Saturday, June 11, 2016

آیا ترویجِ بساطِ "تقلیدِ کورکورانه" کـــارِ انگلیس‌هاست؟

آیا ترویجِ بساطِ "تقلیدِ کورکورانه" کـــارِ انگلیس‌هاست؟
می‌گوید:
"چگونه کودکی که از نیرویِ مغناطیسیِ آهن‌رُبا شگفت‌زده شده، می‌تواند بینِ ده استادِ فیزیک، برترین را برگزیند؟ چگونه جاهل می‌تواند عِلمِ غیرقابلِ‌اندازه‌گیریِ عالِمِ مدعی که در هیچ آزمایشگاهی قابل اثبات نیست را درک کند؟!...آیا مصادره ی وجدان (خدای زنده) کار بُت‌پرستانِ مشرک نیست که خدای مرده را مصادره به مطلوب کرده‌اند؟ چگونه بی‌خبر می‌تواند به صحتِ خبر اقرار کند جز درکِ آن از پیش و تصدیق آن از پَس و آزمون و خطا؟ چگونه کسی می‌تواند به چون خودی اعتمادِ مطلق کرده و از او تقلیدِ کورکورانه کند؟ آیا تقلید شِرک و نادیده گرفتنِ رب الاربابی که حق قیوم و قائم است و و آدرسش از رگ گردن به قلب نزدیکتر است و وکیل و وصی ندارد و هدایت را به مصداقِ "ادعونی استجب لکم" به نسبتِ وسعت وجودی که تنها او آگاه است و به تجربه از پیش و تصدیق از پس و آزمون و خطا اِعمال میکند نیست؟ِِ‌َِ آیا تنها کمک فقیه پرهیز دادنِ مردم ازِ تقلید و ارجاع به وجدان و خدای زنده‌یِ در دسترس نیست؟!
چگونه وجدانِ زنده‌یِ شیعیانِ مادرزاد به محکِ تائیدِ دیگران وابسته شد؟ چگونه اراده و اختیارِ یک ملت در دستانِ یک‌نفر چال شد؟ چگونه "تقلید" بُتِ بلامنازعِ حیاتِ زنده و معاصرِ ایرانیانِ میراثخوار از باورِ انحصاری و مبهمِ گذشتگان شد؟ چگونه این بُتِ غیرمنعطف و مرده و سنگواره، چمــاق شد؟ اگر یک مدعیِ تقلیدِ عوام از خواص پیدا شود و پاسخی درخور به سخنانِ "عباس خویی" بدهد، اگر پاسخی به‌زبانِ خوشِ منطق و استدلال، و نه با خشونت و تقیه و مباهته و فحاشی و مکر و زورگیری عقیدتی به روش داعشیانِ بت‌پرست بدهد، شاید بتوان اولین مصداقِ شعارِ ناممکنِ "کرسی‌‌هایِ آزاد اندیشیِ" را شاهد بود! از صد سال به این‌طرف چه اتفاقی افتاد که تقلید در دین و تبعیت از مدعیانِ ممکن‌الخطایِ فقاهت، موروثی و اجباری و زوری شد؟! تا جایی که حقِ اعمالِ مالکیت و شراکت در نظامِ تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری در ملکِ مشاعی به نامِ وطن از دستِ ایرانیان و صاحبانِ حق مُسَلّمَش مصادره و ربوده شد؟
شیخ عباسِ خویی (فرزندِ یکی از بزرگترین مراجعِ تقلیدِ معاصرِ تشیع) در ویدئویِ ذیل اعلام می‌کند:
مهندسینِ انگلیسی در سال 1914 بینانگذارِ شغلِ من درآوردیِ "مرجع تقلید" بودند و اولین شاغل به این حرفه‌یِ ابداعی "ابوالحسن اصفهانی" بود که در سال 1916 اولین رساله‌ی رسمی را در تاریخ مذهب تشیع منتشر کرد. از آن پس به شیعیان اینگونه القاء شد که اگر مُقَلّدِ دست و پا بسته‌یِ کسی نباشند، کافرند!
پیش از این بدعت، مدعیانِ فقاهت (موسوم به عُلَما)، در حد نظریه و تنها در صورتِ نیاز و مراجعه‌ی سائِل، پاسخی گمانی اظهار می‌کردند! نه بصورتِ تکلیفِ اجباری بر مسلمین!
انتشار رساله عملیّه توسط یک مدعی و یا مشهور به عالمِ دینی به این معنا است که آن شخص خود را در مسائلِ فقهی اَعلَم می‌داند و بر خود تکلیف دانسته است تا رساله خود را منتشر کند! او بر خود تکلیف دانسته بدونِ این‌که مجوزی مُوَثّق ارائه کند!
بر اساسِ آموزه‌هایِ دینی و قرآن چنین ادعایی با القاء یقینی پیش از رستاخیز مصداقِ "شرک" است، مگر آنکه مدعی به اظهارِ علم خویش از سویِ خدا اذن یافته‌باشد و آنرا صراحتا و علنا بیان کند (همچون پیامبر)، وگرنه باید اظهاراتِ خویش را گمان بنامد و ابتدا به‌ساکِن آنرا بیان نکند، مگر در مواجهه با سائِل (کسی که به او مراجعه کرده و پرسش میکند) آن هم با احتیاطِ فراوان، نه اینکه ابتدا به ساکن رساله منتشر کند و آنرا به عنوان قطعیات بر دیگران تکلیف کند! بر همین مبنا انتشار یک ادعایِ غیرقابل اثبات که صحتِ آن منوط به معاد و رستاخیز است، امری فریبنده و شیطانی است! چنین بدعتی آغازگر خطای مدعیانی شد که بر اساسِ تائیدِ دیگرانی همچون خود(ممکن الخطا) به این مقام دست یافته بودند! کسیکه خود میداند ممکن الخطاست اصولا نمیتواند ادعای فهم مطلق داشته باشد! پیروان بدعتِ انتشارِ رساله این تناقض را یا نادیده گرفته اند یا خود را به جهل العارفین زده‌اند و واردِ حوزه‌یِ کاسبی شده‌اند!
و بدینگونه اختیار و اراده‌یِ ملی در دستانِ کاسبانِ مذهب محصور و مستحیل و نابود شد، تا زمانِ معمار کبیرِ انقلاب آقایِ خمینی که خودسرانه و دیوانسالارانه کار به "ولایت فقیه" کشید و بعدها با مقدماتِ مرموزانه‌یِ آقایِ رفسنجانی (مُصلحِ توبه نکرده‌ امروز) کار به "ولایتِ مطلقه فقیه" کشیده‌شد...! پرسش از آقای رفسنجانی این است که امروز در مقابلِ این "خدایِ زمینیِ برساخته‌یِ خودشان، چرا پیش از توبه‌یِ علنی، مقابلِ قادر مطلقِ قانونیِ امروز نُطق می‌کنند و اصولا به چه معترضند جز قدرتِ تملکِ خود بر ایرانیان؟!
ایشان و سرمداران حکومت از اصلاح طلب و اصولگرا و اعتدالیون جملگی به آقای خمینی ارادت دارند و او را مقدس کرده اند، و هنوز با چماق او بر سر یکدیگر و ملت می‌کوبند چگونه به رویکردهایِ متناقضِ ایشان باور دارند؟
رفتار آقای خمینی به عنوان یک انسان ممکن الخطاء از همان ابتدا پر از تناقض و نفی ادعاهایِ خودش بود و فقاهت و فهم او از دین و کشورداری بر اساس تحمیل و تمامیتخواهی بود.
1) او میگفت: رای رای ملت است و در همان زمان با سوء استفاده از اعتمادِ بخشی از مردم، ملت را در قانون اساسی خلع ید کرد! چرا که شاید مقصودش از رای ملت واگذاری اختیار ملت تا ابد به خودش بود! سلب اختیار مردم از نظارت بر منابع ملی به جرم عدم باور به دینِ مورد گمانِ خودش، غصب حق مسلم مردم بود! حتی اگر از روز اول بر چنین باوری نبود اما رفتار او با مردم در حد یک حُقّه به قولِ خودش خدعه است!
2) حجاب: وقتی اوریانافالاچی از او راجع به اجبارِ نوعی از حجاب و پوشش سلیقه ای علی رغم ادعاهایِ پیش از انقلاب پرسید او از توجیهِ "خدعه" نام برد! یعنی هدف وسیله را توجیه می‌کند!
3) باور به تفخیذ:در زیر به یکی از فتاوایِ آقای خمینی در تحریرالوسیله اشاره می‌کنم که بسیاری از مقلدینِ ایشان از آن بی‌خبرند و بد نیست مطلع باشند که شرِکشان به خدای مرده به چه قیمتی تمام شده است و آیا به تفخیذِ فرزندانِ خویش راضی هستند و این‌که خدایشان یک انسانِ جایزالخطا باشد؟
آقای خمینی معتقد به تفخیذ بود! تفخیذ یعنی معاشقه و کسب لذت بدون دخول با طفلِ شیرخواره به شرطِ عقد ازدواج به اذن ولی! (نقل به مضمون):
تحریرالوسیله- خمینی/باب النکاح، مسئله 12.
چنین فتوایی علی رغمِ اینکه بیانگرِ سلب اراده و اختیارِ یک انسان است از سویی بیانگرِ بازی با سرنوشتِ یک کودکِ صغیر است.
5) سلب اختیار عقیده از مردم:
شاید به همین دلیلِ صغیردانستن مردم بود که او یک ملت را بی‌اختیار بر سرنوشتِ خویش میدانست و به همین دلیل، اصل دوازدهم قانون اساسی را الی‌الابد تعیین کرده‌است:
اصل دوازدهم: دین رسمی ایران اسلام و مذهب جعفری اثنی‌عشری است و این اصل الی‌الابد غیرقابل تغییر است...
لایتغیری "الی‌الابدِ" معرفت و اختیار عقیده، دین و مذهب به خوانشِ آقای خمینی، عملا به معنایِ سلب اراده از نسل‌هایِ بعدی است. بنابراین چگونه میتوان چنین باور انقلابی را مترادف با اختیار و معرفت و علم و اراده دانست؟
آقای خمینی و پیروانشان با پذیرشِ اصل 12 قانون اساسی، عملا برخلاف باور خویش بموجب آیه‌یِ ذیل علیه دیگران قیام کرده‌اند!
و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن! زيرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد (36) الاسراء 17
وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا ﴿36﴾
اگر بنا بر اختیار و علم و دانش و اراده است، پس چگونه می‌توان بر نسل‌هایِ بعدی، اصل 12 قانون اساسی را بصورت الی الابد تحمیل کرد؟
6) نفیِ "ولاتجسسو" و ترغیب مردم به تجسس:
آقای خمینی همان معمار انقلابِ درونِ ماه است! همان انقلابی که بر خلافِ نصِ صریحِ قرآن (ولاتجسسو) در ابتدایِ انقلاب به امر ایشان، هر پیرو ایشان مکلف شد به حریم خصوصیِ شهروندان و همسایه‌گان خود سَرَک بکشد و اطلاعات بدست آمده را به کمیته‌هایِ انقلابِ اسلامی اطلاع دهد!
