Tuesday, November 1, 2016

جشنِ امضاء دیوانِ هالوین

جشنِ امضاء دیوانِ هالوین
******************
(دور از جانِ شعر، این نوشته هر چه باشد اما مایل است عبایِ "نثری" مُقَطّع* را بر تن کند، بی آنکه کُلَه کج نهدو تُند نشیندو آئینِ سَروَری دانَد!) 
"با نبضِ خود برَقصان شعـورِ خویش در قابِ قَـفَـس
آئیـــن ندارد این آه و دَم، در تـب و تـــــابِ نَـفَـس!"
- خوش ســــرود! رهگذری و دود شــــد هرآینه
جُرمش این بود که آهَش اِتّهــــامِ شعر داشت
آن‌که شاعر آفرید و شعــــر در نای‌اَش نهاد
آینه در آینه، محــــدوُد شد، مَردوُد شد... مفقـــود شد بــا آینه:
...
دماغِ بالایِ حضرتِ فیل نفی می‌کند نااهلانِ وادیِ بی آب و علفِ شعر را
نفی‌ نمی‌کنم گلِ زیبایِ کاکتوس را در حسرتِ سرابِ چشمانِ کودکی تشنه
که از فرطِ خونریزی، آب برایش زهر است!
نفی‌اَت نمی‌کنم از حَقِ مُسَلّم سورچرانی با آن خرطومِ هیولایی
اما بگذار غربـــال کنیم، نفسِ قطراتِ شعور را
از نَفَس‌هایِ حیاتبخشِ بطریِ آبِ شعر دراثباتِ یک نفی 
و فراموش نکنیم که در مَثَل مناقشه نیست!
امــا در جشنِ خونبازی:
در دو سویِ سنگرِ نزدیکِ بینیِ تو چیزی پیدا نبود -نه اینکه نباشد چیزی- 
"شاعران" مِــــهر تکثیــــر می‌کردند با دستانِ خالی و پُــر میانِ هم
بیـــت بیـــت، در آوارِ سنگرهایِ اَمنِ بقّالی
و خــــاک می‌ستُردند از تریش قبایِ فروتنی که یک قطره اشک نداشت
و رویِ گل‌زخم‌هایِ کودکانِ جنگ می‌سرودند: به به! "التماسِ دعا"...
از دردِ بی درمانِ قهقهه
در پیک‌نیکِ من‌توُمنِ "مرا بجـــور تا تو را ببینم"!
مناسب بـــود وَجَنـــاتِ شاعرِ گل و بُتّه
مشروع بــــود نَسَب‌نامه‌یِ ‌فاخِرَش
در مناسباتِ "قانونیِ موش‌بازی" کاربَلَد است استــــاد 
محاسباتش مهندسی کرده پدر و مادرِ خوابِ شعر را و، هر چند:
خود به‌یـــاد نمی‌آورد اصولِ موضوعه‌یِ منطقِ بازی را پس از بیداری؛
گویی مخاطبش غــولِ چراغِ جادوست که سیـــخ می‌کند مـو را بر بدن...
و دود می‌کند هر مویِ مفاهمه را در گیسویِ مشترکِ معنایِ خلوتِ یــار
مُـــوُ لایِ درزَش نمی‌رود و مَحــو می‌کند به نیم‌نگاهی چشم را در کاسه
که آن‌چنان بِپاشی از هم، که انگار نبوده‌ای از اَزَل
در شهرِ مـــوش‌ها
دَرّندگان هم اوراق‌چی دارند
شاعرانِ تصادفی دارند و قاضی و صافکار
و همواره یک قربانی برای تشریحِ دل و روده‌یِ عابد
وقتی مست می‌کنند:
گوشت مُرده کباب می‌کنند سیخاسیخ
و بالا می‌آورند لقمه‌هایِ خیانت را به استعاره و ایجاز و تشبیه...چهار میخ!
پشت در پشتِ دیوارِ خیالاتِ هَم
وَهــم می‌بافند آنچنان که نفهمد "استـــادِ شطرنج" رَمزَش را
آه از این حلقه‌هایِ چهار نفره‌یِ شاعرانِ "گروپ لاکچری"
که رعایایشان به رعد و برقی ارباب می‌شوند یک‌شبه
در دورهمیِ نبــوغ دخمه‌هایِ تنهاکُش -به جبرانِ مافات-!
پیـــش‌تر گفتم:
از تپه‌هایِ مه‌آلودی که قُلّه نداشت و
اوراق بود دوستی و مـــهر در دامنه‌هایش پاره پاره
میانِ رسته‌یِ شاعرانِ اوراق‌چی
در سنگرِ دشمن برای کشتنِ دوستانی که پــا نمی‌دهند به دستِ بیعت!
