Tuesday, June 18, 2019

گل یا پوچ

گل یا پــــــــــــــــــوچ؟
(مهندسیِ معکوسِ رستگاری)
=================
گـــــاه که ایمـانِ بلــــــندِ عقابی از فراز قرصِ کامل و افیونیِ ماه
با وَهمِ اَرزنِ چینه‌دانِ یک قـُمری
هبــــوط می‌کند از اوج آسمان
تـــــــا شِرکِ مقدسِ زورگیری، در پـــــوستینِ شَکـی
تا بن‌بستِ یک کوره راه!
پس، قیـــــــــــام می‌کند بـــــاورِ ژرفِ پـرواز
از خداوندِ تـَــهِ چـــــاه
بـــا منقارِ خونینِی در گلو
تـــا محاقِ هزار آهِ پیش از شب چارده در شام آخر؛
و حــــریــــمِ فراگیرِ دَریــدَن
در حُرمَتِ پنــــهانِ "دریده"
گــــــم می‌شود
ذوب می‌شود در ولایتِ یک چشمِ یاقوتی
در سزارینِ ستاره‌ای از مردمکی شبتاب
...
بر تو تکلیفی نیست اِی وسعتِ لاجانِ توفـــنده، به قــــرار
بر لرزشِ شمعی که ناگــــزیر به سوختن است در دخمه و ندارد راهِ فــــرار!
هر چند چون همیشه، اعتمادِ قـُـمری‌ها
در نیــــم اَرزنی مانده به عَــــزمِ "تصاحب"، زود غیب می‌شود
و تو بــــاز همچو ابلیسی می‌لیسی زخمِ شش هزار سال عبادت را در چشمِ کورِ یک ویــار
بی آنکه باوَری در چنگالَت دریده شود!
"دَرّنده می‌شوی و
دریده نمی‌شود اختیار"
...
دستِ ما را خـــوانـده‌اَند صد و بیست و چهار هـــزار مغبون از رهروی
تبعیت کن ای بنده از "لن تسطیع معی صبرا"
اکراهی نیست! تبعیت کن!
دست تو را خوانده‌ام
ایمانِ تو در پنت هاوسِ بُـرجِ فرعون لم داده به خدایی
که با بنده‌هایش "گــل یـــا پوچ" می‌بازم به ندایی
از چــــاه تا مــــاه!
سهمِ تو از مُشت‌هایِ بـــاز در دو بــــالِ من
همواره پـــــــــــــو چ است و
سهمِ من اما از مُشت‌هایِ گره‌خورده‌ی تو
همواره گُلبرگ‌هایی سرخ


...
سر در گریبانم و
تمرینِ صبوری می‌کنم در کاسه‌ی بی‌آبی در قَفَس
تو را نمی‌بینم و
چشم در مَن داری از هَراسِ هزار هَوَس.
جانت به جانم بسته و
جز خیالِ سایه‌ای نیستی بر سایه‌یِ مفقــــودِ اَرزَنم...
تمام وسعتِ بهشتِ تو را به دو اَرزن نمی‌خرند خــرانِ بار بـَـــر داری که مرا به یونجه‌ای می‌فروشند!
در نشخوارِ خیالِ تاریخیِ یونجه‌ای...
برایِ برکتِ ایمانِ تـــو
هزار رَکعت وسوسه می‌جَوَم میانِ دو پریودِ یاد و ذکرِ از کاهش و زایشِ تمـــامِ مــــاه!
نُشخـــــوار کن مَـــرا روز و شب و پائین بیا از قامتم
که از قامتِ تو بــــالا می‌رَوَم آقا!
تمرینِ صَـــبر می‌کنم و بــال‌بــال نمی‌زنم
بـال می‌پراکنم تا پرواز!
ما حریفانِ تمرینیِ و قَــدَریـــم در آوردگاهِ رستگاری شبِ قَـــدرِ یک قــدّار
در سنگ‌شکنی و بَست و بَند هزار باره‌ی پرده‌دار‌
تو خونِ من را بخور در سَحر و
من شرابِ تو را در افطـــــــار!
...
من به بویِ کبابِ سفره‌یِ سَفَرِ جنونِ تو نیازمندِ نخواستنم
در تمرینِ توانستن و سبک شدن در هر دم و بازدم
و بالیدن تا اراده‌یِ پروازی پـَــــروار... حتی یکبار
تو به خیالِ دونِ دانه‌ای در چینه‌دانم بمیر
ای جانی ز تبِ آتشینِ قدرتِ جنّ مرده‌خوار
سنگین و باوقار
روزی هزار بــار!
ای سیه‌چاله
ای کاسه‌ی گدایی از حجابِ محجوب در سیه‌دستار
برای یک ذره نـــور
در این دَمِ آخر
اشکی ببار و بسوز چون خورشید!
تا خاموش شود آتش
در این دیار.
-------------
خیام ابراهیمی
27 خرداد 1395
بازنویسی و ویرایش در 26 خرداد 1398
پ.ن:
1) آگهی فروش مرامنامه:
2) لینک دانلود مرامنامه برای خرید:




سیه چاله

 سیه چاله

حــالِ بدِ یک سیه‌چاله در کهکشانِ راه شیری، اصلا خوب نیست
هی می‌طلبد نــورِ محبت از ولایت و میانِ دهکده محبوب نیست!
جِرم زیادی از قدرتِ انــدوهِ مرگِ ستاره‌ها، درونِ ذره‌‌اش محصور است
کج‌خلق و تاریک و شرارتبار، بی‌قراری‌اَش پیدا و مکتوب نیست!
سلول و تک‌یاخته‌های میلیونی دار و درخت، در بصیرتِ فندوقش محبوسند
لیک کاسه‌ی سرش انبوه زِ مرگِ برگهاست و قدرتِ زندگیش مطلوب نیست!
خم کرده صفحه‌ی زمان و مکان را درون چاه ویلِ ولایتِ حریص و حلقه‌اش
سنگ محکی است در ضریــــحِ زراندود و چون هوایِ زاینده مرغوب نیست!
با این همه سنگِ گور و جنازه، گوئیا مرده احساس مهرِ و عاطفه در بیت‌اَش
عیب از اساس و اصولِ سیه‌چاله است و اجرام آسمانی‌اش معیوب نیست
بازی خورده‌ انگار این سیه‌چاله از جنونِ قدرتِ مکنده‌ی جنیانِ ناسلیمانی
آتش حریفِ مهر و ماه و زمین و هزاران ستاره‌یِ تابانِ منکوب نیست!
گر جمع شوند به یکباره در حیاط تاریکش ستاره‌ها به تابش و حیابتخشی
از قدرتِ گرانِشِ محتضرِ کوتوله‌اش، هیچ عقاب و شب‌پره‌‌ای مرعوب نیست!
خیام ابراهیمی
26 خرداد 1398












Saturday, June 15, 2019

اپیدمی زورگیری عقیدتی

اپیدمی #زورگیری_عقیدتی با دمپایی ابری؟ یا پروتکلِ کفش چرمی؟
1) استاندارد در آنارشی سیستماتیک و امنیتیِ ولایت زورگیران

