Monday, October 1, 2018

برگ چغندر


برگ چغندر
چغندر به هیبتِ اختاپوس است! عشق به هیاتِ بندها و آوندهایِ گیاه تا میوه!
من از آن روز که در بند تواَم آزادم!... زنده‌اَم
و اعتبار قانونِ معرکه
زنده از اشتیاق تماشاچیان و امید و اعتمادشان!
گِردِ معرکه نشسته‌ای و مفت مفت تماشا می‌کنی
گَردِ معرکه در رگِ گردنت رسوب کرده...سکته کرده‌ای میانِ ریزگردها
در گرگ و میش دیروز و فردا... مرده‌ای در لحظه‌ها
و کرور کرور تجزیه می‌شوی به امیدِ ماری گرسنه، اِی بدن!
لوطی از دشتِ اول و آخر تو زنده است، اِی وطن!
و ماری دو سر، درونِ جعبه‌ی مارگیری از بیعتِ تو با لوطی... امیدوار
قانونِ معرکه در برقِ چشمانِ توست؛ هموطن!
باور می‌کنی؟ وطن؟!
که علف‌های هرزه گندمزارانِ طلاییِ تورا سرسبز کرده‌اند؟
در راهِ تو
یکی می‌کشد و یکی کشته می‌شود با یک تیر!...
و قاتل مفقود می‌شود نیمه‌شبی در حوض سلطان...
مثلِ "یاقـــوت" زنِ سرخ‌پوشِ میدانِ فردوسی
که به چشمِ مردمِ شهر آشنا بود سال‌ها
و شبی گم شد و پیدا نشد... هرگز!
شغلِ پیرزن، چغندرفروشی در میدانِ سرخِ مسکو بود عمری
بعد از ییست سال بازنشسته شد!
آخرین ماموریتش: شلیک با کلتِ روسی بود
به مبارزی در راه آزادی!
در جعبه‌ی مارگیریِ تو نه خرگوش است، نه کبوتر... می‌دانم!
ما به یک شعبده‌باز نیازمندیم، لوطی!
که از یک آستینش کبوتر بال‌بریده و از دیگری خرگوش دُم‌بریده بیرون آورد!
هر دو جَلدِ دان و آب و هویج و چماقِ تو و کوتوله‌ها
بالای سَرِ جوخه‌ها... جوجه‌ها و توله‌ها!
ما را به گروگان گرفته‌ای و می‌خری و می‌فروشی به راهزنِ سرِ گردنه
از ترسِ لولویِ اربابی که به تنبان گروگانت کک انداخته!
ما هشت بیگانه‌ایم در یک زمینِ مزروعی
در یک مستطیلِ سبزِ چمنِ مصنوعی
در باتلاقِ بنفش، در خاکِ مشترک
در معرکه‌ی تاریخی که زیرِ رَدای تو و عنترهایت خفت شده
با طنابی به گردن‌هایمان گره خورده در دستانِ هشت تنورداغ‌کن لابلایِ تماشاچیان
هشت رئیسِ مرئوس بالای رأسمان
در سیاه‌بازی و جنگِ زرگری با هم...
تنها تو سایه‌ی امنی بالای سرشان، ای گروگان!
تنها تو سایه‌ی شومی بر امنیتمان، ایِ گروگانگیر!
ما با هم می‌جنگیم و با چشمهای ناباورِ حماقتی به نام باور... به نام اعتماد!
چون نباید زنده باشد "ما"!
و گم می‌شویم، یکی یکی نیمه‌شبی در حوض سلطان
همچو اعضای بدنِ بُزهایِ قربانی
در کله پاچه و سیراب و شیردانی
در دیزیِ بزباشِ اربابِ آسمانی
میان نخود و لوبیای دستچینِ پاسبانی
گردِ سیب‌زمینی‌های ریز و درشتِ بی‌سامانی
گوشتگوب را به دستان قوای سه گانه‌ات بسپار
با دهان باز و آب‌چکانی
آویزان
میانِ دو لنگ و پاچه در چپ و راست
اساسا دوجنسه‌ است قانونِ دوقطبی
این خاصیتِ دستورِ آشپزیِ ژن‌های ابترِ توست!
بندگی کن زندگی را قطره‌چکانی!
گاهی گرسنه‌ای چون سیه‌چاله‌ی ویلی
