Tuesday, February 9, 2016

تحریم، جوابِ تحریم = رفراندومِ سَلبی

"تحریم، جوابِ تحریم"="رفراندومِ سَلبی"
ضرورتِ "نرمشِ قهرمانانه" برایِ "رفعِ تحریمِ ملت در قانونِ اساسی"
دلایلِ تحریمِ "سلبی-ایجابیِ" نمایش قانونیِ انتخابات(انتصابات)
=================
* توجه: این نوشته رویکردی تظلم‌خواهانه و استمدادی دارد! و مسئولیتِ بازنشرِ آن با ناشر است! این نوشته بیانگرِ مواضعِ تنها "من" به‌عنوانِ شهروندی بی‌حقوق و مستقل از دینِ حکومتی در قانونِ اساسیِ موروثی است، و آن‌را به هیچ‌کس بویژه ایرانیانی که قانونا حقوقِ مرا محترم نمی‌دانند، و مایل به تداومِ حرامخواریِ قانونی از حقِ محذوفِ من به‌عنوان اَحَدی از آحادِ ملتند، توصیه نمی‌کنم! مخالفینِ نظام و رهبری قادرند به دعوتِ ایشان به‌عنوانِ مخالفِ خود و قَدَر قدرتِ قانونیِ نسلِ گذشته، آزادانه تمکین کنند! همچنان که من آزادم، برای استقلال هویتم، تمکین نکنم! همچنانکه به جمهوری اسلامی آزادانه رایِ "نه" دادم!
....
چرا "رایِ من" به دلیلِ ماهیتِ "قانون اساسی" نمی‌تواند در بهبودِ موقعیتِ شهروندیِ من به‌عنوانِ یک ایرانی که تابعیتش قانونا قابلِ نفی نیست، مؤثر باشد؟ چرا قانونا تابعیتِ ایرانیِ من اَبتَر است؟ *
در اسفند ماهِ 94، انتخاباتِ دو مجلسِ غیرمردمیِ "خبرگانِ رهبری" و شورایِ مجلسِ رهبری (موسوم به مجلس شورایِ اسلامی)، در پیشِ رویِ ملتِ خلعِ یَدشده، دولتِ حکومت، رهبرِ حکومت، نیروهایِ موازیِ حکومتی با دولت، از قبیلِ سپاه و پیروان و حافظانِ رهبری، و مشاورین و سازمانِ بیتِ رهبری و اُمّتِ یک‌نفر است!
با اینکه حدود 90 دَرصد از کاندیداتورهایِ اصلاح‌طلب (که بود و نبودشان به دلیل التزام به قانونی که منکر حقوق ملی است، به کارِ ملت نیامده و نمی آید) و غیرخودیانی که به راست یا دروغ ملزم و موظفند به یک‌نفر -نه ملت- تمکین کنند، به دلیلِ تشخیص منصوبین رهبر، رَدِ صلاحیت شده‌اند، و با اینکه کلِ مردم و "ملتِ مستقل" از این دایره‌یِ خودی‌ها بیرونند، براستی تکلیفِ ملتِ اسیر در یَدِ قدرتِ مطلقه‌یِ آن یک‌نفر، در میانِ این معرکه چیست؟
اکنون، دو راهِ "تحریم" و "مشارکت در انتخابی بین بَد و بَدتَرهایِ زنجیره‌ایِ یک‌نفر"، پیشِ رویِ ملت است! کدامیک از این دو گزینه به نفع ملتِ ناگزیر و بی اختیار، و کدامیک به نفعِ نظامِ حکومتِ غیرمردمی است؟ حال که قانونِ ملتِ دیروز، به کارِ ملتِ امروز نمی‌آید، چه باید کرد؟ چه باید کرد وقتی حضور بیحاصل مردم در انتخابات به حساب بیعت با قادرِ مطلقِ قانونی گذارده می‌شود؟
راه کدام است؟
1- تمکین و مشارکت و تائیدی ایجابی در همراهی با ستمی قانونی؟
2- و یـــا: تحریمی سلبی نسبت به این ستمِ قانونی، به عنوان رفراندومی سلبی؟
برای مشارکت و یا تحریمِ انتخابات باید مشخص شود در وضعیت کنونی، کدام‌یک برایِ اعمالِ اراده ملیِ من و حلِ مشکلاتِ جامعه بصورتی قانونمند و پایدار و باثبات مؤثرند؟ و در صورتِ مشارکت، از میانِ جناح‌های درونِ نظام و افرادِ مستقل و رهبری و قانون، کدام‌یک سدّ راهِ همزیستیِ مسالمت آمیزِ ملتند و از کدامیک برای ملت کاری بَرمی‌آید؟ پاسخِ واقع‌گرایانه به این پرسش‌ها، خواهد توانست من‌را در انتخابِ راه درست یاری کند؟
.
وقتی از مجلس ششم با اکثریت اصلاح‌طلبان، همراه با رئیس‌جمهور اصلاح‌طلب کاری برنیامد، از هیچ مجلس و رئیس جمهوری هم کاری برنخواهد آمد و جز به تعویق انداختن احقاق اراده ملی، و اتلاف منابع ملی ثمری نخواهد داشت! فراموش نکنیم که فعالیت پنهانی هسته ای در زمان آقای خاتمیِ اصلاح طلب و مقدماتِ برجام در زمان احمدی نژادِ اصولگرا، و اجرای آن در زمان روحانی معتدل استارت خورد...براستی قدر مشترک اینها چیست؟! و کدامیک از این افراد خودرای بودند و از خود اراده ای داشتند فراتر از قدرت قادر مطلق قانونی؟ همواره یکی به دستور مافوق چاه میکند و دیگری با دستور مافوق همان چاه را پر میکند، هر دو از جیب ملت! قرار است این ماجرا تا کی ادامه یابد؟! چرا که آن عاملی که هر قدرتی را ابتر و غیرمؤثر می‌کند، قدرت مطلقه‌یِ برآمده از قانون اساسی است! بنابراین در این بن‌بست قانونی، باید به دعوتِ قادرِ مطلق و قانون‌اساسی او پاسخی مشخص داد! اما نه با حضوری که او با هر نتیجه ای آنرا به عنوان تثبیت نظام خود خواهد نوشت.
حال که برتری اصولگرایان در هر دو مجلس تضمین شده است، باید با این تحلیل انحرافی که "رای به غیراصولگرایانِ ظاهرا مستقل، به معنای عدم رای به اصولگرایان است"، به سیاهی لشکرِ مخالفین نظام، برای واریز حضورِ آنان به حساب قادرمطلق نائل آمد!
به باورم، قادر مطلق به پشتوانه ی قانون اساسی، رویکردِ اطاعتِ محض (پذیرشِ ردِ صلاحیتها و مشارکت در انتخابات) را از سویِ لشکرِ آش و لاشِ اصلاح طلبان و سایر مردم می پسندد! تا با یک تیر دو نشان زده باشد! هم مانعِ ورود آنان شود و هم حضور مشوّشِ مردم را به حساب خودش واریز کند! مجلس هم که با هر ترکیبی عملا و به تجربه مغبونِ قادرِ مطلق است و لاغیر... بنابراین چه باید کرد و چگونه؟
.
"اگر از 50 میلیون نفر واجدینِ شرایطِ رای‌دادن، 25 میلیون+ یک نفر از ملتِ تحریم‌شده توسطِ قانون اساسی و مخالفین نظامِ غیرمردمی، انتصاباتِ آن "یک‌نفر" را که متهم به "انتخابات" است، تحریم کنند، آنگاه مخالفین بدونِ خشونت، به "قانونِ اساسی" رای منفی داده‌اند و خواستارِ تغییر آنند! و حکومتِ قانونیِ نسل اولِ انقلاب بر نسل‌هایِ بعدی نامشروع است!" من برایِ حقوق دیگرانی که نمیشناسم و وکالت ندارم تلاش نمیکنم! مسئولین نظام قانونا به من پاسخگو نیستند! اما رفتار هموطنان میتواند مرا یاری رساند! این تنها راهِ غیرخشنِ احقاقِ حقِ "من" است! کیست مرا یاری کند؟!
.
37 سال است که انتخابِ منصوبینِ خویش را "بین بد و بدتر"، به حسابِ تائید خود واریز می‌کند و قانونا تنها تکلیف و کارِ خویش را پیش می‌بَرَد و بندگیِ امت را به ریشِ ملت می‌بندَد! (البته بر اساسِ قدرتِ مطلقه یِ غیرپاسخگویِ قانونی)! بله! این قانون اساسی است که چنین اختیار مطلقی را برایِ حفظِ نظامی که حفظش از اوجب واجبات است به قادرِ مطلقی داده است تا به هر وسیله با ابزارِ غیرپاسخگو و غیرِقابلِ‌اعتمادِ فتوا (حُکمِ فراقانونی) و تقیه (دروغ مصلحت‌آمیز) و مباهته (بهتان و افتراء به غیرخودی) و نصر بالرعب با ذیحقان، و رحماء (به خودی) و اشداء (سخت‌گیری و طردِ غیرخودی) و تکفیر و مَکر(...و مکرو و مکرالله ولله خیرالماکرین) و سفسطه و مغلطه با ملتِ غیرخودی (مردمی که امت نیستند)، مجریِ قانونی غیرملی باشد! آری... اگر تقصیری هست، بر گردنِ همین قانون اساسی است، نه مجریانِ آن.
همین قانون به قادر مطلق مجوز داده تا بگوید: مخالفینِ من و نظام به سرسپردگانِ من رای دهند، تا کشور و جانشان در اَمان بماند! براستی امنیتِ یک گورستانِ بی اختیار به نفعِ کیست جُز گورکَن؟ مگر ملت طفلانِ صغیرند و قادرِ مطلقِ قانونی ولیِ آنها؟ براستی آیا این تهدید علیهِ "صاحبانِ حقّ مسلم" است؟(که عملا باید ولی نعمتِ خدمتگزارِ خود باشند)، و یا تحمیقِ یک ملّت؟!