 گاندی هم دمپایی می‌پوشید و با یک دشداشه و بز در ناف مام میهنِ خود و در قلعه‌ی استعمار پیر، به عنوان یک ماهاتما(روح بزرگ) سمبول استقلال بود و بالاخره هفتاد دو ملت هند را به وحدت و آزادی رساند و الگوی مارتین لوترکینگ و نلسون ماندلا شد! البته نه با چکش خشونتبار و وحدتبخش ایدئولوژیک و ترور غیرخودی همچون استالین و یا هیتلر و خمینی. بلکه با روش ضدخشونت و صلح. با این حال نه دمپایی پوشیدن نشانه‌ی استقلال است و نه اینکه هندی‌زاده باشی و نامت روح الله باشد! روحت باید ماهاتما و بزرگ باشد! تا خاکسار مردم باشی و خدمتگزار و پیمانکار و فرمانبرِ فرمانِ تمام ملت! نه کارفرما و فرمانده‌ای در آوردگاهِ جنگِ امت با ملتِ غیرخودی.نه هر آنکس که سر تراشد، قلندری داند!


من نه مردم و نه رهبر نظام را در مناسبات ارباب و رعیتی مقصر نمی‌دانم! اصلا مشکل از شخص نیست که این سلطان برود سلطان دیگری چون #رضا_شاه بیاید بهشت می‌شود! براستی مگر #بصیرت ملت بین ممدعلی شاه قاجار و شاه سلطان حسین صفوی و رضاشاه پهلوی چقدر بود، جز بخت و اقبال؟ اصلا مشکل اساسی نه شخص است و نه شخصیت و نه ایدئولوژی! مشکل ملت احقاق قانون حق مشترک سرنوشت، توسط خودشان است! آنها که به شخص و شخصیت و ایدئولوژی گیر میدهند، غافل از حق مشترکند و یا خود را به جهل العارفین زده‌اند! یکی از این عارف‌ها خمینی بود! یکی هم همین فسیلِ #عارف به #ژن_برتر و اربابِ سبزقبایش!
براستی میان اپیدمی فرهنگی نرسالاری، در ناامنی و ناهنجاری روانی و سنتی و جبرجغرافیایی، مقصر کیست؟ از کوزه همان برون تراود که دراوست! درست یا نادرست، ملت ناآگاه، با حضور اکثریتی و امید کاذب به قانون سلطه در آخرین نمایش مشکوکِ انتخابات نمایشی، با بیعت با قانون قدرت فراملی قانونی، خود را به یک رهبر قانونی با قدرتی مطلقه تسلیم کرده است! حالا اگر پرچمداران شعار مفت داده‌اند باز بر اساس مکانیسم اعتمادی سنتی به تار سیبیل دایی جان ناپلئون و قسم حضرتعباس خانعمو دون کیشوت، قاپ خود را دو دستی به توهم اینکه قانون اگر قانون گرگ هم باشد خوب است به نظام سلطه تقدیم کرده‌اند! شاید چون نفهمیده‌اند که مردمسالاری مورد نظر ختم روزگار یعنی: مردم، سالارِ خود را برگزینند و به مصلحتِ هر مکر او برای حفظ نظام خودش، چشم بسته تسلیم باشند! نقد سازنده هم اگر می‌کنند برای کم کردن هزینه روی دو ریل چپ و راست تدارکاتچیان و آبدارچیان در قطار صدور انقلاب به مقصد ثابت دیار قدس باشد! شاید آنها گول واژه‌یِ "قانون" را خورده‌اند و فکر نکرده‌اند که قانونی که تنها بتوانی تدارکاتچیان یک قطار را انتخاب کنی (که اگر سوزنبان و ارباب خواست آن را بخواند و اگر نخواست نخواند)، کلا چه فایده‌ای بیشتر از خواص یک تریاک سناتوری می‌تواند داشته باشد؟!
قانونی که به یک نفر اختیار مطلقه داده که برای ملتی 80 میلیونی سرنوشت بنویسد! و تا این #بیعت نشکند او مجاز است هر جور که خواست بر سرنوشت ملت بصورت پیدا و پنهان تاخت و تاز کند و حکم براند جوری که صدایش 40 سال بعد در بیاید! مشکلی اگر هست در اعتیاد به قانون سلطه است! مشکلی اگر هست در روش مبارزه برای احقاق حق است! و البته فریبکاری پرچمداران سبز و بنفش و البته اپوزیسیونی که در امنیت نمی‌تواند و یا نمی‌خواهد با زبان حقوقی #ایجابی_جذبی (نه زبان و ویروس #سلبی_حذفی ) طبق یک برنامه و نقشه‌ی راه مسالمت‌آمیز بر اساس اصل هم افزایی، و با تکیه بر حق مشترک آب و خاک به‌جای ایدئولوژی حزبی و گروهی و فرقه‌ای، وحدت‌آفرین باشد! مبارزین سنتی و مرتجع، تمایزی بین زبان پیشاآزادی و پساآزادی نمی‌گذارند! آنها به دلیل عدم شناخت موقعیتی امروزی و زنده، با پیروی از روش‌های عادت‌شده‌ی دیروزی و مرده به روش مبارزات مدرن ناآگاهند! مام میهن دچارِ #سندروم_حذف_غیرخودی با معنویات سمبولیک و سوء‌تفاهم برانگیز و ایدئولوژی و #کیش_شخصیت است، و به راه وحدت بر اساس حق مشترک برابر و مادی و انسانی را در آب و خاک مشترک ناآشناست! #راه_سوم در روش مبارزه برای شکوفایی این معناست! مشکل در روش مبارزات سنتی است! در عصر رسانه‌ها و مدرنیته، باید به روش مدرن توسل جست!
#گاندی با مردم خود در صلح بود! و با روش ضدخشونت و ضد ترور، مردم را به صلح با خودشان و جهان دعوت می‌کرد، نه جنگ با هر غیرخودی و ترور کفار و حتی مؤمنین بر اساس زورگیری یک ایدئولوژی سنتی و صنعتی و مقدس‌نما. راز وحدتبخش او احقاق حق مشترک تمام مردمی بود که با زورگیری ممکن نبود! البته آخرکار توسط یک زورگیر ناسیونالیست و رادیکال، که تاب هم افزایی و همزیستی مسالمت آمیز با نوع انسان را نداشت، ترور شد!
بدیهی است که شخص زورگیر، با ادبیات سلبی-حذفی یک بیمار است که میتواند جنایت کند! و هر غیرخودی را غده‌ی سرطانی می‌پندارد که یا باید با عمل باز حذفش کرد و یا او را برده و بنده و تسلیمِ خود کرد!
متاسفانه در جامعه ایرانی بنا بر روشی تاریخی،  این بیماری تا جایی پیش رفته که بصورت یک اپیدمی به سازوکار جامعه تسری یافته و اغلب زورمداران و صاحبان قدرت را بیمار کرده است، تا جایی که سه روز است که از خوردن تخم مرغ فاسد با تاریخ تولید فردا (؟!)، دل‌پیچه گرفته‌ام و نه پول درمان دارم و نه نای اعتراض و شکایت.
در یک کلام، مملکت در چنبره‌ی یک مشت زورگیر خودسرِ قانونی، از استاندارد خارج است، و هیچکس به هیچ پروتکل استاندارد مردم نهاد و انسانمدار پایبند نیست! چون مردم تمام اختیار خود را با بیعت در آخرین انتخابات به یک قادر مطلقه تسلیم کرده‌اند و حالا او با هر دم و بازدمش قادر است که سرنوشت یک ملت 80 میلیونی را بنویسد! تا این روش زورگیری عقیدتی به مراتب و بصورت زنجیره‌ای در تمام نهادهای جامعه  #تکرار شود و کسی هم پاسخگو نباشد!
