Wednesday, February 8, 2017

نقشِ ایران در شطرنجِ شرق و غرب


نقشِ ایران در شطرنجِ شرق و غرب
====================
 تداومِ بازیِ شطرنجِ نوین بین قدرت‌هایِ شرق و غرب قربانی می‌خواهد! آیا این قربانی همچنان ملت ایران خواهد بود؟ جنگِ سرد میانِ ترامپ و حکومت ایران و بازی روسیه در این میان، کم کم دارد به نقاط حساسِ خود نزدیک می‌شود. آیا بهایِ نفت و گاز روسیه در اتلاف نفت و گازِ خاورمیانه کمین کرده است؟ امریکا و انگلیس که از زمان روزولت، نفتِ این منطقه را بینِ خود تقسیم کرده بوند و تکلیفشان از پیش معلوم است!
 قادرانِ مطلقه در عرصه‌یِ سرمایه و ایدئولوژی همواره در حالِ مبارزه و بازی با دشمنان خارجی و داخلی هستند!
 در واقع آن‌ها به‌عنوانِ یک پیش‌فرضِ استعماری، به پتانسیلِ این دشمنِ نمادین و واقعی برای معنادار کردن حرکت خویش نیازمندند. چون هدف هیچ‌کدام همزیستی‌مسالمت‌آمیز و برابری نیست!
 البته در این میانه، تمامِ هزینه‌ها از کاسه‌یِ مردمِ غیرخودی پرداخت می‌شود: "یا در میدانِ جنگ با منی و روز به‌ روز چاق‌تر می‌شوی، و یا در سوراخِ موش بر منی و روز به روز لاجان‌تر می‌شوی!" اگر حکومت ایران مردمی است، باید با بهترین بازی این تاکتیکِ ویرانگر را از دست ترامپ بگیرد و به جای چنگ‌انداختن به این و آن، به مدارا با ملت خویش بپردازد! براستی چه ضرورتی دارد به جای پرداختن به قدرت ملی، با شعار و فحش هر روزه بر آتش ویرانگر این تخاصم از جیب ملت خود افزود؟ البته مهمترین دلیل آن پیش‌فرض‌های نهادینه در قانون اساسی است! اما قانون دست نویسِ دست بشر است و قابل اصلاح است! آیا سزاست ملتی قربانی یک قانون خطای نسل پیشین شود؟ مسلما از دید قدرت مطلقه‌ی جهانی و استعمار این سزاست! بنابراین بدیهی است که افزایش قدرت ملی مهمترین نیاز ایران است! این نقیصه‌یِ نهادینه در قانون اساسی و مکلفین به آن را نمی‌توان با یک مشت شعارِ مرگ بر دیگری پُر کرد! در واقع چراغی به که به خانه رواست به مسجد حرام است! به جای اتحادِ واکنشی علیه دشمن فرضی، باید به اتحادِ کنشی "ملت با ملت" پرداخت و عرضه‌اندام کرد! این در روحِ قلدران مطلقه انکارناپذیر است که همانطور که حکومت ایران هرگونه مخالفتِ علنی و متخاصمانه را با قدرتِ مطلقه‌یِ قانونی خود نمی‌پذیرد، قلدر جهانی نیز نمی‌تواند مخالفتِ علنی و متخاصمانه با خود را بپذیرد! چرا همواره مرغ همسایه غاز است؟ ضروری است که نگاهی به تشابه و اختلافِ ساختار و رفتار قادر مطلق داخلی با قدرت مطلقه ی جهانی بیندازیم.
 تفاوت ماهوی: آنچه قلدرجهانی را با قلدر داخلی متمایز میکند نقشِ قدرتِ تکنولوژیک و سرمایه در بستر دموکراسی، با نقشِ قدرتِ منابع طبیعی و ملیِ مصادره شده در بستر تک‌اندیشیِ قانونی است.
1) امریکا:
در حوزه‌ی عرضه‌اندامِ قدرت جهانی، دشمنی چون ایران هر روز لاغرتر میشود.
 در حوزه‌ی عرضه اندام داخلی: ملت امریکا هر روز بی‌اراده تر در دست سرمایه دارانی که در باند رئیس حکومت فعلی نظام سرمایه داری است، لاجان تر می‌شوند. (البته هزینه‌یِ تاکتیکِ این بازی، هم بر مردم امریکا و هم بر مردم خاورمیانه و غیرخودیان اروپا و جهان از جمله ایران به نسبتِ وسعت وجودی تحمیل می‌شود.)
2) ایران:
 در حوزه‌یِ عرضه‌اندام خارجی: رجزخوانی و موشک‌پرانی از جیب ملت ایران، بینِ هویج و چماقِ شرق و غرب ادامه دارد.
