Sunday, June 6, 2021

زنده زنده

زنده زنده


زنده زنده
ریشه‌های تُردَش
ریشه‌های تُردش... در هوای یک هلوی آبدار... یک هلوی آبدار... خشکید
مثلِ شاخسارِ عـــورِ درختِ بیدِی سربزیر
که از تـــرس خشکش زده... و دیگر در هیچ نسیمی نمی‌لرزد
سربزیری
که در خشکسالی
سالهاست زیــرِ نـــورِ نسیه‌ی مهتابی جاودانه
رویِ مهرِ عالمتاب را ندید
ندید
...
و هر رهگذری رسید... رویِ پوستش یک یادگاری کند
کند
...
و او هنوز امیدوار است... امیدوار
...
که نجّاری گمکرده‌راه در کـویـری بدود
...
میان سراب‌ها به امیدِ چشمه‌ای، سایه‌ساری، هی امیدوار بخندد
...
و با ارّه‌اش از آن حوالی بگذرد
تا از نیمی از تنش قایقی بسازد
که روی آن لم دهی... و در رودباری... تا آنسوی آبها خوش بخوابی
...
و از نیمه‌ی دیگرش یک صندلی راکی بتراشد
...
که رویش بنشینی و تاب بخوری و چُرت بزنی در ساحل
...
و هی تُرنج‌ها را پوست بکنی... پوست بکنی... پوست بکنی
...
بی آنکه انگشتِ شستِ خود را ببری
...
و در امنیتِ پنــــاهگاهی هی قهوه بخوری... قهوه بخوری
....
بی‌آنکه بگندی
...
...
... نجّاری که ریشه‌ها را بسوزاند
تا گرم شود
...
تا از انگشتانِ شاخه‌ها
تابوتی امن بسازد
...
برای چشمانی که میوه نداد
و بینِ کیبورد تا مانیتور کـــور شد
!
و بین نمک و شکر
همواره حلوایش شور شد
...
...
دریغ که کسی راهش را گم نکرد
نجارّی نیامد... که نیامد... و نیامد
...
و دار و درخت‌های خشک ماندند و
چشم انتظارانی در زندان
تا شاید در نیمه‌شبی
زیرِ نورِ رایگانِ مهتابی
میوه شوند
...
بر شاخساری که میوه نداد
...
...
آه از صاحبانِ آن دست‌ها و شست‌ها
...
وقتی ترشی ترنجی را در دهانی از رگ‌های درختی حریصانه می‌مکند
...
می‌مکند در خواب‌های درونِ تابوتی که
نجّـارش نیامد... و نیامد... که نیامد
...!
خیام ابراهیمی
16 خرداد 1400



 

هتل کالیفرنیا

هتل کالیفرنیا
=======
گروگان مَشو!
به وفایِ "عهدِ دیگری به وَهمِ تخدیرِ هیچ سربارِ گمنامی، بر دار و مصلوب مَشو
!
در گُنگیِ هیچ رَسمِ کهنه و نو،‌ آلَتِ مطلوب مشو
!
آزاد شو
!
در گـــورِ هیــــچ خدایِ مُرده‌، مُردار و مغلوب مَشو
!
شکّ کن به اعتیادِ خویش
از وَسوَسه‌یِ پرواز رویِ بال‌هایِ جغد
در منطقِ خلسه‌یِ هیـــچ فاعلی مفعولِ دسیسه‌ و مرعوب مشو
!
از هیچ دَرِ باغِ سبزی به جهنم
#بیعت ورود مَکُن!
در هیچ هتل کالیفرنیایِ اربابِ جنون، میهمانِ ضرب و تقسیم جانی و مضروب مَشو
!
به میهمانی اگر می‌روی، با گلستان برو... اما لقمه‌ی محبوب نشو
گلوله را در بر بگیر تا ذوب شود در تو... اما تشنه‌ی مغلوب نشو
...!
آزاده‌ای اگر
تو را به میهمانیِ خودت دعوت می‌کنم، نه خویش
!
تسلیمی اگر
بنده‌یِ خدایِ ایستاده بین قلب و عقلِ خود باش، نه بیش
!
-جایی نزدیک تر از نبضِ رگِ گردن-
گروگان مَشو در منطقِ سفسطه‌‌یِ لذّت و جرعه‌ی منطقِ ناطقِ هیچ مشروب مشو
!
در بازیِ جذابِ زر و زورِ دیگری
در مسیرِ یکطرفه‌یِ حقیقت، به روایتِ مجبورِ پدری
تسلیمِ خود باش به ندایِ پرودگارِ درونِ خویش
که تو را از وجدانِ ایستاده بر سرشتِ پاکِ خودت بالا می‌برد
که با تیک تاکِ گام‌هایِ خودت هم‌نواست
!
که ترانه‌یِ باوَر
از همخوانیِ خواهرانِ توأمانِ گمان و واقعیت سروده می‌شود
و به ضرب‌آهنگِ نشانه‌ها در کتابِ طبیعت
خود را می‌نوازد
!
و از همآغوشیِ نور و آب و هوا
در خاک و دانه، میوه می‌زایَد
!
گروگانِ هیچ گروگانی مَشو، در جهانِ اول و دوم و سوم
!
و به عهدِ خود
با خدایِ زنده‌یِ درونِ خود وفا کن
!
اما منکوب مکن
و من‌کـــــــــوب مشو
!
خیام ابراهیمی
25 مهر 1395