این چه قانونی است که یک نفر را "قادرِ مطلق" می‌کند و به او مجوز می‌دهد که مالباختگانِ عقیدتی و مخالفانِ خود را برایِ تثبیتِ قدرتِ خود امر به تائیدِ خود کند، تا با مستیِ پسافرجامیِ اربابِ بزرگ، کما‌فی‌السابق با نیرویی احیاء‌شده آنها را دو صد چندان همواره قلع و قمع کند؟!
این کـــــدام حقِ مشروع است که به یک نفر این اختیار را داده است، جز قانـون؟ من با این قانونِ استعمارگر مخالفم، نه با کسی که مُکَلّف به اجرایِ سِتَمِ این قانون بر ملتی بی‌اختیار است!
.
هر رفتارِ سلبی و یا ایجابیِ آگاهانه و معنادار، در بستری منطقی می‌تواند در راستایِ هدفی واقعی و معین، مفید و مؤثر باشد! اما مسلما رفتارهایِ ایجابی و سلبیِ کــور و بی‌معنا، فاقدِ ارزشی مفید و مؤثر در راه اهدافند!
مشارکت در انتخابات (به عنوانِ یک عملِ ایجابی)، و یا تحریمِ انتخابات (به‌عنوانِ یک عملِ سلبی) نیز، از جمله رفتارهایِ اجتماعی هستند که باید مجاب‌کننده و معنادار باشند!
گزینش هر یک از این دو راه منوط به برآوردِ شرایط زمان و مکان و بسترِ قانونی و سیاسی و دلایلی است، که باید منتهی به فایده باشد نه ضرر!
.
تحریم و یا مشارکت در انتخاباتِ مجلسینِ خبرگان و شورایِ رهبری*؟
طبق رویه‌ی معمول، و بر اساس اختیاراتِ ولایت مطلقه فقیه، عملا هر دو مجلس بعلاوه‌یِ قوه‌یِ قضائیه و ارتش و سپاه، بصورت مستقیم و غیرمستقیم تابع و در اختیارِ قدرتِ رهبری هستند، و اعضاء و مسئولینِ مربوطه اختیار مؤثری در پیروی از خواسته‌هایِ مردمی ندارند! با این وجود توقعِ من به عنوانِ یک ایرانیِ صاحبِ حق، از مشارکت و یا تحریمِ انتخابات، اعمالِ اراده‌ در راه حقوق و باورهایم برای نیل به خواسته‌هایم است. برای چنین هدفی در طول 37 سال گذشته؛ محتوا و اصولِ این بسترِ قانونی با توجه به اِعمالِ قدرتِ رهبری در عملکردِ نمایندگان، برایِ من به‌عنوانِ کارفرمایِ مسئولینِ نظام و نمایندگان، ثمری جز ابزاری موقتی و یکبار مصرف نداشته و در جهت تبلور اراده‌ام به هیچ عنوان کفایت نمی‌کند! چرا که چنین قانونی ضمنِ اعطاء قدرت مطلقه به ولی فقیهی (که خود باید دیگرانی را تائید کند تا بتوانند او را تائید کنند) برایِ اعمالِ نفوذ در پروسه‌یِ گزینش نمایندگانی دربست مطیع، از طریق شورایِ نگهبانِ منصوبِ خودش و نیز کنترل و هدایتِ عملکردِ نمایندگانِ ذوب در ولایتشان که حتی نقد بدیشان آنان را از صلاحیت ساقط می‌کند، از من حمایت نمی‌کند! چنین قانونی ضمنا از حقوقِ اولیه‌یِ بشری و انسانی و همزیستیِ‌مسالمت‌آمیزِ تمامِ ایرانیان برای برخورداری از منافعِ مشترکِ ناشی از حقِ تابعیت و امنیتِ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی بر اساس باورهایِ شخصی‌ام حمایت نمی‌کند! چرا که اساسا قانون اساسی اراده‌ملی و حقوقِ ایرانیانِ ناباور به قرائتِ خاصِ دینِ حکومتی را به‌دلیل تداخلِ آن با حقوقِ اُمّتِ یک‌نفر قادرِ مطلق، محترم نمی‌داند! و امید بستن به‌چنین قانونی، نامعقول و ناممکن و بلکه احمقانه است! پس من فعلا در فکر تغییرِ مفادِ حقوقیِ قانون اساسی با درخواست از مراجعِ قانونی هستم (که البته تاکنون پاسخگو نبوده‌اند)!
.
پرسش:
حال از خود می پرسم آیا تغییر قانونِ اساسی از طریقِ قانونی ممکن است؟ و نهایتا
آیا در بین کاندیداتورهای مجازی که بتوانند در مجلسین حضور داشته باشند تا مرا به خواسته‌یِ اصلی‌ام که همانا تغییر قانون اساسی است نزدیک کنند، اشخاص مؤثری وجود دارند؟
درهر دو حالت من بر این باورم که مشارکت و یا تحریم نباید واکنشی صرفا سلبی و گنگ و ناشی از قهری کور باشد! حتی گزینش راه حل تحریم باید معنادار بوده و همراه با نتیجه‌ای قابل اندازه‌گیری باشد، و اگر مرا بصورت صد در صد به هدف نمی‌رساند اما لااقل مرا به هدفم نزدیک‌تر کند!
.
رَدّ صلاحیت کاندیداتورهایِ منتقد رهبری و نظام.
با توجه به وضعیتِ ردِ صلاحیتِ کاندیداتورهای مؤثر، و دعوتِ رهبر از مخالفین نظام برای مشارکت به دلیلِ حفظ امنیت فیزیکی کشور، جمعا به این نتیجه رسیده‌ام که به دلایل ذیل مایلم در حالتی که وضعیت تغییر نکند و امیدی به اقدام نمایندگانِ اعزامی به مجلس نباشد، به جایِ گزینه‌یِ کاسبکارانه و همیشگیِ "گزینش بینِ بد و بدتر"، این‌بار انتخاباتِ پیش روی را بصورت سلبی تحریم کنم، به شرط آنکه در راستای آن به رفتاری ایجابی دست بزنم تا تحریمِ مرا معنادار کند!
.
دلایل من برای تحریم سلبی و اقداماتِ ایجابی پس از تحریم:
1) تحریمَم کرده‌ای! پس تحریم‌اَت می‌کنم!
علتِ این "تحریم" می‌تواند صرفا ردّ صلاحیت‌هایِ کاندیداتورهایِ نسبتا مستقل و مؤثرِ انتخابات پیشِ روی نباشد! چرا که به باورم پیروِ رویه‌یِ 37 سالِ گذشته، هیچ امیدی به نمایندگانِ برگزیده‌یِ نظام برای تثبیتِ پایدارِ امنیتِ ملیِ فراگیر، و ثباتِ اقتصادی و سیاسی بر اساسِ اصولِ حقوقیِ این قانون اساسیِ نمی‌توان داشت! اما در صورتِ وعده‌یِ کاندیداتورها به اقدامی مؤثر، مایلم به جای قهر و گم شدن به احتمالِ مؤثر افتادنِ پی‌گیری مطالبات خویش از نمایندگانِ متعهد بختی بدهم تا لااقل آنرا از تریبونی رسمی ابزار کنند و به گوش همه برسانند.
2) 37 سال است است که انتخابات بین بد و بدتر و مشارکت و حضور مردم در انتخابات، به معنای تائیدِ نظام و حکومت القاء شده است؛ حال آنکه چنین استنباطی یکسویه بوده و به نوعی نیّت‌خوانیِ کاسبکارانه و خیانت در امانت می‌باشد! بنابراین آیا سزاست که مالباختگان و ملتِ خارج از گودِ مدیریت منابع طبیعی برخلاف تجربه‌یِ خویش، به دستِ خود سرکوبیِ خویش را از پیش به مخالفِ خود واسپارند و بر آن مهر تائید بزنند؟ هر چند نظام در هر دو صورت، همواره پس از هر انتخابات خود را پیروزِ میدان می‌داند! آیا در این بازی یکسویه، باید راهی مستند برایِ درخواستِ خویش به عنوان مخالفِ نظام در دسترسم باشد یا نه؟ من مُهر نخوردنِ شناسنامه را بزرگترین دلیل برای پی‌گیریِ مطالبات و حق مسلم خویش می‌دانم، تا کسی نتواند مشارکتم را به حسابِ خود واریز کند! مُهر نخوردنِ شناسنامه موثق ترین و بزرگترین مدرک در دستِ من برای ارائه به هر محکمه است و اثباتِ این‌که: آیا جمع جبریِ تعدادِ شرکت‌گنندگان با تحریم کنندگان برابر با واجدینِ شرایط هست یا نیست؟
3) پیام صریح به حکومتی که امنیتِ فیزیکی مخالفینش را گروگانِ مشارکتِ آنها گرفته است! اما به مخالفینش اجازه‌ی مشارکت برایِ اقدامی قانونی در راستایِ احقاق حق تابعیت و تغییر قانونِ اساسی که حقِ آنهاست و در قانون فعلی نیز پیش‌بینی شده نمی‌دهد! گویا مسئول ارشد نظام جمهوری فراموش کرده آنها خدمتکارِ جمهور و مردمند و مردم کارفرمای آنهایند. و رسمِ خدمتکاری، فرمانبری و اجراء درخواستِ مردم است، نه فرماندهی و به کارگیری جمهور برایِ منویاتِ غیرقابل نقدِ خویش.
4) اقدام عملی جهتِ ارائه‌ی درخواستِ تغییر قانون اساسی از طُرُقِ مسالمت‌آمیز به مراتبِ ذیل:
4-1) استفتاء از فقها جهت اثباتِ حرامخواریِ قانون اساسی با مصادره‌یِ قانونیِ الزاماتِ حقِ تابعیت و پیشگیری از اِعمالِ حقِ مالکانه در ملکِ مشاعی به نام وطن. نوعِ گرایش عقیدتی مانعی برای حذفِ حقِ مالکانه‌ی یک شریک در بین شرکاء نیست!
4-2) درخواست کتبی و شفاهی به مسئولین حکومتی، جهتِ اقدامات مقتضی برای تغییرِ قانونِ اساسی در راستایِ بهره‌برداری از حق تابعیت به عنوان یک ایرانی. و تصحیح مناسباتِ ارباب و رعیتی نهادینه در قانون اساسی.
