Tuesday, May 23, 2017

بنفش

بنفش
===
هِله اِی یـارِ قدیمی! شاد باش*! ... کـاش این شادی نبود در بـــاد، کاش!
شادیِ تو شادیِ شب تا سحر ... چون سحر شد: "خانه‌مان شد بی‌پدر"
شب دراز است و قلندر روزه دار ... تا هزار و چـــارصد، پـاسَم بِــدار!
صبحِ دولت تا دَمَد از قعرِ چاه ... از دماوند، رأیِ تـــو، تکرارِ کــــاه
عزمِ تو در نُهِ دی ویرانه شد ... چون "خیالی" حصر در کاشانه شد
پَرچَمَت گیرند به دست و شاخ‌تر ... می‌برند از خاوران تا باختر
آفرین سربازِ گمنامِ عدو ... *"تینک تنکِ" تو، مرا کرده بَـبـوُ
آن اُتـــاقِ فکرِ استعماری‌اَت ... کرده ملّت: اُمّتِ اقماری‌اَت
...
هِله اِی یارِ دبستانیِ من ... با تو گویم راز رأیِ این وطن
داستانِ تو به‌دستِ گزمه‌هاست ... پَرچَمَت در دستِ گرگِ رمه‌هاست
داســتانِ ناخدایِ بی‌کسان ... ماجرایِ فرعون و خار و خَسان
می‌کند محمود را دشنامِ خویش ... تا تو را باور شود برجامِ خویش
مـــوج می‌سازد به حرف و صد شعار ... حرفِ مفت از او و کار از بهرِ یار
می‌دهد پرچم به‌دستِ یارِ غار ... تا که بیعت را کند او اعتبار
باز هم "بیعت" شده درمانِ بُت ... انتخابات است و قانون جانِ بُت
سنگرِ داعش شده سبزِ مجاز ... در تلگرام، فیس‌بوک، نبضِ حجاز
چون "حَسَن" تهدید را فرصت نمود ... باز هم در این سفر رخصت نمود
وَر نه صندوق را همان پیمانه بود ... میرِتان توبه نکرد، در خانه بود!
ماجرایِ میرِتان چون شاخ شد ... لرزه بر سلطانیِ یک کــــاخ شد
گفت سلطان چاکران را: چُوُن کنم؟ ... با بصیرت این وطن افسون کنم!
شیخِ دانا و حقوقدانِ اَمین ... گفت: سلطانا، منم چاره‌یِ کین!
جنگِ میدان را میانِ خود بریم ... مردمان را گر ربائیم سروَریم
از میانِ تیر خلاص‌زن‌هایِ خود ... چند نفر را می‌کنی غوغایِ خود
یک نفر "سُرنــــــای" با مردُم زَنَد ... یک نفر طبلِ سَرانِ قُم زَنَد
یک نفر قصدِ دیــــارِ رُم کند ... یک نفر مقصودِ او را گُم کند
جمله‌یِ یارانِ تو در حکمِ تو ... هر یکی بازیگرِ یک حکمِ تو
 رأیِ مردم سرشماری می‌کنیم ... جمله‌گی را بنده‌یِ رِی می‌کنیم
با زبانِ خود زنیم حرفِ عَدو ... سیلی و تدبیرِ کـــــار را تا بگو
گفت سلطان: مرحبا بر تو حَسَن! ... راهکارِ تو بُوَد خیلی خَفَن
عقلِ جِنِّ مصلحت سربارِ ما ... جِنّ تویی، مجنون تویی در کارِ ما
 پس سَرِ آن جِنّ پیر در زیرِ آب ... هر که "جز ما را" بگو: راحت بخواب!
گفت سلطان: رأیِ ما رأیِ خداست ... مکر با کفار و ملت با شماست
 عبرتِ هشتادوهشت این شد پسر ... بی‌شکستن موج را ساحل ببر!
سبز و زرد و سرخِ این ملّت بخر ... پرچمی برساز و اُمّت را نِگر
رویشی افسرده را در خون بِزَن ... تا بنفش زایَد تو را با ما "حَسَن!"
چون‌که قانون کرده ملّت را دو شَقّ ... باطلان را دربیامیزیم به حقّ
گر شود موجی بسازیم از طلَب ... بی‌خودی‌ها را سواریم تا حلَب
پرچمِ غیرخودی را با شعار ... می دهیم در دستِ استــــادِ هَـوار
تا توانی وعده‌یِ بیهوده دِه! ... تو هویج و من چماق، در ابر و مِه
 گیج سازیم دشمنان را بین خویش ... تا که چرب سازیم سیبیل را همچو ریش
یک نفر را می‌کنیم دشنامِ تو ... یک نفر دلداده‌یِ ناکامِ تو
در میانِ دامِ تو بـــا دامِ ما ... مردمند با بیعتی در کــامِ ما
بعد از این رأیِ من و مَکرِ شما ... با وضو، یا بی وضو، خانیم ما"
...
هِله اِی یــارِ عزیزِ شادِ من ... شادیِ تو: خــــون در غمبــادِ من
رأی را از بهرِ بیعت می‌خرند ... می‌فروشندش به شور و می‌دَرَند
آن‌چه تو رأیِ خودَت پنداشتی ... کی شود سبز آن‌چه در دل کاشتی؟
حالیا این رأی و این میدانِ تو ... شب بخوابی یا نخوابی آنِ تو!
جمله‌گی کرّوبیــانند این کســــــان ... خوابشـــان بی‌خوابیِ دلواپســـــان
باز هم شب شد، چه تَکرارِ بَدی ... شادی و غم قبضه‌ در دستِ دَدی
از علی‌آبـــاد تــا وَنکُوِر است ... صندوقِ مولا زِ رأی هنگ‌اُوِر است
می‌شمارید دانه دانه رأیِ‌تان ... تا بپنداری که اوست آقایتان
قلبِ ما در مُشتِ مولا می‌پَرَد ... جوهرِ انگشت را خون می‌خَرَد
صندوق است و الکن است و گنگ و کور ... حکمِ اربابِ قضا را تو بجور!
حکمِ اربابِ قضــــا پوشیده بــاد ... "کدخدایی" داند آن‌را چون جهــــاد
دوسـتـان رأیِ شما رأیِ وِی اَست ... موجِ مولا نـــرم در رأی‌اَت نشست
جنگِ نرم است و خودی‌ها یکه‌تـاز ... التقاطِ خنجر و وِرد و نـمـاز
 نیک و بد را در هم و برهم کنند ... تا که چاهی را به راه مرهم کنند
او که دانَد ترسِتان از بهرِ چیست ... ترس می‌کـــــارَد میانِ هست و نیست
او که استادِ سواری بر شماست ... رأی می‌چیند زِ کشک و دوغ و ماست
صحنه‌یِ بتخانه را آزین کند ... یک به یک بت‌هایِ خود را هین کند!
پرده‌دار است و بُتِ اعظم خداست ... مکر او تکلیف، نه از رویِ ریاست
پرده‌یِ صحنه چو بـــالا می‌رَوَد ... نقشِ هر یک تا ثریــــا می‌رَوَد
بت‌شکن را می‌کند مامورِ ترس ... بچه‌بُت را عاملِ اُمّید و چَرس
بچه‌بُت اَمن و اَمین و مَحرم است ... بت‌شکن بازیگرِ نامَحرَم است
چون نمایش می‌شود آغاز بـــاز ... هر یکی خوانَد خودش را صحنه‌ساز
می‌کند تحریـــک با بُغضِ بَدان ... تا که یاران گُل شوند، هم خارِتان
یک سفر گل می‌شود در دستِ تو ... یک سَفَر خاری شود در هَستِ تو
این سَفَر "شادی" است سهمِ نامِتان ... ناخـــــدا و بیعت و تـَکــرارتــــان
یک سفر شهد است در خردادها ... یک سفر زهر است در مُردادها
بـــاز لبخند و شعار و، کـــار هیچ ... رسمِ قانـونِ دوقطبی: "مـارپیـچ"
پیـــــچِ رگلاژِ اســــــیرانِ هوی ... منطق و سفسطه و زخم و شفا
جمله‌گی در جعبه‌یِ شعبده‌بــاز ... تعبیه در موسم و وقت نیـــــــاز
"انتخابات" صحنه‌یِ یک صنعت است ... پوستینی در هوایِ خلعت است!
این که سلطان را چه باشد احتیاج ... رأیِ تو شیری شود روبَه مزاج
 این سَفَر از ابتدا مقصود بود ... "راه" مقصد بــــود و رأی مَـردود بود
ظاهرا پیروزِ میدان حسن است ... او زَنَد "حرفی" که خیلی خَفَن است!
گر نشد! لابد که وقتش مقتضی است ... رأیِ ارباب در دلِ او منجزی است
انتخابات صحنه‌ی تعدیلِ ماست ... امنیت در چینشِ قندیلِ ماست!
یا که باید شاد باشیم یا غمین ... یا که باید هار باشیم یــا امین!
اینکه ملت را دوایِ درد چیست؟ ... با من و تو نیست با امرِ ولی است!
این نه از لقلقه‌یِ ذهنِ من است ... "حکمِ قانون" سرنوشتِ وطن است
بندِ یک، "اصلِ صد و ده" را ببین ... سرنوشت‌ِ خود، از آن بـــوتــه بـچـیـن
 پس تو را "یـابـــــو" نگوید که که‌ای! ... تو همانی که زِ "قـــانـون" مُرده‌ای
هست هشتاد و نَوَد "درصدِتان" ... می‌کنَد پنجاه و چل، تعدیلتان!
می‌رَوید از غـزّه تا شــــام و عـــــراق ... با دلِ خوش، موشک و چنگ و یَراق
با تو کردم من بنفش را تجزیه ... تا بخوانی متن را در حاشیه
آن‌چه پنداشتی: بنفش و سبز نیست ... مشکی است و رمز آن دانی که چیست؟
تـــا بگــــوید: "من گرفتم بیعتی" ... آن‌که پیروز شد مَنَم، نه ملتی!
بــاز این گوی و همان میدان و راه ... دولتِ جنّتی و جنــگ و ســـپاه
فرصتی بــــود به دستی لغزان ... "تو" خیالی! واقعی من را بخوان!
آنکه تو "یــــــارِ" خودَت پنداشتی ... "یـــارِ من" بود و تو خود انگاشتی!
"قفل" قــانون و، "کلید" در دستِ یـار ... یـــار در تدبیر و اُمّیــد و "ســوار"
حسن و محمود و ابراهیم مَنَم! ... آن سه حرفند!، "من" سَرَم؛ من بَدَنم!
این بصیرت را به گـــــوش آویز و دان: ... سرمه بر چشم من‌و، "تو سرمه‌دان"!
حـــال خوش‌بـــاش! چون شبِ هشتادوهشت ... در هزار و چارصد صحرا و دشت!
خیام ابراهیمی
30 اردیبهشت 96
ساعت سه بامداد
تا چهار سالِ دیگر و... تا تدبیرِ امیدیِ دیگر در این پهنه
مبارک باد بصیرتِ این بیعت بر اُمّتِ آگــاه و همیشه در صحنه.
---------------------------
پی‌نوشت:
* 1) عرضِ تبریک:
پارادوکسِ غمِ 88 و شادیِ 92 در 96 تا 1400؟! روایتی گروتسک است!
 این نوشته را تقدیم می‌کنم به دوستِ اصلاح‌طلبم، که سه روز است مرا به خاطر تحریمِ نرم، سخت تحریمِ کرده؛ چرا که سَروَرِ قانونیِ دشمنِ مکار و مشترکمان را که به قانونِ زورگیریِ عقیدتی باور دارد، تحریم کردم.
برایش نوشتم تا مگر با یک غیرخودی که او را غیرخودی نمی‌داند آشتی کند.
و اگر خدا(یت) می‌خواست، آنان شرک نمی‌آوردند! و ما تو را بر ایشان نگهبان نکرده‌ایم!
و تو وکیل آنان نیستی!... و تو وکیل آنان نیستی!... و تو وکیل آنان نیستی! (107)
تو برایِ هشدار و مژده‌ای... همین!
پس گریبان چاک مده، ای پیام‌رسان!
...
** 2) تینک تنک:
درس لیلای لیلی به فرزندِ ده ساله اش یاشار:
"تینک تنک" چه باشد؟ پسرم!
Think Tank!
بنگاه فكر!
(اتاق فكر و مخزن فكر و انديشكده و اينها ... اينها
Brand هستند روي عملكرد واقعي ... )
در جامعه‌ي سرمايه‌داري از
Human Right Watchh تا والمارت، همه بنگاه‌هاي مختلفي هستند كه اجناس مختلفي مي فروشند. فراموش نكن!

