Thursday, January 6, 2022

من هم شعمی روشن

من هم شمعی روشن...
#بزن_و_در_رو!


من هم شمعی روشن...
#بزن_و_در_رو!
بین خونِ دل خوردن و خونِ دلدار
شاعری حق قصاب‌های معناست
!
هیچ کالبدی را نمی‌توان از معنایش تهی کرد
!
بیهوده جان می‌کنیم و جان می‌دریم در جبرجغرافیا
میانِ سبک‌های بومی و فرنگی‌کارِ دیوانِ اشعارِ لاکجری‌ها
که چاق می‌شوند با کله‌پاچه‌ی بره تودلی‌ها
مست می‌کنند با استیکِ سوخته‌ی نیما
در مهاجرت از قوافی حافظ‌ها به شعر آزاد و سپیدها
...
که تا پرپر نشده‌اند، لبخند می‌زنند در ساحل‌ها
در تجزیه و ترکیب کودکانی با ریش سپید میان موج‌ها
...
خوشگوشت‌هایی شاعر و شاعرانی خوش‌کوشک
شعر حق شاعرهاست
!
بزن و در رو
...
در عصر جدید
فیلمی اکران می‌شود از تاروپُف‌سکی
"زنده باد سرسره‌بازی و شن‌اسکی"
وقتی خوره افتاده به جان صخره‌های کوه‌سنگی
در یلدایی بی برف و خشک
که صخره‌ها خزیده‌اند تا عمق استراتژیک سیاه‌چال‌ها
در پوستینِ سنگ آسیابی
که روغن می‌گیرد از جانِ انسان
تا مجسمه خرد شود در میدانِ هزاران سنگ‌قلاب‌
تا سار شود بالای درخت‌ها
و ستاره در آتش
خاموش شود هزار بار در سیه‌چاله‌ها
جیک جیک
:
#حجت را تمام کرد شاعر
و با صدای بلند
از پشت میکروفون حاشا و کلّاسحاب فریاد زد
:
خیمه‌های مستقل را باید به آتش کشید
و کوشکی ساخت از عقیقِ شعر سرخ
...
خودسوزی ممنوع
!
باید داغ کنی و بِداغی خیمه‌ی رباعیِ خیام را
و اعتبار بخری با جزغاله‌ها
...
#حجت تمام است!
اقتداء کرد و داغ کرد خر را
و ذغال زندگی گران شد لایِ پروژه‌ها
!
و موش‌های کــور چاق و چله پف کردند و رفتند بالای درختها، به جیک جیک،
در تارو پودِ شاخِ گنجشک‌ها... جیر جیر
...
دودِ قناری مه شد
در چارفصل دخمه‌ها
...
حجّت تمام شده بود در بالای منبرها
در پشت میکروفون‌ها
...
جیر جیر... پیر پیر... دیر دیر
انگار به جان تکه‌ای از کوه
به جانِ سنگ آسیاب
خوره افتاده بود
کنار سنگ‌قلّاب‌ها
بزن و در رو
...
خونخوری جق شاعرهاست
شاعری حق معنایِ قصاب‌هاست
!
مثل لبخند زدن در ساحل و
...
مثل خون گریستن در گردابِ میرزاده‌ی عشقی
آسیاب به نوبت است
!
یکهو خیلی دیر نشود ای پیرِ قوافی جیرجیر
.
#من_هم_شعمی_روشن... می‌خورم!
خیام ابراهیمی
15 دی 2022

  

Tuesday, January 4, 2022

جنگ زنبیون؟ یا صلح

روزی که #پاتریکعلی_پهلوی مجازا مرا بلاک کرد!
در شبی که 
#زینب_سلیمانی مرا واقعا از زندگی در ولایت الله بلاک کرده بود!


