Monday, October 1, 2018

ارباب کوچولو

ارباب کوچولو!
فکر نکن تنها خود می‌توانی با پرچم صلح نفوذ کنی به خودزنی تا نیشتر بزنی
تا به بهانه‌ای خودانگیخته مرا بزنی و در گورِ خود حصر کنی
تا بادکنکِ سبز و بنفشِ آرزوهایت پر باد شود
تا تمامِ کبوتران بال‌شکسته را با خود به سقفِ آسمان‌ها بَری
تا در کفِ آسمانِ بالاتر، قفسی را در هوا کنی
و سبک شوی و بالاتر از بالا رَوی
چه کنی؟ که قفس به پرنده دچار است!
دست بالای دست بسیار است!
.
ارباب کوچولو!
فکر نکن تنها خود می‌توانی برای هدفی کثیف که وسیله را توجیه می‌کند
اوجبِ واجبات را تمیز کنی!
وضوبگیری و خنجرت را در پیله‌ای
هفتاد و دو بار در قلبِ پروانه‌ای فرو بری
و جنازه را عبرتِ رعب‌النصر کنی.
این مرامِ شیطان بزرگ است یا کوچک؟
که ابلیس لباسِ میزبانی است به تعارفِ تجاوز، در آزمونِ خدا
بفرما، برگ سبزی تحفه‌ی خونخوار است
دست بالای دست بسیار است!
.
ارباب کوچولو:
فکر نکن که مرصاد، سرقفلیِ استراتژیکِ فتح‌الفتوح توست!
به دامچاله‌یِ تنگه‌ها
میانِ تنب کوچک و بزرگِ زورگیری
کشِ تنبانِ صدور خود به غیرخودی
40 سال است که بی‌مهابا بی‌مهار است
دست بالای دست بسیار است!
.
از قتلِ مقدسِ پروانه غمگین شدم
نه برای قاپیدنِ اعتمادِ ملیِ داریوشی که دیر یا زود تاج‌زاده‌ای با کلاه مسیح
او را یواشکی می‌درید و گیج می‌کرد و می‌شست
خونِ خدایِ دخترکِ آماده‌ی تفخیذِ اصغری قاتل را
به فتوایِ معماری حقیر و لعبتک‌های صغیر
مقتدای تو به دخترانت آوار است!
دست بالای دست بسیار است!
.
از یخ‌زدنِ دُختِ داریوش‌کبیر در چادری زیر پلِ ذهاب غمگین شدم
نه برای مادری که امیدش را در کاسه‌ی گدایی تکدستِ شیطان، ضجه می‌ریخت
برای نگاهِ نامقدسِ میری که در مانورِ شمشیرِ عشقِ عَشَقِه‌ها
به بازیچه‌یِ دخترکان در کوره‌یِ کارخانه‌یِ آدمسوزی و آدمکسازیِ خود خندید
و پیچید دورِ گردنِ پدرِ ناتوانی که از غمباد اخته‌گی، خود را در کوخِ اربابی به دارِ بی بار و بر دید!
و روی سفره‌ی هشتادوهشت تفِ سربالای اعتماد به حکمِ دیزیِ بزباش
در 92 و 96 همچنان به تمام اصولِ قانونِ آشپزیِ فتنه‌ی خود رید تا 1400!
.
ارباب کوچولو!
سربازان نشئه‌ از دریدن پنهانی به‌گمنامی
در صفِ تسلیمِ یک مافیای بی‌بازگشت ایستاده‌اند
تا روزی زیرِ پرچم شیروخورشید‌کشان
تجاوز کنند به غیرخود و دخترکانِ مرتدِ خود، به‌ تکلیفِ عنفِ مقدس!
و انکار کنند شهوتِ پدربزرگ تحریکی را به معصومیتِ غلمانی که زاده‌ی دختر محجبه‌یِ خویش است!
تا باورِ موروثی را بالا بیاورند در حدودِ تسلیم و بندگی و عصیانِ بت‌شکن
پس از 2500 سال
که 1400 سال کاهی است از کوه
حالا خدای مرده‌ را با خود ببر به هر کعبه‌ای که می‌خواهی!
ایمانی که به سزارین، با عصای موسا زاده شود
طبیعتا با گوساله‌ی سامری بر باد خواهد رفت!
"ایمان" در خورجینِ سوراخِ چوپانِ دشت‌هایِ آزاد است
در جزایرِ دوری که دست‌نوشته‌های آسمانی‌اش بُت نیست!
و بز را با علف اشتباه نمی‌گیرند
ایمانی که به خواب سنگینِ سرشبی
ندیده آقایت در شبهه جزیره‌یِ اُمّیانِ بی‌سواد
کتاب اگر معجزه بود، از قلمِ دستانِ مُرده‌یِ غیراُمّی کشته نبود
قسم به قلم! که کتاب قطره عرقی بود که از لایِ چروکِ چرکِ پیشانیِ یک محتضر
به روی رگِ گردنی چکیده و هنوز می‌تیپید در قلب
دستانت را در چشمه‌های یک خورجینِ سوراخ بشوی و رها شو!
پیش از آنکه خونی دامنِ دخترانت را بگیرد
در آغوشِ فسیلی مومیایی شده در گورِ پر از موری
که در جوانی غلمانی بوده برای یک حوری!
این آخرین خاطره‌ی نانِ خشک استقلال را
به سلامتیِ تو نشخوار می‌کنم
ای فاعلی که همواره بر وزنِ مفعولی.
بازی تمام است!
سگِ نگهبان واق واق می‌کند:
باید از غـارِ کهف هجرت کرد، به آن سویِ ناسو
فَفِرّو به الف لام و له و لا و هو
که ویروسی ناشناخته
در آبریزگاهِ این غـارِ عمومی
آب و نان است.
این صدا به گوش یکی هم نرسید!
بگذار رمه‌ها را بدرند
گردِ دیزیِ بزباشِ ارباب و درویشی
گردِ کرسی‌هایِ آزادپریشی.
خیام ابراهیمی
5 مرداد 1397

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...