مُلّا:
خواستم، اما نشد!*(1)
️خواستی
و نشد؟! 🔐
دلت میخواستو،
عقل از من ربودی؟!... و یا با "عقلِ خود" خُدعه نمودی؟
تو گر فکرِ
سفر با یـــــــار بودی... چرا در کــارِ صد دلــدار بودی؟
بگفتا:
"خدعه" نرمافزارِ زَر بود... وگرنه کی مرا افسارِ خر بود؟
اگر تزویــر و
زور و زَر نباشد... شعــارِ مُفت و شـعرِ تـر نباشد،
کجــا حرفِ
مَـرا باشد خریدار؟... میانِ عالمان و خلق بیـــــدار؟!
هر آنکس بر
مَنش امیدوار شد... غریقِ سحرِ این صندوقِ مار شد
نفهید اصلِ
قانــــونِ قضـــا را ... وَرایِ رأیِ مـــا، حکمِ خــــدا را
که این بازی
نبـــاشد بهرِ ملت... مگر بر اُمّت و یـــــــــارانِ بیعت
منم بازیگرِ
این گـوی و میدان... که مردم گوی و قاضی صحنهگردان
جز این باشد،
نه از من بود یادی... نه از محمــــودِ شیـّـاد و ایــــادی
همه بازیگرانِ
یک خدائیـــــم... زبانبازیم و حرفیم و نـدائیـــــم
تو گر سودایِ
خود در چنته داری... بکن قانونِ خود را پاســـداری
به این قانون
و بند و اصل و ماده... همه بَــر سَـرِکاریم و پیاده
نفهمیدی! دگر
از من خطا نیست!... تو میمانی و اینکه: چاره با کیست؟
نباشد
چـــــاره در بیـنِ خودیها... همــــه قانونیاَند و اَمــــرِ مـــولا
تو را در دامِ
ما، دانه فریب است...عبادت شغلِ ما در مکر و ریب است
اگر بنده
نباشی، کافـــــری تو!... در این قانون، غریب و سَرخَری تو!
اگر باشد تو
را قصدِ خـــــــدایی... نباید این سفر بــا مــــا بیایی
برو در فکر
قانونِ خودت باش... به جز تغییر، همین کاسه، همین آش! 🧙♂️
نمیدونم چی
باید بگم؟
#امید_کوکبی
بعد از یادآوریِ رؤیایِ زندگی در امریکایِ دستودلباز، و ویلایِ کنار ساحلِ
اسپانیا، امروز در حصرِ ترکمنصحرا میگه: "گذشته، یک رؤیایِ تمام شده
است!"... (لینک پای نوشته)
من میگم: اما
کابوسهای گذشته رو میشه امروز با تقلیدِ کورکورانهیِ احکام و قوانینش، بازآفرینی
کرد! مخصوصا که اون قوانین مربوط به نوع برخورد با اکثریتِ وحشی، برای ایجادِ
امنیت برایِ همه باشه! البته این روزها مردم نمیتونن بدون حمایتِ قانون، راهزنانی
خشن و زورگیر باشند! مگر اینکه برای حفظ امنیت، باهاشون با احکام و شیوههایِ
بدوی، مثلِ راهزنانِ عصرحجری و بیابانگرد رفتار بشه. لازم نیست این نوع برخورد
حتما در قانون نوشته بشه... میشه در مملکتِ خودت قانون "حقوق بشر" حاکم
باشه، اما برخوردت در پس پردهی قدرت با دنیا بصورتِ بدوی و بر اساسِ توطئه و
تفرقه و حذف و جنگ افروزی باشه. و بدترین حالت اینه که هم قانون و پندارت در وطن
بَدَوی باشه و هم گفتار و رفتارت با جهان.
اگر اون اولی
بخشی از جهانِ اوّله... این دومی بخشی از جهانِ سوّمه.
اما اگه بهشت
اینجاست... لابد اونجا جهنمه...
توی همون
جهنمِ شیطانی به معلولینِ جنگیِ فراموش شده و وازده و گرسنهی ما که از بهشت فرار
میکنن و بهشون پناهنده میشن، حقوقِ دیسابیلیتی میدن... حمایت مادی و معنوی برای
امکانِ بازسازی روح و جسم... امکانِ تحصیل... امکان زندگی... و امکانِ استقلال
بدون اینکه ناچار باشی تن بدی به زورگیریِ عقیدتی یکی نادانتر از خودت...
نمیدونم
منابع مالیشون رو از کجا تامین میکنن؟ البته ظاهرا منبعِ این کمکهای سیستماتیک
مالیات شهروندانه... به هر حال قدرتمندند... شاید قدرت و توانشون ناشی از ارزش
افزودهی تولید علم باشه... شاید ناشی از قانونی باشه که شکوفایی و بلوغِ رشد هر
انسانی رو ممکن میکنه و تو رو تویِ کاسهیِ چشمی تنگ، محصور و گــور نمیکنه...
شاید هم امثالِ قذافی و یا صدام با تیکهایِ عصبیشون کمک میکنن تا با گزک دادن
به دستِ صاحبِ قدرتِ مطلقه، و با سوخت و سازِ نفتِ ملتهای محروم، کارخونههاشون
آباد بشه، درآمد ملیشون اونقدر زیاد باشه که بتونن به قربانیان جهانسومی کمک
کنن...
به هر حال در
این جهان سوم باید یکی باشه، که همون اول کار از جیبِ ملتش فحش بده و سیلی بزنه...
