بنفش
===
هِله اِی یـارِ قدیمی! شاد باش*! ... کـاش این شادی نبود در بـــاد، کاش!
شادیِ تو شادیِ شب تا سحر ... چون سحر شد: "خانهمان شد بیپدر"
شب دراز است و قلندر روزه دار ... تا هزار و چـــارصد، پـاسَم بِــدار!
صبحِ دولت تا دَمَد از قعرِ چاه ... از دماوند، رأیِ تـــو، تکرارِ کــــاه
عزمِ تو در نُهِ دی ویرانه شد ... چون "خیالی" حصر در کاشانه شد
پَرچَمَت گیرند به دست و شاختر ... میبرند از خاوران تا باختر
آفرین سربازِ گمنامِ عدو ... *"تینک تنکِ" تو، مرا کرده بَـبـوُ
آن اُتـــاقِ فکرِ استعماریاَت ... کرده ملّت: اُمّتِ اقماریاَت
...
هِله اِی یارِ دبستانیِ من ... با تو گویم راز رأیِ این وطن
داستانِ تو بهدستِ گزمههاست ... پَرچَمَت در دستِ گرگِ رمههاست
داســتانِ ناخدایِ بیکسان ... ماجرایِ فرعون و خار و خَسان
میکند محمود را دشنامِ خویش ... تا تو را باور شود برجامِ خویش
مـــوج میسازد به حرف و صد شعار ... حرفِ مفت از او و کار از بهرِ یار
میدهد پرچم بهدستِ یارِ غار ... تا که بیعت را کند او اعتبار
باز هم "بیعت" شده درمانِ بُت ... انتخابات است و قانون جانِ بُت
سنگرِ داعش شده سبزِ مجاز ... در تلگرام، فیسبوک، نبضِ حجاز
چون "حَسَن" تهدید را فرصت نمود ... باز هم در این سفر رخصت نمود
وَر نه صندوق را همان پیمانه بود ... میرِتان توبه نکرد، در خانه بود!
ماجرایِ میرِتان چون شاخ شد ... لرزه بر سلطانیِ یک کــــاخ شد
گفت سلطان چاکران را: چُوُن کنم؟ ... با بصیرت این وطن افسون کنم!
شیخِ دانا و حقوقدانِ اَمین ... گفت: سلطانا، منم چارهیِ کین!
جنگِ میدان را میانِ خود بریم ... مردمان را گر ربائیم سروَریم
از میانِ تیر خلاصزنهایِ خود ... چند نفر را میکنی غوغایِ خود
یک نفر "سُرنــــــای" با مردُم زَنَد ... یک نفر طبلِ سَرانِ قُم زَنَد
یک نفر قصدِ دیــــارِ رُم کند ... یک نفر مقصودِ او را گُم کند
جملهیِ یارانِ تو در حکمِ تو ... هر یکی بازیگرِ یک حکمِ تو
رأیِ مردم سرشماری میکنیم ... جملهگی را بندهیِ رِی میکنیم
با زبانِ خود زنیم حرفِ عَدو ... سیلی و تدبیرِ کـــــار را تا بگو
گفت سلطان: مرحبا بر تو حَسَن! ... راهکارِ تو بُوَد خیلی خَفَن
عقلِ جِنِّ مصلحت سربارِ ما ... جِنّ تویی، مجنون تویی در کارِ ما
پس سَرِ آن جِنّ پیر در زیرِ آب ... هر که "جز ما را" بگو: راحت بخواب!
گفت سلطان: رأیِ ما رأیِ خداست ... مکر با کفار و ملت با شماست
عبرتِ هشتادوهشت این شد پسر ... بیشکستن موج را ساحل ببر!
سبز و زرد و سرخِ این ملّت بخر ... پرچمی برساز و اُمّت را نِگر
رویشی افسرده را در خون بِزَن ... تا بنفش زایَد تو را با ما "حَسَن!"
