Monday, October 1, 2018

غرق در قطره، پرواز در دریا

غرق در قطره، پرواز در دریا!
(
راهکاری مطمئن برای #اپوزیسیون مستقل، نه ویژه‌خوار و وابسته)
1)
مامان بزرگ! از چه می‌ترسی؟ بیا بیرون! عمو #ترامپ رفت! آدم از مار پلاستیکیِ درونِ آستین خودش می‌ترسد؟! این پرده‌های روحوضی چیست دیگر؟ دنیا را گرفته‌ای؟ ما را سرکار گذاشته‌ای؟
مگر خودت به اربابان زیر سلطه در اراضی اشغالی اختیار مشروط فراملی ندادی؟! پس چرا به فرزندانت، آدرس را درست نشان نمی‌دهی؟ چرا هی می‌گویی مقصر ارباب بومی است؟ مگر خودت برای بازی با او به او قانون اختیارات مطلقه را ندادی؟ پس حالا چرا برای اعتراض به نخود و لوبیای دیزی بزباش بین دو ارباب جهانی و بومی، هی گیر می‌دهی و بین بچه‌ها تفرقه می‌اندازی و برای اعتراض به سیاست‌های کلان قانونی در کوچه پس‌کوچه‌ها گم و گورشان می‌کنی و سرشان را به تاق می‌کوبی؟! اصلا چرا به اپوزیسیون عزیز خود زبان #پساآزادی را سفارش می‌کنی؟ تا یکدیگر را پیش از حجله، در بستری که نه به دار است و نه به‌بار نفله کنند؟! اینها نمی‌فهمند! شما اگر صادقی چرا به ایشان نمی‌آموزی که زبان وحدت‌آفرین در این دوران زورگیران، تنها زبان #پیشاآزادی بر اساس حداقل منافع مشترک و حق آب و خاک مشترک برای استقرار آزادی است! و زبان #پساآزادی که زبان گرایشات گروهی و سلایق است، اصلا ربطی به حالا ندارد و جز تفرقه ثمرش نیست! نکند دور از جان، ازمابهتران در خون پاکت مقادیری خرده‌شیشه تزریق کرده‌اند؟!
.
2)
من بر این باورم که نظام سلطه مقصر نیست! چون تمام کارهایش قانونی است! قانونی که بنایش بر تصمیم‌سازی کلان(سرنوشت ملت) توسط صاحب قدرت اختیارات مطلقه با هر عقوبتی است! قانونی که مردم در هر انتخابات به عشقِ خوشه چینی رآی خود به آن امید بسته و در واقع به آن اعتماد کرده و با مناسبات حقوقی آن بیعت کرده‌اند! آن هم به صندوقی که می‌تواند خوانده نشود و یا روی موج برساخته با تجدید عقد قراردادی بین سربازان انتحاری با مولا تعدیل شود! چون به حکمِ واراتی "هدف وسیله را توجیه می‌کند" میتوان به خوانشِ بومی-عربی-شرقی خواند "حفظ نظام از اوجب واجبات است"! و وقتی مردم مستقل هم قانونا بر آن سرنوشت نظارت سیستماتیک ندارند، یعنی صاحب قدرت مطلقه هر گلی به سر مردم زد، زده و دیگر بازخواستی ندارد! مردمی که پیش از اولین تا آخرین بازی، همواره اعتمادشان به راهکارهایِ سنتیِ پیچ رادیو بی.بی.سکینه بوده است! چون کل خوانش مصلحت در دست منصوبین ملتزم به حکم حکومتی و ذوب در ولایت سلطنتِ سلاطین است! سلطان صاحبکرانی که روزگاری پیچ رگلاژ دوگانه اندیشی حرکت بنیادی‌اش را از روسیه به شوروی تبدیل کرد و بعد رختش را عوض کرد تا انگیزش حرکت در این چرخ فلک، بصورت بنیادی خود را بازتولید و زاد و وَلَد کند! یکی هم دیار قدس و یکی هم همین‌جایی که بنده به ناخدایی بلمی نشسته‌ام گرد کشتی تایتانیکِ عموسام(ره) با مگس‌پران و تیرکمان!
.
3)
هنوز بر این باورم که مردم اگر خواسته‌ای دارند باید مبتنی بر فهم مناسبات قدرت در قانون باشد، نه بر شعارهای دیمی! از کوزه همان برون تراود که دراوست! و اگر قانون در مقابل اعمالِ خواسته‌ی مردم و اراده ملی سدّ باشد، پس باید مراتب اتمام حجت را طی نمود و در گام نخست باید خواستار تغییر قانون به نفع حضور همه و بصورت نرم شد! آن هم با اکثریتی قابل اعتناء. نه اینکه در پی جزئیات بیفایده با روشهای خصمانه و خشونتبار با فحش و شعار مرگ و براندازی اقدام کرد، تا سرکوب شد و سپس زخمی و خسته و منصرف گشت!
اما پیداست که از سویی به مردم نه اجازه‌ی تشکیلات مستقل و پاسخگو داده می‌شود و نه مجوز تظاهرات صنفی! در چنین وضعیتی مردم چه باید بکنند؟ وقتی نه اصولا می‌توانند خواسته‌ای فراتر از سیاست‌های کلان داشته باشند که می‌تواند تمام منابع ملی را در خود محو کند و پشیزی نماند برای قاقالی‌لی!
درخواست مطالبات قطره‌چکانی و روبنایی به دلیل بیشمار بودن و شل کن سفت کن نظام، هم جامعه را عصبی و خسته می‌کند و هم هزینه‌های مقابله با آن را از جیب مردم بالا می‌برد و نهایتا هم در آلزایمر تاریخی بی‌حاصل است! چون اساسا خواسته‌ها در اختیارات قانونی مسئولین نمی‌گنجد! مسئولینی که حتی مجاز به تقیه و دروغ مصلحت‌آمیز و سفسطه و مباهته و دور زدن مردم هم هستند بینواها! کافی است در اتاق فکر، مخاطب را دشمن و غیرخودی و یا صغیر تشخیص دهند! خب این ویژگی‌ها همه منحصر به مردم غیرخودی است، که به قوای سه گانه راه ندارند! براستی مردمی که خود اراده‌ی خود را قانونا عقیم کرده و دستشان از دنیا کوتاه است، چرا باید بر خلاف بیعت خود با قانون ارباب، بعدا این‌همه جرزنی کنند؟! مگر دندانِ اسب پیش کشی را می‌شمارند؟
.
4) 21
سال است که پس از 19 سال به عبارت 40 سال، مردم در شعارهای فراقانونی و روبنایی جنبش‌های امنیتی وعوافریبِ سبز و بنفش و سرخ و سیاه و خال خال یشمی، نسلها بر باد داده‌اند! آدم اینقدر...؟!
مردم کافی است بخواهند قدرت نوشتن سرنوشت و سیاست‌های کلی کشور در دست تمام مردم باشد، نه در دست یک قدرت مطلقه! خب این یک خواسته است و منعی ندارد! اصلا چه کسی گفته باید در سوریه بود؟ چه کسی گفته باید آب و برق به عراق هدیه داد؟ چه کسی گفته باید فعالیت هسته‌ای داشت؟ آیا مردم روحشان از این سرنوشت خبر دارد؟ خیر! چرا؟ چون قبلا با بیعت با قانون اساسی، کل قدرت تصمیم سازی را به یک نفر صاحب اختیار مطلقه داده‌اند و پرچمداران مذاب هم به روی مبارک نیاورده‌اند!