یکی هم جوابشو بده و البته تویِ دعوا هم که حلوا خیرات نمی کنن! و مسلما اون که میبازه
بچههایِ کورهپزخانهها و کوچههای خاکیِ شام و عراقند ، که باید هزینهی جنگ و
تصرف و ویرانی و بازسازی و نجات کشورشون رو به فرشتههای غربی خودشون بدن و نون
خشک سَقّ بزنن تا زرنگها و نوابغشون یک روز فرار کنن اونجا تا پولِ خونشون رو به
عنوان دیس ابیلیتی دریافت کنن... و احیانا با نبوغشون گلی بزنن به سیستم
استعماری...
ایکاش ما هم
سرمون توی لاک خودمون بود و گزک نمیدادیم دستشون و با دست و دل باز با هم میخوندیم:
"دست در
دست هم دهیم به مهر...میهن خویش را کنیم آباد." اما در جهان سوم قانونِ
ایدئولوژیک به چنین وحدت ملت با ملتی اجازه نمیده تا ملت دست در دست هم دهند به
مهر.
ریشهش
کجاست؟! خب شاید یک سوختی هست توی ماشین حرکت ما که از خونه شروع میشه... اونجایی
که با زورگیری به کودک نابالغ، عقیده تزریق میکنیم تا بهش لبخندِ مهربار
بفروشیم...
نقطهی عطفِ
این مصیبت اونجا تثبیت میشه که این لبخند مهرآمیز از مدرسه تا محل کار و آزمایشگاه
و دانشگاه و دفترِ ثبت احوال و ازدواج، قانونی میشه. یعنی رشد و پیشرفت ما پیوند
زده میشه به دروغ و زورگیریِ عقیدتی و کلاهبرداری معنوی و مادی و فساد و از دیورا
هم بالا رفتن.
اینجوری دیگه
لازم نیست حتما یکی پیدا شه جوابِ سیلیِ ابتداییِ ما رو با توپ و تانک بده... ما
خودمون کلک و گور خودمونو توی دخمه و تنگنای کاسهی چشم و نگاه همدیگه میکنیم و
اسمشو میذاریم بهشتِ رؤیاییِ خاورمیانهای و جهان سومی.
گفتی: حالا به
جای خوندن رمان رؤیاهایِ بر باد رفتهی غربی، داری یه کتاب جذاب و واقعی و متفاوت
میخونی در سرزمین مادری!
فکر کنم نامِ
اون کتاب جذابی که داری میخونی باید "بهشتِ ما در جهنم" باشه.
شاید هم
موضوعش، "مکانیسم هماَفزایی بر اساسِ همزیستیِمسالمتآمیز"، به جایِ
"مکانیسم رقابتِ آزاد برای کسبِ قدرت با زورگیریِ عقیدتی و قومی قبیلهای و
حذف" باشه.
امید بسیار
عزیز!
شانس آوردی که
نمیدونستم چی باید بگم و اینقدر روده درازی کردم :) ... اما برای رفع خستگی به
عکسِ مُلّانصرالدین نگاه کن که بر عکسِ مسیر خرش نشسته. این رئیسِ دولتِ حکومتِ
دورانِ خودشه (یعنی امنیتیترین حقوقدانِ مجربی که بهتر از هر کس باید معنایِ
شعارها و حرفشو بفهمه... که داره با دوز و کلکی مقدس، اعتماد میدزده... و یا
احتمالا داره راست میگه؟! کسی چه میدونه؟ مکانیسم راستی آزمایی که قانونا در دست
ما نیست!) ...کسی که وقتی با حرفِ مفت، امید توی چشم مردم میکاره، اما وقتِ عمل
نمیتونه عملیش کنه و مثل اَسلافش وقتی خرش از پل گذشت میگه: "خواستم اما
نتوانستم و نشد!"
در واقع وسطِ
این خیمهشببازی، فقط خره که امیدواره به یونجهش، در هر حالتی... چه بشه، چه
نشه... چون تنها کسیه که بدونِ سوخت حرکت نمیکنه و جفتک میندازه!
حالا که داری
تأمل میکنی، فکر کن ببین سوختِ حرکت مردم برایِ امیدی سازنده و بالنده که بر همافزایی
مهربار (نه رقابتِ حذفیِ کینه زا) متکی باشه، چی میتونه باشه؟ تا ملت ما از تنگنظری
خلاص بشن و عینِ مردم امریکا دست و دل باز بشن. اصلا چنین چیزی ممکنه؟
من فکر میکنم،
ممکنه!
و اولین گامش
اینه که: قانون عوض بشه! تا هر حرکتِ امیدزایی، بر بسترِ قانونی و بر اصل همافزایی
مهربار و بر اساس حق آب و گل (نه رقابت حذفیِ مبتنی بر زورگیریِ حق و باطل) استوار
بشه...که: بدون تغییر و تثبیت چنین قانونی، هیچ امیدی ممکن نیست؛ امیدِ عزیز!
مگر امیدِ خرِ
مُلّا به یونجه!
خیام ابراهیمی
31 مرداد 1396
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10212888471300111&set=a.10205557607353094.1073741825.1039712010&type=3
پی نوشت:
*(1) مُلّا: دلم میخواست، اما نشد!
ای کسانی که
ایمان آوردهاید! چرا چیزی میگویید که انجام نمیدهید؟ (سوره 61، آیه 2)
مجربترین
حقوقدانِ امنیتیِ نظام در ولایتِ از ما بهتران، که بهتر از هر کس معنایِ حقوقی
شعارهایِ امنیتی خود را میفهمید، با توسل به خدعهیِ مقدس علیه غیرخودیهایِ ملت،
در ادایِ تکلفیش به اربابِ امت خویش در دو عالم سربلند و همیشه خندان! تقبل الله...
No comments:
Post a Comment