گفت:
آنجا...
شعر میخواند، دنده به دنده...برای بنده...
اینجا خونی دَلَمه میبندد میان خنده...
روی مبلی که لم داده، آن پرنده
عمری دلار شده و چون ریالی خفته این خزنده، در آینده
و اینک؛ یک سنت هم به دادش نمیرسد از لای فنرهای هیچ کاناپهای
و کار به جایی رسیده
که وقتی میخوابد، نمیخواهد بیدار شود
و وقتی بیدار میشود، نمیخواهد بخوابد
و پیوسته
بیهوش میشود و... به هوش میآید...
میان خواب و بیداری...
شیر میرود و موش میآید...
تا تمام شود...
آخرین دمی که از سکه نمیافتد
هی کش میآید...کش میآید... اما
پاره نمیشود
این سیم تلفن لمیده روی زمین
که از پریز بیرون کشیده ...
الو...
الو...؟
الو... الو...
دیگر حرفی
نمانده... ... .. . . . . .
گفت: من وزن و
نرخِ این جا و آنجــــــــــــــا را میدانم:
فاصله از پکن تا مسکو و تهران تا اُتـــاواست...تا لندن و واشنگتن...
فاصله بین اصفرقاتل چینی در شیراز است و استان کبک در کانادا... تا بین دلارهای
پرنده در ونکور... تا یک رزمنده که لنگهایِ پلاستیکیاش در گل مانده...
فاصله بین فرناز بی.بی.سی است تا آتنا... تا... مبارزین سرسبز در راه بوتاکسِ
سردار رضایی و یک پری بلنده...
الو... الو...
فاصله بین یک
کاناپهی تختشو با برندِ استقبالِ بیپدر است
تا زالوهای روی زیلوی سرزمین مادری دربدر است...
بین یک آقا و خانم شیکِ سلبریتی... تا یک عدد بنده.
خیام
ابراهیمی
12 خرداد 1400
پ.ن:
عکس:
(حوالی زندان) تابستان 1397
No comments:
Post a Comment