شب‌هایِ فتح و پیروزی
جشنی به‌پــــا بود از جیبِ هوا
با تمِ استریپ‌تیزِ هویت در کازینویِ تکلیف -واجب، قربة الی النوا-
"دستِ دوستی" ورق ورق از دیوان دیوهای دیوانه، قَلَم
قمار می‌شد رویِ میزِ اعتماد
و "عشـق" ما را فراری داد از شادخواریِ جشنِ انفال
گریختیم از میان سربازانِ گمنامِ شعر
از جـــــشن‌واره‌یِ هوس‌هایِ ادیبانه
نالیدیم از قَوّافیِ ردیف‌هایِ دروغ،
از وحشتِ مهربازی میانِ ماست و خیار و دوغ
از حراجی سُرمه بر چشم و حلقه بر گوش و تیغ بر زبان و تسلیمِ "کلّه و پاچه"
که می‌خرند و می‌فروشند برّه‌های زخمی‌ِ جبهه‌هایِ گرگ علیه کفتار را
در سَلّاخ‌خانه‌ای که پناهگاه نبود
کارگاهِ دَبّاغیِ شعـــــور بود و بنگــاهِ حُجّتِ آه ...
و از آبرویِ بر باد داده می‌نوشید باده به استادیِ شاگردانِ جـــام
در هیاهویی میانِ بَــزمِ تاقّ و توقِ میدان‌هایِ تیر
قضاوت به دو اشاره نقل بساط بود در سفره‌هایِ بی‌رونقِ نانِ روغنی
و قاضیِ غازها شعری خواند از نایِ خَنجر در بـــالِ کبوتر:
"شعر می‌فروشم، به دوکاسه شیر و شیره‌یِ خاطرات
جورچین می‌کنم لاشه‌یِ خوک را به هیئتِ قدسیِ کائنات 
از حسرتِ فقرِ اعتبار، از کسبِ غصبِ اعتماد
در جشنِ امضاء آخرین کتابِ شعرِ بچه‌غــــولِ چراغ جادو:
که شاعری شیک و مُدِرنَم پشتِ میزهایِ اربابی
رعیتِ روستا به من سلام می‌کند، هرجایی
در گذر و زیرِ گذر و بالایِ گذر و لایِ گُسَل
برای پاسداشتِ تخم‌مرغ و خامه و شیر و عَسَل؛
و من با لبخندهایِ نرم و گرم و تمیز
حَذَر می‌کنم از واژه‌هایِ آلوده‌یِ پُرخَطَر
که فاسد می‌کنند مرغ و گاو و زن‌بـــــور را
وقتی تـــاب می‌خورم مثلِ خیکِ پنیـــر
بسته به رگ‌هایِ میانِ دو بیـــدِ مجنونِ اسیر
و با دو قَلَمِ سوخته‌یِ تراشیده
پوستینی می‌بافم فُسفُری برایِ غزالها...ریز ریز
تا به خراشیده شب‌های خمارَم، عرفان بتابانم 
در این ســــوزِ سگ‌کُشِ گل‌آلوده
باید اقــــرار کنم:
مثلِ "سگ" می‌ترسم از شعور شعری غلیظ
که معده‌ام در پیچ و تابِ خوابِ یک سوپِ رقیقِ ملیــح لَه‌لَه می‌زَنَد از دستِ رفیق
مریضم، به مولا مریــــــض! 
و کابوس می‌بینم در تبِ امنیت از اوج تا حضیض
چقدر امضاء دادن به گرسنه‌ها خوب است!
چقدر بخارِ نفس‌هایم زیـرِ نـــورِ مهتابیِ مهتابیِ کومه‌هایِ رفـــاه زیباست!
سرما خورده‌ام سرپایی در هوایِ سردِ هرجایی
غــــوزِ اعتبارم کمی درد می‌کند از خشمِ پیریِ زودرس
شالِ اعلایِ پشمی‌اَم تنگ است دورِ نبضِ گردنم
وقتش شده کمی شعرِ نـــاب بسازَم از اِسکوندِ شهدهایَم
و بریزم در بغلیِ پنهان در جیبِ پالتویِ پوستِ روسی‌اَم
تا در حریمِ هُرمِ اَمنِ آتشِ شهوتِ درونِ مُشتعِلَم
بچِکانم در زَهرِ نگاهِ زُهره و کودکانِ یتیمش در بیرونیِ بارگاهِ ولایتم
شاعرم کنار شومینه
و از برف می سرایم داغِ داغ
با صورتی همیشه لغزان میان خاطراتِ جوانیِ گیسویی ماسیده بر چانه
در خَلَجانی همیشه آسِ یک "من" پنیرِ پیچیـــده در اوراقِ مجازیِ تفاخر
نگاه می‌کنم:
به اَفتِر شِیوی که غضنفر از لس آنجلس فرستاده
با خود می اندیشم:
ای کاش نامم کمی شیک بود مثل سهراب
و ناگزیر نبودم با زیـــر کردنِ زبـَـر، زیـــرِ چرخ‌هایِ پُــوُرشِه
بخوانندم هنـــوز: "مِی‌تی"
تا رَدّ پایِ صحرا در خطوطِ منحنیِ نقاشیِ ناموسِ گلستانِ سبزم جلوه نکند
در حجابی عربی
هر چند به زیر کشیده باشد غریزه‌یِ قبـــایل زبرم را
ای‌کـــــاش نامــوسَم در پاریس بود -سانتی‌مانتـــال- ای کــاش!