4-3) در صورت عدم تمکین حکومت به درخواستِ ارائه شده در بند فوق، شکایت از نسل گذشته و قانون اساسی به مراجعِ حقوقی بین‌المللی از جمله سازمانِ ملل، بعلتِ کاذب بودنِ نمایندگانِ قانونیِ غیرمردمی (موروثی از نسل گذشته) به‌عنوان نمایندگانِ نسلِ فعلیِ ملتِ ایران، که اراده ملی نسل‌های بعدی را قانونا به یک نفر پیش فروش کرده و مردم فعلی را از اعمالِ اراده ملیِ امروز به‌نفعِ میراثخوار دیروزیان ساقط کرده‌است!
.
مخالفتِ من با فردِ رهبری نیست، بلکه مخالفت با قانونِ اشتباه و استعمارگرِ گذشتگان است که بر رهبری بار شده است.
من مخالفِ رفتارِ رنگارنگِ مجریانِ قانونِ اساسی نیستم، چرا که آنان را بر اساسِ مراتبِ ساختاریِ قدرتِ مطلقه‌یِ قانونی، بی‌اختیار و مُکلّف و مامور و معذور می‌دانم! بلکه مخالفِ قانونِ اساسیِ پارادوکسیکال و پرتناقض و سوء‌تفاهم‌برانگیزِ نسلِ گذشته هستم، که در کالبدِ آن روحِ "استعماری مخملی" و تفرقه‌انگیز و ویرانگر جریان دارد، که ضدِ "وحدت ملی" است؛ و نیز حقِ مسلم مرا به‌عنوانِ یک ایرانی مصادره کرده است!
هویت و اراده‌ی من به عنوان یک ایرانی، مستعمره‌یِ یک نگاهِ خاص است، نه قانونی بر اساسِ یک حقِ مشترک و وحدت‌بخش.
طبقِ تجربه‌یِ مکررِ 37 ساله، این روحِ استعماریِ قانون اساسی، جز مهجور نمودنِ صاحبان‌ِحق، فرارِ مغزها، مهاجرتِ ناخواسته، تفرقه* و پریشانی و اتلافِ منابعِ ملیِ مشترک در خدمتِ یک نگاهِ غیرپاسخگو، و فقر و فساد و فحشاء و اعتیادِ روزافزون و در یک جمله ناامنی روانی و زندگی شخصی، توسطِ پیروانِ یک عقیده علیهِ حقِ‌مُسلّمِ دگراندیشان و صاحبانِ حق‌ّ برابرِ مالکانه در ملکِ مُشاعی به‌نامِ وطن ثمری نداشته، و بصورتِ بنیادی موجبِ اِعمالِ "زورگیریِ عقیدتی" برایِ ایرانیانِ دگراندیش و نسل‌هایِ بعدی شده است؛ که این‌همه ربطی به‌ انتخاب و معرفت و اراده‌یِ آگاهانه‌یِ من ندارد! همچنان‌که قانونِ اساسیِ شاه ربطی به نسل‌هایِ بعد از انقلابِ مشروطیت نداشت! درخواستِ من درخواستی شفاهی برایِ اقدامِ مسئولینِ توانایِ نظام در راستایِ تغییر قانون اساسی به نفعِ اراده ملی و ملت و نسلِ امروز و فرداست، که هویتِ من مستقل از آن معنا ندارد و جزوی از آن است.
.
من کسی را برای همراهی با این درخواست دعوت نمی‌کنم! مخاطبم پیروانِ مؤثرِ قانونی است که خودآگاه و یا ناخودآگاه حقِ مسلمِ مرا قانونا مصادره کرده‌اند و من از قانونِ غاصبِ موردِ احترام آنان شاکی هستم!
چون قانونِ اساسی تابعیتم را اَبتَر و مرا از نظامِ تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری در توزیع منابع مادی و معنوی و حقوق‌ مسلمِ ملی حذف و تحریم کرده است، بنابراین به‌ناگزیر، انتخاباتِ تکراری و نامفید و فریبنده‌اش را تحریم می‌کنم، تا مهری بر تائید این قانون نباشم!
مخالفم با قانونِ غاصبانه‌یِ نسلی که پیشاپیش مرا از مدیریتِ منابعِ ملیِ وطنم حذف کرده است!
پیروانِ چنین قانونی، شریکِ جُرمِ این قانونِ غاصِبَند، و طبقِ شرعِ خودشان، نمازشان در ملکِ غصبی باید باطل باشد و حقِ مسلمِ من در کامِ ایشان و وابستگانشان... خود دانند!
ملاحظات:
1- آقای خمینی (در بهشت زهرا- سال 57): به چه حقی ملت پنجاه سال(پیش) از این، سرنوشتِ ملتِ بعد را معین می‌كند؟ سرنوشتِ هر ملتی به دست خودش است!
2- آقای خامنه‌ای اخیرا و در سال 92 با دعوت از مخالفینِ رهبری و نظام به مشارکت در انتخابات برای اولین بار به مخالفین رسمیت بخشید!
"بیعت" بـا دعوتِ "قدرتِ مطلقه"، یــــا "عدمِ بیعت"؟... رفراندوم این است!
..........................................
اکنون دو نظر در منظرِ من است:
1)باید با شرکت در انتخابات، به غیرخودیان رای داد تا خودی‌ها بیرون بمانند. (گویا صاحب این نظر، معجزاتِ تقیه و مکر و مباهته و فتوایِ هشتاد و هشتی و مصلحت و "حفظ نظام از اوجب واجبات" را فراموش کرده‌، که نهایتا به معجزه‌ی هزاره‌یِ سوم و پاکدست‌ترین فاسدِ ذوب در ولایتِ موردِ تائیدِ قدرت‌مطلقه منتهی شد!)
2) باید تحریم کرد! تا "سقوطِ چشمگیرِ آراء" بیانگرِ نفیِ لبیکِ ملت به دعوتِ قدرت‌مطلقه‌ای باشد که نهایتا مشارکتِ مخالفینِ خود را به حساب تائیدِ خود حقنه می‌کند و به اتکاء قادرِ مطلقِ تحریم و دوپینگِ پسافرجامی، و واریز حضور ملت به حسابِ فرمانبریِ ملت از خویش، کما‌فی‌السابق آنها را بعنوان مخالف و غیرخودی منکوب و سرکوب می‌کند!
تا نظرِ حضرتِ دوست چه باشد؟! smile emoticon
نتیجه:
باید محاسبه کرد مشارکت با نتیجه‌یِ (چند غیرخودیِ شجاع+ حضور چشمگیرِ مصادره شده توسطِ قدرت مطلقه) کاراتر به حال ملت است و امید مردم را به تائیدِ قانون‌اساسی و نظامِ منبعث از آن اثبات می‌کند، یا عدمِ حضور چشمگیرِ ملت برای رساندن پیامِ مخالفت خویش به جهانیان و به تاریخ ...
هر چند در هر دو حالت، صندوق رای در دستانِ صاحب الامرِ "تقیه+مباهته+فتوی+رعب بالنصر" و در یک کلام "اوجبِ واجبات است و صد البته:... وَ مَکرو و مَکرالله واللهُ خَیرُالماکِرین. smile emoticon
.
ما بیش از این، بارها بختِ خویش را بین بد و بدتر آزموده ایم: در دوری باطل، یک دور یکی چاه می‌کَنَد از جیبِ ملت...و در دورِ بعدی آن یکی همان چاه را پُر می‌کند، باز از جیبِ ملت! هر دو هم اصرار دارند اثبات کنند قانونا التزام دارند به غاصبِ قانونیِ جیبِ ملت، و نه خودِ ملتِ خلعِ‌یدشده در قانونی که با من نیست و بَر من است!
ما آزموده‌ایم در این شهر بختِ خویش ... بیرون کشید باید از این ورطه رختِ خویش (حافظ)
توجه:
شناسنامه‌هایِ مُهر نخورده، مهمترین سندِ "عدمِ بیعت" با "دعوت‌کننده‌یِ مخالفین" برای مشارکت در معرکه‌یِ انتخاباتِ خودیهایِ سرکوبگر است!
چه کسانی بدان افتخار خواهند کرد و چه کسانی از آن شرمنده خواهند شد؟!
.
خیام ابراهیمی
اول بهمن 1394
....................
پی نوشت:
*1- توجه: این نوشته رویکردِ تظلم خواهی دارد! و مسئولیتِ بازنشرِ این نوشته با ناشر است! این نوشته بیانگر رویکردِ تنها من به عنوان شهروندی بی حقوق و مستقل از دینِ حکومتی در قانون اساسی است، و آنرا به هیچکس بویژه ایرانیانی که قانونا حقوقِ مرا محترم نمیدانند، و مایل به تداوم حرامخواریِ قانونی از حق من به عنوان احدی از آحاد ملتند، توصیه نمیکنم! مخالفین قادرند به دعوتِ مخالف قانونی خود تمکین کنند!
.
*2- عاملِ تفرقه، و فتنه‌ی راستین در ماهیتِ قانون اساسی نهفته است! از تداخلِ معنایِ حقوقیِ ملت و امت. عامل تفرقه در غیرِمشترکات و تقسیمِ مردم بینِ خودی و غیرخودی است!
.
* 3- عاملِ "وحدت‌ملی"، در پاسداشتِ مشترکات و حقِ مُسّلَمِ مالکانه در ملکِ مشاعی به‌نامِ وطن، با امکانِ مشارکت در قوایِ سه‌گانه و نظام تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی در منابع ملی است، که فارغ از عقاید مردم، باید حقی همگانی باشد، نه حقِ نگاهیِ خاص با رویکردی حذفی. وحدت ملی در بردگیِ عقیدتیِ ملت با "یک نفر" وحدتی زورگیرانه و پوشالی و عوامفریبانه است. وحدت ملی ناشی از تضمینِ قانونیِ "همزیستی مسالمت‌آمیز" تمام آحادِ ملت فارغ از ایدئولوژی است.