چونکه قانون کرده ملّت را دو شَقّ ... باطلان را دربیامیزیم به حقّ
گر شود موجی بسازیم از طلَب ... بیخودیها را سواریم تا حلَب
پرچمِ غیرخودی را با شعار ... می دهیم در دستِ استــــادِ هَـوار
تا توانی وعدهیِ بیهوده دِه! ... تو هویج و من چماق، در ابر و مِه
گیج سازیم دشمنان را بین خویش ... تا که چرب سازیم سیبیل را همچو ریش
یک نفر را میکنیم دشنامِ تو ... یک نفر دلدادهیِ ناکامِ تو
در میانِ دامِ تو بـــا دامِ ما ... مردمند با بیعتی در کــامِ ما
بعد از این رأیِ من و مَکرِ شما ... با وضو، یا بی وضو، خانیم ما"
...
هِله اِی یــارِ عزیزِ شادِ من ... شادیِ تو: خــــون در غمبــادِ من
رأی را از بهرِ بیعت میخرند ... میفروشندش به شور و میدَرَند
آنچه تو رأیِ خودَت پنداشتی ... کی شود سبز آنچه در دل کاشتی؟
حالیا این رأی و این میدانِ تو ... شب بخوابی یا نخوابی آنِ تو!
جملهگی کرّوبیــانند این کســــــان ... خوابشـــان بیخوابیِ دلواپســـــان
باز هم شب شد، چه تَکرارِ بَدی ... شادی و غم قبضه در دستِ دَدی
از علیآبـــاد تــا وَنکُوِر است ... صندوقِ مولا زِ رأی هنگاُوِر است
میشمارید دانه دانه رأیِتان ... تا بپنداری که اوست آقایتان
قلبِ ما در مُشتِ مولا میپَرَد ... جوهرِ انگشت را خون میخَرَد
صندوق است و الکن است و گنگ و کور ... حکمِ اربابِ قضا را تو بجور!
حکمِ اربابِ قضــــا پوشیده بــاد ... "کدخدایی" داند آنرا چون جهــــاد
دوسـتـان رأیِ شما رأیِ وِی اَست ... موجِ مولا نـــرم در رأیاَت نشست
جنگِ نرم است و خودیها یکهتـاز ... التقاطِ خنجر و وِرد و نـمـاز
نیک و بد را در هم و برهم کنند ... تا که چاهی را به راه مرهم کنند
او که دانَد ترسِتان از بهرِ چیست ... ترس میکـــــارَد میانِ هست و نیست
او که استادِ سواری بر شماست ... رأی میچیند زِ کشک و دوغ و ماست
صحنهیِ بتخانه را آزین کند ... یک به یک بتهایِ خود را هین کند!
پردهدار است و بُتِ اعظم خداست ... مکر او تکلیف، نه از رویِ ریاست
پردهیِ صحنه چو بـــالا میرَوَد ... نقشِ هر یک تا ثریــــا میرَوَد
بتشکن را میکند مامورِ ترس ... بچهبُت را عاملِ اُمّید و چَرس
بچهبُت اَمن و اَمین و مَحرم است ... بتشکن بازیگرِ نامَحرَم است
چون نمایش میشود آغاز بـــاز ... هر یکی خوانَد خودش را صحنهساز
میکند تحریـــک با بُغضِ بَدان ... تا که یاران گُل شوند، هم خارِتان
یک سفر گل میشود در دستِ تو ... یک سَفَر خاری شود در هَستِ تو
این سَفَر "شادی" است سهمِ نامِتان ... ناخـــــدا و بیعت و تـَکــرارتــــان
یک سفر شهد است در خردادها ... یک سفر زهر است در مُردادها
بـــاز لبخند و شعار و، کـــار هیچ ... رسمِ قانـونِ دوقطبی: "مـارپیـچ"
پیـــــچِ رگلاژِ اســــــیرانِ هوی ... منطق و سفسطه و زخم و شفا
جملهگی در جعبهیِ شعبدهبــاز ... تعبیه در موسم و وقت نیـــــــاز
"انتخابات" صحنهیِ یک صنعت است ... پوستینی در هوایِ خلعت است!
این که سلطان را چه باشد احتیاج ... رأیِ تو شیری شود روبَه مزاج
این سَفَر از ابتدا مقصود بود ... "راه" مقصد بــــود و رأی مَـردود بود
ظاهرا پیروزِ میدان حسن است ... او زَنَد "حرفی" که خیلی خَفَن است!
