Monday, November 14, 2016

رقصِ پایانی کوهن

رقصِ پایانی
=======
آخرین ترانه و وصیت‌نامه‌یِ "کوهن"
"آیا تو (جهان را) ازاین تاریک‌تر و تلخ‌تر می‌خواهی؟
من آماده‌ام سروَرَم (پروردگارم)!"
سه هفته پیش از مرگش که پریروز بود، ترانه را منتشر کرد!
و دو روز پیش از مرگِ معشوقِ دورانِ جوانی‌اش -چند ماه پیش- نوشت:
"سفر خوش... برو... در راه به‌تو خواهم رسیــــد!"
...
به‌یــادِ خالقِ ترانه‌یِ فریبا و دلنشینِ "مرا به رقص‌آر تا پایان"، و همین رقصِ پایانی و جاودانه:
رقصندگانِ شهید و عاشقِ میدان‌هایِ جنگ و کشتار در برابرِ یکدیگر، با رقصی گردِ بازوانِ متعدد و غریبه‌ و ناآشنایِ یک اختاپوس با تنها یک سَر، روزی نخواهند رقصید دوباره!
چه‌بسا جنازه‌هایِ زیرِ آوارهایِ فلسطین و شام و عراق نیز رقصیده باشند با معشوق خویش روزی... همچون عشاقِ سینه‌چاکِ سوخته در کوره‌هایِ هیتلر... همچون عُشّاقِ سوخته از آتشِ بمب‌هایِ هسته‌ای در هیروشیما و ناکازاکی... همچون عُشّاقِ برج‌هایِ دوقلو در تمام دوران‌ها...
می‌گویند او یک یهودی بوده که کنارِ شارون جامِ شراب زده به افتخار کشتارِ فلسطینی‌هایِ تروریست‌شده... یهودی بود و جامِ شراب نوشیده... مثل این‌که بگویند فلان شاعرِ مسلمانزاده‌یِ بی‌دینِ داعش‌مسلک، با فلان گردن‌زن و تیرخلاص‌زن‌نژادی چایِ خونین نوشیده... دنیایِ غریبی شده... در ترانه‌هایِ عاشقانه هم باید سراغِ خونِ جنایتی را گرفت... در شعرهای شاعر سراغِ رَدّ پایِ فرعون، و در نقش‌هایِ نقاش سراغ قلمِ نِرون... می‌گویند او همین دیروز از دنیا رختِ سفر بر بست... کوهن: نویسنده، شاعر، ترانه سرا، و خواننده‌ای که به‌قولِ خودش به مذهبی باور نداشت و تنها حضورِ یک بزرگتر را گردِ خویش حس کرده...
او هیچ‌گـــاه دردِ آوارگی و بی‌پناهی را با تک تکِ سلول‌هایش نچشید
هر چند همواره سرگردانِ سرزمینِ معنا می‌نمود میانِ واژه‌ها...
و با باور و پریشانیِ تمامِ سلول‌هایش ترانه می‌سرود و می‌خواند
باورپذیر و
از یَأسی عاشقانه!
به یـــادِ او که در یــادها مانده‌است:
در یــــادِ قاتل و مقتول و عاشق و معشوق و ...فاعل و مفعول.
که: هنر برتر از گوهر آمَد پدیـــــــد...
هر چند وسطِ دعوا نرخی تعیین شود میانِ عقل‌ها، چشم‌ها و دل‌ها...
دِل‌فریب... دل‌نشین... دل‌رُبا... قشنگ... زیبا... در یک نظر... در چند نظر...
که: هر کسی از ظن خود شد یار من.
خیام ابراهیمی
21 آبان 1395
پی نوشت:
ترجمه و متن ترانه در بخشِ پیام‌ها...
Music video by Leonard Cohen performing You Want It Darker. (C) 2016 Sony Music Entertainment http://vevo.ly/txdMIA
YOUTUBE.COM
Like
Comment

