Tuesday, November 1, 2016

از سایه کوروش تا ابوبکر بغدادی


از سایه‌یِ #کوروش
تا سایه‌هایِ ابوبکر بغدادی
========
می‌خواهم رعیت و برده باشم، یا یک انسانِ مختار و آزاده؟
این نوشته نگاهی دارد گذرا، بر عوامل و عواقبِ استقرارِ قوانینِ داعش‌مسلکانه مبتنی بر "زورگیریِ عقیدتی"، و مغایرت آن با دو اصلِ فراعقیدتی و ملّیِ: "حق تابعیت" و "عَدَمِ تفتیش عقاید" که در تناقض با سایرِ اصولِ همان قانونِ پارادوکسیکال است.
"زورگیرانِ سرگردنه" و "زورگیرانِ اعتماد"، در سایه‌یِ "زورگیران عقیدتی" رشد می‌بایند، و در یک ساختارِ مدنی این ممکن نیست مگر در چارچوب "زورگیری‌ِ قانونی"!
.
"زورگیریِ عقیدتی" وقتی در زمین و سرزمینی هزار قبیله نهادینه و قانونی می‌شود، بصورت خودکار زمینه‌سازِ ستم، ریاکاری، تفرقه، نفرت، خشمِ‌فروخورده، و نهایتا عصیان ویرانی و پاره‌پاره‌شدنِ کالبدی واحد خواهد شد! و هر قوم و قبیله‌ و نژاد و صاحب‌تفکری کوس استقلال از سلطه‌ی قانون ارباب سرخواهد داد! چرا که "قانونِ استعماری" حافظِ سلطه‌یِ ارباب بر رعایاست، نه شکوفاییِ نوعِ انسان.
.
چه آنان که خودسرانه خود را وکیل و امانتدارِ مالک کلّ عالم(خدا) می‌دانند، و چه آنانکه خود را مالکِ تکنولوژی و سرنوشتِ گیتی در نظم نوین جهانی، قانون هر دو یک حکم دارد: حق با ارباب است و تو باید برده‌ و رعیتِ قواعدِ من باشی تا به تو امنیت بدهم!
.
"داعش" چه برساخته‌یِ زورگیرانِ عالم بر بستری جغرافیایی و فرهنگی باشد، و چه برآمده از کنشها و واکنشها و باورهایِ مردمی، عملا نمادِ "زورگیریِ عقیدتی" در جامعه است و عقوبتِ ناگزیرِ آن جز تَسرّیِ برده‌داری و جنایت و خونریزی و ویرانیِ روزافزون به‌نامِ یک خوانش از حقیقت نیست!
یک "خوانش از حقیقت" می‌تواند باورها و یا توهماتِ یک ارباب، و رعیتهایِ وابسته به او باشد! در نظام ارباب و رعیتی، "مالک" ارباب است و اوست که تعیین می‌کند: "چه باید کرد؟" و "چه باید نکرد؟" این باید و نبایدها قوانینِ اربابند!
.
نظام ارباب و رعیتی مدرن:
وقتی یک "رعیت" در چنبره‌یِ قوانینِ یک ارباب رشد می‌کند، در مناسباتِ زندگیِ فردی و اجتماعیِ خود به شکل او درمی‌آید! بنابراین بی اخلاقی و رواجِ بی حسی عاطفگی و ناتوانی در همزیستی مسالت آمیز، و خشونت رفتاری، و در یک کلام زورگیری معنوی و مادی، زاده‌یِ باید و نبایدهایِ ارباب است.
بر این مبنا رشدِ فقر، رشوه، اختلاس، فساد، فحشاء، دزدی، اعتیاد، بی اعتمادی، دروغگویی، ریاکاری، زورگیری، خشونتِ رفتاری، پریشان احوالی، مازوخیسم و سادیسم، و در یک کلام ناامنی محیط زیست و فرورپاشی اخلاقی و فرهنگی یک جامعه، جملگی میتواند زاده‌یِ احوال و احکام و قواعد و قوانینِ محتوم ارباب در نظامی ارباب و رعیتی باشد!
وقتی هویت و شخصیت فرد فرد یک جامعه در چنبره‌یِ روح یک ارباب مچاله و بیمار می‌شود، باید سراغِ شناختِ شخصیت و محدودیتهایِ محیطی و محاطی یک اربابِ مطلق العنان و قوانین او را گرفت!
.
شهروند مدنی و نظم نوینِ جهانی:
ظاهرا ساختارِ جوامعِ مدنی فعلی، دارای ساختار ارباب و رعیتی نیست! چرا که هر شهروند می‌تواند صاحب سرمایه و ملکِ خویش و اعمال سلیقه‌یِ خویش در پروسه‌یِ درآمدزایی و توسعه باشد! بله، اما این ظاهر ماجراست! مهم این است که روحی که در کالبدِ هویت فردی دمیده میشود باید از چه قواعد کلی برای توسعه‌ی خویش پیروی کند! اگر قواعدِ این روحِ حاکم، فرد را مبدل به یک ارباب کوچولو با همان خصایص ارباب کل کند، آن گاه، ساختار قانونی یک جامعه به بازتولیدِ انسان در چارچوب همان الگوی کلی عمل میکند! و محصولاتِ کارخانه‌ی جامعه، آدمک‌هایی در خطِ تولیدِ نظامِ ساختاری اربابِ کل خواهد بود!
فرد در خانه یا ارباب کل است یا رعیت...در محل کار یا ارباب کل است یا رعیت...در جامعه یا ارباب کل است یا رعیت...و نهایتا هر اربابِ کوچک، رعیتِ اربابی بزرگتر است. بنابراین همین فرمول را می‌توانیم تعمیم بدهیم به کارگاهها، نهادها، شرکتها، سازمان‌ها،...تا قوایِ سه گانه‌یِ یک کشور و جهانی ناقص الخلقه! همه از مکانیسم‌ها، فرمول‌ها، قواعد و قوانین اربابِ کل برایِ بازتولیدِ رعیت تبعیت می‌کنند! بنابراین "اُمّ‌القوانین" در یک ساختار کلانِ جغرافیایی مثلِ یک کشور، قانون اساسی آن کشور است، و در جهان، صرف نظر از ساختار روبنایی و عوامفریبانه‌ی سازمان ملل و شورای امنیت که پر است از قلدرها و اربابهایِ غیرمردمی که بصورت زنجیره‌ای به هم باج می‌دهند، روحی است که صاحبانِ تکنولوژی و قدرتِ برترِ جهانی در کالبد سایر کشورهای جهان می‌دَمَند: "روح ارباب و رعیتی". اربابهایِ بزرگ و اربابهایِ کوچک و کوچکتر برای بازتولیدِ رعیتهاییِ امربر در حوزه‌ی قدرتِ خویش. البته بدیهی است که در این زنجیره، ساختارها و حوزه‌هایی هستند که به رعیتهای خود وسعتِ عملِ بیشتری می‌دهند، اما کاربردشان ابزاری است. این خاصیتِ عوامفریبانه‌یِ قدرت مطلقه است که می‌خواهد همچون اختاپوسی هر بازوی‌اش میان ماهی‌ها یک جور جولان بدهد! یکی می‌شود هیلاری و دیگری میشود ترامپ... اما هر دو به یک سِرِ عظمی وصلند!
.
قانون اساسی:
قانونِ اساسیِ کشور ما نیز از این قاعده مستثنی نیست! اما کمی گل‌درشت، و با رنگ و لعابی دیگر: اصولی که بر اراده‌یِ شهروندان به عنوان صاحبانِ اصلیِ وطن ( تو بخوان امانت‌داران) تاکید می‌کند، اما این اراده تنها در صورتِ بندگیِ خدا و قانون او به روایتِ وکیلِ او، و بردگیِ آن وکیل شکوفا می‌شود! در واقع مردم از دید قانون اساسی بردگانی مملکوکند، نه شریکانی مالک. بنابراین این قانون برای شهروندی که خود را شریکی از شرکآء این وطن میداند صدق نمیکند! منظور از ملّت، اُمّتِ یک نفر است! و اختیارِ اعمال اراده در مدیریت منابع ملی از سویِ ملت و مردم، در چنبره‌یِ قدرت مطلقه خیالی بیش نیست! اگر اربابهایِ بزرگتر مانع نتراشیدند و گذاشتند و او توانست به افق چشم انداز خویش تحقق بخشد، پس در حَدّ وسعتِ خود به دلخواه می‌بخشد و می‌دهد، وگرنه خودش قادر است کلِ قانون و همه را معطلِ استراتژیهای کلانِ خودش (نه مردم) کند! چرا که قانون به او چنین اختیاری را داده است! بنابراین مشکل یک شهروند ما با قانون است نه مجری قانون. رفتار ارباب و "قدرت مطلقه" کاملا قانونی است و ایرادی بر او نیست!
