پوستهی
سختِ قدرتِ روشنذکران و نرسالاران ایرانی
شورای سلطنت سکولار دموکرات گذار، همجوار با مجمع تشخیص
مصلحت فندوقها:
ای دونژوانِ
مولای چینی! لطفا در محضر غیبت ناموسِ مبارکِ اربابِ مفعولِ جانی و قاقازادههایش،
وقتی به مامِ میهن و فرزندانش میرینی! زود سیفون را بکش! اینجا خانواده زندگی میکند!
و با دوچرخهسواری دختران #تحریک میشود!
حراج: بوس
یک سنت... نوازش یک دلار... نرمش قهرمانانه: مام میهن مال تو، خیرشو ببر!
تنگنای دایرهی
مغز فندوقی مجمع تشخیص مصلحت و خبرگان و دانشمندان اپوزیسیون همینقدر است که
شاهدیم. یعنی مغز ضعیفه ها و نرسالارانِ ایرانی در میدان سرداران، میان دو معرکهی
لوطی و عنترهایش در میدانِ مشترکِ سلطان بومی و جهان، بیشتر از این نمیکشه: تکی
شیرن! و با هم موش!... موشی توی پوستینِ یوزِ پف کرده... کمتر از رجزهای انقلابیِ
پُفَ یوز... قدرت
زور و بازو در حد پوستهی سختِ قدرتِ فندوق. جمجمهی غول چراغ جادو اما: اندازهی
مغزِ فندوق... این یعنی: رأی ما به نامزد خوشگلمون، عین موشک ماست! این همون منطق
رابطهی عاشقانه بین مجنون و لیلاست! و جنون راز تعلق علماست.
اینو میشه از
استدلالهاشون فهمید... واسه همینه که دنیا به ریش متفکرین و مبارزین ایرانی میخنده
و هی به شهریارهای آهیشون دلار تزریق میکنه... تا بیشتر دور همی باشن و بیاری اونا
به روح پرفتوح سرداران انیرانیشون بشاشن!
روشنذکر ایرانی میگه: دور قبل با عقلا میزگرد گذاشتیم دور کرسیهای آزادپریشی و
بالاخره فهمیدیم، باید به کی رای بدیم... "توی این دوره که دایره تنگ تر شده،
بالاخره فهمیدیم که: رأی بی رأی! باید مهاجرت کنیم!"
روشنذکران
مام میهن را ببین و حالش را ببر ای دونژوانِ چینی!
گشادی و
تنگنای قطرِ سطح مقطع گردِ موشکِ چینی مهم نیست! مهم نرخِ جنس اصل و فیکه!
قیمتِ آن ضعیفه، آن تُرکِ شیرازی، نرخش 50 دلاره... تو چی #فرخ جان؟...
خدا نگهدارت! اما نه تا انقلاب مهدی! کی خسته میشی از پی.پی کردن از تریبونِ
بی.بی.سی توی زندگی مردم؟
فندوق مغز تو را رهبر چینی طالب است...
قیمت این طلب از طالب و مطلوباَت چند؟
روشنذکر میگه:
"توی این دوره، حقیقت را فهمیدم!... چون دایره هر روز تنگ تر شد، فهمیدم که
دیگر جای ما اینجا نیست!"
در حالیکه هنوز که هنوزه استدلالش اثبات میکنه باز هم نفهمیده... اما هنوز از فهم
خودش ممنونه!
حقیقت تلخه! اما ما چنین عالمانی داریم!... قدرت استدلال به اندازهی عرض و طول
دماغ...
اینکه: طرف خونهت رو با یک مبایعه نامهی قطعی( بنام قانون اساسی) بخره! و بعد تو
رو استخدام کنه بعنوان خدمتکار و آبدارچی و بهت حقوق بده... و توی خوشبهحال
متوهم باشی که خونه مال باباته و مال خودته و این بابا داره مثل یه خدمتگزار و
کارگزار بهت خدمات میرسونه... گیریم در قطار انقلابی صدور منابع طبیعی و انسانی به
دیار قدس... روی دو ریل ثابت چپ و راست قانونی، که نه میشه به چپ پیچید و نه
راست... و اگه یک سانت به هر سمت بپیچی، تـهِ درّهای... چون قطار انقلاب دارای
افسار شتر در صحرای حجاز نیست که به هر طرف بپیچی، بره همون سمت... این یعنی
اختیار تو قانونا پیشفروش شده... و تو و خاندانت، بیشتر از یک بردهی جنسی نیستین!
به همین صراحت!
قبلنا نقش
پاانداز داشتین و کاسب و بقّال... حالا نقش دستمال کاغذی توی سطل آشغال... البته
کاملا قانونی... یعنی هر کس رو توی این قطار بذاری، عقوبت همینه. لکوموتیوران
سوزنبان نیست. هر چند سوزنبان هم صاحب داره... صاحب زمان و مکان.
میگه چون
دایره تنگتر شده... فهمیدم جامون اینجا نیست!