قانون صریح است! مردم پس از مرگ پدرهایشان، دیگر تصمیم‌ساز سرنوشت خود نیستند! خب پس چه می‌خواهند؟ چرا یک مبارز جاهل یا کاذب در پوستینِ مبارز راستین، باید مردم را در دامچاله‌های فرعی و غیرقانونی گم کند؟!
مردم باید بفهمند که تمام اختیارشان در دست یک نفر است و اگر خواستار اینند که خودشان سرنوشت‌ساز باشند، خب "این" خواسته را باید بخواهند، تا تمام مردم برای سرنوشت خود، برای جنگ با دنیا یا صلح، برای عدم حذف در انتخابات بر اساس حق مشترک آب و خاک، نه بر اساس ایدئولوژی خوانشی، تصمیم‌ساز باشند!
وقتی شما مخاطبِ خود را قانون بگیرید! آنگاه مردم کم‌کم متوجه می‌شوند که مشکل کارشان کجاست؟ و مشکل از خاتمی و احمدی نژاد و روحانی نیست! چون از ایشان از ابتدا ایمانشان را به این قانون فروخته‌اند! ابتدا به ساکن کلاهبردار هم نیستند! این تکلیف شرعی و قانوی شان است که ملتزم به حکم حکومتی باشند!
.
5)
شخصا با طرح مطالبات بصورت غیرقانونی و جسته گریخته موافق نیستم! چون اساسا بستر سیاسی حاکم دموکراتیک نیست که ضمانت نظارت و پاسخگویی و اجرایی و پی‌گیری داشته باشد! در چنین بستری کار به شورش و خشونت خواهد کشید و در این گیرودار بصورت زنجیره‌ای، تنها توان ملی تلف خواهد شد! این است داستان 40 ساله... چنین مبارزاتی، کاذب و پوشالی و موقتی و عقیم است!
از این مطالبه‌ی روبنایی بدون نتیجه، تا مطالبه‌ی روبناییِ بدون نتیجه‌ی بعدی... و دیگر هیچ...! چرا که هیچگاه مشکل بصورت بنیادی حل نمی‌شود و موتور قانون اساسی و قانونمداران هم بصورت پیوسته و سیستماتیک مشکل و مسئله را بازتولید می‌کند! چون بر منابع نامحدود ملی تصرف دارد، اما توان ملت پراکنده و غیرتشکیلاتی فناشدنی است!
.
6)
حرکت برای یک هدف عمومی و معین، تنها وقتی تداوم خواهد یافت که بصورت ماهوی موقتی نباشد و قابلیت سرکوب و انزوا و تزلزل را نداشته باشد! و آدرس را درست نشان دهد!
رفتارهای قطره‌چکانی غیرقانونی همواره با سرکوب، پراکنده شده‌اند! چون موضوع امنیت میلی و ملی است! چون قانونا ملی محو در میلی است!
کمپین‌های مطالبات و اعتراضات حقوق قطره‌چکانی و روبنایی، تنها برای تثبیت ادبیات ارباب و رعیتی مفید است و تنها قانون ارباب را تثبیت می‌کند!
کمپین اگر قرار است مطالبه‌گر باشد باید رویکردی فراگیر و موجه و قابل فهم و غیرقابل تردید و غیرقابل سوء‌تفاهم داشته باشد و تغییر قانون را به نفع حضور تمام مردم بخواهد! کمپینهای وزوزی تنها آب به آسیاب قانون فراملی و سلطه می‌ریزد!
با حضور تمام مردم، همه چیز به فرمان تمام مردم خواهد شد و لازم نیست به شکلِ قطره‌چکانی توان و هیجان کور مردم را تلف کند!
مردم این خواسته‌ی کلی را می فهمند، اما پیرو این و آن شخصیت و یا ایده متفرق خواهند شد! براستی چگونه در ساختاری که تشکیلات منظم و پاسخگوی مردمی ندارد میتوان به اشخاص اعتماد کرد؟ همینطوری از روی باد چشم؟ بر اساس اعتماد به تار سیبیل دایی جان و قسم حضرتعباس خانعمو؟ مگر عصر قجر و حجر است؟
به باورم کسی که خواستار تسلط بر سرنوشت خود باشد، باید قانونی را بخواهد که سرنوشتش در دست یک نفر و یک سلطان و یک شاه و حضرت درون ماه و یا یک گروه خاص نباشد!
وقتی مردم فهمیدند که قانون فعلی سرنوشت را در دست تنها یک قدرت مطلقه قبضه کرده، مطمئنا در همین راستا گام برخواهند داشت و یا باز بیعت خواهند کرد و یا اراده‌ی ملی براندازی شده‌ی خودشان را توسط پدران خودشان باز پس خواهندگرفت!
.
7)
معمار کبیر:
خود معمار کبیر هم همین را در بهشت زهرا گفت: "مگر پدران ما می‌توانند در 50 سال پیش برای فرزندان سرنوشت بنویسند؟! سرنوشت هر نسلی باید به دست خودش باشد! (نقل به مضمون)
این‌که مردم هنوز این را نفهمیده‌اند که اختیاری جز بیعت ندارند را میتوان در مشارکتشان در مراسم بیعت‌گیری و تعدیلِ موجِ انتخابات فهمید! که ایشان خیال می‌کنند که نظام رأیشان را حتما می‌خواند و منصوبین نیز از ایشان سفارش می‌گیرند. حال آنکه سفارش با صاحب اختیار مطلقه و سیاست‌های کلی نظام است! نه مردم! آن سیاست‌های غیرقابل تصرف توسط مردم است که ریل و قطار و مقصد را از پیش تعریف کرده است! آقا جان: مقصد دیار قدس است! تمام هزینه ها در راه این سفر انقلابی است! چرا نمی‌شنوی؟
همانطور که عرض کردم مطالبات روبنایی بسیارند!... اما تا کی؟!...
تا کی باید مردم، در مطالبات روبنایی متوسل به افاضات یک ارباب باشند؟
راستی این مطالبات چقدر است؟
تا کی؟
آیا بهتر نیست به جای قطره به فکر کل دریا بود؟
در حالیکه قانون هم دریا و هم قطرات را به دست یک ارباب داده است!
پس مشکل در قانون است نه شخصیت‌ها و مسئولین بینوا که هی باید درون ویلای 2500 متری سرخ و سپید شوند.
پس اگر ملت دنبال مطالبات خاص خود است، نمی‌تواند به رهبری و یا مسئولین قانونی ایراد بگیرد! بلکه باید قدرت سرنوشت و نظارت ملی را در قانون به دست بگیرد.
خب این مطالبه میتواند یک مطالبه‌ی نرم باشد و نیز میتواند یک مطالبه ی سخت انقلابی باشد! اما مگر قرار است مسئولین برانداز شوند؟ خب ایشان هم باشند! آنچه براندازی شده است اراده و اختیار مردم است! مردم که سوار کار شوند باقی کارها با ایشان است! و مسئولین هم که بارها اعلام کرده اند خدمتگزار مردمند! آیا مردم به خدمتگزاران خود رکب خواهند زد؟ ابدا... مگر اینکه در کسی غش باشد! که به گمانم این غش در رگِ جد بزرگِ مامان بزرگ است!