واقعیت این است: بر کالبد قانون اساسی ما روحِ تقلید سلطه دارد که پیوند زده شده است با ایمان و کفر! یا مؤمنی و خودی، و یا کافری و غیرخودی! روح قانون اساسی بر توسعه‌یِ حق هر شهروند به‌عنوان یک شریک برابر از میانِ سایر شرکاء تکیه ندارد!
چون در روح این ارباب بومی شهروندان مملوکند و او وکیلِ مالکِ کل یعنی خدا.
.
مشروعیت در ساختار ارباب و رعیتی!
اصل بنیادیِ سفسطه‌یِ منطق الوهی بر همین وکالتِ خودخواسته و خودسرانه استوار است. و به همین دلیل است که وکیلِ یک مالک کل، بنا بر اصل توکیل به غیر قادر است به هر طریق با بهره از "مکرو و مکرالله" حکم حکومتی خویش را علنا و یا پنهانی به بردگان و ملتزمین حقنه کند، و خود بنا بر قدرت مطلقه‌یِ قانونی، اصولِ بنیادیِ خویش را بنا بر هر مصلحتی که خود صلاح بداند، معطل بگذارد، تغییر معنا بدهد و ماهیتش را مکتوم گذاشته و یا نادیده بگیرد:
در خوانشِ "لااکراه فی الدین" "ولاتجسسو" و " و امرهم شوری بینهم"... او خود را ملزم نمی‌بیند که خود را در بَندِ اصولِ زمانی-مکانی خود کند! مشورت با دیگری (که صاحب حق نیست) برای او الزامی نمی‌آفریند! پس شورای مردمی بی‌معناست و در صورت مطابق بودن با دیدگاه او توانمند است! پس در قانون ایستگاه کنترل کیفیت را بنا میکند که کارشناسانش پیشاپیش برده و ملتزمند! شهروندان در منظرِ او بنده‌یِ خدایند و او وکیل خدا و موکلین بواسطه موکل خودش هستند و البته او وکیلی تام‌الاختیار در فهم امر و نهی خدا! او هر چه را بخواهد "فرازمانی-مکانی" و هر چه را بخواهد "زمانی-مکانی" تعریف می‌کند! وگرنه ارباب نیست و قدرتش قانونا مطلقه نیست! اما هست!
هر عنصرِ چنین جامعه‌ای مشروعیتِ خود را از تائیدِ اربابِ‌کلّ که یا صاحبِ تکنولوژی برتر و مالکِ عینیِ جهانی‌است و یا وکیل خدا که مالکِ معنوی و فرضیِ است می‌گیرد، نه اراده‌یِ جمعی. همچنانکه در نظام استعماری حاکم بر جهان نیز چنین قاعده‌ای حاکم است. اربابِ کل پاسخگویِ رعیت نیست و پاسخهای او رعیتِ پرسشگر را بیشتر گیج و منگ و منکوب می‌کند، نه اقناع!
هر چند در اوایل قرن بیستم، انقلاب بلشویکی روسیه بر مبنای مارکسیم-لنینیسم اراده کرد این ساختار مالکیت ارباب کل را بر هم بریزد و مالک را تمام مردم بداند، اما مبارزه با اربابِ کلّ جهان او را وادار به اعمالِ ادبیاتی مشابه در میان قشر پرولتز و مردمِ خویش کرد و به دام شیطان بزرگ افتاد و خود شیطانکی شد و فروریخت! چرا که در فلسفه‌یِ بنیادیِ خود دو ایراد ماهوی داشت: پرولتاریا ابزاری جاهل نیست و انسانی است که بلوغش تنها از مسیرِ درکِ جهنمِ کوچکِ بورژوازی به اختیار می‌گذرد و نمی‌توان برای نسل نیامده سرنوشت تعیین کرد! همانطور که تا کودکی نوک انگشتش نسوزد آتش را گلستان می‌بیند و روزی خود را در آن خواهد افکند و جزغاله خواهد کرد!
این همان نکته ای است که الاهیونِ مطلقگرا نیز نادیده گرفته اند که خدایشان گفت: ما تمامِ انس و جن را از مراتبی از جهنم خواهیم گذراند، تا معنای بهشت را دریابند! حکومتِ ایدئولوژیک و مطلقگرایِ الهی همچون نظام کمونیستی از رشد طبیعی شهروندانِ خویش غافل ماند و در همین انحراف فلسفی، ملعبه‌یِ دستِ مدعی و غاصبِ مطلقه‌یِ مالکیتِ جهان و شیطانِ بزرگ، قرار گرفت و می‌گیرد.
چه آنکه، هر دو نادیده گرفته‌اند که: مشروعیتِ بلوغِ مختار انسان در مالکیتیِ محدود و نسبی در بستری مبتنی بر "عدم قطعیت" ممکن می‌شود و تنها اصلی قطعی در اجتماعیات، محدودیت انسانی است که راه به حقیقتی مطلق در همزیستی اجتماعی ندارد! و باید امتیاز شهروندی را به اثباتِ توانایی شهروندان در همکاریِ برای همزیستی‌مسالمت آمیز با غیرخود و در کارگاههایِ اجتماعی داد و یک چشم به اِعمالِ رشدِ کلِ بشریت به عنوان شهروندان جامعه‌ی جهانی داشت و یک چشم به تلاش برای ملزم کردن سازمان حقوق بشر و شورای امنیت در راه تقسیم الزامیِ منابع طبیعی زمین بین شهروندان کل زمین به نسبت محرومیت جوامع... و فراهم آوردنِ مناسباتی که نمایندگانِ واقعیِ کشورها از میان کارگاههایِ شهروندِ مدنی مستمر بدان راه یابند! تلاش بنیادی برای تسهیم رفاه در کل جهان، تقویتِ همزیستی مسالمت آمیز، و نیز نظارت بر انتخاب نمایندگان واقعی مردم جهان در نهادها و سازمانهایِ بین‌المللی، با لحاظ کردنِ اصول مونتسکیو در تفکیک قوایِ جهانی، با الزامِ تسهیم رفاه و اختیار و اراده توسط کل ملل جهانی و قدرتهایِ حاکم.
چنانچه مشروعیت جز این باشد، حتما در چنبره‌یِ بازوانِ اختاپوسهای بزرگ و کوچک در نظامهای کوچک و بزرگ و محیط و محاطِ سلطه و ساختارِ ارباب و رعیتی به انحراف کشیده شده و به عنصری استعماری مبدل خواهد شد.
.
ماهیت و خواصِ برخی از اصول قانون اساسی:
صرفِ‌نظر از نهادینه بودن و استیلایِ قانونیِ قدرتِ مطلقه‌ و غیرپاسخگویِ ناشی از "قوایِ سه‌گانه‌یِ غیربروکراتیکِ در سایه‌" بر قوایِ سه‌گانه‌یِ بروکراتیک و تحدیدشده در قانون، که عملا برنامه‌ریزیِ شفاف، قابلِ اندازه‌گیری، و علمی را در سطوحِ مختلفِ اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی، برای مردم به عنوانِ وارثانِ اصلی کشور، ناممکن نموده و ذیلِ عناصر آماریِ مبهم و بی‌ثبات و غیرقابل احصاء، عملا هر رفتار حکومتی را غیرقابل ردیابی و مشوش می‌کند، مضافا: تناقضِ قانونی در مبانیِ "تَشخُصِّ ملی" عملا هویت فردی و ملی را دچارِ خدشه، تشویش و دوگانگی و فساد و ویرانی کرده، و در دراز مدت موجباتِ اتلافِ روزافزون و تصاعدیِ منابع ملی، فقر مادی و معنوی ملی، و تضعیفِ امنیت ملی را پدید می‌آورد.
1) نقضِ وحدت ملی:
با تقسیم قانونیِ جامعه به مؤمن و کافر، عملا تقسیمِ جامعه به دوقطبیِ "خودی و غیرخودی" منتهی به ایجادِ طبقاتِ برخوردارِ اجتماعِ مؤمنینِ حکومتی، و کفار و یا غیرمؤمنینِ حاشیه‌نشینی که دستشان از مدیریت منابع ملیِ خود قانونا قطع و هویتشان از حقوقِ بنیادیِ ملی تهی شده، و نهایتا موجباتِ تصادم و تفرقه بینِ ملتی واحد را در راستایِ امر ناگزیرِ "تنازع بقاء" فراهم خواهد آورد.
2) تابعیتِ عقیم:
