Wednesday, August 16, 2017

منبعِ آب، به جایِ نانوایی


"منبع آب" به‌جایِ "نانوایی"
وقتی‌که در خیــالِ آبی، نبایدَش در صفِ نان بیابی!
حالا شده حکایتِ این خشکسالی و صف بستنِ متقاضیان آب جلوی نانوایی و گزیده‌شدنِ اَدواری از یک سوراخ مار و، "انتخابِ میراب از میانِ خبازان" و، خوانشِ محلّل‌هایِ ویژه‌خوار از ویرایشِ عکس و نقشِ رأیِ کارگرانِ بی‌جیره و مواجبِ مهندسینِ سرشمار بر آب و سراب.
مکانیسم سنتی و هیئتی:
در جامعه‌یِ قبیله‌ای و فردسالار، ارباب "کارفرماست"؛ و مردم "رعیت و پیمانکارِ او" (هر چند بر پیشانی‌ جامعه انگِ مردمسالاری حک شود)
تشنه‌گان در پی آبند! اما از ما بهترانِ دو عالم، از هزار ناندانی و تریبونِ استعمار پیر و جوانِ بومی و جهانی، به هزار ترفند و عربده و التماس و ناز و کرشمه جار می‌زنند: " آبیه...آب می‌فروشیم!" و به رویِ هفت‌خطِ مارِ غاشیه و زبانِ خوش، از مُکلّایِ میاندار تا معممِ سبزدستار، جملگی می‌شوند آتش بیارِ تنورِ نانِ ارباب و یــارِغار! پس به نیتِ امنیتِ دو سرای، تشنه‌گان را با تیمم و به قصدِ تکلیف و عبادت، به زور و ضربِ پلیس خوب و بد و وعده‌یِ سرخرمن و دروغ و دوز و کلک، با جنگی زرگری به صفِ توزیع آب می‌برند و نهایتا خر که از پلِ مشتاقان به‌هم پیوسته در صف گذشت, یک تکه نانِ خشکِ سنگگِ 40 ساله به دستشان می‌دهند، به رسمِ کسبِ حلالیت از مالباختگان، به دانه‌ای هزار دینار! وقتی هم که اهالیِ ساده‌دلِ معتاد و امیدوار به صف‌، به این کلاهبرداری در روزِ روشن اعتراض می‌کنند: "که نانِ بیات به چند من است؟ شهید کربلا شدیم از تشنگی! ما آب می‌خواستیم نه نان!" به لبخند ملیح و اشکِ تمساح می‌لاوَند: کاچی به از هیچی... "حرکتِ مدنی" برای نانِ کپک‌زده، بهتر از سکون و خانه نشینی است و احتضار!... هیچی! نهایتا ملت از تشنگی هلاک می‌شوند و ایشان از قتلگاهِ خیال آب، به نان و نوایی می‌رسند و بر خرِ معرکه‌ سوار!... شکر! "هذا من فضل ربی"! حالا رَبّشان کیست؟ بماند...!
روزگار می‌گذرد و باز صفی دیگر و... روز از نو و روزی از نو... بازماندگانِ ملتِ آگاه و همیشه در صحنه هم بعد از مراسم عزا و سور و ساتِ مرده‌خوری در چلوکبابیِ نایب و طیب و رمضان یخی ... با غرولندی زیرزبانی، به مولودی و پازلِ کلمات متقاطع، قوت قلب گرفته، خـــوش و سرحال به بالارفتن از دیوارهایِ مسبوق، روانه‌یِ اعتیاد و روزمرگی می‌شوند و باقیِ عمر تاریخی را به سنت آبائنا رهسپارِ دیارِ غبــار! تو نگو "خاکِ مُرده سرد است" پس از ختمِ شبِ چهلمِ چهل سال احتضارِ!
البته، ناگفته نماند که: مردم بر اساس یک مکانیسمِ سنتی اعتماد، در نظام ارباب و رعیتی دیرینه، از خانه تا شورایِ ده، با دلی پاک به منادی اعتماد می‌کنند و اگر کسی بگوید در این قبر مرده است، آتش به اختیار در یک دریا گریه‌اند به زار زار... حالا نبار و کی ببار.
