من هم شمعی روشن...
#بزن_و_در_رو!
من
هم شمعی روشن...
#بزن_و_در_رو!
بین خونِ دل خوردن و خونِ دلدار
شاعری حق قصابهای معناست!
هیچ کالبدی را نمیتوان از معنایش تهی کرد!
بیهوده جان میکنیم و جان میدریم در جبرجغرافیا
میانِ سبکهای بومی و فرنگیکارِ دیوانِ اشعارِ لاکجریها
که چاق میشوند با کلهپاچهی بره تودلیها
مست میکنند با استیکِ سوختهی نیما
در مهاجرت از قوافی حافظها به شعر آزاد و سپیدها...
که تا پرپر نشدهاند، لبخند میزنند در ساحلها
در تجزیه و ترکیب کودکانی با ریش سپید میان موجها...
خوشگوشتهایی شاعر و شاعرانی خوشکوشک
شعر حق شاعرهاست!
بزن و در رو...
در عصر جدید
فیلمی اکران میشود از تاروپُفسکی
"زنده
باد سرسرهبازی و شناسکی"
وقتی خوره افتاده به جان صخرههای کوهسنگی
در یلدایی بی برف و خشک
که صخرهها خزیدهاند تا عمق استراتژیک سیاهچالها
در پوستینِ سنگ آسیابی
که روغن میگیرد از جانِ انسان
تا مجسمه خرد شود در میدانِ هزاران سنگقلاب
تا سار شود بالای درختها
و ستاره در آتش
خاموش شود هزار بار در سیهچالهها
جیک جیک:
#حجت را
تمام کرد شاعر
و با صدای بلند
از پشت میکروفون حاشا و کلّاسحاب فریاد زد:
خیمههای مستقل را باید به آتش کشید
و کوشکی ساخت از عقیقِ شعر سرخ...
خودسوزی ممنوع!
باید داغ کنی و بِداغی خیمهی رباعیِ خیام را
و اعتبار بخری با جزغالهها...
#حجت تمام
است!
اقتداء کرد و داغ کرد خر را
و ذغال زندگی گران شد لایِ پروژهها!
و موشهای کــور چاق و چله پف کردند و رفتند بالای درختها، به جیک جیک،
در تارو پودِ شاخِ گنجشکها... جیر جیر...
دودِ قناری مه شد
در چارفصل دخمهها...
حجّت تمام شده بود در بالای منبرها
در پشت میکروفونها...
جیر جیر... پیر پیر... دیر دیر
انگار به جان تکهای از کوه
به جانِ سنگ آسیاب
خوره افتاده بود
کنار سنگقلّابها
بزن و در رو...
خونخوری جق شاعرهاست
شاعری حق معنایِ قصابهاست!
مثل لبخند زدن در ساحل و...
مثل خون گریستن در گردابِ میرزادهی عشقی
آسیاب به نوبت است!
یکهو خیلی دیر نشود ای پیرِ قوافی جیرجیر.
#من_هم_شعمی_روشن... میخورم!
خیام ابراهیمی
15 دی 2022
No comments:
Post a Comment