زیر بمباران و هجمه‌ی رفتارهای غیراستاندارد، برای کدام رفتار ناهنجار حکومت و دلالان و کاسبان قدرت و پیمانکاران کارفرمای جعلی دولت غیرپاسخگو باید گام برداشت، و به کدام نهاد غیرملتزم به مردم باید شکایت برد که تضمین داشته باشی که میتوانی به نتیجه و تعادل و امنیت برسی؟ برای اکثریت مردم مستقل و غیرخودی، امید در همین نقطه کور می‌شود! و اگر امیدی در کسی هست، امید به امکانِ درندگی و تداوم نواله خوری از جنازه‌ی آهوان دریده شده است. این قانون گرگ و رمه است! امید مردم در چنین سازوکاری معنادار میشود. و معنای آن چیزی نیست مگر بیماری هاری و درندگی و زورگیری از ضعیف‌تر از خود. پس وای به روزگار معلولینی که می‌خواهند استقلال و پاکی خود را پاس دارند!
واقعا آدم وامی‌ماند که با کدام ادا و اصولِ غیرقابل برآوردِ مسئولین این بیمارستان و تیمارستان و بیماران زنجیره‌ای‌اش باید برقصد، تا نه سیخ بسوزد نه کباب. چنین جامعه‌ای از جنگل هم ناامن تر است! چرا که در جنگل تو میدانی که باید مجهز باشی! اما اینجا قانونا خلع سلاحی. و اسلحه در دست تو نیست!
پس میان موش‌ها و گربه‌ها و سگ‌ها و لاشخورها و کفتارها و شغالانِ گردِ گرگ، به غاری پناه می‌بری که گور توست! چون در این تنازع بقاء نه میتوانی بدری و نه مایلی دریده شوی. مگر اینکه این حرف‌ها بشود لقمه‌ی سیاه‌نمایی برای پاتوق کلاغها و زاغان سیاه تا برای یک قالب پنیر، آنقدر قارقار کنند که خلوت‌ات را بفروشند... تا هنگام سرودخوانی برای روباه، خود مغبون و قربانی و چوب دو سر سوخته شوند! این است معنا و دور باطل  قانون #جنگل_مدنی که دل قانونمدارانِ هالو و زالو را برده.
.
2) دُمِ خروس و دیوار گوشتی
دیدار "آبه" با مالک هستی بر روی زمین، و اتمام حجت در خونابه!
از یک سیستم بدون تعادل معنادار، نمی‌توان توقع تعادل داشت!
طرف میگوید: ما به علت فتوای شرعی خودمان، به عدم استفاده از بمب هسته‌ای در مورد شما متعهدیم و فکر میکند قواعد شرعی خودشان به کار قواعد دیگران از جمله ایشان می‌آید و به همین دلیل ترامپ را قابل دیالوگ نمی‌داند! خب این از قسم حضرتعباسی که آبه به قداست آن جاهل است! اما دُمِ خروسِ فتاوای فراقانونی و فراشرعی ولایت مطلقه فقیه را که بنایش استنباط شخصی ناشی از ندای پنهان آسمانی است (نه زمینیان) چه باید کرد؟
نقض غرض یا تف سربالا؟
این وسط یک دکتر ولایتی هشیار هم نیست که به حضرتش بگوید: وقتی حضرتعالی بنا بر پروتکل نامعلوم خودت به تقیه و خدعه و مکر با غیرخودی معتقدی و قانونا هم به حفظ نظام از اوجب واجبات مکلفی، و ضمنا فرانبر مردم نیستی و خود را فرمانده بلامنازع ایشان میدانی، کدام حرفت اعتبار دارد که فتوای شرعی توی مؤمن، نزد یک کافر به خودت اعتبار داشته باشد؟ اصلا شمای اقلیت با اقلیت ذوب شدگان در ولایت در مناسبات اکثریت و مناسباتِ جهانی چه می‌کنی؟ و یا لابد معتقدی که غیرِ تو در جهان چه می‌کند؟ البته که اقلیتی به نام تو در جهان، اکثریت مورد ادعایت در وطن نیست که مشروعیتش به هر حکمی لازم الاجرا باشد! بالاخره اقلیت باید به اکثریت تن بدهد یا اکثریت به اقلیت؟ و یا هر دو باید مبادی آداب انسانیت باشند؟ تکلیفت را روشن کن!
مگر فراموش کرده‌ای که خمینی گفت: اگر حتی مؤمنین دیوار گوشتی بین صدام و ما باشند، ما باید آنها را بکشیم! البته آنها به بهشت خواهند رفت؟! بر اساس این فتوا معلوم نیست چرا "آبه" نپرسید که در این جدال بنیادی شما با غیرخود، آیا ما هم باید به بهشت برویم؟ یا نه؟ اما ظاهرا تا این پرسش به مغزِ یک فرد ژاپنی برسد، قرار بوده نفتکش‌ها در دریای عمان به آتش کشیده شوند! بنابراین چه پرسشی؟ چه پاسخی؟
بویژه که سردار نظام گفته: ما نیازی به احساس مسئولیت نسبت به دنیا نداریم و در صورت تحریم ما قادریم که با گروگانگیری و گروگانفروشی درآمدزایی کنیم و اصلا نگران رابطه نیستیم.
(یعنی شما اینجا چه می‌کنید؟ و چرا وقت عزیز ما را گرفتید؟)
.
3) لال‌مردگی زالوهای امریکایی، اروپایی و ژاپنی
معلوم است که چرا سردمداران جهان اول یکبار مثل خودش با او گفتگو نمی‌کنند؟ دوشیدن یک کشور در غیاب قدرت و اراده‌ی مردمی توسط خطاهای یک ارباب بومی.
مثلا نمی‌گویند: تو که از ابتدا برای صدور فیزیکی خود به دیگری، در زمان صلح با عراق با سیلی و نفودِ میدانی در خاک همسایه و تحریک ارتش صدام برای براندازی نظام صدام علنا و بر خلاف پروتکل‌های بین‌المللی اقدام کردی و 5 ماه پیش از جنگ در روزنامه کیهان اثر آن تحریک و دخالت را هم ثبت کردی و البته موجب واکنش و سیلی اول غیرقانونی صدام با حمله شدی؛ همین تو که ضمنا بعدا در یک دامچاله با تحریک لابی‌ها بصورت پنهانی و باز برخلاف تعهدات بین‌المللی به فعالیت هسته‌ای پرداختی و وقتی توسط جاسوسان همان لابی‌ها لو رفتی و توسط شورای امنیت و امریکا تحریم شدی و تحت فشاری رو به تزاید، درست در زمانی که از زبان دولت دست نشانده‌ی خس و خاشاک شعار مرگ بر امریکا میدادی، بصورت پنهانی و زیرمیزی با او وارد معامله شده و نهایتا تحت مسئولیت کاذب دولت بعدی بنفش مجبور به برجام شدی اما باز زیر بار مسئولیت آن نرفتی و حتی مسئولیت را بر دوش کارگزاران خود انداختی؛ همین تو که در زمان برجام هم موشکی برای نابودی اسرائیل هوا کردی تا شاید برجام خودت به سامان نرسد، براستی کدام پندار و گفتار و رفتارت اعتبار دارد که این یکی داشته باشد، که بدانیم اصولا خودت قابلیت گفتگو داری یا نه؟