روزی که #پاتریکعلی_پهلوی مجازا مرا بلاک کرد!
در شبی که
#زینب_سلیمانی مرا واقعا از زندگی در ولایت الله بلاک کرده بود!
این نوشته سه بخش دارد که می‌توان تنها به بخش دومش که شعرگونه‌ای است در باب احساس آتشینِ مالکیتِ
#زینبیون بسنده کرد!
1.
#پاتریکعلی_پهلوی و داشتن یا بودن؟ و یا: داشتن و بودن؟
این روزها، اندیشه‌ورزان میان دوگانه‌های کاذب، خیلی حساس و خروس‌جنگی شده‌اند
!
یکی از این دوگانه‌های کاذب که هویتشان متضاد القاء می‌شود "داشتن یا بودن" است؛ که البته مکمل همند
! #تضاد_منافع، تو را به انتخاب یکی وامی‌دارد و با ادبیات سلبی/حذفی به جنگ بین این یا آن سوی سنگر می‌کشاند! و این راز استعمار و استثمار است! حال آنکه راه قدرت در #هم_افزایی بین این و آن است!
همین چند روز پیش یکی از این قربانیان مرا بلاک کرد
!
چرا؟
چون زیر پُستِ انگلیسی‌اش که گفته بود: "سعادت در داشتن نیست و در بودن است"... نوشته بودم: دهها سال پیش وقتی این جمله را از
#اریک_فروم خواندم با خود اندیشیدم که اگر جان نداشته باشی چگونه می‌توانی زنده باشی تا باشی و مهر بِوَرزی؟ البته که سعادت صرفا از داشتن نیست؛ اما بدونِ آن هم مقدور نیست!
بعد مقادیری برایم نوشت که: شما یک کلاهبردارید که مرا دزد اندیشه می‌دانید! آن گزاره ناشی از درک خودم بوده است، و ربطی به چی.چی.فروم ندارد! من من من خودم....خودم
...
عرض کردم بر منکرش لعنت که خودت...خودت...خودت... اما حقیر هم از برداشتِ خود گفتم
.
بعد گفت: تو به من توهین کردی که از اریک فروم یاد کردی... و خودِ خودِ خودم را ندیدی... حالا یا خودت محترمانه خودت را حذف کن! یا من می‌کنم
!
دو دقیقه بعد هم مرا بلاک فرمود
!
فکر می‌کنید این شخص که بود؟
او شاهزاده
#پاتریکعلی_پهلوی...(فرزند محمودرضا پهلوی، فرزند رضاشاه پهلوی) بود.
فکر می‌کنید پست‌هایش چند بازدید کننده دارد؟
یک تا دو سه نفر...که یکی از آنها خودم بودم
...
نتیجه اخلاقی: او برای اثبات سرقفلی و داشتن انحصاری آن گزاره، بودن مرا نادیده گرفت
!
او هم مثل خیلی از آدمها دچار
#نقض_غرض است و خود غافل است! به زبان می‌گوید: بودن بهتر از داشتن است! اما در عمل برای اثباتِ داشتن، بودن را حذف می‌کند!
حال آنکه اساسا راه بینِ این و آن مطلق نیست! بین این دو، یک "یا" نیست. چون این دو یکدیگر را تکمیل می‌کنند! بودن بدونِ داشتن بی‌معناست! و سعادت امری نسبی و وابسته به هر دوست! نه مطلق بین این یا آن
.
فهمش ساده است! اما درکِ مستمرِ ادبیاتِ سلبی/حذفی، برای این فهم ساده میدانی باز نمیکند
!
شاهزاده پاتریکعلی پهلوی پیرو درک عقوبت پدرش شاهزاده محمودرضا فرزند رضاشاه که از محذوفین دوران خویش بوده، سالهاست که در فقر و انزوا می‌زید و از ادراکاتِ دنیای خود می‌نویسد! با بضاعت ناچیز خودم، نوشته‌هایش را در بسیاری از موراد، بسیار هوشمندانه یافتم. اهل اندیشه‌ورزی است! اما ظاهرا محصول آن اندیشه‌های محدود به ادراکاتِ خاص در انزوا، موجب شکوفایی نفرتی شده به شاهزاده رضاپهلوی و مادرش فرح دیبا که از رفاهی نسبی برخوردارند
.

پرسش: براستی اگر "اندیشه" موجدِ مهر نباشد، چگونه قادر خواهد بود زاینده و بالنده باشد؟

یعنی اگر یک رهبر جنایت‌پیشه با قدرت مطلقه را که احیانا گروگان قدرت مافیای عالم است، قربانی مناسبات قدرت ندانی، چگونه خواهی توانست به دیگر قربانیان زنجیره‌ای این سازوکار قانونی در جبرجغرافیایی، بر اساس یک خشت کج فلسفی تئوریزه شده مبتنی بر #تضاد_منافع( نه منافع مشترک) مهر بِوَرزی؟!
این همان حلقه مفقوده‌ی مبارزات ملی میهنی فرهیختگان و سیاستمداران در عصر معاصر(پس از مشروطه) در راستای توسعه‌ی متوازن در کشور ماست
!
آنها به اولویت توسعه‌ی اقتصادی بر توسعه‌ی سیاسی(و یا بالعکس) باور دارند! نه
#توسعه_متوازن. این حلقه‌ی مفقوده در دست #رزم_آراء بود! که نه مصدق تاب آن را داشت و نه شاه و نه کاشانی و ایضا نه خمینی و پیروانش و سایر باقالی‌ها..!
.
2. داشتن از جنس آتش زینبیون و ملکه بریتانیا بنتِ حسن
#زینب_سلیمانی #آیفون دارد! اما بابا به لطف ملکه دندان و نان هم ندارد...! چون جان ندارد!

