#راهکار اول و آخر
#بدرود تا درودی دگر، پیشاز #کودتا
تا دیدار و صلهیِ رحم با همه، در حواشیِ قیامتِ تمام نمازجمعهها! و نه پراکنده در بنبستِ کوچه پسکوچهها، به دلخواهِ شیاطین بزرگ و کوچک داخلی و خارجی و نوچهها!
"حکم" حکمِ اکثریت: در #یک_زمان، #یک_مکان، با #یک_زبان_پیشاآزادی (نه پساآزادی) که صندوق 88 همچنان به نیتِ بیعت و تعدیل و القاء اختلافِ ناچیزِ اکثریت و اقلیت، سوراخ است بر امواجِ برساخته از 92 تا موجسواریِ 96 که تفِ سربالا شدی تا 1400 تا همیشه، ای میرِ دلیرِ قانونی! که از آستین شعبدهبازِ استیج اربابی، جز خرگوش مرده و کبوتر بالبریده در قطار صدور خودی به دیار قدس، ظاهر نمیشود، ای تدارکچیان و ای پردهبازانِ یک پردهدار و یک سرنوشت و سیاستهای کلان تکنفره و فراملی و کاملا قانونی! که قانون اساسی معمارتان، قانون نفلهکردنِ وحدت خودجوش بود و هست! مال بد بیخِ ریشِ صاحبش! پس اینهمه به چاهنمایی، قانون قانون نکن، به فریبِ این تنِ قانونا پاره پارهی وطن! فتنه در بطن قانون بقایتان است، ای فتنهساز و فتنهگر و فتانه!
.
#بدورد!
درجستجوی #قانون_خاک_مشترک برای همه، در هر مقطع، راهکاری ناگفته نماند از این قلم در این صفحه... و بهپایان آمد این دفتر... حکایت همچنان باقیاست!
و آخرین خشتِ این خانه، نان خشک شد به قطرهای خون در رگ مجاز کور و کر و خشتی نمانده دگر!
#بدرود ای دلالانِ سرمستِ دیزی بزباش اربابی و ای پرچمداران بهمصلحت کر و کور از این ستونِ دار تا ستون دار خشک و بی بر و بار بعدی، از گهواره تا گــور!
.
آب و برق مجانی معمار کلاشِ تفخیذ، ارزانیِ عافیت و موشوارهگیِ خوکِ اندرونتان!
لعنت به قانونِ حرامخوار مادی و معنوی و زورگیرِ دینِ دونِتان!
در شرایطی که تهران لعنتی آب دارد و تنها دو ساعتی بهجز بالای شهرِ لعنتی برق ندارد! ملتِ درغگو و نرمتنِ ریاکار و فاسد ایران، آماده میشوند کم کم به پوستکنی قبیلهای راهزنانِ عصرحجازی از هم!
و اما جیرهبگیران حقوق بشری، در لذت از وصال مطالباتِ روبناییِ قطرهچکانی، وقتی در نظاره به دامچالههای امنیتی واکنش بنیادی نشان نمیدهند و دلخون و سرخوشند بین مطالبات روبناییِ حجاب و این و آن زندانی زن و مرد، در روزگاری که در خرس وسطبازی با اعتماد سنتی به تار سیبیل داییجان و قسم حضرتعباس خانعمو، وقتی 4 ساعت برق را میبرند تا پمپخاموش آب به طبقهی بالا نبرد و 12 ساعت بعدی آب میبرند که با آن قبلی بشود 8 ساعت و آنوقت که برق را با فشار بفرستند، تلنگ یخچال و تلویزیون در رَوَد و بسوزد قلب موتور محرکه؛ و آب را هم آنقدر بیفشار بفرستند تا تلنگ خودت در رَوَد و سکته زنی! آنوقت تو را میان مشت و سیلی بحرانبازیهای زنجیرهای مائده تا هر زائدهی حواس پرتکن، کتکخورده و خسته و لمس و بیواکنش رها میکنند به جانکندن از یکدیگر همچون کرمهای نیمهجانی در کنار کفنِ پیلههای پاره پارهی بیبالِ پروانهها... آنوقت تشنهی منجی عالم میشوی که بر اسبی سپید با شمشیر دو تیغ چپ و راستی دگر، وارد گود شود و ترتیبِ همه را بدهد یکی یکی... چون تو قانونا عقیمی و تسلیم، همچو نخود و لوبیا و سیبزمینی بیرگی در دیزی بزباش اربابی!