و در این معرکه هیچ معتمدِ صادقِ سبزقبایی هم نیست که به مسحورانِ دامِ ارباب بگوید: "بینواها! صفِ اعتبارِ شما در حاشیه‌ی دام است و نه در متنِ بیعت... که دامِ بی‌صید، بی‌اعتبار است و صیاد ناکار... که از سازوکارِ این دامپروری، بیرون نیاید جز حمار و سوار"
پس چه جایِ شکوه و زاری است از به‌آب‌زدنِ بی‌گدار و تدبیرِ خودکرده‌یِ بی‌اختیار؟ که از کوزه همان برون تراود که در اوست! مشکل از دستِ بیعتِ توست به جامِ زهرمار... نه از ساقیِ آتش‌به‌اختیارِ قانونا به مکر و خدعه، مختار.
تو به تقصیرِ خود افتادی از این دَر محروم...از که می‌نالی و فریـــاد چرا میداری؟
.
مکانیسمِ مدنی:
در جامعه‌ی مدنی و مردمسالار، مردم ارباب و کارفرمایند و، مسئولین پیمانکار و مستخدمین و خدمتگزارِ ارباب.
در جوامع مدنی اما، مکانیسم اعتماد به شعارها، بویژه در عرصه‌ی سیاست، دیگر از این مکانیسمِ هیئتی و کوچه بازاری و سنتی تبعیت نمی‌کند، و حساب و کتابی قابل نظارت و پاسخگو دارد که به کارِ محاسبات و قواعدِ گرفتنِ شکرِ کوبایی با نیِ عربی از چاهِ نفت توسط علامه‌هایی که قدر و مرتبتِ اموالِ انفال را میدانند نمی‌خورد، چه برسد به اینکه به کارِ حسابکشی از مؤذنِ مردّدِ مسجد و محللِ همیشه 28 مردادی و خوشتراشانِ روزنامه‌هایِ غیرفرهنگیِ وطنی و بی وطنی در بی.بی.سی بیاید!
این روزها بر کسی پنهان نیست و بر شما هم پنهان نماند که در جوامع مدنی، رسم است که سیاستمداران برآمده از تشکیلاتی مردمی، باید برگزیده و مامور و پاسخگویِ منطقِ شعارهایِ سفارش داده شده توسط مردم باشند، تا در صورتِ خطا به چالش کشیده شوند و در صورتِ خیانت در امانت رسوا گردند و برکنار! در چنین ساختاری است که دیگر کسی غلطِ مُعلّا می‌کند و بل عسلِ مُصّفا می‌خورد که در جهاد برای خریدنِ بیعتِ اربابِ خود، به تقیه و دروغ مصلحت‌آمیز، شعار کاذب بدهد و حرفِ مفتِ صد تا یک غازِ بالای منبرِ ابوبکر بغدادی بزند و منابع انسانی ثروت را چاه‌نمایی کند از قله تا گدار...! مردم ذاتا به عنوان شهروندان صاحبِ چاههای نفت و حق‌مسلمِ هسته‌یِ زردآلو، سفارش دهنده و مطالبه گرند و باید در سازوکاری بروکراتیک و مطمئن بتوانند وکلاء خود را به چالش بکشند و عزل کنند! چنین سازوکاری در نظام قانونی فعلی، تا اطلاع ثانویه بصورت ابدالدهر کاربردی ندارد! لذا بهتر است به جایِ خواب امید به قصه‌ی حسن کچل، کمی قانونِ بیداری بخوانیم برای هم!
.
اینجاست که: بنا بر سنت مقدسه، مدعیان وکالت به گزینشِ ارباب و ملتزم به او، یک شبه از راه می‌رسند و حرف‌هایی غیرپاسخگو را در هوا پرتاب می‌کنند! و برخی کاسبان ژن مرغوب نیز این حرفهایِ مفت بی بنیاد را صید می‌کنند و کباب می‌کنند و دودش را توی دماغ و چشم و چال مردم فوت می‌کنند، به نیتِ خریدن اعتبار خود و رفیقانِ کاملا آقا و آقازاده‌ها... واجب قربة الی الله...! چرا که: از این ستون تا آن ستون فرج است... همچون ستون‌های شمع آجینِ آغامحمدخان در ترکمن صحرا که منجر شد به حکومتِ حقیر و خیانت پیشه‌ی قاجار...