اینکه تمام تصمیمات با خودت است که هر وقت خواستی به هر دلیل نقض‌اش کنی و بر دوش دیگری بیندازی، تا بُرد را مال خود کنی و باخت را بر عهده‌ی غیرخود بیندازی، دیگر سایرین جه حقی دارند که مسئولیتی هم داشته باشند یا نداشته باشند؟ و ضمنا با وجود چنین مسئولین بی‌اختیاری که منصوب و بازیگر شمایند اصولا انتخاب و رآی دیگران چه معنایی دارد، جز بیعت و تسلیم شدن و یا جنگ؟
و یا وقتیکه حتی آن محصوران سبز هم علی‌رغم ادعای 88، باز تحت همان قانون و نگهبانانش در 92 و 96 بدون در دست داشتن مکانیسم راستی‌آزمایی ادعای خود را نقض کردند و به عنوان شریک همین پندارها و گفتارها و رفتارهای مسبوق نظام، با قانون سلطه  با حق خدعه‌ی حضرتعالی بیعت کردند و از این قانون توبه نکردند، دیگر برای کدام شعار و قول و وعده و قرارداد مسئولین ملتزم به قانونِ حکم حکومتی و ایدئولوژیک شما، می‌توان اعتبار قائل شد؟ به شمایی که از زبان ظریفتان از بشر و حقوقش تعریفی در حدِ حشره دارید نه انسان، چگونه می‌توان اعتماد کرد که چنین محکم و با اقتدار آن هم با یک جفت دمپایی در یک دیدار دیپلماتیک از روی مبلی شبیه منبر برای جهان وعظ می‌کنید؟!
شما همانهایی هستید که دیپلماسی را در بالارفتن از دیوار سفارت دیدید، نه طرح دعوی در محاکم بین‌المللی و بدینگونه 40 سال موجب تحریم مردم کشور خود شدید!
براستی، با شما که ملت خود و جهان را چون سپر گوشتی به گروگان گرفته‌اید و برای حفظ سلطه‌ی خود همه را  به هر ابزار و وسیله قربانی می‌کنید، چه باید کرد؟
آیا با این مبلمان تک‌نفره (در جایگاه یک امپراطور) در مقابل یک مبل چندنفره (جایگاه نماینده‌ی یک ملت دموکرات) قصد اثبات برتری خود را دارید و با آن دمپایی راحتی در پا (که سمبول یک منش و فرهنگ است که به هیچ پروتکل جهانی خود را پایبند نمی‌داند و هر قانون بین‌المللی و حقوق بشری را با همان دمپایی زیر پا می‌گذارد) و با این ادبیات پارادوکسیکال درعمل، آیا اصولا و منطقا خودتان شایسته و قابل دیالوگ و پیامی دیپلماتیک در سطح جهان هستید؟!

اتفاقا چون بقاء یک سیستم تمامیتخواه در بحران و شرایط جنگی است (نه اقتدار و امنیت و آرامشی مبتنی بر مکانیسم راستی آزمایی) این نوع برخورد، یک تاکتیک تبدیل تهدید به فرصت برای بقای نظام سلطه در نبردی نابرابر است. از یکسو تهدید دارایی‌های قلدر بزرگتر و هر غیرخودی، و از سوی دیگر گروگانگیری و زورگیری و تهدید امنیت و جان و مال شهروندان که تنها دارایی ارزشمند مام میهنند! به همین دلیل است که میتوانی از وجنات و چروکهای صورتش بخوانی: دیگی که برای من نمی‌جوشد، بگذار کله‌ی سگ در آن بجوشد!
و این شده روح بزرگِ یک ملت آریایی در اپوزیسیون و پوزیسیون.
#کیش_شخصیت که #مهاتما نیست و ادایش را در می‌آورد تا از آنارشی آب گل آلود ماهی خود را بگیرد و امنیت خودش را حفظ کند! پس حفظ نظام از اوجب واجبات است!
نتیجه: #اپیدمی ویرانگر این وطن 80 میلیونی، ناشی از سندروم #کیش_شخصیت است! و تنها وحدتی بر اساس هم افزایی بر اساس سهم و حق آب و خاک مشترک و برابر در شخصیتی حقوقی همچون #شرکت_سهامی_عام_ایران می‌تواند یک روح بزرگ را در مام میهن و فرزندانش بزاید و رشد دهد تا بلوغ! #راه_سوم این است و راننده‌اش #اپوزیسیون در امنیت است! و شاید پوزیسیون که از او توقعی نیست چون در یک ناامنی و ناهنجاری عمیق بیمار است! مشکل از بیماری است، نه بیمار! آیا فهم این مشکل توسط مدعیان سلامت، خیلی سخت است؟ اگر فهم راه چاره ناممکن است، پس باید منتظر ایرانستانی پاره پاره بود! اما به باورم راهی هست که نه سیخ بسوزد نه کباب: #راه_سوم  که مسیرش بصورت میدانی(نه مجازی) از التزام به یک #مرامنامه وحدتبخش آغاز و مقدور می‌شود؛ که بارها در این صفحه از آن یاد شده است.
نمی‌خواستم بنویسم اما هنوز آخرین نفس‌های اینترنت قطع نشده است!
خیام ابراهیمی
24 خرداد 98