Friday, November 11, 2016

راه سوّم

راه سوّم
از دوقطبیِ لوطی و انترهایش، تا: "استقلال، آزادی، جمهوریِ انسانی"!
***
در واگذاریِ حیثیت و حیاتِ تمامِ انسان‌های جامعه به دستانِ یک نفر، در هزارتویِ پرده‌هایِ پی‌درپیِ لوطی و انترهایش، بینِ انحصارِ دوگانه‌یِ "حق و باطل"، "خودی و غیرخودی"، "دوست و دشمن"، "مؤمن و کافر"، "دموکرات و جمهوریخواه" نمی‌توان جامعه را دو شَقّه کرد و در یک نمایشِ انحصاری به امید و یاسی از قله تا دره کشاند و‌ با ترس بین این دو پاره شدن جامعه، به ادعا و شعارهای فریبنده مدام خمار و نشئه شد و خیال کرد زندگیِ انسانی همین است که یا حق با ما یار است و یا با دیگران! نمی‌توان مغبون و خسته از اعتماد به یکی، مفتونِ ادا و اصولِ نمایشِ دیگری شد و مدام از هولِ هلیم هیلارتمی‌ها در دیگِ ترامپی‌نژادهایِ یک ارباب افتاد و دلشاد بود که لابد آن‌سویِ نقاشیِ دریا بر اتوپیایِ بومِ خیالِ آدمکی اجیر و دست و پابسته، می‌توان شاهدِ عدالت را در وعده‌هایِ آدمکِ دیگرِ همان ارباب در بر کشید! باید از برانگیختگیِ کودکانه و رعیت‌وار به دستانِ یک ارباب تردست که جامعه را بصورتی دروغین دوقطبی می‌خواهد، رهید و بلوغ را معنایی دوباره کرد و از شَرّ آدمک‌هایِ مرده‌ ‌خلاص شد و حَقّ را در وجدانِ زنده و پویا و بیدارِ تمام شریکانِ برابرِ خاک، جستجو کرد، نه این بدونِ آن و آن بدونِ این!
اما هر کجای این خاک ماتم‌زده می‌نگری، کلیشه و فرمتِ استراتژیِ قدرت: "وحدتِ بخشی از رعایا با عروسک‌هایِ یک ارباب" است! نه قدرت برآمده از وحدت و همزیستیِ مسالمت‌آمیزِ تمام صاحبان حق. چرا که "حَقّ" مشروعیتش را از "انسانِ زنده" نمی‌گیرد که او بخواهد آنرا با هر نفس خود تعریف کند! بلکه از ایدئولوژیِ مرده و سوء تفاهم برانگیز دیروزی که تداوم همان نظام ارباب و رعیتی است می‌گیرد! و روحِ بازیِ اصلیِ چنین نظامی چیزی نیست جز اینکه: بین رعایای خود تفرقه بینداز و از اختلاف پتانسیلی بی‌معنا بر موجِ رقابتِ دروغینِ آنها سواری کن تا بتوانی بر غیرخود حکومت کنی!
تدبیرِ تمام اربابانِ تمامیتخواهِ عالم، برای به چالش کشیدن و تحرکِ مصنوعیِ جامعه، تاکتیکِ دوقطبی و پینگ‌پنگی، بینِ بازوانِ بلند و بیگانه از همِ یک اختاپوس بزرگ با سرهاییِ کهکشانی، در بازی با بیم و امید رعایایِ یک ارباب است، برای چالشی دروغین و روبنایی با تمرکزِ قدرتی صد در صدی در جامعه و در نظمِ نوینِ جهانی... این فرمول در خُرده ارباب‌هایِ بومی مستعمره‌ها هم بازتولید می‌شود، تا در دورِ باطل موج‌سازی و موج‌سواری و موج‌شکنی، توده‌ها را مفتونِ شعبده‌بازیِ یک معرکه‌گردان با قدرتیِ مطلقه کنند! قدرتِ مطلقه‌ای که بصورتی سیستماتیک گاه قانونی و فراملی است، و گاه مالکِ تکنولوژی و سرمایه و حقیقت و خدا و در یک کلام آنچه بالایِ دست او حق و دستی نیست! که قانونِ اساسی اربابِ استعمار، همواره حَقِ برتر است! نمی‌توانی در مقابله با سلطه‌ی امپریالیسم از خود دفاع کنی، بدون آنکه در خانه‌یِ هنر و دانش و زندگی بومی خود، آن‌را به هزار ترفند و خدعه و مکر و آرایش و مِیک‌آپ، به زبانی دیگر تعبیر کنی و خود یک زورگیرِ عقیدتی بر اساسِ حق برتر باشی!