بسیار سراغ داریم از نمونه‌های صاحبانِ سرقفلی رسانه و دانشگاه و بازار و اعتبار و نیز شریکان دزد و رفیقانِ قافله‌یِ بر سر دار، که با تکیه بر اصلِ واقع بینی (البته واقعیتِ ویژه خواری و امنیتِ کاراکترِ عقلانی خویش) معنای مواضع خود را برای تثبیت قانون کاغذخردکنی و اپراتورهای دولتی، یا اصولا از بنیاد درک نمی‌کند و یا خود را به خاصیت امنیت و مال و منال به جهل العارفین میزنند و آب به آسیاب تثبیت قوانینِ غیرملی می‌ریزند! ایشان با ربودنِ اعتماد مردم برای وکلاء تسخیری و تخدیری، برای خویش اعتباری ویژه می‌خرند و بر اساس همان مکانیسم سنتی اعتماد، دل و دین از مردم می‌ربایند و به ارباب و گزمه‌هایش تقدیم می‌کنند و نهایتا سر از آنتالیا و لندن و مسکو واشنگتن و ونکور در می‌آورند! به این کسب و کار میگویند: زرنگی و تیزهوشی آن طنازی که هنر نزد اوست و بس.
ملتِ صغیر و یتیم بارها از این سوراخ‌ها گزیده شده است! معلوم نیست این یتیم تاریخی کی به سن رشد می‌رسد و مالش به او مسترد می‌شود؟! تو گویی دورانِ بلوغ ملت در صف انتظار از قصد کش داده می‌شود! و وقتی موقعِ خوشه چینی، مغبون و سرخورده، انگشتِ حسرت به دهان می‌ماند، این وجیه‌الملّه‌ها در توجیه استدلال‌های عوامفریبانه و جبرانِ مافات، عین موش تا مدتها غیبشان زده است!... انگار نه انگار...
"کیش شخصیت"، به این نانخورانِ استندآپ کمدی-تراژیک و سخنانِ زیباگویِ فرهادپیشه و شیرین‌دهان؛ هیچگاه اجازه نمی‌دهد که گاهی هم به خطایِ خیانت و جنایتِ قانونیِ خواسته یا ناخواسته‌ی خود اقرار نمایند و لااقل با این اقرارِ مفت، گامی کوچک نهند در راه خرد نشدن مردم میانِ چرخ دنده‌هایِ قانون سوء تفاهم برانگیزی که ملتی مستقل را امتی سرسپرده به سرنوشت‌سازی یک نفر فرض کرده است و این معنا را با لاپوشانی واژه های دو منظوره پنهان نگاه میدارد، به قصد بهره‌برداری از اعتمادهای رنگین آینده و از شرم چاه نمایی پار و پیرار... تو گویی ایشان نیز همچون وکلاءِ بی‌اختیارِ دروغین ملت، فریب را حتی بدون وضو عبادت می‌داند!.. تقبل الله.
وای به احوال ملنگ و قشنگِ آنان که پیج و مهره‌یِ دستگاه را بدون در دست داشتن مکانیسم راستی آزمایی، تنها بر اساس مکانیسم سنتی اعتماد به قسم حضرتِ عباس خانعمو و تار سیبیل دایی جان بی پشم و مو، با سنگی در تاریکی، بین ساده‌دلان روغنکاری می‌کنند و موجه جلوه می‌دهند!
شما چند نفر از این عوامفریبان را می شناسید؟
از خود پرسیدم: براستی چرا از ایشان به روشی قابل ردیابی و نه در هوایِ باد، حقوقِ بنیادیِ نفله شده بین دو معنای امت و ملت مطالبه نمی‌شود؟!...
شخصا عزم کرده‌ام ریاکاری و کارگزاری هزینه‌بار ایشان را در راستایِ به جبرانِ مافات کشاندنشان برای تغییر قانون به نفع همه به چالش بکشم.
البته به باورم مسئولینِ نظام اگر با مردم ریا کنند، به حق در راستای فحوای قانونی است که ملت را بین خودی و غیرخودی تقسیم کرده و تاکتیکِ رفتار با غیرخودیان را بر تقیه و مکر تا حذف قرار داده است؛ و در واقع ملتزمین به قانون و ارباب قانونی، تکلیفِ قانونی‌شان را انجام داده‌اند! اما چرا باید برخی مدعیان مردم این حقیقت را کتمان کنند؟ مشکل از کوتتاهیِ پرسش کننده است و نه با مؤمنینِ تقیه‌کار.
