Tuesday, April 6, 2021

کشسانان سیزده بدر 1400

کشسانان


وقتی پیله‌وران بازار

پیله‌های مزرعه را از هم می‌درند

کرم‌های رها شده... در هم می‌لولند

و گرسنگانشان

مستان پروانه‌گی را می‌درند

و در دوری باطل

در تعقیب و گریزی پیوسته

و در تنازع بقائی که هم افزایی نمیخواهندش پیله‌وران

مزرعه با کرم‌هایش هی کش می‌آید

بین مقتول و قاتل...

گاه ترک‌هایی بر می‌دارد دیوارها و گوشه‌هایی از سقف‌ها

و آسمان جناح راست، روی سقف مزرعه

در آسمان جناح چپ زیر سقف‌ها فرو می‌ریزد

و خانه‌ی مشترک با ساکنین‌اش هی کش می‌آید... هی کش می‌آید

اما پاره نمی‌شود

هی کش می‌آید و

هی ترک می‌خورد...

اما نمی‌گسلد

و بدین سیاق

رسته‌ی کشسانان زاده می‌شود!

...

واق واق...

هنوز در بر همان پاشنه می‌چرخد!
سیزده بدر 1400
خیام ابراهیمی
.
یادآوری از سه سال پیش:

...

مدارک کافی نیست!

هیچ‌کس نخواهد فهمید

که کدام زندانیِ دربند و زندانی آزاده

از کدامین جامِ ساقی ... جرعه جرعه ... زنده‌ زنده جان می‌کند!**

*واق واق:

چگونه دانه‌ای تنها

چون درختی تنومند در دل صخره

رگه‌‌هایِ خونین و خاکیِ دلِ سنگی را ز مهرابِ عشق مشوش کرده است؟

_ مدارک کافی نیست!

چگونه شهروندِ شهرِ مُردارها

میانِ جوششِ حباب‌هایِ کف‌آلودِ فاضلابهای مزرعه‌ها‌یِ "نان و سبزی"

نفس کشیده، سَدّ جوع کرده است؟

_ مدارک کافی نیست!

زهری آیا درونِ جیره‌یِ آبِ سدِ فَرَج

"مــــاه" را در جنونِ رقاص‌ها

گیج کرده و به دار کشیده است؟

_ مدارک کافی نیست!

کدام ماهیِ جوان، زِ تنگنایِ تُنگهای آبکی، دِق کرده است؟

_ مدارک کافی نیست!

ریشِ درازِ یک ماهیِ چهل‌ساله در آکواریومِ کارخانه‌های غربی

آیا هنگامِ آفتاب‌گرفتنِ لاشه‌هایِ‌شرقی، رویِ امواجِ دریای جنوب

از کفِ‌ سواحلِ‌شمالی سپید شده‌است؟

_ مدارک کافی نیست!

چه کسی کمرِ ریشه‌هایِ از خاکِ بیرون‌رهیده‌یِ یک بلوطِ جوان را، خم و پیر کرده است؟

_ مدارک کافی نیست!

کـــدام اصلِ تنازعِ بقاء، هزاران جفت چشمِ سنگی را

درونِ جیبِ پر قیل‌و‌قالِ موشه‌دایان

رشته‌یِ تسبیحِ اقبالِ قبیله‌یِ موش‌هایِ انتظار کرده است؟

_ مدارک کافی نیست!

کدام اصلِ قانونِ برده‌گی، نظمِ سبزِ گلخانه‌ایِ حواشیِ جوهای شمال شهر را

پر از آهِ دارهای خشکِ خودرویِ جنوب کرده است؟

_ مدارک کافی است!

اما:

میانِ چریدنِ رمه‌ها

در هُرمِ بویِ نفتِ بنفشه‌هایِ پلاستیکیِ لمیده بر دامنِ سبزِ مصنوعیِ چمن‌ها

تا دیـــارِ قدیس‌های هرجاییِ قومِ سرگردان

ناگزیری که نگاهت را به خطّ زخمِ زنجیرِ اقتداء بر پایِ مقلدِ پسین بدوزی!

و به عقب برنگردی! چون دود خواهی شد!

...

که در صفِ امید به صندوقِ آبکشِ اعتماد

در همهمه‌یِ بع‌بعِ بیعتی با شبان... چون شعار سال چوپان، مردود خواهی شد!

"مدارک" در جعبه‌ابزارِ تعمیرِ پمپِ بـــادهای فصلی و صنعتی است!

کلیدش در جیبِ شهردارِ خرابه‌هایِ مدرنِ شهرهایِ نو

در گریز و فرارِ اثباتِ جرمِ یکِ گلِ سنگی میانِ علف‌زارِ هرزه

در سیزده‌بدری میانِ سیزده‌بدرهایِ دربدری

...

جام‌ها از پیِ جام‌ها سر بکش بر جامِ نافرجامِ من!

از این یلدا تا یلدایِ بعدی فرجی نیست، ای سرانجامِ من!

هر چند: مدارک کافی نیست!

هر چند، درونِ ذراتِ قرصِ مـــاهِ ضدبارداریِ فیلترشکن‌ام

برای صدورِ انقلابِ تناسلِ آدمک‌هایِ چلاقِ خودی به غیرخودی

ویروسِ بی‌ناموسی یک خوره‌ی روسی

جذام شده باشد

از صدرِ ماه تا قعر چاه

از شمال و جنوبِ یک وطنِ کاغذی

میان شرق و غربِ جبرِجغرافیایِ یک مانیتورِ آچمز میان کتاب‌هایِ تاریخِ پرده‌داری

میان وصیت‌نامه‌هایِ مجازیِ پاره پاره‌ و تکراری... در سایه‌سار بکرِ دماوندِ سیاه‌کاری.

رمقی در پاها نمانده از هجومِ اوهامِ واقعی

میانِ قلعه‌هایِ مقدسِ "اِم.اسی... اِس.اسی"

توطئه‌ای در کار است!

هر چند: مدارک کافی نیست!

اما بیماری قطعی است!

قوایِ سه‌گانه‌ی تنِ آچمزم

زیرِ هشتیِ بندِ زندانِ اصلِ 110 قانونِ وطنِ زودپزم

به زنجیر کشیده شده

این‌جا مدارک کاملا کافی است!

خود را به چریدن نزن!

میانِ نسخه‌های سبز و بنفشِ رمُال‌ها... در این سالِ سگی!

آدرس را درست نشان بده!

به پلیس 110 زنگ بزن!

و قانونِ تجارتِ نسخه‌پیچی را عوض کن!

واق واق...

 

خیام ابراهیمی

سیزده‌بدر 1397

*آغاز اولین روزِ بیداری در سال سگ

از بیماری و بی‌کاری و بی‌عاری

در "سالِ سگ‌های نگهبان سرداری"

بر آزاده‌گانِ سربه‌داری،

و بر ملت کشسان ایران، مبارک باد!

***

عکس کامل با آسمانهای چپ و راستش(پیوست) در بخش کامنتها...:

ساختمانی متروکه در بازار کفاشان سپهسالار در خیابان جمهوری (شاه آباد سابق) تهران امروزی...

نمی‌دانم چند سال پیش آن را ثبت کردم... زمان در کفم بی معنا شده.


<iframe width="100%" height="300" scrolling="no" frameborder="no" allow="autoplay" src="https://w.soundcloud.com/player/?url=https%3A//api.soundcloud.com/tracks/1021701802&color=%23ff5500&auto_play=false&hide_related=false&show_comments=true&show_user=true&show_reposts=false&show_teaser=true&visual=true"></iframe><div style="font-size: 10px; color: #cccccc;line-break: anywhere;word-break: normal;overflow: hidden;white-space: nowrap;text-overflow: ellipsis; font-family: Interstate,Lucida Grande,Lucida Sans Unicode,Lucida Sans,Garuda,Verdana,Tahoma,sans-serif;font-weight: 100;"><a href="https://soundcloud.com/khayyam-ebrahimi-he" title="Khayyam Ebrahimi HE" target="_blank" style="color: #cccccc; text-decoration: none;">Khayyam Ebrahimi HE</a> · <a href="https://soundcloud.com/khayyam-ebrahimi-he/pi2hhad6fana" title="کشسانان" target="_blank" style="color: #cccccc; text-decoration: none;">کشسانان</a></div>



پیش‌نویس آزمایشی یک پتیشن

پیش‌نویس آزمایشی یک پتیشن
موضوع: امضاء مرامنامه مردمی-میهنی و مانیفست امید و نقشه راه تا استقلال و آزادی
در ساختار یک شرکت سهامی عام ایران انسانی
.