7) رفراندومِ جاهلانه برای شاه بد بود، اما برای خودشان یک حق و خدعه‌ای مقدس!
آقای خمینی همان معمار انقلابی است که جمهوری اسلامی را بدون تشریح و توضیح در مقابل رژیم دیکتاتوری شاه، بصورتِ یک ادعا، نظامی مردمی مبتنی بر آزادی و عدالت معرفی کرد اما پس از مسلح شدن به یاریِ اسلحه و تعدادی معدود چماقدارِ مزدور و فدایی، خود را لایقِ سلطانی مطلق العنان و دائمیِ یک ملت دانست!
آقای خمینی همان معمار کبیر انقلاب است که قانونِ اساسی را بدون تفهیمِ درستِ آن به "رفراندوم" گذاشت! جوری که کسی به آن معرفت نیابد!
آقای خمینی همان معمار کبیر انقلاب است که در ماجرای اصلاحات ارضی موسوم به انقلاب سپید شاه و ملت، با برگزاری رفراندوم توسطِ شاه به دلیلِ اینکه مردم فرصت مطالعه‌ی منشور انقلاب سپید را نداشته‌اند و ضمنا اختیار مردم در دستان فقهاست نه خودشان (!) مخالفت کردند! چرا که ملاکین و اربابها همواره تامین کننده ی جدیِ منابع مالی ایشان بودند.
8) خمینی و صدور انقلاب و تجاوز به دیگران و جنگ و تنش تا نابودی ایران!
آقای خمینی از همان ابتدای پیروزی انقلاب دم از صدور انقلاب زد! براستی انقلاب از دید ایشان چه بود جز بی‌اخلاقی و عدم باور به رای مردم و خدعه با غیرخودی؟ صدور انقلاب به کجا؟ به عراق؟ به جهان؟ با همین تهدیدها علیه صدام بود که صدام با فعالیتهای فیزیکی پیروان ایشان در عراق بهانه به دست آورد به ایران حمله کرد و بدین صورت مدت هشت سال مردم را درگیرِ جنگی خانمان سوز کرد!
او به خود حق میداد در تمام دنیا مداخله و عقاید انقلابِ ذهنیِ خویش را تبلیغ کند! اما آیا برای دیگران هم چنین حقی را قائل بود؟ چنان رویکردِ انقلابی امروز هم ادامه دارد! جاه طلبیِ انرژی هسته‌ای اگر سالم بود نباید پنهان از مجامع بین المللی صورت میگرفت اما پنهانکاری حکومت نیز ریشه در خدعه داشت! نظامی که به خود حق میدهد جلوی کاخ سفید تظاهرات کند و پیوسته شعار مرگ بدهد، در امریکا و اروپا و افغانستان و عراق و لبنان و سوریه و یمن و... از محل منابع ملی بدون مجوز مردم خود را تبلیغ کند، میلیاردها دلار کمک مالی بلاعوض کند تا بتواند با معامله با قدرتهای برتر جهان نظام غیرملی خود را از طریق زور روبنایی( نه قدرت ملی) تضمین کند، به مرزهای خارج از کشور اسلحه بفرستد، و عملا با سوء استفاده از آزادی آن سرزمینها و یا بصورت مخفیانه در امور داخلی آنها بصورت علنی دخالت کند! اما حتی به مردم خودش هم اجازه ی ابراز وجود ندهد و حق مشارکت در مدیریت منابع ملی را از صاحبان حق مسلم مالکانه به جرم عقیده برباید و دریغ دارد! تماما قانونی. قانون اساسیِ انقلابیِ آقای خمینی، با اتکاء به دوقطبی مؤمن و کافر (خودی و غیرخودی) عملا جامعه را دو شقه کرده و در مقابل هم قرار داده است. چنین قانون تمامیتخواهانه و پارادوکسیکالی است که با تداومش با ایجاد تنش در خارج و جهان، و سرکوب صاحبان حق در داخل، نهایتا ایران را به ویرانیِ کامل از برون و درون خواهد کشید! بر اساس چنین قانونِ انقلابی به سبک آقای خمینی است که امروز معنایِ ترغیب مسئولین به رفتار انقلابی را درک میکنیم.
آقایِ خمینی چنین شخصیتِ غیرمتعهد به وفای به عهد و قول شفاهی بود و شاید پیروانِ امروزی ایشان از عدم تعادل و بی‌اخلاقیِ ایشان بی‌خبرند! اما اگر باخبرند، حتما باید دلیلی برای پیرویِ خود از انقلابِ ایشان داشته باشند!
این روزها شیوخ وابسته به قدرت، در هراس از عدمِ مقبولیت مردمی؛ مدام دَم از انقلابی‌گری می‌زنند! اما نمی‌گویند، دور از جانِ انقلابیونِ مغبونِ دیروز، رأیِ مغبونها و جاهل‌ها و مرده‌های دیروزی چه ربطی به اختیارِ مردمِ زنده و آگاهِ امروز دارد، جز استعمارِ دیکتاتورانِ بومی توسطِ استثماگرانِ بومی... در راستایِ حذف اراده ملی. براستی انقلابی‌گری یعنی چه؟ و نسبتِ آن با اراده‌یِ مردم چیست؟ آیا منظور او از انقلابی‌گری برده‌سازی و زورگیریِ عقیدتی با چماق و دزدی است؟
چنین قانونِ انقلابی است که پیروان و حرامخوارانش، عقبه و پیروانی میخواهند مبتنی بر تقلیدی کورکورانه از قادر مطلق! چه آنکه تنها بردگانی کور می‌توانند، بدونِ گزِشِ وجدان، همچون سربازانِ کوکی دنیایِ غیرخودیان داخلی و خارجی را به آتش بکشند تا قادر مطلقی بر میراثِ تختِ سلطه همچنان تکیه زَنَد تا تنورِ کارخانه‌هایِ اسلحه‌ ‌سازی را روشن نگاه دارد!
و مگر استعمار نوین چیست؟ جز استقرار و نهادینه کردنِ دوقطبی و بنیادِ دوگانگی و متناقض در قوانینِ تفرقه‌آمیز غیرملی در سرزمین‌های جهان سوم؟ براستی چه کسانی جز بنیادگرایان میتوانند با تکیه بر ایدئولوژیِ دگمِ حق و باطل و خودی و غیرخودی همواره آتشی جنگ و تنش در درون و بیرون را تضمین کنند؟
در دورانِ مدرن، دیگر دوران استعمار سخت و تصرفِ مستقیم خاک و منابعِ سرزمینهایِ جهان سوم گذشته است! صد سالی میشود که استعمارِ پیر در کارِ میدان داری و میدان‌دهیِ به بینادگرایانِ ویرانگر است. شصت سال صبوری برای پای گرفتنِ عناصر و موتورهایِ تئوریکِ بومی در خاورمیانه از افغانستان و پاکستان گرفته تا مصر، و چهل سالِ اخیر هم در میدانِ عملِ افغانستان و لیبی و عراق و سوریه، با دو پایگاه خودفروخته در پاکستان و عربستان. حالا دلارهای نفتی در خاورمیانه به کام استعمار است و مردم بینوا خویش را به دستِ خویش نابود خواهند کرد! استعمارگران پیر دیگر لازم نیست با کشتی‌های نظامی مستقیما به سرزمینی حمله کنند تا ثروتهایِ ملی را بدوشند و بدنام شوند! حالا مستعمره‌ها خود به دست خود روی جنازه های خود منابع ملی خود را به آنها تقدیم می‌کنند!
براستی چرا خطرِ قَدرقُدرتان جهان،حکومتهایِ دموکراتیکِ ملی را تهدید نمی‌کند؟ و چرا همواره خطر آنان متوجه‌ِ دیکتاتورهایِ ایدئولوژیکِ خودکامه است که علیهِ اراده‌ی ملیِ ملتِ خویش و جهان قیام کرده‌اند؟ آیا تمایل استعمار به بهره‌کشی و استعمار به دلیلِ هزینه-فایده کردن در برآوردِ ثباتِ ملی و قدرتِ ملیِ آنها و یا ضعفِ قدرتِ ملیِ کشورها نیست؟ طبیعی است که جهان به نظامهایِ مستقلی که پایگاه ملی نداشته و نظارت ملی برآنها حاکم نیست اعتماد نکرده و آنها را آماده‌تر برایِ ایجادِ تنش و ضعیف‌کشی و بهره‌برداری می‌بیند!
پس چرا دیکتاتورهایی همچون قذافی و صدام و اسد و ... به جایِ تقویتِ اراده‌ملی و قدرتِ ملی به امنیتِ میلیِ سلطنتِ خویش می‌اندیشند؟
پاسخ روشن است: چرا که خود را همچون هندوستان و ژاپن و کره‌جنوبی از لحاظِ باورهایِ ملی قوی نمی‌پندارند و نظارتِ ملی را بر نمی‌تابند!
چون انقلابی‌اند و انقلابشان بنیادِ ویرانگرِ تفرقه را با تقسیمِ ملت به خودی و غیرخودی، در قانون اساسی یدک می‌کشد! چون قانون در انحصار یک نفر و بردگانِ کورشان است و این مردمند که ملزم به وحدت با حاکمند، نه حکومت با مردم و اراده‌ملی!
امنیتِ چنین دیکتاتورانی بر خشتِ کج حرامخواری از حقوقِ مردمی که قانونا غیرخودی‌اند بنا شده، و عقوبتشان جز نابودیِ خودشان تا سرحدِ ویرانی کشور نیست!
پیروانِ چنین قانونی شریکانِ دزد و رفیقانِ غافله‌‌یِ ملتِ غیرخودیِ غارت‌شده‌اند! نان و روزیِ ملتزمینِ این قانونِ حرامخوار برایِ تنازع بقاء‌ِ دنیایِ دون دو روزه‌شان به خونِ ملت آلوده است!
ضروری است که در آستانه‌یِ فروپاشی در عقوبت قذافی و صدام، هر شهروندِ ایدئولوژیک جهان سومی، هر چه زودتر خطِ خود را بینِ آگاهی و پیرویِ کور، و بینِ دوست و دشمنِ شریکانِ وطن، روشن کند! تا آلوده به بازی‌هایِ عوامفریبانه‌یِ حرامخواری از منابع ملی نشود!
تاریخ و ملت حساب و کتاب‌ها را به خاطر خواهد سپرد!"
.
می‌گویم: ما که نفهمیدیم تو چه گفتی!
خیام ابراهیمی
24 اردیبهشت 1395
-----------
1- جنتی: سواد به درد نمی‌خورد، طلبه باید انقلابی باشد! (افاضاتِ دیروز)
2- خواهش: دوستانِ آگاه ارشاد فرمایند و دوستانِ مالباخته به روشِ غیرِداعشی سخن بگویند و از خشونت پرهیز فرمایند! https://www.facebook.com/nik.jafarzadeh/videos/671428266281768/