 در حوزه‌یِ داخلی: اتحاد ملت با یک نفر که یک استراتژی قانونی است، به قیمت ریزش نیروهای صادق درون نظام و جانشین کردن آنها با گرسنه‌هایِ اوپورتونیست و آدم فروش روباه‌مجاز، روز به روز شکاف طبقاتی ناشی از رانت ایدئولوژیک حکومتی را عمیق‌تر و اراده ملی را ضعیف‌تر و لاجان‌تر می‌کند...البته باز هم از محلِ منابع ملی متعلق به تمامِ مردمی که در خرج کردن آن سهیم نیستند. تنها کسی که قادر است منابع ملی را خرج تصمیم سازی خود کند قادر مطلقِ نهادینه در اصل 110قانون اساسی* است و تمام مسئولین نظام مکلف و ملتزم برای جاده صاف‌کنیِ استراتژی‌هایِ بلند مدتِ تک نفره‌ی او هستند! بنابراین به هیچ عنوان معرکه‌یِ انتخابات برای برگزیدنِ ملتزمین به قانون اساسی، دردی از ملت درمان نمی‌کند چون طبق قانون هیچیک به ملت پاسخگو نیستند! فرقی بین محمود و حسن و محمد نیست!
3) نتیجه:
فرمولِ مناسباتِ "ارباب و رعیتی" میانِ رده‌ها و مراتب متنوعِ قلدران مطلقه، یکی است.
 بهترین استراتژی برای جوجه قلدران این است که دست از قلدر بازیِ کلامی و تحریک‌آمیز و صدور خویش به جهان بردارند و قدرتِ ملی را جانشینِ قدرت ناشی از منابع غصب شده در مبارزه با هر قلدرِ بزرگ‌تر کنند! برای چنین رویکردی نیاز است:
 الف) با تغییر قانون اساسی، روح "وحدت ملت با ملت" به جای "وحدت ملت با یک نفر" بنشیند، تا هم تیغِ قلدرانِ استعمارگرِ جهانی کندتر شود و هم با دمیدنِ انگیزه به روح و کالبدِ ملی بر قدرت درونی افزوده شود.
 ب) به جای تقلید از اقتصادِ فسادآورِ رهبرانِ حزبی (طبق الگویِ روسیه و یا چین و اخیرا کره شمالی) برایِ حل نشدن در مبادلات جهانی و مبارزه با سلطه‌یِ امپریالیستیِ نظام کاپیتالیستیِ عالم، که به تنزلِ توان و اراده ملی منجر خواهد شد، به اقتصادِ آزادِ شرکت‌های تعاونی با دو پیش زمینه اقدام شود:
ب-11) شوراهای مردمی (بومی-منطقه‌ای) در عرصهی سیاست، با حضورِ یک نماینده فارغ از ایدئولوژی، از هر خانواده الزامی شود. ( صرفا براساسِ حق تابعیت)
ب-22) استراتژی "همزیستی مسالمت آمیز" و "عدم تفتیش عقاید" به عنوانِ امتیاز و ارزش ملی الزامی شود و معارضین با آن به عنوان متجاوزین یه حقِ مشترکِ برابر در خاک مشاعی به نام وطن، امتیاز منفی بگیرند. تغییر شاخصِ ارزشهایِ ایدئولوژیک به نفعِ تمامِ ملت ضروری است.
 وگرنه جوجه قلدر زیر دست و پای کرکس ها لقمه خواهد شد. البته نه با یک ضربت کاری... بلکه به جان کندن منتهی به زامبی شدن ملت ایران.
ب-33) پذیرش قواعد بازی در میدان ارباب مطلقه در عالم، برای بهره‌مندی از آزادی‌های "مردم نهاد" در ساختارِ مدیریتیِ اربابِ عالم و تغییر آن به نفع مردم جهان با تغییر ساختار سازمان ملل و شورای امنیت و الزآم آور کردنِ جهانیان برای توزیع عادلانه ی منابع محدود زمین بین محرومینِ عالم به منظور جبران مافات و منصفانه کردن حیات مشترک و ملزم کرده تمام قدرت‌های سیاسی و اقتصادی در عالم به دو اصل "همزیستی مسالمت آمیز" عاری از "تفتیش عقاید" و الزام ملت‌ها به نظارت سازمان ملل در انتخابات کشورها برای حضور نمایندگان واقعی ملت‌ها (نه نمایشی و منتسب به قدرت) در سازمان ملل. بدیهی است که مراتب دموکراتیزه کردن ملت‌ها هم می‌تواند از همان الگوی تدریجی دخیل بودن الزآم آور مردم در تولید نمایندگان خود در شوراهای بومی-منطقه ای، با توسعه‌یِ متوازنِ سیاسی و اقتصادی بر اساس شاخص‌های ارزشی جدید صورت پذیرد. مسلما چنین رویکردی موجبِ کندیِ مسابقه و سرعتِ رقابتِ برای کسبِ برتری قدرت در عالم خواهد شد، که چنین عقوبتی در مسیر تعادل قدرت، بهتر از تنازعِ شتاب‌انگیز خصمانه و ویرانگر از محرومینِ عالم است!