نقضِ "حق تابعیت" از تمام شریکان خاک که فارغ از دین و عقیده و قوم و زبان، در مدیریت منابع طبیعی خاک مشترک و ملک مشاعی به نام وطن برابرند، اما بدلیلِ عقیده (ناباوری به عقایدِ رسمیِ بخشی از شریکان خاک) از حق مسلم اعمال حق مدیریت در ملکِ خویش محروم شده و در واقع با مصادره و غصب این حق طبیعی به نفع غاصبین قانونی، حق تابعیتشان مورد تجاوز قرار گرفته‌ و در "ملکِ غصبی" عملا تابعیتشان تزئینی و صوری و ناکارآمد و عقیم است.
3) تشدید اختلافِ طبقاتی:
انحصار منابع مشترک ملی و مدیریت انحصاری آن، به نفعِ زورگیرانِ عقیدتی بر خلاف منافع مشترک ملی و تقسیم ملت به قشر برخوردار و محروم.
4) توسعه‌یِ فرهنگ ریاکاری و دروغ و فساد تا ویرانی کاملِ اخلاق و هویت ملی:
بدلیل اصلِ "تنازع بقاء" و تضاد منافع بین دو طبقه‌یِ زورگیرانِ قانونیِ خودی، و محذوفینِ مالباخته‌یِ غیرخودی، با نهادینه شدن دروغ و ریاکاری و اختلاس و رشوه و فقر و فحشاء و تشویش اذهان عمومی، که باکراهت به تن‌دادنی ناگزیر به زورگیری عقیدتی، برای برخورداری از منافعِ ملی مصادره شده توسط صاحبان قدرتِ قانونی، که اراده و اختیاری معرفتبار را با اِعمالِ قانونی دیروزی از نسل‌هایِ امروز و فردا ربوده است.
5) نقضِ اصل "عدمِ تفتیش عقاید":
توسعه و ترویج تفتیش عقاید برای احراز و کسبِ امتیازِ خودی در بین مسئولین حکومت و مردم، و گسیل فرهنگ جامعه به سمت خشونت ناشی از احقاقِ حقیِ طبیعی اما ناممکن، در روابط اجتماعی از خانه تا نهادهای اجتماعی، و تا راس هِرَمِ حاکمیت.
6) تشویش اذهان عمومی:
بی‌ثباتی و ابهام در برنامه‌ریزی بعلت مخدوش شدنِ قانونیِ حقِ مسلمِ ملی، ناشی از سیاستی دوگانه در خوانشِ قانونی پارادوکسیکال، به دلیل زورگیریِ نهادینه در قانون در حذف ملت از دایره‌ی تصمیم سازی و تصمیم گیری در ملک خویش، عملا دو اصلِ ذیل در قانون اساسی را، بی‌مُسَمّا و دروغین و ابتر و عوامفریبانه نموده است:
اصل 41- حق تابعیت
تابعیت کشور ایران، حقِ مسلّمِ هر فرد ایرانی است؛ و دولت نمی‌تواند از هیچ ایرانی سلبِ تابعیت کند مگر به درخواست خود او یا در صورتی که به تابعیتِ کشور دیگری درآید.
اصل 23- منعِ تفتیش عقیده
تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ‌کس را نمی‌توان به صِرفِ داشتنِ عقیده‌ای موردِ تعرض و مؤاخذه قرار داد.
.
نتیجه:
زورگیریِ عقیدتی چون نهادینه و قانونی شود، جامعه به خودی و غیرخودی تقسیم شده و متعاقبا نابرابریِ طبقاتی شریکانِ خاک، حق تابعیت را عقیم و بلااثر می‌کند و حَقِ"تابعیت" تمامِ نسل‌های نیامده تا ابد، معنایی جز حقِ برده‌گی در نظامی ارباب و رعیتی، به‌عنوانِ یک زندانیِ محتومِ قانونی فراملی با اعمال شاقّه، با رهنمودِ تحمیلی و ابزارِ حُکمِ حکومتیِ بی‌حدّوحصر معمار کبیر و نسل گذشته، ندارد!
پنجه‌هایت را در قلبِ کسی ریشه مکن، ارباب!
تا دریدن و دریدگی و فحش و فحشاء، مصداقِ حقّ و فرهنگِ رعیت‌ها نشود!
چه ادعایِ بی‌فخری است معرفت و آزادگی برایِ فرزندانِ دریده‌خوی و فَحّاش
فتحِ بدونِ خونریزی و صلح آمیزِ "بابل" توسطِ پدری بنام "کوروش"، برایِ استقرارِ صلح و امنیتِ همگانی و پیشگیری از تعدّی و ستم، و گسترش و همزیستیِ مسالمت‌آمیزِ تمام اقوام و ادیان و باورها و صاحبانِ حق حیات در یک خاکِ مشترک، به حکم حضور در هستی!
چه ادعای بی فخر و دروغی است آزادگی و معرفتِ انسانی، وقتی فرزندان این خاک دچار تفتیش عقایدند و آلوده‌یِ زورگیری عقیدتی و تحقیر و دشنام به باورهای فردی دیگری و شریکانِ خود...
وقتی به حکمِ قانونی مُقَدّر، ناگزیر از فریب و ریاکاری و دروغ و تناقض در گفتار و رفتار در حیات خویشند!
که زورگیری و دروغِ قانونی، یک روح است در کالبدِ پدر و مادرِ فرزندانِ فساد و ویرانیِ یک ملت و فرهنگ او... در ظاهر و باطن، و برای دریدنِ خویش و دیگری از خانه و کاشانه تا همسایه و سایر نقاطِ جهان!
عقوبت چنین روحی، آتش است و ویرانی.
هشدارِ فراگیر برایِ تغییر این قانون در هر گــام، راهنما و تدبیرِ بشارتی است به امیدی واقعی و جز این: چاه‌نماییِ ملتزمین و فرودرغلتیدنِ ساده‌دلان در چاهِ ویلِ داعش‌مسلکیِ قانونی در نظام ارباب و رعیتی است، تا هستی هست! چون تجربه‌یِ گذشته، به پاسداشتِ حافظه‌یِ تاریخی، بیعت یـا عدمِ بیعتِ ملتزمین به این چاه را باید مفعولینِ تنازعِ بقاء به یاد آورند! دروغ به خویش، از طعمِ خونینِ لقمه‌هایِ شریکانِ دزد و رفیقان قافله نمی‌کاهد و از تبلیغ و توجیهِ حرامخواریِ رعایایِ ملتزم، برای بازیگری در معرکه‌هایِ قانونی، نمدی برایِ سرنوشتِ مختار و معرفتبارِ فرزندانِ وطن در مصونیت از تجاوز به عنف مالیده نمی‌شود! عقوبتِ این دور باطل را عاقلان دانند:
از پدری همچون کوروش گذشت!
"فرزندان"، مِلکِ مطلقِ پدران برایِ یک تجاوزِ مشروع و قانونی نیستند! مگر این‌که جز این اراده کنند!
انتصابات بعدی در راه است! بیعت یا عَدَمِ بیعت؟! حافظه‌یِ تاریخیِ دل‌بستگان به تاریخ می‌گوید:
این را تعدادِ سپاهیانِ کربلا تعیین می‌کنند! اعتماد به دزد یا عدم اعتماد به دزد؟
خواهی نشوی رسوا...همرنگِ جماعت شو!
کوروش آسوده خوابیده است، بی اختیار!
اختیارِ خواب و بیداری اما با زنده‌هاست!
باید به "چه‌بایدنکردهایی" در چارچوبِ "چه‌بایدکرد" اندیشید!
می‌خواهی برده‌یِ نظام ارباب و رعیتی باشی؟ یا یک شریک کنار سایر شرکاء در لباس یک شهروندِ مدنی در جامعه‌ی جهانی؟
نمی‌توان کلّّن با این نظام و یا نظام جهانی قهر کرد و یا کلّن برده‌ی این و یا آن شد! اما می‌توان پرهیزگار بود و به رفتارهایِ انفعالی و سلبیِ خویش معنایی ایجابی بخشید!
تحریم تنها در صورتِ معنادار بودن در مقابل یک عزم و پرسش علنی از پیش مطرح شده معنادار می‌شود و مشخص می‌کند تو کیستی: "بیعت یا عدم بیعت؟"
واکنش به این پرسش است که انفعال را فعال می‌کند و اراده‌یِ شهروندی را که نمی‌خواهد تا ابد رعیت باشد را در برگی از برگهایِ تاریخ به ثبت خواهد رساند و به فرزندان این مرز و بوم اثبات خواهد کرد که: من "شخصیت" دارم، و یک انسانم! نه یک ابزار، نه یک رعیت، و نه یک برده که همواره باید در هراسِ تجاوز به عُنف و زورگیریِ معنوی و مادی باشد! برای اینکه مغبون نباشیم:
به فرزندان خویش باید بیاموزیم که: چه هستیم! و چه می‌خواهیم باشیم!
از کوزه همان برون تراوَد که دراوست!
خیام ابراهیمی
جمعه، 7 آبان 1395
#کوروش
#زورگیری_عقیدتی
#قانون_اساسی
#داعش_مسلکی
#زورگیری
#ارباب_رعیتی
LikeShow more reactions
Comment