که هر چه در آن بریزند بـــاز می‌مَکد
از گرسنه‌گی در حال نفله شدنی از دو سو
نمی‌گذاری "ما" شویم تا نفله نشوی
ما برای نفله شدن، تک تکیم و تنها میان تن‌ها!
و دیگر به چند بحرانِ زنجیره‌ای و قل خوردن روی تنور نیاز نداریم ارباب
ما را رها کنی خودمان خودمان را خواهیم خورد درون دیزی
ما اعضای بدنِ یک بز دیوانه‌ایم که کسی در گوشش جیغ کشیده
جنون گرفته و غش کرده حالا... و کف کرده روی دیزی جوشان
این هیاهو از بادِ نخود و لوبیاست در معده
که هر شب پچ‌پچه می‌شوند میان خواب و بیداری
ما وطن‌دوستانِ بی‌وطن اما وطن‌پرست
با فتنه‌های بنیادی... به زورِ باورهایمان در ژرفای دل‌های دَلِه
تو راست می‌گفتی که "فتنه" ویروسی است پر زور
قادر در کامَت به کامرانی از سلول‌ها تا سرطان...
که در کارِ تسلیم به حکمِ قانونِ وحدت توست
با گوشتگوب!... ترید کن! بکـــوب کوبیده را...
من در هر معرکه، با قانونِ تو بیعت می‌کنم...
تا حسابی له شوم... هضم شوم... دفع شوم
من هماره سرکوب می‌شوم در معرکه
دیگر پشیزی نمانده در جیبم برای تماشا... برای خریدن و فروختن اعتبار
نمایش‌اَت را چون همیشه نیمه‌کاره بگذار تا فردا...
آن‌که می‌خواست مرا علیه تو بشوراند
فرمانبرِ اربابِ تو بود
فیش‌های حقوقی‌تان را یکی امضاء می‌کند
همان‌که چغندر می‌خرید از پیرزن
همان‌که چغندر می‌فروخت به پیرزن
همان‌که گلوله نهاد در دستانِ چروکیده‌ی پیرزن چون صدقه
همان‌که گلوله را به مبارزان راه وطن داد همچون جقجقه
از جیبش درآورد و گذاشت درست کنار گلوله‌ای که از قلبش درآورده بود
و پول تیر را از پیرزنی ستاند
که چغندر نخورده بود همه عمر
اما فروخته بود روزگاری به من و تو...
آه اِی گروگــان‌های بینوا!
پیچ رگلاژ انگیزه‌هایِ مقدسِ جنگتان
در دستِ یکی‌است در دوسویِ سنگرها
که تو را با من، ما نمی‌خواهد
تا خود بچرَد میان جنازه‌ها، به دریدن
وقت تعویضِ شیفتِ آبدارچی‌ها بین گورها
قتل همسفره بدستِ همسفره در سفره‌یِ سفرِ یغمای دل
به قانون دریده‌گی یک تن... یک وطن
که دریده‌ها خود دریده‌اند خاک را و
خود چیده‌اند چغندر را
یکی یکی!
وقت تعویض شیف است نگهبان!
بکش نگهبان پیشین را تا نگهبان بعدی...
بلیط این سفره خانه‌ی سنتی یکطرفه است!
کشمشی بگذار در دهانِ مسافرانِ عشق
انگوری در کام خویش!
به عنترها شکلات عسلی بده در معرکه‌یِ کیش و آئین!
ما تلف می‌شویم در یک دورِ همی
در چله نشینی یک تاریخ
همواره در سورچرانی موقتِ شب چله
همواره معرکه پابرجاست!
ان که دشتِ اول را می‌دهد
برادرِ خواهرِ مادرِ پدرِ همان است
که دشتِ آخر را می‌خورَد با معشوق!
عشق کن برادر با عطرِ زعفران بر کبابِ برادران
عشق کن خواهر... میان مَنتران!
قانونِ بازی و مرامتان را عشق است!
من از آن روز که در بندِ تواَم آزادم!
خیام ابراهیمی
14
مرداد 1397