 ج) برای نجات باید حکومت مجاب شود که بهترین گزینه در مقابله با قدرتِ سرمایه، احیاء قدرت ملی در قانون اساسی است. و این ممکن نیست، مگر با بیان و ثبتِ درخواستِ خویش:
راهِ من این است:
#روزه_انتخاباتی بمنظور از اکثریتِ مطلق انداختنِ امیدواران و کاسبانِ رانتخوار ایدئولوژیکِ قانون  اساسی، تا تغییر قانون به نفع احیاء حق تابعیتِ عقیم و اعمال اراده ملی، عاری از تفتیش عقاید، با شاخصِ "همزیستی مسالمت آمیز"، تا حضور تمام صاحبان حق و ملت در قوایِ سه گانه و در نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری در وطن خویش.
خیام ابراهیمی
19 بهمن 1395
---------------
پی نوشت:
*ضروری است هر ایرانی روح اصل 1100 را خوب درک کند و بعدا بیعت کند یا نکند! (تشریحِ روح قانون اساسی، در بخش پیام‌ها).
LikeShow more reactions
Comment

Wednesday, February 1, 2017

نه! به قانونِ داعش

نه! به قانونِ داعش.
===========
1) انتخاباتِ داعش:
مدتی "داعش" هوای‌اَش انتخـابـاتی شده
بینِ شرق و غرب، صیدِ بی‌مبالاتی شده
یک‌چماق در دستِ راست‌و یک‌هویج در دستِ چپ
کرده دنیا را علیهِ خویش و هرجایی شده
مانده از بیتِ خدای و رانده از بیتِ رجیم
برزخی لنگ در هوا و بس تماشایی شده
چون ابوبکرش لت و پار و کمی قاطی شده
نرمشی کرده درونِ جام و رؤیــــــایی شده
در خراباتِ مغان نــــورِ سـلاطیـــن دیده
شهروندان را رفیق کرده، خرابــــاتی شده
اندکی میزان آن و، اندکی در کامِ این
اندکی موزون آن و اندکی در دامِ این
کرده بیت‌المـــال را خرجِ صدورِ کینِ خویش
مانده چون خر در گلِ اوهامِ دزدانِ پریش
دائما در فکر مکر است و فریب و دشمنان
دشمنان از مردمِ مالباخته تا کـــــول‌بران
بینوا بی‌مردم است و فکرِ شمشیر و سپاه
عـــــاملِ بیم و اُمیـــــدِ مردمانِ بی‌پنــــــاه
او پیِ امیدوارانِ به قانونِ خــــــــــود است
ورنه خود داند که مُشت‌اَش باز و توخالی شده
گفته بگذار این خران بین خودی‌هایِ خودم
"
یک نفر" را برگزیننــــد که "خیالاتی شده"
یک نفر را می‌کنم نـــــاز، که یعنی با من است
آن یکی را می‌زنم سیلی که یعنی بر من است
از میانِ چنــــــــد بادنجـــــــــــــانِ دورِ قاب‌چین
هر کدام را برگزینند مهره‌یِ اهـــــــریمن است
لیک از بهرِ اُمیــــــدِ کاذبی بر تختِ خویش
می‌دَمَد با وعده‌یِ بازیگران در بختِ خویش
پس دوباره مــــوج می‌سازد زِ راهِ طی شده
بینِ زَهرِ مانده در جام و زِ مَـــــکـرِ قیِ شده
گزمه‌ها را می‌دهد آموزشِ بــــــازی شده
انتخابات است در راه! "مردمِ یاغی‌شده!"
جاهلان را با کمی باج و کمی اشعارِ مُفت
مستِ مکر و فتنه‌هایِ بیعتِ آتی شــــده
سَربــــــــدارِ سُنّت‌اَش ضِـدِ خرافاتی شده
مُصلحِ بی‌بُنـیـه‌اَش از نــــو خرافاتی شده
می‌دَمد آتش به دامِ خودسری‌هایِ خودش
می‌زَند سیخــونکی با مزدبگیـرهایِ خودش
می‌نشیند آن وسط تـا اُمّتِ گیــج و مَـلَــنگ
 
شــور گیرند از کفِ هیزم به‌دستــانِ خودش

------
2) مَش‌حسن "زورو":
مَش حسن! ای پیـــــرِ دانـایِ حقوق و امنیت
ای‌که خَشمَت یک‌شبه لبخند شد بر مملکت
ای که نقشِ "گزمه‌یِ خوب" از تکالیفِ تو بود
نقشِ بد را، آن پلیــــسِ دلقکِ رَعنـــا رُبُـــود
لطف کن آن شنل و آن ماسک را بَرکـَـن زِ رو
رُکّ و راست از نقشِ خود، از ناجیِ اکبر بگو!
پرسشی دارم: بدونِ مغلطه بــــا من بگـــو
از حقوقِ مالک و مملوک و شهروندِ عَـدو
ای که داری یک عبا بر قامت‌و، صد در پرو
فرقِ دَستـــــارِ سپیــــدِ تو چه باشد بـا زورو؟!