---------------

پی‌نوشت:

*متن کامل ترانه :

Hotel California

هتل کـــــــــــالیفرنیا

On a dark desert highway, cool wind in my hair

درآزاد راهی تاریک و سوت و کور ، خنکای باد لابلای موهایم

Warm smell of colitas, rising up through the air

هوا آکنده از بوی تند کالیتاس (نوعی مخدر گیاهی)

Up ahead in the distance, I saw a shimmering light

در فاصله ای دور پیش رو ،نور لرزان چراغی را دیدم

My head grew heavy and my sight grew dim

سرم سنگین شد و چشمانم سیاهی رفت

I had to stop for the night

ناگزیر بودم که شب را توقف کنم

There she stood in the doorway

آنجا دختری در میانه در ایستاده بود

I heard the mission bell

صدای زنگ ورود به هتل را شنیدم

And I was thinking to myself

با خود در این فکر بودم

this could be heaven or this could be hell

که این می تواند بهشت باشد؟ یا جهنم؟!

Then she lit up a candle and she showed me the way

سپس شمعی روشن کرد و راه را بمن نشان داد

There were voices down the corridor

پائین راهرو صداهائی بود

I thought I heard them say...

فکر می کنم که شنیدم می گفتند:

Welcome to the hotel California

به هتل کالیفـــــــــــــــرنیا خوش آمدی

Such a lovely place

چه جای دل انگیزی

Such a lovely face

چه صورت دوست داشتنی ای

Plenty of room at the hotel California

اتاقهای زیادی در هتل کالیفرنیا هست

Any time of year, you can find it here

تمام طول سال خواهید یافت

Her mind is tiffany-twisted, she got the mercedes bends

ذهن او بسان توری نازک پیچیده شده ای است، او صاحب این مرسدس است

She got a lot of pretty, pretty boys, that she calls friends

پسرهای خیلی زیبائی را از آن خود کرده که دوست خطابشان می کند

How they dance in the courtyard, sweet summer sweat

وه ، که چگونه در حیاط پایکوبی میکنند ، تابستان گرم و دلچسب

Some dance to remember, some dance to forget

بعضی می رقصند که به خاطر بسپارند، بعضی می رقصند که فـــــــراموش کنند

So I called up the captain

سپس پیشخدمت را صدا زدم

’please bring me my wine’

لطفا" شراب مرا بیاورید

He said, ’we haven’t had that spirit here since nineteen sixty nine’

او گفت که از 1969 آن مشروب را اینجا نداشته ایم

And still those voices are calling from far away

و همچنان آن صدا ها از دور دست فریاد می زنند

Wake you up in the middle of the night

در نیمه های شب بیدارت می کنند

Just to hear them say...