به یاد آوریم که خُرده‌ دیکتاتورها و ارباب‌ها و لوطی‌هایِ بومی از اهالیِ تقلیدند: البته با پوستین‌هایِ عقیدتی و شگردهایِ بومی و شیرین‌کاری‌هایِ بومی و فرهنگیِ خاصِ خویش، اما با یک رویکرد برده‌سازی در نظام ارباب و رعیتی!
نقد و رونمایی از این کارخانه‌یِ سنت و مدرنیسمِ مکر و فریبِ دنباله‌دار، اما کارِ فرهیختگانِ مستقل و آزادگان جهان است در بستری پُست‌مدرن، در موقعیت‌هایِ بومی و جهانی. نباید از شر مدرنیسم در دام سنت افتاد و بالعکس.
باید این‌بار اما در سازِ نظمِ نوینِ جهانیِ ارباب در این دهکده‌ی در هم تنیده، بصورت ساختاری، خارج نواخت!
و آن راه سوم است.
راهی فراتر از تقدیرِ ویرانگرِ بینِ بد و بدتر... راهی که از دلِ نظارتِ سیستماتیکِ اراده و اختیارِ صاحبان حق و تماشاچیان برایِ رهایی از این معرکه‌یِ ناگزیرِ انترها و لوطی‌ها، نقبی بزند به استقلال، آزادی، جمهوریِ انسانِ محروم از معرفتی مستقل از نظام ایدئولوژیکِ "تقلید کن تا زنده بمانی"!
جمهوری انسانی در مقابل استقلال و آزادی و رفاه تمام انسان‌های خاک مشترک، فارغ از نژاد و قوم و عقیده و ویژگی‌هایِ موروثی و سوق الجیشی و جبرجغرافیایی مسئول است و باید حقِ مالکیتِ انحصاری را برشکند و مواهبِ آن را بصورتِ فراگیر و فرامرزی تعدیل کند و نسبت به حقوق تمام انسان‌ها قانونا مسئول باشد، نه بخشِ برگزیده‌ای از آن.
راه سوم نظر به حذفِ غیرخودی ندارد؛ و نیز نظر به نقاطِ اشتراکِ رعایا با صاحبانِ قدرتِ مطلقه ندارد!
خیام ابراهیمی
20 آبان 1395
=========
پس نوشت (بعدالتحریر):
1) *نظریه:
موتورِ محرکه‌یِ جامعه نباید دوقطبیِ کاذبی بین "حذف و بردگی" و یا رقابت برای برتریِ موروثی بر دیگری باشد، چون چنین موتوری سوختش را از سوزاندن انسان‌ها و انسانیت تامین خواهد کرد! در راه سوم، موتور محرکه‌ی جامعه، باید ناشی از اثباتِ فایده در "همزیستی مسالمت آمیز" و تولیدِ رفاه برایِ همنوع باشد و سوختِ آن از "میزانِ توفیق در همکاری و همیاری" در راستایِ برابریِ حقوقِ تمام انسان‌ها، فارغ از حقِ مالکیتِ تلنبارشده‌ی خارج از حَدّ قسط و خصوصیاتِ موروثی و تحمیلی تامین شود! بر اساسِ این نظریه، حق مالکیت نمی‌تواند از سهم برابرِ انسان‌ها از منابعِ طبیعی بیشتر باشد و یا بیشتر از حَدّ متعادلی ناشی از کار و ارزش افزوده‌یِ قابلِ انتقال به غیر باشد! چون تلنبار شدنِ بی حد و حصر ثروت ماهیتا با محدویتِ منابع طبیعی کره‌ی خاک منافات داشته و برخلافِ ذاتِ طبیعت محدود و قسط و حقِ برابرِ ابتداییِ انسانهاست‌ و موجب پدیده‌ای با قدرتی نامحدود و احیانا مطلقه به نامِ ارباب، و توسعه‌یِ پیدا و پنهانِ نظام ارباب و رعیتی خواهد شد.
.
2) اشاره‌ به حق مالکیت و اعتبار حقِ مشروع:
الف) قدرت مطلقه در حوزه‌یِ ایدئالیستی:
مالک خداست و بندگان امانتدار. وکیلِ "قادر مطلقی به نام خدا" یک انسان محدود و خطاپذیر است. اعمال چنین حق مطلقه ای نیازمندِ شمشیرِ بندگان وکیل خدا علیه کفار است. 
ب) قدرت مطلقه در حوزه‌ی انسان: "قادر مطق" در نظم نوین جهانی، انسان و یا گروهی از انسانها هستند که صاحب حقِ تکنولوژی و علم هستند! بمب‌هسته‌ای ابزاری شناخته شده بین رعایاست؛ اما سلاح‌هایِ ویرانگر دیگری که بمب‌هسته‌ای را ناکارآمد می‌کنند، در دستان صاحبان تکنولوژی است که حرف اول و آخر و ظاهر و باطن را می‌زنند!
LikeShow more reactions
Comment