با درود به تمام هم میهنان و سهامداران ایران!
ایران، این آب و خاک و خانه‌ی مشترک، که هویت و سرگذشت و سرنوشت تمام ایرانیان از آن است و تار و پود وراثش بدان گره خورده است، بیش از 40 سال است که در جدالی سوء تفاهم برانگیز، معلق بین اعتمادی سنتی و غبن، در نبردی بین تردید و جهل و آگاهی، در یک نظام بظاهر مردم‌نهاد که به ادعای سردمداران، اکثریت نسل گذشته خواه ناخواه و آگاهانه و ناآگاهانه با آن بیعت کرده‌اند، تاب میخورد؛ اما همچون همیشه در کل تاریخ، هرگز بصورت کامل در دست تمام امانتداران آگاه و وارثان و صاحبان تاریخی و امروزی خود نبوده و نیست و پیوسته با اعمال اراده‌ی پرچمداران و قدرتهای تمامیتخواه جهانی و بومی(به نیت خیر و شر)، در بی ثباتی ناشی از جنگ و صلح و در دور باطلی بین ویرانی و آبادانی و ویرانی، دست و پا می‌زند
! باید سرنوشت عموم مردم را از بخت و اقبالی که از درون لپ لپ سلاطین بیرون می‌آید، و یکبار کوروش میشود و یکبار شاه سلطان حسین و بار دیگر نادر و بار بعد فتحلعلیشاه(تو بخوان شکستعلیشاه قجر) و یکبار رضا شاه و بار دیگر خمینی و ...خارج کرد و به دست گرفت! تا با دیوانه شدن و گروگان شدن یک قدرت مطلقه، ملتی گروگان قدرتهای پشت پرده نشوند! براستی چه تضمینی است که قدرت مطلقه در دست شاه و شیخ، ملتی را مجنون نکند؟ چه تضمینی است که نخبگان امروز پشت دربهای بسته تا فردا فاسد نشوند؟
تنها یک رود جاری و زنده و سیال است که زلالی آب را تضمین میکند. که عموما قدرت هر آب زلالی در سکون چاله‌ها به مانداب و مرداب مبدل میشود! باید از شیوه های سنتی و عصرحجری و تاریخی که شاید با مناسبات قدرت در همان زمان همخوان بوده اند، دست برداشت و خود را با مناسبات قدرت در عصر مدرن، همسو کرد! وگرنه عقوبت یک ملت همین میشود که شاهدیم: در عصر مافیای قدرت جهانی، وقتی یک شاه و سلطان به گروگان برود، ملتی به گروگان رفته است.
آیا سندی جدی تر از کاهش تصاعدی قدرت خرید مردم و عدم اطمینان از برنامه‌ریزی در زندگی آحاد مردم، بدلیل تمرکز قدرت در دست یک سلطان صاحبکران، در طول 42 سال اخیر، هست؟
.
 این نوشته حامل پیام و پیشنهاد و راهکاری گام به گام و میدانی برای اطمینان از تثبیت نقش مردمی آگاه در سرنوشت یک خانه و آب و خاک مشترک و آغاز پروسه‌ی تسلط بر سرنوشت عمومی در کمتر از چند هفته(یک فصل سال) است، که با کمترین هزینه و بصورت مسالمت‌آمیز و بر اساس آگاهی و باور به حق اولیه در آب و خاک مشترک و ملک مشاع(نه بر اساس حقوق ثانویه و ژن برتر)، و بدون ریختن قطره‌خونی از بینی هیچ شهروندی، بنای راستی آزمایی و اطمینان از سازوکاری علمی و عملی را دارد؛ برای اعمال اختیار نوشتن سرنوشت عمومی توسط تمام سهامداران آب و خاک مشترک در تمام لحظات، و با سازوکار بروکراتیک در یک شرکت سهامی عام انسانی.
در علم تجارت بریتانیای کبیر از قرن شانزدهم، توسط ملکه الیزابت اول اثبات شد که: کمپانی هند شرقی با ائتلاف شرکتهای سهامی خاص لندنی و با یک رسالت و امتیاز ملی میهنی، میتواند جهان را تصرف و مستعمره‌ی ملکه‌ی خود کند! تا جایی که تعداد و عدوات ارتش کمپانی هند شرقی از ارتش رسمی بریتانیا بیشتر شود
. در علم تجارت البته یک شرکت سهامی خاص قدرت مانور بیشتری از یک شرکت سهامی عام در بازار دارد. و یک شرکت با مسئولیت محدود قدرت مانور بیشتری از هر دو دارد چون مکانیسم تصمیم سازی آن بیشتر است. اما الگوهای تجاری در عصر انقلاب رسانه ها و شبکه های اطلاعاتی مؤثر بر مردم، نقش اعتبار اجتماعی را نمیتوان نادیده گرفت.
بنابراین در دامن نئولیبرالیسم نقش هولدینگهای بزرگی که بتوانند با قدرت ناشی از تمرکز در تصمیم‌سازی صاحبان اصلی هولدینگ، با چنگ انداختن بر منابع مالی حکومتی، بر نیازهای مردم تاثیر گسترده بگذارند، مؤثر میشود. بنابراین در عصر رسانه ها و در چنبره‌ی ناشی از قدرت اقتصادی سیاسی فرهنگی این هولدینگها و تراستهای وابسته به قدرت عالم، که برای برده سازی مردم(بویژه در کشورهای عقب مانده) زندگی را بی ثبات و ناامن ساخته‌اند، تنها برگ برنده در دست مردم بینوای جهان، درک پتانسیل سهامداری خود در یک شرکت سهامی عام(از وطن تا جهان) است؛ که بر قدرت هولدینگها میتواند مؤثر باشد. هر چند قدرت مانورش ناچیز باشد. اما اگر آزاد شود و شکل بگیرد، به آنچنان قدرتی تبدیل میشود که اصل سرعت رقابت برای حذف رقیب را میتواند تبدیل به قدرت هم افزایی برای کسب ارزش افزوده‌ی اجتماعی امن، مبدل کند!
شاید وضعیت کنونی، ناشی از جبر جغرافیایی تاریخی باشد که پرچمداران و سردمداران سرنوشت یک ملت، بدلیل زیاده خواهی و یا جهل به یک الگوی علمی در کورس رقابت با قدرتهای محیط بر وطن، هرگز به مردم ایران فرصت مشارکت همزمان در دو ساحت سیاسی و اقتصادی نداده‌اند، تا برای تمرین همگرایی و در راه حفظ منافع مشترک مراتب رشد و بلوغ مدنی را کسب کنند! چرا که همواره بلوغ سیاسی را معطوف به اولویت توسعه‌ی اقتصادی در دست سیاسیون خاص دانسته‌اند!
.
این مرامنامه با برشمردن مبانی منافع مشترک مادی، اثبات میکند که در دوگانه‌ی انتخاب ناگزیر مبنی بر اولویت امر سیاسی و اقتصادی بر یکدیگر، راه سومی هم هست: توسعه‌ی متوازن در سازوکار حقوقی یک شرکت سهامی عام بر اساس تمرین هم افزایی و برای تولید ارزش افزوده در قدرت سرانه، که همانا ریشه در مسئولیت پذیری و پاسخگویی مستمر در بستر آیین مهرورزی اجتماعی دارد؛ که بدون تضمین مهرورزی در سازوکار تولید قدرت، مام میهن در دوری باطل همچنان از تجاوز صاحبان زر و زور و تزویر، شاهد زایش نفرت و کینه و حذف و جنگ ویرانگر و گسترش فساد و ستم خواهد بود!

 پرسش: ایرانیان آزاده و مستقل، در تنش‌آفرینی دوقطبی تحمیلی بین مومن و کافر و خودی و غیرخودی از سوی اربابان جهانی و اربابان بومی، آیا می‌توانند بدون قربانی شدن و آلوده شدن و درافتادن در قواعد بازی جدال در دامچاله ها و بهانه‌ها و بازیهای تحمیلی سلاطین سلطه‌گر، و در نبردی نابرابر در کورس رقابت برای حذف غیرخودیان، تهدید را به فرصت تبدیل کنند؟
به باورم آری!...
اگر مهار وحدت خود را گرد منافع مشترک مادی(نه تضاد منافع معنوی که سوء تفاهم برانگیز و ضد وحدت است) و بموجب مکانیسم تصمیم سازی در یک سازوکار آگاهانه و فراگیر(با الگوی شرکت سهامی عام)، خود به دست گیرند و از شَرّ یکی در دامچاله‌ی دیگری در نغلتند و نغلزند و قربانی و تلف نشوند!
آنچه زاینده‌ی آگاهی در میدان زندگی است، جز با حضور پیوسته‌ی تمام ناظران فعال (لااقل یک نماینده در شوراهای محلی و بومی) برای حضور نمایندگان پاسخگوی ایشان در شوراهای بالاتر و بالاتر تا مرکزی نیست.
این مرامنامه به مبانی فلسفی، استراتژیک و تاکتیک‌های مناسب با آن، برای چنین مشارکت زنده و زاینده و آگاهانه‌ای پرداخته و آن را بصورت مشروح توضیح میدهد که چگونه میتوان در مناسبات قدرت بر خشت ابتدایی منافع مشترک مادی و با ادبیات وحدتبخش ایجابی جذبی(به‌جای ادبیات تنش آفرین سلبی حذفی) از هر گونه جنگ و جدال کاهنده پیشگیری کرد و منافع هر شهروند را به منافع دیگری پیوند زد و دامن مام میهن را از هر گونه تعرض به حریم شریکان مدنی با اعمال خشونت سازماندهی شده‌ی پیدا و پنهان مافیای قدرت، از شر مافیای سیاسی و اقتصادی اقتدارگرایان و سرکوبگران ویژه خوار، مصون و امن نگاه داشت.
مرامنامه و پیوستهایش، یک الگوی جدید پیشنهاد میدهد که حتی میتواند با توفیق در وطن و معرفی به جهان، "سازمان دورغین ملل" را از قالب واقعی "سازمان دول" خارج کند، تا مواهب طبیعی جهان، در اختیار تمام ساکنینش باشد
! از هم میهنان عزیزم خواستارم، پس از تامل لازم و کافی، چنانچه با سمت و سو و فحوای عمومی این مرامنامه موافقند، بصورت آزمایشی آن را امضاء کنند و اگر نقدی بر آن دارند در راستای ترمیم نکات مغفول، نویسنده را ارشاد و برای منافع خود در فهم یک راهکار جدید مشارکت نمایند، تا مام میهن و ایران عزیزمان را برای وحدتی فراگیر و مردمی و در راستای استقرار اراده مردمی در افق توسعه‌ای متوازن و پایدار یاری دهند.
بدیهی است که در صورت دریافت بازخورد مثبت از سوی هموطنان، متعاقبا نسبت به عرضه ی عمومی این پتیشن اقدام خواهد شد، تا زمینه‌ای باشد برای تاسیس یک شرکت سهامی عام موقت در دوران پیشاآزادی با امید به کاربرد میدانی آن در دوران گذار، تا تثبیت در دوران پساآزادی. چنین رویکردی میتواند یک پروژه‌ی زاینده‌ی امید و انگیزشی فراگیر در پروسه‌ای فرهنگساز برای شهروندان مدنی در آب و خاک مشترک باشد! از آب و خاک وطن تا تمامی آب و خاک زمین در جهان.
متن مرامنامه در لینک ذیل قابل دسترسی است:
https://drive.google.com/file/d/1NMjhAF1HFNskD2h2RgovwXplb3qYRl66/view?usp=sharing

با سپاس و احترام به تمام سهامداران آب و خاک مشترک فرزند مام میهن در ملک مشاع ایران
 خیام ابراهیمی
دوازدهم فروردین 1400

مسئله چیست؟ راه حل آن کدام است؟

 مسئله چیست؟ راه حل آن کدام است؟

در این نوشته قصد داریم، پس از شناخت مسئله‌ی اصلی ایرانیان در حال حاضر، برای دستیابی به راه حلی علمی، مقدور و میدانی، جهت حل مسئله واکاوی کنیم. در پایان این نوشته ما باید به راه حل مسئله، نزدیک شده و یا دست یابیم.

نکته: همبستگی فراگیر مردمی، راز اعتبار لازم برای تحولات بنیادی است! اما خشت اول اقتدار کافی، چه باید باشد؟ منافع مشترک؟ یا تضاد منافع؟

فروش خانه‌ی مشترک توسط خدمتگزار خانه بدون اذن صاحبانش، خیانت است! مگر اینکه صاحبان خانه آگاهانه به خدمتگزار وکالت تام الاختیار داده باشند! و یا خدمتگزار به لطایف الحیل بیعتی قانونی گرفته باشد که خدمتگزار اسمی، وکیل رسمی و بلاعزل و صاحب اختیار صاحبان حق است؛ که در اینصورت هم بحث جهل و غبن و فریبکاری پیش می‌آید؛ که البته بسیار مهم است! چرا که باید برای تامین سور و سات و شهوت و عیش و نوش 5000 سرباز امنیتی اجنبی بمدت 25 سال در مام میهن بستر و بند و بساط لازم و کافی را مهیا کرد و به روی مبارک نیاورد! تا تاجر مسلح در اتاق خواب هم میهنان به جرزنی متوسل نشود! هرچند هنوز معلوم نیست که آیا این توافقنامه‌ی مخفیانه و گنگ، اساسا مترسک و لولویی موقتی و خیالی است برای ترغیب شیطان بزرگ بمنظور به واکنش کشاندن او؟ و یا گردوخاکی است برای مصرف داخلی، تا احیانا در همایش بیعت در نمایش انتخابات کاذب، با تحمیل یک حکومت شبهه نظامی و احیانا با لغو آن قرارداد پنهانی، در یکی از سناریوهای احتمالی، برای خریدن اعتماد مردم توسط سپاه ولایی علیه ولایت قانونی از آن بهره‌برداری شود، یا نه؟ اما مسئله‌ی اصلی ما، امثال این شامورتی‌بازی‌های مبهم تحمیلی و یکطرفه نیست که البته پایانی هم ندارند! هر روز یک شوک غریب و یک جنایت برای ترعیب مالباختگان، از سوراخ موش تا ترغیبشان به تله موش، و مشغولیت پراکنده بر سر حقوق ثانویه و بمباران جان و تمرکز مردم بینوا تا خستگی مطلق و لمس کردن و وادادنشان.. در دوری باطل.