LikeShow more reactions
Comment

این گربه‌یِ بی‌حیا


این گربه‌یِ بی‌حیا تمامِ بارش را انداخته رویِ دوش یک نفر
===============
دوستانِ خودی و غیرخودی!
لایک‌هایِ حدودِ هزارتایی رسید به بیست تا! کجائید؟
حکایت خیرات به خودی‌ها و غیرخودی‌ها با هم فرق می‌کند!
 ظاهرا کار از کار گذشته و باز سفره‌ی خیرات پهن شده و رعایایِِ گرسنه، هراسان و مشتاق راهیِ لقمه برچیدن در میهمانیِ اربابند!
 هیچ مایه‌دارِ صاحبِ کاریزمایِ اهل کراماتِ اصلاح‌طلبی هم، یک تعارفِ خشک و خالی نکرد که ملتِ عزیز این‌بار بصورتِ دانگی میهمان خودتان در کلبه‌یِ محقرِ حقیر باشید، نه میهمانِ یک بینوایی که در جامش جز زهرِ فراموشی نمی‌ریزند... یادشان رفته که به نیتِ گوشت طیهو، گوشتِ گربه مرده گیرشان آمد! حالا خودی‌ها قانونا محقند... اما غیرخودی‌ها چه حقی دارند؟
 حکایتِ شمایلِ گربه‌سانِ این قانون‌اساسیِ خودی‌ها و تنها امانتدارش شده: حکایتِ درِ باز دیزی و حیایِ گربه.
 من فکر می‌کنم به‌بار کشیدنِ مسئولیتِ فهم یک ملت توسط یک نفر، جفای بزرگی باشد که قانون پدران در حقِ اربابی کرده که با تحمل بار سنگینِ "تصمیم‌سازیِ تک نفره" برایِ تمامِ رعایا، خود را مکلف به خدمت‌گذاری و نه خدمتگزاری یه آنها می‌بیند. فکر می‌کنم قانون باید این بارِ ناجوانمردانه را بر دوشِ تک تکِ رعایا، عادلانه توزیع کند تا عقوبتِ خطایِ انسانیِ ناشی از سنگینی بار یک ملت خدا، تنها بر دوشِ نحیفِ یک نفر نماند و عوارضش به نسل‌هایِ بعدیِ منتقل نشود!
 و این ممکن نیست جز این‌که: یک طوری با ثبتِ سند به چشم و گوشِ حضرتِ دوست برسانیم که: تداومِ این جفایِ دوجانبه به ارباب و رعایا، دیگر بس است! چرا که چه بسا بــاز مباشرین و کارگزارانِ دربار، آمار را تعدیل کنند حولِ 51 درصد و تویِ چشمِ تاریخ و جهان زنند که فاصله‌یِ بین صغری و کبری، تنها دو درصد است و این کودک هنوز دچارِ بی‌اختیاریِ شبانه است!
 جدّ بزرگوارِ این رعایا آن طفلان صغیر را از سَرِ ناداری سپرده به ولایتِ جَدّ بزرگوار شما... سزا نیست که شما به جبر تاریخی محکوم به این جورکشیِ ظالمانه باشید! آنها که صغیرند خود دانند، اما مُرُوّت نیست که تنها یکی بارِ آنان که بالغ شده‌اند را بر دوش کشد!
 هم فشار بر یکی وارد می‌آید و هم ملتِ عافیت‌طلب، تن‌پرور و صغیر و نارشید‌ باقی می‌ماند! راهی باقی نیست جز این‌که حتی اگر دَرِ دیزیِ صندوق به دریوزگی باز باشد، اما این بار از طمع در آن پرهیز کرد.
که: عقوبتِ این طمع جز دل‌پیچه و تهوع نیست! این خط و این هم نشان!
با این امتناع و غیبتِ محترمانه یکبار برای همیشه به گوشِ حضرتِ نظام خواهد رسید که:
لطفا مسئولیتِ خطیر سرنوشت‌سازی و تعیینِ سیاست‌های کلانِ یک ملتِ آگاه را بموجبِ بند یک اصل  110 به خودِشان بازگردانید تا خود تصمیم بسازند! خدا و بنده‌یِ خدا را خوش نمی‌آید که تمامِ این بار بر دوش یک نفر باشد! ناسلامتی پس از 38 سال حضانتِ این طفلِ سرما و گرما چشیده، اکنون او به سنِ رشد رسیده‌ و باید بتواند تأهل اختیار کند و خود زندگی خود را بچرخاند و خود بر سر اموالِ خودش باشد تا توسطِ وکیلانِ درگاه اختلاس نشود!
 چرا باید دلال‌ها و مفت‌خوران و ویژه‌خوارانِ چپ و راست، سودِ دلالی و اسکوندش را به جیب زنند و مسئولیتِ خطا و هزینه‌یِ گرانبار ناشی از کارسخت و زیان‌آورِ تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری و اجراء و قضا و قَدَر و تامینِ امنیت و معاش و تر و خشکش تماما بر دوشِ یکی باشد؟ و بیکاری و علافی و نواله‌بگیری و گدایی و چوب و ترکه‌اش بماند برایِ بقیه؟ و نهایتا سرِ اربابِ جورکش و رعایایِ بینوا، هر دو بی‌کلاه بماند؟! و نهایتا اوضاع ملتِ سربار و متولیِ فداکارش، بشود حکایتِ آش نخورده و دهانِ سوخته!
چرا؟... تا کی؟... تا وقتی که باز انگشت رنگینِ حسرت بر دندان گزَد؟!
 من که بر سر این سفره به میهمانی نخواهم نشست و خود را بر دوشِ یک نفر (مظلوم دو عالم) یله نخواهم کرد! دور از مرام و معرفت است... البته من غیرخودی‌ام!... بر خودی‌ها حرجی نیست!
ارادت: خیام ابراهیمی
29 اریبهشت  96