Thursday, November 10, 2016

ماجرایِ عمو سام و هیلاری و ترامپ

عمو سام:
" تکرار می‌کنم: من طرفدار "هیلارامپ" هستم! شما هم حقِ ذاتی ارباب و حَق‌ِمالکیتِ تکنولوژی و حَق و ذاتِ سرمایه را هرگز فراموش نکنید! و به زبانِ‌خوشِ ارباب نشئه نشوید!
برای خوش‌دلانی که خیال می‌کنند بین دستِ چپ و راست من فرقی اساسی است؛ و یکی برای دنیا نوازش می‌خواهد و دیگری مشت بر دهانِ جهان است، تکرار می‌کنم ‌که: میوه‌یِ درختِ گیوتین با طناب دار، در دهکده‌یِ جهانی و برایِ نوعِ انسان یکی است (از واقعیت تا تَوَهّم و خیال)؛ و به قول ایرانی‌ها:
هم قُم خوبه هم کاشون ... رحمت به هر دوتاشون"
ترامپ: انتخابات با تقلب همراه خواهد بود!
=============
پس‌نوشت (بعدالتحریر):
16 ساعت پس از نوشته‌یِ بالا:
ترامپ قرمز 278 رای، کلینتن آبی 218 رای.
ترامپ، به‌عنوانِ یک تاجرِ موفق و کاسب صادقی که به دولت امریکا مالیات نداد و خواستار فاش شدنِ ایمیل‌های معدومیِ کلینتن بود، و نیز به‌عنوانِ فرد رُکّی که از اشتباهاتش علنا پوزش خواست و مثلِ هیلاری طفره نرفت، در جریانِ فعالیت‌های تبلیغاتی، در راستایِ مبانیِ رؤیای امریکایی، یک حرف قابل تامل زد: "انتخابات با تقلب همراه خواهد بود!"
حالا او پیروز میدان است و من از وقوعِ این تناقض بَسی خشنودم.
اصالتِ انتخابات و نتیجه را باور کنیم یا باور نکنیم؟... مهم نیست! اما:
تبریک به سپاهِ حاشیه نشین‌هایِ مخمور... به مکزیکی‌ها و به ملتِ استعمارزده‌یِ ایران که از این پس خون در رگهای‌شان به جوش خواهد آمد و از دورِ باطلِ این نشئه‌گی‌ها و خماریِ امیدهایِ واهی به‌در خواهندآمد.
به باورم "تیزی تیغِ گیوتینِ ترامپ" جمهوری‌خواه، بر "طناب دارِ هیلاری" دموکرات پیروز شد!
و این یعنی شکستِ محافظه‌کارانی که با پنبه سر می‌برند و تدبیرِ جنایاتِ ارباب را در نظام ارباب-رعیتی توجیه و لاپوشانی می‌کنند: برایِ یک نَفَسِ خاردارِ بیشتر، با خواری!
حالا تکلیف تضادهایِ بنیادی و فرهنگیِ کشورهایِ پیرامونی روشن‌تر و برجسته می‌شود!
این ممکن است به نفع جناح پوتین از جمله تمامیتخواهانِ اصولگرای ایرانی باشد، برای تاخت و تاز بیشتر و داشتنِ بهانه برایِ تیز کردنِ شمشیرها! اما این تاخت‌وتازِ شفاف و علنی در جهانی در هم تنیده و رسانه‌ای، به نفعِ تیز شدنِ آگاهی و هِمّتِ جنبش‌ِ بردگان و رعیتها در مقابل دیکتاتورها و اربابانِِ بومی منجر خواهد شد! و این یعنی یک گامِ واقعی.
بابت گزینش ترامپ به عنوان اولویت و یا پیروزی "تیغ گیوتین" بر "طناب دار" خوشحالم؛ چرا که از محافظه‌کاران و معتدل‌ها و امیدوارانِ ملتزم به قانونِ دیکتاتورها، آبی برای حذف شده‌ها و حاشیه نشین‌ها گرم نخواهد شد! محافظه کاری و اعتدال و اصلاح طلبی در میدان قوانین اربابِ مطلقه، تنها یک افیون و ترفندِ تاخیریِ عوامفریبانه است!
وگرنه همه می‌دانیم که تمام بازوهایِ بیگانه از هم، به سَرِ بزرگ بالای ابرهایِ وهم‌آلودِ یک اختاپوسِ بلندجثه وصلند؛ و ترامپ چهره‌ای شفاف‌تر از هیلاری برای مستعمره‌ها در مقابلِ هیولایِ امپریالیسم امریکاست!
تبریک به هوایِ تازه در جان و خون در رگِ جنبش‌های عدالت‌خواه‌ علیهِ عافیت‌طلبانی که در معرکه‌یِ ارباب با پنبه سَرِ خود و سایر رعیت‌های همیشه محروم را به نفع امنیتِ زندانی کاهنده، راکد و فسادآور و روبنایی، می‌بُرَند!
خیام ابراهیمی
19 آبان 1395
.....
#هیلارامپ #hillarump
#انتخابات #vote #us_election_2016
#امریکا #usa
#هیلاری #hillary
#ترامپ #trump
#uncle_sam
#Imperialism #امپریالیسم
LikeShow more reactions
Comment