پَسابرجامِ بَدفرجام، در بسترِ قانونِ اساسیِ ارباب-رعیتی

پَسابرجامِ بَدفرجام، در بسترِ قانونِ اساسیِ "ارباب-رعیتی"!
پرسشی از دوستانِ بامعرفتی که یک‌بار "قانون اساسی" را خوانده‌اند!
================
با تبریک به اربابانِ عالمِ اِمکان، و تسلیت به رعیت‌هایِ قانونی! smile emoticon
هم‌میهن و دوستِ گرانقدر! در صورتِ امید به انتخاباتِ ناشی از اِعمالِ قدرتِ مطلقه‌یِ قانونِ‌اساسی، دوستانتان را نیز از دلایلِ امیدِ مستدلتان آگاه کنید، تا چراغی باشید راهنما برایِ وحدتِ‌ملی!
هر چند بالاخره تحریمِ ناشی از فعالیتهایِ‌هسته‌ایِ مخفیانه و مشکوکِ نظام، شکسته‌شد و رهبر نظام نامِ این استغفار به درگاهِ جهانیان را "نرمشی قهرمانانه" نام‌نهــاد، اما هنـــــــوز تضادِ قانونیِ منافعِ ناشی از توزیعِ میلی و انحصارگرایانه و ناعادلانه‌یِ منابعِ ملی، به اتکاء قادر مطلق قانونی و به مصداقِِ "... والذين معه أشداء على الكفار رحماء بينهم..." بینِ "ملّتِ غیرخودی و خارج از گودِ قوایِ سه‌گانه"، و "اَمّتِ خودی و درونِ گودِ یک‌نفر" پابَرجاست!
نمی‌دانم علی‌رغمِ اراده‌یِ قادرِ مطلقه، خودسران و خودیان و دل‌واپسانِ ذوب در ولایت، چرا از اجرایی شدنِ توافقنامه‌یِ راستی‌آزماییِ این استفغار، خشمگینند، و غیرخودیان چرا خشنودند؟! و چرا هر دو گروه خود را به فراموشی زده‌اند که همان قدرتِ تام‌الاختیاری که به خودسران و دل‌واپسان "37 سال" امنیت و میدان داده، همچنان حیّ و حاضرتر از خدا و وجدانِ عمومی، در میدان است!
.
نادیده نباید گرفت که: ساختارِ نظامِ حقوقیِ حکومت، پیش از دَراُفتادنِ سنگی در تهِ چاه -به‌همتِ "قدرت مطلقه"-، با ساختارِ حقوقیِ بعد از دَرآوردنِ سنگ از همان چاه -به‌همتِ تمامیتخواهانِ عالم-، همان است که بود! در این فراز و فرودِ هزینه‌بار، تنها مردم لت و پارتر و مالباخته‌تر شده‌اند! اما همان ساختار باز هم قادر است کمافی‌السابق به بازتولیدِ محصولاتِ پنهان و فراملیِ خود در نظام خودی و غیرخودی داخلی و خارجی در سوریه و عراق و یمن و اَقصی نقاط عالم، از جیبِ ملتِ بی‌اختیار ادامه دهد، و هر گونه گشایش و مرهمِ احتمالیِ اقتصادی بر زخمهایِ مردم آسیبدیده، تنها آنان را محتاط‌تر، مصلحت‌جوتر و نرم‌تن‌تر از پیش خواهد کرد تا جبرانِ مافات کنند! اما این‌بار برای شریک شدن با زورگیران و بردگانِ عقیدتی و جا نماندن از نظام اقتصادیِ غیرمردمیِ ازمابهترانی که مردمِ فارغ از ایدئولوژی حکومتی را هرگز در خود راه نمی‌دهند!
در واقع، مالباخته‌تر و لت‌وپارتَر از پیش برگشتیم به نقطه‌یِ منفیِ صفر!
تثبیت و امنیتِ گورستان، برگورکن و مردگان خواب‌آلود و عافیت‌جو، مبارک باد!
سزاست که از این پس همچون جان کِری و اوباما نگوئیم "ایران"، بگوئیم حکومتِ قانونیِ غیرمردمی و تمامیتخواه و حاکم بر ملتِ بی‌اختیارِ ایران!
...
همه می‌دانند که طبقِ "قانون اساسی" تثبیتِ "حکومت ایران" به معنایِ امنیت و تثبیتِ اراده ملی و "مردم ایران" نیست! چون مردم ایران به صرف ایرانی بودن، حقّ مشارکت در نظام مدیریت منابع ملی و نظام تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری در ملکِ مشاعی به‌نامِ وطن را ندارند! مردم تنها برای تائیدِ صاحبِ مطلق‌العنانِ قانونیِ اراده‌ملی مفیدند، نه مشارکت در قوایِ سه‌گانه!
اینک، اگر درآمدن از این چاهِ تحریمِ بین‌المللی ناشی از ماموریت و تلاشِ رئیسِ دولتِ حکومت غیرمردمی نظام باشد، نباید فراموش کرد که درافتادن در آن نیز ناشی از ماموریت و تلاشِ رئیس دولت‌هایِ قبلی همین نظام و حکومتِ غیرمردمی بود!
. وقتی طبق قانون اساسی، تصمیماتِ حیاتی و استراتژی‌هایِ بلندمدتِ یک ملت تنها به دستِ "یک نفر" و بدون مجوز موضعی و نظارتِ مردمی صورت بگیرد، معلوم است که طبق همان قانون از این پس هم دربِ سرنوشت و خانه‌یِ مردم بر همان پاشنه خواهد گشت! بنابراین دور از انتظار نیست که هر دم از باغ میوه‌هایِ ابترِ دیگری همچون فعالیتهایِ هزینه‌بار هسته‌ای نرسد! این مجازاتِ خفت‌بار نتیجه‌یِ تسلیمِ اراده‌یِ یک ملت به دستِ "یک‌نفر" و توسط نسلِ گذشته است.
.
قرار نبود جایِ یک فردسالار به عنوانِ شاه با فردسالاری دیگر به عنوانِ ولایت مطلقه فقیه عوض شود! اما قانون اساسی معمار انقلاب چنین سرنوشتی برای مردم رقم زد و این خیانتی بود در تداوم مصادره اراده ملی.
خوشحالی و افتخار وقتی حاصل میگردد که حکومت و نظام قانونی، اراده ملی را به مردم بازگرداند! وگرنه بهتر شدنِ موقتیِ وضع مالی مردمی که اختیاری جز برده شدن نظام ندارند، جز فریبی برای تثبیت حکومتی غیرمردمی نیست!
چون همچنان منابع ملی و سیاستها و استراتژیهای مدیریت منابع ملی در اختیار "یک نفر" خواهد بود نه مردم.
آیا افتخار رئیسِ دولتِ حکومتِ غیرمردمی، برایِ خدمت به آن ساختارِ تمامیتخواه‌بازِ قانونِ فسادآور و حرامخوار است؟
قانون اساسی حق مسلم مالکانه‌یِ مردم بی اعتقاد به روایتِ دین حکومتی را به نفع امت یک نفر مصادره کرده است.
واقعیت این است!
انتخاب شما چیست؟ امید به امیدِ دولت، و یا امید به تغییر قانون به نفعِ اراده‌یِ ملی؟
امید به امنیتِ صد در صدِ مردمی در گورستان، و یا امید به امنیتِ زنده‌یِ اراده ملی؟
این خوابِ امنِ و مرگِ تدریجی، هر چه باشد اما "زندگی" نیست!
به باورم همان سیستمی که خودسران، آقازاده‌ها و احمدی‌نژاد را پر و بال داد و در دامن خود پروراند، این بار گمنامانی را پرورش خواهد داد که تا صد سال دیگر کسی آنها را نشناسد!
این ماهیتِ سیستمِ حاکمی است که بر خلاف ملت، همواره از تجربیاتش می‌آموزد و بصورت سیستماتیک خود را علیهِ ملت مستقل از دین حکومتی، اصلاح و ترمیم می‌کند! تا پیش از برجام، نَفَسِ چنین قدرتی بدلیلِ فعالیتهایِ ایدئولوژیک و هزینه‌بارِ غیرمردمی بریده بود، اما حالا به پشتیبانیِ قدرت‌های حاکم بر جهان، به بقاء و بازآفرینی خویش امیدوارتر است. و مطمئنا پس از این توفیق، با عدمِ صلاحیتِ کاندیداتورهایِ نه چندان مردمیِ مجلس، تنها راه برای منصوبینِ معتقد و موردِ نظر خود باز خواهد گذارد، نه مخالفینِ خود!
.
بنا به دعوتِ رهبرِ نظامِ حاکم بر ایران، مخالفینِ نظام و رهبری، تنها سزاوارِ تائیدِ تصمیمات و اوامرِ ایشانند، نه احقاقِ حقِ مسلمِ خویش و ملتِ مالباخته، طبق قانون اساسی!
قدرتِ تمامیتخواهِ حاکم بر جهان نیز همین را می‌خواهد! حفظِ امنیتِ خود و پیروان و هم‌پیمانان و خودیها از جیبِ ملت‌های ابتر و غیرخودیها.
علی‌رغمِ شعارِ عوامفریبانه‌یِ صاحبانِ سرمایه و کارخانه‌هایِ اسلحه‌سازی و تکنولوژی و قدرت جهانی، استقرارِ اراده‌هایِ ملی جهان سوم بر سرزمینهایِ خویش به هیچ عنوان برای حفظِ تعادل و ثروتهای روزافزونِ آنان مفید نیست! آنها با دیکتاتورهایِ زنجیرشده بهتر کنار می‌آیند! من این استعمارنوین را "استعمار مخملی" می‌نامم.
البته برای شیرین‌ماندنِ خیالیِ کامِ خوش‌‌دلان و دل‌واپسانِ ناآگاه و خطِ مقدم (که همواره سیاهی‌لشکرِ جنگ‌هایِ زرگری درونِ نظام برای باورپذیریِ مردمسالاری در اذهانِ عمومی هستند)، امیدوارم امیدِ ملتِ امیدوار محقق شود. اما ساختارِ قانونی از چنین امیدی سخن نمی‌گوید!
چرا که از کوزه‌یِ قانون اساسی همان برون تَراوَد که دراوست!
و:... خشتِ اول چون نهاد معمار کج...تا ثریا می‌رَوَد دیوار کج!
برای استقرار اراده ملی، راهکاری اگر باشد، جز درخواستِ صریحِ تغییرِ قانون اساسی نیست! و نه خوش‌خیالی به عدمِ تمکینِ غیرقانونیِ "قدرتِ مطلقه" به قانونی که ملت و مردم مستقل را صغیر میداند و ایشان را ولیِ مطلقه. از ولایتِ مطلقه‌ی فقیه نمی‌توان درخواستی غیرقانونی کرد! اگر درخواستی به جز صلاحدید ایشان مطرح است، باید درخواستِ تغییر قانون اساسی باشد...ولاغیر.
بر این مبنا، عاقبتِ برجام تنها به نفعِ منافعِ مخالفینِ اراده ملی که همانا نظام و رهبری است خواهد بود! و این یعنی بدفرجامیِ ادامه‌دار برای ملتی بی اختیار به‌موجبِ اصول پارادوکسیکالِ قانون اساسیِ موروثی از نسلِ گذشته، که سَنَدِ کشور را دربست به‌نامِ ولایتِ مطلقه‌یِ فقیه زده است و مردم تنها به کار تائید و بیعت با او می‌آیند وگرنه غیرخودی‌اند و نامحرم و کافر.
بنا به تجربه‌ی 37 ساله، طبقِ کدام نشانه و روزنه و دلایلِ منطقی فکر می‌کنید که با امکانِ تقویتِ بنیادهایِ اقتصادیِ نظامی غیرمردمی که حفظش از اوجب واجبات است، و رهبر و ولی و صاحبِ امرِ مردم صغیرش، بر پایه‌یِ سه اصلِ "فتوی و تقیه و مباهته" همواره غیرقابل اعتماد و غیرپاسخگوست، ولایتِ مطلقه‌یِ فقیه، سندِ قانونیِ این ملکِ مشاع را بر خلافِ منافعِ حکومت و مصالحِ عقیدتیِ خویش، از سرِ ترحم به ملتِ بی‌اختیار و نسل‌هایِ بعدی بازخواهد گرداند؟!
براستی، امیدِ امیدواران چه مبنایی جز رؤیا و آرزو و بخت و اقبال دارد؟
مکر ممکن است ارباب به حکم حقی قانونی که برای خود متصور است، رعیت را در املاکِ متصرفه‌یِ خویش شریک کند و در تصمیماتِ حیاتیِ بقاء خویش در راستایِ صدور و نفوذ انقلابِ معمارِ خویش، به سایرِ ممالکِ عالم، از او چاره بجوید؟
اصولا ملتی که قانونا رعیت باشد به کدام آینده جز بدفرجامیِ اراده ملی می‌تواند امیدوار باشد؟
.
آقای خامنه‌ای به موجب اختیاری که قانون به ایشان ولایت مطلقه‌ بر شما داده است، از مخالفین خود و نظام برای مشارکت در انتخاباتِ قانونیِ مورد نظر خویش (نه ملت) دعوت کرده است. من به عنوانِ مخالفِ قانون اساسی (رهبر و نظام) که رسمیّتم را در معرکه‌یِ تکصداییِ انتخابات، رهبرِ غیرپاسخگو تائید کرده است (نه قانون)، بر این باورم که:
تا در قانون اساسی، تکلیفِ حقوقیِ مردم بینِ حقوقِ ملت و حقوقِ امت مشخص نشود، این تناقض به نفعِ یک نفر (ولایت مطلقه فقیه) ایران را از هم خواهد پاشید! شما را نمیدانم! امیدوارم مرا با کلام و منطق خود آگاه کنید! تعدادِ مشارکتِ دوستان در این نوشته به نسبت سایر نوشته‌هایم بیانگرِ جدی بودنِ جایگاهِ حضرتِ دوست در فضای مجازی است. smile emoticon
پرسش از دوستان: فکر می‌کنید قانون اساسی شما را جزوِ امتِ "یک نفر" می‌داند، یا ملتِ یک وطن؟ اگر خود را جزو امتِ همان یک‌نفر می‌دانید، قانونا شریکِ مالِ غصبی هستید و نمازتان باطل، و اگر خود را جزوِ ملتِ صاحب‌اختیار می‌دانید، تکلیفتان با قانون اساسی که پس از تصویب هیچگاه به‌شما فرصت اعمالِ اراده در ملکِ خود را نداده چیست؟ آیا با صاحب‌الامر و مالکِ قانونیِ خود موافقید یا مخالف؟
درود بر شما.
..........................
خیام ابراهیمی
27 دی 1394