ای که رنگِ شُکلاتی است عبـــایِ یارِ تو
هر دو دلـداده‌ به رنگِ مشکیِ معمــارِ تو
آن‌که قانونش به‌جز تحمیـــلِ خود بر ما نبود
زورگیری و صـدورِ خویـش را بر پـا نمود
گفت: استقلال و... تقتیش و تجسّس خُدعه کرد
گفت: آزادی... ولیِ آزادیِ خــود را ستــــود!
آن‌که ملت را درونِ جیب اُمّت حبس کرد
"
غیرِخود" قربانیِ قانونِ چشمِ نفـــس کرد.
با من از قانــونِ غصبِ حقِ شهروندی بگــــو
با من از داعش مَگو، از فرقِ خود با وِی بگو
فرقِ عَمّـــــامه‌یِ مُلّاعمر و داعــــــش چه بـــــود؟
جز که یک‌‌تن در هرات‌و آن‌دِگر در بصره بود؟!
شــــهروَنــــدِ پُفکی، مفتـــونِ وَعظِ مُفـتَــکی
چون‌که هر دو مُفتی‌اَند و پیروان را شیشَکی.
شهروندِ مدنی پرسشگر است و صاحب است
شهروندِ اَلَکی ، خونش زِ پرسش واجب است.
مش‌حسن! با من بگو از حَقِ شهروندِ خودی!
آن که تسلیم بُت است‌و کافــــران غیرخودی
با من از عَمّامه‌ِی اکبر، علی، یـــا خود بگـــــــو
از حقوقِ حَقّه‌یِ دَستــــــــــارهـا کُن گـفتـگــــــو
تا بدانیم حَقِ شهروندی کجــایِ کـــار ماست؟
تیشه‌‌یِ قانـون چرا بر ریشه‌یِ بیمـــارِ ماست؟
از خودی، غیرخودی، از رعیت و اربـــــــابِ ما
آن‌چه قـانـــــــونِ تو را از داعـشی کرده جــــــدا
فرقِ تــــــــــــــو با طالبـــــان و زورگیرانِ خدا
چیست آیــــــا؟ جنسِ عمّامه؟ و یــا حرف و ندا؟
مش‌حسن! لبخــــــــند تحویلم مَده، جانِ زورو
اَخمِ بغدادی شرف دارد به لبخـنـدهـــایِ تــــو
جنسِ تو با مَمّد و محمـود و اکبرهـــا یکی است
"
یک خدا" تصمیم می‌سازد شمـا را بندگی است.
پس چرا شهــــروند را درگیرِ این بازی ‌کنی؟
با سَرِ مردم چـــــــرا نیّتِ سَر بــــــازی کنی؟
گــزمـه‌ها را آلتِ ارباب و رأی‌‌سازی کنی
رأیِ رعیت را چـرا اسبابِ بت‌سازی ‌کنی؟!
گر که با تردیـــــد، دین را خرجِ رأی‌اَت می‌کنی،
با منِ رعیت چـــــــرا با خویـــــش بیعت می‌کنی؟
مش‌حسن با من زِ مکر و حقِ شهروندی مگو!
آنچه در قانونِ اصلی غایب اســت، آن را بگو!
حَقِ شهروندِ تـو آیــــــا از بُتــــان پرسشگـر است؟
یا که چون اَفسـارِ خر از خَربَران فرمانبــر است؟
گر تو باشی بنده‌یِ مُلّاعمر، تکلیـــــف چیست؟!
فـرقِ مُلّاعمر و بوبــکر و اکبــر دستِ کیست؟
با من از اطلاقِ قانونِ یـَـــدِ مطلق بگـو
از فسادِ رعیت و اربـــابِ لاینطَق بگـو!
مش‌حسن! جانِ من و جان زورو پا پس بکش
از گذشته توبه کن! قانــون را بی کس بکش!
-------
3) نامه‌یِ یک کول‌بَرِ گورخواب*:
شهروندِ دولتِ شــــام‌وعــــــراق‌و، کول‌بَری
خسته از زندانِ داعش، بی عیال و همسری
زیرِ کوه بهمنی مدفون‌شده از بهرِ نــــــــــان
نامه‌ای‌بنوشته‌بَهرِخان؛ تو هم آن‌را بخوان:
...
دیــــرگاهـــی‌است که در میهنِ چل‌تکّه‌یِ مــا
رهبران را نیست تقصیری‌و هیـــــچ چالشگری
چون‌که: "قانــون" داده قدرت را به اربابی قَــدَر
تا که رعیت برگزیـنــــــد: "چـــــاکرانِ رهبــری"
این گزینش بهرِ ملت نیست! رأیِ بردگی است
بـَـــردِه را قانـــــون نــــــداده امتیـــــــــازِ برتری
"
اَمــــــــــر" امرِ قادر مطلق: چه پیدا، چه نهـــان
"
حــــــــکم" حکمِ او بُــــوَد در بازیِ فرمــانبَری
دیرگاهی است که پاسخگویِ ملت، نیست کس
ملتی محــــــــــــــروم از منزلتِ پرسش‌گری
ظاهرا اربــــــــاب با رایِ رعـایـــا رهبر است
لیک رهبر قدرتی دارد فـــــــرا از هر سَری
پیچِ گمراهیِ قانــــــــــون قدرتِ مطلقه شد
مصلحت در دستِ قدرت، اول است و آخری؛
چون‌که قانونِ پدر، بفـروخت حقِ نسلِ بعد
رهبران را نیست چاره‌، جـــز اَدایِ سروَری
هر چه او خواهد همان‌است سرنوشتِ من و تو
ترکمانچایِ اســـــــــــیران است: "جنگ‌ِ زرگری"
تا که این قانــــونِ استعماری‌و خوش‌ آب‌ورنگ
کرده ملت را به بندِ خویـــــــش، نباشد مَفَری!
