Saturday, August 26, 2017

پرچم قذافی

پرچم قذافی
***
رسالتِ کرم در مرده و
زالو به خونِ زنده
و سلطانِ صاحبکران به کرانه‌هایِ بی‌حدِ سلطه
به کشف و حلِ این مسئله ربط دارد:
مرزهایِ رسالتت کجاست اِی خدای زنده
به زنده و مرده‌یِ این بنده‌یِ خدایانِ مرده؟
خسته از این‌همه شاخ و برگِ سَیّـــاسِ تودرتو
در سایه‌روشنِ غریزه‌یِ دل و روده‌ی حیوان
در بویِ گندِ سیراب و شیردانِ این ولایتِ غربی
که دزدیده خورشید را از مشرقِ انسان
و پیچیده جنازه را در سجاده‌ی امید
براستی رسالتم شستنِ نجاست از تهوعِ کدام شعارِ واقعی است
از رساله‌هایِ مدرنیته در خورجینِ سنت
از معنایِ جورچینِ واژه‌هایِ انگل به حقیقت
از سیاستی که مچاله کرده من را در کاغذِ تن.
خسته از عمرِ استعمارِ مرده‌خواری
تا استثمارِ خانه‌ای، تا بوم و برزنی، تا وطن، از یکی "من".
رسالتِ من در تو چیست در جامِ جهان؟
جز کشفِ مــدارِ هم نفس‌بودن با تمام سوراخ‌هایِ تو
از هوایی که بی دریغ است و فراگیر و حیاتبخش
تسلیم به همدلی و هم دالی و مدلولی
در دو تا بودن و باهم‌بودن و "دور ازهم‌بودن" و بی‌هم‌بودن
بی سلطه‌یِ موری بر سلیمان و سلیمانی بر مور.
حقِ کشف و شهــودِ من در مرزهایِ تن
در مرزهایِ یکی مرد و... دو چهار تا "هشت نیم‌زن"
حقِ ما در مرزهایِ خانه تا شهر و وطن
حق ما در مرزهایِ قاره‌ میانِ آب‌ها و خاک‌ها
اولویتِ مرزِ یکی "من" در تن و، یکی "تن" در من
تا حقِ اولویتِ زوجی بر دو "من"
و اولویتِ مرزِ وطن بر شهر و خانه و یکی تن...بر یکی من!
اولویتِ مرز جهان برمرزها و یکی وطن تا یکی تن
وقتی دست در خونِ خود می‌زند قذافی
از حقِ یکی من در وطن
تا حقِ یک وطن در جهان
تا حقِ یک "تن" بر خونِ وطن و خونِ جهان.
دست در خونِ هیچِ گوزنی نزن به نیتِ تقرّب به خونِ انسان!
قذافی نشو در تحریمِ ادواریِ شیطان
آی اِی زنگیِ زنگاریِ بی‌سامان
پیــچ هرز و متروکِ کدام قطعه‌یِ آن ماشینِ دودی بوده‌ای؟
روغنِ کدام کارخانه از سایشِ رِزوِه‌یِ مُعوّجی در تو دود شده میانِ ریه‌ها؟
کدام چسبِ زخمِ بندگی
تو را یکدله کرد و نکرد
و هِل شده در چایِ امنیتِ عصرِ خستگی در جستجویِ صبحِ رمق؟
و بر انگشتِ سبابه‌یِ بیعتِ کدام کارگر
دَلَمه کرد خون شَتَک‌زده بر چشمِ راننده‌ی مزدور را
از خشِ واداده‌یِ نیشِ تو در نوشِ راهدار؟
که چنین تنهایی
در غروبِ جمعه‌های انتظار؟!
وقتی نه هوای فراگیری و بی‌دریغ
نه همچو آبی حیاتبخش
و نه نوری زاینده
و تنها ریزگردِ خاکِ خشکی در کفِ مرده.
باید پرسید:
چگونه می‌توان قذافی نشد
میان دانه‌های انــارِ پاشیده
به دامِ پرچمِ آن همیشه برنده؟
آیا مسئله در گرهِ کورِ طنابی است که بالا نمی‌برد پرچم را
بر دارِ خشکِ انار؟
و معلوم نیست در دست کیست؟!
شاید به‌جستجویِ صیرورتِ بی‌پرچمی است
که دوری جسته‌ام از تو اِی پرچمدار!
از تاس‌هایِ سرخِ قاپ‌نوازی و دل‌بازی
تا پریشانیِ قماربازی
به امیدِ کشفِ رازِ خموشیِ یک بیدار...
فَـفِـرّو الی‌الغار!
ذره‌ای هستم از خدایِ تو
که بی من ناقص است
چون تو که بی من ناقصی!
در پی‌اَم بیا تا این کنج
تا رهنمونَت شوم
به هزار کنجی که از خود کرده‌ای دریـــغ.
می‌اندیشم:
چگونه هر ذره می‌تواند پرچمی نباشد و باشد؟
وقتی تمام آب‌هایِ شیرینِ جهان
در قطره‌ای نمی‌گنجند!
اما تمام اقیانوس‌هایِ شور
در قطره‌یِ عرقِ جبینِ پرچمداری می‌گنجند.
شاید مسئله این باشد!
امیدوارم.
خیام ابراهیمی
1 شهریور 1396
LikeShow more reactions
Comment

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...