البته واکنش به چگونگی حقوق ثانویه از قبیل حق حجاب و وصال و طلاق و حضانت و آب و نان، لازم است. اما اساسا پرداختن به چنین اعتراضاتی، که از جنس مناسبات روبنایی ارباب و رعیتی است و از جنس مطالبات بنیادی شهروند مدنی نیست، به نوعی در راستای تثبیت مناسبات ملوکانه و ادبیات مفعولانه و باورپذیری وابستگی رعیت عقیم به حکم حکومتی سلطان صاحبکران است و بس! چرا که در دور باطلی بین ارباب و برده، آدرس اختیار نوشتن سرنوشت را نادرست نشان میدهد! مشکل مردم گدایی ماهی تازه از ماهیگیر نیست که آیا بدهد یا ندهد! بلکه حق ماهیگیری و حق تعیین سرنوشت و تصاحب و نظارت بر دریایی است که به اختیار و اراده و مکانیسم تصمیم سازی خودشان متعلق است!

مسئله در نفس اختیار و بی اختیاری است. چون اساسا نسل گذشته در 42 سال پیش، کل اختیار و اراده‌ و سرنوشت حیثیت و ناموس خویش را به یک قادر مطلقه‌ در یک مبایعه‌نامه‌ در پوستین قانون اساسی(بموجب اصل 110 و مخلفات) پیشفروش کرده‌اند؛ و اینک این خریدار است که با استناد به آن حق مطلقه‌ی قانونی، حق مشروع خودش را میفروشد! لذا آنکه 42 سال پیش گیریم جاهلانه به خودفروشی قانونی تن داده است، طبیعی است که کارش به تن فروشی هم بکشد و ککش نگزد... چون سالها به لیسیدن زخم خود معتاد شده و بنا بر اصل تنازع بقاء(نه هم افزایی) از آن لذت میبرد. وطن فروشی سرش را بخورد!

لذا استناد به آن اصول بظاهر دموکراتیک از قبیل اصل 153 در باب حق نظارت مردم بر قراردادهای بین المللی، جملگی ذیل اختیارات مطلقه‌ی اربابی در باب مصلحت نظامش، باد هوایی در بادکنک توهمات رعایا بیش نیست و قانونا منتفی است. بنابراین البته که احقاق حقوق ثانویه یک مسئله است؛ اما مسئله‌ی اصلی ما این نیست! چرا که وقتی حق اولیه قانونا غصب شده است، حق ثانویه بلاموضوع است! ظاهرا مسئله این است که خانه‌ی مشترک قانونا مشمول "لله ملک السموات و الارض" است و اختیارش با وکیل بلاعزل الله است که این خانه همچون شتری خشمگین با بار و سوارش، بدون اختیار صاحبان و امانتداران اصلی‌اش در حال سوختن و رم کردن است و از دست هیچ بنده و بینوای مغبونی کاری بر نمی‌آید؛ مگر اینکه بتواند در محکمه‌ای مستقل، این مبایعه‌نامه را به دلیل غبن در معامله باطل کند. وقتی چنین محکمه‌ی مستقلی وجود نداشته باشد، آنگاه تاکتیک حضور میدانی اکثریت مالباختگان مطرح میشود! چون اولا در چنبره‌ی 3قوای قانونی غیرملتزم به مردم، از منظر روح ایدئولوژیک مسلط بر کالبد قانون اساسی، هر چه نوا و توان‌است در تکدست خریداران اختیار و کلاهبرداران اهل تقیه و مکر و خدعه با هر غیرخودی و صغیران ملک است و در تعاملاتی پنهانی بین غاصبان قانونی حصر اراده و شریکان و پیمانکاران و گروگانگیرانشان برای صدور خود به غیرخود صرف میشود! در چنین ساختاری است که تمام تکسواران در رکاب سلطان بومی، در دامچاله‌های سلطان جهانی با بازی در زمین دشمن و با قواعد دو قطبی قانونی، بر گرده‌ی ملت چسبیده و خونش را در شیشه کرده و برای تامین ملزومات جنگهای نیابتی به ثمن بخس می‌فروشند وانگاه هر دو سلطان مطلقه مایملک خود را بصورت زیرپوستی و عیان می‌درند تا تریش قبای جایگاه و مقام غرورشان گزیده نشود و امانت شغل شریف خدمتگزاری مردم را به ارباب اصلی که تمام مردمند، واگذار نکنند. یکی به حکم ژن برتر تکنولوژیک و مالیکت سرمایه، و دیگری به حم ژن برتر ایدئولوژیک قانونی.

چرا که قانون اساسی نسل گذشته همچون مبایعه نامه و سند خرید کل اختیارات و حقوق اولیه و ثانویه ی تمام سهامدارانی (هشتاد و چند میلیون جاهل و فقیر مغبون و صغیر) است که ظاهرا با مهندسی بیعت اکثریتی در هر نمایش انتخاباتی، بصورت زنجیره‌ای تثبیت و تحکیم میشود. حالا تو به خیال خود در صف تحریم سلبی نایست و یا بایست، تا "لکوموتیوران ارباب" را روی دو ریل ثابت به دیار قدس همراهی کنی، یا نکنی! اما عملا حکم حکم حکومتی خدای کدخدایی و مهندسین کنترل کیفیت او، تنها یک خروجی دلخواه دارد که جز بیعتی اکثریتی بر روی کاغذ نیست! بنابراین مشروعیت کاغذی چنین بیعتی بدون امکان راستی آزمایی در مقابل چشم صاحبان حق، عملا جز در یک میدان واقعی و جز با تعداد اکثریت گلها گرد صف اقلیتی گلوله داران، از سکه نمی‌افتد و اعتبار آن به تاریح و به جهان اثبات نمی‌شود!

اما چنین اعتباری نیازمند همبستگی فراگیر و میدانی است. و این همبستگی اکثریتی تنها با تضاد منافع و ادبیات خودمحورانه میان صاحبان متعدد و تریبونهای اپوزیسیونی است که میتواند پراکنده و متلاشی شود! بویژه که چنین اپوزیسیونی دارای فلسفه و استراتژی و تاکتیکها و ادبیاتی یکسان نیستند و هر یک ساز خود را می‌نوازند و همه را گرد شرکت‌های خصوصی خود می‌خواهند!

در چنین موقعیتی دیگر فرق چندانی نمیکند که مطالبات مردمی مطروحه توسط مدعیان اپوزیسیون، برای احقاق حق اولیه و بنیادی باشد، و یا برای حقوق ثانویه و روبنایی باشد. چون در هر دو حالت، این مطالبات نه قانونا و نه بصورت حضور میدانی، دارای اعتباری فراگیر و کافی برای ایجاد تحولی بنیادی نیست!

.

اساسا با وادادن حقوق بنیادی در قانون، بدون نظارت تمام مالباختگان قانونی، حقوق ثانویه جزو مسائل فرعی‌ است! چون بدون اختیار قانونی، هر امتیازی در حد آب نباتی است که میتوان داد و میتوان نداد. بنابراین مسئله‌ی اصلی ما تعبیه و تضمین اختیار اراده و اعمال نظارت در یک قانون اساسی جدید است. قانونی که در عمل حقوق بنیادی شهروندان را به خودیان مومن درجه اول و غیرخودیان کافر درجه دوم،(یعنی به "رحماء بینهم" و "اشداء مع الکفار") تقسیم نکند! بیشترین توجیه ویژه خواران و نواله‌خوران یک سلطان قانونی تاکید بر همین اصول و عبارات است تا بساطشان باقی بماند. برای تصدیق اصل رحم به خودیها و شدت با غیرخودیها، میتوان به سخنرانی‌های سایتشان مراجعه کرد!

این دوقطبی مومن و کافر ریشه در دوقطبی نهادینه در مدیریت جهان دارد. این اصلی است که از زمان ملکه الیزابت اول در قرن شانزدهم، در مقابل کمپانی هند شرقی(ائتلاف شرکتهای تجاری لندن) تعریف شد! یا با منی یا بر من!

اگر سیمولیسن وطنی و بازآفرینی شده‌ی دوقطبی کاذب حزب دموکرات و جمهوریخواه، در خانه‌ی مشترک ما اصلاح طلبان و اصولگرایان باشند، و اگر ایشان با فروش بلیط به شهروندان، با توپ جهان پینگ پنگ بازی می‌کنند و در ایمنی امنیتی قانونی لذتش را می‌برند و چشمان تماشاچیان درگیر اقساط نان و آب و مسکن را روی سکویی سیمانی، به چپ و راست میچرخاند، متعاقبا دو جناح مؤمنین این دیار هم در یک دغلبازی قانونی بین خود، مردم غیرخودی کافر را در سوی یک لبه‌ی شمشیر، با تمپوی حکم حکومتی، در خون خود و میان شعله های آتشی سوزان، خوش می‌رقصانند! اما برای خاموش کردن این شعله های رقصان، چگونه در بیقراری سوختن و ساختن، باید و میتوان مبارزه کرد؟

چرا هر گردی گردو و هر مبارزی مبارز و هر مبارزه‌ای مبارزه نیست!

براستی میان شعله‌های خانه‌ی مشترک، راه نجات تمام ساکنین(نه تنها خواص) برای خاموش کردن این آتش ماهوی چیست؟

التماس دعا از آتش‌به‌اختیاران و نهایتا جنگ با ایشان و نفله شدن در نبردی نابرابر؟ و یا خودفروشی و پیمانکاری و ویژه‌خواری و اعتماد به دریافت استخوان و نواله و شتیتلی از محل حق شراکت در خون مردم و صلح و آلوده شدن در بازیهای ایشان؟ و یا راهی دیگر هم هست؟ برای پاسخ به این پرسش حیاتی، باید از مبارزه تعریفی روزآمد داشت.

.