پیش‌بینیِ نتیجه‌یِ انتخابات

اعلامِ نتیجه‌یِ انتخابات ریاستِ دولتِ حکومت
در مناسکِ جهادیِ بیعت و التقاطِ ملت در امت
=========================
هدف از این نوشته اعلام نتیجه‌یِ مراسمِ موسوم به انتخاباتِ ریاست جمهوری، یک روز پیش از آن است.
 این پیش‌بینی نه توهم است، نه شبهه‌افکنی و نه طنز. به‌باورم بنا بر متغیرهایِ واقع‌بینانه امکانِ پیش‌بینیِ نتیجه‌یِ انتخابات رئیسِ دولتِ حکومت ممکن است! این پیش‌بینی بر اساس مفاهیم برآمده از شعارها، اختیاراتِ قانونی، و سوابقِ عملیِ کاندیداتورهایِ برگزیده، قابل دستیابی است! چرا که در واقع این مراسم در حد یک بیعتِ کور، شبیه یک گروتسکِ قانونی-حکومتی است و یک انتخاباتِ دموکراتیکِ معرفتبار نیست! چون قانون اساسی اساسا بر اصولِ دموکراسی بنا نشده است.
 تنها در بستری دموکراتیک است که "انتخاب" و انتخابات" و "رأی مردم" معنایی حقیقی دارد! و قانون اساسی چنین بستری را فراهم نکرده است. من نام این مراسم را "مناسک بیعت" ملت، برایِ تمدید و یا ورود به امتِ یک نفر می‌نامم. قابل اثبات است که چرا در چنین مناسکی ذره‌ای سلیقه‌ی مغایر با امر ولایت مطلقه‌ی فقیه به عنوان سلطان بلامنازع نظامِ قانونی، بر خلافِ روحِ قانون و قواعد شرعی حکومت است.
بر همین مبناست که خاتمی و موسوی ظاهرا مطرودند. و بعد از 888 دیگر هیچ کاندیداتور صاحب سلیقه و ملتزم به ملت نمی‌تواند پیروز میدان باشد! و رقابت بینِ روحانی با رئیسی با توجه به دلایل ذیل بی‌معناست! چون آنچه در سال 84 و 88 به احمدی‌نژاد و در سال 92 به روحانی میدان داد عزم نظام بر اساسِ تکالیف شرعی و قانونی بر کاندیداتورِ برگزیده برای اجرایِ اختیاراتِ قانونی قادر مطلقه بود، نه تعیین تکلیف ملت برای نظام. قانونا اگر رهبری حکمِ تقدیرِ ملت را امضاء نکند، ملت هیچ‌کاره است!
.
هفت رئیسِ دولتِ ضدانقلابی حکومتِ انقلابی
بر همین مبناست که در طول 388 سال عمر نظام سلطنتِ ولایی، از نه رئیسِ انقلابیِ دولتِ حکومت (یعنی: بازرگان، بنی‌صدر، رجائی، موسوی، خامنه‌ای، رفسنجانی، خاتمی، احمدی نژاد، روحانی) به جز یک تن که ترور شد، در پایان دوره‌یِ ریاست تماما با زاویه پیدا کردن با سرانِ حزب‌جمهوری و رهبر زمان خود، تنها یک نفر که ولی فقیه است از دیدِ نظام و قانونش مُهر قبولی گرفته است! از دید قدرت مطلقه‌ی حاکم بر نظام، جملگی باستثناء یک تن که رهبر فعلی است، خائن، منافق، فتنه‌هایِ خاموش و روشن، یاغی، و منحرف و احتمالا این آخری ساختارشکن، شدند! و بنا بر ذاتِ استراتژی جنگ و صدور انقلاب و نابودیِ مخالفین، این داستان همچنان ادامه دارد...
 به باورم دو تن از تمام مردانِ دولتِ رهبری، ذخیره‌هایِ اپوزیسیون‌سازیِ مصلحتی در حیاط خلوت نظام و در آینده‌اند! آن که منحرف قلمداد شد و آنکه قرار است ساختار شکن شود!
در طول 388 سال گذشته، التقاط در معنویت و مادیت به عنوان ابزار مقابله و شبهه افکنی در میان غیرخودیان و کفار (در داخل و خارج)، در تمام مفاهیم و ادبیاتِ شفاهی و کتبی نظام از معنای جنگ نرم و سخت (و التقاط ابزارِ چالشیِ سخت در نرم) گرفته تا مواضع ظاهری و باطنیِ مسئولین، کاربردی میدانی داشته است.
 به باورم، قانونمندترین فرد این نظام همانا رهبرِ فعلی است که هر چند خود ایشان در زمان رهبری آقای خمینی، با امر تصدی موسوی به عنوان نخست وزیر زاویه داشت و هر چند در دور دوم ریاست جمهوری ایشان در سال 64، علی رغم انصراف از کاندیداتوری با قولِ آقای خمینی که تعیین نخست وزیر با خود ایشان باشد، پس از خلف وعده از سوی آقای خمینی ایشان درخواستِ تکلیف نمودند اما نائبِ امام زمان بدون صدور امر تکلیف به ایشان، امر کردند نخست وزیر موسوی است! و ایشان علی‌رغم میلِ باطنی به این اَمر گردن نهادند! زوایه با اوامر ولی فقیه قانونی، درخواستِ تکلیفی بود که ایشان تصور میکرد باید به ولی فقیه گوشزد کند! اما تبعیت ایشان بیانگر بیانگر تن‌دادن به اختیاراتِ قانونی برخلاف میل باطنی بود!
 به همین دلیل رهبر فعلی را قانونمند‌ترین فرد نظام می‌دانم! قانونی که این اختیار را به ولی مطلقه ی فقیه داده است که برای مصالح مورد نظر خود تمام قواعد را زیر پای بگذارد. گیریم بر این مصالح نام حفظ اسلام را بنهیم. بنابراین قانون اساسی در حد یک مناسک است که میتواند ملتزمین به خود را با معطل گذاردن و تفسیر برخی و یا تمامِ اصول، هر بیعت کننده را وادار به هر نقضی بکند! چون معنای بیعت این است! (البته به شرطی که جبری در کار نباشد تا نیت قلبی با ابراز عملی در تناقض باشد)
 بنابراین مشارکت در انتخابات به معنایِ امید بستن به اختیاراتِ قانونی ولی مطلقه‌ی فقیه، را گریزی برای کافران و منافقین به خود نمی‌گذارد! به همین دلیل مشارکت در انتخابات را یک مناسلک آئینی برای بیعت با ولی مطلقه‌ی فقیه می‌دانم!
.
مشارکت؟ یا عدم مشارکت؟ در فلسفه‌یِ قانونِ نظامِ هیئتی
 همواره در این مراسم و سلوک معنوی، آگاهانه یا ناخودآگاه، بر اساس منطق و استدلال و یا دیمی و هیئتی، به هر دلیل سلبی و یا ایجابیِ معرفتبار و یا قهرآمیز، برخی از مردم مشارکت می‌کنند و برخی مشارکت نمی‌کنند!
 مشارکت یا عدم مشارکت در ذات خود دارای معنایی قابل اندازه گیری نیست! مگر اینکه ماهیتش به صفت و خواسته‌ای متعهد باشد! به همین دلیل مشارکتِ جاهلانه و یا کاسبکارانه به معنایِ پذیرشِ قلبیِ قانون حاکم بر نظام نیست! همانطور که عدم مشارکت به دلیل قهر کودکانه، مغرضانه، از سر بی‌تفاوتی و یا اعلام درخواست تغییر قانون، به معنای معارضه و براندازی نظام نیست!