استقلال، آزادی، جمهوریِ بردگان

استقلال، آزادی، جمهوریِ بردگان
==================
شهری است شهرِ فرنگ
به دورِ باطلِ قانونِ چرخ و فلک
غوره‌هایِ ذوب در مَویزِ درونِ هَوَنگ
فروپاشیده‌ قبیله‌یِ گیج و مَشنگ
لمیده در گورهایِ صد در صد اَمن
که نیستش خبری از انفجارِ پیش از اِنتِحـار
خوراکِ کرم‌هایِ شـــــادخوارِ بی‌اختیار
غلغلکی از حقِ ناس و فرمانِ آزادی و حقِ انتخاب
میانِ دو میوه‌یِ بهشتیِ گوجه و خیـــــــار
معرفت بالا آورده فهمِ معده‌هایِ بیمار
تناسلِ قار و قور و شعارِ قـــار قـــار
مُزدِ گورکن هفتصد هزار
گورِ اجاره‌ای هشتصد هزار
فرمانِ زاد و وَلَد قطار قطار
غذایِ نوزاده "موشِ مرده" وُ اِدرار
و موشک‌هایِ زیرزمینیِ جنگ و افتخار
که نشانه می‌رَوَد به‌صُــــلح زنده را مُردار
گویی اَلمثنّایِ موصل است به حُکمِ خاخام
این جزیره‌یِ ثباتِ بی‌ثباتِ ناکام
قبیله‌ای زیر نافِ عراق و شــام
گریه و خنده و جیغ و عاروق و پِچ پِچ
بحث‌هایِ فلسفیِ بالایِ دیوار
داعش و مالش و بالش و سازش
و اکرانِ "مرده و زنده" با یک بلیط
در جشنواره‌یِ ساندویچِ مست و هشیار
با کفِ بَرجامِ ماءالشعیرِ بی اَلکُلِ مارک‌دار
...
شهر شهرِ فرنگ است و خلسه و انتظار
خواب‌هایِ شیرینِ امید و تدبیرِ زهرِ مار... smile emoticon
----------------------------------------------------
خیام ابراهیمی
تاریخ: 1/1/1

Wednesday, December 23, 2015

یلدا



"یـلـدا"، بُتِ سایه‌‌‌هایِ خندان
(یک‌سال پیش، هم‌چنان در چنین شبی)
========================
یلدا !
ای خیمه‌زَده بر باغ‌هایِ سوخته‌یِ گیلاس و انگور و انــــار
ای پوستینِ ســـــــبز، گِردِ دانه‌هایِ سیـــاه بر دَشتی سُـــرخ
ای ماسیده بر پلکِ بادام‌هایِ سوخته و خُمار
ای سِتَروَن از مِهری که نمی‌تابد از ‌شعله‌هایِ نفت
در شبی تماما قانونی
از حکمتِ اَمنِ سکون
به من بگو، بی اَمان
چگونه بِچَرَم در ســورِ آجیلِ خیالَت همچنان؟!
...
یلدا !
ای عمیق‌ترین سیاه‌چاله‌‌یِ یک جفت چشم
که در کهکشانِ بی ابرِ نگاه
جنازه‌یِ صدهزار ستاره‌یِ بی فروغ در زهدان داری
چگونه بِچَرَم شب را و نه روز را
به سورِ کورسویِ رنگین کمان
در هوایِ بی نور و باران؟
...
یلدا !
ای بی‌دریــــغ فریبایِ مشروعِ شهر
که در خوابِ ماه
بینِ طلوع تا غروبِ "شب‌ مرده داران"
"وهـــم" می‌شوی در گنگی و کوریِ بسترِ هر شاعر
چگونه بِچَرَم در سـورِ چهار فصلِ خشکیده رودی؟
...
یلدا!
ای نادره خنیاگرِ زنجره‌ها
که می‌پیچی تندیسِ پوچ واژگانِ جیر جیرک‌ها را
در رَداییِ اهورائی
بر قامتِ هِرَمِ قطورِ اُم‌ّالکتابی که نمی‌دانی؛
تو ای هم‌آغوش با جنازه‌یِ گنگِ کلام
بر مرزهایِ مزارِ چله‌نشینانِ شعر در هر افق،
ای عمودِ خیمه‌ات بر فرقِ سر و زمینم
ای تدبیرِ فتنه‌یِ تن‌هایِ امید به تنها "تـــــو"
در پیچ‌هایِ پیچ در پیچِ خواب و بی‌خوابی
مبارک است بر تو کابوسِ پچ پچه‌هایِ این‌همه کرسی‌!
بر فرجامِ هر کلمه که در آغاز دانه‌یِ سیبی بود و
بی مجالِ آبی
ذغال شد در آتشِ تنورَت
یخ زد به زَمهَریر گـــورَت
و سوادِ هر معنا شد بر غایتِ ذرّاتِ نمک
که جوانه نَزَد از خاکِ چـــــار فصل‌ها
و شـــعر شد در چنبره‌یِ قاموسِ بی‌ناموسِ زور
و گلوله شد رؤیایِ عطرآگینِ گل‌واژه‌ها در گلو
و "مِــــهر" که خاطره بود
خاک شد زیر تلّی از هیولایِ ترس و تاریکی
...
یلدا !
باور کن!
شبی از این دقایقِ بی روز
از زنده رودِ خاوران
از کاریزهایِ خشک
رَه به دخمه‌یِ زیرِ خیمه‌ات می‌زنم به باختران
با یک ترازو
و چهل تابوت پر از دانه‌هایِ سرخِ انار
تا پایِ کرسی‌هایِ "آزاد پریشی‌"
وزن کنیم
گل‌واژ‌هایِ پَر پَرِ شاعران را
با گلوله‌هایِ ایمانت
بی شعله‌هایِ نفتی که در نگرفت در سینه
باور کن!
شبی به بی‌خوابیِ خواب‌هایت خواهم آمد!
با نُقل و نباتی تـَـر از پوکه‌هایِ کلام
خیــــس به اشکِ مادران
چله نشین‌ِ تدبیرِ شبَت می‌شوم
پایِ همان دیواری که یک درخت است دراز و بی شاخ و بَـر
و ســــــرخ است از شَتَک‌هایِ هجاهایِ دلِ اَناری...
و تو آن‌گاه
روحِ یک سرزمین را بالا خواهی آورد!
و به تو خواهم گفت:
که در آغـــــاز گلوله نبود!
سهمِ من از زمینِ مشترکِ مادری
تنها
نان بود و آب بود و
... مهر و سیب.
----------------------------------
خیام ابراهیمی
1 دی 1393
فردای شب یلدا

Saturday, December 12, 2015

جغرافیایِ بخیه


جغرافیایِ بخیه
========
"زَخــــــــــــم"
جـــــــوش می‌خورد
با کشیدنِ بخیه‌ از فَکِ بی‌زبانِ کودکی بی‌جان،
که نه به‌نــــانِ شــــــــام معرفت دارد و
نه به ایمانِ آبِ فُرات و دریایِ ســیــاه،
همچو زخمِ شبیخونِ خنجرِ یکی نگـــاه
در نی‌نیِ مَردُمِ چشم‌هایِ یـخ‌زده در شبنمِ پگاه
وقتی پَس‌می‌زند موجِ دریایِ رستگاری، جنازه را
در ساحلِ تبعیدگاه،
یکی پیـــدا
یکی پنهان...
"زخمِ دریدگی" جـــــــــوش می‌خورد
قلبِ پدرانِ بی‌وطن، اما نــــــــــــه!
...
کــــــــــام بگیر از سیگارِ بی‌فیلترِ تنِ هــــزار تَـهمتنِ راه
زاهدانه رِندانه،
که با هَـــر دَمِ دُزدانه
یکی بازدَم به‌گـــــــورهایِ دست‌جمعی نزدیکتری!
با مَن و تن‌ها
بی مَن و تنها.
که نَفَس بگیری اگر
یا نَفَس دهی
با هــفــت هــــــزار ساله‌گان سَربه‌سَری!
نَفَس بگیر از هراسِ نَفَس‌گیر!
به سلّاخ‌خانه‌یِ آه و آه و آه
آن‌جا که کلاغِ عَهدِ عتیق
بر شانه‌یِ کَفتارِ "رفـیــــق" قـار قـار می‌کند
بین غنائمِ هــــزار نگاهِ بی‌چشمِ یتیم
که از جمجمه‌ها به تو لبخند می‌زنند!
بینِ خِس‌خسِ نَفَس‌هایِ لت و پارِ سَهمِ خــاکی که
از آنِ تو تنها نبود!
نماز بگذار بر خاکسترِ این خاکِ غصبی
آن‌جا که گــــور
منتظرِ استخوانی‌ پــــوک می‌شود آرام آرام
با چشم خونین و
بی‌ پـــــوستینِ آئین
چه شکسته به مُـــهر
چه نشسته به مِـــهر.
بخیه می‌زنی اَخمِ غُبنِ زمین را به بکارتِ دریده‌یِ آسمان
بینِ تخت‌ِخـــــــــواب‌هایِ شرق و غرب
بینِ دردهایِ قطبِ شمال و جنوب
در فرصتِ پوسیدنِ مــــــاه
در هوایِ توفانیِ کینِ کون و مکان
که باور نمی‌شود، بخیه را انسان
که باور نمی‌شود!
که باور نمی‌شود
چه پیدا و
چه نهان.
بخیه بزن! بِبُر، بدوز، پاره کن
چهل تِکّه‌ی وَهم را
بر تومارِ شرحه‌شرحه‌یِ انسان،
و هِجّی کُن دریدَن را
ای آلتِ قتّاله‌یِ مقدس
ای کیــــنِ شُتُرهایِ رمیده در آسمان
زخم‌ها جوش می‌خورند، اما
نَفَس‌ها نــــــــه!
...........................
خیام ابراهیمی
19 آذر 1394