اما باید این خواسته‌ی بر حق را در یک جای امنی بیان و ثبت کرد! اما نه مثل قوم گروگانگیری شده و یاغی در بن بست امنیتیِ کوچه پس کوچه‌های بی رگ و ریشه. و نه بدون مجوز قانونی در خیابان! آقا جان فرهنگ داشته باشیم.
این محل می‌تواند مکان امنِ نماز جمعه باشد که همواره دارای مجوز حضور تمام مردم است!
.
8)
مدنیت:
مدعی هستی که اکثریتی و به صندوق ارباب اعتماد نداری؟ خب برو مقابل چشم مامان بزرگ اکثریت خود را اثبات کن! و برای قانون خودت اعتبار و مقبولیت بخر و مشروعیت قانون او را از سکه بینداز! تا قانون به نفع تو تغییر کند!... کجا؟! اکر لندنی در #نماز_جمعه ! در :متن" این همایش جایت نیست؟ خب در همان حاشیه با صلح و صفا آنقدر بنشین تا مامان تو را ببیند! راستی یادت نرود برادر و خواهرهایت را با مهرورزی سخت در آغوش بفشری و دعوا نکنی! آنقدر ادامه بده تا تو راببینند! به همین سادگی! بیخود هم آتش بیارِ مفت و مجانی #آتش_به_اختیارن غائله نشو!
چه کسی مردم را دعوت کند؟ در یک زمان، یک مکان و با یک #زبان_پیشاآزادی، آنقدر آب در لانه‌ی پرچمداران سبز و بنفش بریز تا دریا را برای مردم بخواهند! وگرنه جمله‌گی در قطره غرقید! وگرنه کار کارِ خودتان است! خود دانید!
می‌سپارمتان به تاریخ.
الاحقر:
#خیام_ابراهیمی
30
تیر97


مجلس ختمی برای سیاست


مجلس ختمی برای سیاست
هنر معماری
=======
دانستم
شکوفه زد بدمستی از پرهیزم از دانه‌ی برنچیده از دام، از چشمم
و قطره قطره باریــد خیالِ غنا را
در چاهِ خشکِ مقنّیِ دامچاله‌ها
که از این چاله تا چاه بعدی
تنها نتوانستن را توانستم!
و دانستم:
که گل‌هایِ باغچه
از تهوعِ چینه‌دان‌ها کوچیده‌اند خشک
بر خاکِ گور
تا زندگی
در خیسیِ گریه
حالا نخند به حصر و مرگ گلستان و
کی بخند به مرگ تماشای زندگی!
آه ای چشم‌های خیسِ دور از هم
سنگر بگیرید
در دو سوی انگیزه‌ی سفر
در صلح و اشک در گهواره
یا جنگ و اشک بر گــــور.
باید کلنگ زد برای خود، در دیگری
باید بیل زد برای دیگری، در خود.
دست جیوه‌ای‌ات را پشتِ شیشه‌یِ پنجره بچسبان و
رها کن دیگری را و
بیل و گلنگِ خودت را بزن در آینه، بنا!
که تمامِ عمله‌ها معمارند!
حالا بخند
میان شاخه‌های خشک
یا تر!
کسی نخواهد دانست:
کلید در دست قانونِ ماست!
در یک زمان، یک مکان با یک زبان.
میانِ مردابِ سلول‌های انفرادی گم شدن
قانونِ معمارهاست!
==========
خیام ابراهیمی
28
تیر 1397


اپوزیسیون در مشت ارباب

اپوزیسیون در مُشت ارباب
1)
دوزخ:
مادرت به عزایِ بی‌قانونیِ اپوزیسیونِ مشنگ و قانونِ ویژه‌خوارانِ قشنگت بنشیند در نمازجمعه‌های اَمنی که فهمِ پتانسیلَش برایِ تغییرِ قانونِ چنگالِ اقلیت به نفعِ آغوشِ اکثریت، از مصالحِ مادی و هوشِ هیجانی و مصنوعیِ معنویِ تو خارج است#خاتمی_توبه_کن !
وقتی توزیع و پمپاژ قطره‌چکانیِ خونِ ملتی به رگِ مرکزیتِ ناموسِ میلیِ اُمّتی به باج و شیتیلِ اربابی آبدار است، آنگاه از 2ساعت قطعی آب به 12ساعت در روز می‌رسیم و سپس 4ساعت قطع برق پمپ‌ِآب به‌ترفندی جمعا 16ساعت بی‌آبی در روز! البته 8ساعت در خوابِ نیمه‌شبی تا سحر، هم برق هست و هم باریکه‌ای از فاضلاب، تا جمعا 24ساعت خون خونمان را بخورَد تا مگر روزی در ویلای 2500متری (که بابایش هم آب دارد و هم برق) خِرخِره‌اَت را بجَویم تا از گرسنگی نمیریم! کجا دانند حالِ ما سبکباران ساحلها؟ خب تا همین‌جای ماجرا رفقا پراکنده شدند از صحرای کربلا و تنها من مانده‌ام و تویِ پفیوز و این آرمانِ خلا! پیشتر گفته‌بودم که پفیوز فحش نیست! بلکه حال یوزِ ایرانی‌است که نسلش منقرض شده و حالا برای دشمن پُف کرده در سوراخِ موش به شعر و رجز!
چون به یُمنِ موُس‌موُسِ دلالان و پااندازانِ قانونِ تجاوز به‌عنف و زورگیریِ ایمان از اراده، تا آخرین خشتِ واقعیِ این خانه را هم بُز فروختیم، تا نانِ خشکی شود در خونِ مجاز. حالا فقط مانده پوستِ پیاز و راز و نیاز و آب‌بازی در خواب و کابوسِ سانسِ بعدیِ سناریو میانِ من و تو در صحرایِ حجاز به داوریِ خداوندگارِ آز.
مادرت به‌عزای قانونِ نظامِ مقدس دوگانه‌اندیش‌اَت بنشیند اِی مادربزرگِ پیرِ #ترامپ و اربابانِ بومی و پرچمداران سبز و بنفشِ کانونی به‌شراکت در مرده‌خوری از گورِ عقیمانِ قانونی. #خاتمی_توبه_کن !
که هرکس با زبانِ #پساآزادی در دوران #پیشاآزادی به‌جای کل دریا، قطره مطالبه کند، آتش‌بیارِ دامچاله‌ها برایِ آتش‌به‌اختیاری ارباب قانونی سلطه و سرکوب زنجیره‌ای است، از خشکسالی قانونِ انسان در وطن، تا دیار #قدس!