یعنی چون نظام
کفگیرش به ته دیگ رسیده و دیگه رانت نداره که به تمام تدارکاتچیان و آبدارچیان
حقوق بده... و ناگزیر خدمتکارهاش رو نصف کرده... حالا فهمیده باید بره نوکر یه
ارباب دیگه بشه... چون بصورت تاریخی خودش رو رعیت میدونه... و هنوز نفهمیده که
صاحب مملکت خودشه... و سَرِ اون مبایعهنامهی اولی(قانون اساسی آن امام همام) سرش
کلاه رفته و مغبون شده... و از لحاظ حقوقی میتونه و باید وایسته و مبایعهنامه رو
باطل کنه... اما کی میره این همه راه رو؟... این زن نشد یه زن دیگه... چیزی که
زیاده ضعیفه...
روشنذکر سنتی،
غافله که هرگز موضوع قطرِ دایره نبوده... که از تنگ شدنش آدم ناامید بشه... پس از
76 پوشکی، 80 موشکی اینو اثبات کرد... و باطنِ قانونِ نخوانده را معنا کرد... اما
کی حال داره بخونه؟... ساندویچ مغز رو برسون، کلهپاچهای.
و اما هدف اصلی از این بازیها در صف بیعت برای خریدن بلیط، رگلاژ و تنظیم طول و
عرضِ موج توقعات و امید پشمکی و هیجاناته... وگرنه قانونا، چاردیواری است و
اختیاری...
فرق الان با قبل اینه که:
قبلا تماشاچیان بلیط می خریدن تا هیجانزده بشن که چطور شعبده باز از توی کلاه به
جای خرگوش، کبوتر در میاره...
حالا فهمیدن، فقط قراره خرگوش دربیاره... و ما دلمون کبوتر دوست داشت... خب که چی؟
دوزاریمون عجب کج بود... یعنی باز هم اصل موضوع رو نفهمیده! چون خیال میکنه انتخاب
یعنی: همین دوراهی بین خرگوش و کبوتر... و هرگز در داخل هستهی سخت فندوق، راه
سومی خطور نمیکنه! چون راه سوم رو باید کشف کرد و پخت... اما اونا ساندویچ مغز
دوست دارن با نون اضافه... و البته با دوغ آبعلی.
حتی یکبار به جمع جبری سه اصل 5+110+177 فکر نکردیم...
همین الان
هم حال نداریم یه بار هم که شده ویرگولهاش رو ببینیم و بخونیم.
طبیعیه که باید مهاجرت کنیم!
توی ونکور کانادا چینی ها ویلاهای شیکی برامون ساختن.
اینجا هم الحمدلله همه شون لااقل یه 50 دلاری توی جیبشون دارن تا هیچ دختری گرسنه
نمونه...
جهان سوم، جهان عقب مانده، فرهنگ زیرخاکی و فسیل لاکچری، یعنی این.
یعنی روشنفکران بعد از اینکه خیلی عمیق فکر میکنن... با هم قهوه میخورن و به ریش
همه میخندن، الا خودشون.
اما یکبار به این فکر نمیکنن... #انتخاب یعنی چی؟
یکبار فکر نمیکنن، گندم روی آسفالت خوشه نمیشه... و رویش و زایش قانون داره.
انگار همه اگر روزگاری از سر مصلحت در جبرجغرافیا، خودشونو به جهلالعارفین میزدن،
در عصر اصلاحجلبی و دوگانه سوزی، خودشونو به "جهلالآلزایمرون" زدن؛ و
عین کبک به روی مبارک نمیارن، اگه 88 ممکنه... پس 92 و 96 یعنی چی؟!!
مگه هر گردی گردو میشه؟
البته هر گردویی گرد میشه... مثل مجمعی از فندوقها که هم قالبش گرده و هم محتواش.
نرسالار ایرانی اینو نمیفهمه!
چون قدرت ادراکش در مناسبات قدرت ارباب و رعیتی، ورزیده نیست.
بنابراین توقع بیشتری ازش نیست!
به لبخند شکلاتیِ نرسالار ایرانی اعتماد کردن... یعنی دریده شدن... یعنی یک عمر
زنده زنده روززی هزار بار مُردن بین قطع و وصل برق و آب و نان.
این نه ربطی به صورت دو تیغه و ادوکلن و کروات داره... نه ریش و پشم و عمامه...
اینا سر و ته مثل کرباسچی یه کرباسن.
میگی نه؟
امتحان کن!
مثلا از آبراهوم نبوی بپرس که پس از کلی همت پژوهش برای تعقل و تفکر و تفحص
محققانه در دانشگاه مریلند امریکا و برای اثبات مشروعیت نظام سلطه به سناتورها، پس
از کلی عبرت از صندوق 88 تا 96، چرا اعلام کرده: میخواد در دوره به #همتی رأی
بده؟!
یعنی اونایی که مایوسانه #مهاجرت میکنن،
قراره عاقبتشون به همین اندازه تعقل منتهی بشه؟!
تو خود بخوان حدیث مفصل، از این مُجمَل
و اینکه: نرود میخ اهنی در سنگ!
#خیام_ابراهیمی
11 خرداد 1400
No comments:
Post a Comment