دِقّ مرگی


#تسلیت
دِقّ‌مرگی حقِ رعیت است و دِق‌ّچکانی حَقِ ارباب!
دیکتاتور قانونی، دستِ پیش می‌گیرد تا پس نیفتد!
#ترور_بیولوژیک 
حربه‌ای روسی در جنگ ولرم (آمیزه‌ای از جنگ گرم و سرد) است، برای ورود نرمِ "هارد اتکت و سکته‌ی قلبی و یا سرطان و بیماریهای دیگر" برای شکستن مقاومت مبارزین نام‌آور و دارای کاریزما! این حربه با یک قطره در فنجان قهوه در نشستی در "یک کافه" و یا زندان مقدور است! اعضاء هر خانواده‌ای را که به گروگان بگیری، تمامی یک ملت و پرچمدارانش گروگان قانونی‌اند! آنوقت همواره گروگانبگیر و بفروش و حکومت کن تا هستی هست!
این حربه‌ی جنگی در جنگ سایبری و جنگ نرم هم کاربردی مؤثر در فعالیت‌های فضای مجازی با آی.دی.های پوستین به‌تن و رنگارنگ و پرچمداران کاذب و کاسه‌های داغ‌تر از آش و دایه‌های مهربانتر از مادر، دارد! بدون نظارت ملی سیستماتیک و زنده، هیچ نظارتِ مرده‌ی قانونیِ آدمکها، مطمئن نیست!
پرچم غیرخودی را با شعار...می‌دهد در دستِ استادِ هوار!
نتیجه:
1-
در فضای مجازی هیچ دوستی، الزاما دوست نیست! ساده‌دلانه و احمقانه دل نبندیم!
2-
فعالیت گروهی در فضای مجازی و واقعی بدون سازوکار سیستماتیک و سازماندهی و شرح وظایف و تشکیلات پاسخگوی مورد حمایت قانون ملی، ناممکن است! در دامچاله‌ها و چاه‌نمایی‌های "درِ باغِ سبز" میان شوق و شور انقلابی، هنگام انفجار خشم فروخورده، تلف نشویم! احمق نباشیم#مکانیسمِ_راستی_آزمایی در دست ما قانونا تضمین نیست! چون میان من‌هایِ ناآشنا و از هم جدا و مکلف به دیگری، اساسا مایی وجود ندارد!
3-
مبارزات سنتی و انقلابی دیگر پاسخگوی اعمال اراده‌ی شهروندان مدنی نیست!
4-
مطالبات روبنایی و قطره‌چکانی از این بحران تا بحران بعدی، جز اتلاف توان ملی ثمری ندارد! ضمن پذیرش اهمیتِ نیازهای روزمره، بر طبل هیچ‌یک از مطالبات روبنایی نمی‌کوبم!
5-
تحت سلطه‌ی قدرت فراملی قانونی، اشخاص هیچ کاره اند! از گاندی گرفته تا نلسون ماندلا و روباه بنفش و سبز و سیاه و سرخ و محصور و زندانی. ویروس فتنه در قانون جا خوش کرده است و همواره بازتولید خواهد شد!
.
گزاره:(اعتبار، مقبولیت، مشروعیت و امنیت در وحدتِ خودجوش است نه چکشی)
بدون تمهیدات لازمه برای اتمام حجت در یک مکان و یک زمان و با یک زبان، و بدون تغییرِ قانون سلطه، هیچ کنش و واکنشی، دارای تضمینِ اعتماد علمی و اطمینان ملی نیست:
1-
زبان: بدون زبانِ مشترک و حقوقی #پیشاآزادی، بر اساسِ اولویتِ حق طبیعی و برابرِ آب و خاک مشترک، بر هر حقِ ژن برترِ ایدئولوژیک، تکنولوژیک و قوم و نژاد، وصال شاهدِ آزادی، تضمین نخواهد شد و به تفرقه و پریشانی و زایش یک دیکتاتوری پنهان یا پیدا منجر خواهد شد!
2-
مکان: بدون نمایش نرم و اثباتِ خواست ملیِ اکثریت در همایشِ واقعی اقلیت، در یک مکان امن، اراده ملی دارای اعتباری غیرقابل انکار نخواهد شد!
3-
زمان: بدون عزم ملی در یک زمان، هیچ مکانی در بن‌بستِ کوچه پس کوچه‌های ناامن امن نیست!
تو را به هیچ‌کس دعوت نمی‌کنم، جز تجربه‌ی واقعیِ گام و ادراک و حواس و فهمِ زنده‌ی وجدانِ نزدیکتر از رگِ گردن خودت! جز این باشد تو در گورِ بت‌ها مرده‌ای! #تسلیت !
خیام ابراهیمی
13
مرداد 1397