حسنی نگو بلا بگو

#‏حسنی نگو بلا بگو!
نیشِ عقرب نه از رَهِ کین است...اقتضاءِ طبیعتش این است!

به ادعای صدا و سیما، «#‏اکسیر» یک برنامه‌یِ سلامت‌مِحوَر است که تلاش دارد به اصلاحِ سبکِ زندگیِ مخاطبانش در جهتِ ارتقای سطحِ سلامتِ جامعه نگاهِ ویژه و تخصصی داشته باشد. 
اما ادبیات سخیف و رفتارِ تحقیرآمیز و قبیحِ #‏فرزادِ حسنی مجریِ این برنامه‌یِ فرهنگی در هفته‌یِ اخیر، باز ما را به یادِ مدعیِ پاکدست‌ترین دولتِ تاریخ ایران انداخت! نوشته‌یِ ذیل نگاهی دارد به این موضوع!
1- هنر کاسبی:
سالها پیش طبقِ سفارش دوستی در خیابان منوچهری تهران برای خرید یک دستگاه سشوار ایتالیاییِ اصل که تقلبی نباشد دربه‌در بودم! به هر فروشگاهی مراجعه می‌کردم می‌گفت تمام جنسهای بازار، ساختِ بازار مشترک است و بندرت بتوانی کالایِ اصل پیدا کنی!...اما بالاخره فروشنده‌ای یافتم که ادعا کرد جنس اصل دارد. به او گفتم نکند آبروی ما برود؟! از بلندگو اذان پخش می‌شد: طرف دستش را بالا برد و گفت: به همین وقتِ اذان قسم که اصل است. هنوز چند قدمی از فروشگاه دور نشده بودم که روی بسته‌بندی خواندم: "ساخت مالزی". خشمگین و با حسی مغبون برگشتم و نشانش دادم. گفت: موتورش ایتالیایی است. گفتم: مرد مؤمن مگر من به تو نگفتم مونتاژ نباشد! مگر نگفتم ساخت ایتالیا باشد؟! گفت: چرا گفتی، اما موتور مهم است نه بدنه. گفتم: این را تو باید تعیین کنی یا من؟! اما تو قسم خوردی! گفت: بله! اما شما بیهوده ایراد می‌گیری! مثلِ این‌که اهلِ این ولایت نیستی! با این تحریم‌ها اصلا جنس اصل در بازار پیدا نمی‌شود و تو باید دست خالی برمی‌گشتی. کار بدی کردم موتور ایتالیایی با این قیمت نازل تحویلت دادم؟ اگر هم کالای اصل پیداکنی باید ده برابر این پول بدهی. تو مصلحتِ خودت را هم نمی‌دانی. من این کاره‌ام و جنس بدی به تو نفروخته‌ام! این موتورِ دستگاه است که باید کار کند. پشیمان نخواهی شد! اما در مورد قسم من وجدانم آسوده است! چون من موقعِ قسم خوردن، در ذهنم به موتور سشوار فکر می‌کردم که اصل است، نه به کلِ دستگاه. گفتم اما من با تاکید با تو چیز دیگری را شرط کرده بودم و تو قسم خوردی! لبخندی زد و گفت: بله متوجهم! این دیگر از فوتِ کوزه گریِ ماست و از هنر کاسبی است! اگر بخواهیم مثلِ هالوها رفتار کنیم تا شب یک مشتری هم نخواهیم داشت. حالا حکایتِ آقای حسنی است و ترفندَش برای جلبِ مشتری با هنرِ کاسبی و مایه گذاشتن از پلِ صراط و بهشت و جهنم و قسم و آیه و بحارالانوار و امام صادق و ...تماما برایِ دستِ پیش گرفتن و جانزدن و لاپوشانیِ عمل قبیح خنداندنِ مردم به قیمت تحقیرِ مردم. به هیچ عنوان ایشان به روی مبارک نمی‌آورد که در شویِ آلوده‌یِ ایشان، از نظرِ مردم این نمایش نه یک "استندآپ کمدیِ یک نفره" بود، و نه آن مردِ بینوا یک هنرپیشه!
2- خشونت فرهنگی:
خشونت مظاهر و مصادیق متنوعی دارد، متاسفانه آقای حسنی نیز چون ساختارِ حذفی و دوقطبیِ خودی-غیرخودی و کافر و مؤمنِ ریاکارانه و خشنِ نظام، دارایِ هویتی خودبرتربین و غیرپاسخگو و حق‌به‌جانب و علامه‌ی دهر و خشن، اما مکار و هوشمند است.
سالهاست که هوش و فراست ایشان را در ژانرِ زرنگِ مطلقه‌یِ همه‌چیزدان بر منبرِ واژه‌بازی و طنازی و نیش و طعنِ خفت‌گیرانه شاهد بوده‌ایم! فراموش نمی‌کنیم که ایشان این توانایی را حتی در انتقاد از مسئولینِ نظام نیز به کار گرفته است. او در سال 86 در همان پوششِ زرنگِ تندگوی و همه‌چیزدانِ با به چالش کشیدنِ سردار رادان با منگوب کردنش در تلویزیون، از کار برکنار شد! هر چند صدا و سیمای حکومت بنا بر تخصصِ کارشناسانِ وعظ و دلبریِ یکسویه، همواره قصد داشته است از هنرِ شیرین‌زبانی و تسلط و ویژگیِ همه‌فن‌حریفانه و جذابِ امثالِ حسنی به‌عنوانِ یک مجریِ رُک‌گو و منتقدِ هزل‌گوی و تیزهوشِ بی‌خاصیت، مُسَکِنی مفرح جهتِ سرگرمی و تخفیف دادنِ مطالبات مردمی بهره ببرد، اما بالاخره خود اینبار در کوزه‌ی زرنگ‌تر از خود در اُفتاد و به بلایِ مستخدم خویش مبتلا شد! به‌باورم ایشان نوعِ جَهِش‌یافته‌یِ روحِ طناز و نیش‌دارِ یک ایرانیِ کاسب و متشرعِ امروزی است، که زخمی تاریخی از جبرِ جغرافیایِ مردم ایران در حافظه‌یِ ناخودآگاهِ تاریخی خود دارد و به همین دلیل آنقدر زرنگ و فرصت‌طلب شده است که معنای فرصتها را برای ضعیف‌کشی خوب می‌داند! در این شکی نیست که شاکله و شخصیت ایشان و شکل برخوردشان با مخاطب توهین‌آمیز و فاخرانه است! مگر نه این است که حرفه‌ای‌ترین جوکهایِ تحقیرآمیز و جنسیِ عالمِ امکان از آنِ طبع و هنرِ هنرمندانِ ایرانی است؟ مگر نه این است که فحش و تحقیر و خشونتِ کلامی، خوراکِ هر روزه‌یِ ادبیاتِ قشرِ چاله‌میدانی بسیاری از مردم ما از احمدی‌نژاد گرفته تا حسنی است؟ بنابراین بسیار طبیعی است که به‌دلیلِ هوش و تسلط ایشان بر همگنانِ خویش، در این فرهنگِ خشونت‌بارِ ضعیف‌کُش، رفتار او در مقام یک بازیگر با دیگران باید حرفه‌ای‌تر از بازیچه‌ها باشد! به‌نظرم خاستگاهِ فحش و تحقیرهای جنسی و هجو و لیچارگویی و طعنه به دَر زدن و دیوار شنیدن و پیچاندنِ موضوعات و افراد جامعه، ریشه در ساختارِ بلندمدت و تاریخیِ زورمدارانه‌ و فردسالارانه‌ و ستمگرانه‌یِ حاکم بر فرهنگِ ایرانیان دارد. و در این بازار مکاره‌یِ فرصت‌هایِ محدودِ تنازعِ بقا، امثالِ حسنی اُسوه‌ی یک کارگزار منتقد و باهوشِ ایرانی است که در نظام ارباب و رعیتی دوست دارد به هر قیمت ارباب و سَروَر و مطرح باشد تا با اعتباری زورمدارانه در خشکیِ کویریِ مناسباتِ جامعه که حریم خصوصی را پاس نمی‌دارد، از اندک آب گل آلود ماهی خود را بگیرد.
.
3- عذر بدتر از گناه (پوزش به شیوه‌یِ مسلمانی و اخلاقِ حسنی یا دور زدنِ پوزش):
موضوع کاملا مشخص است. ایشان مدعی شده چون طرفشان بازیگر بوده بنابراین عملِ قبیحِ ایشان کاملا موجه است... و این عذری بدتر از گناه است... باید از ایشان پرسید: خب اگر قرار بود هنر نمایش خود را به رخ بکشید آیا نباید در ابتدا و یا در انتهایِ برنامه حقیقتِ آنرا اعلام می‌کردید؟ اما هنگامی که از ابتدا تا انتها اینگونه القاء می‌کنید که این یک برنامه‌یِ واقعی است و مچل نمودنِ شرکت‌کننده‌یِ واقعی، تنها برایِ خنده بوده است، در واقع دارید دست‌آویز قرار دادنِ یک شهروندِ عادی را که می‌تواند هر ایرانیِ دیگری باشد را نمایش می‌دهید: که مردم تا این حد ناچیز و بدبختند و وسیله‌یِ تفریحِ بزرگان و زورمداران و از ما بهترانند! ناگفته نماند که اگر حتی الگوبرداری این برنامه از نمونه‌هایِ خارجی بوده باشد، باز هم مراتبِ حرفه‌ای و انسانی رعایت نشده است.
حتی در برنامه‌هایِ دوربین مخفی، که بنایش بر یک دستی زدن است نیز، مجریان برنامه آخرالامر بیان می‌کنند که فردی که مورد شوخی قرارگرفته است در مقابلِ دوربین مخفی بوده است، تا تکلیف فریبکاری و یا جدی بودن و یا شوخی در همان نشست معلوم شود! 
مع الوصف چه رفتار مجری غریزی باشد و چه آگاهانه و یا جاهلانه و یا غیرحرفه‌ای، در واقع آنکس که مقصرِ اصلی است مدیرانِ ارشد و میانیِ ساختارِ صدا و سیمایی است که از هر ابزاری برای پیشبرد مقاصد تمامیتخواهانه و عوامفریبانه‌ی خویش بهره می‌برند و از ابتدای انقلاب جز تقلب و انحصار و خشونت و فحاشی و دزدی برایِ پرکردنِ فقر و کمبودِ بخش‌هایِ تهیِ خویش از قبیلِ ربودنِ حقِ کُپی‌رایت و بهره از انواع و اقسام مظاهرِ لمپنیسم برای آچمز و مسخ کردن بیننده، نمایشی نداشته‌اند.
البته وقتی ولی‌نعمت و اربابِ جیره بدهِ ایشان در سطحِ کلانِ حکومتی به‌جایِ رعایتِ زبان مشترک و ادب و آداب حرفه‌ای و رفتار دیپلماتیک، با مشت و لگد و فحاشی، سیلی می‌زند تویِ گوشِ نماینده‌یِ یک ملت و دولتِ خارجی، آدم یادِ باج بگیران و لات‌هایِ سرگذر و گردنه می‌افتد که حرف حقشان را هم با تیزی و ناسزا و کثیف‌دهانی و زورگیری بیان می‌کنند.
مع الوصف، ایشان یا خود را به صدق و جهل و ندانستن زده، و یا غرورش اجازه نمی‌دهد به این خطایِ غیرِ حرفه‌ای اقرار کند، و یا آنقدر روح و منشِ این خلق و خوی در ایشان رسوب کرده و جزو خلقیاتش نقش گرفته که اصلا متوجه اصلِ مطلب نیست! چرا که حال و هوا برایش چون نفس کشیدن طبیعی است!
در واقع: از کوزه همان برون تراود که در اوست!
"حسنی را بیش از این ملامت نکنیم!
"حسنی" نمونه‌ای درجه یک از یک کارخانه‌یِ کلانِ انسان‌سازی است!
او محصولِ یک ساختارِ بیمار است!
چنین بلایِ خانه‌مان‌سوزی از ولایتِ ما دور باد!
که مُشت نمونه‌یِ خروار است!
.....
خیام ابراهیمی
21 اردیبهشت 1395
.....
ویدئویِ فرافکنی و پوزش به سبکِ فرزادِ حسنی، با سفسطه، مغلطه، و لاپوشانی و نهایتا طلبکاری:

https://www.facebook.com/tavaana/videos/1101620323217313/

حرامخواری قانون اساسی


چرا قانون اساسی، شرعا خشتِ اولِ حرامخواری و عاملِ ویرانی ایران است؟!
==============
گفت شخصی: خـــوب وِرد آورده‌ای...لیک ســـوراخِ دعا گم کرده‌ای!
مولانا/ مثنوی-دفتر چهارم
علت ویرانی و فساد و فقر و فروپاشی اخلاق و ناامنی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ایران، قانون اساسی است، نه صرفا مجریان حکومتی آن!
مسئله در نفیِ "دینِ فرازمانی-مکانی" و یا "مذهبِ زمانی-مکانی" و انکار باورِ هیچ مؤمنی نیست! عیسا به دین خود موسا به دین خود! موضوع حتی نفیِ خوانشِ خطا و بت پرستانه ی متشرعین از "دین" و "مذهب" نیست! موضوع حتی این نیست که: "دین همان مذهب نیست" و دین "لا اکراه فی الدین" است. موضوع نفی دینمداران نیست! موضوع این است که طبق آموزه های تمام ادیان هیچکس نمیتواند به جرمِ عقیده حق مالکیت مشاعِ کسی را نفی کند! دستِ تمام مردم که در کار ملک مشاع باشد، تصمیم گیرنده مردمند نه یک بُتِ اعظم. موضوع این است که انحرافِ انقلابِ ایران توسطِ مهندسین و معمار کبیر و بناها و کارگرانش این حق مسلم را از مردم ایران ربود و ماجرا علی رغم اراده امروزیان همچنان ادامه دارد...
فرهیختگان و ایرانیانی که دل در وطن و حقوق به یغما رفته دارند، تا سوراخ دعا را نیابند، همراهیشان با وردخوانانِ حکومتی و دولتی راهگشایِ ایران و ایرانی نخواهد بود! که اصلاحات و اعتدال اسمِ رمز گمراهی است! به باورم پس از شناخت سرچشمه ی این آبِ مسموم و گل آلود و تا وصالِ مطلوب، باید بر همین نکته انگشت نهاد و بر آن پای فشرد: " گرایشی عملی در راهِ طلبِ تغییر قانون اساسی در راستای پالودن قانون اساسی از حرامخواریِ خواص"، که:
خانه از پای‌بَست ویران است... خواجه در بندِ نقشِ ایوان است!
به نام قانون اساسی و اسلام و امنیت نظام، آتش زده‌اند بر آب و خاک و اهالی میهن! حقِ اعمالِ تابعیت از ایرانیانِ مستقل از اسلامِ سَلَفی، سلب شده است و آنگاه رئیسِ دولتِ حکومت و مردمِ امیدوار، دریوزانه، تقاضایِ نقضِ رَدّ صلاحیتِ کاندیدایِ رای آورده یِ معرکه‌ی امید (یعنی خانم مینو خالقی) را از شورایِ نگهبان دارند!
امید به چه؟ به اینکه نمایندگان برگزیده‌یِ سرند شده، از جیبِ ملت و با التماس بروند در مجلس و سَرِ خودشان و ملت را با مصوباتی برخلاف رایِ ولایتِ مطلقه‌یِ فقیه گرم کنند، تا شورایِ نگهبانِ منصوب ایشان، محصولِ اراده‌یِ جناحِ امید و اصلاح‌طلب را کما فی السابق نفی و رد کند و باز کار به شورای مصلحتِ حرامخواریِ قانونی بکشد و دوباره دورانِ خاتمی تکرار شود و خر که از پل گذشت دوباره همزادِ احمدی‌نژادی از چراغ جادو سردرآورد؟!
باید اذعان داشت که: مال مفت و دل بی رحم. هیچ دزدی دلش برای مالباخته نمی‌سوزد!
آتش زده‌اند به اراده و مالِ مردم و طبق قانونِ غیرِپاسخگویند! بنابراین از قانون چه انتظاری است؟ نه اینکه قانون آنها را پاسخگو میخواهد و آنها تمکین نمی‌کنند! نه! بلکه این قانون اساسی است که به مصلحت و امنیت میلی و "حفظ نظام که از اوجب واجبات است" به قادر مطلق مجوزِ غیرپاسخگویی را داده است! تمامِ فخرشان به حقوقِ حاکمیت ناشی از احکامِ اسلامی در قانون اساسی است که البته خود پدیده‌ای من‌درآوردی و غاصبانه است و در صورتِ مصلحت حتی همان احکام زمان منقضی را نیز میتوانند معطل بگذارند و صدایِ کسی درنیاید!
شرع آقایان پر از احکامِ پارادوکسیکالی است که در صورت لزوم قادر است علیه خودش نیز قیام کند (آنچنان که این خشت کج از همان روز اول توسط معمار کبیر انقلاب در قانون اساسی پایه گذاشته شد و صدای معترضین به این تناقض عوامفریبانه از همان روزهای اول در گلو خفه شد! تا کنون...) تقسیم ملت به مؤمن و کافر، خودی و غیرخودی، دوست و دشمن و برگزیدن آنها بر اساسِ بردگی و زورگیری عقیدتی، با ابزار تقیه و مباهته و مکر با غیرخودی و حذف آنان از نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری عملا حذف شریک از مدیریتِ منابع ملی است. چنین رفتاری بر اساس قانون اساسی هیچگاه ملت را بر منابع ملی خود مسلط نکرده و همواره باید پیروِ تصمیمات فراملیِ زورگیرانِ عقیدتی به قرائتی خاص باشند! این یعنی انحصار و انحصار یعنی حذفِ صاحبان حق.
.
اصل 44 قانون اساسی در بستر غیرمردمی=غارتِ ملی.
اصلا موضوع مقابله با ویرانگریِ دولت نهم و دهم نیست! فرق ماهویِ چندانی بینِ رویکردِ اصلاح طلب و اصولگرا و اعتدال نیست! بنیاد تمام این دولتها بر غصب اراده ملی است و بدونِ حضور ملت، "قدرتی ملی" که امنیتِ ملی را تضمین کند مقدور نخواهد بود!
در طی این 37 سال، داستان همواره بر همین منوال بوده و درب بر همین پاشنه چرخیده و نیز با این قانون اساسی همچنان خواهد چرخید! مگر با عزمی و همتی ملی و علنی برای تغییر قانون اساسی. مدعیانی را که مردم مردم میکنند را باید بصورت ماهوی و منطقی با استدلال به چالش کشید و پا پس نکشید تا نشان دهند چگونه ایران میتواند برای ایرانیان باشد؟! باید آنقدر این خواسته و چالش را عمومی کرد تا شریکان دزد و رفیقان قافله از حرامخواری خویش نزد اذهان عمومی شرم کنند و مردم را با فریب سراغ نخود سیاه گم و گور نکنند! همراهیِ جدی و همدلانه یِ مردم برای احقاقِ حقوق حقه و به یغما رفته ی خویش، در این راه بسیار تعیین کننده است! اینهمه دعوا برای جذب سرمایه گذاران خارجی برای چیست و قرار است چه امنیت پایدار و چه معجزه ای را برای قشرِ کارگر به همراه آورد؟ براستی کدام سرمایه‌گذار خارجی اگر به رانتهای کاذب و موقتی طمع نداشته باشد، قادر است در نظامی که 80 درصد اقتصادِ غیرمردمی‌اش که نظارت مردمی را بر نمی‌تابد و قانونا بصورت غیرپاسخگو و غیرقابل ردیابی در ید مطلقه‌یِ قوای انحصارگر و سپاه و حکومت است، به بسترِ امنیتِ اقتصادی اعتماد کند و اعتماد او موجب توسعه ی اقتصادی و سیاسی شود؟ امنیتِ ملی در نظامی که صاحبانِ حقِ مسلم آن بدون اظهارِ دروغ و باج و خودفروختن و اثباتِ بندگی مطلق، هیچ نقشی در مدیریت منابع ملی نداشته باشند، چه معنایی جز فریبهای زودگذر و موقتی دارد؟ مردمی که خود اختیار خود را نداشته باشند چگونه میتوانند رانتخواری مصلحتیِ مرتبط با امنیت حکومت را زیر سؤال ببرند؟ در چنین نظامی قانونا و همواره بر سرمایه و اراده و اختیار مردم و بازار رقابت، قدرتِ مداخله‌گرِ غیرپاسخگو حاکم است! بنابراین بحث بر سر آن امنیت اقتصادی است که قدرتِ مردمی و سرمایه‌های مردمی و ملی را تضمین کند؟ آیا قانون اساسی چنین امری را تضمین میکند؟ پاسخ معلوم است: خیر!