که هر کس با ادبیاتِ رعیت‌وار، به‌جای نقد و راهکارِ نرمِ تغییر قانون سلطه، به تبلیغ مرامِ خود و واکنشِ خشونتبار و فحش به غیرخود، و به زانوزدن برای مطالبات روبنایی و نقد و راهکاری برای بهبودِ سیاست‌های کلان اربابِ غیرخود بنشیند، از قانونِ بی‌ناموسی عمومی در متن این فاحشه‌خانه تغذیه می‌کند و لذت می‌برد! که حاشیه‌نشینانِ چنین قانونی، تنها باید در حاشیه، به تغییر نرم متن قانون فکر و عمل کنند، نه تحلیلِ ورودی و خروجیِ نخود و لوبیای دیزی بزباش اربابی؛ مگر اینکه کارپردازِ سازوکاری دلخواه برای ارباب و گزمه‌هایش باشند! آیا تو هستی؟ مادرت به عزای مرام و قانونت بنشیند ای آنکه سوار بر قطار انقلابی روی دو ریل چپ و راست به مقصد #دیار_قدس، که اکثریت نخواسته‌اند، در فکرِ حجاب و مطالباتِ روبنایی قطره‌چکانی و خیالِ آزادی تنها خود باشی و پروازی ناممکن در قطار!
#
خاتمی_توبه_کن !
.
2)
بهشت:
وقتی مزدورانِ رسانه‌های اپوزیسیون، خوش‌خوشان و غزلخوان، قوم مشنگ را در بن‌بست کوچه پس کوچه‌های فروپاشی و سرکوب، متفرق کرده و با اخبار راست و دروغ و انکار و شایعه که غالبا به قصد ماهیگیری در آب گل آلود به دلخواه و میدانداری ارباب است و از نظام امنیتی بیرون زده، گیج می‌کنند، در واقع متوهمانه و یا به عمد، در بصیرتِ تنازع بقاء خویش، به‌ریشِ منابع مالی و ملیِ ملتی قانونا عقیم می‌خندند!
البته پزشک به بیمار نیاز دارد! پس خونخواری را کش بده در اخبارِ تظاهراتِ قطره‌چکانی، ای گوشتکوب دیزی بزباش اربابی! و به شمردن و تحلیل نخود و لوبیای نپخته در چاه مستراحِ ادبیات خشونتبار و فحش و سیلی و بالارفتن از دیوار همسایه و تحریم و گروگانگیری و گروگان‌فروشی و دلالی و لابی و توافق و جرزنی و... به تکراری 40 ساله امیدوار به سرانجامِ برجام بی فرجامی دریوزگی کن که در دستانِ تو نیست! و زنده بمان از این ستون 8 ساله تا 8 سال دیگر..تا در پروژه‌ای سینوسی در هر 8 سال، 3 تا 4 برابر ارزش حیاتت به ریال در دامنِ مرگ بردلار کاسته شود!
ارباب خوب می‌داند که آلزایمر ملی یعنی چه؟ در موقع مقتضی با یک لبخند غذای لازم را به زالوها و مزدورانِ جدید در رسانه‌ها و ماهواره‌های زنجیره‌ای خواهد رساند، تا باز نخود و لوبیا بشمرند برای بازیِ فحش و سرکوب و ترید و نرشی و کوبیده در کوچه پس کوچه‌ها از این پیشابرجام تا برجام و توهمِ فرجام بی‌سرانجامی دگر!
این یعنی تامین بهشت تمام شمایانی که آدرس را درست نشان نمی‌دهید!
یا در دنیای مجاز در بصیرت کبابِ انقلابید! و یا در تدبیر مدارا و رفع عطش قطره‌چکانی از آب و شرابِ اربابید!
اما به روی مبارک نمی آورید که راه سومی هم هست!
#
خاتمی_توبه_کن !
.
3)
برزح:
کارشناس اقتصادی و پیمانکار مغبون از ویژه‌خواری سنتی، به پاسبخشِ نگهبان بیت‌المالِ قانونِ کارفرمای صنعتی پیشنهاد می‌کند:
برای هیچ‌یک از مناره‌ها، پیش‌تر، به بصیرت علمی و تدبیری عملی، چاهی حفر نشده است! برای بهبود اوضاع اقتصادی، هر چه سریعتر مَمّدسبزی‌فروش را بیاور و حسن‌جغجغه را با وق‌وق صاحابِ بنفش‌اَش ببر! جای عرش با فرش که به‌هم نخواهد ریخت، ارباب! دست از این همه بغض و کین و برادرکشی بردار، برادر! که فتنه‌ی اصلی کینه است!
چاه‌نمای محترم!
اتفاقا مشکل از تغییر بنیادی جای عرش و فرش در قانون جاذبه است!
شعر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را گروهی باید سرود و انفرادی خواند! نه برعکس!
وگرنه بر اساسِ قانونِ جاذبه
هر چه بر زمین است، لنگ در هوا، دریده خواهد شد!
از جمله این‌که مناره‌ها در شهوتِ سیاه‌چاله‌ها بلعیده خواهند شد!
و سیبِ بی‌ بال‌ و پر جدا شده از شاخه را
بــاد خواهد برد
و روز از نو و... روزی از نو!
مشکل از قانون چپ اندر قیچی است که جای کارفرما و پیمانکار را بین زمین و آسمان عوض کرده و همه را لنگ در هوا نگاه داشته تا لحظه‌ی موعود!
#
خاتمی_توبه_کن !
.
#راهکار:
استاد چاه‌کنِ محترم!
لطفا به دانشجویان خود بفرمائید در اولین فرصت ممکنه از همین هفته تا لحظه‌ی وصال، هر هفته به امن‌ترین میدانِ دارای مجوزِ حضور، یعنی پایگاهِ "نماز جمعه" پناه ببرند و با تکیه بر اصلِ هم‌افزایی ملی و وحدت و مهرورزی، بر خلاف اصل جدایی و تفرقه و کین‌ورزی قانونی که با تقسیم ملت واحد بین مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی، اقلیت را در خدمتِ سرنوشتی فراملی قرارداده است، همراه با اکثریت ملت، امت اقلیت را سخت در آغوش بفشارند، تا با نجات ایشان از آلودگی به ستم ملی، و با خریدن اعتبار ملی برای اکثریتی غیرقابل انکار در مقابل چشمِ دوربینها، قانونِ استثماری و حرامخوار و عوضی را که موجب این ناامنی و جدایی شده و منابع ملی را به قیمت فقر ملی و فساد ویژه‌خواران در راه استراتژی های کلان تک نفره، حیف و میل کرده است را هر چه زودتر با قانونی ملی برای اتحاد سیستماتیک خانواده‌ای بنام ایران، جابجا کنند، تا هر چیز در جای خودش قرار بگیرد و این خانواده آرام بگیرد و به جان هم نیفتد!
با چاه‌نمایی شبهه‌علمی امثال شما، تمام نفتِ تمام چاههای زمین از طبقه‌یِ بالا، به آتش زیر خاکستر آسمان طبقه‌ی پایین خواهد پاشید و دیر یا زود همه در آتش خواهد سوزاند!
فتنه‌ی اصلی، قانون چپ اندر قیچی نظام سلطه است، که تمامِ شهروندان خودی و غیرخودی را بصورت ارادی و غیرارادی، گروگان و بازیگر و سیاهی‌لشکرِ دامچاله‌های خود می‌کند، و برای هر عضو مافیای قدرت پرونده سازی کرده و مسیرشان را یکطرفه کرده است تا در اولین فرصت حذفشان کند و نفر بعدی را جایگزین کند، استاد!