تجارتِ دراکولا با رجز
:
به قانــــونی که معمـــارش فریب زد
ز کارتر پول گرفت؛ کشور به جیب زد؛
چو خونخوارانِ وحشی اُمتش شد
غنـــــــائم را ربـــــود و در لهیب زد؛
که آتش در وجودش شعله‌وَر بود
به آتشپاره‌گی نُطـــــقِ ادیب زد؛
ز هر چه گفته بــــود، آتش به‌پـــا کــــرد
به گوش و چشم و لب‌ها جمله زیپ زد!
دیالــوگ را نمی‌دانست و گنگ بـــود
رجز خــــواند و هجــــومِ عنقریب زد
!
اراذل را چمــــاق بخشید و هیئت
سپس صد عربده با مکر و ریب زد؛
نخودمغزانِ خوشکوشک را تیغ داد
بصیرت گفت! گلـــویِ عندلیب زد
!
به میدان، دیپلماسی خفت فرمود
سلیمانی به امریکـــــــا نهیب زد
!
زِ پاکستان و افغان، شوش و بصره
بسیجی را زِ دخمه تــا به تیپ زد
!
به عزمِ جنـــــگ با کفـــــرِ جهــــانی
"سلیمان" قالی‌اش تا بصره ریپ زد!
زِ خونِ ملتی مغبــــــون دلار ساخت
زِ توپ و تانکِ روسی حرفِ جیپ زد
!
شد او در پـایِ پوتین واکـسِ خونین
به سـوریـه لگــد را کیپ تو کیپ زد
زِ بالا روس بــــــود و بمبِ خوشه
زِ پایین توپِ چارباغی، عجیب زد
!
برای سودِ بَشّــــار و رفیــقـــان
به قلبِ مردمِ سوری، طبیب زد
!
یکی سردارِ دل‌هـــای کبـــابی
جگر را با دل و قلوه، صلیب زد!
پس از تغییــرِ تاکتیـــک و سیــاست
گرا داد روس "خاخام را"، حبیب زد
!
شهیــــــــــدِ راه مولا شد سلیمـــــان
به مرگش آگهی‌داشت و دو سیب زد
!
حجازی آن رفیق و یـار غــــــــــارَش
بگفتا: قاسم آنشب حرف چیپ زد
!
پس از قــــاسم رجزخوانی به پا شد
دُلارهــــــــــا را دِلارایَش به جیب زد
خرید با مـــالِ بابــایش دو گوشی
به رزمِ صیـــغه در بیروت تریپ زد
!
ســـــــونی را داد به آقــــــا و عمویَش
و آیفون را زِ عشقش خود به جیب زد
.
چنین بود پوستینِ میشِ گــــرگــان
به صلح آمد، به جنگ اما فریب زد
!
.
3. قاسم، شهید راه مالکیت حضرت سلیمان بر جان و مال تمام مردم
:
#خمینی خود را وکیلِ مطلق‌العنان الله می‌دانست و الله را در جیب امام زمان و خود را به حکم اصل 5 قانون اساسی نایب برحقش در کهکشان راه شیری و تا چشمِ #تلسکوپ_جیمز_وب کار می‌کند...، که قانونا و بموجب آیه: لله ملک المسوات و الارض است! یعنی صاحب و مالک زمین و آسمان و مافیهاست! بنابراین نباید تعجب کرد اگر پیروان راه آن امام همام، چمدان چمدان دلار را از شیر پستان مام میهن دوشیده تا به خون رسیده اند و باز می‌دوشند تا برای جنگ به لبنان و سوریه هبه کنند و مالکیت خود را بر جهان اثبات و موقعیت نواله‌خوارانِ جنگاورِ خویش را تثبیت کنند! آنها چون از جنگ دلخواه مافیای عالم نان می‌خورند، برقرارند نه به خاطر اینکه ایه گفت: یدالله مع الجماعه!
لذا زین پس، نگوئید
#کتلت و کباب کوبیده! بگوئید: شهادتی آگاهانه و مالکانه در راه ولایت بر جهان.
نکته: کشتن قاسم، پروژه‌ تغییر استراتژی روسیه
روسیه(شریک سنتی انگلیس در تجاوازت تاریخی به ایران) در رویکرد مدرن خود، یک ایران آویزان با یک رهبر گروگان نیازمند است که قانون اساسی ضامن آن است
!
نقش استراتژیک دودوزه بازی روسیه را بین اسراییل وایران نباید فراموش کرد
!
اگر اسراییل گرای سلیمانی را داده به ترامپ... اما چه کسی جز نفوذیان روسیه میتواند گرای سلیمانی را داده باشد به اسراییل؟
تغییر استراتژی یعنی: نقش زمینی سربازان ایرانی برای روسیه در سوریه و برای امریکا در عراق تمام شده بود
!
این تغییر استراتژی باید باور پذیر باشد و ضمنا نظام آویزان ایران را بصورت پشم و کرک ریخته در رجزخوانی جری تر کند! این هم به نفع روسیه است و هم امریکا و هم چین و هم فرانسه... و البته ملکه بنت حسن در انگلیس و نوزادش اسراییل
.
تغییر استراتژی دفع کردن ایران از سوریه و عراق، با مرگ
#حجازی جانشین او و نیز معاون دیگر قاسم سلیمانی و #فخری_زاده و ... تکمیل شد!
.
سال پیش طی یک نوشته اشاره شده که حتی اعترافات حجازی (پیش از مرگ) با تعریف خاطره‌ای عجیب از آخرین شب حضور قاسم در لبنان اثبات می‌کند که گویا سلیمانی از حذف خودش به عنوان یک سرباز انتحاری در راه سیاستهای کلان رهبر نظام، کاملا آگاه بوده استو به مسلخ رفته است
.
یعنی تغییر استراتژی بدون اطلاع اتاق ذکر نظام نبوده و از اتاق فکر روسیه با ایشان هماهنگ شده است
.