گر نشد! لابد که وقتش مقتضی است ... رأیِ ارباب در دلِ او منجزی است
انتخابات صحنهی تعدیلِ ماست ... امنیت در چینشِ قندیلِ ماست!
یا که باید شاد باشیم یا غمین ... یا که باید هار باشیم یــا امین!
اینکه ملت را دوایِ درد چیست؟ ... با من و تو نیست با امرِ ولی است!
این نه از لقلقهیِ ذهنِ من است ... "حکمِ قانون" سرنوشتِ وطن است
بندِ یک، "اصلِ صد و ده" را ببین ... سرنوشتِ خود، از آن بـــوتــه بـچـیـن
پس تو را "یـابـــــو" نگوید که کهای! ... تو همانی که زِ "قـــانـون" مُردهای
هست هشتاد و نَوَد "درصدِتان" ... میکنَد پنجاه و چل، تعدیلتان!
میرَوید از غـزّه تا شــــام و عـــــراق ... با دلِ خوش، موشک و چنگ و یَراق
با تو کردم من بنفش را تجزیه ... تا بخوانی متن را در حاشیه
آنچه پنداشتی: بنفش و سبز نیست ... مشکی است و رمز آن دانی که چیست؟
تـــا بگــــوید: "من گرفتم بیعتی" ... آنکه پیروز شد مَنَم، نه ملتی!
بــاز این گوی و همان میدان و راه ... دولتِ جنّتی و جنــگ و ســـپاه
فرصتی بــــود به دستی لغزان ... "تو" خیالی! واقعی من را بخوان!
آنکه تو "یــــــارِ" خودَت پنداشتی ... "یـــارِ من" بود و تو خود انگاشتی!
"قفل" قــانون و، "کلید" در دستِ یـار ... یـــار در تدبیر و اُمّیــد و "ســوار"
حسن و محمود و ابراهیم مَنَم! ... آن سه حرفند!، "من" سَرَم؛ من بَدَنم!
این بصیرت را به گـــــوش آویز و دان: ... سرمه بر چشم منو، "تو سرمهدان"!
حـــال خوشبـــاش! چون شبِ هشتادوهشت ... در هزار و چارصد صحرا و دشت!
خیام ابراهیمی
30 اردیبهشت 96
ساعت سه بامداد
تا چهار سالِ دیگر و... تا تدبیرِ امیدیِ دیگر در این پهنه
مبارک باد بصیرتِ این بیعت بر اُمّتِ آگــاه و همیشه در صحنه.
---------------------------
پینوشت:
* 1) عرضِ تبریک:
پارادوکسِ غمِ 88 و شادیِ 92 در 96 تا 1400؟! روایتی گروتسک است!
این نوشته را تقدیم میکنم به دوستِ اصلاحطلبم، که سه روز است مرا به خاطر تحریمِ نرم، سخت تحریمِ کرده؛ چرا که سَروَرِ قانونیِ دشمنِ مکار و مشترکمان را که به قانونِ زورگیریِ عقیدتی باور دارد، تحریم کردم.
برایش نوشتم تا مگر با یک غیرخودی که او را غیرخودی نمیداند آشتی کند.
و اگر خدا(یت) میخواست، آنان شرک نمیآوردند! و ما تو را بر ایشان نگهبان نکردهایم!
و تو وکیل آنان نیستی!... و تو وکیل آنان نیستی!... و تو وکیل آنان نیستی! (107)
تو برایِ هشدار و مژدهای... همین!
پس گریبان چاک مده، ای پیامرسان!
...
** 2) تینک تنک:
درس لیلای لیلی به فرزندِ ده ساله اش یاشار:
"تینک تنک" چه باشد؟ پسرم!
Think Tank!
بنگاه فكر!
(اتاق فكر و مخزن فكر و انديشكده و اينها ... اينها Brand هستند روي عملكرد واقعي ... )
در جامعهي سرمايهداري از Human Right Watchh تا والمارت، همه بنگاههاي مختلفي هستند كه اجناس مختلفي مي فروشند. فراموش نكن!