 اما همواره نظام حاکمه این مشارکت را به حساب بیعت با اختیارِ قانونی ولی مطلقه‌ی فقیه نهاده است و چنین بیعتی را در راستای اقدامات سرنوشت ساز فراملیِ خود به معنای اعتبار و مجوز خود از سوی ملت حقنه کرده است! این مجوز به حکومت این اختیار را میدهد که هر کاری با سرنوشت ملت بکند! از این بابت مشارکت و یا عدم مشارکت امری در انتخاب سرنوشت ملی برای ملت امری حیاتی است.
 و به همین دلیل من با این قانون که بر مبنای زورگیری عقیدتی بنا شده است بیعت نمی‌کنم! عدم بیعت به معنای مقابله با آن نیست! به معنای معارضه و براندازی و انقلاب نیست! تنها به معنایِ تن ندادن به زور است! و تنها راه باقیمانده برای عدم رضایت به این زور قانونی در راستای صداقت با خویش و پرهیز از دروغ به خویش و حکومت، و درخواست صریح تغییر قانون به نفع اراده ی ملت با اتکاء به تضمین قانونی اصل "همزیستی مسالمت آمیز"، در هیچ انتخاباتی پیش از تغییر قانون شرکت نمی‌کنم تا یوغ بندگی به هر سرنوشت سازی خارج از اراده ی خود را به عنوان شریکی از شرکاء این خاک مشاع به دست خود بر گردن نیندازم! تا شاید روزی با کسب اکثریت مطلق شریکان این خاک مشاع (بالای 50 درصد واجدین شرایط رای)، حجت بر تاریخ و مردم و نظام تمام شود که برای کسب اعتبار راهی جز مشارکت مردم در مکانیسم قانونی "تصمیم‌سازی" سیاستهای کلان نظام ندارند! که ذیل این قانون بر گرده‌ی مسئولین تنها تصمیم گیری در راه اجرایِ منویات و سرنوشت سازی یک نفر است نه بیشتر!
 من فکر میکنم به بارِ کشیدنِ مسئولیتِ فهم یک ملت توسط یک نفر، جفا باشد بر قادر مطلقه‌ای که با تحمل بار سنگین تصمیم سازی برای ملت، خود را خمدتگزار ملت میداند. فکر میکنم قانون باید این بار سنگین را بر دوشِ تک تک مردم توزیع عادلانه کند تا عقوبت خطای یک نفر بر یک ملت و نسلهای بعدیِ توزیع نشود.
 پس قول و وعده های مسئولین خارج از این سرنوشت سازی یک نفره امری ناممکن است و در صورت آگاهی، می‌تواند به عنوان یک مکر و خدعه، تنها ادایِ یک تکلیفِ شرعی و قانونی باشد برای موج سواری بر گرده‌ی ملتِ غیرخودی!
.
پیش‌بینیِ نتیجه انتصخابات!
به باورم برایِ برآوردی واقع‌بینانه در راستایِ انتخابی آگاهانه، سه گزینه قابل اعتناء هستند:
1- فهم قانون و اختیارات و حدودِ اعمال اراده در آن.
22- سوابقِ کاندیداتورها بر اساسِ تطبیقِ پندار، گفتار و رفتار و تناسب آنها با قوانین. که بر این اساس روحانی همان احمدی‌نژاد و هر دو همان رئیسی هستند!( البته هر یک برای ایفاء یک نقش در سناریو در سکانس مربوطه) بنابراین چون ما از سناریو بی‌خبریم، باید بدانیم که رای با روحِ حاکم بر سناریو و کارگردان است نه سیاهی لشکر.
3- ماهیت صندوق 88 که جد بزرگوار صندوق 92 و 94 و همین 96 است.
 دوازدهمین مناسک و معرکه‌یِ انتخابات باصطلاح ریاست جمهوری (و یا بیعتِ مؤمنین و کفار با ریاستِ دولتِ حکومتِ منتسب به اسلامِ پرده‌داران) فردا 29 اردیبهشت 96 در ایران برگزار می‌شود. از سویِ قادرمطلقه‌ی قانونی از مردم خواسته شده است با توجه به حکمِ ایشان که مهم‌تر از نتیجه‌ی این رأی‌گیری، حضور و تعدادِ مشارکتِ ملت برایِ تثبیتِ نظام قانونی است، لذا تمام مخالفین نیز مشارکت نمایند! یعنی بیعتِ قاطعانه‌ی ملت با نظام و قانونِ آن مهمتر از نتیجه‌ای است که مردم به آن دل بسته‌اند! به باورم این سخن کاملا درست است. چون آنچه مهم است میزان و تعداد بیعت‌کنندگان به سیاستهای کلانِ فراملیِ نظام و قدرتِ مطلقه‌یِ آن بموجب بند یک اصل 110 قانون اساسی است. وگرنه صندوق 88 همچنان پدرخوانده‌یِ صندوق‌هایِ بعد از خود از 92 تا 94 و همین 96 است! و کسی که این واقعیت را کتمان کند یا خود را به جهل‌العارفین زده است، و یا کاسبکار و دلال معاش و مماشات استعماری است و یا جاهل. و البته من خود را جزو هیچکدام از این سه گروه نمی‌دانم.
 بنا بر تکلیفِ شرعی و قانونیِ شورای نگهبان، دوقطبیِ انتخابات، در راستایِ هدایتِ امنیتیِ تعدیل دو موجِ مردمیِ موجه برآمده از قانون اساسی، یعنی دو جناحِ چپ و راستِ موسوم به "اصلاح‌طلب" و "اصولگرا" طبق برنامه به دو بازیگر امنیتی و قضایی به نام روحانی و رئیسی رسید.
بر اساس استراتژیِ امنیتی حفظ نظام پس از خاتمی (از 76 تا 84) و موسوی در 888، انتخاب هر یک از این دو نمی‌تواند وابسته به سیاست‌هایِ کلانِ نظام نباشد!
 یعنی مردم نمی‌توانند با اراده‌یِ خود مانعی بر سر راه اختیارِ قانونی رهبری در سیاست‌هایِ کلان نظام باشند! چرا که از لحاظِ حقوقِ اسلامی اِعمال چنین اراده‌ای منفک از "بیعت" به معنای بیعت‌شکنی بر خلافِ عرفِ امنیتیِ ولایتِ مطلقه‌یِ فقیه فرد بر جماعت است!
 یعنی ملت آگاه و همیشه در صحنه با علم بر تبعاتِ بیعتِ نسل قبلی، هر بار با مشارکت در انتخابات، امید خود را به قانون اساسی اثبات کرده‌اند و ولایت مطلقه‌ی فقیه قانونا ملکف است تکالیف شرعی خود را نسبت به این بیعت بر اساس اختیاراتِ ناشی از قانون اساسی اعمال نماید!
بنا بر روش و سلوکِ حکومتیِ حاکمیت در 388 سال گذشته، از ابزار این تکلیف شرعی، یکی تقیه، و دیگری مکر با غیرخودی و نیز رعایتِ اصلِ "حفظ نظام از اوجب واجبات" است.
حفظ نظام از اوجب واجبات است یعنی هدف وسیله را توجیه می‌کند!