بهترین راهکار برای باورپذیری کمرنگی نقش ایران در منطقه...با تقسیم سوریه و عراق بین روسیه و امریکا... و کشاندن ایران به سمت چین و طالبان...

نتیجه: در دوقطبی القاء شده بر عالم توسط مافیای قدرت حاکم بر جهان، پیش و پس از پایان صوری دوران جنگ سرد با فروپاشی نمادین اتحاد جماهیر شوروی، همواره شاهد بوده‌ایم که خشت بنیادی #تضاد_منافع بین دو قطب چپ و راست عالم چون آتشی جنگ افروز در آتشگاه عالم، حفظ شده است!
حفظ دو قطبی تضاد منافع، تنها با به حاشیه راندن قدرت مردم جهان تا حد اتمیزه شدن مقدور خواهد بود تا عنصر
#منافع_مشترک در آب و خاک مشترک و در زمین و آسمان و مافیها، موجب تعدیل ثروت بین ملتهای مختلف نشود.
این استراتژی، برخاسته از همان آیه: لله ملک السموات و الارض است، که سه اصل
5+110+177 قانون اساسی آن را تا ابد لایتغیر می‌کند تا جایی که #ازغدی چند سال پیش گفته بود ما با هزاران شهید دارای سرقفلی ایران هستیم و هر کس می‌خواهد ایران را پس بگیرد باید کشته دهد و آن را از ما بگیرد! همین گزاره را چند شب پیش #اکبر_خوشکوشک در #کلاب_هاوس گفت: که ما اهل ولایتیم و خانواده‌ی خود را بر سر حراست از ولایت مطلقه فقیه گذارده‌ایم و آماده‌ی دریدن هر ایرانی که این مالکیت را نپذیرد در میدانیم و 43 سال است که این دریدن را اثبات کرده‌ایم.
.
کشتی شکستگان:
کدخدای عالم تمام زمین را مال خود می‌داند و خود را به‌جای یک خدای قدر قدرت نشانده است! و تنها چنین ادعایی است که می‌تواند بر اساس ژن برتر تکنولوژی و قومیت و ایدئولوژی، این تنور را برای ناخدا و ملوانان و ابواب‌جمعی‌اش و رفیقان و پیمانکاران، داغ نگاه دارد
!
باقی مسافران در کشتی تایتانیک می‌توانند در آب گل آلوده غرق شوند! در کسب و کار این مافیا، همواره یک ارکستر مجازی در تریبون‌های ویژه‌خوار آماده‌اند که شبانه‌روز برای مسافران، موزیک‌های مهیج، ملو و خواب‌آوری بنوازند برای مرگی آرام...! از جنگ‌های نیابتی برون مرزی بگیر تا جنگ‌های زرگری جهانی بین دو تیغه‌ی دموکرات و جمهوریخواه تا نوع داخلی آن بین دو قطب اصلاح‌جلب و اصولگرا برای حفظ قدرت مطلقه و اهل بیتشان بر مالکیت مشاع شریکان(البته کاملا قانونی)... یکی با ژن برتر تکنولوژیک و سرمایه و ابزار تولید... و دیگری با ژن برتر ایدئولوژیک از اتاق خواب تا ناسوت و هپروت و هر سراب
...
باید دید هر شهروند نواله‌خوار کدام میدانند؟
آنگاه دیگر نباید از شعارهای جنگجویانه‌ی
#زینب_سلیمانی در کل جهان با شعار مرگ بر امریکای جنایتکار که با گوشی آیفون پروموت می‌شود...، و نیز از شعارهای مهرورزانه‌‌ و مجازی شاهزاده #رضا_پهلوی مستقل و آزاد از تاسیس یک شرکت سهامی عام...، و یا از #نفرت واقعی شهروندانی چون #پاتریکعلی_پهلوی در حسرت یک شرکت سهامی خاص، زیاد تعجب کرد!