پیچک


پیانیستی که پیچک می‌نوازد در هـــوشِ گـــوش
زیــرِ سرانگشتانِ نوازشِ نسیم
از دَم و بازدمِ آتشِ رقصان...
قراری نیست... در قِر و فرِ یک بی‌قرار!
ووُد ووُدِ علف‌هایِ هرزِ هوس است
گردِ ریشه‌هایِ درخت
که عشق‌اش در آوندِ درخت تا میوه نیست!
که خونِ جوشانی است از رگِ ریشه‌ها
که از سوراخ‌هایِ آبکشِ دلِ اسفنجی می‌چکد
و در قدم‌هایِ هرجایی می‌دَوَد
از درختی به درختِ دِگر
این رسمِ عشقِ پیچک‌هایی است که عَشَقه می‌شوند گِردِِ درخت
تا خفقان... تا مرگ!
این رسمِ پریشانیِ علف‌هایِ هرز است
که این‌جا نمان... آن‌جا بمان... هر جا نمان!
هیچ هلالِ مــاهِ پابه‌ماهی خورشیدِ زاینده نیست!
عشـــق نیست!
عشقِ زمینی، هوایی نیست!
آغوشِ زمین است برای دانه
از خــــاک تا آسمانِ پاک
از دانه تا تاک!
عشق یعنی سوختن و صبوریِ خورشید
پایِ آب و خاک و دانه در هوایِ مشترک
تا میوه!
درختانِ جنگل
میوه‌های درختِ همسایه را نمی‌جَوَند!
خود میوه می‌دهند
و سایه می‌شوند بر مسافرانِ زخمی
اما در مسافران گمشده منفجر نمی‌شوند
میان علف‌ها
مسافرانِ گمشده
در جستجوی دانه‌ای نو بیقرارند
در آغوشِ خاکِ ناب
کنار جویی... در مهتاب
زیر سایه‌یِ درختی که نه دانه است
نه میوه و نه آفتاب!
فلسفه می‌بافد بــــاد از نسیم تا توفــانِ دربدر
در گریزی ویرانگر از خویشتنِ خویش به ناکجا
بین گیسوان این درخت
تا درختی دگر!
ماهِ من نورانی از خورشیدِ ماست
میوه‌ای بر درختی که مائیم
نه دیگری.
که نـــور در آوندهای ماست
هم این و آن و هر همسفر!
رضایت به خسوف ماه، رضایت به قتل عشق است و
همواره قاتل
در پیِ ماهــــی‌است دگر.
میل به جنگلِ سوخته اما
بهانه‌ی بیقراری است به قرار در اصلِ خویش
که مشتاق وصل است اما
عاشق نیست!
به یاد آر:
که دو پادشاه، در یک سرزمین نمی‌گنجند و
دو خورشید و دو مـــاه در یک آسمان.
خیام ابراهیمی
11
مرداد 1397