مبارزات سنتی؟ یا مبارزات مدرن؟ و یا مبارزات پست مدرن؟

سالهاست که توسط راقم این صفحه، اشاره شده که اتاق فکر نظام سلطه، بصورت مستقیم(با نقوذ و تامین منابع مالی) و یا غیرمستقیم( با هدایت نرم و جایگذاری یک نارنجک در نارنج اهداف مبارزان) تقریبا تمام تپه‌های مدعیان مبارزه را در اپوزیسیون تصرف کرده است تا بتواند هر حرکت اصیل و راستینی را با پیروان ناآگاهش شناساسی کرده و در وقت مقتضی به انحراف بکشاند و حذف کند! سالهاست که اشاره کرده‌ام که هر حرکت پراکنده و جداگانه از سوی مبارزینی که بنای تحولات بنیادی و تغییر قانون اساسی دارند، با سمت و سوی تهییج و تحریک مردم، مقرون به نتیجه نیست و بدلیل قربانی کردن مردم بینوا امری خطاست. به همین دلیل هرگز مخاطب من هدایت مردم پراکنده و غیرتشکیلاتی برای مبارزات بنیادی با نظام سلطه نبوده است. این به معنای هواخواهی از نظام سلطه نیست! بلکه بدلیل پیشگیری از آسیب دیدن و غبن و دلسردی مکرر و نامعقول مردم غیرتشکیلاتی، پیش از تاسیس یک تشکیلات فراگیر و مؤثر است که دارای وحدت رویه در اپوزیسیون نیست! از سویی هرگز نه خود را و نه هیچ شخصیت حقیقی و حقوقی خاص را در مقام و جایگاهی مناسب برای دعوت از مردم برای سرنگونی به روش انقلابی(آنهم بدون نقشه ی راه) نمیدانم. چه برسد به اینکه بخواهم صرفا شعار مفت براندازی دهم! به باورم امر مبارزه در عصر جدید، بدوا نیازمند تاسیس یک تشکیلات عام(نه خاص) است. بنابراین همواره مخاطبم، مدعیان صاحب تریبون در اپوزیسیون بوده است تا به قادر شوند ابتدا در مبانی مبارزات مؤثر در عصرجدید و در موقعیت خاص فعلی تجدید نظر کنند! چون بر این باورم که بدون همبستگی عام و بدون تکیه بر منافع مشترک و ادبیات ایجابی جذبی، و بدون تولید اعتماد و اعتباری عام در میان مردم، و بدون مکانیسم تصمیم سازی عام و شورایی، نمیتوان به آن اعتماد لازم و کافی برای یک حرکت اجتماعی مطمئن دست یافت و هر کس در مقام مبارزه بصورت اختصاصی(چه فردی و چه گروهی) به دعوت مردم برای براندازی کور دست یازد، عملا با عقوبت اتلاف توان مردمی، از پیش اهداف واقع بینانه و مردمی را فشل کرده و در واقع خودآگاه یا ناخودآگاه به کاری بی ثمر دست زده است که هزینه‌اش را باید مردم بپردازند.

اتاق فکر نظام سلطه به این حقیقت؛ بخوبی آگاه است! پس به هر عملی از جمله تقویت مخالفین پراکنده‌ی خود با روشهای متنوع و در انواع و اقسام گرایشات جمهوریخواه و پادشاهیخواه و ملی گرا و چپ و راست و امثالهم دست می یازد تا چنین تشکیلات عامی مبتنی بر خشت اول منافع مشترک مادی در آب و خاک مشترک شکل نگیرد.

حقیر به عنوان یک ایرانی صاحب حق، نام این تشکیلات نوین را شرکت سهامی عام انسانی نام نهاده ام و تلاش در راه تاسیس آن را با رعایت مراتب علمی آن در مقابل چشم تمام مردم، مبارزه ای راستین برای ساختن اعتمادی فراگیر و مؤثر میدانم و هر تلاشی که این اعتبار و اعتماد عام را در یک شخصیت حقوقی عام سامان ندهد را، عملا ضد مبارزات آگاهانه ی مردمی میدانم. هر چند یک مبارزه‌ی کور و صادقانه باشد!

بنابراین: نه هر آن کس که سر تراشد قلندری داند!

.

کیفیت مبارزات بنیادی و تحولگرا:

اتخاذ هر شکل از مبارزات تحولگرا، به شاکله و به بستر واقعی آن بستگی دارد. یعنی نمی‌توان در بستر پست مدرن از روش مدرن بهره جست. همچنانکه نمیتوان در بستر مدرن از روش سنتی بهره جست. خطای مبارزین صادق این است که به هر دلیل، روش حل مسئله را مناسب با بسترش برنمی‌گزینند. شاید تمایزی بین روش‌ها قائل نیستند و گمان می‌برند مبارزه مبارزه است.

و چیست مبارزه؟ آیا حذف با خشونت و ابتدا از طریق فحش و تهییج خشم انقلابی مردم و لبیک گفتن میلیونی مردمی که تازگیها طبق فاکت از متفکری و القاء آن بواسطه‌ی اقتدارگرایان فردا، سه درصدش در معرکه کافی است؟ چنین مبارزات سنتی و عصرحجری، معمولا از دریدن با زبان و فحش آغاز میشود تا مشت و سیلی و لگد و گلوله و بالار فتن از دیوار و پایین آمدن آنسوی سنگر و شکستن شیشه و خرد کردن قفل درب قلعه و تصرف میز مدیریت و کلاه بوقی بر سر حاکم سوار بر خر و نهایتا سربریدن و بر دار کردنش در میدان انقلاب و گچ آجین کردنشان در صحرا بمدت چند روز برای عبرت پیروان ستمگر و گزمه‌ها.

.

الف) مبارزات و رفتار سنتی، متکی بر اعتمادی سنتی و موروثی و کور به تار سیبیل دایی جان ناپلئون و قسم حضرتعباس خانعمو دون کیشوت است. اعتماد کور یعنی تسلیم به سرداران و شخصیتهای حقیقی دارای کاریزما و یا پیروی از ائتلاف شرکتهای سهامی خاص که در جناح دشمن سنگرسازند و وقتی فرمانده فرمان حمله و آتش میدهد، رگها بریده و جانها زیر پایشان فرش می‌شود و قلعه تصرف میشود. آمال چنین مبارزاتی حتی با شعارهای دهان پروکن آزادیخواهانه، یک حکومت نظامی اقتدارگرا است که گاه در پوستین کودتا کادوپیچ میشود. حال آنکه تعریف کودتا با حکومت نظامی متمایز است. هر چند در کودتا در بادی امر با حکومت نظامی مواجهیم اما کودتا به تحولی در نقش مردم وابسته است! در صورتی که حکومت نظامی در یک نظام توتالیتر تنها پوستین‌ها را تغییر میدهد!

ب) مبارزات مدرن نیازمند بستری دموکراتیک با شهروندانی آگاه و آزاده و مستقل است که کارش با اعتصابات و نافرمانی مدنی علیه پیشوای مطلقه، ناگهان باید جانیان را در درون لپ لپ بخت، دموکرات کند. زهی خیال باطل!

با این وصف در بستر کنونی، برای تحولی آگاهانه و مردم نهاد، نه اولی به کار آید و نه دومی.

ج) مبارزات پست مدرن اما، هم نظر به عادات سنتی دارد و هم نظر به مناسبات مدرن؛ اما زبان حقوقی‌اش متکی بر منافع مادی اولیه و مشترک است، نه حقوق ثانویه از قبیل باورهای اکتسابی و قومیت و ژن برتر ایدئولوژیک یا حق مالیکت تکنولوژیک. با این زبان حقوقی مشترک مادی، عملا قادر خواهیم شد به اعتمادی واقعی و فراگیر و غیرقابل کتمان دست یابیم. اعتمادی علمی و فراگیر و آگاهانه، با امکان راستی آزمایی و اتکاء به هم افزایی در یک شرکت سهامی عام که از سوی شریکان و صاحبان سهام، کتمان ناپذیر است. مبارزات پست مدرن به حقوق ثانویه و تحریک و تهییج و نفی عادات متنوع فرهنگی موروثی(از قبیل دین و مذهب و ایدئولوژی و قومیت) نمی‌پردازد! بلکه نگاهش بر خشت منافع مشترک مادی، در نظر اول ایجابی و جذبی است و سلبی و حذفی نیست. در چنین روشی، سلب عادات غیرمدنی، بصورت چکشی و ضربتی صورت نمی‌گیرد. بنابراین در میان توده‌های متنوع مردمی، سنگرساز و تنش آفرین نیست! نظر به تهییج احساسات کور در نبردی نابرابر در میدانی عمومی ندارد. بلکه نظر به استحاله‌ای تدریجی با برجسته کردن حقوق بنیادی در حرکتهای ایجابی و جذبی دارد. و در یک کلام، نظر دارد به حضور اکثریتی با تکیه بر تنها منافع مشترک مادی. آنگاه به مرور زمان، و در پروسه‌ی اثبات حق شهروندی برای احقاق حقوق مشترک مادی با استایل هم‌افزایی، چون که صد آمد نود هم نزد ماست!

چنین مبارزه ای دارای فلسفه و ادبیاتی وحدتبخش ، با امکان تولید امید و انگیزش حضوری آگاهانه است. در چنین مبارزه‌ای نمیتوان ناخودآگاه واداد و دهان گشود و درید و در جناح مقابل سنگری برای شلیک و مرگ مخالفین ساخت.

.

مسائل هزارتو در موقعیت اکنون:

در ملغمه‌ی جهل و فقدان قانونی نظارت صاحبان حق آگاه بر سرنوشت عمومی، و در مناسبات قدرت موروثی، خانه‌ی مشترک در حال سوختن است. بنابراین ابتدا باید آنرا خاموش کرد! سپس بازسازی کرد! اما چگونه؟ با چه توان و نیروی آگاهی؟ با کدام روش؟ و در چه زمانی؟

برای کشف و حل مسئله، اولویت حق تقدم و گام اول حق کیست؟ و نقشه‌ی راه چیست؟ مکانیسم تصمیم سازی برای کشف این راه چگونه است؟ نقش ناجیان و صاحبان این خانه برای حل این مشکل چیست؟ آیا باید بصورت پراکنده عمل کرد؟ اگر پیروی از روشهای این و آن مدعی آتش نشانی، پس از درآمدن از چاله، عقوبت کار به آتش فشانی آتشبیاران و در افتادن به چاه ویلی ویرانگر توسط آتش به اختیاران منتهی شود، چه باید کرد؟ اگر برای خاموش کردن آتش با روش‌های سنتی و سلیقه‌ای و ناپخته و احیانا مغرضانه، هم خانه ویران شود و هم ناجیان بسوزند، چه باید کرد؟

اشخاص نادان و بی‌مسئولیت و افراد دیمی‌کار و خوشه‌چین هیئتی، همواره از تفکر و پاسخگویی به این پرسش‌های ماهوی، طفره میروند و آنها را نادیده می‌گیرند؛ چون یا ناتوان از تفکر علمی و پاسخگویی آگاهانه هستند و غالبا خود را در معرض دیالوگ نمی‌گذارند(گیریم به قیمت نابودی خانه‌ی مشترک)؛ و یا بدلیل عرق به وابستگیهای مسبوق گروهی، غالبا مغرضند و خود را به جهل‌العارفین می‌زنند و پرسشها را نشونده و بی‌پاسخ می‌گذارند و نهایتا به استهزاء و انگ و گردوخاک و جرزنی متوسل می‌شوند!