بر این اساس، و بموجب اصل 22 قانون اساسی، ملت باید تسلیم به حاکمیت الله بنا بر امر ولایت مطلقه‌ی فقیه باشند.
بر این اساس بنا بر بند یک اصل 1100 سرنوشت‌سازِ این نسل و نسل‌های بعدی تنها یک نفر است. یعنی جاده‌صاف‌کنی تمام مسئولین برای این تقدیر فراملی. یعنی رئیس دولت نمی‌تواند حتی با اندکی سلیقه شبیه خاتمی و موسوی باشد! یعنی روحانی به عنوان امنیتی‌ترین حقوقدانِ امین نظام در طول دهه‌ها در شورای عالی امنیت ملی به عنوان یک استراتژیستِ نظام با بهره گیری از تاکتیکِ "بغض معاویه" برای تحریک به بیعت برای کسب اعتبار و با در دست گرفتن پرچم مخالفین برای به بن‌بست کشاندنِ مخالفین و غیرخودیان در حیاط‌خلوتِ نظام و بیعت بر مبنایِ تقسیم و تضعیفِ ملت واحد به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی و زورگیریِ‌عقیدتیِ نهادینه در قانون اساسی و وحدت فرمایشیِ ملت با یک نفر به جایِ "وحدت ملت با ملت" که بزرگترین قدرت امنیت ملی است، برابر است با احمدی نژاد و رئیسی... تا حکمِ حکومتیِ حاکم و کارگردان برای این سکانس از سناریو چه باشد!
 با این قانون استعماری عقوبت ملتی واحد، جنگ و انقلاب و شورش و جدایی و ویرانی با عقوبت لیبی و سوریه و عراق است!
.
نتیجه:
 پیش‌بینی من برای نتیجه‌یِ انتصخابات فردا، یا رئیسی است و یا روحانی. اما این نتیجه هیچ ربطی به رأی من ندارد، اما به شیر یا خطِ دیگری را نمی‌دانم. امید که این بزِ نر شیر داشته باشد! یا بخت یا اقبال.
با این همه: رأی من این است:
#روزه_انتخاباتی تا تغییر قانون به نفع همه!
 امید تا روزی که "اکثریت مطلق" همراه با رأی به تغییر قانون برای نیل به "همزیستی مسالمت آمیز" باشد! تا آن روز با وجود امیدواران به این قانون و مکلفین و ملتزمینش، باید در هراسِ جنگ و نفاق و تفرقه و فقر و ویرانی و جدایی و پریشانی بود!
از کوزه همان برون تراود که در اوست!
خیام ابراهیمی
28 اردیبهشت 92
============
پی نوشت:
 پاسخ به تمام پرسش‌هایِ مطروحه در بابِ راهکارِ کارگشایِ "تحریم معنادار" در متن و کامنت‌های نوشته‌هایِ قبلی در سه سال گذشته و در متن پیوستِ کاور بالای صفحه قابلِ دسترسی است.
الف) حاکمیت تشریعی و تسلیم بندگان.
اصل 2 قانون اساسی:
جمهوری اسلامی، نظامی است بر پایه ایمان به:
خدای یکتا(لا اله الا الله) و اختصاص حکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر امر او.
 نتیجه: ملتِ مستقل به عنوان شریکان خاکِ مشترک، قانونا نمی‌توانند جز بیعت و سرسپردگی، صاحب اختیار در قوای سه گانه و در نظامِ تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری و مدیریتِ منابع ملیِ مشترک در ملک مشاعی به نام وطن باشند، مگر تنها ملتزم و مجریِ منویاتِ یک نفر به عنوان وکیلِ خدا با عنوان ولی مطلقه فقیه، با اختیارِ تصمیم‌سازِ اول و آخر باشند!
 قانون اساسی، با تقسیم یک ملت به مؤمن و کافر، عملا حق مشروعیت را نه به حق آب و گل، بلکه به ایدئولوژیِ خاص می‌دهد! این قانون بر اساس اصل 12 حتی حق انتخابِ معرفتبار دین را از نسلِ نیامده را از هر ایرانی تا ابد ساقط کرده است. بر این مبنا این قانون با مصادره ی حقِ ا عمالِ مالکیت در ملک مشاع از ایرانیان مستقل، بموجب شرع حاکم، نماز پیروان خویش را در ملک تصرفی، قانونا باطل کرده است!
.
ب) بر اساس اختیارات اصل 1100 تمام قدرت سرنوشت سازی اقتصادی، سیاسی، قضایی و فرهنگی و تبلیغاتی و نظامی در دستان یک نفر ضبط است و در واقع او سلطان و اربابِ بلامنازع یک ملت است. طبق بند یک اصل 110 یعنی سرنوشت سازی ملت توسط یک نفر صورت می‌گیرد، و رئیس جمهور و تمام مسئولین نظام تنها جاده‌صاف‌کن یک نفر برای این تقدیر فراملی برای صدور انقلاب و یا جنگ و هر مصلحتی باشد؛ این یعنی رئیس دولت نمیتواند حتی با اندکی سلیقه شبیه خاتمی و موسوی باشد! یعنی هر مسئول دولتی و حکومتی با هر ادبیات صوری و روبنایی از قبیلِ روحانی برابر است با احمدی نژاد و رئیسی... تا حکم حاکم و کارگردان برای این سکانس از سناریو چه باشد!
اصل 110- وظایف و اختیارات رهبر:
1- تعیین سیاستهای کلی نظام جمهوری اسلامی ایران پس از مشورت با مجمه تشخیص مصلحت نظام.
2- نظارت بر حسن اجرای سیاسهای کلی نظام.
3-فرمان همه پرسی
4- فرماندهی کل نیروهای مسلح
5- نصب و عزل و قبول استعفایِ :
- فقهای شورای نگهبان
- عالیترین مقام قوه قضاییه
-رئیس سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران
- رئیس ستاد مشترک
- فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
- فرماندهان عالی نیروهای نظامی و انتظامی
7- حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سه گانه
8- حل معضلات نظام که از طرق عادی قابل حل نیست، از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام.
99- امضاء حکم ریاست جمهوری پس از انتخاب مردم. صلاحیت داوطلبان ریاست جمهوری از جهت دارا بودن شرایطی که در این قانون می آید، باید قبل از انتخابات به تأئید شورای نگهبان و در دوره اول به تأئید رهبری برسد.
10-  عزل رئیس جمهور با درنظرگرفتن مصالح کشور پس از حکم دیوان عالی کشور به تخلف وی از وظایف قانونی، یا رأی مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت وی بر اساس اصل هشتاد و نهم.
111- عفو یا تخفیف مجازات محکومیت در حدود موازین اسلامی پس از پیشنهاد رئیس قوه قضائیه. رهبر میتواند بعضی از وظایف و اختیارات خود را به شخص دیگری تفویض کند.

