گروتسکِ تقدیرِ مُعَوّقِه
***************
من و تو
کبوتری بودیم که از اَبــــــر چکیدیم... در چاهی میانِ چالهای در پیادهرو
و شَتَک زدیم از زیرِ هر گـــام نهاده بر موزائیکهایِ لقِّ رستگاری
بر گرهِ پاپیونیِ بندِ کفشِ پیادهها
و گامهایِ امــــروز را به بالهایِ فــــردا گره زدیم... در قفسی بی آب و دانه
و بالاپوش بافتیم از پشم و ابریشمِ شعر
و از خونِ نگاهِ هم نوشیدیم... و زنده بالیدیم و مُردیم پیش از مرگ
کنـــارِ هم
در امید به سِکّهیِ واژههایِ سبز و سپید و سرخ
که با سخاوتی محتوم پاشیدیم رنگ را
به خُردههایِ خِرَدِ خاکستریِ گــدایِ شکستهبسته در خرابه
که دیری از پیاده رو هجرت کرده بود بینگاه... با سخاوت
ما تنها نبودیم
میانِ استهزایِ چشمهایِ خندانِ غـــرق در اشکِ عقل
عشق را عشق است
که در گرمایِ این پوستین... پوشانده ابرهایِ بالایِ دل را
تا بارانی که سیل شود
و بشوید زمین را
از جوهرِ هر شعری... که نمیخرید سیاستِ شاعری، حتی
به دو اَرزَن
....................
خیام ابراهیمی
16 آبان زمستان 1395
من و تو
کبوتری بودیم که از اَبــــــر چکیدیم... در چاهی میانِ چالهای در پیادهرو
و شَتَک زدیم از زیرِ هر گـــام نهاده بر موزائیکهایِ لقِّ رستگاری
بر گرهِ پاپیونیِ بندِ کفشِ پیادهها
و گامهایِ امــــروز را به بالهایِ فــــردا گره زدیم... در قفسی بی آب و دانه
و بالاپوش بافتیم از پشم و ابریشمِ شعر
و از خونِ نگاهِ هم نوشیدیم... و زنده بالیدیم و مُردیم پیش از مرگ
کنـــارِ هم
در امید به سِکّهیِ واژههایِ سبز و سپید و سرخ
که با سخاوتی محتوم پاشیدیم رنگ را
به خُردههایِ خِرَدِ خاکستریِ گــدایِ شکستهبسته در خرابه
که دیری از پیاده رو هجرت کرده بود بینگاه... با سخاوت
ما تنها نبودیم
میانِ استهزایِ چشمهایِ خندانِ غـــرق در اشکِ عقل
عشق را عشق است
که در گرمایِ این پوستین... پوشانده ابرهایِ بالایِ دل را
تا بارانی که سیل شود
و بشوید زمین را
از جوهرِ هر شعری... که نمیخرید سیاستِ شاعری، حتی
به دو اَرزَن
....................
خیام ابراهیمی
16 آبان زمستان 1395
No comments:
Post a Comment