روش شناخت و حل مسئله:

اما شناخت درست مسئله، نیازمند ترسیم دقیق مناسبات قدرت در زمان و مکان، و روشی علمی و جامع و مانع، و ابزاری دقیق و مهارت و تکنیکی کاربردی در دست کارشناسان راستین مورد تائید صاحبان حق، است. یعنی ممکن است روشهای سنتی و دیروزی به کار امروز نیاید و آب در هاون کوبیدن باشد! همچنانکه در دوران سلطه ی ارتباطات دیجیتال، پرچمداران اجتماعی و سیاسی به تمایز بین روش‌های سنتی و مدرن عنایت کافی مبذول نداشته‌اند. یعنی برای شناخت درست مسئله باید بنای کار را بر شناسایی مراتبی درست و متکی بر آگاهی صاحبان حق، و روشهای علمی با مکانیسم راستی آزمایی قابل اندازه‌گیری، منتهی به اعتمادی قابل نظارت و پاسخگو برای تمام دست اندرکاران حل مسئله گذارد؛ تا جهل و گمان و خیالاتی که موجب سوء تفاهم میشود، مانع از خاموشی بموقع شعله‌ها در مسیری شفاف تا تا فتح قله نگردد.

1) مسئله‌ی اصلی

مسئله‌ی اصلی یک خانه‌ی مشترک در حال سوختن، بدوا تدبیر برای چگونگی حفظ ارکان ایمنی و امنیتی ساختار فیزیکی آن است، سپس تدوین روش برای خاموشی شعله ها: آنچه که در ساحت یک واحد سیاسی جغرافیایی مثل خانه‌ی مشترکی بنام وطن، بدان حفظ امنیت تمامیت ارضی همراه با سلامت رفتار اجتماعی مقرون به هدف می‌گویند. چرا که بدون حفظ مرزها و سلامت و امنیت فیزیکی و مادی خانه ای در آتش، اساسا هیچ مسئله‌ی ثانویه از قبیل نوع مبلمان و رعایت نوع مدیریت و نکات ایمنی آن در آینده، موضوعیتی فورس ماژور ندارد.

2) پرسش اول: مسئله‌ی اصلی جامعه‌ی ایرانی در آب و خاک مشترک، در هر زمان و مکان بویژه امروز چیست؟

پاسخ به این پرسش، بستگی دارد به موقعیت و ساختار مناسبات قدرت در هر زمان و مکان.

یک روز مسئله‌ی اصلی، صلح است؛ و یک روز جنگ.

برای مثال در شرایط جنگی، وقتی راهزنان در حال حمله به خانه‌اند، ابتدا باید خطر ویرانگر ایشان را دفع کرد! از این حربه ی ویرانگر سلاطین بصورت جعلی بهره میبرند تا مردم را در مقابل عمل انجام شده قراردهند!( نمونه: هشت سال جنگ تحمیلی ایران عراق؛ و یا برجسته کردن نقش دشمن و داعش بصورت نمایشی با هدایت نرم از پشت مرزها تا درون مجلس نمایندگان حکومت).

همچنین در شرایط عادی، وقتی بصورت پراکنده از هر سو برای خاموش کردن آتش اقدام میشود، ابتدا باید به وحدت رویه و روش خاموش کردن خانه سامان بخشید؛ تا در بلبشوی رهبری آوارگان و مالباختگان و بی خانمانها، راهزنان در آب و گل آلود، ماهیهای تازه برای خود صید نکنند!

یک روز مسئله‌ی اصلی، امر سازندگی خانه‌ی مشترک با همراهی دوستان ناب(نه بدخواهان) است؛ و یک روز تخریب موانع در راه اهداف مشترک، و سنگر دشمنان.

چگونه هنگام خاموش کردن آتش، نباید دچار عواقب پراکندگی و پافشاری بر جمع شدن همه گرد خود و خودمحوری ویرانگر و آنارشی و هرج و مرج و آسیب‌های بی مهار مادی و تلفات انسانی افسار گسیخته نشد؟ پاسخ ساده است: پرهیز از خودمحوری و عدم طرح حقوق ثانویه در زمانی که ضروری است گرد تشکیلاتی عام(نه خاص) و فراگیر، متکی بر حقوق اولیه و بنیادی مادی، متحد شد.

همانطور که برای احقاق حقوق مشترک، در یک شرکت سهامی عام تصرف شده توسط خواص عمل میشود. بنابراین در مبارزات پست مدرن در دوران پیشاآزادی، ضروری است از طرح تمایزات و هر حقوق ثانویه پرهیز کرد و تنها بر یک حق مشترک در ملک مشاع(آب و خاک مشترک) تکیه کرد!

.

مع الوصف در هر وضعیتی اما هدف یک جماعت مشترک المنافع، حفظ تعادل و سلامت مکانیسم تصمیم سازی برای حفظ اختیار آگاهانه‌ی تمام صاحبان حق و تمام شهروندان، برای اعمال اراده در زندگی مشترک است. زندگی مشترکی که اختیار و اراده‌ی هر عضو آن نباید موجب تعرض و نقض غرض و تجاوز به حریم دیگری شود، تا در راستای حفظ حریم زندگی خصوصی و منافع مشترک، اختلال و عقوبتی کاهنده و تنشی ویرانگر پیش نیاید. عقوبتی که موجب تعرض به حقوق بنیادی شریکان این خانه‌ی مشترک نشود.

با این مقدمه، پس از تبیین و شناخت مسئله‌ی مشترک، پرسشی دیگر پیش می‌آید:

3) پرسش دوم: پس از شناخت درست مسئله‌ی مشترک، چگونه و از چه راهی و با چه مکانیسم تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری، باید آن را حل کرد؟

مانیفست و مرامنامه استقلال آزادی، پس از بررسی عقیم بودن روشهای سنتی، به شناخت علمی مسئله‌ی تمام ایرانیان در عصر مدرن، و روش علمی و عملی حل آن تا نتیجه، پرداخته است. نتیجه ای که بنایش بر تولید و زایش عملی آگاهی تمام مردم در حین حرکت از تئوری تا عمل است. حرکتی آگاهانه که با پرهیز از شعارهای کور، نیازمند چشم اندازی شفاف با یک نقشه ی راه معین، همراه با تولید انگیزش لازم و کافی برای جلب اعتمادی قابل راستی آزمایی و مطمئن است و نظر به تولید آگاهی و پرورش امید و زایندگی واقع بینانه، با استایل خاص بومی در اجرای تکنیک هم افزایی، مناسب با استراتژی و تاکتیکهای همخوان با آن، برای تمام اقشار ایرانی دارد.

مانیفست و مرامنامه ی استقلال آزادی، بنای خود را برای ترسیم جدول مختصات واقعی یک نقشه ی راه علمی در راستای شناخت و حل مسئله، با توضیح فلسفه‌ی بنیادی زیستی مسالمت آمیز و حق‌مدار بر پایه‌ی منافع مشترک در آب و خاک مشترک نهاده است؛ که بر اساس آن خواهد توانست به یک استراتژی و تاکتیکهای مناسب از تئوری تا عملی زاینده برای دستیابی به توسعه‌ی پایدار اقتصادی و سیاسی، برای تمام شهروندان جامعه‌ی ایرانی، دست یابد.

.

پروژه‌ی نجات ایران، در متن پروسه‌ی شکوفایی انسان:

تاسیس شرکت سهامی عام انسانی در دو مقطع موقت در دوران پیشاآزادی و در دوران گذار، و نیز مقطع پایدار در دوران تثبیت پساآزادی، نیازمند رعایت گام به گام مراتب حقوقی آن در مکانیسم تصمیم سازی علمی بر اساس منافع مشترک و با ادبیات ایجابی جذبی است. این راه میانبر ندارد! چون هر میانبری(بویژه بر اساس تضاد منافع و با ادبیات سلبی حذفی) موجب سوء تفاهم و ایجاد شکاف آگاهی و در افتادن به کوره راه گمراهی، و تفرقه و تنش در بین مردم خواهد شد!

این راهکار علمی، یک پروژه‌ی واقعگرایانه است که در بستر پروسه‌ی شکوفایی جامعه‌ی انسانی مقدور خواهد شد. انسانی که در ساحت اومانیستی، آزاد و مستقل است، و در ساحت اجتماعی، متعهد به هم افزایی انسانهایی مشترک المنافع با وسعت وجودی و ویژگیهایی منحصر به فرد، و شهروندانی مسئول با رعایت اصل هم افزایی برای خرید ارزش افزوده در جامعه‌ی مدنی. که در بستر تضمین برخورداری از موهیت منابع حیاتی طبیعی، مدنیت یعنی مسئولیت شهروندان آگاه به حقوق بنیادی و مادی اولیه در جامعه و در آب و خاک مشترک. وگرنه جای انسان غیرمدنی، در آنارشی غیرقابل مهار جنگل وحوش درنده بر اساس ژن برتر، و در غار تنهایی است.

کلید واژه‌ی این تحول مبارزاتی علمی، انسان پست مدرن مدنی است! که اولین گام چنین مبارزه‌ای در جامعه ی ایرانی، دست و زبان شستن از روشهای سنتی، و انقلابی در ادبیات سلبی/حذفی برای متخلق شدن به ادبیات ایجابی جذبی است. پس از این انقلاب در نگاه و زبان است که آنگاه، مبارزین در دومین گام خود باید به تاسیس یک شرکت سهامی عام انسانی، اقدام کنند! و تازه این آغاز راهی سهل و ممتنع است تا فتح قله! آغاز راهی برای تدوین نقشه‌ی راهی علمی که خشت‌ اولش منافع مشترک است(نه تضاد منافع). راهی که با رویکرد توسعه‌ی متوازن سیاسی/اقتصادی(بجای اولیت یکی بر دیگری) متکی بر مشارکت و حضور تمام شهروندان مدنی از خانه تا شورای مرکزی مدیریت جامعه است.

برای شناخت مبارزات مدرن مدنی در چارچوب یک شرکت سهامی عام انسانی در خانه ی مشترکی که در حال سوختن است، ضروری است که ابتدا به مبانی این مبارزه آگاه شد.

پس ضروری است که پیش از حرکت، مانیفست و مرامنامه ی استقلال آزادی را واژه به واژه و سطر به سطر با هم بخوانیم و همدل و هم پیمان گردیم. وگرنه در برقراری رابطه و در گفتگو و مبادلات معنوی، در تعریف و استنباط و تفسیر به رای واژه ها، دچار سوء تفاهم و تفرقه خواهیم شد. و این تفرقه در بستر غیرتشکیلاتی یعنی اتلاف توان رعایای لاجان، به نفع ارباب مسلح به زر و زور و تزویر در نبردی نابرابر به نفع سلطان.

