دیالوگِ ما
حکایتِ شب و روزه.
فهمیدم: اکثریتِ کاسبانِ شبزندهدار اهل تحریمند! اما تحریمِ روز.
فهمیدم: بیعتِ شب و روز ممکن نیست! اما توی شب هر کاری ممکنه!
فهمیدم: کار بیخِ ریشِ اربابِ قلعههاست و اربابِ دلها
فهمیدم: رعایا اهلِ دل و حوالیشن... اغلبشون گیرِ تار سیبیل و ریشَنِ.
پس دیگه باهاشون بحث نمیکنم! چون رفیقبازند و دلداده به خالِ لبِ دوست... بی حرفِ پیش و پس... بی چک و چونه زبونتو از حلقومت میشکن بیرون، اگه بگی بالای چشم یار ابروست!... تشنهاند و حیرونِ اربابِ دل.. که بِبُرّه بندِ عقلشون رو... سُر بخورن تا نــاقِ بهشت.
پس به سلامتیشون:
#روزه_انتخاباتی تا تغییر قانون به نفعِ آقاییِ همهمون... همهشون.
=============
دیالوگِ ما مثلِ اینه که:
شمایِ اصلاحطلب بگید:
به دعوتِ کاسبهایِ شهر، باید نیمهشب برید بیرون، زیارتِ خورشید!
من بگم: شب تویِ آسمون خورشید نیست... شب جایِ ماه و ستارهست. از قانونِ شب خورشید بیرون نمیاد!
شما دماغتون رو بالا بگیرید و بگید: ما این درسها رو خوب بلدیم! اما باید حرکتی کرد و راه در بیهوده نشستن، نیست!
من بگم: خورشید بخاطرِ تدبیر و امید و بصیرت و شبرَویِ گلِ رویِ شما بیرون نمیاد! این قانونِ طبیعته! اینا همه از تبارِ شاگرد مغازهدارها و کاسبهایِ یک اربابند! شما میرید بیرون، تا فقط بازارِ دستفروشها رو رونق بدین. اونا میخوان دو تا جنسِ بنجل به شما بندازن، تا پولتون بره توی جیبشون... خورشید سرکاریه... این قانونِ شبه!
شما بگید: دو دفعه، ساعتِ دو، رفتین بیرون... خورشید رو دیدین.
من بگم: یه دفعهش کسوف بود، که البته آخرین بار بود! اما دومیش تویِ شب بود و خورشیدش روی صفحهیِ سینما بود... شب تویِ آسمون، خورشید نیست! عزیزم!
شما بگید: بالاخره فیلمش هم خوبه... میریم یه تخمه میشکنیم تویِ صف... همدیگه رو میبینیم... یه دور دوری میکنیم... بهتر از خونه نشستنه.
من بگم: خب میرین جیبهاتونو خالی میکنن... خورشید هم نشونتون نمیدن... هم پولتون و هم وقتتون رو حروم میکنین... اگه بشینین خونه، و علتشو بگین... لااقل اعتبارِ جیبهاشون رو از پولهایِ خودتون پر نمیکنین و بالا نمیبرین. با پول و اعتبارِ شما میرن سیخ میخرن، فرو میکنن توی لونهیِ عقرب...عقربا میوفتن توی جونِ شما... اما اگه نرید، به گدایی میافتن. اونوقت برای خریدِ اعتبار، میفتن دنبالتون، ناگزیر میشن بذارن تویِ روز برین بیرون، تا بتونن جنسشون رو بفروشن. اونوقت شما چشمتون به رویِ ماهِ "خورشید" هم باز میشه :)
اما باز شما میگید این درسها رو بلدین!... لازم نیست من یادتون بدم.
فقط میخواین شب بزنین بیرون... و لازمه حتما خورشید رو ببینین!
خب درکتون میکنم!... شما خورشید رو می بینید! اما توی سینما... نه تویِ آسمون. اونا هم جیبشون پر پول میشه و شما هم تا مدتها توی گرگ و میش تدبیر و امید، هم رنگِ روز رو نمیبینین... و هم باید توی شب بجنگین!