===
هِله اِی یـارِ قدیمی! شاد باش*! ... کـاش این شادی نبود در بـــاد، کاش!
شادیِ تو شادیِ شب تا سحر ... چون سحر شد: "خانهمان شد بیپدر"
شب دراز است و قلندر روزه دار ... تا هزار و چـــارصد، پـاسَم بِــدار!
صبحِ دولت تا دَمَد از قعرِ چاه ... از دماوند، رأیِ تـــو، تکرارِ کــــاه
عزمِ تو در نُهِ دی ویرانه شد ... چون "خیالی" حصر در کاشانه شد
پَرچَمَت گیرند به دست و شاختر ... میبرند از خاوران تا باختر
آفرین سربازِ گمنامِ عدو ... *"تینک تنکِ" تو، مرا کرده بَـبـوُ
آن اُتـــاقِ فکرِ استعماریاَت ... کرده ملّت: اُمّتِ اقماریاَت
...
هِله اِی یارِ دبستانیِ من ... با تو گویم راز رأیِ این وطن
داستانِ تو بهدستِ گزمههاست ... پَرچَمَت در دستِ گرگِ رمههاست
داســتانِ ناخدایِ بیکسان ... ماجرایِ فرعون و خار و خَسان
میکند محمود را دشنامِ خویش ... تا تو را باور شود برجامِ خویش
مـــوج میسازد به حرف و صد شعار ... حرفِ مفت از او و کار از بهرِ یار
میدهد پرچم بهدستِ یارِ غار ... تا که بیعت را کند او اعتبار
باز هم "بیعت" شده درمانِ بُت ... انتخابات است و قانون جانِ بُت
سنگرِ داعش شده سبزِ مجاز ... در تلگرام، فیسبوک، نبضِ حجاز
چون "حَسَن" تهدید را فرصت نمود ... باز هم در این سفر رخصت نمود
وَر نه صندوق را همان پیمانه بود ... میرِتان توبه نکرد، در خانه بود!
ماجرایِ میرِتان چون شاخ شد ... لرزه بر سلطانیِ یک کــــاخ شد
گفت سلطان چاکران را: چُوُن کنم؟ ... با بصیرت این وطن افسون کنم!
شیخِ دانا و حقوقدانِ اَمین ... گفت: سلطانا، منم چارهیِ کین!
جنگِ میدان را میانِ خود بریم ... مردمان را گر ربائیم سروَریم
از میانِ تیر خلاصزنهایِ خود ... چند نفر را میکنی غوغایِ خود
یک نفر "سُرنــــــای" با مردُم زَنَد ... یک نفر طبلِ سَرانِ قُم زَنَد
یک نفر قصدِ دیــــارِ رُم کند ... یک نفر مقصودِ او را گُم کند
جملهیِ یارانِ تو در حکمِ تو ... هر یکی بازیگرِ یک حکمِ تو
رأیِ مردم سرشماری میکنیم ... جملهگی را بندهیِ رِی میکنیم
با زبانِ خود زنیم حرفِ عَدو ... سیلی و تدبیرِ کـــــار را تا بگو
گفت سلطان: مرحبا بر تو حَسَن! ... راهکارِ تو بُوَد خیلی خَفَن
عقلِ جِنِّ مصلحت سربارِ ما ... جِنّ تویی، مجنون تویی در کارِ ما
پس سَرِ آن جِنّ پیر در زیرِ آب ... هر که "جز ما را" بگو: راحت بخواب!
گفت سلطان: رأیِ ما رأیِ خداست ... مکر با کفار و ملت با شماست
عبرتِ هشتادوهشت این شد پسر ... بیشکستن موج را ساحل ببر!
سبز و زرد و سرخِ این ملّت بخر ... پرچمی برساز و اُمّت را نِگر
رویشی افسرده را در خون بِزَن ... تا بنفش زایَد تو را با ما "حَسَن!"