Thursday, December 10, 2015

همزیستیِ مسالمت‌آمیز


همزیستیِ مسالمت‌آمیز
==================
از نفیِ قانونِ بَدَویَت، تا ثبتِ قانونِ مَدَنیَت، جُز مُدارا با وجدانِ عمومی راهی نیست!
حق‌به‌جانبِ دیروز، خودبرتربینِ امروز و داعش‌مسلکِ فرداست!
او، آمِــرِ قتل‌هایِ زنجیره‌ایِ داعش‌مسلکانه، و تروریسمِ عقیدتی، علمی، و فرهنگی است!
در قانونِ او، برایِ دگراندیشانِ غیرخودی، برایِ نوعِ انسان، حقّ برابری در مشارکت و مدیریتِ منابعِ طبیعیِ مشترک، معنا ندارد!
آیا در اندیشه‌یِ شما، حسی از خودبرتربینی، تمامیتخواهی، تحمیلِ ایدئولوژی و زورگیریِ فرهنگی، قومیتی، و جنسیتی، با اِعمالِ خشونت هست؟
آیا شما، معرفت و توانِ همزیستیِ مسالمت‌آمیز و رعایتِ حقوقِ برابر با شریکِ ملکِ مُشاعی به‌نامِ "وطن و جهان" را دارید؟
آیا شما شیفته‌یِ قدرتِ مطلقه و دزدیِِ اراده‌یِ شرکاء خود هستید؟
.........
خیام ابراهیمی.

Tuesday, December 8, 2015

به‌نامِ مِلّت، به کامِ اُمّت

به‌نـــامِ "مِلّت"، به کامِ "اُمّت"؟
=================
براستی، آیا مللِ دنیا (ملت‌ها) نباید از فتوایی که ذیلِ اصلِ تَقیِه (دروغِ مصلحت‌آمیز) صادر شده و نَفَس می‌کشد، از اُمّت‌ِ منسوب به اسلام بترسند؟! اگر "ابوبکر بغدادی" فتوایِ حرام بودنِ بمبِ‌هسته‌ای بدهد، چه تضمینی است که در مقابلِ غیرخودیان (کُفّار) تَقیِه نکند؟! چرا "استعمار" بصورتِ ضمنی با شناختِ طالبان و القاعده و "ابوبکر بغدادی" و امثالهم، به پیدایش و استقرارِ ایشان میدان داده و به نیّتِ ویرانیِ خاورمیانه، با ایشان توافق کرده تا "کژ دار و مریز" و به مدارا و به هزینه‌یِ ملت‌ها، یکی به نَعلِ حقوق بشرِ "مِلّت" بزند، و یکی به تخته‌یِ آزادی و ترکتازیِ اُمّتِ داعش‌مسلکان؟
...
کاربردِ دو واژه‌یِ ملّت و اُمّت در قانون اساسی بیهوده نیست! مسلما معنایِ این دو با هم یکی نیست، وگرنه دو تا نبودند. ملّت به عمومِ مردم یک سرزمین، فارغ از ایدئولوژی و باور و یا ناباوری اتلاق می‌گردد، اما "اُمّت" به آن دسته از مردم اتلاق می‌گردد که علی‌رغمِ تنوعِ خاستگاه، دارایِ مرام و ایدئولوژیِ واحد، اما به تعدادِ مردم تفسیرپذیر و جمعا سوء‌تفاهم‌برانگیزند! براستی چه ضرورتی دارد که از هر دو واژه در قانون اساسی به کَرّات یاد شود؟ آیا قصدِ قانونگذار برابر دانستنِ حقوق اُمّت و ملّت بوده است؟ بدیهی است که نه! آیا کاربردِ این دو هویت از سَرِ جهل بوده و یا برای آماده‌سازیِ ملّت در استحاله به اُمّت بوده‌ است؟ افزودنِ قیدِ "مطلقه" به مقامِ "ولایتِ فقیه" در سال 68 و در قانون اساسی، بیانگر این است که در خوش‌بینانه‌ترین حالت، اگر در ابتدا چنین قصدی از سوی سرمدارانِ انقلاب و مسئولین ارشدِ نظام در میان نبوده، اما در تداومِ حکمرانی، به هر نیتی، چنین ظرفیتی مطرح شده و موردِ استفاده قرار گرفته است؛ و قدرت و اراده‌ملی در تعیینِ آینده از مردم ساقط شده است. پیامِ "قانون اساسی" این است: مِلّت باید اُمّتِ "یک نفر" شود! بر این اساس عاقبتِ کار قابلِ پیش‌بینی است!
.
نقشِ قانون اساسی، در توسعه و نابودی "ملت" و "امت"
تفرقه بینداز حکومت کن!
اگر روزگاری استعمارِ کهن، فقط بصورت مستقیم وارد میدان می‌شد، امروزه پیش از اعمالِ شیوه‌هایِ کهن، استعمارِ نو، بر استقرار و تحمیلِ قوانینِ سوء‌تفاهم‌برانگیز استوار است. یکی از این شیوه‌هایِ نوین، تحریک، زمینه‌سازی، القاء و میدان دادن و تعبیه‌یِ قوانینِ سوء‌تفاهم‌برانگیز در نظامِ مدیریتی حکومت‌ها، بر اساسِ مؤلفه‌ها و عناصرِ بومیِ فرهنگ‌ها و ملت‌هاست. به استنادِ اقرارِ مکررِ سرمدارانِ نظام‌هایِ قَدَر قدرت (از جمله خانم کلینتون و ریگان و ...) برساختنِ گروههایِ بنیادگرا همچون طالبان، القاعده، و متعاقبا بوکوحرام و داعش در سرزمین‌هایِ مسلمان‌ از همین رویکرد است. انتزاعِ ماهیتِ نظریه‌ای با عنوانِ "حکومت اسلامی" از میانِ استنباطِ سلیقه‌ایِ تعدادی از مدعیانِ فقاهت و تقویتِ مستقیم و غیرمستقیمِ این نظریه، که هیچ برنامه و تکلیفِ صریحی در دینِ اسلام برای آن مُتصوّر و قابلِ اثبات نیست، یکی از همین شیوه‌هایِ ویرانگرِ استعماری در خاورمیانه و افریقاست.
.
"ملت"، مردمِ سرزمینی هستند با یک مبداء و خاستگاهِ جغرافیاییِ مشترک، فارغ از عقیده و آرمانهایشان. مردمِ یک ملّت الزاما زبان، نژاد، عقیده و اهدافِ عقیدنیِ مشترکی ندارند؛ مثلِ ملت‌هایِ هند، انگلیس، امریکا، کانادا،... با باورها و عقایدِ متنوع، اما با منافعِ مشترکِ ناشی از خاستگاهِ سرزمین و منابعِ طبیعیِ مشترک.
میانِ منافعِ بنیادیِ مردمِ یک ملّت "وحدت" حاکم است.
.
"اُمّت"، مردمی هستند با یک مقصد و هدف آرمانی، فارغ از مبداء و خاستگاه‌ِ جغرافیشان. مردمِ یک اُمّت الزاما مرزِ جغرافیایی واحدی ندارند. مثلِ مسلمانانِ اقصی نقاط عالم با منافع و منابع طبیعیِ متنوع، اما با عقایدی ظاهرا مشترک، مثلِ حکومتِ اسلامیِ داعش، ایران و عربستان. هم منافعِ ناشی از مبداء و خاستگاهِ اُمّتِ اسلامی یکی نیست، و هم منافعِ ناشی از تَلَقّی و تفسیرِ اهدافِ واحدِ اُمّتِ اسلامی.
.
تنها وجهِ مشترکِ ملت و امت، عنصرِ "مردم" است!
حکومت نیازمندِ قوانینی معین و غیرقابلِ تفسیر برای حکمرانی است. این حکمرانی یا به منافع و وحدت مردم و توسعه و قدرت و رفاهِ عمومی منتهی می‌شود، و یا به زیان و تفرقه مردم و نابودی و ناتوانی و فقر عمومی. علی‌رغمِ قابلیتِ نسبیِ مردم و شعارهایِ مطلقگرا، آن بستری که توسعه و یا ویرانی را ممکن می‌کند، "قانون اساسی" است، نه مجریانِ آن. یعنی اگر مجری و مسئولینِ چنین قانونِ پارادوکسیکالی (که منافعِ مّلّتَش با اُمّتِ متصورش می‌تواند یکی نبوده و متناقض باشد) تغییر کند، باز هم به تحمیلِ یک تَلَقّیِ رسمی و حکومتی و دولتی از عقیده، بر حریمِ خصوصی و مستقلِ باورهایِ مردم منتهی خواهد شد و نتیجه یکی خواهد بود؛ که همانا تحدیدِ مراتبِ اختیار، اراده و رشد و بلوغِ مردم در صیرورتِ سرنوشتِ خویش و حَقّ اعمالِ اراده در حَقّ مسلم مالکانه در ملکِ مشاعی به نام وطن است؛ چرا که شیوه‌یِ مسلمانی هزار روایتِ سوء‌تفاهم‌برانگیز دارد اما قرائتِ رسمی از آن یکی است، که مانعی بر سَرِ حَقّ مُسَلمِ آزادیِ انتخابِ سرنوشت است.
.
بر این مبنا، "قانونی" که در آن منافعِ حقوقی و مادی و بنیادی و مشترکِ کلِ مردم را به نفعِ اهدافِ انحصاری و سوء‌تفاهم‌برانگیزِ ذهنی و شِبهه‌ِمعنویِ عده‌ای از مردم مصادره کند، و موجبِ سردرگمی و تفرقه شود، در وهله‌یِ اول رو به تکفیر، تفرقه، جدایی، تضعیفِ قوایِ ملی و فقرِ مردم و قدرتِ حاکم دارد، و در وهله‌یِ دوم، منجر به ویرانی و نابودیِ بنیه‌یِ ملی و بنیادیِ کشور و حاکِمَش خواهد شد!
این "عقوبت" اگر برای مردم و ملتی فاجعه باشد؛ اما برایِ استعمارگرانِ کلانِ عالم، توفیق است! همچنان‌که سالهاست شاهدِ این فاجعه در بین ملت‌هایِ مسلمان‌زاده‌ در خاورمیانه‌ایم، و بی اغراق و سیاه‌نمایی، روز به روز اوضاع را وخیم‌تر می‌بینیم.
در این تجربه‌یِ مشهود، اگر وضعِ مسئولین، مزدبگیران، کاسبان و پیمانکارانِ حکومت‌هایِ دینی و اسلامی در منطقه روز به روز رونق می‌گیرد، اما کیفیتِ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اخلاقیِ مردم، و امنیتِ روانی، معنوی و مادیِ ملت‌ها روز به روز نازل‌تر و فاجعه‌آمیزتر می‌شود.
آیا وقتِ آن نرسیده به‌جایِ جنگِ زرگریِ معتقدانِ به قانونِ اساسی که حق ملتی را به نفعِ اُمّتِ "یک نفر" سلب کرده است، با تجدیدِ نظر و تغییرِ قوانینِ انحصاری و اعمالِ قدرتِ فراعقیدتی به قدرتِ ملی، برخلافِ خواست و اراده‌یِ استعمار، به تقویتِ حقوقِ مسلمِ اراده‌‌یِ ملی در نظامِ تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیریِ منابع ملی اقدام شود، تا از بارِ این ویرانیِ روزافزون کاسته، و حَقِ مسلمِ ملت به صاحبانِ اصلیِ وطن بازگردد؟!
امید که پیش از آنکه خیلی دیر شود، با اقدامِ مصالحه‌آمیز و خیرخواهانه جهتِ تغییرِ قانون اساسی، حقِ مصادره شده‌یِ قانونی به مردم اعاده شود، تا هم نمازِ مدعیانِ مسلمانی در ملکِ غصبی باطل نباشد، و هم صاحبانِ اصلیِ میهن بتوانند در قوایِ سه‌گانه‌یِ میهنِ خود فارغ از دینِ اجباری سهیم باشند و در مدیریتِ منابعِ ملّیِ مشترک، نقشِ مالکانه‌یِ خویش را در نظام تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری اِعمال کنند...تا حقِ تابعیتِ ایران، برای یک ایرانی، دروغی بر پیشانیِ "قانون اساسی" نباشد!
که هر چه احقاقِ این حقّ مسلمِ سلب‌شده توسط نسلِ گذشته از نسل‌هایِ بعدی به تعویق افتد، میزانِ دروغ و فساد و ویرانی اخلاق و منابع ملی افزون‌تر خواهد شد! چرا که تا قدرتی فراملی در قانون نهادینه است، هیـــچ تدبیری با این بـارِ کَجِ دروغِ قانونی و مصادره‌یِ قانونیِ حق ملت، به مقصدِ امید نخواهد رسید؛ هر چند که ویرانیِ یک ملت به پای اُمّتِ "یک نفر" قانونی باشد!
در اَدایِ تکالیف قانونی بر اساسِ فتاوایِ مبتنی بر تقیه و مصلحتِ نظام و حکومتی که بر اساسِ اختیاراتِ قانون اساسی هر عملی را از جمله معطل کردن اصول قانون اساسی به ضرورتِ تشخیص رهبری می‌تواند تفسیر کند و معطل نگاه دارد و در شرایط همواره بحرانی غیرپاسخگو باشد، در غیاب اراده ملی و ملت و حقِ کتمان‌شده‌یِ قانونیِ ملت، به باورم مسئولینِ فرمانبر نظام قانونا بی‌تقصیرند و مشکل از قانونِ موروثیِ نسلِ پیشین است... وَ البته آن‌که ابتر بودنِ قانونی مردم را می‌فهمد و قادر به تغییر قانون است، اما دریغ می‌کند!
بر اساس همین قانونِ بد و پارادوکسیکال است که آن‌چه صاحبانِ حقّ مسلمی چون مردم، فساد و تباهی و ستم می‌بینند، کارگزارانِ نظام ادایِ تکلیف و خدمت می‌بینند!
تنها به دلیل این که حَقّ ملت قانونا در جیب اُمّتِ یک نفر است!
.........................................
خیام ابراهیمی
15 آذر 1394

