Monday, October 1, 2018

مانیفست و راهکار نجات ایران


#مانیفست
 و #راهکار #نجات_ایران
ما فدایِ من؟ یا: من فدایِ ما؟
آتش‌بیارانِ معرکه، مزدورانِ آتش‌به‌اختیارند و راه از میان شعله‌های راهزنی نمی‌گذرد! آغوشت را گردِ قربانیانِ حرامخوارِ زورگیر بازکن! آنقدر فراگیر که امتی ذوب شوند در ولایتِ ملتی! آلترناتیو این‌است: آب‌وخاک مشاعِ وطن قانونا باید به‌کام تمامِ ایرانیان باشد، نه امامِ امتی! نه زورگیرانِ‌عقیدتی، نه خونخوارانِ‌هیئتی، و نه راهزنانِ‌دفعتی! تنها با تغییر قانون برای اولویت حق آب و خاک طبیعی و اولیه بر هر حق ژن برتر ثانویه و حصولی از قبیل حق ایدئولوژی و تکنولوژی و مالکیت و سرمایه و نژاد و قومیت و ...
حقیقت: قانون‌اساسی، سرنوشتِ ملتی هشتادمیلیونی را در قدرت مطلقه و فراملیِ کاسه‌ی سرِ یک "منِ زوال‌پذیر" سرشته، رشته رشته بین مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی دوپاره کرده بین اقلیتِ ویژه‌خوار و اکثریت محذوف... که اگر یکی گروگان شود و جام زهر بنوشد، ملتی گروگانند و مسموم! سرنوشت یک وطن از قم تا دیارقدس تا منتهن، با تمام منابعِ ملی و مسئولین سه قوای قانونیِ ملتزم به صاحب سرنوشت، فدای این استراتژی فراملیِ فردی، به قانونِ #زورگیری_عقیدتی و سلطه‌یِ موروثیِ نسل مرده‌ی دیروزی!
پس اراده‌ی نسل زنده‌ی امروزی چه می‌شود؟! قانون در این باره لال مرده است و تنها کلید را به پرده‌دارِ بتخانه داده است! تعارف نداریم! مشارکت اکثریت ملت در #انتخابات، بیعت با چنین حق قانونی و چنین سرنوشت و سیاستی است که اراده‌ی ملت را منوط به بیعت با امر ارباب و حیاتِ آدمکها در مماتِ قطره‌چکانی و یا روزمرگی کرموار در حاشیه کرده است! و پرچمداران سبز و بنفش جاده صاف‌کن‌ها و تدارکاتچیان چنین سیاست کلانِ قانونی علیه اراده ملی زنده و بالنده‌اند و شعارهای عوامفریبانه و فراقانونی‌شان، #چاه‌نمایی در باد و سراب امید ناکام ملتی قانونا عقیم است که قانونا برده‌است و مُحِقّ نیست به سلطان و #کارفرما سفارش خود را بدهد و تنها کارگری است برای پیمانکارانِ کارفرمایِ قانونی! ملت خیال می‌کند که کارفرماست! و 40 سال است که پرچمداران سبز و بنفش و مدعیان مردمسالاریِ دیمی و هیئتی، بر عمق چاه این خیال موهوم می‌افزایند! چون از ویژه‌خواریپیمانکاری خود به حساب عقوبت دنیا و آخرتِ ارباب، دلشادند!
در واقع آنها ریزه‌خواران و زالوهای خون‌خوار رعایا گردِ حکم حکومتیِ ارباب و امتش هستند و بر جهل ملت صغیر، خود را به جهل‌العارفین زده‌اند! پس شعار هر گزمه و هر عارف به #ژن_برتری در 1400 جز دلالی و پاندازیِ نظام برده‌داری نیست و زهی خیال باطل است ای خاتمِ سفسطه و ایِ ختمِ روزگار! مشکل از چپ و راست و میانه‌ی میاندار نیست! مشکل از قانونِ صندوقِ سوراخِ معتدل و اصلاح طلب و اصولگرا و هر تداراکاتچی دیگرِ قانونی است... و این است مغلطه‌یِ خرس وسط بازی با اراده‌ی قانونا عقیم ملت! و فهم این چاه‌نمایی، راهنمای فهمِ تمام ماجراست! مشکل از قانون است ای تمامِ معتادانِ نواله‌بگیرِ قانونِ حرامخواری!