چونکه قانون کرده ملّت را دو شَقّ ... باطلان را دربیامیزیم به حقّ
گر شود موجی بسازیم از طلَب ... بیخودیها را سواریم تا حلَب
پرچمِ غیرخودی را با شعار ... می دهیم در دستِ استــــادِ هَـوار
تا توانی وعدهیِ بیهوده دِه! ... تو هویج و من چماق، در ابر و مِه
گیج سازیم دشمنان را بین خویش ... تا که چرب سازیم سیبیل را همچو ریش
یک نفر را میکنیم دشنامِ تو ... یک نفر دلدادهیِ ناکامِ تو
در میانِ دامِ تو بـــا دامِ ما ... مردمند با بیعتی در کــامِ ما
بعد از این رأیِ من و مَکرِ شما ... با وضو، یا بی وضو، خانیم ما"
...
هِله اِی یــارِ عزیزِ شادِ من ... شادیِ تو: خــــون در غمبــادِ من
رأی را از بهرِ بیعت میخرند ... میفروشندش به شور و میدَرَند
آنچه تو رأیِ خودَت پنداشتی ... کی شود سبز آنچه در دل کاشتی؟
حالیا این رأی و این میدانِ تو ... شب بخوابی یا نخوابی آنِ تو!
جملهگی کرّوبیــانند این کســــــان ... خوابشـــان بیخوابیِ دلواپســـــان
باز هم شب شد، چه تَکرارِ بَدی ... شادی و غم قبضه در دستِ دَدی
از علیآبـــاد تــا وَنکُوِر است ... صندوقِ مولا زِ رأی هنگاُوِر است
میشمارید دانه دانه رأیِتان ... تا بپنداری که اوست آقایتان
قلبِ ما در مُشتِ مولا میپَرَد ... جوهرِ انگشت را خون میخَرَد
صندوق است و الکن است و گنگ و کور ... حکمِ اربابِ قضا را تو بجور!
حکمِ اربابِ قضــــا پوشیده بــاد ... "کدخدایی" داند آنرا چون جهــــاد
دوسـتـان رأیِ شما رأیِ وِی اَست ... موجِ مولا نـــرم در رأیاَت نشست
جنگِ نرم است و خودیها یکهتـاز ... التقاطِ خنجر و وِرد و نـمـاز
نیک و بد را در هم و برهم کنند ... تا که چاهی را به راه مرهم کنند
او که دانَد ترسِتان از بهرِ چیست ... ترس میکـــــارَد میانِ هست و نیست
او که استادِ سواری بر شماست ... رأی میچیند زِ کشک و دوغ و ماست
صحنهیِ بتخانه را آزین کند ... یک به یک بتهایِ خود را هین کند!
پردهدار است و بُتِ اعظم خداست ... مکر او تکلیف، نه از رویِ ریاست
پردهیِ صحنه چو بـــالا میرَوَد ... نقشِ هر یک تا ثریــــا میرَوَد
بتشکن را میکند مامورِ ترس ... بچهبُت را عاملِ اُمّید و چَرس
بچهبُت اَمن و اَمین و مَحرم است ... بتشکن بازیگرِ نامَحرَم است
چون نمایش میشود آغاز بـــاز ... هر یکی خوانَد خودش را صحنهساز
میکند تحریـــک با بُغضِ بَدان ... تا که یاران گُل شوند، هم خارِتان
یک سفر گل میشود در دستِ تو ... یک سَفَر خاری شود در هَستِ تو
این سَفَر "شادی" است سهمِ نامِتان ... ناخـــــدا و بیعت و تـَکــرارتــــان
یک سفر شهد است در خردادها ... یک سفر زهر است در مُردادها
بـــاز لبخند و شعار و، کـــار هیچ ... رسمِ قانـونِ دوقطبی: "مـارپیـچ"
پیـــــچِ رگلاژِ اســــــیرانِ هوی ... منطق و سفسطه و زخم و شفا
جملهگی در جعبهیِ شعبدهبــاز ... تعبیه در موسم و وقت نیـــــــاز
"انتخابات" صحنهیِ یک صنعت است ... پوستینی در هوایِ خلعت است!
این که سلطان را چه باشد احتیاج ... رأیِ تو شیری شود روبَه مزاج
این سَفَر از ابتدا مقصود بود ... "راه" مقصد بــــود و رأی مَـردود بود
ظاهرا پیروزِ میدان حسن است ... او زَنَد "حرفی" که خیلی خَفَن است!