برای ژتون بیشتر، بصورت روبنایی فرافکنی نکنید! چون نهایتا بصورت سیستماتیک و بدون شک دیر یا زود، خود قربانی این آلودگی ناشی از تمرکز قدرت ویژه‌خواری خواهید شد!
وگرنه در بازیِ خرس‌وسطِ اربابان ریز و درشت و پااندازان قدرت، ول معطلید!
به مرگ گرفته‌ای جهان را، تا به تب راضی‌ام کنی
به جنگ زرگری دچـــار خرس‌وسط بازی‌ام کنی!
#
خاتمی_توبه_کن !
الاحقر: خیام ابراهیمی
26
تیر97



توبه گرگ


به: دوستِ دشمنِ دوستِ آقای مشنگ!
از: چلّه‌ و تفنگی که تیر و فشنگش گل سرخ است!
موضوع: توبه‌ی گرگ در جنگ‌های چریکی نامنظم
آقازاده جان!
قربانِ ناموس و جوانمردی و شهامتِ ذوب در ولایتِ کبیر لاکچری‌اَت!
ای فدایِ سایه‌هایِ پُفِ یوزِ پیرَت درحیاط‌خلوتِ کفتاران و توهُمِ شیرت، در مناجات با شغالانِ گمنامِ دَلیرَت!
گویا "دشمنِ خودسرِ آدمکِ تو و من"، جنگ چریکی نامنظمی را با روانِ موش‌های بینوا به‌راه انداخته! شنیده‌ام نان و آب از لیاخوفِ روسی گدایی می‌کنی در کسب و کار بینِ خیر و بله، به بلای شرق و غرب به میزان نرخِ وطن‌فروشی، تا در هر شرایطی افسارِ سرنوشت به صاحبانِ اصلی وطن نفروشی! دست بردار از این خوابِ مصنوعیِ خرگوشی به عشقِ بساطِ دلیرانِ خشخاشی، که دیر بجنبی نمیتونی پاشی!
1)
چند وقتی است، که علماء و مهندسین‌روانیِ جنگهایِ‌بمانی بر جیره‌ی زنده‌به‌گورانِ سوراخ‌های مسکونی ما افزوده‌اند و در شبانه روز چند نوبت بصورتِ نامنظم فیهاخالدونِ رعایا را به شوک الکتریکی قطع و وصلِ نامنظمِ برق مستفیض نموده و کار را از حساب و کتاب خارج کرده‌اند تا قاطی کنیم و لقمه‌ی کودتا شویم! بعد به ادای تکلیف شرعی و برای خنک‌کردنِ جای سوختگی، برون و اندرونمان را عین آب اماله با آبِ شکلاتی و بصورت نامنظم 18 ساعت راه براه پمپ می‌کنند و می‌مکند به قطع و وصل مسلسل‌وار پراکنده تا به راز این برنامه‌ی بی‌برنامه‌گی، بفهمند که چند مرده حلاجیم و یا تمرین‌مان دهند که به دریوزگی محتاجیم! سر معمارِ تفخیذتان در جهنم با حوریِ و غلمان نفوذی، گرم باد! این چه مهندسی است آخر؟ ای همه شلیکِ دکترینال بامدرکِ سیکل!
در عوض آب زمزمِ استخر و جکوزی جمیعِ فضله‌های فضلاء و عظماء قادر توانای شمالِ شهر غصبی‌مان در امن و امان است!
همینجا بفرموده و بدلخواه فرمانده، وسط دعوی نرخ تعیین می‌کنند که: مردم آسوده بخوابید! الآن می‌آئیم و مرکز و شمال شهر لجنتان در امن و امان است و انبانِ آتش‌به‌اختیاران نگاهبانمان پُر از خونِ مجنون است در حال نعوذ! شیتیل آتش‌بیاران سرخ رسانه و معرکه‌‌ی بنفش هم البته محفوظ! پنبه‌ی سبز هم دارد خودش را نرم نرمک گرم می‌کند تا نقش قمه را بازی کند هنگامِ پخ پخ و مردمسواری دیمی!...بله درست شنیدید جنگ زرگری است تا مال به مالدار نرسد به زور... البته چشم حسود کور.. چه شود؟ استمرارِ خروج ارز از ارضِ غصبی مستدام! اوه مای گاد! نور علی نور!...خواب دیده باشی، خیر است! نمازِ جمعه‌ی مجازت را رها نخواهم کرد تا گم شوی در سوراخِ موش، با هوش! دیر یا زود دارد سوخت و سوز ندارد! از همین هفته انتظار بکش در تمامِ عصرهای شنبه تا پنجشنبه! خودم با شش نفر قربان هر نفرتان خواهیم رفت! جمعا می‌شویم هشت نفر! آنوقت، هرکه بامش بیش، برفش بیشتر!
2)
همسر محترمه می‌سراید: اگر غیرت داری برخیز و به اداره آب و برق یورش ببر و اَبَویِ معزز و والده‌ی مکرمه‌شان را حسابی بالا و پاپین و زیر و زبر کن و ببین آیا خونی در رگ نزدیکتر به رگ گردنشان قل قل می‌زند در آغل، یا خیر؟ همین!
لازم هم نیست به تأسی از #هانی_کرده یک تیزی به شاهرگِ #وحید_مرادی‌_یاغی بزنی! آنها خود در مسیری یکطرفه، در صفِ رمه‌هایِ عید قربانند! فقط فصلش ندمیده! خواهشا مادرشان را به عزایِ فرزندشان ننشان تا دلِ محللِ محله، چون دولِ چاه آب شهوتش پر گردد و تشنه‌لبش سیراب! که انتقام دور از مرام و انصاف است و با حقوق زنان و کودکان و حیوانات در تضاد!
من می‌لاوَم: اما این مبارز نستوه پشت سنگر مجاز است و اصلا رمق و حالش نیست، گرامی بانو!
"
خون" خونِ مدنی‌اش را می‌خورد بینوا همسر و بر کلکسیونِ کمپلکسِ قفل‌ها و بیماری‌های زنجیره‌ای روان‌تنی‌اش می‌افزاید و نشانه‌ها می‌بینم از جنونِ ادواریِ عملیاتِ انتحاری در پیشانیِ بختش... نم نم! خدا به خیر کناد! کلید دار کجاست؟ پرده‌دار!
برادران و خواهران مافیایِ مقدس! احوال ناآرامتان می‌گوید باید اجرتان با سیدالشهداء باشد هنوز! لطفا روزی پنج نوبت تست کنید ضمیرِ مشوشِ خویش را به نشست و برخاست در خفای خفقان یک عصرِ کویریِ رطب‌سوز در تموز! آیا به "الا به ذکر الله تطمئن القلوب" آرامید هنوز؟! آی چکِ "ادعونی استجب لکمتان" را نقد کرده‌اید به دلارِ سبزِ خونین؟ آیا برای معاشرانِ ضعیفه، صیغه‌ی خواهری برادری خوانده‌اید یکی در میان و لایی کشیده‌اید دو قدم مانده پل صراط؟ آیا کشکتان را سابیده‌ و پشت پرده را نشان داده گروگانگیر ناموس‌هایتان در کابوس؟ آیا حالتان حسابی استحاله یافته تا در آینه کفتار ببینید بین دو جنِ بوداده؟ خب، پس همین امشب پیش از سحر بلند شو و دو آیه از من بخوان به زبان پارسیِ دری! تو را به ندایِ خودت دعوت می‌کنم نه خود! که داعی خودِ خود شیطان است با کلاهخودی بر سر و دو شاخِ نشکن! شاخ اینستاگرام اعتبارت را هر چه زودتر بشکن!