استعفاء قالیباف


استعفاء قالیباف
جاخالیِ تاکتیکیِ سردارِ گازانبری به نفعِ گازانبرِ نظام
نام فیلم: (بیعتِ گازانبری با کلید روحانی)
استراتژیست و سناریست: روحانی
بازیگران: اصولگرایان و اصلاح طلبان و ملتزمین (امتِ خودی)
سیاهی لشکر: ملت غیرخودی
کارگردان: اتاقِ فکر
تهیه کننده: حضرتِ نظام
منبعِ مالی: جیبِ ملت عقیم.
ساخته شده در: مملکتِ غیرقانونی (تصرفات و انفالِ قانونی= کشورِایران).
==============
در پروژه‌یِ بیعتِ مردم در "دوقطبی جعلی بین اصولگرایان"
 با استعفای قالیباف (رئیس جمهورِ دوران بعد از روحانی) سناریویِ بیعت با نظام، به سکانسِ نبرد بین دو بازیگر اصولگرایی یکی ملبس به لباس کاذبِ اصلاح طلبی به نام "حسنِ بت‌پرست"، و دیگری ملبس به اصولگرایی واقعی به نام "ابراهیم بت‌شکن" رسید.
 یکی در لباس صلح و دیگری در لباس جنگ، هر دو فرمانبرِ فرمانده جنگِ خودی‌ها با غیرخودی‌هایِ داخلی و جهان برایِ صدورِ انقلابی قانونی از بصره تا شام تا واشنگتن، با پیوندِ سنتی و قجری با روسیه.
استعفایِ قالیباف و دوقطبیِ "رئیسی-روحانی"!
 طبق پیش‌بینی، بر اساسِ تاکتیکِ موج‌سازی و موج سنجی، اینک بازی "بیعتِ بیشتر بهتر"، برای احقاق سیاستهای تک نفره ( بموجب بند یک اصل 110 قانون اساسی) توسطِ یکی از دو جاده صاف کن ملتزم به قادر مطلقه‌ی قانونی، با بهره گیری از ابزارِ تاکتیکی و تکنیکی "بغض معاویه"، اینک کم کم تکمیل می‌شود.
از همان سال 888 به بعد، با تاکتیکِ "در دست گرفتن پرچم مخالفین توسط خودیها برای کشاندن مخالفین به بن بستهای خود" با بهره گیری از تکنیکهای "موش و گربه بازی" و "از ترس این به دامن آن پناه بردن"... توانسته‌اند یک عملیاتِ شستشویِ تبلیغاتیِ نرم و آماری و رعب و امید کاذب را آغاز کنند، تا آمار بالای 70 درصد رای خاتمی و اصلاح طلبان را در سال 76، در سال 92 به حدود 51 درصد رای اعتدالیون اصولگرایِ خودی با پرچم اصلاح طلبی، در مقابل 49 درصد تجمیع آرای اصولگرایان در لباس واقعی خودشان تبدیل کنند!
این یعنی تقسیم ملتِ غیرخودی و اصلاح طلبان، بین دو اصولگرا، با دو ابیاتِ ملتزم به یک نفر.
مهندسان اهل بصیرت، برای باورپذیری و ختم پروژه‌ی این آب رفتنِ اراده ملیِ نمادین، تنها به 55 درصد ناقابل نیاز دارند که البته از پیش تدبیر آن شده است و کماکان بعد از 88 دیگر نیازی به ملت غیرخودی نیست... خودی‌ها روی کول ملت غیرخودی، یکه تاز میدان صندوق‌ها هستند! آن هم توسط عملیات آکروباتیک و چالش باورپذیری توسط امنیتی‌ترین حقوقدان نظام و تنها استراتژیست تمام دوران‌ها... یعنی: روحانی.
"بیعتِ با خفت و تحقیر" با ضدِ اراده ملی؟ یا: "عدم بیعت با سربلندی" با اراده ملی؟
مسئله این است!
اراده ملی در کدام بستر قابل اطمینان ثابت خواهد شد؟
با مشارکت و پیوند با نبیره‌یِ صندوق 88؟ و یا رویِ گامهای خویش با درخواستِ علنیِ #روزه_انتخاباتی تا تغییرقانون به نفع همه، برای کسب اکثریت مطلقِ امیدواران به اصلاحات؟
وقتی رهبرانِ پایدارِ اصلاح طلب در گروگانند و هنوز از ادعایِ 888 توبه نکرده‌اند، ملت هوشیار چگونه باید بفهمد پیامِ واضح یک راه را، بر اساسِ "زبان مشترک ملی" که سوء تفاهم برانگیز نباشد؟
خیام ابراهیمی
25 اردیبهشت  96

دیالوگِ ما حکایتِ شب و روزه

دیالوگِ ما حکایتِ شب و روزه.
فهمیدم: اکثریتِ کاسبانِ شب‌زنده‌دار اهل تحریمند! اما تحریمِ روز.
فهمیدم: بیعتِ شب و روز ممکن نیست! اما توی شب هر کاری ممکنه!
فهمیدم: کار بیخِ ریشِ اربابِ قلعه‌هاست و اربابِ دل‌ها
فهمیدم: رعایا اهلِ دل و حوالی‌شن...  اغلبشون گیرِ تار سیبیل و ریشَنِ.
 پس دیگه باهاشون بحث نمی‌کنم! چون رفیق‌بازند و دلداده به خالِ لبِ دوست... بی حرفِ پیش و پس... بی چک و چونه زبونتو از حلقومت میشکن بیرون، اگه بگی بالای چشم یار ابروست!... تشنه‌اند و حیرونِ اربابِ دل.. که بِبُرّه بندِ عقلشون رو... سُر بخورن تا نــاقِ بهشت.
پس به سلامتی‌شون:
#روزه_انتخاباتی تا تغییر قانون به نفعِ آقاییِ همه‌مون... همه‌شون.
=============
دیالوگِ ما مثلِ اینه که:
شمایِ اصلاح‌طلب بگید:
به دعوتِ کاسب‌هایِ شهر، باید نیمه‌شب برید بیرون، زیارتِ خورشید!
من بگم: شب تویِ آسمون خورشید نیست... شب جایِ ماه و ستاره‌ست. از قانونِ شب خورشید بیرون نمیاد!
 شما دماغتون رو بالا بگیرید و بگید: ما این درس‌ها رو خوب بلدیم! اما باید حرکتی کرد و راه در بیهوده نشستن، نیست!
 من بگم: خورشید بخاطرِ تدبیر و امید و بصیرت و شب‌رَویِ گلِ رویِ شما بیرون نمیاد! این قانونِ طبیعته! اینا همه از تبارِ شاگرد مغازه‌دارها و کاسب‌هایِ یک اربابند! شما می‌رید بیرون، تا فقط بازارِ دست‌فروشها رو رونق بدین. اونا میخوان دو تا جنسِ بنجل به شما بندازن، تا پولتون بره توی جیبشون... خورشید سرکاریه... این قانونِ شبه!
شما بگید: دو دفعه، ساعتِ دو، رفتین بیرون... خورشید رو دیدین.
 من بگم: یه دفعه‌ش کسوف بود، که البته آخرین بار بود! اما دومیش تویِ شب بود و خورشیدش روی صفحه‌یِ سینما بود... شب تویِ آسمون، خورشید نیست! عزیزم!
 شما بگید: بالاخره فیلمش هم خوبه... می‌ریم یه تخمه می‌شکنیم تویِ صف... همدیگه رو می‌بینیم... یه دور دوری می‌کنیم... بهتر از خونه نشستنه.
 من بگم: خب می‌رین جیب‌هاتونو خالی میکنن... خورشید هم نشونتون نمیدن... هم پولتون و هم وقت‌تون رو حروم میکنین... اگه بشینین خونه، و علتشو بگین... لااقل اعتبارِ جیب‌هاشون رو از پولهایِ خودتون پر نمی‌کنین و بالا نمی‌برین. با پول و اعتبارِ شما میرن سیخ میخرن، فرو میکنن توی لونه‌یِ عقرب...عقربا میوفتن توی جونِ شما... اما اگه نرید، به گدایی می‌افتن. اونوقت برای خریدِ اعتبار، میفتن دنبالتون، ناگزیر میشن بذارن تویِ روز برین بیرون، تا بتونن جنسشون رو بفروشن. اونوقت شما چشمتون به رویِ ماهِ "خورشید" هم باز میشه 
https://www.facebook.com/images/emoji.php/v8/f4c/1/16/1f642.png:)
اما باز شما می‌گید این درسها رو بلدین!... لازم نیست من یادتون بدم.
فقط میخواین شب بزنین بیرون... و لازمه حتما خورشید رو ببینین!
 خب درکتون میکنم!... شما خورشید رو می بینید! اما توی سینما... نه تویِ آسمون. اونا هم جیبشون پر پول میشه و شما هم تا مدتها توی گرگ و میش تدبیر و امید، هم رنگِ روز رو نمی‌بینین... و هم باید توی شب بجنگین!
 این واقعیات مثلِ روز روشنه... من موندم دارین به چی شک میکنین؟ و چرا اینقدر بحث رو می پیچونین؟ خب، می‌خواین رأی بدید؟ بدون دلیل برید رأی بدین! چرا الکی آسمون و ریسمون رو به هم می‌بافین؟ شما همچنان رأیتو بده در پناه قادرِ مطلقه...
دیگه چرا بقیه رو تهدید و تحقیر و تطمیع و تحمیق می‌کنید؟
 اگه مبنا بر دلیل و استدلال باشه... خب شما درسشو خوندین...ما هم خوندیم... هر کسی کارِ خودش، بارِ خودش، آتیش به انبارِ خودش!
 این‌که دعوا نداره... این که دیگه اینقدر زورگیری نداره... وقتی من باور دارم، تضمینی نیست رأیِ من خونده بشه و قانونا و به تجربه رأی رأیِ اربابه... چه محمود جای حسین و چه حسن جای خودش و چه ابراهیم جای حسن، همون میشه که اربابِ قلعه‌ها می‌خواد... گروگان‌هایی مثل حسین و محمد هم میتونن به هر دلیل هی برن پشت کوه دماوند مثل شما رأی بدن و به رویِ مبارک نیارن که 92 و 94 و 96، فرزند و نوه و نبیره‌ی 88 هست و بس.
 قبول! ... اونا و خانوده‌هاشون گروگانند و ازشون توقعی نیست! اما شما چی؟ آیا به شما هم در شهر پیشنهاداتی شده؟!
 گروگان‌ها لابد خیلی تعجب میکنن، چرا ملت اینو نمی فهمند: که اگه ما به این صندوق باور داشتیم، لابد تا حالا توبه کرده بودیم. یعنی درک این حقیقت، اینقدر سخته؟!
این که مسئله ی پیچیده‌ای نیست! هر چند شما درسشو خونده باشین.
موضوع، ظاهرا دلتنگی از خیالِ رأی بازی و دور دورِ امید و دورهمیِ تدبیره...
وگرنه چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است؟
بصیرت اینه که:
شب و روز آبشون تویِ یک جوب نمیره...
اما دوستیمون به جا... ما دشمنِ هم نیستیم!
ارادت: خیام ابراهیمی
21 اردیبهشت  96
LikeShow more reactions
Comment