این واقعیات مثلِ روز روشنه... من موندم دارین به چی شک میکنین؟ و چرا اینقدر بحث رو می پیچونین؟ خب، میخواین رأی بدید؟ بدون دلیل برید رأی بدین! چرا الکی آسمون و ریسمون رو به هم میبافین؟ شما همچنان رأیتو بده در پناه قادرِ مطلقه...
دیگه چرا بقیه رو تهدید و تحقیر و تطمیع و تحمیق میکنید؟
اگه مبنا بر دلیل و استدلال باشه... خب شما درسشو خوندین...ما هم خوندیم... هر کسی کارِ خودش، بارِ خودش، آتیش به انبارِ خودش!
اینکه دعوا نداره... این که دیگه اینقدر زورگیری نداره... وقتی من باور دارم، تضمینی نیست رأیِ من خونده بشه و قانونا و به تجربه رأی رأیِ اربابه... چه محمود جای حسین و چه حسن جای خودش و چه ابراهیم جای حسن، همون میشه که اربابِ قلعهها میخواد... گروگانهایی مثل حسین و محمد هم میتونن به هر دلیل هی برن پشت کوه دماوند مثل شما رأی بدن و به رویِ مبارک نیارن که 92 و 94 و 96، فرزند و نوه و نبیرهی 88 هست و بس.
قبول! ... اونا و خانودههاشون گروگانند و ازشون توقعی نیست! اما شما چی؟ آیا به شما هم در شهر پیشنهاداتی شده؟!
گروگانها لابد خیلی تعجب میکنن، چرا ملت اینو نمی فهمند: که اگه ما به این صندوق باور داشتیم، لابد تا حالا توبه کرده بودیم. یعنی درک این حقیقت، اینقدر سخته؟!
این که مسئله ی پیچیدهای نیست! هر چند شما درسشو خونده باشین.
موضوع، ظاهرا دلتنگی از خیالِ رأی بازی و دور دورِ امید و دورهمیِ تدبیره...
وگرنه چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است؟
بصیرت اینه که:
شب و روز آبشون تویِ یک جوب نمیره...
اما دوستیمون به جا... ما دشمنِ هم نیستیم!
ارادت: خیام ابراهیمی
21 اردیبهشت 96
فهمیدم: اکثریتِ کاسبانِ شبزندهدار اهل تحریمند! اما تحریمِ روز.
فهمیدم: بیعتِ شب و روز ممکن نیست! اما توی شب هر کاری ممکنه!
فهمیدم: کار بیخِ ریشِ اربابِ قلعههاست و اربابِ دلها
فهمیدم: رعایا اهلِ دل و حوالیشن... اغلبشون گیرِ تار سیبیل و ریشَنِ.
پس دیگه باهاشون بحث نمیکنم! چون رفیقبازند و دلداده به خالِ لبِ دوست... بی حرفِ پیش و پس... بی چک و چونه زبونتو از حلقومت میشکن بیرون، اگه بگی بالای چشم یار ابروست!... تشنهاند و حیرونِ اربابِ دل.. که بِبُرّه بندِ عقلشون رو... سُر بخورن تا نــاقِ بهشت.
پس به سلامتیشون:
#روزه_انتخاباتی تا تغییر قانون به نفعِ آقاییِ همهمون... همهشون.
=============
دیالوگِ ما مثلِ اینه که:
شمایِ اصلاحطلب بگید:
به دعوتِ کاسبهایِ شهر، باید نیمهشب برید بیرون، زیارتِ خورشید!
من بگم: شب تویِ آسمون خورشید نیست... شب جایِ ماه و ستارهست. از قانونِ شب خورشید بیرون نمیاد!
شما دماغتون رو بالا بگیرید و بگید: ما این درسها رو خوب بلدیم! اما باید حرکتی کرد و راه در بیهوده نشستن، نیست!
من بگم: خورشید بخاطرِ تدبیر و امید و بصیرت و شبرَویِ گلِ رویِ شما بیرون نمیاد! این قانونِ طبیعته! اینا همه از تبارِ شاگرد مغازهدارها و کاسبهایِ یک اربابند! شما میرید بیرون، تا فقط بازارِ دستفروشها رو رونق بدین. اونا میخوان دو تا جنسِ بنجل به شما بندازن، تا پولتون بره توی جیبشون... خورشید سرکاریه... این قانونِ شبه!