تا بشنوی که می گویند

Welcome to the hotel California

به هتل کالیفرنیـــــــــــــــا خوش آمدی

Such a lovely place

چه جای دل انگیزی

Such a lovely face

چه صورت دوست داشتنی ای

They livin’ it up at the hotel California

آنها به خوشی در هتل کالیفرنیا روزگار را می گذرانند

What a nice surprise, bring your alibis

عذر تو چه تصادف جالبی را به دنبال داشت

Mirrors on the ceiling,

آینه های روی سقف

The pink champagne on ice

شامپاین عالی در (ظرف) یخ

And she said ’we are all just prisoners here, of our own device’

دختر گفت که ما با میل خود در اینجا زندانی هستیم

And in the master’s chambers,

در اتاق رئیس هتل

They gathered for the feast

برای جشن دور هم جمع شدند

The stab it with their steely knives,

با چاقوهای فلزی خود ضربه می زدند

But they just can’t kill the beast

اما قادر به کشتن آن شریر نبودند

Last thing I remember, I was

آخرین چیزی که به یاد می آورم

Running for the door

در حال دویدن به سوی در بودم

I had to find the passage back

می بایست راه برگشت

To the place I was before

به جائی که قبلا" بودم را پیدا می کردم

’relax,’ said the night man,

مسئول شب گفت : آرام باش

We are programmed to receive

ما برای پذیرایی شدن اینجا هستیم

You can check out any time you like,

شما می توانید هر زمان که مایلید قصد رفتن کنید

But you can never leave!

اما هرگــــــــــــز نمی توانید اینجا را ترک کنید!

https://www.facebook.com/watch/?v=171290260503333

  

Friday, June 4, 2021

تخم قانونی آتش

سینما رِکس ایران، سیمولیشنِ انتصابِ #آتش ابدیِ ورژنِ آبادان

آدرنای عزیزم!



چه چیزی می‌تواند، بیعت با آتش روسپوتینچینی را، تضمین و جاودانه کند؟ جز یک قدرت مطلقه که اگر به گروگان رود ملتی در گروگان است و جز آتشفشانی قانونمدار که ادعای آتش‌نشانی‌اش قابل اثبات نیست و مثل خدا غیرپاسخگوست؟ و قانونا هیچ نظارت مردم مستقل و مکانیسم راستی‌آزمایی علمی، بر او مقدور نیست! آیا قلبِ قلبِ این آتش جاودانه، قانون نیست؟!

کماکان نمی‌صرفد نامه‌ها را بخوانی و کماکان خود را به جهل‌الآلزایمرین می‌زنی و نمی‌دانم آیا مراتبِ یک سناریوی قدیمی امنیتی را برای اتمیزه کردن و تجزیه و ترکیب ایران در هویت زامبی‌های بیمار در دهکده‌ی جهانی خوانده‌ای یا نه؟ اگر نخوانی نخواهی فهمید که چگونه زبانه‌های زنجیره‌ای 42ساله از #آتش_سینما_رکس آبادان توانسته در شبانه‌روز گذشته، یک #هواپیما با 2 خلبانش را با بزرگترین #ناو پشتیبانی خاورمیانه بنام #خارک را و #پالایشگاه_تهران و بعد #اهواز را همه بصورت #تصادفی و زنده زنده و به‌نوبت به آتش بکشد و #یوسی_کوهن رییس #موساد (پدر معنوی #سعید_امامی ) بگوید که ما به #قلب_قلب_ایران نفوذ کرده‌ایم! راستی #قلب یک قلب کجا می‌شود؟ بجز #قانون_اساسی که ملتی را در چنبره‌ی قانونمداران #منصوبش این‌قدر عاجز کرده که پیوسته و #زنده_زنده بسوزد و یکی با دست پیش کشیده با پا پس بزند و ضمنا غیب بگوید که: بر حال چنین ملتی، که قرار است زنده زنده تا ابد بسوزد، خون_باید_گریست! شاید او می‌دانست که جمع جبری سه اصل 5+110+177 این آتش را تا آخرین قطره‌ی نفت و خون مردمش #ابدی و #لایتغیر خواهد کرد و به همین دلیل تخم لق #مرگ بر هر غیرخودی را قانونا بر خشت #تضاد_منافع تئوریزه کرد و سوخت دائمی این #آتش_جاودانه را در جنگ بین مومن و کافر تضمین کرد و انسجام یک ملت واحد (گرد منافع مشترک) را از ایران تا ایرانستان نشانه رفت! تا در تیر آخر به پروژه ی #تضمین_بیعت با چنین قانونی برسد!

