Wednesday, October 25, 2017

اُمیدِ محصور در قطارِ #قانون_حصر


اُمیدِ محصور در قطارِ #قانون_حصر
***
#حصر_خاتمی و سرانِ موسوم به #فتنه_سبز از کوزه‌یِ پندار و باورِ ایشان به قانونی آب می‌خورد که ملتِ مستقل از زورگیریِ عقیدتی، در آن حصرند! آزادی در توبه از قانونِ حصر است، نه این و آن محصور! کسانی که آدرس را اشتباهی نشان می‌دهند، آب به آسیابِ #قانون_حصر می‌ریزند! تا کی خودفریبی و دیگرفریبی؟! آلوده‌یِ بازی‌هایِ ویژه‌خواران شدن عینِ بلاهت است! اصلاحاتِ بنیادی و حتی روبنایی از درونِ قانونِ حصر توسط ملتزمین به قانون حصرِ ملت، مقدور نیست و دامی بیش برای اتلافِ منابع ملی به دست ساده‌دلان و پیروانِ اصلاح‌طلب و اصولگرایان ویژه‌خوار نیست! این چرخ فلک جز حرکتِ کاذب گرد خویش و سرگیجه، حرکتی رو به جلو ندارد! کدام توسعه؟ برای ملت مستقل واقعیت این است! نه واقعیتِ امیدِ ویژه‌خواران به #قانون_حصر!
به بیان ساده، برای قانون اساسی و کارفرمایِ آن، قوایِ سه‌گانه و ملت، ابزار و پیمانکارانی هستند برایِ اجرایِ یک پروژه! پروژه‌ای به نام صدور انقلاب به جهان، با تقسیم کردن ملت و جهان به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی! در این حریمِ تفرقه‌آمیز جز وحدتِ خودی، محترم نیست به مصداقِ رحماء بیهنم و اشداء مع‌الکفار! در واقع، قانون اساسی از 39 سال پیش، تصمیم‌سازی و شکل و راه اجرای این پروژه را از ملتِ مستقل گرفته و با تغییرات تمرکزگرایانه در سال 67، کل قدرت تصمیم‌سازی و سرنوشت‌نویسی را بصورت مطلقه داده به یدِ مطلقه‌یِ ولایتِ فقیه! پس از تثبیت آن قانون، دیگر این ملتِ زنده نیست که مطالباتِ خویش را به برگزیدگان خود و به حکومت سفارش می‌دهد! چنین قانونی نوشتن سرنوشتِ یک ملت را بنا بر بند یک اصلِ 110 (با تعیین سیاستهایِ کلانِ نظام = سرنوشت ملت در شاهراه‌های صدور انقلاب) تنها به دست یک نفر داده که او بر اساس سایر بندهای اصلِ مزبور و اصول دیگر قانون اساسی دارایِ قدرتی مطلقه‌ و فراملی است! ملت هم خواه ناخواه باید در این شاهراهها چون کارگرانِ ساده تنها بیل و کلنگ بزند! بنابراین قانونا رؤسای سه قوه، و مسئولینِ درجه دو و ملت، جز تسلیم و مسلمانی و جاده صاف‌کنی به خوانشِ قادر مطلقه از چگونه زیستن، چاره‌ای ندارد و در صورت اعتراض در مظانِ ارتدادند! و نظر باینکه تمامی منابع طبیعی و ملی مشترک در خاکِ مشاع و مشترکی به نام وطن، در دست یکی است، لذا ویژه خوارانِ درگاهش بر سر تصاحبِ این پیمانکاری با هم در جنگ نرم و سختند! آن هم به ادبیاتِ فحش و از دیوار هم بالارفتن در داخل و خارج و به اشارتِ بنیادیِ معمارکبیر، به جای دیپلماسیِ منطقی! بر اساس همان ادبیاتِ غیردیپلماتیک اولی بود که ملت جامِ زهر تحریم را چشیده‌اند تا کنون... آن ادبیات که نباشد، بر اساسِ ادبیاتِ همزیستی مسالمت‌آمیز، نه تحریمی رواست و نه دعوایی و نه زورگیری. و در این معرکه، هواره این سرِ ملت مستقلِ مبادی آداب است که در ادبیاتِ #آتش_به_اختیاری، البته بی‌کلاه است. دعواها هم در گیرودار تصاحبِ کلیدِ این قفلِ قانونی است که به سعیِ مأجورِ پرچمدارانِ چپ و راست و ریزه‌خوارانش تامین می‌شود! قفل هم قدرتی محصور در دستِ قادر مطلقه‌یِ قانونی است! در واقع کلید، کلید قفلِ زندگیِ ملت مستقل نیست! کلید برای بازکردنِ قفلِ ویژه‌خواریِ قانونی توسط کلیدداری است که قادر نیست از ملتِ مستقل سفارشی مستقل از سیاستهایِ کلانِ قانونیِ نظام بپذیرد! مگر به صنعت و سفسطه و دروغ و شعارهای پوشالی و عوامفریبانه به حکم تقیه. و تنها واقعیتِ قانونی، چگونگیِ اثباتِ تسلیم به سرنوشت‌سازِ همین سیاست‌هایِ فراملیِ قانونی است!
.
در واقع در چنبره‌‌یِ چنین قانونی، محصورِ واقعی ملت است، نه دو سه نفری که با اعتقاد به قانونِ حصر، خود محصور بودن ملت را از پیش پذیرفته‌اند! پس اصلاح‌طلبان و پیروان امید سبز آدرس را اشتباهی نشان ندهند. موضوع نه خاتمی است و نه موسوی و رهنورد و کروبی! موضوع حصرِ ابدیِ یک ملت در قانونِ اساسیِ حصر است! و آزادی از این حصر جز توبه از چنین قانونی ممکن نیست! شما قانونا نمی‌توانید از یک قادر مطلقه که پیش‌تر تمام اختیارتان را به او پیش فروش کرده‌اید، نقضِ پیمان را بخواهید! سرچشمه‌ی فتنه در کالبد و روح قانون است! و از دید کافرمای قانونی، کسی چون موسوی که قانونِ مورد وثوق خود را به رفتار و گفتار و پندار خود نقض کرده، فتنه‌گری است در فتنه‌یِ‌ قانونی! پس توبه‌ای اگر باید، توبه از قانونِ بد است و البته از رفتار و گفتار و پندارِ فتنه‌خیزِ خویش! بر این مبنا تنها فرد قانونمدار ارشد نظام، همانا رهبر انقلابی است! و البته ملتزمینِ پیدا و پنهان به حکم حکومتیِ ایشان (از جمله احمدی نژاد و از جمله روحانی)! آیا این حقیقت تلخ است؟ اگر آری، اما چاره‌ای جز نوشیدنِ این جام زهر نیست! با این حساب ملت برای در دست گرفتن سرنوشت خویش دو راه دارد:
1- سوار شدن بر قطار انقلاب به قانونِ قدرت مطلقه!
2- پیاده‌شدن از آن و توبه از قانونِ آن و درخواست تغییر قانون به نفع همه!
امید واقعی و یا دروغین بین این دو انتخاب تعیین می‌شود! توبه از قانونِ بد و درخواست تغییرآن به نفع همه، و یا بیعت مکرر با آن قانون و مشارکت در انتخاباتِ برگزیدگانِ قدرتِ مطلقه‌ای که هر کاری به حکمِ حکومتیِ سرنوشت‌ساز بکند، درست است! هر کاری...
آیا در این پیمان تاریخی، شما کماکان مسافرِ قانونِ قطار انقلابید؟
قطار انقلاب: حکومت اسلامی، موسوم به جمهوری اسلامی ایران
پروتکل و شرایط پیمان: قانون اساسی
پروژه: صدور انقلاب به جهان
مبدأ: قم
مقصد: دیار قدس
ایستگاه‌های بین‌راهی: فلسطین، لبنان، سوریه، عراق، یمن، ونزوئلا، ...
مالک: الله در حصرِ خوانشِ وکیلش (عبدلله)
وکیلِ تام‌الاختیار و بلاعزل مالک: ولایت مطلقه‌ی فقیه
کارفرما: رهبری و قادر مطلقه (معمار کبیر)
پیمانکاران به ترتیبِ اجرایِ نقش:
1- قوه‌یِ مجریه (رئیس جمهور و دولت حکومت)
2- قوه‌یِ مقننه (مجلس شورایِ نمایندگانِ اُمّت خودی)
3- قوه‌یِ قضائیه (رئیس منصوب قادر مطلقه)
حوزه راهسازی: شورایِ عالیِ امنیت ملی (به گزینش قادر مطلقه)
مهندسِ ناظر مقیم کارگاه: نماینده شورای نگهبان قانون اساسی (به گزینش قادر مطلقه)
دفترمرکزی مهندسین ناظر: دفتر شورای نگهبان ( با ترکیب منصوبین مستقیم و بواسطه‌ی قادر مطلقه)
آزمایشگاه مکانیک‌خاک‌ملکوت: مجلسِ خبرگانِ رهبری (برگزیده‌گان منصوبینِ ولایت مطلقه فقیه)
کارگرانِ پیمانکار: امّتِ خودی
روابط عمومی: صدا و سیما (به ریاستِ منصوبِ قادر مطلقه)
مسافران: اُمّت بر گرده‌یِ حقوقِ مِلّت
منبع مالی و پشتیبانی: بیت‌المال (منابع طبیعی‌ ملی در اختیار قادر مطلقه و ملتزمین به او)
لکوموتیوران: رئیس دولت (معاون اول رئیس جمهور و وزارتخانه‌ها، ذیلِ نظارت قادر مطلقه)
مهندسینِ طراح مسیر‌یابی و ریل گذاری: بیت رهبری و اتاقِ فکرِ قادر مطلقه
نقشه بردار: سازمان اطلاعات سپاه (منصوبین قادر مطلقه)
پیمانکار ریل‌گذاری: سپاه پاسداران (با بازوانِ اقتصادی، سیاسی، نظامی، اطلاعاتی تحت فرماندهی قادر مطلقه)
خدماتِ لوجستیکی و پشتیبانی: دولتِ در سایه و دولتِ همسایه
سوزنبان: سازمان اطلاعاتِ سپاه (تحت فرماندهی قادر مطلقه)
گارد امنیتِ سرکوبِ غیرخودی: سپاه (فرمانده منصوب قادر مطلقه)
گارد امنیتِ سپاه: ارتش (فرمانده منصوبِ قادر مطلقه)
گارد امنیتی قطار: نیروی انتظامی (تحت فرماندهی و ریاستِ منصوبِ قادر مطلقه)
با چنین پروژه‌یِ قانونی، ملت تنها می‌تواند با خوف و رجاء به قادر مطلقه، امید را از او استعلام کند! در واقع امید ملت در ید قدرت مطلقه‌یِ ولایتِ اوست!
هر امید دیگری کاذب است! چون این ملت زنده نیست که میتواند بر اساس اراده و اختیار خود به کارفرما سفارش بدهد!
کارفرمای قانونی، بنا بر اختیارات قانونی، تنها کارگرانِ مطیع می‌خواهد!
هر گونه امید دیگری قانونی نیست!
با این حساب طرف حساب ملت مسئولین نظام نیستند که بتوانند به ایشان سفارش بدهند و حقوقی را مطالبه کنند! طرف حساب ملت قانون است!
با این حساب آیا شما هنوز مسافرِ قانونِ اساسیِ قطارِ انقلابید؟
یک پیاده از ابتدای انقلاب تا کنون:
خیام ابراهیمی
27 مهر 1396