و دور از انصاف است که بار سنگینِ خردجمعی را تنها یک نفر به‌دوش بکشد! رضایت یک ملت به چنین قانونی، ستم بر شخصیتِ خود و رهبری است که بیعت با خویش را توسط منصوبین خویش در صندوقهای فراملی و بدون نظارت ملی، مهیا می‌کند! چون حفظ نظام از اوجب واجبات است و این حکم، ترجمانِ اصلِ سنتیِ "هدف وسیله را توجیه می‌کندِ روسی" است و تکرار بازی شیخ فضل‌الله نوری و سلطان صاحبکران قجری و دامچاله‌یِ مشروطه‌ی مشروعه و اذنِ دریدنِ وطن به کام هر بی‌وطن و روس و چین و خُتَن!
فراز خداوندگاریِ رأسِ هرمِ قانونِ "شبان رمه‌گی" را با هم بخوانیم:
(
بند یک اصل 110)
وظایف و اختیارات رهبری:
1-
تعیین سیاست‌های کلی نظام( در امور سیاسی، فرهنگی، نظامی و اقتصادی و اجتماعی) پس از مشورت (نه پیروی) با مجمع تشخیص مصلحت نظام که منصوبِ رهبرند! این یعنی کارفرما(رهبر و نه ملت) سفارش می‌دهد و پیمانکاران(منصوبین او به نمایندگی از خود او و نه ملت) سرنوشت ملت را تهیه می‌کنند! و سه قوای ملتزمِ مققنه و قضایی و اجرایی، آن سرنوشت محتوم را تدارک می‌بینند! آنها از کوزه‌ی همین تکلیف قانونی آب می‌خورند! وگرنه از تشنگی در دریای آب هم خواهند مرد!
ما ملتی دچار دروغ‌های زنجیره‌ای از گهواره تا گور و معتاد به تن‌پروری موروثی، بدون فهم مناسبات قدرت قانونی، سرنوشت خود و همه چیز را رها کرده‌ایم به رضایت نگاه یک "منِ پرچمدار" که ما را در قطار انقلاب دیروزیان، روی دو ریل چپ و راست، سواری دهد تا ناکجا؛ آن هم توسط یک سوزنبان و یک ارباب و ملتزمینش و مناسباتِ تثبیت شده‌ی قدرت تاریخی‌اش.
بدیهی است که تا ما رعایا، بارِ هستیِ حقیقی خویش را بر دوش نکشیم و سرنوشت را در یک کاسه‌ی استخوانی کوچک و زوال‌پذیر خلاصه کنیم و به حکمِ تنازع‌بقاء به کاسه‌لیسی مشغول و مطمئن و در امنیت باشیم، در این دور باطل فنا خواهیم شد! چون نفهمیده‌ایم که چگونه باید این ساختار را بر اساس حقوق بنیادی و ماهیت "ما"، ترمیم کنیم و این بارِ گران را از دوش یک نفر بر دوش همه تعدیل کنیم. چون از سویی صاحب قدرت نمی‌خواهد شاهد تحلیل رفتن "منِِ صاحب قدرت مطلقه‌ی خویش" باشد! پس با توان محدود یک من، به بارکشی ناقصِ بار دیگران تن می‌دهد و منابع مشترک را فدای یک من قدرتمدار می‌کند و در واقع حق رشد و بلوغ دیگران را در نوشتن سرنوشت جامعه، قانونا نادیده گرفته و تلف می‌کند! ظاهرا کرم‌وارگی در یک پیله‌ی زیرخاکی راحت‌تر از پروانه بودن در آسمان است! او مناسبات قدرت را برای حفظِ قدرت یک "من" می‌خواهد! چون سَرِ جامعه را یک منِ هادی و صاحب قدرتِ پیش‌تر تثبیت‌شده مال خود کرده است؛ نه بر اساسِ برآیند زاینده و پرزحمتِ "ما" بر اساس آزمون و خطای کسبِ معرفت و قدرتِ برابر!