https://www.facebook.com/khayyam.ebrahimi/posts/2876501139276371

در این آخرین نفس‌ها، امشب می‌خواهم برایت از نقش "مشت‌علی مشتعلی" در مشروعیت سینما رکس ایران، بگویم... رایگان!
که چگونه وقتی کسی قادر نیست از یک نخود بگذرد، شعارِ شهادتش در راه ایران چون باد گلویی است در آنتراکت فیلمِ آبگوشتی گرد سفره‌ی انقلابی نافِ شکمِ قانونی خود
...
"نوری علی نور" بودیم در سینما رکس آبادان، همچو ذرات معلق در ستون نور آپاراتچی

"غوزی علی غوز" شده‌ایم امشو، جزغاله در سطل زباله‌ی مشت‌علی
که با اعتبار صندوق گیشه‌ی سینما فیلمی ساخت 40 ساله که هنوز در آن مشتعلیم
پرسیدم
:
با اعتبار صندوق رأی آن فیلم کوتاه و این فیلم بلند
جیبِ تماشاچی مغبون را چه میکنی با چنین مشروعیتِ مشت‌علی؟
!
حالا که جمله مفعولیم و سربارِ خری که از پل گذشت و اینک تو سوار و فاعلِ مفعولِ روسپوتینچینی
در آنتراکتِ بین دو فیلم... نه تخمه‌ای، نه آب و نانی، نه آجیل و بستنی
...
پس چرا تیغِ سلطانِ صاحبکران را هدایت نرم می‌کنی به رگهایم، اینچنینی؟
کاین حکم حکومتی سناریست است به آلتِ سرداران چینی با 50 دلار پس از ختم ماجرا در حمام فینی... که یعنی اینی؟
!
#اصغر_قاتل متعرض به طفلان شش ماهه‌ات و #شیطان_اکبر_قاتل  #خرمدین هم، با بابکش چنین نکرد که تو جنِ جان‌جانی با جانِ یتیمان مام وطن می‌کنی، مَشت‌علی!
چو ایران، گروگـــانِ کدام گروگانی؟ که گوش‌ات اینچنین کر شده
خواهر ناتنی‌ات بدون قرص و نان و آب، قربانیِ جفتکِ همان خر شده
چشم چه می‌گردانی از جاماندگانِ آنسویِ پل، ای گذر کرده در ساحل عافیت... تا نبینی
!
کاین سگی را وا نمیگذاری و کتمان میکنی که ما هم مردمانیم
آیا تو انسانی؟
همین تو... بله توی زرنگ... که دست و پا چلفتی نبودی و اینک بر پرده‌ی سینمای رکس اینترنتی در پشت تریبون به شعله‌ها می‌نگری
...
همین توی بچه زرنگ... که از گیشه‌ی سینمای مشتعل، پول تماشاچیان را زده‌ای به رگ و به‌قول یتیمان این نسل، دودره کرده‌ای و اینک گریخته‌ای
تو... شریک دزدی و رفیق قاتل و مفت مفت به این فیلم اکشن می‌نگری
...
و حتی پول بلیطِ گیشه را نمی‌دهی
وقتیکه در گل‌ماندگان در فیلم آشویتس تهران در سینما رکس ایران
میان شعله‌ها برایت مفت مفت جیغ می‌کشند و
مفت مفت آدرنالین خونت می‌رود بالا و
تو ناگزیری تند تند به جای تخمه هی چیپس و پاپ کورن را با کوکا بزنی
.
تو هم در سرگردنه... در راهزنی این مشروعیت سهیمی
تو که غوزی‌علاغوز بودی همه وقت و اینک... نوری‌ علا نوری میان شعله‌ها
تو که جنایت را بسته‌ای به ریش مقتول و با شیر مردم بزبچه‌هایت را شیر می‌دهی و با آب مردم غسل می‌کنی و خاک خود بر چشم غیرخود می‌ریزی و تمامی خاک را برای گور خود میخواهی
!

آیا خوب می‌سوزیم؟
آیا فیلم خوبی هست؟

پس لطفا ده هزار دلار بده در راه خدای زرتشت یا مسیح یا موسی یا بودا... و یا هر که جز ممّد.
چون میدانم که در گل ماندن و سوختن گله ی خران میان زبانه‌های دروغین یک فیلم سینمایی هیچ افتخاری برای شاه شاهان کورش بزرگ ندارد
و خود کرده را تدبیر نیست
...
بگذار بسوزد
...
تو فیلمت را نگاه کن!... در آنتراکت، پس از خوردن کوکا، آروغت را بزن
!
تا آدرنالین خونت کم نشود
!