چیزی بساز از هیچ

چیزی بساز از هیچ
===========
هـیــــچ بودم و
همه چیز
برایِ تو
که مَـــرا یافتی
گـــــاه که تورا دَریــافـتـم؛
که با من بوده‌ای هر نفس،
که خودِ من بوده‌ای انگار و
من همچو کافری
اشاراتِ نبضِ آغـــوش را چون هوای فراگیر
به ندیدن گرفته‌‌بودم‌
به ندیدن گرفته بودی
درونِ قـایـقِ چوبیِ رؤیاهایِ مــه آلـــود
برایِ تو
که در منی و با منی
که زنده‌ام با تو
و می‌میرم بی تو
و ذوب می‌شوم و بُخـــــــار...
مَحـــو می‌شوم "بـــی تو"
وَ مَحـــــو می‌شوم "بـــا تو"
می‌شِکنَم قایق را و می‌شکنی استخوان‌هایم را
شکسته‌ای به‌دَمی و... می‌شکنم به‌بــازدَمی
برایِ تو
می‌توانی... جمع کن تخته‌پاره‌ها را...
وَ قایقی بساز
به‌رسمِ خویش!
................
خیام ابراهیمی
4 آبان 1395
ترانه و ترجمه شعر "رویاهای شکننده" در اولین کامنت:
https://www.youtube.com/watch?v=uUR5YcZJCMY



ترانه و ترجمه شعر "رویاهای شکننده" در اولین کامنت:
https://www.youtube.com/watch?v=uUR5YcZJCMY
Fragile Dreams