جمله‌یِ جمهــــــــــــور و مردم، بندگانِ یک تنَند
هر وکیــــل و هر رئیــس، مصداقِ بـنـده‌ پروری
بازیِ منتخبـین، توجیهِ نصب و بندگـــی است
بازیِ ارباب و رعیت: لوطی اَست و اَنتـَـری
بازیِ قانونِ حق و باطل است و غصب و حــذف
یـــا تو بر حقّی و سَرخور، یا چو باطل سَرخَری!
یا که ایمان داری و بَهرِ خودی‌ها دَسـت‌بوس
یا که خارِ چشمی و غیرخودی، خیره سری!
گرگ‌و کفتارو سگ‌و موش‌و شغال در کارِ تو
تا تو دریـــوزه شوی، تن زِ شقــــاوت بِــدَری
گفت: ما یک وطن و یک بَدَنیم، وحدت چه‌شد؟
گفتمش: قانـــــون‌را بر تن کنی، پــرده دری!
گرچه قانون است بینِ من و تو حُــکم‌فرمــا
چون‌که مملوکیــــــم، مالک نکنَد دادگـری؛
گفت: مـــــا سهمِ همیم و تِکِــه‌هایِ گـــم‌شده
گفتمش: هر تکه سهمِ چپ و راستِ سَروَری
زیرِ دندان‌هایِ تیــــزِ کوسه‌یِ ایمان و کفر
یـا تو دندان‌گیری‌و یا تُف شَوی بر پـــادری
تکه‌ای در کامی و ذوبی در هضم و زَوال
یا نخود در نامه‌ای‌و مَقصـدِ نـــــامه‌بری
تکه‌ای در انتظـــــارِ گرگ و کفتار و شغــال
تکه‌ای کفتار و گرگ و روبه و "مُرده‌‌خوری"
کسب و کارِ کاسبان را تکه‌ها رونق دهند
گر بمــــانیم تکه تکه، لقمه‌‌ایم و مشتری
کرده تن را پاره قانون از خودی-غیرخودی
یک طرف ارباب‌و یک‌سو رعیتِ بی‌اثــری
فکرِ یک تن جمله بر افکارِ ملت سلطه‌گر
فکــرها در بندگی‌و فکرِ سلطان سَروَری
یک وطن را در دو قطبِ حق و باطل طالب است
"
حق" ســــوارِ بی مهـــار و باطلان همچو خری؛
این خران را یک سَفر باید شود دستورِ کار
ورنه جفتک‌هــا زنند در حسرتِ همسفری
گفتمش: تا کی سوار است این عقوبت بر خران
گفت: تا آن دم که تعدادِ خـــــــران افزونتری
گفتمش: از بهرِ چه معمار این قانون نِوِشت؟
از پسِ آن وعده‌ها خُدعه نمود با خودسری؟
گــــفت: خـــون داده مسافر به رَهِ پرخطری
پس سَفَر حُــــکم شده، بر پدر و هر پسری
گفت: این عالمِ خاکی که رسیده‌ست به‌ما
نیـــسـت ملکِ پـدر و مـادر و اجـــــدادِ دری،
مالِکش هَـــست خدای‌و... تــو امـانت‌داری
راه و رسمی دارد این مذهبکِ جنّ و پــری،
راهِ تـــــو: راهِ شهیدانِ وطن باشد و بـَس
گرچه قانونِ سَفَر مثله کند خشک و تری؛
گفت: قانونِ سفر را نه تو دانی و نه من
بلکه در دستِ خدا باشد و آن‌راست دری:
"
سَـــرِ او در یَــــدِ مـــــــولا و، مَنَم نایبِ او
وَ مَنَم دست و دل و پایِ تو را همچو سری
گرچه قـــانونِ پدر پــــاره کند میهن را
عاقبت بین خودی-غیرخودی هر نفری
گرچه وحدت نشود وحدتِ ملت با خویش
گرچه اعضاء وطن پاره شوند چون جگری
گفتمش: قانونِ معمار از سَرِ خدعه‌گری است
وحدتِ او: وحدتِ دنیاست با سلطه‌گری
او کجا وحدت کند با یک جهانِ مدعی
مدعی او باشد و او راست تنها سروَری
این محال اَست: "وطن" یک‌تنه باشد با خود
تا خدا داده به ابلیـــــــــس رهِ فتنه‌گـــــــری
پس کند رختِ خدا بر تن خود چون داعش
جمله در مرکبِ او مؤمـــن و جز او "دگری"
اَبر و باد و مَه و خورشید و فَلَک در یَدِ او
تا تو عاجـز شوی و راه به جــایی نَبـَری
راهـبر می‌رَوَد و می‌بَـرَدَت قـــــانونی
چه تو با او بِرَوی یا نَروَی، در سفری!