شکاف بین نوزاد کانادایی و جنازه‌ی زندانی

شکاف قانونی بین نوزاد کانادایی تا جنازه‌ی زندانی ایرانی
(لولیدن و جشنِ کرم‌ها گرد زالوها روی جنازه‌ی گنجشکان باغچه)
#خون_باید_گریست !
عقوبت سلاخی شدن علیرضا شیرمحمدعلی جوان21 ساله که در فضای مجازی فعالیت میکرد، به دست قاتلانی واقعی در زندان رقم خورد!
پیام: واقعیت بین راهِ علیرضا در زندان، و نوزادِ رامبد جوان درکاناداست؛ نه دنیایِ مجاز! پس به‌قولِ رهبر این اوضاع: پیش به سوی #دولت_جوان میان همین واقعیات قانونی... و اینکه: #خون_باید_گریست بر چنین ملتِ خفت‌شده و پامنبری بیهوش!
چرا دلالان و پیمانکاران و ریزه‌خواران زیرعبای این ولایت و روی جنازه مردم شادند و ککشان نمی‌گزد و کلاهشان را سفت چسبیده‌اند تا باد نبرد؟ گیریم مام میهن و فرزندانش بر باد فنا رود!
در مثل مناقشه نیست! و موضوع این و آن هنرمندی نیست که عاشق کشورهای باثبات و توسعه یافته‌اند و وطن را تنها برای جمع کردن سرمایه و زندگی در آن جای بهتر عاشقند!
اصولا در نظام ولایی که بنیاد هر پندار و گفتار و رفتاری بر تقیه و مکر و خدعه با هر غیرخودی بنا شده، و تشخیص یک روده‌ی راست در یک مؤمن با شاخص‌های #شادی_بخشنامه‌ای توسط صاحب سرنوشت قانونی ممکن نیست، این هنرمندان ارزشی که مشمولِ الطاف خفیه و مزایایِ رحمایند، نه اشداء مع الکفار، چه بسا از سربازان فرهنگی نظام مقدس سلطه باشند که برای پروژه نفوذ لابد تکلیف دارند و یا شاید آلت قتلِ اراده‌اند! رهنمودِ شاخص بهره‌مندی در #سایت آقا این است: رفاه و رحم به خودی‌، و شدت و فقر برای غیرخودی‌!
البته سلیقه و اختیار یک انسان آزاده که نخواهد آلت هر سناریو باشد و ضمنا آسیبش به کسی نرسیده، قابل احترام است.
اما:
وطن‌دوستی بخشی از سلبریتی‌های جوان و دوگانه سوزِ عاشقِ نبض پرتپش جیبِ مردم قانونا عقیم، که روی جنازه‌ی جوانان و مردم خفت‌شده سرسره بازی می‌کنند، کشته ما را.
خودمونی بگم:
البته چاردیواری است و اختیاری و به کسی ربطی نداره کی می‌خواد کجا بخوابه، کجا بخوره و کجا بره دستشویی. اما یه چاردیواری هست که مال همه‌ست، نه متعلق به دزد سرگردنه و اهل بیت و ملیجک‌هاش. به همین دلیل تنورداغ کن‌ها و تنورچسبان‌های نان روغنی اربابی، روی جنازه‌ی مالباختگان و گرسنگان، شریکِ جنایتِ دزدِ گندمند! بویژه موقع نشون دادن آدرس اشتباهی و عادی‌سازی جنایت و سورچرانی و هرهر و کرکر خنده، در عزای عمومی، بدون جبران مافات و اشکی برای قربانیان، آن هم وسط معرکه... که همه چی آرومه و ایران جای خوبیه اما برای رسالت مقدسِ چاپیدن و خندیدن به ریش قربانیان!
.
مدتهاست مُد شده دلقکهایی که رنگِ گلی گونه‌شون، سرخ از خون مردم در شیشه‌ی اربابه، توله هاشون رو توی دامن گنده لات عالم به دنیا میارن، تا هم از توبره بخورن هم از آخور.
بهشتِ بوزینه‌ها، معرکه ست! اونا فقط یه لوطی با مشتی پر از کشمش و بادوم و احیانا موز می‌خوان، تا بتونن به حکم خیمه شب‌باز، جای خودی و غیرخودی و دوست و دشمن ارباب رو نشون بدن و شیتیل بگیرن!
چه توی ده خودشون گردِ یک ارباب و کدخدای بومی و چه در دامن کدخدایِ دهکده جهانی.
واسه همینه که اونا بصورت حرفه‌ای، پرتابلند و هرجائیانی همیشه مسافر؛ و بعید نیست تخمی را در ایران بکارند، و در امریکا و یا کانادا برداشت و درو کنند!
آیا آنها فرصت پیدا خواهند کرد تا 1400 در این روح پلید قانونی به خونخواری از جنازه‌ها ادامه دهند و به ریش یک ملت 80 میلیونی بخندند؟
این پاسخی است که باید یک ملت هشیار میان پوزیسیون و اپوزیسیونش، در همایش وحدت برای استقرار اراده مردمی و انسانی بدهد!
خیام ابراهیمی
23 خرداد 98