Saturday, October 22, 2016

رستاخیزِ مهر

رستاخیزِ مهر*
=======
من اگر گم شده‌اَم، لیــــک به‌یـادَت هســتم...گرچه از کـــویِ بُتِ عَـربَـده‌ جـویَت جَــــستم**
تو که در جایِ خودی، از چه نمی‌پرسی حــال؟...چه ثمر یـــاد زِ تــو؟ حـــــال کـه "خـالی‌دَســتم"
مِهر را، چـــــون نمِ پاییـــز بِشُست، آبـــان شد...بـــــاد آمـد! که‌چنیـــن آب به آبــــــــــان بستم
آذر و دِی گذَرَد نیـــــــــز چو تابســـــتانَـت...از "دلَت" کی گُـذَرد رعشه‌یِ عُـمرِ پَستَم؟
عاقبت کـــــور شَوَد چشمِ تو و دیده‌یِ من...به‌عذابی که بمـــیرم، کـه بگیــری دستم
نه مرا عـَــزم درست‌و، نه تورا حرفی راست...این چه بازی است، که در کارِ وفا بنشستم؟
برگ و حرفی که در آن بـــاد به‌پاییــز فِــسُـرد...مُهلتی بود که از بــال اُفتاد، "مَـــــن رَسـتَـم"!
حالیا شادی و غم از دِل مـــا دَرگذر اَست...شادَم اَر غم زِ مِی‌اَت گم‌ شَوَد، "آنی" مَستم!
زندگی صنعتِ خــواب و خور و تردَستی بــــود...ای دریـــــغ از زَرِ بی تــو، چو دلی بشکستم!
من و تو، هر دو چه تنهـــا و چه بی بار و بَریم...که تورا عیــــش مُـنَـقّـش بُــوَد و، من سُـسـتَم.
تو چه والایی و بــالا رَوی از قامتِ دوست...دست در دَست نــــداری، که:"زِ بالا پَستم!؟
تو چو بیعَت طلبی "مَـزّه‌یِ نــوش‌اَت بــاشم"...من ندارم طلب از دوست که گـیرَد دستم.
آن‌قَــــدَر دســت‌گرفتم که ز پــــا افتــادَم..."زین‌تجارت" که چهارنعل بتاخت‌ بر هَستم.
هردو مغبــون در این دایره‌یِ داد و سِـتـَد...دست دادم که بپــایی، به‌دریـــغ بنشستم.
خیام ابراهیمی
آخرین روز مهر 95
============
پی نوشت:
1)
*
به‌یـادِ خوشِ مِهری، که زِدل‌ پَــر کشـید و بِـرَفت
چو برگِ زرد درخـتی، دل‌ازشـاخِه چیــد و بِـرَفت
به‌ســانِ برگِ سبز و چمنـــزار که بهــاران دَمیـــد
به فصـلِ سردِ خزانی، به‌بــــادی خزیــــد و بِـرَفت...
خیام ابراهیمی
................
2)
**
این نوشته نگاهی دارد به شعری از "وحشی بافقی"، با این بیت معروف:
روزگاری من‌ودل ســاکنِ کویی بودیم
ســاکنِ کـــویِ بُتِ عربده‌جــویی بودیم
......................
دوستان، شرحِ پریشانی من گـــوش کنید
داســــتانِ غمِ پنهــانیِ من گــــوش کنید
قصه‌یِ بی سر و سامانیِ من گوش کنید
گفت‌وگویِ من و حیرانیِ من گوش کنید
شرح این آتشِ جان‌ســـوز نگفتن تا کی؟
ســـوختم! سوختم این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من‌ودل ســاکنِ کویی بودیم
ســاکنِ کـــویِ بُتِ عربده‌جــویی بودیم
عقل و دین بــــاخته، دیوانهٔ رویی بودیم
بســته‌یِ سـلسـله‌یِ سـلسـله‌مویی بودیم
کس درآن سلسله، غیر از من‌ودل بَند نبود
یک گرفتــار از این جمله که هستند، نبود
نرگسِ غمزه‌زَنَش این‌همه بیمـــار نداشت
سُنبلِ پُرشِکنَش هیـــــــچ گرفتـــار نداشت
این‌همه مُـشـتری و گرمیِ بــازار نداشت؛
"یوسفی" بــــود! ولی هیچ خریدار نداشت!
اول آن‌کس که خریـــدار شدَش، من بودم
باعثِ گـرمیِ بــــازار شـدَش، من بودم!
عشقِ من شد: سببِ خوبیِ و رعنایی او
داد رســــواییِ من، شهرتِ زیبـــایی او؛
بس که دادم همه‌جــا شــرحِ دلاراییِ او
شـــــهر پرگشت زِ غوغایِ تماشایی او.
این زمان عـاشقِ سرگشته فراوان دارد
کی سرِ برگِ منِ بی سر و سامان دارد؟
چـــاره اینست و ندارم به‌ازاین رایِ دگر
که دهم جـــایِ دگر، دل به دل‌آرایِ دگر؛
چشم خود فــــرش کنم زیرِ کفِ پایِ دگر
بر کفِ پـــایِ دگر، بوسه زَنَم جــای دگر؛
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و الـبّـته چنین خــــــــواهدبود!
پیش او یارِ نــو و یـــارِ کهن هر دو یکی‌ست
حرمتِ مدعی و حرمتِ من، هـردو یکی‌ست!
قول زاغ و غزلِ مرغِ چمن، هر دویکی‌ست
نغمه‌یِ بلبل و غـوغــایِ زَغَن، هر دو یکی‌ست!
این ندانسته: که قدرِ همه یکســـــان نبود
زاغ را مرتبه‌یِ مُرغِ خوش‌الـحـان نبود!
چون چنین است، پیِ کــــارِ دگر باشم، "به"
چـــند روزی پـیِ دلـــدارِ دِگر باشم، "به" !
عندلیبِ گـــلِ رُخســــــــارِ دگــــر باشم، "به"
مرغ خوش نغمه‌یِ گلــــزارِ دگر باشم، "به"!
نوگلی کـــو؟ که شوم بلبلِ دستان‌سازَش؟
سازم از تازه جوانـــــانِ چمن، ممتازش!
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
می‌توان یافت: که بر دل ز مَنَش باری هست!
از من و بندگیِ من، اگـــرش عــــاری هست
بفــــروشد! که به هر گــوشه خریداری هست.
به وفاداریِ من نیــــست در این شهر کسی
بـنـده‌ای همچو مرا، هَـــست خریــدار بسی.
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیهٔ درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این ، برود چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
ای پسر چند به کام دگرانت بینم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
مایه عیش مدام دگرانت بینم
ساقی مجلس عام دگرانت بینم
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند
یار این طایفه خانه برانداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
می‌شوی شهره به این فرقه هم‌آواز مباش
غافل از لعب حریفان دغا باز مباش
به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاری‌ست مبادا که ببازی خود را
در کمین تو بسی عیب شماران هستند
سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند
غرض اینست که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری
گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل‌آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت‌آمیز کسان گوش کند