ملتِ نامشروع، قربانی بازیِ "زِروتِر" و چیپس و ماست

ملتِ نامشروع، قربانی بازیِ "زِروتِر" و چیپس و ماست. :(
در یک بازیِ مشترک، بدون رعایتِ زبان و قواعد مشترک، محکوم به حذفی. بازی بدون باور به مبانیِ مشروعیت مشترک ناممکن است! و تو در بازی با قواعدی که در آن قدرتِ مشروعیت نداری، نابودی!
در بازیِ استعماریِ "زِر و تِر" بین ظریف و ترامپ و در غیابِ قانونیِ "نظارت ملی" زور برتر پیروز نهایی است! و بازیگران و بازیچه‌های نامشروع نابودند! در بحران مشروعیت، شخصیتِ غیرخودی با شراکت در بازیِ صاحب قدرت، نباید علیه هستی خود قیام کند! مگر آنکه قصد حذفِ شخصیت خود و یا شخصیتِ طرفِ مقابل را داشته باشد!
در بازی‌های قانونی، آیا بازنده‌اید یا برنده؟ در بازیِ قانونی مقابلِ نظامِ سلطه آیا سلطه پذیرید یا شریکِ سلطه‌گر؟ بدیهی است که اگر به عنوان یک شهروند مستقل در هر سو نقش داشته باشید شما چوب دو سر سوخته‌اید! در بازی ظریف و ترامپ، مبنایِ مشروعیت در قانون هر دو سو، مالکیتِ زور است! یکی بنا بر مالکیتِ حق ایدئولوژیک و دیگری بر مالکیتِ حقِ تکنولوژیک. هر دو، همه را خودی و مملوک مشروعیت خویش می‌خواهند! و هر که را که تسلیم نباشد، غیرخودی می‌نامند و محکوم به حذف! و به همین دلیل زبان حقوقی هر دو و ادبیاتشان زورگیرانه است! یکی علیهِ اکثریت جهان، و دیگریِ علیه اقلیتِ جهان.
در هر صورت برای استقلال، ابتدا باید از خویش آغاز کرد، نه از دیگری! آیا مردم ما، از لحاظِ حقوق مشروعِ ملی، مردمی مستقلند؟ یا زورگیری شده؟ در چنین نظامی چگونه میتوان مستقل شد؟
آیا ادبیات شما زورگیرانه است؟ آیا هستی را از خانه تا اجتماع، به خودی و غیرخودی تقسیم کرده‌‌اید؟
آیا غیرخودی را تسلیمِ خود می‌خواهید؟ آیا به "همزیستی مسالمت آمیز" باور دارید؟
اگر تابِ تحمل غیرخودی را ندارید، اگر بدونِ زورگیری، توان همزیستی را ندارید، شما سرباز گمنامِ یک نظام سلطه‌گر و یک دیکتاتورید! نظامی که وحدتش فرمایشی بوده و جز اعمالِ زور ممکن نیست! چون عنصر مشروعیتِ شهروندی، قانونا برابر و مشترک نیست! بر این اساس شهروند امریکایی در درون خود شخصیتی مستقل است! اما شهروند ایرانی در درون خود، شخصیتی زورگیری شده! با چنین موقعیت زورمدارانه، چگونه میتوان به بازیهایِ مشترک و وحدت آفرین پرداخت و از آن لذت برد؟ به همین دلیل است که در شهروندان امریکایی امید مبتنی بر وحدت منافع مشترک در درون جامعه و در مراوده با جهان به چشم میخورد! اما در شهروندان ایرانی بدون تن دادن به زورگیری چه در درون و چه در جهان، امیدی به وحدت منافع مشترک نیست!
.
آیا چیپس ‌و ماستِ وحدتِ ملی، با فشارِ سختِ ترامپ از بالا و چانه‌شکنیِ نرمِ ظریف از پایین، خوردن دارد؟
در غیابِ حلقه‌یِ مفقوده‌یِ قانونیِ "وحدت ملت با ملت"، بین مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی چه باید کرد؟
بدیهی است که در بازیِ استعماریِ "زِر و تِر"، قربانیِ اصلیِ توپ‌جمع‌کن‌ها و تماشاچیان هستند!
ادبیاتِ ویرانگر و غیرِدیپلماتیکِ استعماری یعنی به‌جایِ رعایت و استناد به قراردادهای بین‌المللی و رفتارِ حقوقی، یکی از همان ابتدا به پندارِ مکتبی فحشِ "مرگ بر امریکا" بدهد و به رفتار زورگیرانه خود را صادر کند و از دیوار سفارتِ ملتی بالا برود و همه را حواله کند به دولتی دموکراتیک و ملی، و خودی‌های اصلاح‌طلبِ غیرملی و خودیِ دیروزی برایش کف بزنند و سوت بلبلی بکشند به الله و اکبر، و یکی هم به مقابله‌به‌مثل زرِ مفت بزند به "خلیج عربی" و اصلاح‌طلبانِ غیرملی و غیرخودیِ امروزی، فحشش بدهند به اعتیاد مکتبی و تماشاچیان هم این وسط هی پول بلیط بدهند برای دیپلماسی دوپهلو و ظریف مارموزانه!
استاد اعظمِ "وحدت ملی" در شرایط بحرانی و در ترس از امنیتِ چیپس و ماست، البته با "پوشالِ قانونی" و ناشی از بی‌اختیاریِ ژنِ مرغوب، آدولف هیتلر بود! عبرت تاریخی این ساختار در لباسهای رنگارنگ، همواره در دلِ عشاقِ بودن به هر قیمت (نه شدن به قیمت معلوم فی مدتِ معلوم) با ارزش بوده است!
.
چیپس و ماست یارانه‌ای:
موضوعِ تولید چیپس و ماست در شادی رفع حصر دو نفر قانونمدار فتنه، در دامنِ حصرِ فتنه‌یِ قانونیِ ملتِ یک دست و یک پایِ مخالف بریده، انصافا قاقالی‌لی و ملعبه‌ای اغواگرانه و غیرقابل چشم پوشی است.
و صد البته با این پندار و گفتار و رفتارِ اربابِ آتش به اختیار عالم، یعنی ترامپ که منجر به تحریم سپاهِ فراملیِ اقتصادی و سیاسی شده، و با بردنِ عمامه‌یِ خاتمی عزیز و مهربان زیر کلاه سیلندرِ معرکه‌گردان، قرار است لابد دوباره سرودهای ملی زنده‌یاد نوری را از صدا و سیمای ویژه خواری شاهد باشیم!
یک شادی مجازیِ ملی و بعدش هم چیپس و ماستِ ملی، در راه سیاست‌های کلان میلی (تماما قانونی) و جنگ جنگ تا پیروزی و صدور انقلاب به اقضی نقاط عالم از فلسطین و لبنان و عراق و سوریه تا ونزوئلا و ... و نهایتا اروپا و امریکا! و هزار البته پز عالی با رجز عارفانه و جیب خالی با حق غاصبانه‌ی فراملی (تماما قانونی)!
یادآوری: باز شادخواران نپرسند که خب، چه باید کرد؟ که ماجرایِ دور باطلِ چرخ و فکلیِ فلسقه و استراتژی و تاکتیکِ سبز و بنفش و مشکی (که رنگ عشقه)، توسط راقم این سطور، تکرار نمی‌شود!
در شهر اگر کس است یک حرف بس است!
.
از قلم تا قدم
حالا در این هیر و ویرِ خرس وسط بازی امریکا و شرکائش با برجامِ ایرانی، #کامرانِ_قادریِ عزیز هم مسافر "سفر عشقِ" هی قدم‌های خودش را بزند و ما هم قلم‌های خودمان را برایِ "درخواستِ انتخابات آزاد" و "درخواستِ تغییر قانون به نفع تمام ملت"... تا ببینیم بالاخره میهن‌دوستانِ داخل در قدرت حاکمه، سرانجام حرف ملت را برای "وحدت ملت با ملت" و "احقاق اراده ملی"، به عنوانِ پایدارترین و محکم‌ترین و قدرتمندترین عنصر ملی، می شنوند؟ یا نه! مایلند کماکان به هر قیمتی از جمله #هولوکاست_غیرخودیان داخلی، (که البته قانونی است) تا فرجام، پیاده و سواره راه خود را طی کنند!
سنگ مجازی مفت و گنجشک هم مفت!
کارگزاران و گزمه‌های ارباب بومی و دلالانش، این شبها ابراز خشنودی می‌کنند که اگر امریکا را در پیمانی جهانی از دست بدهند و تحریم شوند اما اروپا را دارند و ترامپ در این زبان بازی، تنها اعتبارِ خود را نفله کرده است! و به روی مبارک هم نمی آورند که:
اروپا یعنی انگلیس که پدر روحانی امریکاست!
اروپا یعنی فرانسه که مادر و خواهر روحانی امریکاست!
اروپا یعنی آلمان که برادر روحانی امریکاست!
و نیز اروپا یعنی روسیه‌ لت و پار و زخمی که دلالِ همه است!
اینها دارند با ملتها خرس وسط بازی می‌کنند!
امثال ایران هم مثلِ لیبی و عراق و افغانستان، همواره توپِ پلاستیکیِ زیر پای اینها هستند، در حیاط خلوت دهکده‌ی جهانی که کدخدایش پدربزرگ روحانی یعنی دیزاینرِ لاکچریِ اسرائیل است! (مردمش شریف).
شما باور نکن که یک خانواده‌ی استعمارگر به نیت قربة الی‌الله و دموکراسی دارد با ایران گرگم به هوا بازی می‌کند! خیر!
پاسکاریِ ایشان برایِ تثبیتِ یک اربابِ صاحبکرانِ بومی است که بتوانند با طعمه و بازی و جرزنی و مچ گیری و تهدید و تحریم و لابی و ترمیم قرارداد و دام و طعمه و تهدید بازی جدید و جرزنی و مچ گیری و تحریم و لابی و ... با حضرتش، جیب ملتی را از چپ و راست جوری خالی کنند که نه سیخشان بسوزد و نه کباب... بلکه دود چربی نفتش به چشم هر غیرخودی خارج از گود که رفت رفت!
در این معرکه‌گردانی ساختاری قدرت، باز هم مشکل اصلی، اراده ملی نفله شده در قانون اساسی است! وگرنه قدرتِ نفت به واقعیت و مجار بورس بازی، روزی به پای اسلحه و دلالیِ گزافِ تحریم‌های زنجیره‌ای، در سحرگاهِ طلوع فجری دیگر به‌پایان خواهد رسید!
جنگ‌های زرگری و تحمیلی را به هزار بهانه باور نکن!
همه از "اراده ملی" و "وحدت ملت با ملت" می‌ترسند که الحمدلله قانون اساسی آن را تضمین کرده است...
باقی حرف‌ها حرفِ مفت است و ترامپ و پوتین و ظریف شومنِ آن.
برای چندمین بار: این خط!...این هم نشان!
حالا آیا باز اشتها داری که چیپس و ماستمان را بخوریم تا این نسل تمام شود و نسل بعدی بیاید به عبرتی بکر (و نه تاریخی)؟ ... و روز از نو روزی از نو...
خیام ابراهیمی
22 مهر 1396

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1872605456332616&set=a.1374823816110785.1073741828.100007495381107&type=3