گر نشد! لابد که وقتش مقتضی است ... رأیِ ارباب در دلِ او منجزی است
انتخابات صحنهی تعدیلِ ماست ... امنیت در چینشِ قندیلِ ماست!
یا که باید شاد باشیم یا غمین ... یا که باید هار باشیم یــا امین!
اینکه ملت را دوایِ درد چیست؟ ... با من و تو نیست با امرِ ولی است!
این نه از لقلقهیِ ذهنِ من است ... "حکمِ قانون" سرنوشتِ وطن است
بندِ یک، "اصلِ صد و ده" را ببین ... سرنوشتِ خود، از آن بـــوتــه بـچـیـن
پس تو را "یـابـــــو" نگوید که کهای! ... تو همانی که زِ "قـــانـون" مُردهای
هست هشتاد و نَوَد "درصدِتان" ... میکنَد پنجاه و چل، تعدیلتان!
میرَوید از غـزّه تا شــــام و عـــــراق ... با دلِ خوش، موشک و چنگ و یَراق
با تو کردم من بنفش را تجزیه ... تا بخوانی متن را در حاشیه
آنچه پنداشتی: بنفش و سبز نیست ... مشکی است و رمز آن دانی که چیست؟
تـــا بگــــوید: "من گرفتم بیعتی" ... آنکه پیروز شد مَنَم، نه ملتی!
بــاز این گوی و همان میدان و راه ... دولتِ جنّتی و جنــگ و ســـپاه
فرصتی بــــود به دستی لغزان ... "تو" خیالی! واقعی من را بخوان!
آنکه تو "یــــــارِ" خودَت پنداشتی ... "یـــارِ من" بود و تو خود انگاشتی!
"قفل" قــانون و، "کلید" در دستِ یـار ... یـــار در تدبیر و اُمّیــد و "ســوار"
حسن و محمود و ابراهیم مَنَم! ... آن سه حرفند!، "من" سَرَم؛ من بَدَنم!
این بصیرت را به گـــــوش آویز و دان: ... سرمه بر چشم منو، "تو سرمهدان"!
حـــال خوشبـــاش! چون شبِ هشتادوهشت ... در هزار و چارصد صحرا و دشت!
خیام ابراهیمی
30 اردیبهشت 96
ساعت سه بامداد
تا چهار سالِ دیگر و... تا تدبیرِ امیدیِ دیگر در این پهنه
مبارک باد بصیرتِ این بیعت بر اُمّتِ آگــاه و همیشه در صحنه.
---------------------------
پینوشت:
* 1) عرضِ تبریک:
پارادوکسِ غمِ 88 و شادیِ 92 در 96 تا 1400؟! روایتی گروتسک است!
این نوشته را تقدیم میکنم به دوستِ اصلاحطلبم، که سه روز است مرا به خاطر تحریمِ نرم، سخت تحریمِ کرده؛ چرا که سَروَرِ قانونیِ دشمنِ مکار و مشترکمان را که به قانونِ زورگیریِ عقیدتی باور دارد، تحریم کردم.
برایش نوشتم تا مگر با یک غیرخودی که او را غیرخودی نمیداند آشتی کند.
و اگر خدا(یت) میخواست، آنان شرک نمیآوردند! و ما تو را بر ایشان نگهبان نکردهایم!
و تو وکیل آنان نیستی!... و تو وکیل آنان نیستی!... و تو وکیل آنان نیستی! (107)
تو برایِ هشدار و مژدهای... همین!
پس گریبان چاک مده، ای پیامرسان!
...
** 2) تینک تنک:
درس لیلای لیلی به فرزندِ ده ساله اش یاشار:
"تینک تنک" چه باشد؟ پسرم!
Think Tank!
بنگاه فكر!
(اتاق فكر و مخزن فكر و انديشكده و اينها ... اينها Brand هستند روي عملكرد واقعي ... )
در جامعهي سرمايهداري از Human Right Watchh تا والمارت، همه بنگاههاي مختلفي هستند كه اجناس مختلفي مي فروشند. فراموش نكن!