هشدار: دزدی در روز روشن

هشدار: دزدی در روز روشن!
چه قدرتی دست پیش گرفته است، تا پس نیفتد؟
پرچمِ غیرخودی را با شعار... می‌دهند در دستِ استادِ هوار
سلطان: با شناسایی مطالبات مردمی، می‌توان آنها را به بن‌بست نظام سلطه کشاند!
دزد در روز روشن و از درهای باز وارد می‌شود! مالباخته در زیرزمین چه می‌کند؟
در مورد این آمار مشکوک باید گفت:
آمار شبیه آمار تعددیل شده‌ی نیروهای چپ و راستِ مهندسی شده در انتصخابات #روباه_بنفش است!
نرخ‌های القاء شده وسط دعوی:
1-
مردم بدانید! اختلاف بین تحولخواهان غیرخودی و گزمه‌ها‌ی خودی 80 درصد نیست!
2-
اختلاف تنها بین اصلاح طلبان و اصولگرایان خودی است! و این اختلاف تنها 5 درصد است!
3- #بیعت 
یعنی حمایت ملت از قانون اساسی سلطه، برای نوشتن سرنوشت بین دو ریل چپ و راست قطار صدور انقلاب به دیار قدس، توسط قادر مطلقه‌ی قانونی، و به یاری تدارکاتچیان و آبدارچی‌های سلطان صاحبکران. پس از تدارکاتچی سبز و آبدارچی بنفش، باز هم تنورداغ‌کن دلقکِ برجام، در نقشِ اپوزیسیون خودی، در راه خر داغ کنی دیگری، در میدان است!
عبارات روز:
#تعیین_نرخ_وسط_دعوی
#تریبون_نوفل_لوشاتو
#سرکوب_کوچه_پس_کوچه
#تبدیل_تهدید_به_فرصت
#به_مرگ_گرفتن_به_تب_راضی_شدن
#شل_کن_سفت_کن
#چاه_نمایی
#دزدیدن_اراده_ملی
#امنیت_میلی
#معامله_ارباب_جهانی_بومی
#کودتای_اربابی
نتیجه:
الف) ده گام به عقب یک گام به پیش
ب) تثبیت موقعیت سلطان صاحبکران
ج) تداوم سیاستهای کلان تک نفره‌ی قانونی:
1-
تقسیم ملت واحد به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی
2-
صدور انقلاب به دیار قدس و جهان تا انقلاب بعدی
3-
تداوم فحش، رجزخوانی، مشت و سیلی
4-
بالا رفتن از دیوار غیرخودی
5-
تداوم گروگانگیری و گروگانفروشی
6-
تداوم زورگیری عقیدتی
7-
نفوذ به حریم خصوصی غیرخودی
8-
تداوم تجسس و تفتیش عقاید
9-
تامین منابع مالی اپوزیسیون روبنایی
10-
صرف نمودن منابع ملی برای سیاستهای کلان اقتصاد مقاومتی، سیاست انحصارگرا، زورگیری فرهنگی، خرس وسط با اراده ملی، موش و گربه بازی با ملت، خرج کردن منابع ملی به نام ملت به کام امت.
عبرت تاریخی:
تبدیل تهدید به فرصت تنها با تصاحبِ میادین امن و دارای مجوز ( مثل نماز جمعه‌ها و نه کوچه پس کوچه‌ها)، با رویکرد #مهرورزی_ملی و هم افزایی ملی، توسط اکثریت قابل رؤیت و قابل اثبات در کنار اقلیت قانونی، برای خریدن اعتبار و مقیولیت ملی، و نمایشِ از سکه افتادن اقلیت قانونی، برای بازپس‌گیری اراده ملی براندازی شده در قانون اساسی، با درخواست #تغییر_قانون_اساسی به نفع حضور تمام ملت ممکن است!