شما بگید: دو دفعه، ساعتِ دو، رفتین بیرون... خورشید رو دیدین.
من بگم: یه دفعهش کسوف بود، که البته آخرین بار بود! اما دومیش تویِ شب بود و خورشیدش روی صفحهیِ سینما بود... شب تویِ آسمون، خورشید نیست! عزیزم!
شما بگید: بالاخره فیلمش هم خوبه... میریم یه تخمه میشکنیم تویِ صف... همدیگه رو میبینیم... یه دور دوری میکنیم... بهتر از خونه نشستنه.
من بگم: خب میرین جیبهاتونو خالی میکنن... خورشید هم نشونتون نمیدن... هم پولتون و هم وقتتون رو حروم میکنین... اگه بشینین خونه، و علتشو بگین... لااقل اعتبارِ جیبهاشون رو از پولهایِ خودتون پر نمیکنین و بالا نمیبرین. با پول و اعتبارِ شما میرن سیخ میخرن، فرو میکنن توی لونهیِ عقرب...عقربا میوفتن توی جونِ شما... اما اگه نرید، به گدایی میافتن. اونوقت برای خریدِ اعتبار، میفتن دنبالتون، ناگزیر میشن بذارن تویِ روز برین بیرون، تا بتونن جنسشون رو بفروشن. اونوقت شما چشمتون به رویِ ماهِ "خورشید" هم باز میشه :)
اما باز شما میگید این درسها رو بلدین!... لازم نیست من یادتون بدم.
فقط میخواین شب بزنین بیرون... و لازمه حتما خورشید رو ببینین!
خب درکتون میکنم!... شما خورشید رو می بینید! اما توی سینما... نه تویِ آسمون. اونا هم جیبشون پر پول میشه و شما هم تا مدتها توی گرگ و میش تدبیر و امید، هم رنگِ روز رو نمیبینین... و هم باید توی شب بجنگین!
این واقعیات مثلِ روز روشنه... من موندم دارین به چی شک میکنین؟ و چرا اینقدر بحث رو می پیچونین؟ خب، میخواین رأی بدید؟ بدون دلیل برید رأی بدین! چرا الکی آسمون و ریسمون رو به هم میبافین؟ شما همچنان رأیتو بده در پناه قادرِ مطلقه...
دیگه چرا بقیه رو تهدید و تحقیر و تطمیع و تحمیق میکنید؟
اگه مبنا بر دلیل و استدلال باشه... خب شما درسشو خوندین...ما هم خوندیم... هر کسی کارِ خودش، بارِ خودش، آتیش به انبارِ خودش!
اینکه دعوا نداره... این که دیگه اینقدر زورگیری نداره... وقتی من باور دارم، تضمینی نیست رأیِ من خونده بشه و قانونا و به تجربه رأی رأیِ اربابه... چه محمود جای حسین و چه حسن جای خودش و چه ابراهیم جای حسن، همون میشه که اربابِ قلعهها میخواد... گروگانهایی مثل حسین و محمد هم میتونن به هر دلیل هی برن پشت کوه دماوند مثل شما رأی بدن و به رویِ مبارک نیارن که 92 و 94 و 96، فرزند و نوه و نبیرهی 88 هست و بس.
قبول! ... اونا و خانودههاشون گروگانند و ازشون توقعی نیست! اما شما چی؟ آیا به شما هم در شهر پیشنهاداتی شده؟!
گروگانها لابد خیلی تعجب میکنن، چرا ملت اینو نمی فهمند: که اگه ما به این صندوق باور داشتیم، لابد تا حالا توبه کرده بودیم. یعنی درک این حقیقت، اینقدر سخته؟!
این که مسئله ی پیچیدهای نیست! هر چند شما درسشو خونده باشین.
موضوع، ظاهرا دلتنگی از خیالِ رأی بازی و دور دورِ امید و دورهمیِ تدبیره...
وگرنه چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است؟
بصیرت اینه که:
شب و روز آبشون تویِ یک جوب نمیره...
اما دوستیمون به جا... ما دشمنِ هم نیستیم!
ارادت: خیام ابراهیمی
21 اردیبهشت 96
No comments:
Post a Comment