بگذریم که بر بستری غیرمردمی، طبق قانون اساسی، واگذاری بنگاههای دولتی به بخش خصوصی، عملا منفعتی برای مردم ندارد و جز آب به آسیاب سرمایه داران وابسته و ضدمردمی منافعی برای مردم نخواهد داشت و بدون بستری دموکراتیک خصوصی سازی خیانتی به مردم و امنیت ملی است. قانون اساسی اما دارای چنین اصل ویرانگری است. تقویت بخش خصوصی بدون شرایط دموکراتیک تنها بازی در میدانِ رانتخوارانِ وابسته به حکومت معنا دارد که قانونا هدفی جز تسلط مطلقه بر اراده ملی ندارند! و چنین وضعیتی به معنای شکاف عمیق اقتصادی و فاصله ی طبقاتی بیشتر از پیش است.
....
پرسش من از مدعیانِ حکومتی زیر پرچمِ اسلامِ سَلَفی، این است:
آیا با توجه به فتاوای مدعیان فقاهت، کارگزاران و معتقدان و ملتزمین به قانون اساسی (که غیرمعتقدان به اسلامِ سلفی و خداناباوران را از مدیریت منابع ملی حذف میکنند) حرامخوارند؟
با توجه به اینکه کشور و وطن ملکی مشاع است و حق تابعیتِ احدی از آحاد جامعه را کسی نمیتواند سلب کند، نگاهی به برخی از فتاوای مرتبط با احکام شرکت در اسلام ( که از جمله شاملِ شراکتِ حقوق ملی میباشد) از دید مکارم شیرازی می اندازیم:
با خواندن این متن، به یاد بیاوریم که:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند... چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند!
....
1- حکم شراکت با کسی که علناً گناه می کند
سؤال: بندة درسعودی مشغول کارهستم طبق قوانین کاری اینجا مجبورم که در یک جاى مخصوص کارکنم متاسفانه صاحب کار من علنأ گناة میکند (کانالهاى مختلف تلویزیونهای دنیارا نگاه میکند و یا به غنا گوش می دهد) من غیر از اینکه کارگر این شخص هستم میتوانم شریک هم بشوم آیا گناةدارداگرشریک بشوم؟
پاسخ: در اعمال خلاف او با او همکاری نکنید ولی در کار حلال مانعی ندارد نهی از منکر را نیز به مقدار توان فراموش نفرمایید.
پرسش من: بر مبنای فتوای شرعی فوق، چرا باید کاندیداتورهای مستقل ملی به جرم گناه های من درآوردی و گاه ساختگی ( که مصداق تجسس و تقتیش عقاید است) از امکان مشارکت در قوای سه گانه محروم باشند؟ آیا این تصرف در حق مدیریت منابع ملی در ملک مشاعی به نام وطن نیست؟ اگر هست پس تناقضِ رفتار حکومت بر اساس قانون اساسی با این فتوی چیست؟
...
4- عدم لزوم شناخت شریک
سؤال: آیا لازم است شریکها همدیگر را بشناسند؟
پاسخ: شناختن شریکها در عقد مشارکت ضرورتى ندارد، همین اندازه کافى است که شریکها معیّن و معلوم و مثلا نامشان در دفاتر ثبت شده باشد.
پرسش من: اگر شناختِ شریک در عقدی مشاع ضرورتی ندارد، پس چرا علی رغم نصح صریح همین قانون، با تکیه بر تفتیش عقیده، و تجسس، عقاید فرد باید مانعِ حضور او در نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری و مدیریت در قوای سه گانه باشد؟
...
5- شراکت با افراد غیر معتقد و اهل کتاب
سؤال: حکم شراکت و راه اندازی کسب و کار و تصرف در منافع مشترک بدست آمده با افراد ذیل در جامعه اسلامی و در کارهای حلال چگونه است؟
۱- کسی که معلوم نیست چه عقیده ای دارد و اظهار عقیده نمی کند.
۲- مسلمانی که می گوید به خمس و زکات اعتقادی ندارد.
۳- افراد اهل کتاب شامل مسیحیان و یهودیان.
پاسخ: شراکت با آنها اشکالی ندارد مشروط بر اینکه برای کسب و کار حلال باشد.
پرسش من: چرا ایرانیانی که در دایره ی ادیان رسمی نمیگنجند از حق مشارکت در مدیریت منابع ملی خود محروم باشند؟
...
6- معامله ملک مشاع بدون اطلاع به شرکاء
سؤال: چند نفر به صورت مشترک مالک زمین دیمى هستند. دو نفر از شرکا سهم خود را به صورت مفروز با تعیین حدود آن به فردى فروخته اند. مورد معامله از قسمت مرغوب و بیشترین بخش ملک مورد معامله است. شریک دیگر نسبت به این معامله معترض است. آیا چنین معامله اى، که حقوق سایر شرکاء در آن لحاظ نشده، صحیح است؟
پاسخ: معامله ملک مشاع تنها به صورت مشاع جایز است. و اگر بدون توافق با سایر شرکاء مفروز کرده باشند، معامله باطل است، مگر این که آنها رضایت دهند.
.........................
پرسشِ من پس از پاسخهای شرعی فوق:
1- چرا قانون اساسی این مجوز را داده تا کاندیداتورها را از نمایندگی مردم برای مدیریت منابع ملی در مجالس قانون گذاری و قوای دیگر حذف کنند؟ آیا چنین قانونی غاصب حق صاحبان حق مسلم و نفی کننده اعمالِ حق تابعیت در وطن نیست؟
2- چرا قانون اساسی به رهبری مجوز داده است تا بدون استعلام از ملت و صاحبان حقی که حق اعمال اراده شان غاصبانه سلب شده است، نسبت به تعیین استراتژی کلان نظام و سیاستهای هزینه بار صدور انقلاب و دخالت در سرزمینهای دیگر که تنش آفرین است، بصورت یکجانبه و غیرپاسخگو اقدام کند؟
3- آیا مشترعینِ اسلام سلفیِ حاکم بر میهن و آن دسته از مردم و ملت و امت و ملتزمین به قانون اساسی، که مبنایشان را قانون اساسی گذارده اند، غاصب و حرامخوار نیستند؟
آیا تدبیر و امید پاسخی از سوی یک مسلمانِ سلفی و یا یک امیدوار به کارگزارانِ حکومت و ملتزمینِ به قانون اساسی هست؟
اگر نیست، پس چرا پرسشهای فوق را از فقهایی که از آنها تقلید میکنند استفتاء نمیکنند و به تداومِ دروغ و حرامخواری خویش و حکومت بموجب قانون اساسی راضی اند؟
خیام ابراهیمی
19 اردیبهشت 1395
----------------------------------------------
منبع سؤالات شرعی در باب شراکت در ملک مشاع و مشترک طبق فتوای آقای مکارم شیرازی:


http://portal.anhar.ir/node/4095#gsc.tab=0

سکولارترین خلیفه‌یِ خدا بر زمین


سکولارترین خلیفه‌یِ خدا بر زمین
===================
با سلام به دوستانِ جان و یارانِ راستینِ فیس بوکی!
بعد از 36 شبانه روز، این اولین نوشته‌یِ من در سال جدید است.
خلاصه بگویم: هفت شبانه روز از ده شبانه روز آخر زمستان 94 را تا اولین روز سال نو در بیمارستان و درگیر بیماری و درمانِ عزیزی بودم. در بیمارستان خود بیمار شدم و چهارده روز اولِ سالِ نو را در بستر بیماری در عالم هپروت در خانه چرت زدم... بدون موبایل و اینترنت و خریدِ عید و عیدی و دید و بازدید عید. دزد محترمی گوشی موبایلم را همان شب عید به یغما برد (وقتی درون اتومبیل در محوطه‌ی بیمارستان چشمانم را بسته بودم و خواب می دیدم...) تا شاید با این تدبیرِ عملیِ پسافرجامی، برایِ خانواده‌یِ چشم به راه و امیدوارش نانِ خشکی ببرد. بعد از چهارده روز تا به سیم کارت و گوشی نو مجهز شدم، مانیتورم به رحمت ایزدی پیوست... بلافاصله ویروس را به عزیزی که در این مدت تیمارم میکرد تحویل دادم و با یک چرخشِ کامل، پستمان را عوض کردیم...او شد بیمار و من به تیمار...و بالاخره در این مدت هر چه بلایای ارضی و سماوی بود هم آوا با بارانِ رحمتِ سیل آسایِ اخیر بر سرم باریدن گرفت تا اینکه یکی دو روز پیش مانیتور را احیاء کردم و اینک روز از نو روزی از نو...
لازم میدانم از تمام دوستانی که در این مدت جویایِ احوالم بودند و امکانِ تماس نداشتم، صمیمانه سپاسگزاری کنم و در حد مقدورات جبران مافات کنم و از حالشان با خبر شوم.
نوشته‌ی ذیل را در جهنم بیمارستان و در برزخ بعد از نیمه شب 29 اسفند 94 تا لحظه ی سال تحویل در ساعت 8 صبح که رسما نه در سال 94 نامی داشت و نه در سال 95 جایی، آغاز کردم که البته ساعتی بعد در طلوع فجرِ آن برزخ بی هویت، وقتی برایِ چند لحظه چرت زدن از سالن انتظار بیمارستان به داخل اتومبیل پناه برده بودم نصیبِ دزدِ مالباخته‌ای شد که امیدوارم دردی از او دوا کرده باشد. از آن نوشته آنچه در ذهن دارم را دوباره بازنویسی می‌کنم. خوشبختانه در روزهای قبل از سرقت، چند عکس از آن حال هوا گرفته بودم که در رفت و آمد به خانه آنها را به کامپیوتر منتقل کردم که در صورت ضرورت شاید آنرا به اشتراک بگذارم.
ساعت سه صبح بعد از 29 اسفند است. دقایقی که نه بیست و نهم اسفند است نه یکم فروردین. توی لابی بیمارستان نشسته‌ام و چشمانم روی مانیتور گوشی موبایل دو دو می‌زند.
دوست اینترنتی‌ام، اهل خاورمیانه است. برایش نوشتم شب عید است و اکنون ده شبانه روز است که اسیر فضایِ خشونتبارِ یک بیمارستان وحشتناکم که پرسنلش جوری هدایت شده و پرورش یافته‌اند که عاری از هرگونه احساسِ احترام و برآوردن حداقل تکالیفِ حرفه‌ای و انسانی به حریم بیمار شده‌اند. برایِ همدلی برایم نوشته‌ای فرستاد از تجربه‌ی خودش در یکی از بیمارستانهای ولایت خودشان که در خلال آن تا حدودی به علت این خشونت مشابه در سرزمینِ خودش اشاره داشت! نامه‌اش را با کمی ویرایش از ایمیلم بازگو می‌کنم:
دوست نادیده‌ام:
حرف که می‌زنی انگار از حالِ ما می‌گویی! گفتی در بیمارستانی که متعلق به بیمه گزاران است، بیمه‌گزاری که به‌عنوانِ کارفرما در نظامی غیرپاسخگو و غارتگر، خلعِ‌ید شده و متولیان بیمارستان چون پیشنماز خویش با یک بیمار مثلِ غنائم و انفال یک جنگ با کفار برخورد می‌کنند و در قبالِ جنسِ بُنجلی به‌نام خدماتِ‌درمانی با خدماتی بی‌کیفیت و غیرانسانی او را وسیله‌یِ چپاولِ خویش کرده‌اند! تا جایی که بر اساسِ مقرراتیِ من‌درآوردی و قلدرمسلکانه به‌جایِ تیمارِ حرفه‌ای و تخصصی از بیمار، او را مکلف به معرفی یک همراه میکنند تا با سلبِ عبادتِ خدمتی مسئولانه از خویش، بخشی از خدماتِ درمانی و بهداشتی و مراقبت بر عهده‌یِ خود بیمار و همراه او باشد که نسبت به رعایتِ امور بهداشتی و بهیاری آموزشی ندیده و ناشیانه موجبِ انتقالِ میکروب و احیانا وخامت حال بیمار خود و سایرین می‌شوند! گفتی از همراه بیمار پول میگیرند تا در قبال 24 ساعت مراقبت از بیمار، شبی چهار ساعت به او اجازه‌ی خوابیدن رویِ یک صندلیِ تخت‌شو کنارِ بیمار بدهند! تا بهداشت و رسیدگی به بیمار بر عهده‌ی او باشد نه پرستاران و بهیاران. گفتی بیمارانی که همراه ندارند را مجبور می‌کنند تا پرستار خصوصی اجاره کنند و بصورتِ غیرمستقیم شبی صد و پنجاه هزارتومان برایشان بازارِ کاسبی ایجاد کنند! گفتی مدیریت بیمارستان خدمات استانداردی را که باید بهیاران و پرستاران به بیمار ارائه دهند را از همراه او می‌خواهند و برای این خدمت مفت و مجانی از او شبی سی وشش تا پنجاه و یک هزار و سیصد تومان پول نیز دریافت می‌کنند تا برایِ فرافکنیِ مسئولیتِ خویش درآمدی نیز برای بیمارستان ایجاد کنند تا با یک تیر چند نشان زده باشند (تا هم پرستاران و بهیاران و کارکنان خود را بعلت ناتوانی در ازای کاستن تکالیفشان با حقوقِ ناچیز راضی نگاه دارند و هم بیماران را از شَرّ مرگِ تدریجیِ بستری‌شدن در بیمارستانی که بیمار را مثله میکند منصرف کنند و به تب خویش راضی...!). با این حساب یک بیمار که دفترچه بیمه دارد وقتی در این بیمارستان دولتی بستری میشود اگر ناچار شود پرستار استخدام کند، تنها برای مراقبت از بیمار باید هر شبانه روز بیش از دویست هزارتومان هزینه کند! این عاقبت بیماری است که بیمه است...وای به روز بیماری که بیمه نیست و بیکار است... گفتی این در حالی است که در کشوری همچون کانادا حکام کافرش به مسلمانان پناهنده ای از ایران تا دو سال خدمات درمانی و مسکن مفت میدهند! با این حساب ایمان مسلمان وطنی شیطانی تر از ایمان کفار بی ادعاست. گفتی شکایت کرده‌ای و آنها تو را با توجیهاتِ مفت از قبیلِ عدم تکافویِ امکانات برای پاسخ به مراجعین بعلتِ نبود بودجه و اقتصادِ مقاومتی آن‌قـــدر سَر دَوانده‌اند که عطایش را به لقایش بخشیده‌ای! گفتی با این احوال قرار است ساکنین جنوب لبنان با پولِ ربوده شده از شما و بدون اجازه‌ی شما بیمه شوند! گفتی البته دزدها هم ایمان دارند اما به شرط انسان بودن! گفتی: در آنجا حق بیماران کمتر از حق یک سگ یا گربه در خانه‌یِ اربابان است و البته این در جهانِ زورگیرانِ مسلمانِ بت‌پرست امری کاملا منطقی است چون نظامتان شکلِ فریبکارانه و مقدسی از نظام ارباب و رعیتی است. گفتی: برایِ تعویضِ سِرُم به بیماری که رگ ندارد بدون دقت کافی و صرف حوصله و وقت، با خشونتی اپیدمیک و موروثی و با غرولند، همه جایِ بدن او را با سرعت و کینی غریزی به خدمتی انسانی، با بیرحمی و خشونت سوراخ سوراخ می‌کنند تا مگر تصادفا به رگ برسند و بتوانند هر چه سریع‌تر به شغل دوم و سوم و یا به مسابقه‌ی فوتبال برسند! هرچند برای بیمارانی که رگ ندارند باید با کیسه‌ی آب گرم و تخصیص وقت و حوصله به رگی برسند برای تزریق. گفتی در بیمارستانهای کشوری که مدعیِ صدورِ فرهنگی متعالی به هستی است، اگر با یک سرماخوردگی وارد شوی ممکن است با ایدز خارج شوی...که دختری جوان و دم بخت برای یک عملِ ساده‌یِ آپاندیسیت وارد شده و در ایام تعطیل بعلت سرهم‌بندی و معلولیتِ وجدانی و حرفه‌ای مدیران در سازماندهی، مرده اش را به پدر و مادر بدبختش تحویل داده اند و کک کسی هم گزیده نشده است... گفتی در این کشور غارت‌شده سخن گفتن از استاندارد موجب خنده‌یِ دانشمندان و البته اهالیِ سنت مدار می‌شود! روی این چاههای نفت حتی مثل کوچکترین کشورهای اروپایی که نفت ندارند، ناظرانی غیرسازمانی (بعنوان مدعی بیمه گزار) برای کنترل خدماتِ مسئولین در بیمارستانها حضوری مستمر ندارند تا از حق بیمه‌گزار دفاع کند و از بیمار بعنوان کارفرما رضایت بگیرند تا مستخدمین و مسئولین بیمارستان ناگزیر به تامین رضایت بیمار و رعایت استاندارد خدمات بیمارستانی باشند و بر کیفیت وجدان خویش بیفزایند، چرا که در مملکت شما هیچ اربابی از صدر تا ذیل ملزم به پاسخگویی نیست و ملزم هم که باشد با قلدری و خشونت هر ادعایی را در گلو خفه میکنند و وکلاء مردم بدوا باید برده‌ی ارباب باشند و کسی که برده‌ی ارباب باشد ذاتا نمیتواند حافظِ منافع و حق رعیت باشد! چرا که قانونگزار آنقدر باهوش بوده است که وقت دزدی اراده از مردم ارباب را بصورت قانونی دارای قدرت مطلق کرده و غیرپاسخگو کند تا بدینوسیله کلا قدرت نظارت مردم بر منابعِ ملی خویش را از او سلب و غصب کند! تا بی لیاقتی و دزدی‌هایشان کنتور نداشته باشد! گفتی در لابی بیمارستانی که هستی پیرمردی هست که شبانه روز در آنجا بیتوته کرده و میانِ ملاقاتی‌ها خود را جا زده است تا از سرمایِ گزنده‌یِ زمستان در امان باشد و از سرویس بهداشتی و بوفه و سقفِ آنجا مثل یک خانه بهره ببرد. بگذار داستانِ مشابهی را از مدیریتِ یغماگران منابع ملی و زعمایِ ولایتِ مسلمانانِ دروغگو، ریاکار، زورگیر و حرامخوار و بت‌پرستِ این دیار نیز برایت بازگو کنم:
این‌جا پزشکان و پرستاران مثلِ مرده‌شورها و حکام با مشتری‌ها مثل یک ابزار و جسم بی‌جان رفتار می‌کنند! در این ولایت مشتریهایِ قدرتمداران (از بخشِ به ظاهر خصوصی گرفته که عمله‌های خودشانند تا بخش دولتی که برده‌های خودشانند) همه پیچ و مهره‌هایی بیش نیستند برایِ چرخاندنِ چرخهایِ دستگاهِ غارت و کاسبی مادی و معنویِ ارباب. هیچکس پاسخگوی مردم نیست بلکه همه باید پاسخگوی اربابی باشند که یکبار برای همیشه بردگی خود را قانونا به او پیش فروش کرده است! کلک مرغابی در اینجا ربودن قدرت خدایِ نادیده است و واگذاردنش به دست ملایان مفت‌خور که هرچند در رستاخیز معلوم میشود که آدم بوده اند یا شیطان اما نقدا اینجا به کمک شمشیر ادعا میکنند خودِ خدایند... در اینجا همانطور که مشتری یک مرده شور روح ندارد، بیمار و رعیت نیز برای پزشک و حاکم، بی روح و مرده است. اینجا مردم، چون مردگان، نظارتی بر حقِ تابعیت و حق مسلم منابع ملی خویش در خاکِ گوری به نام وطن ندارند!
پیرمرد روزها، سه تا از آخرین ردیفِ صندلی‌هایِ لابیِ بیمارستان را با ساک و فلاسک چای و خرت و پرت اِشغال می‌کند و اکثرِ لحظاتِ بیداری، وقتی که نمی‌خورد و نخوابیده فقط زُل میزند به تلویزیونِ صداخاموشِ سالنِ انتظار... نه با کسی حرف می‌زند، نه روزنامه و یا نماز می‌خواند، و نه سرش به موبایل گرم است. همینطور زل زده است به ستونی که رویش صفحه‌یِ تلویزیون با صدایِ خاموش عربده‌یِ نخراشیده‌یِ مزدورانِ اربابِ حرامخوار را عوعو می‌کند! تا شب دو سه بار به بوفه و دستشویی میرود و باز روی صندلی می‌نشیند... شبها پشت همان ردیفِ صندلی‌ها کنار پنجره‌ی قَدّیِ لابی، کارتُنی پهن می‌کند و ساکش را زیر سر می‌گذارد و دراز به دراز مثل مرده‌ها جوری می‌خوابد که انگار هیچوقت به‌دنیا نیامده است و این سگدانی خودِ خودِ بهشتِ برینِ پیش از راندنِ آدم از آن است. پیرمرد آنقدر آرام است که حضورش از بار خشونتبارِ بدویِ بیمارستان می‌کاهد! هر چند ظاهر پیرمرد ژولیده و بَدَوی، و ظاهرِ دروغینِ بیمارستان شیک و مدرن باشد! اینجا، دروغ و ریا و فساد در ظاهری موجه از سروپایِ جامعه و ساختارِ اداریِ نظامی مبتنی بر دروغی نهادینه می‌بارد! اینجا مردم از دروغ گفتن به هم احساسِ بودن و موفقیت می‌کنند! هر کس بهتر بتواند دروغ بگوید و دیگران را دور بزند پیروز زندگی است. این بیمارستان یکی از محصولات و مصادیق چنین نظامِ فاسد و دروغ پروری است که سمبلش طالبان و داعشند. اینجا خشونت نمودهای بسیاری دارد که دردسترس‌ترین آن عبارت است از ادبیاتِ مردمِ کوچه و بازاری که خدای قادرشان نرینگی است. خشتِ کج اولِ این نرینگی قوانین عرفی نانوشته و قوانین رسمی و ایدئولوژیکِ سرمداران یک نظامِ زورگیر و دروغگو و فریبکار است که قواعدِ وحشیانه‌یِ خود را از دورانِ مدیریتِ زوربگیرانِ سرگردنه و بَدَویان گرفته‌اند! حالا قواعد دورانِ وحوش را به امروز و دنیای مدرن تعمیم داده‌اند و طبیعی است که با احیاء آن قوانینِ عصرحجری جز بدویت و تجاوزگر زاده نمی‌شود! نتیجه‌ی همین زورگیریِ عقیدتی است که شده است ریاکاری برای نان و کنیز و دروغگویی و فریب و مکر با غیرخودی(دشمن) برای حفظ امنیت...بر همین مبناست که در چنین احوالی هر جنایتی با خارج از قبیله که غیرخودی است عبادت قلمداد میشود تا امنیتِ وحوشی که قرار است آدم شوند تامین شود. خشونتِ فراگیر ماحصلِ مناسبات و ساختاری است که هر چند بخشِ عمده‌یِ آن به جبرجغرافیا برمی‌گردد اما روح حاکم بر آن به یک خشونت ماهوی که خود نتیجه‌ی ضعف بنیادی و عقیدتی در شرایط امروز است برمی‌گردد. بنابراین وقتی فرمول و قواعد ایجاد امنیت در دوران بدویت به کار امروز نمی‌آید، باور نحیف و کم زور میشود و باید این لاجانی و تهی بودن را با زور و اعمالِ خشونت پر کند... و به همین دلیل است که هر چه وزنه و باطن عقیدتی یک نظام دگم‌تر و لاغرتر باشد، مظاهر خشونت در آن اجتماع بیشتر است. مشکلِ ویرانیِ روزافزونِ ماشینِ جامعه‌ی ما اصرار ورزیدن و مجاهدت در هندِل زدن به بنزِ مدل 2016 است که جز زخمی کردن کاپوت و موتور ماشین نتیجه ای ندارد!
به همین دلیل است که امروزه جوانان ما تهی از معرفت شده اند و پوچ و سردرگم... نتیجه‌ی زورگیریِ عقیدتی یا بهره گیری از هندل برای فرستادن موشک به هوا، از کودکستان تا دبستان و دبیرستان بیمارانی به بیمارستان روانه میکند که مهمترین مهارتشان سوء استفاده از کمترین قدرت قانونی و دروغگویی و کلاهبرداری و زروگیری به‌جایِ مهارت در رفتار مدنی و خدمات استاندارد و علمی است! خشونت مهمترین و ناب‌ترین محصولِ اسلامِ طالبانی و داعشی است که در تمام خاورمیانه نمودهای متنوعی دارد. خشونتی که زاده‌یِ کتمان خدای زنده در وجدان بیدار مردم، و جایگزین کردن خدای مرده و موروثی از دورانِ بدویت به جای آن و بتخانه ساختن برای آن خدای مرده و کلیدداری‌اش به دستانِ ملایی است که حرف اول و آخر را از ازل تا رستاخیز او باید بزند. و از قتلِ همین وجدان و خدایِ زنده و حیِ تک‌تکِ مردم است که چماق و شمشیر و خشونت زاده می‌شود...و البته هر ولایتی به نسبت ساختارِ سوق الجیشی و پوستین خاصِ خود. و بر اساسِ ادعای همین خدایانِ مطلق اما متعدد است که جنگِ بتها در قالبِ خدایان دینی همواره داغ بوده است و جنگ هفتاد دو ملت از همین بت‌پرستی به سرکردگی یک ملاست که سرچشمه میگیرد که دشمن اصلی همزیستی مسالمت آمیزی است که قدرت را به تک تک مردم میدهد نه یک نفر. مردم ما فراموش کرده اند که تک تک آنها خلیفه‌اند و اراده ی خدا و وجدان عمومی حاصل اراده‌ی جمع آنهاست نه گمان یک نفر که به ریش حقیقت بسته شده است... به همین دلیل است که در کشوری مثل کانادا با پاس داشتن هویتِ منحصربفردِ شهروندانِ خویش مهمترین و مقدس‌ترین امر اجتماعی حراست و پاس داشتن از حق حیات، اراده و اختیار و حریم خصوصی تک تک آحاد جامعه است، تا جایی که به یک پناهنده‌یِ مسلمانِ آسیب‌دیده از جامعه بدوی، حقوقِ ناشی از ناتوانیِ مدنی و دیس‌ابیلیتی می‌دهند تا او فرصت داشته باشد کرامت انسانی خویش را باز یابد! اما در بیمارستانهای ما زنده‌ها را در روز روشن می‌کُشند تا یک شهروندِ نامتعارف و مزاحمِ جهل و ضعف مدیریتیِ خدایانِ زمینی کم شود... و چون سیستمِ عقیدتی بصورت معنادار معیوب و فاسد است لذا با حدف تک تک انسانها و شهروندان و صاحبان حق آب و گل دیار خود، حتی آب از آب تکان نمی‌خورد! که یک رعیتِ مستقل کمتر شود ارباب فارغ‌تر خواهد شد... و هر چه برده ی مطیع بیشتر شود ارباب قادر تر خواهد شد. در سرزمین ما موتور حرکت در تقویتِ نظام ارباب رعیتی است و قانون چنین مناسباتی را تضمین کرده است. به همین دلیل است که با تغییر رئیس بیمارستان و فلان وزیر و وکیل و فلان رئیس جمهور و فلان دولت هیچ تغییر بنیادی واقع نخواهد شد! و در بهترین حالت موفق بودن اقتصادِ انحصاری در دست بردگانی که با کشتن رعیتها به ارباب باج میدهند، چنین سیستمی جز به تقویت و خون دواندن به رگهایِ سنتی و موروثیِ فردسالاری و مناسبات عرفی و قانونی در نظام ارباب و رعیتی تا نابودی کامل منابع ملی منجر نخواهد شد.
دوست من! تغییر افراد در نظامِ "ارباب رعیتی" به تغییر بنیادی منجر نخواهد شد، بلکه تنها روحِ ارباب رعیتی را تقویت خواهد کرد! خدایان قدرت و اربابها به نسبتِ رتبه و التزام و بردگی به ارباب اعظم، ارباب‌تر و رعیتها رعیت تر و دون تر و نابودتر خواهند شد!خانه از پای بست ویران است... و تا قواعد و قوانین بنیادی تغییر نکنند، امیدی به تدبیر هیچ تنابنده‌ای نیست! پس پیش به سوی تغییر بنیادیِ قوانین و نه افرادی همچون بن‌لادن و ملاعمر و ابوبکر بغدادی و ...
خدایِ تمام ادیان، جز استقلال مردم از بتهای زمینی، و اتکاء به وجدان بیدار فردی، به منظور رشد همزیستی مسالمت آمیز خلیفه هایِ خود بر زمین، تحتِ نظامی سکولار و لائیک چیزی نخواسته؛ و تا مردمِ عالم بویژه خاورمیانه این حقیقت را درنیابند که احکام دوران بدویت برای ایجاد امنیت در ساختار حقوقی و واقعیتِ ناامنِ همان زمان بوده نه در آینده، نجات پیدا نخواهند کرد! تنها حکم فرازمانی-مکانی ادیان نظامی سکولار و لائیک است. جز این تکرار بت پرستی در پوستینِ خداست! و این حقیقتی است که صد و بیست و چهار هزار پیامبر نتوانستند به مردم بفهمانند!
دوستِ خاورمیانه‌ای تو:
سکولارترین خلیفه‌یِ خدا بر زمین.
ادامه دارد...
راوی: خیام ابراهیمی