آدرنای عزیزم.
وصیت می‌کنم که هرگز به آنکه در سالن سینما میسوزد، یاری مرسان
!
فیلمت خراب میشود
!
می‌دانم: خودکرده را چاره نیست
!
بگذار بسوزد
!

خیام ابراهیمی
12 خرداد 1400


Thursday, June 3, 2021

مغز فندوق و پوسته‌ی سخت قدرت

پوسته‌ی سختِ قدرتِ روشن‌ذکران و نرسالاران ایرانی
شورای سلطنت سکولار دموکرات گذار، همجوار با مجمع تشخیص مصلحت فندوق‌ها
:


ای دون‌ژوانِ مولای چینی! لطفا در محضر غیبت ناموسِ مبارکِ اربابِ مفعولِ جانی و قاقازاده‌هایش، وقتی به مامِ میهن و فرزندانش میرینی! زود سیفون را بکش! اینجا خانواده زندگی می‌کند! و با دوچرخه‌سواری دختران #تحریک می‌شود!

حراج: بوس یک سنت... نوازش یک دلار... نرمش قهرمانانه: مام میهن مال تو، خیرشو ببر!

تنگنای دایره‌ی مغز فندوقی مجمع تشخیص مصلحت و خبرگان و دانشمندان اپوزیسیون همینقدر است که شاهدیم. یعنی مغز ضعیفه ها و نرسالارانِ ایرانی در میدان سرداران، میان دو معرکه‌ی لوطی و عنترهایش در میدانِ مشترکِ سلطان بومی و جهان، بیشتر از این نمی‌کشه: تکی شیرن! و با هم موش!... موشی توی پوستینِ یوزِ پف کرده... کمتر از رجزهای انقلابیِ پُفَ یوز... قدرت زور و بازو در حد پوسته‌ی سختِ قدرتِ فندوق. جمجمه‌ی غول چراغ جادو اما: اندازه‌ی مغزِ فندوق... این یعنی: رأی ما به نامزد خوشگلمون، عین موشک ماست! این همون منطق رابطه‌ی عاشقانه بین مجنون و لیلاست! و جنون راز تعلق علماست.

اینو میشه از استدلال‌هاشون فهمید... واسه همینه که دنیا به ریش متفکرین و مبارزین ایرانی می‌خنده و هی به شهریارهای آهیشون دلار تزریق میکنه... تا بیشتر دور همی باشن و بیاری اونا به روح پرفتوح سرداران انیرانیشون بشاشن!
روشنذکر ایرانی می‌گه: دور قبل با عقلا میزگرد گذاشتیم دور کرسیهای آزادپریشی و بالاخره فهمیدیم، باید به کی رای بدیم... "توی این دوره که دایره تنگ تر شده، بالاخره فهمیدیم که: رأی بی رأی! باید مهاجرت کنیم
!"

روشن‌ذکران مام میهن را ببین و حالش را ببر ای دون‌ژوانِ چینی!

گشادی و تنگنای قطرِ سطح مقطع گردِ موشکِ چینی مهم نیست! مهم نرخِ جنس اصل و فیکه!
قیمتِ آن ضعیفه، آن تُرکِ شیرازی، نرخش 50 دلاره... تو چی
#فرخ جان؟... خدا نگهدارت! اما نه تا انقلاب مهدی! کی خسته میشی از پی.پی کردن از تریبونِ بی.بی.سی توی زندگی مردم؟
فندوق مغز تو را رهبر چینی طالب است
...
قیمت این طلب از طالب و مطلوب‌اَت چند؟

روشنذکر میگه: "توی این دوره، حقیقت را فهمیدم!... چون دایره هر روز تنگ تر شد، فهمیدم که دیگر جای ما اینجا نیست!"
در حالیکه هنوز که هنوزه استدلالش اثبات میکنه باز هم نفهمیده... اما هنوز از فهم خودش ممنونه
!
حقیقت تلخه! اما ما چنین عالمانی داریم!... قدرت استدلال به اندازه‌ی عرض و طول دماغ
...
اینکه: طرف خونه‌ت رو با یک مبایعه نامه‌ی قطعی( بنام قانون اساسی) بخره! و بعد تو رو استخدام کنه بعنوان خدمتکار و آبدارچی و بهت حقوق بده... و توی خوش‌به‌حال متوهم باشی که خونه مال باباته و مال خودته و این بابا داره مثل یه خدمتگزار و کارگزار بهت خدمات میرسونه... گیریم در قطار انقلابی صدور منابع طبیعی و انسانی به دیار قدس... روی دو ریل ثابت چپ و راست قانونی، که نه میشه به چپ پیچید و نه راست... و اگه یک سانت به هر سمت بپیچی، تـهِ درّه‌ای... چون قطار انقلاب دارای افسار شتر در صحرای حجاز نیست که به هر طرف بپیچی، بره همون سمت... این یعنی اختیار تو قانونا پیشفروش شده... و تو و خاندانت، بیشتر از یک برده‌ی جنسی نیستین! به همین صراحت
!