Sunday, June 9, 2019

به‌پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است

به‌پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است
"تاریخ" گردوخاک و انحرافِ اپوزیسیون را از وحدت، فراموش نخواهد کرد! اپوزیسیون دگمی که با پافشاری بر #کیش_شخصیت، آنقدر آب را گل آلود کرد، تا عملا تماشاگر ماهیگیری ارباب بومی و جهانی از رگ‌های مام‌میهن باشد!
برخلاف نظرِ پرفسور #الهیار_کنگرلو ، گران‌بهاترین عنصر هستی، کمیاب‌ترین آن، یعنی طلا نیست! حیاتی‌ترین و ارزنده‌ترین عنصر هستی هواست که کم‌ارج‌ترین نزد اکثریتِ قریب به‌اتفاق انسانهاست؛ چون فراگیر است و در دسترس و بی‌دریغ و نقدا حیاتبخش؛ که با 2 دقیقه فقدانش، باید بمیری!
هوای پاکی که دم و بازدمت نقدا وابسته به‌آن‌است و بهایش را نمی‌پردازی و میان مشغله‌ها برایش دغدغه نداری و متعاقبا با تمام وجود قدرش را هم نمی‌دانی، مگر آنکه در یک محفظه‌ی بی‌روزن حبس ‌باشی، تا نَفَسَت به‌شمارش افتد. آن‌گاه باید تمام طلاها را بدهی تا دمی بیشتر زنده بمانی!
نور و آب و خاک هم از تبار هوایند! گیریم آبِ آلوده را چون خون‌سیاه در شیشه کنند و خاکِ سوخته‌ی گورِ وطن را در پوستین نور به قیمتِ خونِ سرخ بفروشند.
کاسبان بی‌مرام و مفتخوران و مفت‌خران، همواره طالبِ ماهی‌های رایگانِ اعتماد از آبِ گل‌آلودِ دانشند و بارِ واژه‌های "ارباب‌ رعیتی" را به‌جایِ "داناییِ نقد و کاربردی" به حراج می‌گذارند، تا میانِ سوءِ‌تفاهمات کلامی، یکی نسیه وعده دهند و دو تا نقد ببرند!
#مرامنامه از هوای هم‌افزایی و وحدت تمام مردم گرد یک حق مشترک، در امروز می‌گوید، نه از خرید و فروش طلایِ جواهرنشان و انحصاری قدرتِ فردا، بین این و آن شاعر سرگردان!
بی‌التزام به آدابِ مرامنامه‌ای آگاهی‌ساز، نمی‌توان از زلالی سرچشمه‌ی قدرتِ نقد مردم پاسداری کرد؛ چون آگاهی مردم بر حقوقِ بنیادی، برای کاسبانِ صنعتی اعتماد مجازی، مثل زهر است!
قدر زر زرگر شناسد، قدرِ گوهر گوهری
برای هوایِ حیاتبخش و فراگیر و رایگان، که بن‌مایه و زاینده‌ی قدرت واقعی است، خریداری نیست؛ و چون در نزد مدعیان مردم، برترین عنصر هستی، قدرتِ طلاست، پس مرامنامه‌ی امیدِ محرومین را هیچ زرگری در پوزیسیون و اپوزیسیون مشتری نیست! چون تقسیم هوای پاک آزادی و تضمین آن با اولین گام‌های وحدتبخش واقعی در امروز، مانع از استقلال رأی فردای این و آن خوشه‌چین ‌است!
جنگ سردمداران پوزیسیون و اپوزیسیون همواره بر سر سلطه بر جهل و معامله بر سر قدرتِ اقتدار فردا و بازی با مردم بینوای امروز است؛ نه توزیعِ تضمینیِ قدرت آگاهیبخش و زاینده در اکنون. به‌همین دلیل است که مردم مغبون فردا، به نسیمی منقلب می‌شوند!
توزیع قدرت بین مردم از فردا آغاز نمی‌شود؛ بلکه از مبانیِ هم‌افزایی در اولین گام واقعی قابل درک در امروز تضمین می‌شود؛ که اگر بشود، دیگر برای امید مجازی اپوزیسیون و پوزیسیون جاه‌طلب، فردایی متصور نیست!
#مرامنامه به‌جای دمیدن در شور رعایا با شعار خیالی و خشونتبار و مطالبه از ارباب و #نافرمانی_مدنی غیرقانونی و سرکوب، از شعور میدانی و فراگیرِ "اکثریتِ شریکانِ حقِ برابر" بصورت مسالمت‌آمیز با #فرمان_مدنی در حواشی امن قانونی سخن می‌گوید؛ که برای مطامع نسیه‌ی پرچمداران، خریداری ندارد! پس از چنین میدان نقدی استقبال نمی‌کنند!
به‌همین دلیل 113 سال پس از مشروطیت، تمام شعارهای اربابان فضایی، کاشتن خیالِ خوشِ فردا بوده در چشم کورِ هیجان رعایا برای مردمسواری سیستماتیک. آنها خریدار هیچ نقشه‌ی راه واقعی و معرفتبار نیستند که برای اولین گام‌های واقعی دارای فلسفه، استراتژی و تاکتیک مؤثر با مراتب علمی و گام‌به‌گام باشد؛ پس همواره به فکر کشتِ دیمی و برداشتی آسانند. محصولی از خون رایگان امروز، سوار بر امواجِ شعار و باد و دعای بارانِ فردا. بزک نمیر بهار میاد!
به فروش گذاشتن مرامنامه برای اطمینان از ارج‌ به زایش و هم‌افزایی و رشد قدرت ناشی از حق‌مالکیت برابر مردمی است که مثل هوای بی‌مقدار، لقلقه‌ی زبان سواراکاران مجانی شده.
ناامیدی از خریداران واقعی، به منزله‌ی پایان ماجرایی مجازی است.