ویی بودیم…


جَنگِ آبرو در جُنگِ انقلاب

جَنگِ آبـرو در جُنگِ انقلاب
===============
1- جَنگِ آبرو، در جُنگِ انقلاب... از گروکشیِ آفتاب، تا دور دورِ عدالت در تالاب.
2- عدالت از سعیدسلطانپورِ دگراندیشِ اعدامی، تا سعیدعسگرِ تروریستِ آزاد
3- ضرورتِ تاسیسِ وزارتخانه برای آبرویِ بر باد رفته‌یِ چند سعیدِ مشکوک.
4- تبریک و تسلیت به انقلابی که از "سعیدهایش" بدشانسی آورد!
جای دارد دور از جانِ دو قربانی و زخمیِ انقلابی ضربتی، یعنی سعید سلطانپور و سعید حجاریان، پیشاپیش فاجعه‌یِ عیدِ سعیدِ مراسمِ به‌زیر‌کشیِ یارانِ لغزانِ انقلاب را توسطِ یک قاری قرآن که قول داده اگر محکوم شود لااقل 100 نفر را با خود به زیر بکشد، به اربابِ تمامِ سعیدها از سعید امامی گرفته تا سعید حنایی و سعید عسگر و سعید جلیلی و سعید مرتضوی و این سعیدِ آخری یعنی "سعید طوسی" تبریک و تسلیت* گفته، طولِ عمر "سعید حدادیان" را از مسئولِ دفتر اتاقِ فکرِ صدورِ انقلاب خواستار باشیم.
تا کـــــــور شود آن یک چشمِ فراماسونها و صهیونیستهایِ جهانی که هنرِ وحدت عینِ "جمعِ اضداد" را در بهشتِ موعودِ ما نتوانَند دید. بشمار...!
با احترام
خیام ابراهیمی
28 مهر 1395
--------------
پی نوشت:
1- * تبریک و تسلیت را هر کدام از سعیدها خواستند بصورتِ هیئتی بینِ خود تقسیم کنند!
2-** دور دورِ "عدالت" بین خِرَد و بی‌خِرَدی، از اولین سعید تا نهمین سعید!
1- سعید سلطانپور: شاعر، نمایشنامه نویس، کارگردان تئاتر، عضو کانون نویسندگان ایران، فعال سیاسی چپ گرا، که به جرمِ اندیشه و هواداری سازمان‌چریکهایِ‌خلق‌ایران در مراسمِ شبِ ازدواجش در فروردین 1360 دستگیر و در 31 خرداد 1360 در زندان اوین در 40 سالگی اعدام شد.
.
2- سعید حجاریان کاشانی: کارمند وزارت اطلاعات با نام مستعار سعید مظفری، تئوریسین اصلاحات، عضو دفتر مرکزی حزب جبهه مشارکت، که در جریانِ موسوم به جنبش خرداد، در سال 1378 مقابل شورای شهر تهران توسط سعید عسگر با شلیک گلوله به ناحیه سر ترور شد، و با معلولیتِ سیستم عصبی زنده ماند! نویسنده مقالات با نام "جهانگیر صالح‌پور" در حلقه کیان. منبع اطلاعات اکبر گنجی.
.
3- سعید امامی (اسلامی): متولد دی 1336، مرگ توسط داروی نظافت در زندان در 29 خرداد 1378 (طبقِ ادعایِ منابعِ رسمی) . از مامورین بلندپایه اطلاعاتی بمدت هفت سال و معاون امنیتی علی فلاحی در وزارت اطلاعات که به‌عنوان عامل اصلی و خودسرِ قتل‌هایِ زنجیره‌ای دگراندیشان بعد از تنزل مقام به مشاورت وزیر اطلاعات در زمان دُرّی نجف‌آبادی در زمان ریاست جمهوری خاتمی، دستگیر شد و پرونده‌ی او در هاله‌ای از ابهام باقی ماند و نهایتا با اعتراضِ دوستان و هوادارانش از جمله حسینیان مواجه شد!
.
4- سعید عسگر: تروریستِ اصولگرای مسلمانی که در سال 1378 با اسلحه روسیِ ماکاروف، سعید حجاریان را ترور کرد. به 15 سال زندان محکوم و یکسال بعد بدونِ سابقه‌ی کیفری آزاد شد و به عنوان رهبر گروه 250 نفره لباس شخصی‌ها به خوابگاه دانشجویان علامه طباطبایی حمله و دانشجویان را مضروب کرد و بعد از دادگاهی در 1383 دوباره آزاد بود و ناپیدا... تا اینکه در مصاحبه‌ای در سال 93 از عشقش به رهبر و مخالفتش با شریعتمداری و احمدی نژاد و برخی از اصولاگرایان و اصلاح طلبانِ ماسونی گفت و مصاحبه‌گر را به خواندنِ کتاب "شنود اشباح" به‌نویسندگی رضا گلپور حواله داد. فرق سعید سلطانپور با او در این است که یک خودی با عملیات تروریستی میتواند آزادانه جولان دهد اما یک دگراندیش بدون شلیک گلوله‌ای دو ماهه سرش بالایِ دار رَوَد!
.
5- سعید حنایی: یکی از قاتلان زنجیره‌ایِ مسلمانزاده معروف به قاتل عنکبوتی که برای مبارزه با فساد در مشهد به قتلِ زنان خیابانی اقدام می‌کرد. او در سحرگاه 28 فروردین 1381 اعدام شد.
.
6- سعید جلیلی: متولد 1344 مشهد، سیاستمدارِ اصولگرا، عضو شورای راهبردی روابط خارجی و نماینده رهبر در شورای عالی امنیت ملی، دبیر شورای عالی امنیت ملی از سال 86 تا شهرویور 92، و مدیر بررسی‌هایِ جاریِ دفترِ رهبری که در انتخابات ریاست جمهوری در ردایِ نزدیکترین فرد سیاسی به رهبری با 4 میلیون رأی بینِ برگزیدگانِ درونِ نظام سوم شد. او پیش از ماجرای برجام دولت روحانی، در دورانی که هرگونه مذاکره با امریکا فحش ناموسی القاء میشد بصورت پنهان از دید ملت با امریکا مذاکره کرده و مقدمات برجام مورد لعنِ باوزیِ دیگر نظام را فراهم آورد!
.
7- سعید مرتضوی (زادهٔ ۱۳۴۶ در شهرستان تفت، یزد) قاضی میدان‌دارِ دورانِ ضداصلاحات. از اقدامات او انحلال دادگاه و هیئت منصفه مطبوعات و در پی آن توقیف فله‌ای شمار زیادی از مطبوعات در دوران محمد خاتمی است. وی از سوی دولت کانادا و کمیته اصل ۹۰ مجلس ششم، پیرامون قتل زهرا کاظمی روزنامه نگار و عکاس ایرانی - کانادایی که در بازداشت دادستانی تهران کشته شد، مقصر اعلام شد. همچنین پس از تغییر ریاست قوه قضائیه از سمت خود بر کنار و به معاونت دادستان کل کشور مصوب شد. یکسال بعد در ارتباط با کشته شدن ۵ تن در بازداشتگاه کهریزک، مصونیت قضایی وی در شهریور ۱۳۸۹ توسط دادگاه انتظامی قضات لغو و از قضاوت تعلیق شد. او سپس توسط محمود احمدی نژاد به ریاست ستاد مرکزی مبارزه با قاچاق کالا و ارز و سپس به ریاست سازمان تامین اجتماعی منصوب شد. پس از تعلیق وی از تمام سمت‌های حکومتی، ۴ پرونده علیه وی تشکیل شد که اولی در خصوص عملکردش در شکنجه معترضان به نتایج اعلام شده انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۸۸) به صدور حکم و تبرئه مرتضوی از معاونت در قتل منجر شد. سایر پرونده‌هایی که هم‌اکنون در شعبه ۱۵ دادسرای کارکنان دولت، مفتوح هستند، عبارتند از: تحقیق و تفحص از سازمان تأمین اجتماعی، شکایت فاضل لاریجانی و شکایت وکلای عباس پالیزدار.
در طول مدت هفت سال اخیر او با وجود این همه خلاف همواره آزاد بوده و جولان میداده و همچون سعید سلطانپورِ دگراندیش که به جرم اندیشه دو ماهه اعدام شد، گزندی ندیده و کماکان از مصونیتِ سیاسی در حد بالایی برخوردار است. ظاهرا او اطلاعاتی را در گرو دارد!
.
8- سعید طوسی: (محمد گندم‌نژاد طوسی) زاده 1349، قاریِ بین المللی قرآن، کارشناس شورای عالی قرآن، آموزگار کلاسهای قرآن با تمرکز بر آموزش نوجوانان. نفر اول مسابقات بین‌المللی قرائت قرآن سوریه در سال 1372، و مالزی در سال 1377، و دارای چند مقام دیگر در کشور و در کره‌ی خاک. او اخیرا بر اساس اخبار صدایِ امریکا با استناد به صدایِ یک مدعی، بدلیلِ ادعایِ شکایت برخی از نوجوانان به روابطِ محبت‌آمیز خشونت‌بار با نوجوانانِ تحتِ ولایتِ خویش متهم شده است، که از جریانِ محاکمه‌ی او خبری مستند در دست نیست! ضمناشایعه شده که او در مقابله‌به‌مثل، تهدید کرده که در صورت محکوم شدن 100 نفر را با خود به‌زیر خواهد کشید. ظاهرا او هم همچون سعید بند8، اطلاعاتی در گرو دارد!
.
9- سعید حدادیان: معروف به حاج سعید، سیاسی‌ترین مداح پس از منصور ارضی از مادحینِ موردِ تائیدِ بیت رهبری. حقوق بگیرِ دانشگاه و مسئول دفتر ادبیات و هنر نهاد نمایندگی رهبر در دانشگاه تهران، مسئول شور دادن به شعورِ اصولگرایان. دارای مصونیت سیاسی از توهین به دگراندیشان و غیرخودیان.
LikeShow more reactions
Comment