تغییر پارادیم شیفت از تضاد منافع ایدئولوژیک، به منافع مشترک مادی:
چو نیک بنگری روح آتش و جنگ در
#نبردی_نابرابر (به نفع ژن برتر مالکان) در دنیا سلطه دارد و بزرگترین اعتبار و قدرتی که می‌تواند نقشه‌های کوتاه‌مدت و میان‌مدت و بلندمدت استعماری و استثماری مالکان مطلقه‌ی عالم را به نفع مردم اتمیزه تغییر دهد، بازی با قواعد جنگی ایشان نیست... بلکه احقاق قدرت مردمی بر اساس #منافع_مشترک مادی در آب و خاک مشترک است، که اگر در سازوکارِ یک شرکت سهامی عام پروموت شود، آنگاه بزرگترین قدرتِ اعتباری برای استقلال و آزادی، زاده می‌شود!
از خود بپرسیم: در دوران پیشاآزادی که خانه مشترک در حال سوختن است و منابع طبیعی و انسانی نه به دار است و نه به بار، جنگ بر سر دیزاین مبلمان چه سودی دارد جز چاه‌نمایی برای اتلاف منابع به نفع قدرت مطلقه؟ و چه کسانی مخالف آزاد کردن این پتانسیل زاینده‌اند؟
ویروس تریبون‌های ایشان تنها با ادبیات ایجابی جذبی توسط گلوبولهای سپید، جذب و هضم می‌شود؛ نه با روشِ جنگ‌های ویروسی بر بستر گلوبولهای سرخ در بسترهای ناامن، که هر انسجامی را متلاشی و ویران می‌کنند!
این راز سلامت و زایندگی در طبیعت است
!

خیام ابراهیمی
14 دی 2022

   