که برای قدرت وحدت، "هوای نقد زاینده" همان مهر و هم افزایی امروز است، نه ترس و نفرت و حذف رقیب! که مهر، نوری است نقد در تاریکی.
و هیچ نفرت و تاریکی با نفرت و تاریکی محو نخواهد شد.
مرامنامه هر شعار نسیه‌ی فردا را، همین امروز، تبدیل به شعوری نقد می‌کند!

خیام ابراهیمی
18 خرداد 1398
پ.ن:
1) لینک خوانش رایگان مرامنامه:
2) آگهی فروش مرامنامه:
3) لینک دانلود مرامنامه برای خرید:
https://drive.google.com/uc?export=download&id=1WgfI0UQePUzU-WzMPrTBbKfrQ1TYx_weexport=download&id=1WgfI0UQePUzU-WzMPrTBbKfrQ1TYx_we

رؤیای عسل در خون


بدرود!
ای رؤیای عسل در خونِ نهان
کمک!... اِی مبارزین کف بر دهان و فشنگ زیرِ زبان!
ای چاشنی‌های خیسِ امپریالیسم در جیبِ خیالیِ مخلوقِ استالین و امام زمان!
عروسک‌هایِ کودکیِ "کریستوفر رابین" گم شده‌اند...ای امان!
و او همسر و فرزندش را به‌یـــاد نمی‌آورد
و در دو سویِ یک شکافِ عمیق، بین کوه و ابر و گناهِ خرده بورژوازی
روز و شب در جستجویِ واقعیِ عشقِ مجازی
برای آب و نان و شراب، پاره پاره، زمین و زمان را می‌دَرَد
و به عشقِ عسل
با جیب خالی و پز عالی و فحش و رجز و غزل
به صیدِ غزال‌ها می‌رود
و بی‌نقشه‌ی راهی از ازل
گل‌ها را می‌فروشد و کندویی در دشتِ بالای ابرها می‌خرد!
#اپوزیسیون 
انقلابیِ محترم!
برای همدلی با مردمی که یکدیگر را به‌جا نمی‌آورند
با عروسک‌های کودکی آشتی کنیم
و از درونِ کلانشهرها
مردم را در خانه‌های روستایی و حواشی کلانشهرها به‌جای آوریم!
و مثل سایر مردم شهر
از حرکاتِ واقعی "وینی پو" خرسِ عروسکیِ دورانِ کودکی
در آغوشِ دیگری نترسیم!
که حلقه‌ی گمشده
در پریشانی تضادِ غیرعلمی چپانده در وحدتِ قلب‌هاست
تضاد طبقاتی
ناشی از چاه‌نمایی چاه‌کن‌ها و
در ثبت برَندِ شبهه‌علمیِ "مهندسیِ معکوسِ آدم‌هاست"!
خطایِ بنیادی
در کارخانه‌یِ آدمکسازی ریاضی‌دانهاست
حلقه‌یِ مفقوده
همان کودکیِ زنده، اما گمشده‌ی مرده‌ی ماست!
که صادقانه جانش را
برایِ هم‌افزایی زنبورهای عسل در یک کندو حراج کرده
و بال بال می‌زند
لطفا آیاتِ فیلمِ "کریستوفر رابین" را روزی پنج نوبت اقامه کنیم
شاید دمی با فروتنی به خاک درافتیم
پیش از آنکه در تنشی خونبار برای همیشه در خـــاک شویم!
اینک قومی سرگردان
شدیدا نیازمند پیدا شدن است!
مردمی آگاه و بی‌خبر و آویزان
و همیشه در صحنه‌‌های تنهایی میان جمع تنهایان
که بادکنکِ همیشه عزیز خود را
که پر از هوایِ خوشِ تنها داراییِ خرس مهربان کودکی‌هاشان است را به هم هدیه می‌دهند...
چنین ملتی شدیدا نیازمند پیدا شدن‌ اَست!
برای یافتن خود
فرقی بین "هل من ناصرا ینصرنی" و کمکهایِ اولیه‌ی "سوشیال دیس ابیلیتی" و سوسیالیسم موقتی، نیست، رفیقان!
خرس مهربانیِ درون ما
گم شده است!
خرسی که بادکنک‌اش را به قطاری آویزان کرده
که با سرعت هر چه تمامتر
رهسپار میدانِ جنگِ توده‌های پاپتی
در توده ی خاکستری یک کاسه‌ی سرِ منگ است
آن هم به آتشِ رجزهایِ ارباب و رعیتی، پیش از رشدِ سردابه‌داری.
پس: در جدالی مجازی، واقعا نجنگیم!
که واقعیت
در آغوشِ سیستماتیکِ تولیدِ شوراهای هم‌افزایی است!
چه کسی خرهایِ عروسکیِ خسته را
میان رودِ خروشانِ نفرت و پریشانی یاری خواهد داد؟
که حتی وقتی در قفسه‌های تاریک خانه پنهان شده‌اند
و از ترسِ مرگ زار زار می‌گریند
همچنان از تهدیدِ غرقه شدن میان کابوس‌ها
آهسته و زیر لب فریاد می‌زنند:
"
کمک! ... کمک!"
چرا کسی به فکر تنهایی یک دیکتاتور نیست؟
که امروز
میانِ قفسه‌هایِ قانونِ عروسک‌هایِ شما
و به حکمِ شما
دستش به خونِ شمایان آلوده شده!
چرا کسی خود را و او را و ما را
با تقدیمِ تنها بادکنکِ خرسِ عروسکیِ کودکی‌هایِ گمشده‌ی یک وطن
در میدان آزادی
نجات نمی‌دهد؟!
براستی، رؤیای عسل را
چه کسی
جز "مامِ میهن" تعبیر خواهد کرد؟
که بر زخمِ تمامیِ فرزندانِ خویش
در دوسویِ آوردگاهِ جنون
خون می‌گرید و
گریبان می‌دَرَد
بین کوه و ابر!
این هم آخرین بایتِ در چنته!
ارزانیتان.
خیام ابراهیمی
20
دی 1397
پ.ن:
1) کامنت‌های این صفحه همواره پرحجم‌تر از متنند!