گروتسکِ تقدیرِ مُعَوّقِه

گروتسکِ تقدیرِ مُعَوّقِه
***************
من و تو
کبوتری بودیم که از اَبــــــر چکیدیم... در چاهی میانِ چاله‌ای در پیاده‌رو
و شَتَک ‌زدیم از زیرِ هر گـــام نهاده بر موزائیک‌هایِ لقِّ رستگاری
بر گرهِ پاپیونیِ بندِ کفش‌ِ پیاده‌ها
و گام‌هایِ امــــروز را به بال‌هایِ فــــردا گره زدیم... در قفسی بی آب و دانه
و بالاپوش بافتیم از پشم و ابریشمِ شعر
و از خونِ نگاهِ هم ‌نوشیدیم... و زنده ‌بالیدیم و مُردیم پیش از مرگ
کنـــارِ هم
در امید به سِکّه‌یِ واژه‌هایِ سبز و سپید و سرخ
که با سخاوتی محتوم پاشیدیم رنگ را
به خُرده‌هایِ خِرَدِ خاکستریِ گــدایِ شکسته‌بسته در خرابه
که دیری از پیاده رو هجرت کرده بود بی‌نگاه... با سخاوت
ما تنها نبودیم
میانِ استهزایِ چشم‌هایِ خندانِ غـــرق در اشکِ عقل
عشق را عشق است
که در گرمایِ این پوستین... پوشانده ابرهایِ بالایِ دل را
تا بارانی که سیل شود
و بشوید زمین را
از جوهرِ هر شعری... که نمی‌خرید سیاستِ شاعری، حتی
به دو اَرزَن
....................
خیام ابراهیمی
16 آبان زمستان 1395


16 آبان زمستان 1395

Friday, November 4, 2016

حرف


"حــرف"
نقطه را از "مــن" برداشت:
"زبــــان" اَلکن شد،
شعر یتیم،
"من" گِـره؛
پیچیـــد در گِردیِ میـــــم و
بینِ حروف
هیـــــــچ!
خیـّـــام خیمه شد
سایه‌ای در مُــــوجِ آب به‌"رقص"
چون واجی در بندِ واژه‌ها
و "قطره‌آبی" در آبــــان
مُـــــرده زاد سگی
که آدم نبود.
*********
خیام ابراهیمی
13 آبان 1395
LikeShow more reactions
Comment