سفری سمبولیک و نمادین با کامران قادری

سفری سمبولیک و نمادین با کامران قادری!
زنده باد مسافرِ "سفرِعشق" با قدم‌هایِ واقعی... کامران عزیز دل و جان.... مردِ همیشه خندان به حقارتِ قلم لاجان!
معمولا تا دو سه ماه پیش نوشته‌های مجازی و قلمی من صدها و گاه هزار لایک و صدها پیام تحلیلی و کامنت و نوشته به پیوست داشت!... اما نوشته‌هایی چون این نوشته، مثل یک آینه، تو گویی تنها محل رؤیت خویش است در سکوتِ میدانی واقعی... و سکوت سرشار از ناگفتههاست!
دو الی سه استاتوس قبلی که در مورد سفر کامران عزیز قلمی کردم حدود 70 تا 80 لایک از دوستانم گرفت... این یکی تاکنون حدود 20 لایک بعد از 8 ساعت!... البته طبق آماری که در کنتور ویدئوهای منتشره‌ی قبلی دیده‌ام بازدید کنندگان نوشته‌هایم، که معمولا مرتبط با زبان مشترک حقوق ملی است، معمولا بین پنج تا هشت و گاه تا ده برابر لایک کنندگانند! بر این اساس مطمئنم که این نوشته خیلی بیشتر از اینها بازدید‌کننده‌ی در سایه داشته است!
در همین مدت کم یکی دو ماه آشنایی، سفر سمبولیک کامران عزیز برای من درسهای بزرگی در پی داشته است! از آموزه‌های جانبخش وجود کامران عزیز بسیار نوشیده‌ام! اما امیدوارم بخشی از سایر آموزه‌هایی که از یاران به چشم پنهان خوانده‌ام اشتباه باشد.
لایوها و ویدئوهای کامران قادری را که هر روزه در اینستاگرام و گاه در فیس‌بوک ارائه می‌گردد را پی‌گیری می‌کنم! او اکنون پس از پیاده روی در طول 7 ماه و حدود 7000 کیلومتر با گذر از 11 کشور از سوئد به سمت تهران در حال پیاده روی با یک چرخ دستی با وزنِ بیش از 100 کیلوگرم است. کنار جاده چادر می‌زند تا پس از 35 سال هجرت با حرکتی مسالمت‌آمیز و معرفتبار و سمبولیک، از سوئد به ایران برسد برای درخواست "آزادی انتخابات"! او فعلا در ترکیه قدم می‌زند!
غافل نباشیم که سفر او با پای پیاده با این مسافت زیاد با خطرهای مختلفی روبروست:
تصادف با کامیونها و اتومبیلهای جاده در گرگ و میش غروب و در روز و شب... سرما و گرما، خستگیِ ماندگار در عدم آسایش در بستر خواب، بیماریهای مختلف از سرماخوردگی تا آلودگی آب و غذا و جهاز هاضمه، زخم پا و هزینه‌های مداوا، خطر حیوانات بیابانی و احیانا انسانی، مشکل نظافت و حمام و بهداشت فردی...کیفیت و هزینه‌های خورد و خوراک...گرسنگی و تشنگی بین راه... بارکشی در سربالایی... خرابی چرخ دستی و دزدی لوازم، و بالاخره تهدید مستمر روانی... اما او با روحی بزرگ تنها لبخند بر لب دارد... به باورم در چنین شرایط سختی در مدتی طولانی بمدت هفت ماه، هر کسی قادر نیست این لبخند و مهر را در چهره داشته باشد!
به همین دلیل به باور من کامران قادری دارایِ قدرتی فوق‌العاده انسانی در روح و روان و نگاه است که توانسته این‌همه سختی را تاب بیاورد و باز سرشار از بخشش و مهر و دوستی، قدم بردارد... چه سفر او سفر عشق است! و بهره‌گیری از تکنولوژی و مانیتور موبایل تنها وجه مشترک ما با اوست!
او را دوست دارم چون او مسافر سفر عشق است! از او نیرو می‌گیرم و به همین دلیل به او مدیونم.
من به او مدیونم... و تنها کمک و یاری من به خودم همدلی و در صورت امکان یاری رساندن به هزینه‌های سفر اوست! او فردی محجوب و بسیار مهربان است و البته قدردان عشقی که در سینه دارد! آیا ما هم قدردان این عشق به وطن و هموطن خویش هستیم؟
چگونه؟... کمی بیندیشیم!...قلم روان است اما قدم، معرفت و دانش و فهم والایِ انسانی و بزرگی و شرف و غیرتی می‌خواهد که تنها عشق سوخت آن است!... جدای از قلم، آیا چنین عشقی را در قلم که شرمنده اما در قدم‌های واقعی خود سراغ داریم؟
امروز با همسرم غذا از گلویمان پایین نرفت! وقتی همسرم گفت: او بیسکوئیت و غذای سرد کم کیفیت میخورد!
او با تکیه بر توان فردی هر چه داشته در راه عشق به میهنی گذاشته است که برخی از شاعران و فرهمندانش می‌توانند شب با شکم سیر و در بستر گرم و در جای امن بخوابند، وقتی او در چادر خود گرسنه است و هنوز بیدار است و پیامهای هم میهنانش را با عشق و شور می‌خواند!
ما و شما چه داریم که در این راه به او که عشق مجسم است هدیه کنیم؟ آیا حاضریم در راه این سفر از مادیات مایه بگذاریم؟ هر جای جهان بود، مردم برای یک حرکت ورزشی یاری می‌رساندند و کمک می‌کردند! سیاحان و جهانگردان همواره دست به شهرداریهای شهرهای پیش رو دراز میکنند و یاری می جویند! اما او چون مستقل است از هیچ سازمانی کمک دریافت نمی‌کند تا مستقل بماند! این اوست... اما ما چیستیم؟ البته یک ایرانی مهمان نواز هستیم که هنر نزد ماست و همواره عشق وطن در سینه داریم!
یادآوری: کامران قادری: 47 ساله...دارای همسر و دو فرزند دختر و پسر و یک نوه... اینک در راه ایران ماست!
خیام ابراهیمی
21 مهر 1396
...
http://www.instagram.com/swedentoiran
Walking to Iran for Freedom - Swedentoiran
Kamran Ghaderi
#کامران_قادری
https://www.facebook.com/kamran.ghaderi/videos/10155242161959118/?notif_id=1507796031240141&notif_t=live_video_explicit&ref=notif