گفت: قانون خدا را به مَنَش داده به حکم
که منم قادرِ مطلق! وَ تو بی‌من هَدَری!
برگزینم زِ صفِ گزمه وَ دزد و مُفتی
حرفِ مُفت بر لبشان، وقتِ عَمَل هرزه‌دری
گفتمش: این همه گفتی که بگویی بت چیست؟
بت‌پرستی نَشوَد باعثِ علم و هنری.
آن خدایی که تو را داد تَوَهّم که وِ ای
هم مرا گفت که پرهیز کنم از شَرَری
گفت: "ابلیـــس" مُلَبّس شود از دعویِ حق
از چپ و راست جناحی که تواَش تاجِ سری
گفته: "اُدعونی و اَستجب‌لَکُم، زنده منم"!
وَ مرا گفــت: "که نزدیــــک‌تر از رَگ نَخَری!
گر تو مأمـــــــــورِ خدایی، حُکمِ اِذنَت بنَما
گر که ابلیسکِ اویی، پس مَر او را حَذَری؛
رأیِ من در حَذَر از تـــوست، به دور از صندوق
که در آن صندوقِ رعیت به‌جز ارباب نخری!
کــه تورا رأی خریده‌ست به میـــــــدانِ نبـرد
که شَوَد شام و عــراق مأمَن و... تو دَربِدَری!
بـــــاد در آتش‌و، زور و زر و ترزویـــــر: "قانون"
تــا تــو یک‌دَم نزنی پلک‌و گریـبـــــان نَــدَری.
گولِ "قانـــــون" مَخور و خانه نشین بی‌بیعت
تا که بی‌مـــــایه شَــــــوَد کثرتِ قومِ قَجَـــری،
مگر از سکه بینـــــدازی قانـــونِ ستم
تا تو کافر شوی از اصلِ بدِ سلطه‌گری
صاحبِ حَقّ تویی‌و راه نــداری به قُــــوا ؟!
این چه قانونِ فریب است؟ که‌تـو بی‌ثمری!
همه از بهرِ تو سردار و تو "سربــــازی دون"
شرطِ انصـــــاف نباشد که تو فرمــان بِبَری!
خــــــاک از اشکِ یتیمانِ وطن چون گِل شد
کی سزاوارِ تو باشد که زِ خــون دَرگُـــذری؟
پایِ تو در گِل خـــــونینِ رفیقان گـیــــــر است
آب و گِل حَقّ "تـــــو" باشد! نه هوایِ "دگری"
همه از بهرِ تو زنبـــــــور و وَطن چون کنـــــــدو
وِز وزِ مصلحت‌است: "تن که به زَخمَش سِپُری"
مَفُروش دامنِ خرداد، "به‌دو پـــول" در بهمن
روسپی! تن دهی و عصمتِ خود را نَخَـری!
خسته‌ام از خس و خاشاک و سیاست‌بـــازان
تا به کی ناله زِ بی‌خوابی و شب‌بی‌سحری؟
آن‌چنــــان تشنه‌یِ خوابم که ز بیداریِ تو
ناامیدم زِ امیــــــدی که به راه‌بَـــر بِبــَری
آن که راهَت بنماید به یَمَــــن، چــاه‌نماست
تا که خانه بی‌چراغ است، به مسجد نبری!
خدعه‌یِ قدرتِ مطلق همچو چتر است بر خاک
تا چنــــــــــان اســــت، نبارَد به زمین آبِ تری
تا زِ خیلِ خودیانی تو به قانــــــونِ نفاق
با چنین تفرقه‌ای، از چه اُمیدوارتری؟
چون که قانونِ دریدن زِ خودی آغاز شد
مانده‌اَم در هوسِ قهوه‌خورانِ قـــــجَری
عاقلا ! آن بد و بدتر نه تو را ملتزمند
جملگی برده‌یِ اربابِ خودَند! بی‌خبری!
آتشِ فتنه به قانونِ خطا مشتعل است
تا که آتش نکشد خانه‌یِ ما فتنه‌گـری
گر تــو هیــزم نَبَری معرکه‌یِ آتـش را
رونق از سلطه‌یِ قانونِ دوقطبی ببری
مملکت دود شد از سلسله‌یِ هیئتیان
دل نکُن خوش به اصول بَدِ عصرِ حجری
"
اعتبــار" از کمکِ توست به بــــازارِ شــــام
لُمپَـن و پــــرده‌دران را نتــــــــــوانی بخری
همه از بَهرِ تو ارباب و تو رعیت همه عمر
تا به کی پرده‌یِ ناموسِ خودت را بدری؟
گفت مالک منم و بنده تویی؛ این: قانون!