ارباب کوچولو

ارباب کوچولو!
فکر نکن تنها خود می‌توانی با پرچم صلح نفوذ کنی به خودزنی تا نیشتر بزنی
تا به بهانه‌ای خودانگیخته مرا بزنی و در گورِ خود حصر کنی
تا بادکنکِ سبز و بنفشِ آرزوهایت پر باد شود
تا تمامِ کبوتران بال‌شکسته را با خود به سقفِ آسمان‌ها بَری
تا در کفِ آسمانِ بالاتر، قفسی را در هوا کنی
و سبک شوی و بالاتر از بالا رَوی
چه کنی؟ که قفس به پرنده دچار است!
دست بالای دست بسیار است!
.
ارباب کوچولو!
فکر نکن تنها خود می‌توانی برای هدفی کثیف که وسیله را توجیه می‌کند
اوجبِ واجبات را تمیز کنی!
وضوبگیری و خنجرت را در پیله‌ای
هفتاد و دو بار در قلبِ پروانه‌ای فرو بری
و جنازه را عبرتِ رعب‌النصر کنی.
این مرامِ شیطان بزرگ است یا کوچک؟
که ابلیس لباسِ میزبانی است به تعارفِ تجاوز، در آزمونِ خدا
بفرما، برگ سبزی تحفه‌ی خونخوار است
دست بالای دست بسیار است!
.
ارباب کوچولو:
فکر نکن که مرصاد، سرقفلیِ استراتژیکِ فتح‌الفتوح توست!
به دامچاله‌یِ تنگه‌ها
میانِ تنب کوچک و بزرگِ زورگیری
کشِ تنبانِ صدور خود به غیرخودی
40 سال است که بی‌مهابا بی‌مهار است
دست بالای دست بسیار است!
.
از قتلِ مقدسِ پروانه غمگین شدم
نه برای قاپیدنِ اعتمادِ ملیِ داریوشی که دیر یا زود تاج‌زاده‌ای با کلاه مسیح
او را یواشکی می‌درید و گیج می‌کرد و می‌شست
خونِ خدایِ دخترکِ آماده‌ی تفخیذِ اصغری قاتل را
به فتوایِ معماری حقیر و لعبتک‌های صغیر
مقتدای تو به دخترانت آوار است!
دست بالای دست بسیار است!
.
از یخ‌زدنِ دُختِ داریوش‌کبیر در چادری زیر پلِ ذهاب غمگین شدم
نه برای مادری که امیدش را در کاسه‌ی گدایی تکدستِ شیطان، ضجه می‌ریخت
برای نگاهِ نامقدسِ میری که در مانورِ شمشیرِ عشقِ عَشَقِه‌ها
به بازیچه‌یِ دخترکان در کوره‌یِ کارخانه‌یِ آدمسوزی و آدمکسازیِ خود خندید
و پیچید دورِ گردنِ پدرِ ناتوانی که از غمباد اخته‌گی، خود را در کوخِ اربابی به دارِ بی بار و بر دید!
و روی سفره‌ی هشتادوهشت تفِ سربالای اعتماد به حکمِ دیزیِ بزباش
در 92 و 96 همچنان به تمام اصولِ قانونِ آشپزیِ فتنه‌ی خود رید تا 1400!
.
ارباب کوچولو!
سربازان نشئه‌ از دریدن پنهانی به‌گمنامی
در صفِ تسلیمِ یک مافیای بی‌بازگشت ایستاده‌اند
تا روزی زیرِ پرچم شیروخورشید‌کشان
تجاوز کنند به غیرخود و دخترکانِ مرتدِ خود، به‌ تکلیفِ عنفِ مقدس!
و انکار کنند شهوتِ پدربزرگ تحریکی را به معصومیتِ غلمانی که زاده‌ی دختر محجبه‌یِ خویش است!
تا باورِ موروثی را بالا بیاورند در حدودِ تسلیم و بندگی و عصیانِ بت‌شکن
پس از 2500 سال
که 1400 سال کاهی است از کوه
حالا خدای مرده‌ را با خود ببر به هر کعبه‌ای که می‌خواهی!
ایمانی که به سزارین، با عصای موسا زاده شود
طبیعتا با گوساله‌ی سامری بر باد خواهد رفت!
"ایمان" در خورجینِ سوراخِ چوپانِ دشت‌هایِ آزاد است
در جزایرِ دوری که دست‌نوشته‌های آسمانی‌اش بُت نیست!
و بز را با علف اشتباه نمی‌گیرند
ایمانی که به خواب سنگینِ سرشبی
ندیده آقایت در شبهه جزیره‌یِ اُمّیانِ بی‌سواد
کتاب اگر معجزه بود، از قلمِ دستانِ مُرده‌یِ غیراُمّی کشته نبود
قسم به قلم! که کتاب قطره عرقی بود که از لایِ چروکِ چرکِ پیشانیِ یک محتضر
به روی رگِ گردنی چکیده و هنوز می‌تیپید در قلب
دستانت را در چشمه‌های یک خورجینِ سوراخ بشوی و رها شو!
پیش از آنکه خونی دامنِ دخترانت را بگیرد
در آغوشِ فسیلی مومیایی شده در گورِ پر از موری
که در جوانی غلمانی بوده برای یک حوری!
این آخرین خاطره‌ی نانِ خشک استقلال را
به سلامتیِ تو نشخوار می‌کنم
ای فاعلی که همواره بر وزنِ مفعولی.
بازی تمام است!
سگِ نگهبان واق واق می‌کند:
باید از غـارِ کهف هجرت کرد، به آن سویِ ناسو
فَفِرّو به الف لام و له و لا و هو
که ویروسی ناشناخته
در آبریزگاهِ این غـارِ عمومی
آب و نان است.
این صدا به گوش یکی هم نرسید!
بگذار رمه‌ها را بدرند
گردِ دیزیِ بزباشِ ارباب و درویشی
گردِ کرسی‌هایِ آزادپریشی.
خیام ابراهیمی
5 مرداد 1397