و برایم عطرِ ژولیت پُست می‌کرد به چـاپــارِ مـــاهِ پـــا‌به‌مـــاه
شاید می شد آن‌گــــاه بصورتِ علمی جوری به او افتخار کرد
که اهالیِ ولایتِ سفلی، هاج و واج از طعمِ شعرم شاعر شوند
تا فـخــر را فرت و فرت در دهانِ ناکــــامِ فخری بریزم
تا وقتی برایم یک فنجان قهوه می‌آوَرَد جایِ چــــای
حسرت را در چشمانِ گیجَش بنوشم جرعه جرعه
ایکاش می‌شد مهر را در سوپر مارکت خرید از بقــال‌هایِ چاله میدان
تا مِنَت نکشید از این تشنگانِ دریوزه‌یِ مهرطلب
وقتی اعتبار می‌خرم با کارتِ اعتباریِ کراوات و دستمال گردن و گــــاه چفیه
و کتــــاب خلق می‌کنم تِلِپ تِلِپ برایِ مخلــوقِ مفعـــول همچو خالق
در این احتضارِ شیک و بی خطر
بیائیـــد ایهاالرّعایای گرسنه!
برایتان امضاء کنم کتابِ اشعارم را زِرت و زِرت
که امشب جشنِ هالوینِ شهر موش‌هاست
جشنِ امضاءِ خنجرِ یک جانبازِ جنتلمنِ شاعر و نیز خاکی و زیرخاکی
که بر فهمِ شعورتان
سروده‌ام در غیبت رخم‌هایِ دو عاشق
که اشتباه بودند در جمعتان
که از شهرتان گریخته‌اند دیرگاهی...
بسرائید و بنوشید و به هم مدالِ افتخار دهید چپ و راست
پس و پیش
بالا و پایین
از شش جهت
که همواره گردتان طواف خواهند کرد
موش‌ها و آدمک‌هایی گرسنه‌تر از شما
که به من ایمان آوردند!
از عراق تا شــام."
-زیر و زبر کن واج‌هایِ نـــامِ خود از بُـــــن
پرچم رهــــا کن، شعرِ خود گوی و گذر کن!
نــــه تو ابوبکری‌ّو لا شعــــر بَـنـد‌ِ دین‌اَت
مایملکت زیر و زبـر، از غیــــــر حَـذَر کن! 
القصه: مُشک آنست که خود ببوید...نه آنکه عطّـــــار بگوید! -سعدی-
و سرانجام: آینه چون نقش تو بنمود راست...خود شکن! آینه شکستن خطاست!
-------------
خیام ابراهیمی
8 آبان 1395
پی نوشت:
*نثرِ مُقَطّع= نثری شرحه‌شرحه از جفایِ خنجرِ بابایِ شعری که حرامزاده نیست؛
شترگاوپلنگی واقعی (نه مجازی)، و همه‌کاره و هیچ کاره همچون آچارفرانسه‌یِ عاریه در جعبه ابزار زبانِ غیررسمی؛
ابداعی و قانونمند از بی‌قانونیِ احساس و شعور و خیال و آرایه‌هایِ ادبی و بی ادبی ثبت شده و مکشوفه در دقایقِ حال، بدون تاریخ تولد و شناسنامه، و ملغمه‌ای از نثری "مُسَجّع" و "مرسل" و "شکسته"، که نظمش نظم نیست و قطراتی از خونِ شعرِ منظــــوم رویش پاشیده و از زیر و زبرِ بُتّه بیرون آمده نم‌نمک و همچون اسلافش و خالقِ مکنونات عالم معنا، با بشکنی در یک چشم‌به‌هم‌زدن آفریده نشده است.
شناسنامه‌اش را همین‌جا ثبت می‌کنم واجب قربة الی‌الپیامِ** رسا، به عوام و خواص یکجا برای تَقَرّبِ بینِ اذهابِ دینِ نگارش...که "لا اکراه فی الدین" الی قیام‌القیامه.
** الی‌الپَیام: این عبارت از مهرورزی (نه مهرطلبی) و مؤانست و ازدواجِ غیرزورگیرانه بین دو واژه‌یِ پارسی و عربی زاده شده است (فی البداهه)***.
***شُکّاتِ بت پرست، به دیوانِ عدالتِ اقماری عریضه برند و طرح دعوا کنند، من‌بابِ گشایشی در تنگ‌نفسی!
**** به همین مناسبت، در این محفل مردانه، با ذکرِ خیر از مادرانِ شعر، روحِ عمویِ شعر نو، با روحِ پدر شعر نو نیما (علی اسفندیاری) و روح بدیع الزمان فروزانفر و پرویز ناتل خانلری محشور باد در جنگهای بت شکنانه در صدرِ افتخار به آنچه امروز بدان مفتخرید در این دورِ باطلِ بت‌پرستی‌و... موج‌سازی‌و موج‌سواری‌و موج‌شکنی!
LikeShow more reactions

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...