قبلنا نقش پاانداز داشتین و کاسب و بقّال... حالا نقش دستمال کاغذی توی سطل آشغال... البته کاملا قانونی... یعنی هر کس رو توی این قطار بذاری، عقوبت همینه. لکوموتیوران سوزنبان نیست. هر چند سوزنبان هم صاحب داره... صاحب زمان و مکان.

میگه چون دایره تنگ‌تر شده... فهمیدم جامون اینجا نیست!

یعنی چون نظام کفگیرش به ته دیگ رسیده و دیگه رانت نداره که به تمام تدارکاتچیان و آبدارچیان حقوق بده... و ناگزیر خدمتکارهاش رو نصف کرده... حالا فهمیده باید بره نوکر یه ارباب دیگه بشه... چون بصورت تاریخی خودش رو رعیت میدونه... و هنوز نفهمیده که صاحب مملکت خودشه... و سَرِ اون مبایعه‌نامه‌ی اولی(قانون اساسی آن امام همام) سرش کلاه رفته و مغبون شده... و از لحاظ حقوقی میتونه و باید وایسته و مبایعه‌نامه رو باطل کنه... اما کی میره این همه راه رو؟... این زن نشد یه زن دیگه... چیزی که زیاده ضعیفه...

روشنذکر سنتی، غافله که هرگز موضوع قطرِ دایره نبوده... که از تنگ شدنش آدم ناامید بشه... پس از 76 پوشکی، 80 موشکی اینو اثبات کرد... و باطنِ قانونِ نخوانده را معنا کرد... اما کی حال داره بخونه؟... ساندویچ مغز رو برسون، کله‌پاچه‌ای.
و اما هدف اصلی از این بازیها در صف بیعت برای خریدن بلیط، رگلاژ و تنظیم طول و عرضِ موج توقعات و امید پشمکی و هیجاناته... وگرنه قانونا، چاردیواری است و اختیاری
...
فرق الان با قبل اینه که
:
قبلا تماشاچیان بلیط می خریدن تا هیجانزده بشن که چطور شعبده باز از توی کلاه به جای خرگوش، کبوتر در میاره
...
حالا فهمیدن، فقط قراره خرگوش دربیاره... و ما دلمون کبوتر دوست داشت... خب که چی؟
دوزاریمون عجب کج بود... یعنی باز هم اصل موضوع رو نفهمیده! چون خیال میکنه انتخاب یعنی: همین دوراهی بین خرگوش و کبوتر... و هرگز در داخل هسته‌ی سخت فندوق، راه سومی خطور نمی‌کنه! چون راه سوم رو باید کشف کرد و پخت... اما اونا ساندویچ مغز دوست دارن با نون اضافه... و البته با دوغ آبعلی
.
حتی یکبار به جمع جبری سه اصل 5+110+177 فکر نکردیم
...
همین الان هم حال نداریم یه بار هم که شده ویرگولهاش رو ببینیم و بخونیم.
طبیعیه که باید مهاجرت کنیم!
توی ونکور کانادا چینی ها ویلاهای شیکی برامون ساختن.
اینجا هم الحمدلله همه شون لااقل یه 50 دلاری توی جیبشون دارن تا هیچ دختری گرسنه نمونه
...
جهان سوم، جهان عقب مانده، فرهنگ زیرخاکی و فسیل لاکچری، یعنی این
.
یعنی روشنفکران بعد از اینکه خیلی عمیق فکر میکنن... با هم قهوه میخورن و به ریش همه میخندن، الا خودشون
.
اما یکبار به این فکر نمیکنن
... #انتخاب یعنی چی؟
یکبار فکر نمیکنن، گندم روی آسفالت خوشه نمیشه... و رویش و زایش قانون داره
.
انگار همه اگر روزگاری از سر مصلحت در جبرجغرافیا، خودشونو به جهل‌العارفین میزدن، در عصر اصلاح‌جلبی و دوگانه سوزی، خودشونو به "جهل‌الآلزایمرون" زدن؛ و عین کبک به روی مبارک نمیارن، اگه 88 ممکنه... پس 92 و 96 یعنی چی؟
!!
مگه هر گردی گردو میشه؟
البته هر گردویی گرد میشه... مثل مجمعی از فندوق‌ها که هم قالبش گرده و هم محتواش
.
نرسالار ایرانی اینو نمی‌فهمه!
چون قدرت ادراکش در مناسبات قدرت ارباب و رعیتی، ورزیده نیست.
بنابراین توقع بیشتری ازش نیست
!
به لبخند شکلاتیِ نرسالار ایرانی اعتماد کردن... یعنی دریده شدن... یعنی یک عمر زنده زنده روززی هزار بار مُردن بین قطع و وصل برق و آب و نان
.
این نه ربطی به صورت دو تیغه و ادوکلن و کروات داره... نه ریش و پشم و عمامه... اینا سر و ته مثل کرباسچی یه کرباسن
.
میگی نه؟
امتحان کن
!
مثلا از آبراهوم نبوی بپرس که پس از کلی همت پژوهش برای تعقل و تفکر و تفحص محققانه در دانشگاه مریلند امریکا و برای اثبات مشروعیت نظام سلطه به سناتورها، پس از کلی عبرت از صندوق 88 تا 96، چرا اعلام کرده: میخواد در دوره به
#همتی رأی بده؟!
یعنی اونایی که مایوسانه
#مهاجرت میکنن، قراره عاقبتشون به همین اندازه تعقل منتهی بشه؟!
تو خود بخوان حدیث مفصل، از این مُجمَل
و این‌که: نرود میخ اهنی در سنگ
!