ماسک می‌زنم

ماسک می‌زنم


ماسک می‌زنم
من همینقدرم... گمانی میان واقعیات مجازی... نه به قدرِ رؤیاهای چند اسباب بازی...
ماسک می‌زنم
در دوران گذار و پاره می‌شوم میان افسارِ سنت و فرمانِ مدرنیته
...
میانِ عروسک‌های کوتوله در شهرِ لی‌لی‌پوت
!
نه از ترسِ آلودگیِ نهفته در چند فـــوت
میانِ خیالاتِ ویروسی که می‌لولَد بینِ ذراتِ خاکِ خفته
رویِ چند خاطره در رفِ کتاب‌ها یا هر هلِ پوچِ عزیزی که نیست زنده چو انسان
...
ماسک می‌زنم
تا لب‌خوانی نکند نگاه نامحرمی واژه‌هـــا را... تا ویروس نشود در امنیتِ جان
چون از سکه افتاده‌ام... از آسمانِ سکوت
!
واکسن نمی‌زنم... پس از زمینگیری و هبوط
!
وقتی شاخه‌هایم در زمین غصبی از ریشه‌های سیبی در هوا آب می‌خورد
وقتی دندان‌هایی که یکی در میان ریخته و جز سیب زمینی پخته، نه سیب ترد و نه نان خشک نمی‌جوند
!
ماسک میزنم تا جای خالی دندانهایم را نبینی و بخندی
!
برای امنیتک تو که اسیرِ امنیت عروسک‌هایی در نا اَمنیِ خودی
ماسک می‌زنم تا نفهمی
هذیانِ خوابِ دلارهای نقد به پشیزِ ریالِ نسیه را... برای خریدِ یک مریمی، یک فَروَهَر
تا گمان بری که اوضاع کاملا عادی است
تا دَوام آوری در بی دَوامی از این ستون تا ستون دِگر
ملامت مکن!... نه خود را و نه دیگری را در این سفر
که ناتوان بوده‌ای در تکرار بازی‌ با بازیچه‌هایی با تاریخ مصرف منقضی در سنت
که هیچ پرستوی زنده‌ای در قفسهای عتیقه نمی‌بالد
هیچ کرمی تا ابد زنده در پیله، پرپر نمی‌زند
...
رازهایی است که در پیله‌ی سینه‌ام امن می‌ماند، به امانت تا ابد
در خود می‌میرد اما هرگز پروانه نمی‌شود روی گل‌ها لابلای سایه‌های برگ‌های روی دیوار
...
رازهایی هم هست که میانِ عروسک‌های شاد در باد می‌دَمد
تا طوفانی شود به نسیمی و به آتش ‌کشد از کلاه تا زیر پایم نمد را
...
علیاحسرتا
!
حسرت در بی‌ثباتیِ دامنه، شبیهِ حسرت در ثباتِ کوهپایه و قله نیست
!
خیال نکن که در سربالایی و سراشیبی دامنه‌ها زندگی جاری است، برای یک همیشه نگهبان
...
خیالت راحت!... اینجا بـــاز هم بساط تیمارداری برپاست میان سایه‌های لرزان
...
اینجا زندگی روزمرگی است به نیتِ امیــــد، میانِ دردهای معلولانی رها در بـــاد
...
ماسک می‌زنم... تا نبینی جایِ خالی دندان‌ها را
عینک می‌زنم
تا نبینی نگـــاهِ نگهبانی را که به راه امنیتّ رهگذران، امنیتی نداشته هرگز در پایان
...
از این ایستگاه تا ایستگاه بعدی... از آن سیه‌چاله‌یِ سنتی تا سیـــاه‌چاله‌های مدرنِ صنعتی
...
میانِ ثبات موروثیُ یک کوهپایه با چاه و قنات‌های جاودانِ پدران
با یک خاندان خوشبخت پر از دایی و خاله و عمو و عمه و فرزندانشان که به هر مناسبتی به دیدار هم می‌روند و شادند... نه....! دیگر آن ثبات سنتی تکرار نمی‌شود
!...
خود را میان سنت و مدرنیته پریشان نکن
!
خود را ملامت نکن
!
عصر عصرِ زندگیِ مجازی اندر شادی‌های چند هِلِ پـــوچِ مجازی است... مثل مصلوب شدن یک انسان در راهِ نگهبانی از کتابهای مرده در کتابخانه و بارکشی از ردیف یک قفسه در یک طویله به ردیفِ قفسه‌ای دیگر در آن طویله
...
و ثبات یک چشمه و دریاچه در قله‌یِ لرزانِ فرزندانی که قرارِ نشستن در قفسه‌های گَرد‌روبی ‌شده را ندارند
...
نه... دیگر ثبات در آن کوهپایه‌ها در آن شهر خرم و شاد تکرار نمی‌شود
!
بین شهری مجازی در ماه و در آسمان استیجاری
تا شهرِ مهر پرور بر زمین ملکی یا غصبی، که انسان در آن مثله شده و دیگر مونتاژ نمی‌شود
...
جان کندن در "دامنه" یعنی دوران گذار است از سنت به مدرنیته
...
در دامنه هر چه بود و هست در بی‌ثباتی است و در سنگلاخ و تشنگی
...
و جوهایی که از کنارِ خانه نمیگذرند و گاه آب دارند و گاه ندارند مگر گل‌آلوده در کژراهه و خونین در سراب
...
هیچ کولیِ آواره و مسافری در میانِ راه خانه نمی‌سازد... این بــود سرنوشتِ بی‌ثباتِ نسل ما
...
با یک رازِ مگـــو که تو نمی‌دانی و رازها را هوار کردی در دوغ و دوشاب