3)
پیرو اندیشه‌های زنجیره‌ای و پلن‌هایِ زیبایی که برای شریکان دزد و رفیقان قافله در حال طراحی با راپید روی ملحفه و کفن سپیدم، زیر لحاف با خود می‌اندیشم، گویا دشمنِ خودخوانده، در حال آماده‌سازی و یا تستِ حامله‌گی روانِ موش‌های آزمایشگاهی گورکن هستند، برای روز مبادا! که آیا این قوم یاجوج و مأجوج واکنشی برای مقابله با سلیمان و دوست و یا دشمن دارند یا نه؟! تنها به کار نخود و لوبیا و سیب‌زمینی سفره‌ی نفتیِ دیزیِ بزباشِ اربابی می‌آیند؟
4)
بُز باش!
شاخَت را تیز کرده‌ای و دُمبَت را هوا به فرمانبری تا کجا حتی تسلیم به حُکم و فرمانِ طوسیِ قضا، و جای علف سبز، هی قرطاسِ سپیدِ خلخال‌نشانِ حکمِ تیرِ حکومتی نشخوار می‌کنی، که چه؟! یعنی در اقتصاد مقاومتی و خرتوخرِ هیئتی، خیلی خری؟ یا به خرسواریِ دیمی، خیلی محشری؟
آیا اینجا به‌ناگزیر سزاست که به‌شیوه‌ی پادشاهی‌خواهان زخمی و بینوای از عرش به فرش هبوط یافته، جان و روان خاندانِ بیت و مکتبشان را به سیخ و اخیه و سپس بخیه کشید؟!
لا، لا... ابدا! کلا و حاشا!
که از آنجا که باید در سفر عشق، تمرینِ مهرورزی کرد و در مسیر عشق، با عشق تصاحب کرد، نباید با آلتی چون سیخی بی‌اختیار کبابشان نمود و نمود و نمود! در بصیرت این تدبیرم که چگونه می‌توان این موش‌کورهای مافیایی را آنچنان به روش فرانسوی بوسید و سخت در آغوش گرفت و همچو جبرئیل در شب معراج سینه‌ی صدرشان را فشرد که یا در جا شهید شوند به یک تیر با دو نشان و هر دو به آرزوی دیرینه برسیم؛ و یا آنچنان چون جبرئیل چلاندشان که چرکشان از آب بدن آنچنان بچکد که به شیوه ی سرخپوستها جز گوشت قرمه‌شده و خشک شده زیر آفتاب از ایشان باقی نماند تا بتوان در زمستان از ایشان در قرمه سبزی کنار کلم بنفش بهره برد!
5)
یکی به آخوندکی هار و حشریِ داعش‌مسلک، گفته بود که این مردمِ صغیر، جملگی فراموشکارند و تو کارت را بکن! اگر به تمامشان شبانه روز هم به تاکتیک جهادالنکاح تجاوز به عنف کنی به قیمت معلوم فی مدت معلوم، با نمایش یک شکلات و دو وق وق صاحاب مجازی از صدا و سیمای کریه‌المنظر آقا ابوبکر بغدادی، واقعا فراموش خواهند کرد و به مولودی خواهند پرداخت!
و این تاکتیک امنیتی شده طرحِ درسِ جنگهای نامنظم چریکیِ روسیانِ روسپی‌پرور تزاری لیاخوف مزاج، برای امنیتِ بانکهای استقراضی ایران و روس و امنیتِ میلیِ شاه قجر و لوطی و عنترهایش!
از تاریخ عبرت بگیر و آن کن که باید! که عقوبت صدام و قذافی و ابوبکر تو را نشاید!
خب به این سعید اسلامی نفوذی باید گفت: برو دام خود بر مرغ دگر نه! آقای ما آقاست و فریب پرچم اسلام ر ا در دستان ابلیس نمی‌خورد! سربازانِ گمنام سربازان دجال زمان نیستند و بیش از این ایشان را نجس و از عواطف و فیض تطمئن القلوب تهی نکنید! تست کن فطرت حنیف را! آیا ندایی میشنوی هنوز؟ آیا نبض گردنت آرام می‌شود به ذکرالله هنوز؟ یا تندتر می‌تپید؟ آیا لبخندت لبخند شهید است؟ یا داری زور میزنی و لبخند میچسبانی بر لبها شیطان؟ آیا آرامش تو از تریاک و قرص است؟ هیهات من الذله!
نه هر انکس که سر تراشد قلندری داند!
موش آزمایشگاهی سزاوارِ مرگِ خرگوش بیهوش و کبوتر بال‌بریده در آستینِ شعبده‌باز نیست!
6) وقتی رسانه‌های نظام دلالجانی و مافیا، به مشورتِ مجانینِ لمپن و جانی چون استراتژیستِ اعظم و ازغدبن‌الحسن‌القاسم‌الرائفی‌بن‌شیطان‌کوچک در پاتک به تکِ شیطانِ بزرگ، هوش از خونِ قوش نوشیده و او را به‌عنوان جنایتکاری که داروهای خود را بر گرسنگان افریقا امتحان می‌کرد، سزاوار مرگ می‌دانستند، اینک اما در نبردی خودسرانه، شیطان بزرگ را اسوه قرار داده‌اند به سوزاندن ملت خویش! آیا کسی فکر می‌کرد که روزی خودشان سزاوار چنین منزلتی به اسفل‌السافلین، چنین هار، مکلف به آزمون و خطا با موش و گربه‌ی وطنی شوند! نه! ایشان سخت بیمار شده اند و تب دار، آن هم از تناول مال حرام و بودار... و دیگر احساسی ندارند در قلب... همچو معمارِ بیمارشان به خالِ لب یار و در کینِ سایه‌ی ماری در جهلِ غارِ! خونخواری آیا مورثی است؟
حالِ هاران را که می‌داند؟! امان!
آزمونِ توانِ واکنشی مردمی که آدمک‌های کارگاهی درونِ یک تیمارستانند؟
نتیجه: مافیای وطنی با نفوذِ شیاطین حکیم، بصورت زیر پوستی، به گروگان گرفته امانتِ اختیار آدم را و ذو وجهین است و دون‌کورلئونه(ل)شان چون مقتدائنا، صاحب کرامات جمع اضداد است و قلبش همچو سنگِ یاقوت سخت و نرم و قشنگ! که تنها به کار انگشتری در موزه‌ی عبرت تاریخ می‌آید، به سعی مکشورِ هر چه مشنگ! پس توبه کن اِی دسته‌هونگِ زعفرانی! و آماده‌باش برای صلحی فراگیر در آوردگاه عمومی و در بصیرتِ فرنچ‌کیسی فرنچ‌کیسا!
7) آیا توبه‌ی گرگ مرگ است؟! صد بار توبه کردم از نوشتنِ آیات و... شوربختانه باز می‌نویسم از بارانِ آسمان به زمین تقتیده! دستِ خودم نیست! لابد قانونا در تکدستِ خودش است! حالی است که باید در آینه دید!