سَرشماری یا سِرّشماری


سَرشماری یا سِرّشماری؟
======
"سِرّ شماریِ نفوس" و مسکن سال 95، آیا مصداق تفتیشِ عقاید و تجسس است؟
"نقضِ غرض" و تعیین نرخ، وَسطِ دعوا در پرسشنامه چطور؟
با یکی از دوستان، گفتگو می‌کردیم که آیا در این سرشماری شرکت کنیم یا نه؟
گفت: صرف نظر از اشتیاقِ عُرَفا در ردیابیِ اَجِنّه پیش از معرکه‌یِ انتصاباتِ آتی، یکی از پرسش‌هایِ زورگیرانه ‌‌در سرشماری نفوس و مسکن سال 95، که مملکت را بر باد داده و موجب تخاصم و جنگ و تحریم و نابسامانی‌هایِ این صدوپنجاه سالِ اخیر شده، پرسش از دین افراد است! انگار اسیرانِ خاک ناگزیرند بر خلاف تاکیدِ قوانینِ روبهان و دینِ مورد ادعایِ جاسوسان و مُـفَـتِـشان، حتما و الزاما تجسس شوند و تفتیشِ عقیده شوند و باورهایشان را بر ملا کنند، تا با یک انگ از حقّ مالکیت و اعمالِ اراده درمدیریت منابع ملی در ملکِ مشاعی به‌نام وطن حذف شوند وتابعیتشان دروغین و سرکاری باشد و بهره برداری از منابع ملی بماند برای مدعیانِ الوهیت به خوانشِ صاحبانِ اسلحه! وگرنه باید دروغگو و ریاکار و دزد شوند تا بتوانند زنده بمانند! و بدین‌سان ریاکاری و فسادِ ملی نهادینه شود! بنازم نازِ شست و مُخِ استعمارگرانِ نفاق‌افکن را در تقسیم و تجزیه‌یِ قانونیِ یک ملت بین خودی و غیرخودی.
در پرسشنامه آمده:
دين هر يك از افراد خانوار را با توجه به گزينه‌هاي زير تعيين نماييد:
- مسلمان
- مسيحيان آشوري يا كلداني
- مسيحيان ارمني
- ساير مسيحيان
- كليمي
- زرتشتي
- ساير
دوستم گفت: این سایرَش ما را کشته! هر یک ‌را انتخاب کنی با دستِ خودت خود را اسیرِ زورگیرانِ‌عقیدتی کرده‌ای تا در روز جزا‌ بر دارَت کنند! چون کافی است مطابق با الگوی پرده دارانِ بتخانه‌ها و بتهایشان نباشی. این پرسش یعنی دین یک ایدئولوژی دربسته است که "لااکراه فی الدین" سَرَش نمی‌شود؛ و تو یا مؤمنی یا کافر!
گفتم: 38 سال است که دارِ خویش را بر دوش می‌کشیم؛ این چند سال هم روی‌اَش!
دوستم گفت: خب، چه باید کرد؟
گفتم: من گزینه‌یِ "سایر" را برگزیدم.
دوستم پرسید: خب به من بگو: دینت چیست؟
گفتم: به کسی مربوط نیست!
گفت: مگر می‌شود؟! اگر جزو یکی از آن چند گزینه نباشی یا باید بی دین باشی، یا هرهری مذهب و یا کمونیست، یا بودایی و یا شیطان پرست و ... راستی دینت چیست؟
گفتم: به تو چه؟
پرسید: یعنی به حکومت هم همین را می‌گویی؟
گفتم: جایی برایِ "به تو چه" نگذاشته! وگرنه می‌گفتم :)
گفت: وقتی گرینه‌ی "سایر" را انتخاب می‌کنی، به این معناست که توی به ظاهر مسلمان‌زاده، مسلمان نیستی!
گفتم: معنایش به خودم مرتبط است نه به کسی. اما شما اگر خیلی اهل تجسس و تقتیش و علم و دانشید، باید وقتی معمار انقلاب گفت: در این انقلاب حتی کمونیستها هم میتوانند فعالیت کنند، باید این پرسش را از ایشان می پرسیدید: "مگر این مملکت ماهیتا می‌توانسته کمونیست هم داشته باشد؟ که مسلمان‌زاده‌ای بگوید: من کمونیستم! تا هر وقت اراده کردند، به جرمِ ارتداد سرشان را به خاکِ خاوران بسپارند؟
گفت: معمار کبیر با مردم ایران خُدعه فرمودند؛ تا سرِ کفار و مرتدها و ناخالص‌ها را با مَکر (نعوذ بالله به زبان عامه: کلَکِ مرغابی) زیر آب کند! دیدی که اراده کرد و شد آنچه شد!
پرسیدم: تو برای رسیدن به این مقام و شأنِ اجتماعی تاکنون چقدر دروغ گفته‌ای؟
گفت: تا دلت بخواهد! از همان کلاس اول دبستان و پیش از بلوغ فکری که نمی‌دانستم دین و ایمان چیست دروغ گفته‌ام، تا همین امروز که استاد دانشگاه شدم و فرم استخدامی را پُر کردم. ما نسل اندر نسل پیرو حضرتِ آدم و نوحیم.
خیام ابراهیمی
26 مهر 1395
LikeShow more reactions
Comment