Tuesday, November 1, 2016

جشنِ امضاء دیوانِ هالوین

جشنِ امضاء دیوانِ هالوین
******************
(دور از جانِ شعر، این نوشته هر چه باشد اما مایل است عبایِ "نثری" مُقَطّع* را بر تن کند، بی آنکه کُلَه کج نهدو تُند نشیندو آئینِ سَروَری دانَد!) 
"با نبضِ خود برَقصان شعـورِ خویش در قابِ قَـفَـس
آئیـــن ندارد این آه و دَم، در تـب و تـــــابِ نَـفَـس!"
- خوش ســــرود! رهگذری و دود شــــد هرآینه
جُرمش این بود که آهَش اِتّهــــامِ شعر داشت
آن‌که شاعر آفرید و شعــــر در نای‌اَش نهاد
آینه در آینه، محــــدوُد شد، مَردوُد شد... مفقـــود شد بــا آینه:
...
دماغِ بالایِ حضرتِ فیل نفی می‌کند نااهلانِ وادیِ بی آب و علفِ شعر را
نفی‌ نمی‌کنم گلِ زیبایِ کاکتوس را در حسرتِ سرابِ چشمانِ کودکی تشنه
که از فرطِ خونریزی، آب برایش زهر است!
نفی‌اَت نمی‌کنم از حَقِ مُسَلّم سورچرانی با آن خرطومِ هیولایی
اما بگذار غربـــال کنیم، نفسِ قطراتِ شعور را
از نَفَس‌هایِ حیاتبخشِ بطریِ آبِ شعر دراثباتِ یک نفی 
و فراموش نکنیم که در مَثَل مناقشه نیست!
امــا در جشنِ خونبازی:
در دو سویِ سنگرِ نزدیکِ بینیِ تو چیزی پیدا نبود -نه اینکه نباشد چیزی- 
"شاعران" مِــــهر تکثیــــر می‌کردند با دستانِ خالی و پُــر میانِ هم
بیـــت بیـــت، در آوارِ سنگرهایِ اَمنِ بقّالی
و خــــاک می‌ستُردند از تریش قبایِ فروتنی که یک قطره اشک نداشت
و رویِ گل‌زخم‌هایِ کودکانِ جنگ می‌سرودند: به به! "التماسِ دعا"...
از دردِ بی درمانِ قهقهه
در پیک‌نیکِ من‌توُمنِ "مرا بجـــور تا تو را ببینم"!
مناسب بـــود وَجَنـــاتِ شاعرِ گل و بُتّه
مشروع بــــود نَسَب‌نامه‌یِ ‌فاخِرَش
در مناسباتِ "قانونیِ موش‌بازی" کاربَلَد است استــــاد 
محاسباتش مهندسی کرده پدر و مادرِ خوابِ شعر را و، هر چند:
خود به‌یـــاد نمی‌آورد اصولِ موضوعه‌یِ منطقِ بازی را پس از بیداری؛
گویی مخاطبش غــولِ چراغِ جادوست که سیـــخ می‌کند مـو را بر بدن...
و دود می‌کند هر مویِ مفاهمه را در گیسویِ مشترکِ معنایِ خلوتِ یــار
مُـــوُ لایِ درزَش نمی‌رود و مَحــو می‌کند به نیم‌نگاهی چشم را در کاسه
که آن‌چنان بِپاشی از هم، که انگار نبوده‌ای از اَزَل
در شهرِ مـــوش‌ها
دَرّندگان هم اوراق‌چی دارند
شاعرانِ تصادفی دارند و قاضی و صافکار
و همواره یک قربانی برای تشریحِ دل و روده‌یِ عابد
وقتی مست می‌کنند:
گوشت مُرده کباب می‌کنند سیخاسیخ
و بالا می‌آورند لقمه‌هایِ خیانت را به استعاره و ایجاز و تشبیه...چهار میخ!
پشت در پشتِ دیوارِ خیالاتِ هَم
وَهــم می‌بافند آنچنان که نفهمد "استـــادِ شطرنج" رَمزَش را
آه از این حلقه‌هایِ چهار نفره‌یِ شاعرانِ "گروپ لاکچری"
که رعایایشان به رعد و برقی ارباب می‌شوند یک‌شبه
در دورهمیِ نبــوغ دخمه‌هایِ تنهاکُش -به جبرانِ مافات-!
پیـــش‌تر گفتم:
از تپه‌هایِ مه‌آلودی که قُلّه نداشت و
اوراق بود دوستی و مـــهر در دامنه‌هایش پاره پاره
میانِ رسته‌یِ شاعرانِ اوراق‌چی
در سنگرِ دشمن برای کشتنِ دوستانی که پــا نمی‌دهند به دستِ بیعت!
شب‌هایِ فتح و پیروزی
جشنی به‌پــــا بود از جیبِ هوا
با تمِ استریپ‌تیزِ هویت در کازینویِ تکلیف -واجب، قربة الی النوا-
"دستِ دوستی" ورق ورق از دیوان دیوهای دیوانه، قَلَم
قمار می‌شد رویِ میزِ اعتماد