بنیادِ باران

بنیــادِ باران
======
تاوَل‌هایِ پوستِ من
باور دارند که این بارانِ لطیفِ بهاری، اسیدی است!
اصالتِ حروفِ بی بنیادِ باران را
زمینِ حاصلخیز و نور و دانه می‌شکوفد!
نه صخره‌هایِ درونِ غارِ تاریک.
"باران" هر چند زلال
بر کــویــرِ بی‌حاصل
سیل است و ویرانی و سراب
واقع‌بینی یعنی:
بنیـــادِ باران بر خیانتِ باد در طوفان
در سرزمین‌هایِ پستِ تکه تکه شده از تنِ بی سرِ وطن
سبزه شده میانِ سرخِ لاله‌ها
در دامنِ فتنه‌یِ رسوایِ یک پوتین در پایِ پدر جَدّ چرچیل‌ها
میانِ زخمِ خشِ تیزِ نعل‌بکیِ شکسته
زیر پایِ فنجانِ قهوه‌یِ قجری.
...
از ترکمانچای
تا رویشِ سبزِ حسِ همزیستیِ گیاه و نسیم
چه فاصله‌یِ دوری است
میانِ اعتمادِ این قومِ بَدَوی به تار سیبیل دایی‌جان و
قسمِ حضرت‌عباسِ خان‌عمو...
و آن ذره میان کهکشان راه شیری
به نام زمینی که مَنَم
در این نزدیکی
و بارانی که تویی
و نوری که بینِ ماست
میانِ چشمانِ دَرّنده
و تبسمِ نگاهِ امن
چه فاصله‌ای است
بین دندانی که در گردنِ تو فرو می‌رود
و بوسه‌‌ای بر رگِ گردنِ تو
جایی که چند خدا نشسته مشغولِ جویدنِ خِرخِره‌اند...
در خلسه‌یِ یک بودا
میانِ نفرت و عشق
وقتی زندگی جان می‌کند
جان می‌دهد
جان می‌گیرد
از رأیِ این تکه‌هایِ باقیمانده بر دارِ خشکِ جلجتا که با توست
از رأیِ تو که با من نیست.
بیا به صلیب بکش مرا
و تمام کن مهلتِ خویش را
تو از دستانِ این لحظه در داستانِ ما بر بـــاد رفته‌ای
و کارِ من تمام است!
با خیانتِ لبخندِ گفتگو
میانِ تمدن‌هایِ قبیله‌ای‌.
"خیانت" یعنی نانِ روغنیِ اُمّتِ خویش را به خونِ ملتی آغشتن
یعنی تفِ سربالایِ 88 را در سینیِ 92 و 94 و 96 سِرو کردن و چشیدن
خیانت یعنی
آوارِ بنیادِ تو
بر خِشتِ بی‌بنیادِ من.
کار تو تمام است!
دندان‌ها تیز و بُز آماده‌یِ دریدن...
واقعیت این است:
یکی در این میان "گروگان" است!
از هفت ورودی، شش خروجی خیانتکار است
و تنها یکی تا ابد دست اندرکار است!
آیا خیانت قانونی است؟
یا قانون خیانت‌بار است؟
خیام ابراهیمی
15 اردیبهشت  96
Like
Comment

Sunday, April 30, 2017

مناظره و خروس‌بازی

مناظره‌یِ صیّادانِ بیعت و خروس‌بازی
=====================
سَرِ اختاپوسِ این بازیگران: از سَرِ دَلـــق ... نقشِ هر بــازو چه‌آسان کرده در بــاوَرِ خَلق
جملگی پَــرده‌دَرانِ مِلّـتَـنـد و "پــرده‌دار: ... می‌کند هر بُت به اَمرِ خویش نهی و رهسپار"
رهسپــارِ عرصه‌یِ صـیـدِ دلِ غیرخــودی ... تا که: "بیعت" را که خواهد بُـــرد در بیتِ خودی؟
رأیِ من جز بیعت و تثبیتِ این معرکه نیست ... صندوقِ هشتادوهشت است و ظفر مضحکه نیست!
این خروس‌بازی که می‌بینی: برایِ کیفِ توست! ... این خروسان زَرخَرِ ارباب و بندِ لیف توست!
هیــــــچ‌یک از این خروس‌ها را نباشد اختیــــار ... قوقولی قوقویِ‌شان، قُد قُد شود در بندِ یــــار
رنگ و آواز و پَـر و کُـرک و رَجَــزهاشـــان نَبین! ... آن‌که آن‌هــــا را نموده مُنتَصَب، آن را ببیـن!
دِل نبند بر التــزامِ او به‌خود، اِی هوشیار... دان و آبِ این خروسان است در پیونـدِ یــار
هر که در این معرکه گـردَد هـــوادارِ یکی ... در نهایت گردد او بیعت‌گـــــزارِ مُفتــکی
اِی عجب از مردمِ ساده‌دلِ اُمّیــــــدوار ... که یکی گردد طناب و آن یکی بر چوبِ دار
جملگی مغبون و این شعبده را مفتون و شاد ... چون پَرِ کاهی دعاگویند: "سلامت‌بـاد: بــاد"!
اعتمادِ خلق بر صندوق بُـوَد چون شیر و خط ... "می‌شوَد؟ این رأیِ من در پشّه آیا مرغ و بَط؟!"
غافلــــــند این لـولیـانِ صحنه از این سکه‌ها ... هر یکی دارد دو رُو، امّـا دوتایش هست: "مـا"!
مــوج می‌سازند و بر موجِ شمایان نشئه‌اَند ... صحنه را خالی کنی یا نه، خدایِ صحـنـه‌اند!
فرقِ ابراهیم و باقر، فرقِ محمـــود و حَسَن ... فرقِ بازوهایِ هشت‌پا با سَری در یک بَـدَن
هر یکی با آن یکی از یک مسیر طی می‌کند ... جملگی اما شعــــارِ مُـفت را قی می‌کند
 مردمِ دِه را نموده ذوب در منقـــارِ خــویــــش ... چشــــم می‌درّاند از آن‌ها، به کـار و بــارِ خویش
التزامی نیست بر مردم به‌جز تـارِ سیـبـیـــل ... قَسَمِ حضرتِ عبّاس است‌و دُمب و دسته‌بیــــل
کـــارِ این شعبده‌بازانِ عزیـــزِ بـــارِ عـــام ... عرضه‌یِ بَـردِه بُــوَد از بصره تا بــــازارِ شــــــام
 هر که صیدَش بیش، "صیادی" سزایِ نامِ اوست ... صید و صیاد و ریاست جملگی در کامِ دوست.
چون گذشته: رأیِ من در صندوقِ اربـــاب نیست ... چون‌که قانون از خودی-غیرخودی رهیـاب نیست!
کی "بد و بدتر" دوایِ درد، در صنـــــــــدوق نَهَد؟... گه کِه "بـد" پیروز باشد، "بـدتــر" از آن بر دَمَد؟!
تا مرا غیرخودی خوانده در این خوانِ خودی ... رأیِ من را "کِه" بخواند؟ جز خودی‌هایِ خودی؟
"خودکشی" این‌که مُصَدّق شوم اِنکارِ خوداَم ... بدهم رأیِ خودم را که نخواند که "خودم"؟!
گر که "قانــــــون" نداند که من از اهلِ خودم... من چه دانم که وی و گزمه‌یِ او هست خودم؟
تــــا خروسان همه از لانه‌یِ یک فامیلــــــند ... جمله در صیدِ دلِ هابیــل و در قابیلَـــند!
رأیِ من چوبِ دو سَر سوخته در صندوقِ وی ... احمقم گر که امید دوخته بر فندوقِ وی
 ندهم رأی به قـــانـــــونِ "خودی-غیرخودی" ... چون خروسانِ خودی نفله کنند غیرخودی.
خیام ابراهیمی
9 اردیبهشت  96
LikeShow more reactions
Comment