خاتمی و توبه از فتنه‌یِ قانونی

#خاتمی و توبه از فتنه‌یِ قانونی
این نوشته نگاهی است گذرا به عقب‌ماندگیِ تصاعدیِ "اراده‌ ملی" و فسخِ قراردادهایِ استعماری و قانون اساسی از مشروطه تاکنون و راهکارِ برخوردِ نرم و مسالمت‌جویانه با فتنه‌ی قانونی! و دعوت از آقای خاتمی و محصورین و اصلاح‌طلبان و اپوزیسیونِ ویژه‌خوار به توبه از قانون اساسی و خانه‌نشینی و عدم بیعت با بازی‌هایِ قانونِ فتنه، تا تغییرِ قانون به نفع همه!
.
پرچمدارانِ اصلاح طلبی و منتقد به حکومت و مسئولینِ قانونی!
چرا آدرس را اشتباهی نشان می‌دهید؟ و مقصر ویرانی خانمان‌براندازِ ملتی را تنها بدرفتاریِ مسئولینِ حکومتی می‌دانید که بر اساسِ اختیار فراملی و مطلقه‌ی نهادینه در آن امکان نظارت ملی و راستی آزمایی را از ملت مصادره کرده و بر اساسِ چنین قدرتی هر چه بر خلاف اراده‌یِ مردم زنده‌یِ این نسل بکنند، بر اساس مجوز نسل قبل نمی‌تواند قابل نقد و اعتراض باشد! چه آنکه ماهیتاِ اختیار مطلقه‌ی فراملی قادر است اختیار ملت را در اختیار خویش حصر کند و بر آن ایرادی نباشد! بر اساس این اصل بدیهی، چرا با امید دادنِ کاذب به ملت، بدون اینکه قانونا اختیار تصمیم‌سازی در شاهراههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی داشته باشید، به مردمِ وعده‌هایِ فراتر از اختیاراتِ قادر مطلقه می‌دهید و از ملت سفارشی می‌پذیرید که ممکن نیست؟
ای شمایان که طبقِ قانون تنها اختیارتان جاده صاف‌کنی برای سیاستهای کلان تک نفره‌ بموجب بند یک اصل 110 است! چرا برخلافِ خواستِ قدرتِ قانونی و قادر مطلقه، در عمل فتنه می‌کنید؟ وقتی فتنه‌ی بی‌اختیاری در سرنوشت ملتی در اصلِ قانون اساسی نهادینه است، نه در رفتارِ مکلفین و مجریانی که هر چه بکنند، قانونا و بنا بر اختیارات مطلقه‌، بنا بر "مصلحتِ حفظ نظام" و بموجبِ حکم حکومتیِ پیدا و پنهان، و بر اساس اهداف بالادستی از قبیلِ صدور انقلاب (آن‌هم به تشخیص یک نفر که التزام به پاسخگویی به هیچکس ندارد)، بر ایشان ایرادی نیست؟!
که بر سر این گــور قانونی، به گریه و خودزنی، اساسا مرده‌ای نیست! که مرده همانا اراده و اختیارِ تصمیم‌سازِ ملتی مستقل از زورگیری عقیدتی است که درونِ گــور قانون اساسی، اعمالِ حق آب و گل را در مدیریتِ منابع ملی مشترک از شریکانِ مستقل از دینِ دولتی را در خاکِ مشترک عقیم است!
رها کنید این دروغ و حرصِ شبهه‌مسلمانیِ بت‌پرستانه‌تان را، که ملتِ خودی و دوست را از درون کشته و ملت غیرخودی و دشمن را از بیرون! که گر امیدی هست شمایان تنها میتوانید به سهم خویش در جاده صاف کنی همان سیاستهای تک نفره امیدوار باشید، نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم!
پس، برای این مسلمانیِ گنگِ اجتماعیِ خویش، لااقل مهربانتر از موسا نباشید، که شریکِ خیالِ تکلیفِ خضر شد و در بندر به قتل طفلِ مردم همراه شد! تا روزی بفهمد معنایِ "لن تسطیعَ مَعِیَ صبرا" را (سوره کهف)... که تو نمی‌توانی نه شریکِ این خضرِ ساختگی و جعلی باشی و نه به حکم باورتان همراه با خضرِ واقعی!
معنایِ آیه: " تو عمرا توان نداری با من صبر کنی!" که پیشوند "لن" یک نفی سرمدی است!
که قانون فتنه، در این یک بام و دوهوای شما و در تجاهل العارفین ویژه خواری شما و در نفاق و افتراق ملیِ مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی و در اصل بدِ سلبِ اختیار از اراده‌یِ ملیِ معرفتبار نهفته است! پس، چرا میان این شبهه‌های معنایی، ملتی را به سرابی واهی امیدوار می‌کنید و مطالباتش را به لبخند ملیح و عشوه‌های کاذبِ دموکراتیک، در پی خود می‌سوزانید؟ از کدام اراده ملی تصمیم ساز، سخن می‌گوئید که جز تسلیم به هر عقوبتی، سراغی از آن در قانون اساسی نیست؟ که انتخاب مردم حداکثرو تنها انتخابِ خدمتگزاران و لکوموتیوران ریلی است که ملتزم به صاحب قطار است نه مردم! چرا مردم را در این هچل قانونی، مچلِ فریب‌خورده و مالباخته و مغبونِ این شعاربازیِ خود به نیتِ بیعت کرده‌اید؟ چه کسی به شما چنین اذنی داده است که ملت را مسخ و بیهوش از معرفت، به تقلید‌ی کورکورانه، به بهشتِ مفروضِ خویش ببرید؟
خشتِ اوّل چون نهاد معمار کج...تا ثریا می‌رَوَد دیوار کج!
.
عقب‌ماندگیِ تصاعدیِ "اراده‌ ملی" و فسخِ قراردادهایِ استعماری و قانون ضد اراده ملی!
1-از "اُمّتِ قجری" تا "اُمّتِ پهلوی" و "اُمّتِ جمهوری اسلامی".
در زمانِ قاجار ملتِ محروم و گرسنه و فقیر و ناتوان، در روستاها و خرابشهرها، نان و ماستِ تولیدی خود را سَقّ می‌زدند و دیر یا زود به بیماری و کوری و کچلی و وبا و تیفوسی و زخم چشمی، با دعایِ ملاهایِ بازمانده از دوران صفوی، بی‌سروصدا و براحتی و بی سلاخی به دست کاسبکاران می‌مردند و از حرصِ توسعه‌یِ اقتصادی و علمی و تکنولوژیک و کیفیت مدرنِ سلامت و زندگی و همزیستی‌مسالمت‌آمیز، بدون سلطه‌یِ ملاهای صفوی، بی‌بهره بودند... تا اینکه بنا بر فاصله‌یِ توقعاتِ شهروندانِ دنیایِ نیمه‌مدرن در همسایه‌ی شمالی و دست درازیهایِ دولتهایِ اروپا، با توقعات و مطالباتِ مردم عقب‌مانده‌ی قجری، هرازگاهی جنگی درگیرد با روس و یا ایادیِ استعمار انگلیس و گردنکشانِ شمال و جنوب... تا به حرص اجنبی و سلاطین بی کفایت و عقب‌مانده، کرور کرور بمیرند! رژیمِ پهلوی اما چندی بعد از مشروطه و اکتشاف نفت در غرب و جنوب، به هر علت، این قاعده را بر هم زد و مدرنیته را با توسعه‌یِ مدارس و اولین دانشگاههای مدرن و بیمارستانها و راه آهن و جاده و ... وارد ایران کرد! و ایران را در یک عقب‌ماندگیِ غیرمدنیِ ناشی از مرید و مرادبازی مذهبیونِ ویژه خوارِ وابسته به دربار و سایه‌یِ خداوندگاری شاه بر زمین (مثل شیخ فضل‌الله نوری)، به کمک نفتی که افعانستان نداشت و ما داشتیم، از درجا زدن در موقعیتِ افغانستانی که امروز شاهدیم، رهانید! که بی نفت ما این نبودیم و شیخ‌فضل‌الله بدون نفت هنوز دعاگویِ سلطان صاحبقران بود! اما امروزه چون اویی دستش به نفت آلوده شده و خود به لباسِ قانونی سلطه‌جو، جایِ قادرمطلقه یعنی شاهِ قجر را گرفته! آن یکی به زورِ بی‌قانونیِ شمشیرِ شرع‌پسند بر جانِ امت و به کام سلطانِ امت، و این یکی چون سلفش به زور قانونِ شمشیر بر جان و روانِ ملت، باز به کامِ سلطانِ امت. (هر دو ذیلِ بیرقِ شریعتِ تئوریزه‌شده توسطِ مواجب‌بگیرانِ حکومتِ صفوی).