رجاء واثق دارم که بدون امضاء و تعهد به این مرامنامه توسط هیات موسس(15 کارشناس مستقل و آزاده) در این شرکت سهامی عام و متعاقبا پس از پذیره نویسی در مجمع عمومی آن در مقابل چشم تمام مردم از یک رسانه‌ی عام و فراگیر(بمنظور اعتمادسازی عام تا روز میعاد اقلیت صاحب گلوله در آغوش اکثریت گلستان )، صد البته بدون معجزه، خانه ی مشترک ایران ما، ویرانتر و دیر یا زود ایرانستان خواهد شد!

دور باد ویرانی انسان و ایران، در چنبره‌ی همزیستی و معاملات سلاطین بومی و جهان!

ویرانی ایران در معده‌ی جهان؟

یا آبادی ایران و انسان؟

مسئله این است!

و راه حل این مسئله‌ی مشترک، بدون پیمانی نوین مبتنی بر حق مشترک مادی در آب و خاک مشترک و بدون تعهدی نوبنیاد طبق مانیفست شراکت تمام مردم در یک شرکت سهامی عام، برای اعتمادسازی اکثریتی از طریق یک رسانه‌ی فراگیر در مقابل چشم تمام شریکان، تا حضور در روز میعاد، ناممکن است!

وگرنه باید چشم انتظار معجزتی بود، بدست شعبده بازان صحنه و پرده‌داران پشت پرده!

خیام ابراهیمی

9 فروردین 1400

 

بهار 1400

 

درود بر یاران قدیمی و تمام دوستان جان!

بهار نو تا بهار مام میهن در بهارهای بعد، بر همه ی عزیزان خجسته و مبارک باد!


حدود یکسالی میشود که از این صفحه دورم. هر چند هرازگاهی برای دیدار عزیزان از پشت پرده، سرکی به این سرای کشیدم و از سلامتشان مطمئن شدم و بعلت بی دماغی روی نشان ندادم؛ و البته حرفی نویی از پرچمداران معرکه نشنیدم و ناامیدتر به دل امیدکی دادم که لابد هنوز پروسه ی شکوفایی هم اندیشی، کال است و به بار ننشستنش وقت میخواهد. اما همواره خوب میدانستم که اگر صاحبان تریبون هنوز برقرارند، لابد یا پرتوانند و باطریشان خالی نشده، و یا جملگی یا به بیراهه میروند و در مسیر دلخواه سلطان دشمن‌تراشند و لذا هنوز هستند چون عامل پریشانی رعایایند و یا گروگانند که از ترس جان بر طبل سنتی خودمحوری کاهنده‌ای میکوبند. که در هر صورت ایشان تنور نظام سلطه را داغ میکنند که هنوز از کشف مکانیسم تصمیم‌سازی گرد منافع مشترک مادی شریکان آب و خاک مشترک ناتوانند؛ لذا هنوز بر بستر غیردموکراتیک جامعه، با شعارهای خشونتبار و سنگرساز در میدانی نابرابر، بر طبل نحله های متنوع ایدئولوژیهای تفرقه آمیز و ضد وحدت مردمی میکوبند! گیریم با شعار دموکراسی خواه و البته به قیمت خستگی و ذوب شدن بینوایان در مهلت روزمرگی.

امروز اما، در نقطه ی عطف تاریخی، پیش از معرکه‌ی دیگری از بیعت با قانون سلطه در انتصخبات آتی، تصمیم گرفتم همزمان با تفاهم نامه یا قرارداد 25 ساله با حکومت مستعمره‌خوار چین، یکبار دیگر حضور یابم و ضرورت تاسیس یک شرکت سهامی عام را پس از انقلاب در ادبیات اپوزیسیون بر اساس مبانی فلسفی مکانیسم تصمیم سازی گروهی با رویکرد وحدت مردمی، مطروحه در مرامنامه استقلال آزادی، یادآور شوم.

شاید 15 تن یافت شدند که در خفا(و پیش از گروگان شدن و یا ترور و حذف) با هم همدل و همراه شدند و هیات موسس این شرکت را در دوران پیشاآزادی پایه ریزی کردند، تا متعاقبا با بنیه‌ای قوی و تئوریک و از پیش تدبیر شده، از مبارزین راستین پذیره نویسی کنند، تا بواسطه‌ی یک تریبون فراگیر، بتوانیم پیش از آنکه خیلی دیر شود شاهد استقبال و نضج اعتمادی فراگیر شویم و متعاقبا با وحدت رویه و مکانیسم تصمیم سازی گروهی در مقابل چشم مردم، نظام سلطه را در مقابل یک نیروی فراگیر غیرقابل تهدید و تطمیع در برابر عمل انجام شده قرار داده و با یک دعوت عمومی در فرصتی مناسب و امن، شاهد ذوب شدن اقلیت صاحب زر و زور و گلوله در آغوش حلقه ی گلهای یک میدان میلیونی باشیم، تا در آچمز چنان حلقه‌ی گلستان مردمی با رویکردی مسالمت آمیز و غیرقابل کتمان، کاری شود کارستان.

به همین دلیل، پس از اشتراک یک نوشته در چنین روزی در دوسال پیش، در روزی که هم ترامپ بر سر کار بود و هم روح الله زم در قید حیات، یادآور شوم که این حقیر سالهاست که بر طبلی میکوبم که شاید خوشبختانه تریبون ندارد! که اگر داشت صد البته بدون تمهیداتی امنیتی آن چند دست پریشان هرگز صدا نداشت، چون همه در زندانی شیشه‌ای گروگانیم و پراکنده و بدون تمهیداتی محکم و تشکیلاتی و عام و فراگیر، جملگی چون پر کاهی در بادیم.

شاید اگر توانسته بودم در خارج از وطن باشم، مدتها بود که مقدمات همنوایی آن هیات موسس 15 نفره را در خفا تدارک میدیدم تا بدخواهان قدرت مردم آگاه، فرصت واکنش تخریبی را نداشته باشند؛ اما نیستم! هر چند هنوز هستم.

دست و روی ماه تمام دوستان و یاران جان را می‌بوسم. اگر نتوانم پاسخ یکایک را بدهم اما در دل همواره به یاد عزیران هستم. سکوت و بی پاسخی مرا بگذارید به حساب بینوایی زنجیره ای. امید که در آینده جبران کنم.

در نهایت اینکه: راه امروز ما در عصر هدایت نرم جلادان سایبری و کنترل امنیتی اینترنتی و دیجیتالی و در بستر ناامن مادی و معنوی و فیزیکی، تنها از روش‌های مسالمت آمیز میدانی می‌گذرد! آنهم نه با ادبیات سلبی حذفی خشونتبار و سنگرساز؛ بلکه با حلقه‌ی میلیونها گل گرد چند گلوله‌ی نابکار. به باورم ما میتوانیم بی آنکه با سلاطین زورگیر در داخل و خارج همنوا شویم و بیعت کنیم، با روشهای مسالمت آمیز ایجابی جذبی در یک هجمه و برنخاستن تا نتیجه به مقصود برسیم و زور بازو را در آغوش همه آچمز کنیم! ما در مناسبات قدرت فعلی که با هیچ برهه از تاریخ مبارزات گذشته قابل قیاس نیست، راهی جز تولید قدرت فراگیر مردمی بر اساس منافع مشترک(بجای تضاد منافع) با رویکرد تبدیل تهدید به فرصت، نداریم! صد البته که برای جبران مافات ستم‌ها در آینده، با روشهای قانونی آتی و در بستری امن (یاد شده در مرامنامه) راه بسیار است! در چنبره‌ی اتحاد سلاطین زورگیر ژن برتر در عالم، و برای زنده ماندن ایرانی که من و تو سلولی از آنیم، در گام اول راهی نیست جز انقلابی در ادبیات مبارزه با استحاله از ادبیات سلبی/حذفی به ادبیات ایجابی/جذبی. این گام اول تدوین یک نقشه‌ی راه علمی و راست و مستقیم است که میتواند قدرت و اعتبار واقعی وحدت مردم صلح طلب را جانشین روشهای جنگی و تخریبی و بی ثمر خشونتبار و جبران ناپذیر کند. به باورم برداشتن گام‌های بعدی بدون این گام اولین و حیاتی و امنیتبخش و وحدت آفرین، در ادبیات مبارزات مسالمت آمیز، ناممکن است. که اکثریت مردم معنای دو چیز را خوب می‌فهمند و دچار سوء تفاهم و ترید نمیشوند: 1. تضمین امنیت حضور میدانی، 2. مفاهمه بر اساس منافع مشترک مادی.

که هر چه بلاست از آسمان شعارهای کور و تضاد منافع و معنویات سوء تفاهم برانگیز در کورس سرعت رقابت برای حذف رقیب با هر وسیله در راه اهداف انحصارگرایانه، بر سر مردم باریده است و می‌بارد هنوز.

ارادتمند همه:
خیام ابراهیمی
نهم فروردین 1400

 

Tuesday, March 2, 2021

بمباران حیثیت و ناموس مردم

سند بمباران حیثیت و ناموس مردم

سند بمباران حیثیت و ناموس مردم

همانطور که مکانیسم استعمار و بمباران مدرن، سایبری شده، دیگر کشتی‌های توپدار برای تصاحب سرزمین‌های دوردست، دست به جنایت پیدا نزده و بمب افکن‌ها به صورت سنتی روی هیروشیما بمب صلح و دوستی نمی‌ریزند! بر همین سیاق، روش سلطه بر مستعمره‌ها نیز دیگر نیازمند توپ‌های فیزیکی لیاخوف نبوده و بصورت مجازی و قانونی و زیرپوستی، انسجام یک تن واحد را در دوقطبی ویرانگر خودی و غیرخودی، از درون متلاشی می‌کند!
بدلیل همین تاکتیک مجازی، اسناد بمباران ناموس مردم، در دسترس نیست! پس لابد بقول بهنود بزرگ، (خبرنگار حرفه‌ای بنگاه خبرپراکنی بی.بی.سی) نباید بدون سند قضاوتی کرد و باید بین دوغ و دوشابهای مستند حکومتی نفله شد و توسط مالکان و پیمانکاران پروژه‌های اتاق فکر نظام سلطه‌ی لجن و بی‌ناموس جهانی و بومی، در لاک خودپرستی، پریشان و مغبون شد!
1. آیا در نظام امنیتی صاحبان قدرت در جهان، بازیگران خط مقدم سیاستهای  کلان و سناریوهایشان، دارای استقلال رای هستند؟ البته که نه!
این را میتوان در میان خطوط عبرتهای تاریخی، براحتی از دور باطل شل کن سفت کن و نقش پلیس خوب و بد با مجرمی یاغی بنام نظام حاکم بر ایران، مشاهده کرد که چگونه پرونده های متعددی را بازیگانی و ذخیره میکنند تا در اذهان عمومی به فراموشی رود و در لحظه ای که طرف ایرانی امید به پیروزی بسته، صورتحساب آنها را رو کنند تا کماکان نظام بومی از محل خون و منابع مردم بینوا، آنها پرداخت کند! بنابراین همواره باید نظامی باشد که اول خطا کند و بعدا برای بقاء خود، صورتحسابهای پی در پی قدیمی را پرداخت کند!
این یعنی نقش هر مهره در سناریوها و بازیهای صاحبان قدرت در جهان در اتاق فکر سهامداران تعیین میشود؛ نه توسط بازیگران خط مقدمی چون اوباما و ترامپ و بایدن.
این یعنی تمایزی ماهوی جز شکل استیج و آکسسوار و دامنه و نقش شل کن سفت کن با مستعمره ها، بین ترامپ و بایدن نیست!
2. آیا در نظام امنیتی قدرت در داخل ایران، منابع خبری اپوزیسیون در داخل، دارای استقلال رای هستند؟ البته که نه!
ماجرای آمدنیوز و روح الله زم این را اثبات کرد که چگونه واسطه ها و منابع خبری در داخل نظام امنیتی ایران، با هدایت نرم مدیریت شده در اتاق فکر، و روی دست و پا زدن جناح اصلاح جلب، خودشان گروگانهای صدور اخبار دوغ و دوشابی به خارجند، تا در سکانسی در آینده همه را مچل کنند و بعد مهره ها و دلالهای مستقیم و غیرمستقیم خود را بسوزانند! و البته این وسط حاضرند برای باورپذیری ساده لوحان و تماشاچیان، سربازان گمنام خود را نیز کنار آلتهای بازیچه قربانی کنند!