در سفر درونی آیا با خود در صلحی؟ یا به جنگ؟
هنگام جنگ پر از لبخندی؟ یا پر از نیشخند و آتشخندی؟ هنگام رجز آیا همزمان، خود نیز می‌سوزی؟ و یا تنها می‌سوزانی رمه‌ای آسمانی را که چوپانش هوایی است رویِ زمین؟ و خلخالش در پای آن زنِ یهودی هم نیست!...گفتی: سندش بودار است؟!
آری وقت کباب و رباب که میشود، سندش بودار است! و به دیدنِ دودِ مجازی کباب در ماهواره، تاول می‌زند دلمه دلمه واقعیتِ درونِ ریه‌ها تا خفه‌گی...
در این آتش و خون و جنون روان‌تنی، زیر عَلَمِ آسمانی شیاطین ریز و درشت، به دالانهای خفیه در دخمه‌های خفیه در بتخانه‌هایی در بیرون از فطرت حنیف و حکم حکومتی پرده‌داری که در دشتِ پیدای کربلا نیست و در لباسِ شخصی پشت شمشادها مخفی است و روزی چند بار زنگ خانه را میزند که چاقو تیز کنم! چاقو ندارید تیز کنم؟!
فریب خورده‌ای بینوا در دام تسلسل جام‌های پیاپی زهرتلخی که گر تکلیف بود چون عسل شیرین بود، بالام جان! زودتر بالا بیاوَر هر چه لبمانده‌ای دو دستی روزه‌دار! حالت خوش نیست! تلقین نکن "یُوَسوِسُ‌الوسواس" را! خوب می‌دانم که پناه تو در غار کهفی است از شرّ بیرق مقدسِ مقرنس‌نشانِ دجُال! و ویرانی دودمانت به دستِ خود، حقّ خاندانِ تو نیست! هنوز فرصت هست! جبران کن! و ایمان بیاور که سگِ این غار کهف، واقعی است نه مجازی! و نزیدک شوی پاچه‌ات را خواهد گرفت! باور نمی‌کنی؟... نکن!... ایما‌ن نیاور! یا ایهالذین آمَنو آمِنو را برای تو نسروده‌اند! مراتبِ ایمان تو، فضایی است لابد! پس در چه ماتمی؟
#توبه_کن_خاتمی!
یکی بر ریل چپ و دیگری بر ریل راست در این قطاری که مقضدش به اسفل‌السافلینی فراملی در ترکستان میلی است! و از جنگ‌های نامنظم چریکی با جان و روانِ خفته‌ها و امانتها حذر کن! که این رسم و آئین نیکان و جوانمردان نیست! امانت‌فروشی بدونِ اذنِ ملت رشید، خیانت است به خود با توهم خیر به صغیران و سفیهان، و درمانِ خیانتی که به حی‌القیوم، آن زنده‌ی همیشه ایستاده در کنارِ هر غار تنهایی، باور ندارد، توبه است به چشم و گوش و زبان و قلم و قدم به جبرانِ‌مافات و کسبِ رضایت از مالباختگان بین متوسلین به قسم حضرتعباس و گدایی نان در مقابلِ نفتِ ملک مشاع از چرچیل انگلیسی تا لیاخوف روسی!
8) حفظ نظامِ قانونِ مرده‌گان از اوجب واجبات امروزی نیست! و باور کن که "نظام" برآیند خردجمعیِ تمام مردم زنده و شریکان خاک مشترک امروز است، که علفزار چریدن تو نیستند! و شاید یکیشان از این‌همه، همان غایب تو باشد در حریم ملک مشاعی که حق تمام مردمی است که نمی شناسیشان، که کدامیکش گمشده‌ی غایب توست؟ کدام نیست؟! آن‌که خود را به گورخوابی و بیتوته در کوخ زده و یا این کاخ نشین همجوار ویلای 2500 متری؟ آن‌که در حاشیه نشسته به سکوت؟ یا آن‌که در متن خفت شده است در هیأت گروگانی در حال قنوط؟ کدام‌یک؟! آیا می‌دانی؟
پناه ببر به درون غار تنهایی خویش و فَفِرّو اِلَی‌الله را جستجو کن در ناکجا و در امکانِ هر کجا! اما نه آنجا که می‌بینی به یقینِ چشم و گوشِ سر! بل‌که آنجا که نمی‌بینی به‌گمان و خوف رجاء، کور و کر... تا پس از مرگ و بیداری!
حتی یک دقیقه پس از هر ثانیه وقت نداری! خود دانی!
ما که عازم به حواشیِ متنِ نماز جمعه‌ایم از این جمعه تا هر جمعه، تا اقلیت دارا را در نداریِ آغوش خود سخت بفشاریم، تا حکم حکومتِ صاحبان حق مسلم که منم، که تویی، که مائیم! مایی که جنگ نمی‌خواهیم و تشنه‌ی صلحیم و استقلال و آزادی! به قانونی برای همه، برای ما! و نه قانون تو و نه قانونِ من و آن‌ها. التفات فرمودید حضرتِ آقا؟
خیام ابراهیمی

راهکار اول و آخر


#راهکار
 اول و آخر
#بدرود 
تا درودی دگر، پیش‌از #کودتا
تا دیدار و صله‌یِ رحم با همه، در حواشیِ قیامتِ تمام نمازجمعه‌ها! و نه پراکنده در بن‌بستِ کوچه پس‌کوچه‌ها، به دلخواهِ شیاطین بزرگ و کوچک داخلی و خارجی و نوچه‌ها!
"
حکم" حکمِ اکثریت: در #یک_زمان، #یک_مکان، با #یک_زبان_پیشاآزادی (نه پساآزادی) که صندوق 88 همچنان به نیتِ بیعت و تعدیل و القاء اختلافِ ناچیزِ اکثریت و اقلیت، سوراخ است بر امواجِ برساخته از 92 تا موج‌سواریِ 96 که تفِ سربالا شدی تا 1400 تا همیشه، ای میرِ دلیرِ قانونی! که از آستین شعبده‌بازِ استیج اربابی، جز خرگوش مرده و کبوتر بال‌بریده در قطار صدور خودی به دیار قدس، ظاهر نمی‌شود، ای تدارکچیان و ای پرده‌بازانِ یک پرده‌دار و یک سرنوشت و سیاست‌های کلان تک‌نفره و فراملی و کاملا قانونی! که قانون اساسی معمارتان، قانون نفله‌کردنِ وحدت خودجوش بود و هست! مال بد بیخِ ریشِ صاحبش! پس این‌همه به چاه‌نمایی، قانون قانون نکن، به فریبِ این تنِ قانونا پاره پاره‌ی وطن! فتنه در بطن قانون بقایتان است، ای فتنه‌ساز و فتنه‌گر و فتانه!
.
#بدورد!
درجستجوی #قانون_خاک_مشترک برای همه، در هر مقطع، راهکاری ناگفته نماند از این قلم در این صفحه... و به‌پایان آمد این دفتر... حکایت همچنان باقی‌است!
و آخرین خشتِ این خانه، نان خشک شد به قطره‌ای خون در رگ مجاز کور و کر و خشتی نمانده دگر!