Thursday, December 3, 2015

حرف بَس

حرف بَس!
(سی و دو حرف، مثلِ زندگی)
=================
چه فرقی می‌کند؟
عَرَبی برقصی یا عَجَمی!
پُتک و گلـــــوله یک حرف دارند
نه سه حرف
یا پنج حرف
مثل خدا، یا شمشیر و ایمان.
یک حرف کافی است
برای ویرانیِ ایمانی که پریشان می‌شود
در برگ‌برگِ کتابِ درختی در پائیز
با تنها حرفِ بــــــاد!
قدم می‌گذاری بر همه‌یِ برگ‌هایِ خشکِ الفبا
و فراموش می‌کنی که روزگاری سایه‌ای سبز بوده‌اند
در وحدتی مُتِکَــثـِر
بالایِ سَر.
...
-"هیــپاپ* برقص!"
در خلوتِ خودت "خصوصی"
یا چون چینی‌یان "عمومی" برقص!
زیرِ نگاهِ دوربین‌ها
به دستشوییِ عمومیِ شهر پنــــاه می‌بَری
و در اَمن‌ترین حریمِ خصوصیِ لحظه‌هایَت
ضجه می‌کشی به مناجات
از شَـرّ زورگیرانِ مُشت در هوایی که
میانِ دانه‌هایِ تسبیح
تعدادِ رَج‌هایَت را می‌شمرند در محرابِ نَفَس.
والس، یا تانگو برقصی، فرقی نمی‌کند!
فقط برقص با نُت‌هایِ بی‌خودی در خود!
...
به دستشویی پناه می‌بری
از کابوسِ خواب‌هایِ نَرینه‌گیِ رستگاران
در پستویِ شب‌بیداری‌هایِ عقلت
در خیسیِ شب ادراری‌هایِ قلبَت
که از آنِ تو نیست دیگر
و با خود تکرار می‌کنی:
پتک و گلوله یک حرف دارند
نه سه حرف مثلِ خدا
نه پنج حرف، مثلِ ایمان یا وجدان!
و نه سی و دو حرف، مثلِ زندگی.
-"با نت‌هایِ سیاست برقص "بـــاور" را!"
در مدرسه‌یِ رسوایی
و حُکمِ قهوه‌یِ قَجَری را
خود اجراء کن به خودکشی
مُدَرِس تویی! *
...
چه بسیار لبخند می‌زنی شبانه در روزها
در شکرگزاریِ یک همخوابگیِ آئینی
با تک‌حرفِ خدایانِ اَدیب
و در معرضِ دَم و بازدَم‌هایِ تُندِ شهوت
لایی می‌کشی بینِ رهگذران
و می‌دَوی به سمتِ آبریزگاه
تا بالا بیاوری شعری در چاهِ یک دوربینِ خیالی
تکیه می‌کنی
پُشت به پشتِ دربِ بسته‌یِ اولین مستراح
برایِ یک نَفَسِ سه حرفی
در برزخِ بودن یا نبودن
در بن‌بستِ نه‌شدن در ماندن
در می‌مانی
اَخم می‌کنی صادقانه در خویش
در بلاتکلیفیِ صفِ نان و عشق و اعتماد
برای سُفتنِ آری در نه
در ناکجایِ اراده!
...
- "بِرِک بزن! تـِــرِک کن!" *
سَبُک می‌شوی
خانه بر دوش
بیرون می‌زَنی از مکتب‌خانه
این پا و آن پا می‌کنی با کفش‌هایِ پاره‌ پاره‌یِ شَکّ
رویِ اسکلتِ تنِ مثله‌یِ برگ‌هایِ یک درخت
که از هراسِ زمستان
جملگی در تندبادها
به پاییز ایمان ‌آوَرده‌اند!
...
چه بسیار اشک می‌ریزی
می پیچی گِــردِ خویش تشنه و جان‌به‌لب
و پیـــــش می‌روی و پَس می‌زنی در کژ و راست
و می‌لغزی میان سایه‌هایِ دَرهمِ سنگ‌فرشِ ردیفِ پیاده‌روها
تا تن نمالیِ به ایمانِ یک خوکِ مقدس
در اوّلِ صفِ اولین صبحِ مدرسه...
- "لامبادا برقص!"*
...
از شهر می‌گریزی
و در مزرعه‌یِ ملخ‌زده‌یِ مادری گُم می‌شوی چون همه در پدر
با مزمزه‌یِ چکامه‌ای گـس بر زبان
و زیرِ لب
زیرِ دندان
نشخوار می‌کنی به ذکر
سانت‌هایِ خط‌کشِ ایمانی را
که در سیاه‌چاله‌یِ وحدت چشیده‌ای
سوزشِ کفِ دستانِ استدعایِ دعا را
داغِ رویِ پینه‌یِ پیشانیِ ناظمِ مدرسه را
که خِفت می‌کند معصومیت کودکی‌ات را
پشتِ کُمُدِ فلزیِ پرونده‌هایِ خوش‌رقصی
همراهِ خیاطِ زیرجامه‌هایِ خونینِ هدایت
بینِ جنازه‌یِ دو مترسکِ رو به قبیله
دو شاهدِ بکارتِ دخترکی نه ساله
در دفترِ ثبتِ شهوتِ ولایتِ سفلی
انسان، نه!
تو زنی برای مرد!
مرد، نه!
تو دستمالی برای آبریزشِ لوله‌هایِ سوراخِ غریزه!
به مفاهمه رسیده یا نرسیده می‌گریزی باز
و در نهرهایِ خشکی که
زیرِ چکمه‌هایِ امنیت
گم کرده اند راه را به چشمه‌هایِ سراب
گِردِ زمین می‌چرخی و می‌چرخی و می‌چرخی
در شبی پیوسته
بی اراده گِردِ ماهی
به تَـوَهُمی
که خورشید به گَـردَت نمی‌رسد آهسته!
سرگیجه می‌گیری
و با مُخ می‌کوبی بر میخِ روی دیوارِ سلول.
و مترسک‌ها
که حروفِ رابطه را
مثل بلالی تند تند گاز می‌زنند به تنهاخوری در پستو
و منتظرانِ گرسنه‌‌ جان می‌کنند از دل‌هایِ خویش
در دل‌هایِ ریش
...
-"سـمـــــاع کن!"
نَفَس کم می آوری
خوره شده بختکی‌ در نَفَس‌ِ شُش‌هایِ بخت
خراشِ خیشِ جیغِ یاسِ ایمانی به غزل‌هایِ غزالی
کپسولِ روزمرگی در گلویِ هوایِ بقائی به قصیده‌هایِ صیاد
که حرف
میانِ زوزه‌یِ عارفانه‌یِ دریدن
تاویلِ شمشیرِ زنگ‌زده‌یِ دفاع است
و رگبارِ گلوله نیست در جنگ با گلویِ نُت‌هایِ آواز‌!
...
-"سـمــاع کن!
سماع می‌کنی
با نُت‌هایِ جهازِ هاضمه‌ی جبرِ جغرافیا
هنگامِ خضوع"
بینِ ایمانِ گرگ و
پشکلِ گوسفندِ مَنگِ حشیشِ بندگی.
معرفت
ترسیمِ نرمشِ کفتاری است قهرمان
بر امنیتِ لاشه‌هایِ انتظار
در طویله‌ا‌ی که کُــــنامِ موش‌هاست
و موش
شریک دزد است و رفیق شعر و داستان
در بازی میانِ علفزارِ واژه‌هایی که
نه نان می‌شوند
نه آب
نه ایمان...
-"یوگا کن!"
و به‌من بگو
از نسبتِ سکوتِ ما با تک‌صدایی که
ما را میانِ معرفتِ واژه‌هایِ خون
پای‌بند کرده‌
خون بالا بیاور!
بین ما چه حرفی است؟
جز خون و کثافت و حرام؟!
جز میخِ ایمانِ دزدان
بر اراده‌یِ مصلوبِ مَشَنگ؟
که خیلی قشنگ با واژه‌ها می‌دزدند حق را
و می‌دَرّند...
ایمانِ گرگ به چه کارِ گـلّـِه می‌آید؟
نسبتِ تو با ما چیست؟
ای غریزه‌یِ قرون
حرف بس!
بین ما جز جنون
صحرا و جزیره‌ای نیست!
بین ما جز خون
چشمه و دریایی نیست!
میانِ سی و دو حرفِ زندگی
میانِ کتابِ بی‌مرزِ زمین و آسمان
حرف بَس!
.................
خیام ابراهیمی
4 آذر 1394
========
پی نوشت:
* نام رقص‌های متنوعی که هر یک اصولی مشخص و قابل تمایز با هم دارند، اما همه رقصند.
*خودکشیِ مُدَرِس:
"سیاست ما عین دیانت ماست" نقضِ غرضی استراتژیک و سوء تفاهم برانگیز و ویرانگرِ.
مدرس در تبعید بود که روزی ماموران حکومت با حکم مرگ "با قهوه‌یِ قجری" سراغش رفتند! خواستند قهوه را به او بخورانند که مدرس گفت: قهوه را خود خواهم نوشید! او میتوانست همچون امیرکبیر تیغ را خود به رگ‌هایش نکشد! اما مدرس دیانتش عین سیاستش بود. یعنی خود را کشت، با اینکه خودکشی در شریعت او حرام بود!