.
2-مصدق پیمان شکن!
قرارداد استعماری چیست؟ آیا می‌توان یک قراردادِ دو‌جانبه را که سرانِ نسلِ قبلی با شخصیتی مستأصل و عقب‌مانده، با اختیار و اراده آن‌را برای عمران و آبادانیِ خود با صاحبان تکنولوژی منعقد کرده را، نسل بعدی بصورتِ یکجانبه فسخ کند و نامش را بگذراد: "ملی شدن نفت"؟ مصدق این کارِ انقلابی را با دولت انگلیس کرد و به نفع ملت علیهِ تعهداتِ شاه و اُمّتش به طرف قراردادها به‌پا خاست! اما پاسخِ او در زورگیری مقابلِ مدعیِ ژنِ برتر و سلطنت، شد زورگیری و کودتای 28 مردادِ قدرتِ برتر علیهِ اراده ملی، به نفعِ "اُمّت قانونیِ شاه"! به دیگر سخن مصدق با دو هجمه و تکِ فنی ، به دو کودتایِ نرم علیهِ قوانینِ استعماری شرکتی که از لحاظ حقوق بین‌الملل دولت محسوب نمی‌شد و زورِ سیاسی‌اش نمی‌ماسید با پرداخت جریمه، به تیزهوشی مرتکب شد: یکی علیه قراردادِ استعمارِ شرکت نفت ایران انگلیس که خارجی بود... و دیگر علیه قانونِ استعمار داخلی. اما خود با شراکت ایادی داخلی از ملا تا دربار و دولت انگلیس و امریکا به پاتکی موسوم به کودتای 28 مرداد مواجه شد!
.
3-خمینیِ قانون‌شکن و برانداز علیهِ حکومتِ پهلوی!
خمینی با همین رویه، با نصیحتی سلطه‌جویانه علیه شاه آغاز کرد و به میدان‌داری و حمایتِ قدرتهایِ متحد و برتر جهانی و همراهیِ نظامیان، به براندازیِ رژیم شاه اقدام کرد و در بهشت زهرا گفت: "پدران ما در 50 سال قبل نمی‌توانند سرنوشت فرزندان و نسل بعدی را رقم زنند! هر ملتی خودش باید سرنوشت خودش را بنویسد!"(نقل به مضمون). نتیجه شد انقلاب و قانون اساسی (زورگیری علیهِ زورگیرانی که تا بر خر مراد قانون مشروطه‌یِ ملی به تائیدِ آخوندها و ملیّونی که معتمد مردمی غیرمتشکل بودند که در دوره‌ی قاجار هِرّ را از بِرّ تشخیص نمی‌دادند! و وقتی رضا شاه با درایتِ ذاتیِ خود و حمایتِ دولت انگلیس بر خرِ مراد سوار شد، دیگر پیاده نشد و بلکه علیه حامیِ خود (انگلیس) نیز یاغی شد – به نیتِ آبادانی و توسعه‌ی اقتصادی کشور تا آزادی-).
عقب‌ماندگی تاریخی در اقتصاد و سیاست و اجتماعیات، کماکان ادامه پیدا کرده بود تا بر بسترِ مدرنیته و سازماندهیِ بروکراتیک و امنیتِ مرزی و مدنیتی که پهلویها ساخته بودند، در زمینه‌یِ حضور ملی تداوم یابد! اما باز روز از نو شد و روزی از نو... چرا که ادبیاتِ فحاشِ مرگ بر این و آن و بالارفتن از دیوار سفارت، و اقدام عملی به صدور انقلاب به کشورهای همسایه و جهان، به جای ادبیاتِ مدنی و دیپلماتیک و مراجعه به محاکم قانونی از سویِ سردمدار انقلاب عملا به تحریم و جنگی منجر شد که هشت سال از جیبِ ملت ادامه یافت!
(اینکه بگویی مخاطب شعارهای تنش آفرین، دولتهای خارجی بوده، نه ملتهایشان، یک سفسطه است! چرا که حکومتی که قانونا توسط مردمش قابلِ چالش و نظارت ملی باشد از لحاظ حقوقی، همان ملت است! پس شعار مرگ بر امریکا و انگلیس هجمه‌ی تبلیغاتی و انتقامی برانگیخت که با مواجهه و خطر جهانی منجر به انقلابی غاصب شد، که در همان ابتدا اراده ملی را در یدِ یک نفر مصادره کرد و روز به روز بر سلطه‌ی عقیدتیِ خویش بر حق آب و گل افزود... تا کنون!
.
4- خاتمی قانونمدار و ضد اراده ملی!
در طول صد و ده سال پس از قانون مشروطه،هر بار اراده ملی قد علم کرد، یک پرچمدار به نیت خیر، و با اولویت توسعه‌ی اقتصادی بر سیاسی، آن اراده را به یاریِ قانونِ شرع، غصب و به اُمّتِ خود مبدل کرد! جز مصدق که قربانی شد! چون به توسعه‌ی متوازن اقتصادی و سیاسی باور داشت!
نتیجه: قدرت برتری‌خواه، با هر عنوانی، با ارده ملی موافق و همراه نیست!
1- امریکا، انگلیس، فرانسه و روسیه و ...، با نیات بهره‌برداریِ ابزاری از سایر ملتها
آنچه جنایتبار تر از استعمار است استثمار است! پوستین قانونی استعمار، قرار دادِ اقتصادی و امنیتی برای امنیت و آبادانی دنیا بر اساس ا ستضعافِ مادی است! اما پوستین استثمار، علاوه بر رویکرد استعماری، عقد قرارداد برای آبادانی دنیا و عاقبت بر اساس استضعاف ذهنی و معنوی است!
خاتمی پیرو قرارداد استثماری و استعماری داخلی، برای پرهیز از استعمار خارجی است، و برای چنین نیتی است که معتقد به استقرار اراده ملی و دموکراسی نیست! چون به ملت را امتِ خود میخواهد! چون به ملت و اراده‌یِ ملی‌اش، نه باور دارد، و نه در طولِ مدتِ جاده‌صاف‌کنیِ قانونی خود برای سیاستهای کلان تک نفره بموجب بند یک اصل 110 قانون اساسی برای قادر مطلقه ( فعالیتهای هسته ای پنهان از نظر قوانین مجامع بین المللی، حمایت از ادبیاتِ غیردیپلماتیک و فحاشی و از دیوار بالارفتنِ معمار کبیر و شیوه‌های حکم حکومتی قانونی از قبیل کشتار زندانیان در سال 67) هم به قادر مطلقه‌ی قانونی و هم به ملتِ غیرقانونی محذوف از قانون اساسی در پندار و گفتار و رفتار خیانت کرد و هم خود را چوب دو سر سوخته کرد هم ملت و اراده ملی را!
.
نقدی بر سخنان آقای خاتمی.
آقای خاتمی! این "مایی" که در ویدئوی پیوست از آن سخن می‌گوئید کیست و کجاست و چگونه با او هماهنگ شده و میشوید که مدام از او سفارشی میگیرید که نداده است؟
به سخنان آقای خاتمی در ویدئوی ذیل توجه می‌کنیم:
متن پیاده شده از ویدئو:
" خاتمی: از طریق دین در این کشور دموکراسی مستقر نخواهد شد! و دموکراسی غیر دینی علاوه بر انیکه مستقر نمیشه، "ما" نمیخوایم! و اکثریت جامعه ی ما نمیخواد! شما حق دارید بگید که: چرا این شعارهایی که مطرح کردید، درش پیشرفت حاصل نشد؟ این حرف حرف درستی است!
ما خیلی شعارها دادیم که تحقق پیدا نکرد! اما این به معنی عقب نشینیه؟ یعنی بنده بیام اعلام جنگ بکنم با نظامی که اصلش رو قبول دارم و معتقدم اگر این از بین بره، اونورش اصلا معلوم نیست چی باشه! حالا منهای اعتقاد! حضراتی که خواستار تغییر قانون اساسی و تغییر نظام هستند، چه تضمینی می‌دهند که این نظام برود یک دموکراسی به معنی غربی در اینجا پیاده بشه. امکان نداره همچین چیزی! با کدوم مردم؟ با کدوم اعتقادات؟ با کدوم پشتوانه؟ و وقتی پشتوانه ی دنیا نبود و با کمک امریکا و دیگران ما بخوایم دموکراسی پیدا کنیم! امریکا سلطه خودش را بر دنیا میخواد! والا امریکا که از ارتجاعی ترین حکومتهای دنیا به عنوان هم پیمانهاش دفاع میکنه.... ما نمیگیم که جمهوری اسلامی عیب ندارد!... نه!... ما نمیگیم بعضی جاها حقوق بشر پایمال نمیشه! ما نمیگیم رفتارهایی که با نویسندگان و با خبرنگاران میشه همه ش درسته! ما نمیگم، که وضعمون ایده‌آل است (از نظر اسلامی) اما من میگم به صراحت میگم که وضع ما حتی با معیارهای امروز از همه‌ی همسایه گانمون هامون بهتره.. و در عین حال ملت ما داره یک تجربه میکنه... به نام اسلام در مقابل اسلام طالبانی میخواد دموکراسی رو پیاده کنه! این نظام مورد هجوم همه جانبه‌یِ امریکاست! اونوقت کسانی که با این نظام مخالفن میخوان با کمک این امریکا که امروز در عراق داریم می بینیم در افغانستان داریم می بینیم و اصلا ادعا میکنه که دنیا را میخواد بخوره... میخوان در ایران دموکراسی ایجاد بکنن؟ عقب‌نشینی یعنی اینکه بنده هم بیام همصدا بشم با اونها... و همصدا بشم با افکار عمومی( نه)، با فشارهایی که برایِ ضربه زدن به جمهوری اسلامی، جمهوری اسلامی رو از بین ببرند؟... اگر جمهوری اسلامی از بین رفت، حکومتِ دموکراسی در این مملکت برقرار نخواهد شد!"
.
نتیجه: به باورم حالا برای جبران مافات، یک راه پیش روی پرچمدار اصلاح طلبان و شورای عالی اصلاح طلبان و موسوی و کروبی و پیروان است، و آن نیست مگر توبه از قانون بدی که می‌تواند موجبِ تداومِ حذف اراده ملی برای سرنوشت‌سازیِ ملت به دست خود ملت باشد نه یک نفر!
خاتمی معتقد است معنای این توبه، براندازی و جنگ با نظام قانونی است!
حال آنکه: در خانه نشستن برای عدم بیعت با زورگیری عقیدتی و اعلام درخواست برای تغییر قانون، جز شرافت برای پرهیز از تداومِ غصب اراده ملی، تا چنین تغییری معنایی سخت و براندازانه ندارد! مگر با استقرار قدرت مردم برای سرنوشت سازی و انتقالِ قدرتِ مطلقه‌ی سرنوشت‌سازی به مردم، صاحب قدرت مطلقه قرار است حذف شود؟ او میتواند به عنوان یک شهروند کماکان ذیل قدرت ملی حاضر باشد! مگر اینکه خاتمی از قدرت ملی بهراسد! و کسی نمی هراسد مگر اینکه بداند شریک دزدِ زورگیر بوده است و رفیق قافله!
خیر آقای خاتمی! شما هم باشید! مردم هم لابد چون 1400 سال گذشته که مملو از حکومت سلاطین و شاهان و جباران بوده است، دین خود را پاس خواهند داشت. دین مردم را شما نگاه نداشته اید که حالا نگران آن هستید! همین مردم بودند که انقلاب کردند و نفهمیدند که با رای به قانون اساسی در واقع اراده‌یِ خویش را به‌صورت مطلقه، به یک نفر پیش‌فروش کرده‌اند تا به هر عقوبتی از صدور انقلاب بصورت سخت و نرم، و فعالیت هسته‌ای و حضور فیزیکی و مادی و معنوی در فلسطین و لبنان و عراق و سوریه ونزوئلا تن دهند، بی آنکه خود در این تصمیم ملی مشارکت داشته باشند! و تنها باید هزینه‌های هنگفت آن را با سوختن ارکانِ خانواده و اختیار و استقلال و آزادیِ معرفتبارِ خود، بپردازند و مثل برده‌ها برای هر عقوبتی بیگاری کنند! چون تصمیم ساز نیستند! بلکه قربانی‌اند!
اگر جز این است...بفرمائید همه بیاموزیم!
وگرنه سزاست که برای جبران مافات، حتما از خطای خود #توبه کنید! چون همچو من و تمام کسانی را که فریفتید و اعتماد و سرنوشت و زندگیشان را بر باد دادید، از شما نخواهیم گذشت و شما مدیون ملت هستید! البته با امتِ ویژه‌خوار شما کاری نیست! چون جهل و آگاهی ایشان بر ما معلوم نیست! آنها خود را به هر دلیل به شما تسلیم کرده اند! و بر شخصیتِ "فردِ از پیش تسلیم" حرجی نیست! مگر آنکه بر ویژه خواری خویش از جیب ملت محروم و مستاصل آگاه باشند و شریکِ پایمال شدنِ حقوقِ شریکانِ خویش با این قانون ضد اراده ملی مبتنی بر زورگیریِ عقیدتی، پای بفشارند! آیا سزا نیست که به جایِ حقنه‌ی عوافریبانه و استعماری و استثماریِ این سفسطه که: "توبه از قانون اساسی" عینِ جنگ و براندازی است، از سرور خود بیاموزید که به "بیعت زوری" در کربلا تن نداد و از مدینه به مکه و از مکه به سمت کوفه تا کربلا گریخت تا از "بیعتِ زوری" بپرهیزد و در این راه به هزار مغلطه‌یِ مصلحانه تن نداد!
پس به جبران مافات، توبه کنید! و از جهل دیگران به قانون اساسی (گیریم به نیت خیر و مکر و خدعه و تقیه) سوء‌استفاده نکنید و هر چه زودتر دنیا‌یِ دیگران و عقوبت خود را از ادعای ملتی عقیم و مستحق نجات دهید! وگرنه عواقبِ ویژه‌خواریِ سفسطه‌آمیز قانونی این شراکت که در آن اعتمادی به قدرت مطلقه‌یِ نزدیکتر از رگ گردن به مردم نیست، دامانِ شما را خواهد گرفت و خواهد سوزاند! همچنانکه دامنِ تمام سلاطینِ تمامیتخواه را سوزاند!
هر چه زودتر از دینِ عظیم حقوق ملی بر دوش خویش، خود را برهانید و از فتنه‌یِ قانونِ انحصارگرا و ضدملی توبه کنید و خودتان خود را در خانه حصر کنید؛ به جای آنکه سناریستِ سرنوشت یک ملت، شما را حصر کند و با شما ملتی به حکم حکومتی، پیروانتان نیز محصورتر شوند!
خیام ابراهیمی
20 مهر 1306
#توبه_از_قانون_اساسی
https://www.youtube.com/watch?v=fIVzMZx7uOk