باز هم گــوشِ کرَت را به صرافت سپری؟
کــــــر شده گــــوش فلک، از رَجَــزِ بیعتِ تــــو
این چه دردی است که باز فتنه‌یِ بیعت بخری؟
چاله‌ای هست میانِ من و تو در قانــــون
رأی با تــــو، که زِ روَیش بپَری یا نپَـــری!
وَرنه این چــــاله شود چـــاه و تهش سوراخی
گـــــر درافتادی و سوختی؛ نکنی نـــوحه‌گری!
نامه‌رسان:
خیام ابراهیمی
12
بهمن 1395
پی‌نوشت:
*
درخواستِ کول‌بَری برایِ تغییرِ قانونِ اساسیِ داعش:
رأی تو، به خوانشِ داعش است! نه خوانشِ تو!
غیبتِ تو اما: درخواستِ تغییر قانون است و... رأی‌اَت بیعت.
**
ما لعبتکـانیم و فلک لعبت‌بـــاز
از رویِ حقیقتی، نه از رویِ مجاز
یک‌چنـد دراین بسـاط بازی کردیم
رفتیم به صندوقِ عَدَم یک‌یک بـاز (خیام)
LikeShow more reactions
Comment

Tuesday, January 24, 2017

خون‌بازیِ آسمان با زمین


دقیق نگاه کن، خون‌بازیِ آسمان را با زمین: 1، 2، 3
1) تقدیر:
 به تقدیری و سرنوشتی مُقدّر، که بغض‌هایِ مزمنِ پنجره‌های سُفلی را ‌از آتشفشانِ علیایِ آسمان، یکی یکی منفجر می‌کند و آوار می‌کند وحدتِ خویش را‌ بر جانِ متکثرِانسان.
این است رسم روزگار.
منبع فیلم: (شهروند گمنام) یوتیوب.
.
2)آتش در بالا، سوختن از پایین!
آدم یادِ استراتژیِ سیاسیِ "فشار از پایین، چانه زنی در بالا" در زمانِ جنبش دانشجویی می‌افتد!
در تخریب ساختمانهای بلندمرتبه یک راه بیشتر برای فرود عمودی نیست.
هرچند محاسبه‌یِ مهندسی این فراز و فرود، گـــــاه متافیزیکی به نظرآید!
 ظاهرا کپسول‌هایِ گاز پیک‌نیکی، دور از مرکزِ آتش در طبقاتِ فوقانی علیا، خود به پیشباز در طبقاتِ زیرینِ سفلی (تا اسفل‌السافلین)، در عملیاتی خودسرانه، دست به این عملیاتِ انتحاری زده‌اند، تا ساختمان عمودی تخریب شود و صدمه‌ای به حقوقِ شهروندانِ رهگذر نرسد. مرحبا!
 البته فرضیه‌ای نیز مطرح است که ستون‌هایِ فقرات در طبقاتِ پایین، زیرِ بارِ فشارِ سقفی که از ذوب شدن ستون‌ها در بالا فروریخته‌اند، کمرشکن شده‌اند!
 پی بردن به راز این ماجرا را شیطان بزرگ هم بعد از ماهها تحقیق و تفحصِ کارشناسانه در ماجرای برج‌هایِ دوقلوی تجارت نتوانست حل کند! هر چند سوختِ آتش در آن دیار بنزینِ هواپیما بود و تجارت این‌جایی نبود. اما دوقطبیِ قانونِ ارباب-رعیتی دوقطبی است و حکمش یکی است.
و مکرو و مکرالله والله خیرالماکرین.
والله اعلم https://www.facebook.com/images/emoji.php/v7/fcb/1/16/1f641.png:(
.
3)خونبازی
خون اگر دامن بگیرد...خــــون ارزان می‌شود
مصلحت را کس نفهمد... دل هراسان می‌شود؛
"کینه" "درمان" می‌شود... تخریب آسان می‌شود
منطقِ قانون عیان و... مُلک ویران می‌شود!
صاحب ید مطلقه، کجا داند احوالِ خلع ید شدگان را؟
 هرچند: یدالله فوق ایدیهم ( دستی بالای دستهاست)، اما همه بهتر می‌دانند که در این شب‌های کاسبی، این حرف‌ها زیرخاکی شده و زیرِ آوار می‌سوزد و در چشم‌اندازِ آسمان و افقِ بلندمرتبه‌ی سیاست‌های کلانِ تک نفره‌یِ قانونیِ برج‌هایِ بابلِ آتی #پلاسکو ، دودی است در چشم رعیت‌ها.
 این را از نگاه بلند وزیر کشور و لبِ بی‌دردِ خندانش به آسمانِ آبی بی‌پلاسکو فهمیدم... وقتی همه چیز زیر پایش، زیرِ خروارها آهنِ مذاب در ولایتِ تهران و خاکِ وطن در خود می‌سوخت.
 این را از آرامشِ با طمأنینه‌ و باوقارِ سعیدی‌کیا (مسئول ایمنی و مالکِ قانونیِ پلاسکویِ القانیان) فهمیدم وقتی با خوشحالیِ هر چه تمامتر گفت: نگران نباشید! دو ساله پلاسکو را احیاء خواهیم کرد!