Friday, April 28, 2017

ساعت

ساعت
====
از من می‌گذری
چون سایه‌یِ عقربَکِ ثانیه‌شمار
همچو تند بـــاد
از شاخه‌ای، با یکی برگِ جامانده در یــاد
از هزار ایستگاهِ زخمیِ نیش.
از شما می‌گذرد
چون نوازشِ عقربَکِ دقیقه‌شمار
چون نسیم
از میانِ شاخه‌هایِ لرزانِ ثانیه‌ها
با جرعه‌هایِ نوشانوشِ چکیده از شبنمِ برگ‌ها.
از ما می‌گذرد
و می‌چلاند شراب را قطره قطره از دقایقِ حَبّه‌ها یکی یکی
چون عقربَکِ ساعت‌شمار به نشئه‌گی
تلو تلو... کـُند و خزنده
چون حلزونی یا کرم ابریشمی
چون پینه‌دوزی از این برگِ نارنجی تا آن برگِ سبز و سرخ و زرد و سیاه
که شبی سوار بر یــالِ توفان در هوا پـَـر شدند!
چون پاره‌هایِ یک چل‌تکه زیرِ نورِ مـــاه
هر یکی حجابِ امنیتِ یک سَر شدند!
...
یک ثانیه... دو دقیقه... سه ساعت...
روز و شب‌... هفته‌ها... فصل‌ها
در حاشیه‌یِ احوالِ هم در چند خیمه‌ایم
دورَت بگردم و بگردد این چرخِ گردون
از هم جدا و در صفِ شاخه‌هایِ یک جنگل اندیشه‌‌ایم
جمله‌گی پــــای در چاله‌یِ خویش گـیـر و عمود
گرهِ کــــور در پیچ و تابِ اُفُقِ گــــــورِ یک ریشه‌‌ایم
گویی که سَر در حوالیِ هوایِ پریشانِ یک دل‌پیچه‌ایم
این تمامیِ فرصتِ ما از عمرِ جانـــدارِ گیـــاه بود در حیات ...
وای از این حنظل و... آه از آن شاخِ نبات!
در تناسخِ صد و ده روحِ خفاش در یک بدن
ردیف و تکراری در جمله‌ی پریشانِ کتابِ تاریخ:
"این سَرِ پُر سودایِ بی‌تن
تشویشِ مــامِ وطن، شلاق بر وحدتِ میهن بود!"
...
"ساعت" نزدیک و ما هر آن
در زمینی بی‌ زمان... دورادور
بی بال و بی آسمان
زیر گــــام این و آن خدا... چون مـــور
دست و پا می‌زنیم... غریب و صبــور
تکه تکه، جدا جدا...، کـــور و کـــور
مچاله در ایمانِ سرگیجه‌ای بی‌اَمان
زخمِ آن نیش و نوش و نشئه‌گی را
مزمزه می‌کنیم زیر لب، منگ و خرامان
با زبانِ الکن و بی‌بـــار
با سری گنگ و بی‌سامان.
..
میانِ تیک تاک‌ِ این قلبِ زنگاری
چقدر دلم سکته می‌خواهد در این ثانیه
در متنِ ظهرِ تمامِ فصولِ بی‌حاشیه
در آغوشِ پریشانِ این کویرِ شورِ کپک... این شعرِ پُر‌قافیه
هیهات...
که پلک‌هامان می‌پَرَد هنوز
در گیجیِ گـــام‌هایِ ترس از چاله‌هایی که به عقربک‌ها ربط نداشت
چون عددهایِ مرده‌ی بی انتخاب در ساعت
عقربک‌هایِ مُرده‌یِ بی اراده در غایت
گردِ خیالِ انتخــابِ مرکزِ یک چـــاه.
...
ماه در آسمان چه خندان
عُمرِ خورشید رو به پایان
قـــابِ ساعت برون زده مـــا را
لحظه‌‌هایِ دلم هراسان
چشم‌ها نا اُمیـــد زِ همراهی
اسبِ تقدیر بی‌سواران
دولتِ بختِ مــا بنفش و سیاه
حیرتا، وقتِ سبزه‌باران است؟!
قابِ ساعت برون زده ما را
خوش به حالِ عروسکِ سارا
خوش به حالِ خروسکِ دارا
بچرید بره‌ها قضا را
آتشِ صندوقِ بلا را.
قاب ساعت برون زده ما را.
خیام ابراهیمی
7 اردیبهشت 96
LikeShow more reactions
Comment

Saturday, April 22, 2017

خ مثلِ خیانت


"خ" مثل خیانت
شاه "اعتماد" بود و... سرباز "شـــاه"
"خیانت" جنونِ خوکبازی زیر نورِ مــــاه
چرخ دنده‌ای در خوابِ شـــاه شکست
چرخی برید و به راه خود رفت
خمیازه‌یِ مسافرین به خوابِ خوش نرسید
خِس خِسِ نفس... در رَگِ بریده‌یِ گلویِ قربانیان را خدا خرید
نگاهِ زالوهایِ غروبِ جمعه
در شهوتِ انتظارِ خُمِ بی خاتمِ خمره‌یِ خون خزید
چرخی غلتید در سراشیبیِ خاکِ خاک برسر
بویِ خون می‌آید
بویِ خنجربازیِ چند "خ"
"خ" و خدعه‌یِ خُمِ این خنیاگرِ پیر... آن خاخامِ کبیر... با اعتماد
"خ" و خنده‌یِ خِفّت در سَرِ خاتمِ حقیر... با اعتیاد
"خ" و خامه بر نه‌ی بغض‌شده در خِرخِره‌ی خلقِ بی‌زبــانِ صغیر با انقیاد
"خ" مثلِ جیغِ شادِ خوک‌هایِ خرفت در غمباد.
خ...خ...خ...
خِفت شده‌ای بینِ این همه "خ" در این خیمه، خیـــام!
خاکِ خسته پر از خوابِ خوشِ خدا در خیالِ خولی است
خسته‌ای و خانه خالی است
سر بر شانه‌یِ زخمیِ امنِ یـــارِ خونین
خـــــوب بخواب!
خاک منتظر است
فردا خبری در سایه‌روشنِ خوابِ خداست
خورشیدِ خاموش در حضورِ مــــاه پیداست
در سایه، موشی به پایِ تندِ خرگوش می‌رسد
جیـــغِ خوک‌هایِ خواب به گــــوش می‌رسد...
خیام ابراهیمی
اول اریبهشت  1396
LikeShow more reactions
Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...