براستی از مستخدمین و اپراتورهای بینوایِ یک دستگاه چاپ اسکناس تقلبی، چه توقعی است وقتی ملتی به او مجوز داده است که حق دارد شرعا تقیه کند؟ آنها شبانه روز کار می‌کنند تا در راه چنین قانونس جانبازی کنند! هر چند آن کس که بیرون از گود است آنرا جنایت بپندارد! اگر جنایتی باشد از سویِ قانون است و آنکس که آنرا نوشته و به مردم حقنه کرده بی آنکه به ایشان تفهیم اتهام کند! البته به پاداشِ این قانونمداری نان زن و بچه‌شان را در سوئیس و انگلیس و امریکا و کانادا هم اگر فراهم شود، باید گفت چاردیواری و اختیاری! گیریم پشیزی در جیب زندگیِ اکثریت غیرخودی نرود!... تا ما یکی از همین روزها یا خودکشی و خودسوزی کنیم و یا قربانیِ دیگرکشیِ قانونی شویم! فدای سر قانونگذار و ملتزمینش با قدرت مطلقه و غیرپاسخگو! که غیرپاسخگویی هم از اختیارات باز و مصلحت‌آمیزِ قانونی پارادوکسیکال است بر مامورین عذری نیست!
بنابراین مشکل از کسی نیست که این دستگاه را ساخته و با آن کار می‌کند! مشکل از قانونی است که به این ماشین مجوزِ ویرانگری داده است!
مسلم است که اگر قرار است برای ایجاد نظمِ اجتماعی حتما قانون به ترفندِ تکلیفِ قانونگزار حکمفرما باشد، و اگر این اختیار مطلقه برای هر عقوبتی بر خلاف فهم مردم باشد، ابتدا باید این قانون را تغییر داد نه اینکه به مجری آن ایرادی گرفت! و برایِ چنین تغییری البته باید علنا درخواست کرد! وگرنه او چگونه بفهمد که تو خواستار تغییری وقتی به قانون همه کاره‌ی او و ملتزمینِ مکلفش اعتماد می‌کنی؟ چه اینکه هیچ کارگزار چنینِ قانونی به رأی و اراده ی خود، هیچ‌گاه به آب به آسیاب ریختنِ گریه‌کن‌هایِ حرفه‌ایِ پایِ‌گور و دادزن‌هایِ حرفه‌ایِ "آب آبِ" قانونا نمیتواند معترض باشد و تنورِ نانواییِ این قانون را به نیتِ زبانیِ آب، خاموش نخواهد کرد! گیریم به قالتاقی، پایِ چشمِ استادِ زیباکلام و صادقِ درایت و تاریخ و سیاست هم از ترکشِ آن کلک مرغابی؛ کبود شده باشد از آبی که نانوا عرقریزان پایِ تنور به دستش داده با یک نان خشخاشیِ برشته!
هر چند که خود را به حریت (آزادگی :) ) بزنی و به رویِ مبارک هم نیاوری که: از هیچ تنورِ نانی، چشمه‌یِ آبی نخواهد جوشید... استاد!
حالا در چنین موقعیتِ بغرنجی که قانون میتواند بدونِ مجوز ملت، قادر مطلقه‌ی خود را به نرمشِ هر رفتاری وادارد و او بری از هر گناهی باشد، چاره چیست؟ با قانونی که در خود قدرت فراملی را نهادینه کرده باشد چه میتوان کرد که غیرقانونی نباشد؟! عملا و قانونا اراده‌ی ملی نمی‌تواند به همت وکلائی که پیش از ملت به قادر مطلقه ملتزمند اتکاء کند! تغییر بدون اراده ی قادر مطلقه، از درون قانون ناممکن بوده و عملا چنین چالشی منتهی به بن است! مگر در موقعیتی که هجمه‌یِ نرم این درخواست به بی اعتباری قانون منتهی شود! که چنین فرصتی را تنها از غیبت هنگام ضرورتِ حضور بر می‌آید! و تنها موقعیت ممکن تحریم صف نانوایی است!
به باورم، پیش از هلاک شدن، نباید ناامید و پژمرده شد! چرا که باز هم چاره‌ای هست! در هر شرایطی چاره هست! تنها مرگ بی چاره است!
در پست بعدی به راهکارِ ملی "امید و شادی" در چنین شرایطِ فلاکت‌باری می پردازم.
دوستانِ همراه و همدل، و ایضا "دشمنان بد دِل" منتظرِ معجزه باشند! :)
صد البته، این آخرین معجزه نیست در این بی‌عاری و بی‌کاریِ مقدس، سرکار خانم و حضرتِ آقا!