وقتی در بلبشوی دوغ و دوشاب اخبار دقیق میشویم، مشاهده میکنیم که با کمال تعجب و بلااستثناء تمام صاحبان تریبون در اپوزیسیون دارای منابع اطلاعاتی در نظام امنیتی اطلاعاتی سپاه هستند!
عجبا...! از تیم پشت پرده ی پنهان ما هستیم و همایون گرفته تا علی جوانمردی و فخرآور و شومنی چون حسینی با ری استارت مورد نظر سپاه و استاد بیسواد کمالپور با فحاشی زیر پرچم شاهزاده(؟!) گرفته، تا اساتید سکولار دموکراسی از قبیل کلاشان صاحب منابع مالی نفوذی در فرشگرد و کنترل مستقیم و غیرمستقیم شخصیتهایی چون نوری علاء و نوری زاده و سازگارا و داکتر مش حسن شریعتمداری در شورای گذار تا شاهزاده، و تا  منابع اصلی تری چون دلال سی.آی.ای و عربستان و روس و ایرانی چون شهریار آهی و  ... جملگی در نظام امنیتی و اطلاعاتی داخل و خارج از ایران، دارای منابع خبری بظاهر مهمی هستند، که حتی اگر دوشابش بیشتر از دوغ‌هایش باشد اما دیر یا زود و نهایتا دروقت مقتضی نارنجک کارگذاری شده ای میان نارنج منفجر خواهد شد و امید امیدواران را متلاشی خواهد کرد! تا تماشاچیان گیج به سوراخ موش بخزند و باز روز از نو روزی از نو.
در واقع اختاپوس اتاق فکر با هر آلت خود یک سناریو و بازی را راه انداخته بمنظور باور پذیری نقش تنورداغ کنهای گروگان در اپوزیسیون، تا بر اساس اصل تنش آفرین و گل‌آلود کردن آب و داغ کردن تضاد منافع و ادبیات سلبی حذفی فحاشان در پوستین اپوزیسیون، ماهی و مواد و متریال مورد نیاز خود را برای القاء بیعت مردم با قانون اساسی در انتصخابات پیشروی به جهان حقنه کند!
غافل از اینکه اختاپوس هشت پای سرویسهای اطلاعاتی سلاطین جهان، برای عوافریبی مردم، مارموزتر و استادتر از اتاق فکر امنیتی اطلاعاتی اربابان بومی اند! چرا که نظام سلطه در ایران بهترین روزنه برای چاپیدن منابع طبیعی و انسانی ایران است. از این ستون تا آن ستون بین ترامپ و بایدن و پوتین و بازوی کثیفی بنام چین. این شورای پنهانی شبیه همان کرونای ویرانگر است که رسالتش توسعه ی ترس از آلودگی تا سوراخ موش و خودخوری تا مرگ است!
با این وصف، بازی شطرنج بین امریکا و روسیه و چین با هدایت نرم انگلیس، برای دست رشته با مردم ایران و منابع طبیعی اش با یاری نظام گروگان ایران، ادامه دارد.
ظاهرا برای تنورداغ کنی همایش بیعت در خرداد ماه(با هر تعداد مشارکت)،  وظایف نظارت استصوابی سران قوا از شورای نگهبان به روس و چین منتقل شده است!
اول ظاهرا کارچاق کنها و آلتهای دست دوم و بال و پر محمود احمدی نژاد را می شکنند، اما به خود کرکس بال بریده ماموریت میدهند که برای فریب و تشویش اذهان عمومی گاه و بیگاه جیغهای بنفش بکشد.
اخیرا شنیدیم که ممدجواد لاریجانی بزرگ فرمود: بازی اصلی انتصخابات بین 3 مهره ی اصلی یعنی علی لاریجانی و قالیباف و رییسی است. او نگفت چه مردم مشارکت کنند وچه نکنند، این بازیها بازب باورپذیری بیعتی جدید با قانون اساسی سلطه ی یک نفر بر یک ملت است.

اول لاریجانی در اوج فساد فرمایشی نم نمک مخفی شد! بعد عوافریبانه چو انداختند که از دور گردون محو شد و بعد صاحبان تریبون دلخواه نظام در تریبونهای گروگان اپوزیسیون فرمودند: حذف شد!
اما:
1. گازانبر گاوچران نظام، قالیباف در سفر روس مچل شد
2. رییسی در پیام به سیستانی در عراق مچل شد.
3. حالا نماینده ی سلطان(علی لاریجانی) باز از ریکاوری بیرون آمده، و حامل پیام نظام به سفر به چین شده است!
پس رییس قوم لاریجانی ها بیهوده القاء نکرده که: علی لاریجانی، محمد باقر قالیباف، و ابراهیم رییسی سه مهره ی اصلی اند و تنورداغ کن نظام یعنی محمود احمدی نژاد که از بگم بگها کپی گرفته و چند جا پنهان کرده تا اگر ترور شد، آبروی نظام بر باد رود، یک مهره ی نخودی برای گرم کردن بازار مکاره ی عوافریبی است. او با این تهدید آبکی میان سیاهی لشکر هواداران بوقش گفته: دیگی که برای من نجوشد بگذار کله ی سگ در آن بجوشد!
محمود با سری بالا گرفته گفت: خودشون میکشند و خودشان عزاداری میگیرند!
این یعنی دست پیش گرفتن نظام برای پس نخوردن. یعنی حقایق مسلم را یکی شایعه و باد کند، تا دیگری در یکی از سناریوهای پیش روی در آینده، یا آن را بترکاند و یا فیل را با آن هوا کند!
از اینسو خاتمی بعنوان خیرخواه نظام باز از گل چیدن در پشت کوه دماند بازگشته و پیشنهاداتی را در 37 صفحه، ترکانده و ترقه در کرده که: ناجی بابای میهن، عقل من است.
هیهات من الذله از این همه شامورتی بازی با اعتماد مردم برای چنبره بر حیثیت و ناموس مردم.
معلوم نیست که میان این همه خوشه چین و تنور داغ کن و گرد و خاک و آب گل آلود برای گرفتن ماهی دلخواه اربابان خارجی و بومی، توسط پیمانکاران و ائتلاف شرکتهای سهامی خاص، چرا یک گروه آزاده و مستقل به تاسیس موقت یک شرکت سهامی عام اقدام نمیکند تا مکانیسم اعتمادسازی علمی در مقابل چشم مردم و تماشاچیان، عینیتی موثر بخشد! چون همه با اهداف گنگ براندازی( که هیچ تصویر و تجسمی واقعی از آن ارائه نمیدهند) باید بعنوان پیمانکارهای دست اول و دوم و سوم، تنها سناریوهایی را بازی کنند که بر اصل تضاد منافع برای نبرد در میدانی نابرابر به قیمت قربانی شدن اعتماد و امید مردم، تکیه دارد!
تاریخ قضاوت خواهد کرد.
هر چند خیلی زود دیر شود.
لعنت بر خیانتکاران عافیت طلبی که دیر یا زود و یکی یکی، قربانی و حذف و سوخت خواهند شد، تا کماکان سندها نزد علی بماند و حوض سلطانش که در چنبره ی بازوان اختاپوس قدرتهای جهانی آچمز و گروگان است و قانونا ملتی بواسطه ی بازوان اختاپوسی بومی، گروگانند.
خیام ابراهیمی
12 اسفند 99
 