#خیام_ابراهیمی
11 خرداد 1400

  

یک عدد بنده

گفت:
آنجا
...
شعر می‌خواند، دنده به دنده...برای بنده
...
این‌جا خونی دَلَمه می‌بندد میان خنده
...
روی مبلی که لم داده، آن پرنده
عمری دلار شده و چون ریالی خفته این خزنده، در آینده
و اینک؛ یک سنت هم به دادش نمی‌رسد از لای فنرهای هیچ کاناپه‌ای
و کار به جایی رسیده
که وقتی می‌خوابد، نمی‌خواهد بیدار شود
و وقتی بیدار می‌شود، نمی‌خواهد بخوابد
و پیوسته
بی‌هوش می‌شود و... به هوش می‌آید
...
میان خواب و بیداری
...
شیر می‌رود و موش می‌آید
...
تا تمام شود
...
آخرین دمی که از سکه نمی‌افتد
هی کش می‌آید...کش می‌آید... اما
پاره نمی‌شود
این سیم تلفن لمیده روی زمین
که از پریز بیرون کشیده
...

الو... الو...؟

الو... الو...

دیگر حرفی نمانده... ... .. . . . . .

گفت: من وزن و نرخِ این‌ جا و آنجــــــــــــــا را می‌دانم:
فاصله از پکن تا مسکو و تهران تا اُتـــاواست...تا لندن و واشنگتن
...
فاصله بین اصفرقاتل چینی در شیراز است و استان کبک در کانادا... تا بین دلارهای پرنده در ونکور... تا یک رزمنده که لنگ‌هایِ پلاستیکی‌اش در گل مانده
...
فاصله بین فرناز بی.بی.سی است تا آتنا... تا... مبارزین سرسبز در راه بوتاکسِ سردار رضایی و یک پری بلنده
...

الو... الو...

فاصله بین یک کاناپه‌ی تختشو با برندِ استقبالِ بی‌پدر است
تا زالوهای روی زیلوی سرزمین مادری دربدر است
...
بین یک آقا و خانم شیکِ سلبریتی... تا یک عدد بنده
.

خیام ابراهیمی
12 خرداد 1400

پ.ن:
عکس: (حوالی زندان) تابستان 1397

https://www.youtube.com/watch?v=HAvvlpPPmzU

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...