گوشتکوب ارباب شدی ای ختمِ روزگار! دوغ آبعلیِ عاروق ارباب شدی ای روباه بنفش! لعنت بر قانونِ سلطان کبیرتان که در گور لاکچری خفته.
یک زمان یک مکان با یک زبان، به حواشی نمازجمعهها پناه میبرم (نه در متن) تا فریاد زنم: قانون را به نفع حضور همه، برای نوشتن سرنوشت ملی تغییر بده! وگرنه مادرت به عزایت خواهد نشست پردهدار... ای جاهلالعارفینِ ویژهخوار! توبه کن از این قانون جدایی نخود و لوبیای مؤمن به دیزی اربابی!
که مقصر، قانونمدار و گزمهها و مزدوران نیستند، ای خوشنشین پرچمدار در ویلایِ امانیِ 2500 متری...! امانت را به صاحبانش واگذار!
برایم لبخند عافیت نزن ای جویده اعتماد ملی در پشت کوه دماوند! ای گوشتکوب دیزی بزباش اربابی به اصل یکمِ "دستور آشپزی" وحدتِ چکشی تا دیار قدس.
قرار بود در شوراهای بومی و محلی تمرین کنیم #هم_افزایی و #همزیستی_مسالمت_آمیز را تا نماینده بسازیم از شریکان و صاحبان حق مسلم! اما وحدت را پراکنده در کوچه پس کوچهها میخواستی برایِ جانورانِ جان به لبآمده در جنگلِ ایمان خود به دیگرکشی و دگراندیشیکشی.
پیچ رگلاژ آب و برقت بشکند که هیچ بالانشینی در ولایتِ علیا از ولایتِ سفلی خبر ندارد! هر چند گروگانگیر اعظم این قانون گفت: خبر دارد!
که آب و برق استخرها و جکوزیهای دلالان و صف اولیها در برجهای عاج همواره باز است!
ملت لت و پار حال یکدیگر را درک نمیکنند و مثل معمار تفخیذت چون زامبیها بیحس شدهاند! مثل همان سیبزمینی بیرگ برای کوبیده و تریت دیزی اربایات، ای پرچمدار سبزی و تربچه! ای دامچالهی بادکنک بنفش در وق وق صاحاب و بوق شعبده باز معرکه.
لعنت به خونی که به ایمانت از رگ ما در رگ فرزندانتان تاخت و تاز میکند! خوش باشید و توبه نکنید در یک زمان یک مکان با یک زبان!
تنها به لال بازی بخواه، ای موش کورِ دماوندِ اعتماد، همین! تنها لال نمیر در وقت مقتضی، همین! و لال بمیر در موعود! همین! تا قانون تفرقه و شکاف خودی و غیرخودی ابلیس با پرچم فرشته، به نفع حضور تمام ملت تغییر یابد! تا خود سرنوشت خود را بنویسند، نه یک نفر! که جنگ با همه؟ یا صلح با همه؟
که قانون تو پاره پاره کرده درون و بیرون را به مؤمن و کافر به خودت... به خودی و غیرخودی... که ما همه شریکِ یک وطنیم در خاک مشترک!
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟
که قانون مردههای گورستان 40 ساله، کشته زندهها را و زنده کرده گورکن و مرده خواران را!
آخرین خشت این خانه را نان خشک کردم به خونِ رگهای مجاز و زین پس آوارهی سوراخ موش توام، ای حرامخوار! تا فرصت هست هم اکنون در این ثانیه، پالوده کن خون خود را از این مدعیان عقیم!
کش نده! وقت تنگ است!
#خاتمی_توبه_کن ! پیش از آنکه دیر شود!
که در خونِ تو و خاندان تو و شریکانِ اقلیت، خون اکثریت جریان دارد!
معمار گفت: یا بکش خود را و یا بگریز از این دیار غصبی!
میمانم اما، تا تو را با همه در آغوش مهرورزی کل خانواده سخت بفشارم و رها نکنم! تا استقرار و وصالِ"قانونی" برای همه!
نتیجه: ادبیات تنشآفرین و حذفی و ایدئولوژیکِ اپوزیسیون، بر اساس زبان ارباب و رعیتی #پساآزادی ، دلخواه ارباب قلعههای قانونی است! فحوایش مبتنی بر خشت کجِ خودی و غیرخودی است! این روحِ سیاهچالهیِ همین قانون اساسی است!
#فکر_کن!
بدرود!
خیام ابراهیمی
24 تیر 97
No comments:
Post a Comment