1) تقدیر:
به تقدیری و سرنوشتی مُقدّر، که بغضهایِ مزمنِ پنجرههای سُفلی را از آتشفشانِ علیایِ آسمان، یکی یکی منفجر میکند و آوار میکند وحدتِ خویش را بر جانِ متکثرِانسان.
این است رسم روزگار.
منبع فیلم: (شهروند گمنام) یوتیوب.
.
2)آتش در بالا، سوختن از پایین!
آدم یادِ استراتژیِ سیاسیِ "فشار از پایین، چانه زنی در بالا" در زمانِ جنبش دانشجویی میافتد!
در تخریب ساختمانهای بلندمرتبه یک راه بیشتر برای فرود عمودی نیست.
هرچند محاسبهیِ مهندسی این فراز و فرود، گـــــاه متافیزیکی به نظرآید!
ظاهرا کپسولهایِ گاز پیکنیکی، دور از مرکزِ آتش در طبقاتِ فوقانی علیا، خود به پیشباز در طبقاتِ زیرینِ سفلی (تا اسفلالسافلین)، در عملیاتی خودسرانه، دست به این عملیاتِ انتحاری زدهاند، تا ساختمان عمودی تخریب شود و صدمهای به حقوقِ شهروندانِ رهگذر نرسد. مرحبا!
البته فرضیهای نیز مطرح است که ستونهایِ فقرات در طبقاتِ پایین، زیرِ بارِ فشارِ سقفی که از ذوب شدن ستونها در بالا فروریختهاند، کمرشکن شدهاند!
پی بردن به راز این ماجرا را شیطان بزرگ هم بعد از ماهها تحقیق و تفحصِ کارشناسانه در ماجرای برجهایِ دوقلوی تجارت نتوانست حل کند! هر چند سوختِ آتش در آن دیار بنزینِ هواپیما بود و تجارت اینجایی نبود. اما دوقطبیِ قانونِ ارباب-رعیتی دوقطبی است و حکمش یکی است.
و مکرو و مکرالله والله خیرالماکرین.
والله اعلم :(
.
3)خونبازی
خون اگر دامن بگیرد...خــــون ارزان میشود
مصلحت را کس نفهمد... دل هراسان میشود؛
"کینه" "درمان" میشود... تخریب آسان میشود
منطقِ قانون عیان و... مُلک ویران میشود!
صاحب ید مطلقه، کجا داند احوالِ خلع ید شدگان را؟
هرچند: یدالله فوق ایدیهم ( دستی بالای دستهاست)، اما همه بهتر میدانند که در این شبهای کاسبی، این حرفها زیرخاکی شده و زیرِ آوار میسوزد و در چشماندازِ آسمان و افقِ بلندمرتبهی سیاستهای کلانِ تک نفرهیِ قانونیِ برجهایِ بابلِ آتی #پلاسکو ، دودی است در چشم رعیتها.
این را از نگاه بلند وزیر کشور و لبِ بیدردِ خندانش به آسمانِ آبی بیپلاسکو فهمیدم... وقتی همه چیز زیر پایش، زیرِ خروارها آهنِ مذاب در ولایتِ تهران و خاکِ وطن در خود میسوخت.
این را از آرامشِ با طمأنینه و باوقارِ سعیدیکیا (مسئول ایمنی و مالکِ قانونیِ پلاسکویِ القانیان) فهمیدم وقتی با خوشحالیِ هر چه تمامتر گفت: نگران نباشید! دو ساله پلاسکو را احیاء خواهیم کرد!
این را از ورجه وورجهیِ شهردارِ بلندپروازِ پایِتخت فهمیدم، وقتی در سِــپَـرِ امنیتی اخطارش به صاحبانِ سرقفلی (نه مالک پلاسکو) با خونسردیِ ستودنی در اتاقِ "بحران آتش" گل میگفت و گل میشنید و گفت: به من چه؟! تقصیر از من نیست!
لابد ملت خود باید به فکر چاره باشد و "کس نخارد پشت من... جز ناخن انگشتِ من!
نتیجه:
پیام را گرفتم که نباید زانو زد!
باید برخاست و برخیزی!
که صاحبِ ثروت و داراییِ شهر تویی و شهر دار تویی
و او حتی یارِ شهرِ مالباخته هم نیست و شهریار تویی!
برخیز بر پایِ خود از رویِ زانوانِ استیصال در نبردِ قانونیِ خودی-غیرخودی
تا او زانو زَنَد در پای تو
که او همه بــــار است بر شهر و شهر بــاز
زانو نزن شهریار!...
زانو بزن اما تو ای شهربازِ بار شده بر شهردار!
زانو بزن، پیش از آنکه زانو زنی ناچار.
که: مُلکِ مالکی که بالایِ سر مِلکش نباشد، بر باد است و... باد آورده را باد میبرد.
خیام ابراهیمی
4 بهمن1395
No comments:
Post a Comment