Wednesday, October 11, 2017

از قلم تا قدم در عصرِ جمعه‌های سپید

از قلم تا قدم
در عصرِ جمعه‌هایِ سپید
------------------------
جا مانده‌ام از راه
چون غریقی در گردابِ جوهرِ یکی نقطه
در پایانِ وصیت‌نامه‌ای.
از سرگیجه منقلبم...دل آشوب
از قانونِ چرخ فلک
در گردباد و چرخشِ روزهایِ ناشادِ هفته

و توبه می‌کنم به جوانیِ بر باد رفته!
و از تک‌دستِ بازیگردانِ بازیچه‌یِ این شهرِبازی*
به گام‌هایِ خویش پناه می‌برم
می‌گریزم
به راسته‌یِ کتابفروشی‌های بسته در تمامِ پیاده‌روها
در عصرهای‌ِ جمعه‌‌هایِ انتظار
و با قدم‌هایِ رهگذران
سرنوشتِ خویش را می‌نویسم
و به پیش می‌روم در راه خویش...
پیاده رو
رها از شهوتِ پیشآهنگی است
که مرا گِردِ نقطه‌ی پایان برقصاند!
از قلم به قدمِ خویش پناه می‌برم
و برایِ زنده‌ ماندن
اعتبار می‌خرم
گام به گام و
دم به دم
از هوایِ آزادِ سپیده
در عصرِ جمعه‌های سپید.
خیام ابراهیمی
16 مهر 1396
..................
پی نوشت:
*اشتباه نکن!
اینجا پادگانِ انقلاب و مرگ و براندازی نیست
اینجا ورزشگاهِ عشق و حیات و مهرورزی است!
پس قرارِ ما عصرهای جمعه از انقلاب تا آزادی و غم‌سوزی!
برای تمرینِ آهنگِ استقلال با شعرِ پیروزی.