پیام و عواقبِ جنایاتِ خونین در پاریس و بیروت

پیام و عواقبِ جنایاتِ خونین در پاریس و بیروت:
ضرورتِ "همزیستیِ مسالمت‌آمیز" و "امنیت" برای همه
================================
جنایاتِ خونبار و حمله علیه ‫#‏پاریس‬ و ‫#‏بیروت‬ آیا به تغییرِ سیاستِ دیکتاتورهایِ بومی و جهانی منجر خواهد شد؟
....
امنیت برایِ شهروندانِ عادی، و مردمِ بیگناه در خطری جدی است. جنایاتِ محسوس و نامحسوسِ قدرت‌هایِ تمامیتخواه علیهِ مردمِ خود و دیگران دردآور است. "مردم" قربانیانِ خطِ مقدمِ تمامیتخواهی دیکتاتورهایِ بومی و جهانی‌ علیهِ "مدنیت" و "همزیستیِ مسالمت‌آمیز" هستند. جنگ بینِ تمامیتخواهان، جنگِ اربابِ قدرت علیه ملت‌ها و "همزیستیِ مسالمت‌آمیز" است.
...
انفجارهایِ انتحاریِ جنایت‌بار در جنوب لبنان و پاریس، چند پیامدِ معنادارِ "درست" و "جعلی" داشته است:
1- احساس نااَمنی و تحریکِ شیعیانِ جنوب لبنان به عنوانِ قربانیانِ "داعش" توسطِ سیاستگزاران و رهبرانِ اصلیِ پشتِ پرده‌یِ داعش! به منظور آب ریختن در آسیاب مردم‌کُشی به دستِ خودِ مردم. (هدف دفاع از سیاسیونِ حزب الله و گروههایِ حق‌به جانب و ضدِسکولارِ مشابه نیست!)
2- تغییرِ اولویتِ کنفرانسِ وین در مورد صلح سوریه، از دستور کارِ " شرایطِ برکناریِ اسد و انتقال قدرت در سوریه" به "اتحاد علیه داعش".
3- احساسِ نا اَمنیِ مردمِ جهان از بی‌اعتنایی و بی‌احترامی به شیوه‌یِ زندگیِ یکدیگر (از جمله سِرو کردنِ شراب در دیدار روحانی در مراسم رسمی دیدار از فرانسه، و اجبار به حجابِ زنان غربی در دیدارهایِ رسمی در ایران، و یا اعتراض پناهندگان مسلمان در کانادا برای مجبور کردن دولت کانادا برایِ جایگزینیِ الزامیِ گوشت حلال، و تاکیدِ رئیس‌جمهورِ فرانسه-بعد از حمله و انفجار در پاریس- در اعلانِ جنگ داعش علیهِ شیوه‌یِ زندگیِ غربی) هر چند بسترِ دموکراتیک فرهنگ در غرب و شرق قابل قیاس با هم نیست!
...
ملاحظات و هشدار و داعش‌مسلکیِ غرب و شرق:
.
الف) ملاحظه:
چگونه می‌توان جریان داعش را به نفع امیالِ خاصِ دیکتاتورهایِ بومی و جهانی سوق داد؟!
یک مقام امنیتی چند سال پیش به مامورین تعلیم می‌داد:
برای اینکه بتوان مخالفین و اعتراضات را به نفع خود منحرف و کنترل کرد، باید به درونِ مخالفین نفوذ کرد و پرچم آنان را در دست خود گرفت و معترضین را به بن‌بست‌هایِ موردِ نظرِ خود کشاند.
.
ب) هشدار به جهانیان:
"همزیستی مسالمت آمیز" حلقه‌یِ مفقوده‌ و کتمان‌شده‌یِ تعادلِ امنیتیِ جهان است!
...
این فجایع انسانی، هشداری است برای دنیا در تجدید نظر در ساختار سازمان ملل و شورای امنیت، برای تغییر سیاستهایِ سلطه‌یِ قدرتهایِ نظامی و علمی برترِ جهان در شورای امنیت سازمان ملل، و تغییر ساختار سازمان ملل، منتهی به ضمانت اجرایی و الزام‌آور و تقویت ساختار سیاسیِ ملل و مردم محروم دنیا و حکام کشورهای تمامیتخواه، به رعایتِ همزیستی مسالمت آمیز در سلطه‌یِ نظامهای ایدئولوژیک بر اراده‌های ملی . تدبیر چنین استراتژی الزام‌آور و چنین سیاستی، بدون تضمینِ تعدیلِ ثروت و امنیت بین مردم کره‌یِ خاک مقدور نیست. اختلاف طبقاتی ملل جهان با تشویق سیاستهایِ مهاجرتِ محرومین از نا اَمنیِ ملی کشورهایِ جهان سوم به کشورهایِ پیشرفته مقدور نیست. تضعیفِ قدرت ملی مردم جهان با سیاستهای استعماریِ غیرمستقیم، با تقویت دیکتاتورهایِ محلی و دوشیدنِ ثروتهای ملی، عواقبی بدتر از این جنایتها خواهد داشت.
نمایندگانِ ملتها در سازمان ملل باید بر اساسِ استانداردی بین‌المللی و با نظارتِ الزام‌آورِ سازمان‌ملل در انتخاباتِ کشورهایِ جهان سوم صورت گیرد تا مردم محروم ملعبه‌یِ سیاستهایِ نیابتیِ استعماری و ایدئولوژیکِ غیرمدنی نگردند.
.
ج) داعش برساخته‌یِ یک سیاستِ استعماریِ کلان، و برآمده از جهلِ مرکبِ ایدئولوژیک، و از کانتکس و بسترِ فقر و تفرقه در منطقه‌یِ خاورمیانه صورت گرفته است، تا خاورمیانه بازاری برای ثروتها و منابعِ ملیِ این منطقه‌یِ نفت‌خیز برای اسلحه و قدرت تمامیتخواهانِ جهان شود. تثبیتِ دیکتاتورهایِ بومی با ناگزیر کردن آنها به توافق با قدرتِ جهانی، راه حلی علیه اراده ملی ملتهاست و نتیجه‌یِ آن خشونتی زنجیره‌ای است.
.
د) سفر آقای روحانی به پاریس در روز آتی لغو شد! حال ایشان مجبور نیست جام شرابِ سنتِ رسمی فرانسه را تحمل کند، هر چند خود زنانِ سیاستمدار را مجبور به حجاب اجباری می‌کند! ضمنا سیاستِ علیه "حافظ اسد" به سیاست علیه "داعش" با پذیرفتنِ نقشِ ایران تغییر یافته است. اما همچنان حامیانِ پشتِ‌پرده تروریسمِ نامحسوس علیه "اراده ملی" ملتها باید راهگشایِ "حفظِ امنیت" برایِ خود و جهان باشند. اما آیا بدونِ تغییر ساختار سازمان ملل و شورای امنیت، و نیز الزام آور بودنِ اصلِ "همزیستی مسالمت‌آمیز" و دموکراسیِ واقعی در پذیرشِ نمایندگانِ واقعیِ ملتها در سازمان ملل، چنین راهبردی ممکن است؟! و یا باز باید شاهدِ بازی و مونولوگِ تمامیتخواهان با اراده‌هایِ ملی و سیاستِ جنگ و خشونت علیه مردم جهان باشیم؟
...................................................................................................
خیام ابراهیمی
23 آبان 1394

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...