گیج و گم


گیج و گم
چو کودکی خفت‌شده در ایمانِ سگان
در برزخِ شک و یقین به باور گربه در کفر شیری به‌کامِ موشان
جایی نرو...سَرِ نبشِ قبرِ همین خیابان بمان!
به تاریکی تن بده از سیاه‌بازی در روز، ای گروگان!
به نورافکنی ایمان بیاور
که دوشاخه‌اش بین شست و سبابه‌ی یک‌دستِ آقایِ میتراست
که برق سه فاز خشکش می‌کند پشتِ میزِ بازجویی... اگر مقر نیایی!
به اماله‌یِ آب آلوده‌یِ لوله‌کشی که قورباغه در آن ابوعطا می‌خواند به شل‌کن‌سفت‌کن
و هر وقت ویرش بگیرد، به برنامه‌ی بی‌برنامه‌گی
گاه میان خواب‌ها... و گاه میان قطع و وصلِ برق‌ها... لابلایِ رعدها
لای آونگِ کنیسه در مسجدی میان کلیساها
ایمان بیاور به ندایِ بی‌وجدانِ خمارِ دیگری، نه خود
تا برایت از بفنشه‌های بهاری در حیاتِ سبزه قدقد کند به خروسکی!
به پوتینِ بَــــرّاقِ کاسپین، ایمان بیاور!
در پایِ لیاخوفی پشتِ ویترین کفشِ ملّیِ شوراها
به خاکی که باخته‌اندش در قماری، کفـــاش‌ها
و به پشت تپه‌ها فکر کن
که خوشه‌های گندم‌، تشنه و سرشکسته‌‌اند و مرده‌‌خوار لایِ آهک‌ها
ایمان بیاور به عطر خوش کافورها
به آتش‌بیارانِ رجزخوانِ آتش‌به‌اختیارها در گرگ‌و‌میش‌ها...در شب
در سرمای گزنده‌ای میان تب.
آنسوی پریزِ بــــرق، کلیدی هست
آن را بچکان برادر
آنسوی لوله‌های حیـــــات، شیرفلکه‌ای هست
آن را باز و بسته کن خواهر
که بابا مامان ندارد زیر بته‌ها، پشتِ تپه‌ها
جایی نرو میهمان! همین دور و برها بپلک، سرگردان
تا مگر پیدایت کند، میزبانِ دربِدَری بی‌نانِ ایمان
که خود میهمانِ سفره‌یِ خون است.
به آب و خاک و نور و آتش، ایمان بیاور!
و زنده بمان!
ای دلالِ نـانِ حلالِ محال
از کیسه‌هایِ آردِ پرملال.
خیام ابراهیمی
3
مرداد 1397


کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...