و "عشـق" ما را فراری داد از شادخواریِ جشنِ انفال
گریختیم از میان سربازانِ گمنامِ شعر
از جـــــشن‌واره‌یِ هوس‌هایِ ادیبانه
نالیدیم از قَوّافیِ ردیف‌هایِ دروغ،
از وحشتِ مهربازی میانِ ماست و خیار و دوغ
از حراجی سُرمه بر چشم و حلقه بر گوش و تیغ بر زبان و تسلیمِ "کلّه و پاچه"
که می‌خرند و می‌فروشند برّه‌های زخمی‌ِ جبهه‌هایِ گرگ علیه کفتار را
در سَلّاخ‌خانه‌ای که پناهگاه نبود
کارگاهِ دَبّاغیِ شعـــــور بود و بنگــاهِ حُجّتِ آه ...
و از آبرویِ بر باد داده می‌نوشید باده به استادیِ شاگردانِ جـــام
در هیاهویی میانِ بَــزمِ تاقّ و توقِ میدان‌هایِ تیر
قضاوت به دو اشاره نقل بساط بود در سفره‌هایِ بی‌رونقِ نانِ روغنی
و قاضیِ غازها شعری خواند از نایِ خَنجر در بـــالِ کبوتر:
"شعر می‌فروشم، به دوکاسه شیر و شیره‌یِ خاطرات
جورچین می‌کنم لاشه‌یِ خوک را به هیئتِ قدسیِ کائنات 
از حسرتِ فقرِ اعتبار، از کسبِ غصبِ اعتماد
در جشنِ امضاء آخرین کتابِ شعرِ بچه‌غــــولِ چراغ جادو:
که شاعری شیک و مُدِرنَم پشتِ میزهایِ اربابی
رعیتِ روستا به من سلام می‌کند، هرجایی
در گذر و زیرِ گذر و بالایِ گذر و لایِ گُسَل
برای پاسداشتِ تخم‌مرغ و خامه و شیر و عَسَل؛
و من با لبخندهایِ نرم و گرم و تمیز
حَذَر می‌کنم از واژه‌هایِ آلوده‌یِ پُرخَطَر
که فاسد می‌کنند مرغ و گاو و زن‌بـــــور را
وقتی تـــاب می‌خورم مثلِ خیکِ پنیـــر
بسته به رگ‌هایِ میانِ دو بیـــدِ مجنونِ اسیر
و با دو قَلَمِ سوخته‌یِ تراشیده
پوستینی می‌بافم فُسفُری برایِ غزالها...ریز ریز
تا به خراشیده شب‌های خمارَم، عرفان بتابانم 
در این ســــوزِ سگ‌کُشِ گل‌آلوده
باید اقــــرار کنم:
مثلِ "سگ" می‌ترسم از شعور شعری غلیظ
که معده‌ام در پیچ و تابِ خوابِ یک سوپِ رقیقِ ملیــح لَه‌لَه می‌زَنَد از دستِ رفیق
مریضم، به مولا مریــــــض! 
و کابوس می‌بینم در تبِ امنیت از اوج تا حضیض
چقدر امضاء دادن به گرسنه‌ها خوب است!
چقدر بخارِ نفس‌هایم زیـرِ نـــورِ مهتابیِ مهتابیِ کومه‌هایِ رفـــاه زیباست!
سرما خورده‌ام سرپایی در هوایِ سردِ هرجایی
غــــوزِ اعتبارم کمی درد می‌کند از خشمِ پیریِ زودرس
شالِ اعلایِ پشمی‌اَم تنگ است دورِ نبضِ گردنم
وقتش شده کمی شعرِ نـــاب بسازَم از اِسکوندِ شهدهایَم
و بریزم در بغلیِ پنهان در جیبِ پالتویِ پوستِ روسی‌اَم
تا در حریمِ هُرمِ اَمنِ آتشِ شهوتِ درونِ مُشتعِلَم
بچِکانم در زَهرِ نگاهِ زُهره و کودکانِ یتیمش در بیرونیِ بارگاهِ ولایتم
شاعرم کنار شومینه
و از برف می سرایم داغِ داغ
با صورتی همیشه لغزان میان خاطراتِ جوانیِ گیسویی ماسیده بر چانه
در خَلَجانی همیشه آسِ یک "من" پنیرِ پیچیـــده در اوراقِ مجازیِ تفاخر
نگاه می‌کنم:
به اَفتِر شِیوی که غضنفر از لس آنجلس فرستاده
با خود می اندیشم:
ای کاش نامم کمی شیک بود مثل سهراب
و ناگزیر نبودم با زیـــر کردنِ زبـَـر، زیـــرِ چرخ‌هایِ پُــوُرشِه
بخوانندم هنـــوز: "مِی‌تی"
تا رَدّ پایِ صحرا در خطوطِ منحنیِ نقاشیِ ناموسِ گلستانِ سبزم جلوه نکند
در حجابی عربی
هر چند به زیر کشیده باشد غریزه‌یِ قبـــایل زبرم را
ای‌کـــــاش نامــوسَم در پاریس بود -سانتی‌مانتـــال- ای کــاش!
و برایم عطرِ ژولیت پُست می‌کرد به چـاپــارِ مـــاهِ پـــا‌به‌مـــاه
