رقصِ پایانی
=======
آخرین ترانه و وصیتنامهیِ "کوهن"
"آیا تو (جهان را) ازاین تاریکتر و تلختر میخواهی؟
من آمادهام سروَرَم (پروردگارم)!"
سه هفته پیش از مرگش که پریروز بود، ترانه را منتشر کرد!
و دو روز پیش از مرگِ معشوقِ دورانِ جوانیاش -چند ماه پیش- نوشت:
"سفر خوش... برو... در راه بهتو خواهم رسیــــد!"
...
بهیــادِ خالقِ ترانهیِ فریبا و دلنشینِ "مرا به رقصآر تا پایان"، و همین رقصِ پایانی و جاودانه:
رقصندگانِ شهید و عاشقِ میدانهایِ جنگ و کشتار در برابرِ یکدیگر، با رقصی گردِ بازوانِ متعدد و غریبه و ناآشنایِ یک اختاپوس با تنها یک سَر، روزی نخواهند رقصید دوباره!
چهبسا جنازههایِ زیرِ آوارهایِ فلسطین و شام و عراق نیز رقصیده باشند با معشوق خویش روزی... همچون عشاقِ سینهچاکِ سوخته در کورههایِ هیتلر... همچون عُشّاقِ سوخته از آتشِ بمبهایِ هستهای در هیروشیما و ناکازاکی... همچون عُشّاقِ برجهایِ دوقلو در تمام دورانها...
میگویند او یک یهودی بوده که کنارِ شارون جامِ شراب زده به افتخار کشتارِ فلسطینیهایِ تروریستشده... یهودی بود و جامِ شراب نوشیده... مثل اینکه بگویند فلان شاعرِ مسلمانزادهیِ بیدینِ داعشمسلک، با فلان گردنزن و تیرخلاصزننژادی چایِ خونین نوشیده... دنیایِ غریبی شده... در ترانههایِ عاشقانه هم باید سراغِ خونِ جنایتی را گرفت... در شعرهای شاعر سراغِ رَدّ پایِ فرعون، و در نقشهایِ نقاش سراغ قلمِ نِرون... میگویند او همین دیروز از دنیا رختِ سفر بر بست... کوهن: نویسنده، شاعر، ترانه سرا، و خوانندهای که بهقولِ خودش به مذهبی باور نداشت و تنها حضورِ یک بزرگتر را گردِ خویش حس کرده...
او هیچگـــاه دردِ آوارگی و بیپناهی را با تک تکِ سلولهایش نچشید
هر چند همواره سرگردانِ سرزمینِ معنا مینمود میانِ واژهها...
و با باور و پریشانیِ تمامِ سلولهایش ترانه میسرود و میخواند
باورپذیر و
از یَأسی عاشقانه!
به یـــادِ او که در یــادها ماندهاست:
در یــــادِ قاتل و مقتول و عاشق و معشوق و ...فاعل و مفعول.
که: هنر برتر از گوهر آمَد پدیـــــــد...
هر چند وسطِ دعوا نرخی تعیین شود میانِ عقلها، چشمها و دلها...
دِلفریب... دلنشین... دلرُبا... قشنگ... زیبا... در یک نظر... در چند نظر...
که: هر کسی از ظن خود شد یار من.
خیام ابراهیمی
21 آبان 1395
پی نوشت:
ترجمه و متن ترانه در بخشِ پیامها...
=======
آخرین ترانه و وصیتنامهیِ "کوهن"
"آیا تو (جهان را) ازاین تاریکتر و تلختر میخواهی؟
من آمادهام سروَرَم (پروردگارم)!"
سه هفته پیش از مرگش که پریروز بود، ترانه را منتشر کرد!
و دو روز پیش از مرگِ معشوقِ دورانِ جوانیاش -چند ماه پیش- نوشت:
"سفر خوش... برو... در راه بهتو خواهم رسیــــد!"
...
بهیــادِ خالقِ ترانهیِ فریبا و دلنشینِ "مرا به رقصآر تا پایان"، و همین رقصِ پایانی و جاودانه:
رقصندگانِ شهید و عاشقِ میدانهایِ جنگ و کشتار در برابرِ یکدیگر، با رقصی گردِ بازوانِ متعدد و غریبه و ناآشنایِ یک اختاپوس با تنها یک سَر، روزی نخواهند رقصید دوباره!
چهبسا جنازههایِ زیرِ آوارهایِ فلسطین و شام و عراق نیز رقصیده باشند با معشوق خویش روزی... همچون عشاقِ سینهچاکِ سوخته در کورههایِ هیتلر... همچون عُشّاقِ سوخته از آتشِ بمبهایِ هستهای در هیروشیما و ناکازاکی... همچون عُشّاقِ برجهایِ دوقلو در تمام دورانها...
میگویند او یک یهودی بوده که کنارِ شارون جامِ شراب زده به افتخار کشتارِ فلسطینیهایِ تروریستشده... یهودی بود و جامِ شراب نوشیده... مثل اینکه بگویند فلان شاعرِ مسلمانزادهیِ بیدینِ داعشمسلک، با فلان گردنزن و تیرخلاصزننژادی چایِ خونین نوشیده... دنیایِ غریبی شده... در ترانههایِ عاشقانه هم باید سراغِ خونِ جنایتی را گرفت... در شعرهای شاعر سراغِ رَدّ پایِ فرعون، و در نقشهایِ نقاش سراغ قلمِ نِرون... میگویند او همین دیروز از دنیا رختِ سفر بر بست... کوهن: نویسنده، شاعر، ترانه سرا، و خوانندهای که بهقولِ خودش به مذهبی باور نداشت و تنها حضورِ یک بزرگتر را گردِ خویش حس کرده...
او هیچگـــاه دردِ آوارگی و بیپناهی را با تک تکِ سلولهایش نچشید
هر چند همواره سرگردانِ سرزمینِ معنا مینمود میانِ واژهها...
و با باور و پریشانیِ تمامِ سلولهایش ترانه میسرود و میخواند
باورپذیر و
از یَأسی عاشقانه!
به یـــادِ او که در یــادها ماندهاست:
در یــــادِ قاتل و مقتول و عاشق و معشوق و ...فاعل و مفعول.
که: هنر برتر از گوهر آمَد پدیـــــــد...
هر چند وسطِ دعوا نرخی تعیین شود میانِ عقلها، چشمها و دلها...
دِلفریب... دلنشین... دلرُبا... قشنگ... زیبا... در یک نظر... در چند نظر...
که: هر کسی از ظن خود شد یار من.
خیام ابراهیمی
21 آبان 1395
پی نوشت:
ترجمه و متن ترانه در بخشِ پیامها...
No comments:
Post a Comment