Tuesday, October 18, 2016

هتل کالیفرنیا

هتل کالیفرنیا
========
گروگان مَشو!
به وفایِ "عهدِ دیگری به وَهمِ تخدیر" مصلوب مَشو!
در گُنگیِ هیچ رَسمِ کهنه و نو،‌ آلَتِ مطلوب مشو!
آزاد شو!
در گـــورِ هیــــچ خدایِ مُرده‌، مُردار و مغلوب مَشو!
شکّ کن به اعتیادِ خویش
از وَسوَسه‌یِ پرواز رویِ بال‌هایِ جغد
در منطقِ خلسه‌یِ هیـــچ فاعلی مفعولِ دسیسه‌ و مرعوب مشو!
از هیچ دَرِ باغِ سبزی به جهنمی ورود مَکُن!
در هیچ هتل کالیفرنیایِ ارباب میهمان مَشو!
آزاده‌ای اگر
تو را به میهمانیِ خودت دعوت می‌کنم، نه خویش!
تسلیمی اگر
بنده‌یِ خدایِ ایستاده بین قلب و عقلِ خود باش، نه بیش!
-جایی نزدیک تر از نبضِ رگِ گردن-
گروگان مَشو در منطقِ سفسطه‌‌یِ لذّت
در بازیِ جذابِ زر و زورِ دیگری
در مسیرِ یکطرفه‌یِ حقیقت، به روایتِ مجبورِ پدری
تسلیمِ خود باش به ندایِ پرودگارِ درونِ خویش
که تو را از وجدانِ ایستاده بر سرشتِ پاکِ خودت بالا می‌برد
که با تیک تاکِ گام‌هایِ خودت هم‌نواست!
که ترانه‌یِ باوَر
از همخوانیِ خواهرانِ توأمانِ گمان و واقعیت سروده می‌شود
و به ضرب‌آهنگِ نشانه‌ها در کتابِ طبیعت
خود را می‌نوازد! ‌
و از همآغوشیِ نور و آب و هوا
در خاک و دانه، میوه می‌زایَد!
گروگانِ هیچ گروگانی مَشو، در جهانِ اول و دوم و سوم!
و به عهدِ خود
با خدایِ زنده‌یِ درونِ خود وفا کن!
خیام ابراهیمی
25 مهر 1395
---------------

Hotel California
هتل کـــــــــــالیفرنیا
On a dark desert highway, cool wind in my hair
درآزاد راهی تاریک و سوت و کور ، خنکای باد لابلای موهایم
Warm smell of colitas, rising up through the air
هوا آکنده از بوی تند کالیتاس (نوعی مخدر گیاهی)
Up ahead in the distance, I saw a shimmering light
در فاصله ای دور پیش رو ،نور لرزان چراغی را دیدم
My head grew heavy and my sight grew dim
سرم سنگین شد و چشمانم سیاهی رفت
I had to stop for the night
ناگزیر بودم که شب را توقف کنم
There she stood in the doorway
آنجا دختری در میانه در ایستاده بود
I heard the mission bell
صدای زنگ ورود به هتل را شنیدم
And I was thinking to myself
با خود در این فکر بودم
this could be heaven or this could be hell
که این می تواند بهشت باشد یا جهنم باشد
Then she lit up a candle and she showed me the way
سپس شمعی روشن کرد و راه را بمن نشان داد
There were voices down the corridor
پائین راهرو صداهائی بود
I thought I heard them say...
فکر می کنم که شنیدم می گفتند:
Welcome to the hotel California
به هتل کالیفـــــــــــــــرنیا خوش آمدی
Such a lovely place
چه جای دل انگیزی
Such a lovely face
چه صورت دوست داشتنی ای
Plenty of room at the hotel California
اتاقهای زیادی در هتل کالیفرنیا هست
Any time of year, you can find it here
تمام طول سال خواهید یافت
Her mind is tiffany-twisted, she got the mercedes bends
ذهن او بسان توری نازک پیچیده شده ای است، او صاحب این مرسدس است
She got a lot of pretty, pretty boys, that she calls friends
پسرهای خیلی زیبائی را از آن خود کرده که دوست خطابشان می کند
How they dance in the courtyard, sweet summer sweat
وه ، که چگونه در حیاط پایکوبی میکنند ، تابستان گرم و دلچسب
Some dance to remember, some dance to forget
بعضی می رقصند که به خاطر بسپارند، بعضی می رقصند که فـــــــراموش کنند
So I called up the captain
سپس پیشخدمت را صدا زدم
’please bring me my wine’
لطفا" شراب مرا بیاورید
He said, ’we haven’t had that spirit here since nineteen sixty nine’
او گفت که از 1969 آن مشروب را اینجا نداشته ایم
And still those voices are calling from far away
و همچنان آن صدا ها از دور دست فریاد می زنند
Wake you up in the middle of the night
در نیمه های شب بیدارت می کنند
Just to hear them say...
تا بشنوی که می گویند
Welcome to the hotel California
به هتل کالیفرنیـــــــــــــــا خوش آمدی
Such a lovely place
چه جای دل انگیزی
Such a lovely face
چه صورت دوست داشتنی ای
They livin’ it up at the hotel California
آنها به خوشی در هتل کالیفرنیا روزگار را می گذرانند
What a nice surprise, bring your alibis
عذر تو چه تصادف جالبی را به دنبال داشت
Mirrors on the ceiling,
آینه های روی سقف
The pink champagne on ice
شامپاین عالی در (ظرف) یخ
And she said ’we are all just prisoners here, of our own device’
دختر گفت که ما با میل خود در اینجا زندانی هستیم
And in the master’s chambers,
در اتاق رئیس هتل
They gathered for the feast
برای جشن دور هم جمع شدند
The stab it with their steely knives,
با چاقوهای فلزی خود ضربه می زدند
But they just can’t kill the beast
اما قادر به کشتن آن شریر نبودند
Last thing I remember, I was
آخرین چیزی که به یاد می آورم
Running for the door
در حال دویدن به سوی در بودم
I had to find the passage back
می بایست راه برگشت
To the place I was before
به جائی که قبلا" بودم را پیدا می کردم
’relax,’ said the night man,
مسئول شب گفت : آرام باش
We are programmed to receive
ما برای پذیرایی شدن اینجا هستیم

You can check out any time you like,
شما می توانید هر زمان که مایلید قصد رفتن کنید
But you can never leave!
اما هرگــــــــــــز نمی توانید اینجا را ترک کنید!

هتل کالیفرنیا به همراه ترجمه فارسی و زیرنویس انگلیسی…

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...