 این را از ورجه وورجه‌یِ شهردارِ بلندپروازِ پایِ‌تخت فهمیدم، وقتی در سِــپَـرِ امنیتی اخطارش به صاحبانِ سرقفلی (نه مالک پلاسکو) با خونسردیِ ستودنی در اتاقِ "بحران آتش" گل می‌گفت و گل می‌شنید و گفت: به من چه؟! تقصیر از من نیست!
لابد ملت خود باید به فکر چاره باشد و "کس نخارد پشت من... جز ناخن انگشتِ من!
نتیجه:
پیام را گرفتم که نباید زانو زد!
باید برخاست و برخیزی!
که صاحبِ ثروت و داراییِ شهر تویی و شهر دار تویی
و او حتی یارِ شهرِ مالباخته هم نیست و شهریار تویی!
برخیز بر پایِ خود از رویِ زانوانِ استیصال در نبردِ قانونیِ خودی-غیرخودی
تا او زانو زَنَد در پای تو
که او همه بــــار است بر شهر و شهر بــاز
زانو نزن شهریار!...
زانو بزن اما تو ای شهربازِ بار شده بر شهردار!
زانو بزن، پیش از آنکه زانو زنی ناچار.
که: مُلکِ مالکی که بالایِ سر مِلکش نباشد، بر باد است و... باد آورده را باد می‌برد.
خیام ابراهیمی
4 بهمن1395

ترامپه‌ای‌کاپوتین

ترامپه‌ای‌کاپوتین
=========
سفره‌یِ دنیا تنگ شده
بین شرق و غرب
کسی دلش برای سفره‌یِ جوجه‌ارباب‌ها نمی‌سوزد
جز دلال‌ها و گزمه‌ها با پوتین‌های‌ِ پاره‌شان ...
جز گنده‌ارباب‌ها و دَبّه‌های‌ِ پر از عرقِ دست‌سازشان
از نیرویِ کارِ گورخواب‌ها
وقتی برج‌هایِ دوگانه‌یِ تجارت جهانی
در نفاق و شکافِ قانونِ دوقطبیِ آتش می‌سوختند
زیر سایه‌یِ بالگردهایِ آتشفشان بر اوجِ آسمانِ ناخدا
وقتی قََدّ دکل‌هایِ نفتیِ آتش‌نشان‌هایِ جهان سوم
به طبقه‌یِ هفتم آسمانِ کوتاهِ کدخدایِ روستا هم نمی‌رسید
اما نوک شمشیرهایشان به بالاترین پنت‌هاوسِ جهان می‌رسید
در شکافی بینِ وحدتِ خودی و غیرخودی
بینِ رؤیاهایِ اسقاطیِ پروازِ امریکن ایرویز
و خرِ قبرسیِ ملانصرالدین در میدان‌هایِ مینِ شهردارِ شهریار
و بالگردهایِ مدرنیته‌‌یِ عاریه‌ای
که برای زورگیریِ وحدت
ولگردِ برج‌هایِ بایلِ خاورمیانه بودند در شهوتِ خون‌خوری
وقتی در ابتدایِ نیمه‌یِ دی ماه
ششمین سرِ اژدهایِ هفت سر
از سرِ اختاپوسیِ زئوس کنده شد و
خودسری هنجارِ ناهنجاری شد و
به آتش زیر خاکستر خنده زد و
با آبپاش‌هایِ ضدشورشِ مدرن
آتش را خاموش کرد و آوار شد بر آتش‌نشان‌ها
در خودسوزیِ دگرسوزها
کسی دلش برای سفره‌یِ جوجه‌ارباب‌ها نمی‌سوزد و
کسی زیر آوارها می‌سوزد هم‌چنان
در امیدی به تدبیر اژدها و پرومته در زنجیر و در آتش
بر بالِ بالگردهایِ اسقاطی که از ودکایِ روسی سرمستند
در آخرین روزِ دی ماه.
بدمستی اما
چو بهمنی سنگین در راه است
از قله‌هایِ بلندِ اهرامِ مصر
بر کولِ سیزیف‌هایی که سنگ بر پشت
نباید به قله برسند!
در نبردی آتشین
بر سفره‌یِ بی‌رقیب رؤیایِ امریکایی
وقتی در مراسم تحلیف
جهان را به قانونِ ارباب و نوکرهایش دعوت کرد و
ودکایِ روسی نوشید
در آخرین روزِ دی ماه!
بینوا آتش‌نشان‌ها
مچاله و سوخته
در توهمِ جوجه زئوس‌ها...
میانِ تَرَکِ لبخندِ سنگیِ چتربازها و خلبان‌هایی که
سقوط خواهند کرد بر فرشِ سوراخ از عرشی که بافته‌اند
دیر یا زود و سرمستانه
از اصالتِ ودکایی با برندِ
ترامپه‌ای‌کاپوتین‌.
خیام ابراهیمی
1 بهمن  1395
Like
Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...