Monday, March 1, 2021

خانه‌ی مشترک


خانه‌ی مشترک

 درود یاران!
به حریم خانه ی مشترک خوش آمدید!
خانه ی مشترک، حکایت خانه ی مشترک ماست و روایت همزیستی اهالی خانه در اتاقهاش تا خرپشته و پشت بامهاش و حیات و باغچه هاش و حتی پشت درهای باز و بسته و دیوارهاش.
من یکی از همسایه‌های شما هستم در کره‌ی زمین
دستم به ماه و مریخ و کهکشان نمیرسه.
پس من، یه خاکی ام نه آسمونی.
شاید در شرق شما، شاید در غرب شما، شاید در شمال و... شاید در جنوب شما
درست مثل شما.
شاید در سمت راست شما؛ شاید در سمت چپ شما...
اما مطمئنم که بالای سر شما و در آسمان معلق نیستم
من کنار شما، نزدیک و یا کمی دورم... روی خاک و زیر پای همه... من از اهالی خاک جور و ناجورم.
همون زمینی که شما هم اکنون، یا در سلول محیطی بسته و در اتاقی در آن ساکنید و متحرک... و یا بین دو اتاق در حال حرکتید و مسافر جایی جاری در مرکبی و یا آچمز و در سکون در چهارراهی... یا روی قایقی در مرداب و یا روخونه و دریا... یا مسافر مسافرخانه ای دیگر و آواره و بی خانه و بی کاشانه.
من هم به عنوان مسافری منگنه شده روی زمین، مسافر آسمان خیالم! و البته عضوی از خانه ی مشترک همه هستم.
خونه ای که همه مون در کنجی و گوشه ای و یا سرزمینی فراخ از طبیعت اون معوا داریم. یا در جنگلش و کنار رودخونه‌هاش... و یا در بیابان بی آب و علفش... یا در کوهستانهاش و یا در دشت و کنار دریاهاش ... خونه‌ی بی در و پیکری که هر چند صاحب اصلیش رو ندیدیم؛ اما تا دلت بخواد اتاقهای جورواجورشو از بیرون یا درون دیدیم و قفل‌هایی روی درها و دست کلیدهایی در دست زندانبانها و یا امانتدارهاش... امانتدارانی که پیش از خونه تکونی آخر و سفر به گورستان، اونا رو می سپرن دست نوزادهای دیگه که شاید من و تو باشیم و شاید یه آشنا و یا یه غریبه پشت اون کوه بلند که هرگز کسی ندیده!... امانتدارهایی که پیش از من و تو، به همه جا قفل زدن و کلیدهاش رو گذاشتن توی گاوصندوقهای رمزدار زیرخاکی... و یا جلوی چشم همه واسه ش یه لشکر نگهبان گذاشتن.
نگهبانهایی مثل من و تو... که صاحب اصلی خونه رو نمی شناسن و نمیدونن این امانتداران چطوری امانتدار همه ی اتاقها و همه ی طبیعت و همه چیز شدن.
***
بچه که بودم، وقتی پشت پرده ای در اتاقی تو در تو، یه کم بیشتر وول میخوردم، همیشه نگهبانی با نگاهی خشمگین و با فریاد و مشتهایی گره کرده منو سر جام میخکوب میکرد... اون یکی میخندید و بغلم میکرد، یکی میکوبید توی سرم. یکی بغلم میکرد. من می ترسیدم. از اینکه بعد از من، مشت بخورده توی سر اونی که بغلم میکنه و من از همون یه ذره آغوش امن محروم بشم. من از خنده و آغوش خوشم میومد. اما اونا ملغمه ای بودن از پرخاش و مشت و گریه و تسلیم و مبارزه برای چیزی که نمی فهمیدم... چون نمیدونستم اهمیت چگونگی پاسخ به غریزه برای رسیدن به امنیت چیه... گیرکرده بودم بین رفاقت آمدها و موشها و گربه ها. زورشون بیشتر از من بود. منم مثل توپ پلاستیکی سوراخی، هی محکم شوت میشدم توی دروازه ی آغوش اون یکی که گل خورده بود و تماشاچی نداشت. کسیکه هم مربی بود و هم داور و هم بازیکن میگفت: حرکت نکن! اینقدر حرکت کن! اینجوری حرکت کن! اونجا نرو. بیا اینجا.
صاحب اختیار مطلقه ی قوای سه گانه ای که هم خدا و هم بنده ش یکی بود و دیگر هیچ.  میرفتم اما باز شوتم میکرد توی دروازه. گاهی توی دروازه خوابم میبرد و بعد یکهود از وحشت از خواب می‌پریدم و یکوقت می دیدم توی رختکنی تاریکم... نمیدونم چی میشد که وسط کابوسهام از چه خیالی از وحشت یکبند جیغ میکشیدم. بدجوری جیغ میکشیدم تا اینکه باز یکی منو شوت میکرد توی دروازه! و من تا دستم بند میشد به پیرهن منعصف آغوش، اونقدور به تور دروازه می چسبیدم  تا باز خوابم میبرد. بیدار که میشدم یکی درو بهم میگوبید و بیرون میرفت و من باز می ترسیدم. و یکی نازم میکرد و میگفت: همینجا بمون عزیزم. صدات در نیاد... وگرنه...!
و اینطوری با ترس و سکوت و بعدها با دروغهای عاطفی، با حرفهای اونی که زورش بیشتر بود کنار اومدم و باج دادم و به اونی که زورش کمتر بود دل بستم و رفیقی کور شدم. رفیقی کور. نمیدونم اینطوری شد که هوش منطقی یه موش شدم و یا هوش هیجانی یه خرگوش پاشکسته اما پرجنب و جوش شدم. نتیجه اینکه چشمه ای جوشان در دل گودالی خموش شدم.
واسه همین همیشه این شعر از اونی که مهربونه یادمه که میگفت:
در اندرون من خسته دل ندانم چیست... که من خموشم و او در فغان و در غوغاست.
و واسه همین بارها در پستوها فکر میکردم، راستی ما چیکار میکنیم بین این همه زندانی و زندانبان و کلیددار و پرده دار بین پرده های تو در تو که داستانشون کم و بیش شبیه همه.
و چرا وقتی دلم میخواد توی جنگل بدوم و یا توی دریا آب تنی کنم نمیتونم برم جنگل و دریا که اینقدر دوره... و چطور باید از این اتاق فکسنی و از این کوچه ی خاکی و چاله چوله های خیابون برم به دشت و بیابونی بی حصار و به هر طرف که خواستم بدوم و بازی کنم. البته مهارتم تنها در فراز و فرودها و چین و واچینهای این خیالپردازی در تپه ماهورها خلاصه میشد، نه خود واقعی بازی. طبیعتا وقت بازی با بچه ها، نمیدونستم چطوری باید چروک این مچاله گی رو باز کنم و تر و فرز بازی کنم. نمیدوستم چه کار میتونم بکنم تا آزاد و مستقل بشم و احساس رهایی و پرواز شادی کنم. من بودم و یه لونه موش با خرگوشی که پاش شکسته و دوست داره بدوه اما نمیتونه و یا کبوتری که بال نداره اما دوست داره پرواز کنه.
شاید واسه همین همیشه خوابهای من در آسمونی تاریک، رو به بالا و عمودی بود
و خوابهای اون مهربونی که در اندرونی همواره خسته دل و در فغان بود، پروازی افقی و در آبی آسمونی بود.
در من: شوق رها شدن از سقف چاردیواری جهانی پر از قفل و کلیدهایی که دست من نبود.
در اون: شوق بال زدن و  رفتن افقی به سرزمینهای واقعی از آسمانی روی زمین...
و من، در شصت سالگی، بالاخره فهمیدم، که وقتی بزرگ شدم، میخوام چه کاره بشم.
من میخوام نگهبان بشم؛ و البته نه با چشم بسته در خواب. با چشمی باز و نگاهی بیدار... حالا از پشت عینک.
میخوام امانتدار بشم. و البته نه امانت فروش.
مسئله ای که در کودکی همیشه ذهن خریدارم رو مشغول میکرد: چطور در روز روشن امانت میفروشن؟ این چه شغلیه؟!... خب کاسب نبودم.
کاسب نبودم چون بچه بودم، و وقتی اولین بار زیر توددوزی مشماعی در تاکسی، یه آگهی خوندم با شماره تلفن دوزندگی فلانی. با خودم فکر کردم، چرا ما از یه زندگیش بی نصیبیم و دیگران از دو زندگی برخوردار؟!
بزرگتر که شدم فهمیدم: رسیدن به این پاسخ بنیادی، نیازمند تضمین عدم محرومیت از امنیت بود و هست هنوز.
امنیتی در خانه مشترک.
امنیتی برای همه و نه تنها کلیدداران انحصاری و پرده داران ویژه خوار دو زندگی دنیا و آخرت و امانتداران امانتفروش.

بزرگتر که شدم، وقتی دیدم هنوز اون پای خرگوش و بال کبوتر درنیومده، پیوسته از خودم پرسیدم: ضمانت چنین امنیتی چگونه ممکنه؟ تا نه پای کودکی بشکنه و نه بال مادری تا زندگی میان امانتها برای همه مقدور باشه.
مدتهاست که خیال میکنم: اون زبان مشترکی رو که بتونه امانتفروشی و دوزندگی رو بموقع درست بخونه، پیدا کردم. زبانی که شاید امروز به کار یه کودک پیر نیاد. اما شاید به کار کودکان امروز و فردا بیاد.
که چی بشه؟
این دیگی که واسه من نجوشه به چه کار من میاد؟
فکر کردم و فهمیدم: من به این کودکی مشترک در خانه ی مشترک بدهکارم و باید پیش از گور به گور شدن دینم رو ادا کنم. چون امانته و زندگی یعنی چگونگی نگهبانی از این امانت و حفظ امنیتش.
امنیتی که در کورس رقابت برای برنده شدن بر اساس غرایز و ژن برتر ناشی از تضاد منافع، ممکن نیست.
امنیتی که برای حفظش راهی نیست جز استقرار و توسعه ی ضمانتبار "منافع مشترک" در آب و خاک مشترک... در خانه ی مشترک.
خانه ای در من و میان شریکان امانتی بنام کودک من.
خانه ای که هیچ کودک صغیر و بالغی، از صاحبش خبر ندارد!
و تصاحب چنین خانه‌ای، اساسا طبیعی نیست و با حقیقت مهرورزانه ی آغوش نور و آب و خاک و هوای مشترک طبیعت، جور در نمی آید.
خانه‌ی مشترکی که حفظ محیط زیستش در طبق مالکیت و سرقفلی هیچ کلیددار گلوبالیستی، حز همه نباید باشد!
پس فریفته ی جنگ زرگری دموکراتها و جمهوریسواران، نباید شد! که هر دو بر یک طبل میکوبند: حکم حکومتی قادر مطلقه بر تمام خانه ها. از یک خانه ی مشترک در محله و بومزیست، تا خانه ی مشترکی بنام جهان.
آنها به هزار بهانه با شل کن سفت کن و تهدید و تطمیع و شامورتی بازی همواره هم باج میدهند، تا کلیدداری و پرده داری امانتفروشان را به نسبت ایفای نقش حفظ کنند...تا هیچ کودکی در امنیت هیچ خانه ی مشترکی، مستقل و آزاد نباشد.
من به کودکی خود بدهکارم. پس گرد امنیت خصوصی و صنعتی هیچ مدعی حقیقی و حقوقی خاص که صاحب تریبون عام است، ما نمیشوم.
من به فکر یک شرکت سهامی عامم که پشت درهای بسته، بین قفلها و کلیدها هست و جدا جدا نفس میکشد. تنها باید قفلهایش را جوری باز کرد، تا کسی زیر دست و پا له نشود و فقط امانتدارانی بتوانند رشد کنند و بزرگ شوند که عملا و هرگز مالک و صاحب قدرت حاکم بر حیات کسی نمیشوند که مایل است در زمین مشترک بدود و در آسمان عمومی پرواز کند، بی آنکه دست و پا و بال کسی را بشکند.
آیا میشود؟
من خیال میکنم: طبق یک نقشه‌ی راه علمی، عملی بشود!
با یک شرط: مکانیسم تدوین این نقشه ی راه مشترک، به هیچ عنوان توسط کلیدداران و پرده داران، وابسته به این و آن مالک و امانتباز خصوصی نباشد.
چرا که:
اولا: ذاتا، همه سهامدار یک شرکت سهامی عام انسانی‌اند!
دوما: هیچ نوزادی مسئول انتخاب ژن برتر و معلولیت پدر و  مادر خود در خانه‌ی مشترکی بنام زمین نیست و مسئولیت مشترک با نوع انسان است و عمل انحصاری این و آن بر اساس قدرت موروثی و موقت، نباید به قیمت سوختن خانه ی مشترک دائمی شود.
زمین امانتی از سوی طبیعت در دستان نوع انسان است.
و: چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من.
خیام ابراهیمی
11 اسفند 99


کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...