#
بدرود ای دلالانِ سرمستِ دیزی بزباش اربابی و ای پرچمداران به‌مصلحت کر و کور از این ستونِ دار تا ستون دار خشک و بی بر و بار بعدی، از گهواره تا گــور!
.
آب و برق مجانی معمار کلاشِ تفخیذ، ارزانی‌ِ عافیت و موشواره‌گیِ خوکِ اندرونتان!
لعنت به قانونِ حرامخوار مادی و معنوی و زورگیرِ دینِ دونِتان!
در شرایطی که تهران لعنتی آب دارد و تنها دو ساعتی به‌جز بالای شهرِ لعنتی برق ندارد! ملتِ درغگو و نرمتنِ ریاکار و فاسد ایران، آماده می‌شوند کم کم به پوست‌کنی قبیله‌ای راهزنانِ عصرحجازی از هم!
و اما جیره‌بگیران حقوق بشری، در لذت از وصال مطالباتِ روبناییِ قطره‌چکانی، وقتی در نظاره به دام‌چاله‌های امنیتی واکنش بنیادی نشان نمی‌دهند و دلخون و سرخوشند بین مطالبات روبناییِ حجاب و این و آن زندانی زن و مرد، در روزگاری که در خرس وسط‌بازی با اعتماد سنتی به تار سیبیل دایی‌جان و قسم حضرتعباس خانعمو، وقتی 4 ساعت برق را می‌برند تا پمپ‌خاموش آب به طبقه‌ی بالا نبرد و 12 ساعت بعدی آب می‌برند که با آن قبلی بشود 8 ساعت و آن‌وقت که برق را با فشار بفرستند، تلنگ یخچال و تلویزیون در رَوَد و بسوزد قلب موتور محرکه؛ و آب را هم آنقدر بی‌فشار بفرستند تا تلنگ خودت در رَوَد و سکته زنی! آنوقت تو را میان مشت و سیلی بحران‌بازی‌های زنجیره‌ای مائده تا هر زائده‌ی حواس پرت‌کن، کتک‌خورده و خسته و لمس و بی‌واکنش رها می‌کنند به جان‌کندن از یکدیگر همچون کرم‌های نیمه‌جانی در کنار کفنِ پیله‌ها‌ی پاره پاره‌ی بی‌بالِ پروانه‌ها... آن‌وقت تشنه‌ی منجی عالم می‌شوی که بر اسبی سپید با شمشیر دو تیغ چپ و راستی دگر، وارد گود شود و ترتیبِ همه را بدهد یکی یکی... چون تو قانونا عقیمی و تسلیم، همچو نخود و لوبیا و سیب‌زمینی بی‌رگی در دیزی بزباش اربابی!
گوشت‌کوب ارباب شدی ای ختمِ روزگار! دوغ آبعلیِ عاروق ارباب شدی ای روباه بنفش! لعنت بر قانونِ سلطان کبیرتان که در گور لاکچری خفته‌.
یک زمان یک مکان با یک زبان، به حواشی نمازجمعه‌ها پناه میبرم (نه در متن) تا فریاد زنم: قانون را به نفع حضور همه، برای نوشتن سرنوشت ملی تغییر بده! وگرنه مادرت به عزایت خواهد نشست پرده‌دار... ای جاهل‌العارفینِ ویژه‌خوار! توبه کن از این قانون جدایی نخود و لوبیای مؤمن به دیزی اربابی!
که مقصر، قانونمدار و گزمه‌ها و مزدوران نیستند، ای خوش‌نشین پرچمدار در ویلایِ امانیِ 2500 متری...! امانت را به صاحبانش واگذار!
برایم لبخند عافیت نزن ای جویده اعتماد ملی در پشت کوه دماوند! ای گوشتکوب دیزی بزباش اربابی به اصل یکمِ "دستور آشپزی" وحدتِ چکشی تا دیار قدس.
قرار بود در شوراهای بومی و محلی تمرین کنیم #هم_افزایی و #همزیستی_مسالمت_آمیز را تا نماینده بسازیم از شریکان و صاحبان حق مسلم! اما وحدت را پراکنده در کوچه پس کوچه‌ها می‌خواستی برایِ جانورانِ جان به لب‌آمده در جنگلِ ایمان خود به دیگرکشی و دگراندیشی‌کشی.
پیچ رگلاژ آب و برقت بشکند که هیچ بالانشینی در ولایتِ علیا از ولایتِ سفلی خبر ندارد! هر چند گروگانگیر اعظم این قانون گفت: خبر دارد!
که آب و برق استخرها و جکوزی‌های دلالان و صف اولی‌ها در برج‌های عاج همواره باز است!
ملت لت و پار حال یکدیگر را درک نمی‌کنند و مثل معمار تفخیذت چون زامبی‌ها بی‌حس شده‌اند! مثل همان سیب‌زمینی بی‌رگ برای کوبیده و تریت دیزی اربای‌ات، ای پرچمدار سبزی و تربچه! ای دامچاله‌ی بادکنک بنفش در وق وق صاحاب و بوق شعبده باز معرکه.
لعنت به خونی که به ایمانت از رگ ما در رگ فرزندانتان تاخت و تاز می‌کند! خوش باشید و توبه نکنید در یک زمان یک مکان با یک زبان!
تنها به لال بازی بخواه، ای موش کورِ دماوندِ اعتماد، همین! تنها لال نمیر در وقت مقتضی، همین! و لال بمیر در موعود! همین! تا قانون تفرقه و شکاف خودی و غیرخودی ابلیس با پرچم فرشته، به نفع حضور تمام ملت تغییر یابد! تا خود سرنوشت خود را بنویسند، نه یک نفر! که جنگ با همه؟ یا صلح با همه؟
که قانون تو پاره پاره کرده درون و بیرون را به مؤمن و کافر به خودت... به خودی و غیرخودی... که ما همه شریکِ یک وطنیم در خاک مشترک!
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها؟
که قانون مرده‌های گورستان 40 ساله، کشته زنده‌‌ها را و زنده کرده گورکن و مرده خواران را!
آخرین خشت این خانه را نان خشک کردم به خونِ رگ‌های مجاز و زین پس آواره‌ی سوراخ موش توام، ای حرامخوار! تا فرصت هست هم اکنون در این ثانیه، پالوده کن خون خود را از این مدعیان عقیم!
کش نده! وقت تنگ است!
#خاتمی_توبه_کن !
پیش از آن‌که دیر شود!
که در خونِ تو و خاندان تو و شریکانِ اقلیت، خون اکثریت جریان دارد!
معمار گفت: یا بکش خود را و یا بگریز از این دیار غصبی!
می‌مانم اما، تا تو را با همه در آغوش مهرورزی کل خانواده سخت بفشارم و رها نکنم! تا استقرار و وصالِ"قانونی" برای همه!
نتیجه: ادبیات تنش‌آفرین و حذفی و ایدئولوژیکِ اپوزیسیون، بر اساس زبان ارباب و رعیتی #پساآزادی ، دلخواه ارباب قلعه‌های قانونی است! فحوایش مبتنی بر خشت کجِ خودی و غیرخودی است! این روحِ سیاهچاله‌یِ همین قانون اساسی است!
#فکر_کن!
بدرود!
خیام ابراهیمی
24
تیر 97


کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...