...
گـــاه کلاغ‌ها، کلاهِ مترسک‌های مزرعه را می‌خورند... و تو حتی نمی‌توانی فریــاد بزنی... آخ چشمم...آخ مغزم
!
چرا که وقتی بیدار شوند راهزنان... تو امنیت‌ات را در بهشت از کف داده‌ای... من به جهنم
!
پس، نه خود را... و نه دیگری را... ملامت نکن
!
تو همینقدری...نه بیشتر... نه کمتر
...
مثل من که همینقدرم... نه بیشتر...نه کمتر
...
آنقدر که امانت را برسانی به قله
...
آنقدر که دست رَد نزنم برای امنیت هر جانداری که در پیاده رو ترسیده و به یاری‌اش بشتابم تا تمام شوم در آخرین آه تکیه داده به یک صخره در یک دامنه
...
ملامتم می‌کنی که چرا نبودم تا پایان راه... وقتی شمعی سوخته بود در دامنه از سر تا پا
...
اما من ملامت نمی‌کنم... نه تو را... نه خود را
من همینقدر بودم تا نور بپاشم در تاریکی کوره راه یک کوهستان تا آخرین قطره
...
تو همینقدر که برسی از این ایستگاه به ایستگاه بعدی... تا قرارگاه
...
ملامتم می‌کنی که چرا جلودار نبودم
چون من همینقدرم... نقدی که از نسیه دانه دارد در کوله پشتی و در چینه دان... چون همواره عقب‌دار بودم... آویزان به امنیت رهروان
...
تو می‌رفتی به پیش با کوله‌باری سنگین و من بی‌صدا جا می‌ماندم... با تصاعدی منفی
بی‌آذوقه در تاریکی کوهستانی بی مـــاه
...
در خفا از خوشه‌ی پروین ستاره می‌چیدم تا روشن بماند راه
...
چون خونی نمانده بود در رگِ هلالِ شب اول تا آخر ماه
...
و در خزیدن‌هایم روی سنگلاخ‌ها... کورمــال کورمـال نمی‌خوابیدم
...
تا تصادفی، هر دو پایم را شکست ناگهان
...
و هم دست و پـــای دیگران
...
و روحم پت پت می‌کرد زیر ماه خاموش و میانِ چند آهِ سوزان
نفتی نبود و وقتی چراغ پی‌سوز به عاریه روشن شد
دیگر توانی نمانده نبود برای بازپس دادنش
و تو آنچنان فریاد زدی در کوهستان که گرگ‌ها بــو کشیدند
که خونی داغ ریخته از پاهای شکسته و دستی علیل در دامنه
حالا گله‌ی گرگ‌ها بود و دست و پای شکسته
و یک قرارگاه در قله با چراغی روشن
...
دیگر خوشه ی‌پروین هم ستاره ای نداشت
همین شد که باز امنیت شد دَم و بازدَمی میانِ ترس و لرزها
بی موجودی و موجودی ترسیده‌تر با پاهایی شکسته‌تر
و خونی که در رگ‌ها نمانده بود
...
دیر شده بود... خیلی دیر شده بوده
...
حالا تو در ثباتِ قله‌ای مدرن بی‌ثباتی
با تصوری موهوم از ثباتِ سنتی
و من در بی‌ثباتی دامنه در میان راه به در و دیوار می‌زنم
تا بپــاشم نوری از این ایستگاه تا ایستگاه بعدی
تا نترسد رهگذری معلول که زندگی نمی‌کند
در خیمه‌های موقت بین‌ راهی در دامنه
با کوله‌باری سنگین‌تر از سنگین
...
خیالت راحت
بین کوهپایه و قله ثباتی نیست برای زندگی
اینجا کسی نه به روش سنتی نه مدرن زندگی نمیکند
...
تنها یک بدهکاری نبض میزند بین آرزوها و خیالات و توهماتِ بینِ ایستگاهی
و دَم و باز دَم... همه لرزان است
از این دم که فرو می‌رود بدهکار... به آن دم برون آید نسیه
...
که آیا برآید بدهکارتر... یا نه؟
چه کسی بدهی‌ها را می‌پردازد؟
معلوم نیست
!
پرونده نیمه‌باز... نزدِ قاضی مفقود میدان بایگانی است
!
قضاوت مکن
!
قیاس مکن
!
ملامت مکن
!
که بینِ دو ثبات سنت و مدرنیته
...
دورانِ گذار در دامنه... همه بی‌ثبات و لرزان است
این را میتوان از روی رَدّ شمع‌های چکیده بر زمین فهمید
که هیچ شمعی، تا ابد خورشید نیست
!
می‌سوزد و می‌سوزد و روزی تمام می‌شود
...
روزی که تو در خواب جا مانده‌ای در سنت یک غارِ کهف و
گمان‌های مدرن برده‌ای در ناکجا
...
وقتی سکه‌هایم را به پشیزی نمی‌خرند
...
من ماسک می‌زنم در دورانِ گذار
...
و واقعا پاره می‌شوم میان افسارِ سنت و فرمانِ مدرنیته
...
وقتی تو در برزخی میانِ آن دو خفته‌ای... در آنسوی جهان
و نمی‌دانی که یک ریال دِینِ دورانِ جوانی
یعنی سی هزار تومان بـــارِ سنگینِ پیری
یعنی 300هزار بار آن جوانی مرده و کفن پوسانده
...
پشت این ماسک که می‌زنم
...
خیام ابراهیمی
11 دی 2022