شاید می شد آن‌گــــاه بصورتِ علمی جوری به او افتخار کرد
که اهالیِ ولایتِ سفلی، هاج و واج از طعمِ شعرم شاعر شوند
تا فـخــر را فرت و فرت در دهانِ ناکــــامِ فخری بریزم
تا وقتی برایم یک فنجان قهوه می‌آوَرَد جایِ چــــای
حسرت را در چشمانِ گیجَش بنوشم جرعه جرعه
ایکاش می‌شد مهر را در سوپر مارکت خرید از بقــال‌هایِ چاله میدان
تا مِنَت نکشید از این تشنگانِ دریوزه‌یِ مهرطلب
وقتی اعتبار می‌خرم با کارتِ اعتباریِ کراوات و دستمال گردن و گــــاه چفیه
و کتــــاب خلق می‌کنم تِلِپ تِلِپ برایِ مخلــوقِ مفعـــول همچو خالق
در این احتضارِ شیک و بی خطر
بیائیـــد ایهاالرّعایای گرسنه!
برایتان امضاء کنم کتابِ اشعارم را زِرت و زِرت
که امشب جشنِ هالوینِ شهر موش‌هاست
جشنِ امضاءِ خنجرِ یک جانبازِ جنتلمنِ شاعر و نیز خاکی و زیرخاکی
که بر فهمِ شعورتان
سروده‌ام در غیبت رخم‌هایِ دو عاشق
که اشتباه بودند در جمعتان
که از شهرتان گریخته‌اند دیرگاهی...
بسرائید و بنوشید و به هم مدالِ افتخار دهید چپ و راست
پس و پیش
بالا و پایین
از شش جهت
که همواره گردتان طواف خواهند کرد
موش‌ها و آدمک‌هایی گرسنه‌تر از شما
که به من ایمان آوردند!
از عراق تا شــام."
-زیر و زبر کن واج‌هایِ نـــامِ خود از بُـــــن
پرچم رهــــا کن، شعرِ خود گوی و گذر کن!
نــــه تو ابوبکری‌ّو لا شعــــر بَـنـد‌ِ دین‌اَت
مایملکت زیر و زبـر، از غیــــــر حَـذَر کن! 
القصه: مُشک آنست که خود ببوید...نه آنکه عطّـــــار بگوید! -سعدی-
و سرانجام: آینه چون نقش تو بنمود راست...خود شکن! آینه شکستن خطاست!
-------------
خیام ابراهیمی
8 آبان 1395
پی نوشت:
*نثرِ مُقَطّع= نثری شرحه‌شرحه از جفایِ خنجرِ بابایِ شعری که حرامزاده نیست؛
شترگاوپلنگی واقعی (نه مجازی)، و همه‌کاره و هیچ کاره همچون آچارفرانسه‌یِ عاریه در جعبه ابزار زبانِ غیررسمی؛
ابداعی و قانونمند از بی‌قانونیِ احساس و شعور و خیال و آرایه‌هایِ ادبی و بی ادبی ثبت شده و مکشوفه در دقایقِ حال، بدون تاریخ تولد و شناسنامه، و ملغمه‌ای از نثری "مُسَجّع" و "مرسل" و "شکسته"، که نظمش نظم نیست و قطراتی از خونِ شعرِ منظــــوم رویش پاشیده و از زیر و زبرِ بُتّه بیرون آمده نم‌نمک و همچون اسلافش و خالقِ مکنونات عالم معنا، با بشکنی در یک چشم‌به‌هم‌زدن آفریده نشده است.
شناسنامه‌اش را همین‌جا ثبت می‌کنم واجب قربة الی‌الپیامِ** رسا، به عوام و خواص یکجا برای تَقَرّبِ بینِ اذهابِ دینِ نگارش...که "لا اکراه فی الدین" الی قیام‌القیامه.
** الی‌الپَیام: این عبارت از مهرورزی (نه مهرطلبی) و مؤانست و ازدواجِ غیرزورگیرانه بین دو واژه‌یِ پارسی و عربی زاده شده است (فی البداهه)***.
***شُکّاتِ بت پرست، به دیوانِ عدالتِ اقماری عریضه برند و طرح دعوا کنند، من‌بابِ گشایشی در تنگ‌نفسی!
**** به همین مناسبت، در این محفل مردانه، با ذکرِ خیر از مادرانِ شعر، روحِ عمویِ شعر نو، با روحِ پدر شعر نو نیما (علی اسفندیاری) و روح بدیع الزمان فروزانفر و پرویز ناتل خانلری محشور باد در جنگهای بت شکنانه در صدرِ افتخار به آنچه امروز بدان مفتخرید در این دورِ باطلِ بت‌پرستی‌و... موج‌سازی‌و موج‌سواری‌و موج‌شکنی!
LikeShow more reactions

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...