امریدید: "ملتِ علّاف در عصرهایِ جمعه برای معجزه الکی انتظار نکشند و خودشان بروند در "بازار آزاد" کار پیدا کنند، ما خودمان خیلی خرج داریم و به وکالت دائم العمر و بلاعزلشان هزار هزار میلیارد منابع ملی و پولشان را خرجِ مؤمن کردنِ فرزندانِ همسرِ اسد و نفوذ و صدورِ مکارمِ اخلاقیاتِ سایه‌یِ خویش به عالم و خرید و ساختِ اسلحه برایِ دشمن تراشیِ مقدس و بحران زاییِ حیاتی و بازخوردِ فحش‌هایِ مفتِ 40 ساله‌یِ خود، پشتِ سنگرِ فتنه‌یِ روحانی در بزرگراهِ سیدخندان و خیانتِ جسمانیِ ظریف الظرفا در اتوبانِ بصره تا شام می‌کنیم!
مملکت در حال خشکسالی است و ملت تشنه دارند از عطش و ناامیدی و فقر و فساد، یکدیگر را می‌درّند و دریده می‌شوند در دستفروشی و خودفروشی و دور دور در کنار خیابان و گورخوابی و تجاوز به شیرخواره و اعتیاد و بالارفتن و دزدی از دیوارِ ناموس و اعتمادِ یکدیگر در این کویر انسانی نفله می‌شوند و معجزه‌ای در کار نیست جز خریدِ اعتبار برایِ دولتِ با تفنگ، توسطِ دولتِ دلالِ بیعت و مکار... حالا خر بیار و باقالی بکار...!
این هم از عقوبتِ آزاداندیشی در آزادیِ بازار: زوالِ عقلِ تکتازِ غیرپاسخگو در عشق و کینِ پیری و زورگیری و معرکه‌گیری به قیمتِ نابودیِ عمر و زندگی و حیثیتِ اهالی صفی که خَسَرَالدنیا وَالآخره شده‌اند و ککشان هم نمی‌گزد! چون پوستشانِ خیلی کلفت است! کلفت‌تر از پینه‌یِ پیشانیِ پیش‌نماز و زانوانِ شترِ نمازگرانِ بی.بی.سی در صحرایِ بی در و پیکرِ حجاز در چاهی به بلندای منارِ بلند دموکراسیِ در خرابه‌هایِ سومار...
کعبه هم کعبه‌هایِ قدیم که دربی و قفلی و کلیدی نداشت در دستِ انحصاریِ پرده دار... تو بودی با قفلی در درون و کلیدی در دستِ استقلالِ خودت!... نه در دستِ کجِ هر فاحشه‌یِ مذکرِ حرّاف و عوامفریب و رجزخوان و خندان و زورگیرِ سرگردنه‌یِ مردم‌آزار... گیریم به نیتِ خیرِ امنیتی برایِ یکی سردار بر جنازه‌یِ حقوقِ شهروندیِ یک شهرِ پر از مُردار...
ملتی که قانونا به شابلونِ نخودلوبیایِ جهازِ هاضمه‌یِ جز خود، تفتیش و سرند و برگزیده شود و از مدیریتِ اموالش تکفیر و حذف شود، و بـــاز به هوایِ آب در صف نان بایستد، باید هم از تشنگی و آدمخواری و گوشتِ برادرِ مرده‌خواری هلاک شود!
همچنان مشکل از قانون است! نه از گزمه‌هایِ دست‌بسته‌ و مکلفِ ناچار به آتش‌بازی و سوختن و ساختن در شوره‌زارِ این کارزار.
آیا غیوری هست در این جهنم، که قانونِ "آتش" را از اسفل‌السافلین تا عرش اعلی، به چالشی نرم و مسالمت‌آمیز و دور از خشونت بکشد و پیش از هر بیعتی خواستارِ تغییر آن برای آزادسازی سرزمینهایِ غصبی که دم و بازدمشان در آن باطل است باشد؟ حیف که فرصتِ غیبتِ در صف ایستادن برای بی‌اعتباریِ قانونِ این تنور و درخواستِ تغییرش از کف رفت! اما نانوا هنوز زنده است و می‌توان شب و روز برای نوشیدنِ آب میهمانِ خانه‌اش شد! این نانِ خشک در گلویمان گیر کرده و دارد خفه‌مان می‌کند!
در نوشته‌‌یِ بعدی به راهکارِ میدانی و معرفتیِ "امیدِ ملی" برای دستیابیِ عمومی به انگیزه و "شادیِ ملی" اشاره خواهم کرد!
خیام ابراهیمی
24 مرداد 1396

#بصیرت در #دولت #امید و #تدبیر

LikeShow more reactions
Comment

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...