Sunday, January 2, 2022

2022

معجزه در یک ثانیه پس از ساعت دوزاده امشب


از وقتی خوابِ روزمان، قانونا تنظیم شده؛ نقشِ بیداریمان دو نیم شده و بخشِ نیمروزی قیلوله‌‌ بر رَخشِ خیالِ شادکامی در شب‌زنده‌داریِ رِخوَتِمان تقدیم شده به چُرت‌های #نورانی یک یلدای تاریخی و این اثبات می‌کند که جهان همچو پارسال و سالیان پیش‌، در جنگ‌های زرگری و نیابتی گردِ دوقطبی #تضاد_منافع کاذب در نبردی نابرابر، به کام شورای بانکداران لندنی و میراثخواران #نئولیبرالیستِ #کمپانی_هند_شرقی در #گازانبر_دوقطبی #دموکرات و #جمهوریخواه است و به کام عسلخورانِ جام‌های بلورین‌فرانسوی و #چینی چینی و سفالین‌روسی و استخوانی‌انگلیسی و سلیکونیِ‌امریکایی و متریال‌های ناشناخته‌ی آلمانی و سوئیسی و سایر شرکاء شرقی و غربی در یک #شرکت_سهامی_خاص_شورای_امنیت_سازمان_دول (نه ملل) به رهبری ملکه زنبورها و فرزندان دانشمند جنایتکامی چون #پرفسور_بانو_لمبتون انگلیسی و #پرفسور_ریچارد_کاتوم امریکایی و #نوادگان_لیاخوف_روسی و کل اجمعینِ گروگانگیران زنجیره‌ای جهانی و آلتهای بومی چون #پرفسور_شیخ_فضل_الله_کوری و #کیازوری و #پرفسور_ملا_کاشانی و #دکتر_مصدق و #اعلیحسرت_ماه و #علم و #فردوست و عالیجنابان و وکلاء #شر_خر_دژمن در مجلسِ اُنسِ مردمسواران گروگان، و #پرفسور_خمینی و #پرفسور_خامنه‌ای و #پرفسور_زهرمار_آهی و #پرفسور_صدیقی و #پرفسور_مهندس_حسن_شریعتنداری و #پرفسور_نوری_بلاء و یک سیاهی لشکر نواله خوار باباقوری گروگان از #علامه_خاتمی تا #جاانداز_روحانی و #پاانداز_مصباح_مزدی و #پرفسور_آلت_قتاله_رییسی و #پرفسور_باجزاده و #داکتر_تریت_کوبیده_پارسی تا #پرفسور_امیر_رقاص_زجرآور_امریکایی و هر چه لوطی و لباس شخصی‌های گمنام منتر... بوده است. چرا؟ چون جملگی مروجِ #قانون_اساسی ویژه‌خواری‌ خواص بین مؤمن و کافر به خویشند!

ساعت دوازده امشب اثبات میکند که به سعی مشکور #هیئت_مؤتلفه و بازاریان مذهبی بریتیش_قلمبیا و #فدائیان_اسلام_سلطانی، جهان همچنان به کام شریکان سردار دانشمند #سپهبد_رزم_آراء نیست... مگر با مردمی آگاه(نه جاهل) در یک شرکت سهامی عام(نه خاص) گرد #منافع_مشترک (نه تضاد منافع) در آب و خاک مشترک از شبکه‌ی شوراهای محلی تا مرکزی با ادبیات ایجابی/جذبی برای تمرین #هم_افزایی (نه رقابت بر اساس #ژن_برتر مافیا در نبردی نابرابر با ادبیات سلبی/حذفی) و مسئولیت پذیری میدانی و نظارت بر سرنوشت عمومی...، تا: امنیتِ سیستماتیک و واقعی(نه مجازی) هر سهامدار، قانونا تضمین شود و جهان به کامشان چون عسل شیرین(نه تلخ) گردد!

وگرنه 2022 با 1022 و 3022 تمایز چندانی جز تنوع در روش‌های دریده‌شدن در سوراخ موش و روزمرگی اتمیزه، و مشارکتِ مجازی(نه واقعی) و بیت‌کوینیِ سلبریتی‌ها به نفعِ مافیای پیمانکارانِ استیج‌های #اهل_بیت_رذالت نخواهد داشت!

در سال جدید به حکم دلواژه‌ها امیدوارم که نقش مثبتتان چون صفر در عددِ 2022 نباشد!

یعنی این آرزو آیا فایده‌ای هم دارد یا نه؟... تنها #تلسکوب_جیمز_وب داند در جَلوَت و خالقِ مونتاژکارش با آلتِ قتاله‌ی میکروسکوپ در فیهاخالدون خَلوَتِ شما... و البته #چین و ماچین روی پیشانی پرفسور بانو #ملکه_بنت_حسن و #مالک_مکرون #آل_فرعون!

جام سرخ تمامشان خالی از خون #بینوایان که در آن ساعت در خواب خوش درون #بی_آر_تی به صبح آزادی و استقلال و رهایی از دریوزگی امیدوارند!

اجر همگی با سید الشهداء
خیام ابراهیمی

10 دی 2021

  

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...