از قلم تا قدرم در سفر عشق


از قلم تا قدم در "سفر عشق" با
 #کامران_قادری
امیدوارم به قلم‌هایِ واقعیِ قدَم....ناامیدم از قدَم‌هایِ خیالیِ قلَم.
کامران جان!
در این زمستان، تو از اوّلِ بهار تا تابستان و پاییز، مسافرِ سفر عشقی بوده‌ای با پای پیاده به قدم و... شاعرانی چون من راویِ خیالِ عشق به قلم...شاعر می‌گوید: از کنارِ آینه مثل موش آرام رَد شو با قلم، تا گربه شاخَت نزند با قدم!...این شده دورِ باطلِ اُمید به حیاتِ سبز و حرکت و سرگیجه در دور باطل چرخ فلکی سرسبز، تا معجزه‌یِ عشق! "مهندس‌شهرام" که با همسرش 5 سال امیدوار به اخذِ پناهندگی، در ترکیه دربدر است، گفت: اکثریتِ 3هزار تن فالُوِرهایش در فکرِ گریز از ایرانند و تو بعد از 35 سال که از گریزت گذشته، مثل یک شیر، به صرافت افتاده‌ای که با پای پیاده بر‌گردی به وطن؟! تو را چه می‌شود؟ و تو گفتی سفرت "سفر عشق" است! و او گفت: بی‌خیال!... 
چنان قحط سالی شد اَندَر دمشق...که یاران فراموش کردند عشق!
گفت: "شیر" شدن یک بسترِ مادی و معنویِ آزاد می‌خواهد که یک موشِ مصلحتی نزاید که برای رزق و امنیتِ موشک‌ها و پوشک‌ها، نهایتا هم زندگی را باخته و هم آدم شدن را! تو گفتی از کسی توقع نداری! این راه توست!
شاید دمِ گرمِ قدمت به نفس سرد قلمی بگیرد و شاعر هم عاشق شود!
می‌دانم که تو فقط یک خواسته داری با قدم‌هایت! نه اسلحه در دست داری و نه زیاده‌خواهی! تو تنها می‌خواهی با حرکتی مسالمت‌آمیز و با پیامِ صلح و بخشش و محبت و شستن انتقام و کین از دل‌ها، شریکِ مدیریت سرنوشت و منابع ملی سرزمین خود باشی، تا با تصمیمِ قانونی یک نفر ویران نشود! می‌خواهی بعد از تبعید ناشی از "زورگیری عقیده" به خاکت گام نهی! تو هویت و نامت را بر دوش کشیده‌ای! براستی چه بر انسان تا "انترانِ خمار مست" رفته که حتی جرأتِ به‌دوش کشیدنِ نامِ واقعیِ خویش را ندارند؟
لعنتِ ما به آیه‌هایِ یأس است و یا واقعیت؟
یا درود ما به قدمی است عاشقانه که به قلم‌هایِ گمنامِ بزدل، شرف دارد؟!
از این جماعتِ هزارپاره‌ یکی از کاخ و دیگری در کوخ به تو ایراد می‌گیرد: بخشش یعنی چه؟ چرا فحش نمی‌دهی؟ شمشیرت کو؟ چرا درنده نیستی؟ مگر می‌شود بخشید؟... رعیتی از دخمه تو را به ریشِ ارباب می‌بندد! گزمه‌ی ارباب تو را نوکرِ صهیونیسم می‌خواند!... رسانه‌های استعمار خود را به ندیدن می‌زنند!... رسانه‌هایِ خودی از شیر پرچم تو می‌ترسند! غیرخودی تو را خودی و، خودی تو را غیرخودی می‌داند!
می‌بینی ملت چقدر سرمای سختی خورده‌اند از وحشتِ قضاوت شدن؟! آنها تنها رحمت را در لبخند و اعتبارِ دژخیم خود باور دارند و حتی از لایک کردنِ مفتِ معنایِ سفرِ عشقت هم ابا دارند! چرا که کوسه به فکرِ ریش است و از بس وقتش تلف شده، لابد دیگر وقت ندارد!
باید نگاهی به آینه بیندازم!... چه بر من رفته؟... و یا همواره من همین بوده‌ام و بی‌خبرم؟ گویا هر نسل اگر یکبار اُمیدَش کتک بخورد دیگر مرده است، تا اینکه نسلِ بعدی بیاید و باز امیدش کتک بخورد!
اینجاست که باید لعنت فرستاد به مهندسانِ ویژه‌خوارِ امید واهیِ سبز، به آتشِ قانون ارباب و رعیتی! آنها که میدانستند و به روی مبارک نیاورند چون ویژه خواری در خونشان است و با تغییر قانون ویرانند!
اینجاست که تا "قاتل امید واهی" توبه نکند این جماعتِ اعتماد بر باد رفته، زنده نخواهد شد
اینجاست که باید به جانِ پرچمداران و کاسبان "امید واهیِ سبز" افتاد! تا مرده را زنده کنند!
امید گفت: من امشب آمدَستم وام بگزارم
حسابت را کنارُ جــــــــــــــــام بگذارمhttps://static.xx.fbcdn.net/images/emoji.php/v9/fcb/1/16/1f641.png:(
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت!
مسیحایِ جوانمرد من‌!
ای ترسای پیــــرِ پیرهن‌چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آااااااای...!
دمت گرم و سرت خوش باد!
این پاره‌ای از شعر اخوان ثالث (امید) است که در واقع ناامیدانه به می‌فروشِ جوانی روی آورده تا با جام شراب و مستی پس از شکست حکومتِ ملی مصدق او را احیاء کند!
می‌دانم که البته اگر بتوانیم با قدم‌ها‌ی خود، شعر هشیاری و عشق و همدلی و هم افزایی ملی و بخشش و شستن کین و وحدت ملی و همزیستی مسالمت‌آمیز بسرائیم، هنر کرده‌ایم. چنین شعری البته باید بر زبان مشترکِ حقوقی ملی (مبتنی بر برابری حق آب و گل) استوار باشد، نه بر تمایزها و تضادها.
...
کامران قادری حدودِ 7 ماه، حدودِ 7000 کیلومتر را با پای پیاده، گام به گام (آیا اصلا می‌فهمم گام به گام و دم به دم میان سرما و گرما در شب و روز خوابیدن و خوردن و استحمام کنار جاده و خطر و تهدید یعنی چه؟!) از سوئد به سمت ایران قدم زده، برایِ درخواستِ "انتخابات آزاد". شهرام در کایسری ترکیه در ویدئویی، به او می‌گوید: مردم قدرِ گام‌هایِ تو را نمی‌فهمند! و اگر با قلمِ خوشند، اما با قدَم ناخوشند!
آنها به آن سردی و سنگی رسیده‌‌اند که حتی برای احیاء خود، آگاهی و عشق تو را یک "لایک" هم نمی‌کنند!
و سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت! برای آنها کار تو خنده دار است!
و من می‌گویم: اگر چنین باشند لابد بتدریج تواناییِ عشق‌ورزی و کنش معنادار را از دست داده‌اند!
...
آیا آیه هایِ یأس از درجازدنی تاریخی می‌سراید؟ یا من بازمانده‌یِ روحِ تجاوز شده‌ی موشی هستم که بین "کفتارشدن" و "انتران خمار مست" و انسان، دست و پا میزند؟!
چرا "شهرام در کایسری" به "کامران قادری" از روحِ سرد و غیرتِ مرده‌یِ مردم می‌گوید؟ بر او چه رفته؟
از امیدِ زردِ چند میلیونی در راهپیمایی سبز تهران...تا ناله از این زندانی تا زندانیانِ زنجیره‌ای ناپایان... تا امیدِ کامرانِ قادری چقدر فاصله است؟ این بازی تا کی ادامه دارد؟ مگر عمر چقدر کِش می‌آید؟
درود بر شرفَت کامرانِ عزیز! که لااقل تکلیفِ خودت با خودت روشن است!
اما آیا منِ ایرانی بازتابِ قلمِ این شعرِ اخوان ثالث (امید) بعد از کودتای 32 هستم؟... بگذار در آینه بنگرم، ببینم کیستم؟!
...
سلامَت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ‌گفتن‌و دیدارِ یاران را
"نگه" جز پیشِ پا را دید، نتواند!
که ره تاریک و لغزان است
وگر دستِ محبت سو کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است.
نفس ، کز گرمگاهِ سینه می‌آید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیشِ چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم ز چشمِ دوستانِ دور یا نزدیک؟
...
مسیحای جوانمردِ من‌! ای ترسای پیــــــرِ پیرهن‌چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آااااااااای...!
دَمَت گرم و سَرَت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی،... در بگشای!
منم من، میهمانِ هر شبت، لولی‌وشِ مغموم
منم من، سنگِ تیپاخورده‌یِ رنجـــور
منم، دشنامِ پستِ آفرینش، نغمه‌ی ناجــور
نه از رومم، نه از زنگم،
همان بی‌رنگِ بی‌رنگم
بیا بگشـــــای دَر، بگشـــای ، دلتنگم.
حریفا ! میزبانا ! میهمانِ سال و ماهَت پشتِ دَر چون مـــوج می‌لرزَد
تگرگی نیست، مرگی نیست!
صدایی گر شنیدی ، صحبتِ سرما و دندان است
من امشب آمدَستم وام بگزارم
حسابت را کنارِ جام بگذارم
چه می گویی که بی‌گه شد ، سحر شد ، بامداد آمد؟
فریبت می‌دهد، بر آسمان، این سرخیِ بعد از سحرگه نیست!
حریفا ! گوشِ سرمابرده است این،
یادگارِ سیلی سردِ زمستان است
و قندیلِ سپهرِ تنگ‌میدان، مرده یا زنده
به تابوتِ ستبرِ ظلمتِ نه‌تویِ مرگ‌اندود ، پنهان است!
حریفا ! رو چــراغِ باده را بفــــروز... شب با روز یکسان است!
...
سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابـــــر ، دل‌هـا خسته و غمگین
درختان اسکلت‌هایِ بلورآجین
زمین دلمرده ، سقفِ آسمان کوتـــاه
غبارآلوده مهر و مـــاه
زمستان است!
مهدی اخوان ثالث (امید)
...
چراغم در این خانه می‌سوزد! بین گریز و خودکشی و دریده‌شدن، که آرزویِ گرگ است!
میانِ مهندسان و مُرَوِجانِ بی‌اعتمادی، به خود اعتماد می‌کنم و سرنوشتِ کامران قادری را در بازگشت به وطن با قلمِ قدم‌هایِ خودم، پی‌گیری می‌کنم تا باور کنم: "که هستم".
... تا چشمانم را از کراهت به‌رویِ آینه نبندم! آیا من انسانم؟

خیام ابراهیمی
14 مهر 1396
https://www.youtube.com/watch?v=4sel6lAo2vs

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...