5 اردیبهشت 1395

بهاران خجسته باد


بهاران خجسته باد!
****************
اگر نوروز فرصتِ بازگشت به امیدِ روزی نوست
اگر "عیـــــــد" اِعاده به فطرتِ حنیف و پاکِ شستشوست
اگر بهـــــــار مُهلتِ دوباره‌یِ طبیعتِ دانه‌یِ بیرون‌زده از میوه‌یِ گندیده‌یِ افتاده از دارِ خشکِ درخت بر زمین است، زیرِ چکمه‌یِ زمان...
... من آن دانه‌حرفِ خاک‌‌سپاری‌شده‌یِ زیرِ برفِ شُلِ آخرِ زمستانم
که با آفتابِ پیش از بهــــــار
لایِ گِل و لایِ بینِ هفت عاجِ کفِ چکمه‌ها
در کمیــــنِ رویشِ هفت چکامه‌ام، به نوازشِ گرمِ همزیستی هفت تبار
من این بهار را در خلوتِ دزدانه و سرخوشِ فراموشی کپَک نخواهم زد
ما این بهار را به شکفتنِ لبخند از دلِ دردِستان به‌پامی‌خیزیم
آن‌جا که درهم‌شکسته‌ای فراموش‌شده، گم شده در نفس‌هایِ هفته‌هایِ ما و
در تنگدستیِ مهر و گشاده‌دستیِ فریبِ مُفتِ شعر و چپاولِ گُفتِ شعار
میانِ فـصـــــــل‌هایِ گریزان از یغماگرِ فصل‌ِ پیش
در سرابِ سترونِ فصلی نو
به غمِ حسرت و انتظارِ بصیرتِ هفت تدبیر نشسته‌است.
... اگر نوروز فرصتِ بازگشت به امیدِ روزی نوست...
من "سـلام" را از دروغِ لبخندهایِ مُفتِ خویش خواهم شست و
هفت سینِ سُروُرِ سرزندگی را در سرابِ سترونِ سیاه و سپیدِ سیاست به سیگارِ سروَری دود نخواهم‌کرد و
سَر مـــــایــه خواهم کرد و
رَختی نــــو، بر بختِ خویش خواهم پوشاند!
تا بر پاتابه‌هایِ سیاهِ عزا و سپیدِ کفَن
از منشورِ هفت آسمان
هفت‌رنگِ هفت رنگین‌کمان ببارد و
چون بهاران سبز شود
هر واژه در هر نگاه و
هر آه...
به هر راه.
...........
یارانِ ماه!
خجسته بـــاد، مهربارانِ بهاریِ نو در زندگیِ سبزتان.
خیام ابراهیمی
29 اسفند 1394
.........................................
پی‌نوشت (شرح عکس):
"هفت سینِ ما" امسال در خانه تنهاست!
ما آغازِ بهار را در بیمارستان تقسیم خواهیم کرد.

با آرزویِ سلامتیِ تمامِ بیمارانِ تنگدست و دلتنگِ تنها...

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...