اتوریته مؤثر، حلقه مفقوده اپوزیسیون سنتی
سال نو و حال نو در بهار نو، بر تمام یاران مبارک باد! (به دلیل پستِ قبلی، شاید این آخرین نوشته باشد!)
چرا باید به حالِ اپوزیسیون و مردمِ مبارز ایران خون گریست؟
به نظر شما، اتوریته و کاریزمای انسانی کدام پرچمدار مردمی در ایران، بر اساس حق آب و خاک مشترک (و نه ایدئولوژی امت خودشان، علیه ملتِ غیرخودی) بیشتر از سایرین است؟ بدیهی است که پاسخ به این پرسش نیازمند فهم اتوریته و کاریزمای انسانی بر اساس آگاهی(و نه جهل) مردم، و نه زورگیریِ عقیدتی و قانون آن است.
چرا باید به حالِ اپوزیسیون و مردم مبارز ایران خون گریست؟ چون با کمال تاسف، اکثرا بصورت سنتی و مذبوحانه در میدان پوزیسیون بازی می‌کنند و همواره بانیِ اتلافِ خون بخشی از مردم می‌شوند! هر چند مبارزات آزادیخواهانه و تاریخی می‌تواند به عبرتی مؤثر در ادبیات سیاسی مبارزات مردمی منجر شود، اما متاسفانه به شهادت 113 سال پس از مشروطیت، عدم نگاه علمی و واقع‌بینانه‌ توسط پرچمداران اپوزیسیون، و نیز به ناگزیر عدم تشکل مستمر نیروهای مردمی، عملا مانع از انتقال تجربیات اپوزیسیون راستین، به نسل‌های آینده شده است.
اپوزیسیون تاکنون نتوانسته اتوریته و اقتدار خود را بر فرمانبری و پیروی اقشار جامعه محک بزند!
اگر اتوریته را اقتدار مادی و معنوی بر گروه و یا جامعه بدانیم، واقعیت این است که در قیاس بین پوزیسیون و اپوزیسیون، شفافیت نسبی با نظام است. این به این معنا نیست که اپوزیسیون قابلیت چنین اقتدار شفافی را ندارد. وقتی از شفافیت اتوریته سخن میگوئیم به این معناست که باید دارای مصداقی معین در یک میدان واقعی باشیم. تا زمانی‌که این پتانسیل آزاد نشود نمی‌توان به تحولی بنیادی در ساختار حاکمیت دل بست و منتظر واکنش خودجوش مردم شد! چنین انتظاری 40 سال طول کشیده!
نظام به هر زور و ضربی می‌تواند هر وقت خواست اقلیتی را برای راهپیمایی‌ها و یا ماموریتهای میدانی بسیج کند. اما چنین قدرتی در دستان اپوزیسیون نیست و تاکنون در بخش درون نظام به جز همایشی(بر اساسِ ادبیات انقلابی) در دوران بنی‌صدر به همراه مجاهدین خلق در دانشگاه، این تنها موسوی است که توانسته مردم را در راستای هدفی معین (هرچند با روشی نادرست و ناکارآمد و عقیم) بسیج کند! این هدف و شکل بسیج و به میدان کشیدن، عملا موجب این شد که در نبردی نابرابر، آن پتانسیل برتر و اکثریتی، بین دو اتوریته‌ی بالفعل و انحصاری و البته قانونی درون نظام، پیروزی صوری عملا با نظام باشد.
اینکه بدانی اکثریت مردم معترضند و حق مسلمشان در قانون سلب شده، و نظام از هر روشی بهره می‌برد تا خلاف واقع، سلطه و اتوریته‌ی مادی و معنوی خود را مشروع و قانونی و غالب نشان دهد، دلیل نمی‌شود که هر تظاهرات روبنایی را مصادره کرده و به حساب موجهی برای #تکرار شعار #براندازی بگذاری.
بنابراین همانطور که موسوی و خاتمی را به دلایل بنیادی در مخالفت با حق مسلم مردم( با التزام به قانون اساسی سلطه) نمیتوان #اپوزیسیون خوان به باورم نیروهای مخالف نظام را هم به دلیل پریشانی در تفکر و روش مبارزه نمی‌توان اپوزیسیون راستین و واقعی خواند! چرا که آنها بیشتر از آنکه بتوانند اثبات کنند که براستی یک اپوزیسیون واقعی با روشی علمی و مدرن هستند با رفتارهای خود عملا در میدان حاکمیت و پوزیسیون بازی میکنند!
مثلا در هیاهوی ساختگی و تظاهرات دی 96، این اپوزیسیون نبود که مردم را به میدان کشید! این نظام بود که آغازگر آن بود و سپس بر امواج نارضایتی‌های ناشی از مطالبات روبنایی، شعارهای مورد دلخواه براندازانه‌ی خود را به حساب اپوزیسیون تزریق کرد! دلیلش واضح است: ایجاد یک دامچاله برای سرکوب بخشی از مردم بازیچه‌ی شعارهای براندازانه‌ی تزریقی و اوج گرفتن توقع انقلاب از سوی اپوزیسیون خارج نشین و سپس رخوت و سکوتی چند ماهه که نتیجه به مغبون شدن و سرخوردگی مردم منجر شد! مع الوصف این اپوزیسیون بود که این تظاهرات حکومتی را مصادره کرد و آن‌را سرمایه‌ی اصالت وجودی خود گرفت و بر اساس آن اوج گرفت و بعد کم‌کم از شور اعمال‌شده فرو افتاد! در واقع این هندوانه‌ای بود که نظام بواسطه ی اپوزیسیون صادراتی و عناصر نفوذی، زیر بغل اپوزیسیون واقعی ناآگاه گذاشت. این نظام بود که با استفاده از اتوریته‌ی مادی در کل کشور و اتوریته‌ی معنوی بر فرمانبران و آتش‌به‌اختیاران انگشت‌شمار خویش، پتانسیل نارضایتی را آزاد و مهار کرد و آن را بصورت مصنوعی در اختیار اپوزیسیون گذارد تا با پمپاژی دروغین و صنعتی، بادکنک اتوریته‌ی کاذب و متوهمانه‌ی اپوزیسیون را باد کند.
وقتی شما بادکنکی را خود باد می‌کنید، آنگاه ترکاندن آن هم در دست خود شماست.
اپوزیسیون تاکنون نتوانسته اتوریته‌ی خود را در جامعه اعمال کند و وزن خود را محک بزند. چون دارای وحدت متمرکز و آزمون و خطایی واقعی بر اساس فراخوانی شفاف و پی گیر و مستمر نیست!
بدیهی است که برای تحقق چنین امر ضروری، در گام اول نیازمند اتحاد است. و برای این گام اول نیازمند فلسفه، استراتژی و تاکتیکی بر اساس یک نقشه ی راه گام به گام و مسالمت آمیز است.
از سوی دیگر اپوزیسیون به دلیل فعالیت پراکنده و غیرتشکیلاتی آن هم بر اساس منابع مالی تزریقی توسط نظام سلطه به تریبونهایِ ناشی که دارای ادبیات مناسبی برای بهره وری از پتانسیلهای موجود نبوده و روشی برای اثبات اتوریته‌ی لازم و کافی و مردمی ندارند، و بواسطه ی عناصر صادراتی با حمایت‌های غیرمستقیم از راه دور، دارای پایگاهی متزلزل است. او اگر نتواند به آن هویتی واقعی ببخشد عملا با رفتار خود مانعی بر سر راه مطالبات بنیادی و مردمی خواهد شد. همچنانکه در 113 سال پس از مشروطیت همواره از همین سوراخ گزیده شده است!
اپوزیسیون هیچگاه قادر نبوده که زبان مشترک حقوقی و غیرقابل کتمان را با استفاده از پتانسیل درون کشور شناسایی کند! چون دارای روشی علمی نیست. چون ادبیاتش بهانه ای است برای سرکوب و با این حال بنایش بر تکرار انقلاب نیست، بلکه خواستش استفاده از روشهای مسالمت‌آمیز است.
اپوزیسیون هنوز نتوانسته متوجه شود که روش مسالمت‌آمیز، ذاتا نمیتواند همراه با شعارهای سلبی و حذفی باشد. این به این معنا نیست که در صورت اتخاذ ادبیات ایجابی-جذبی اپوزیسیون ناگزیر است دل به اصلاحاتی در درون ساختار قانون اساسی فعلی بدهد و با نظام همکاری کند!
به همین دلیل وقتی سخن از مبارزات مسالمت آمیز می‌شود او دچار تناقض در تئوری و عمل می‌شود.
متاسفانه اپوزیسیون دارای مغز متفکری برای برنامه‌ریزی پس از شناخت ماهوی و فلسفی و استراتژی و تاکتیکهای مناسب در موقعیت موجود نیست، و رفتارش احساسی و پراکنده و ضد وحدت بنیادی، و روبنایی و سنتی است. و دقیقا به همین دلیل، ناتوان از ترسیم نقشه‌ی راهی علمی است!
بر اساس چنین شخصیت احساسی و متزلزلی است، که به حال این مردم و اپوزیسیونش #باید_خون_گریست! اپوزیسیونی که نتواند موقعیت تاریخی را در دوران پیشاآزادی و با وجود نظامی توتالیتر و بسته بر اساس ادبیاتی عوافریبانه و پارادوکسیکال تشخیص دهد، مسلما نخواهد توانست بر اساس یک ادبیات مشترک بر اساس حق آب و خاک مشترک (نه ایدئولوژی) موفق به تحولات بنیادی برای حاکمیت یک نظام دموکراتیک و انسانی_مردمی شود! بدیهی است که حکومت مردم بر مردم تنها با قید مناسبات انسانی قابلیت ایجاد ثبات پایدار را دارد! بنابراین نقش اپوزیسیون تنها کسب هژمونی توده‌های مردمی نیست! پس از شناخت موقعیت و مناسبات قدرت و قانون اساسی و ابیدت حاکم بر آن، آنگاه است که برای پالودن سوء تفاهمات واژگانی از ادبیات حقوقی، آنگاه با سوق دادن مردم بر بستر یک حق بنیادی (غیرقابل کتمان و فراگیر) براسای ادبیاتِ انسان‌مدار (نه سمبولیک و ایدئولوژیک) قادر خواهد شد با آزاد کردن پتانسیل‌های بالقوه بین مردم و نظام حاکمه و ستاد مشترک اپوزیسیون، عملا موجب تحولات بنیادی به نفع مردمی اگاه شود! وگرنه موج سواری بر مطالبات شعارگونه از قبیل #براندازی ، جز چاه نمایی‌های تاریخی و درافتادن به چاه ویلی دیگر، ثمری نخواهد داشت!
در صورت تمایل می‌توانید #مرامنامه_امید_استقلال_آزادی و مانیفست وحدت را بخرید! مطمئن باشید تا بهای این مرامنامه را نپردازید و بدان پایبند نباشید، قادر نخواهید بود شاهد آزادی را در آغوش بگیرید!
در شهر اگر کس است...یک حرف بس است.
میدانم که صدای یک گنجشک محتضر، در میان بوق‌های پرترافیک این شهر شلوغ گم است.
خیام ابراهیمی
29 اسفند 1397
پ.ن: 60 پست اخیر با پیام‌های پیوست و مهمتر از متنش، تقدیم به تمام ایرانیان آگاه (که ذهنشان مشوش نمیشود) و هموطنان محروم و تنگدست و مستقل و در حالِ نابودی باد! با آرزوی سلامتی ایران و پیراستنشان از دروغ و #کیش_شخصیت
1) لینک خوانش رایگان مرامنامه:

2)آگهی فروش مرامنامه:
3) لینک دانلود مرامنامه پس از خرید:
#قضاوت_تاریخ

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...