اما پرچمداران مدعی ملت (بخوان: امت خودشان) و روشنفکران وابسته به منابع گنج‌های پنهان در دخمه‌های تاریک، همواره در طول تاریخ معاصر، از نبودِ یک #آلترناتیو سخن رانده‌اند! همین! و در فقدانِ ناگزیر چنین آلترناتیوی، همواره به سلطه‌ی سلطان صاحبکران قانونی تن داده‌اند و حواس یک ملت را مشغول مطالباتِ قطره‌چکانی و روبنایی از ارباب مطلقه کرده‌اند و ملت را از تصاحب کل دریا غافل نموده‌اند تا سهم بیشتری در این چاه نمایی نصیب شکم و زیرشکم و هوای سرشان شود!
.
#
آلترناتیو
خب از آلترناتیوی که بتواند چنین معجزه‌ای را در این خاک مشترک محقق کند و از راه نرم دستیابی به مقبولیت ملی به جای مشروعیت فراملی، چندین بار سخن گفته‌ام!
که راه یک ملت که زبان مشترکش هنوز به فهم عمومی در نیامده و تضمین ندارد، از شورش‌های پاره پاره‌ی خونین، در دام اربابانِ قدرت که مسلط بر امورند نمی‌گذرد! راه از درک و تثبیت و اثباتِ یک فهم عمومی به حقوق ملی در میدان واقعی می‌گذرد! اما این میادین کجاهاست؟ و چرا چنین آرزویی مقدور نمی‌شود؟
چون زبان مبارزین ما زبان حقوقی #پساآزادی است! و زبان پساآزادی از پاسداشت حقوق ناشی از اندیشه‌ی خواص سخن می‌گوید؛ نه از پاسداشتِ حقوقِ دگراندیشی بر اساس حقِ مشترک شهروندان از منابع و قدرتِ ملی یک ما!
.
زبان #پیشاآزادی
در واقع، "ما" به زبان حقوقی #پیشاآزادی، نیازمند است که بر حداقل منافع مشترک در خاک مشترک تکیه کند و باور ملی به چنین حقی را در شوراهای بومی و محلی پرورش دهد و تثبیت کند! تقویتِ هم‌افزایی ملی در کلونی‌های معلول و عامل و علت، بعنوان شاخص ارزشی به جای رقابت صاحبان قدرت خودی برای حذف غیرخودی بر اساس ژن برتر ایدئولوژیک تکنولوژیک و قومیت و نژاد و ... در یک واحد سیاسی-جغرافیایی که مشتاق همزیستی مسالمت‌آمیز است، راز حیاتی چنین قدرتی است!
این "ما" به‌جایِ کمیته‌هایِ مسلحِ انقلابی، به شوراهای محلی در مساجد و مدارس نیازمند است! که با حضور دوره‌ای و نوبه‌ای نمایندگان هر خانواده برای اخذ یارانه و حقوق اجتماعی، یکی دو اصل را در این کارگاهای مدنیت، تمرین کند، تا یارانه بگیرد یا نگیرد و از حقوق شهروندی و مدنی برخوردار شود، یا به زندگی جنگلی و غار نشینی در کوه بازگردد.
امتیاز دهی نباید بر اساس ادبیات پساآزادی باشد! چون 110 سال است که بزرگان سیاسی هی به سلاطین تاکید می‌کنند که ما هنوز لایق آزادی و استقلال نشده‌ایم! و هیچ راهکاری هم ارائه نمی‌کنند که چگونه و با چه مکانیسمی می‌توان کاتالیزور این لیاقت شد؟
آنها سرنوشت ملت را واگذار کرده‌اند به سایه‌های قدرت مطلقه بر زمین! و با این روش و منش در چنبره‌ی اربابان جهانی و استعمار پیر سنتی و جوان و نوین، تا 1400 سال دیگر هم بر همین دور باطل، هر روز بیش از پیش تحلیل خواهیم رفت تا هیچ...!
نتیجه: آنچه می‌تواند بر قدرت "ما" بیفزاید، نباید از "ما" به نفع "من" و "او" بکاهد!
ما یک تعریفی دارد، که باید آنرا محقق کرد!
با تغییر قانون اساسی، و انتقال قدرت مطلقه‌ی یک "من" به قدرت نسبی تمام "ما".
تا ایران برای ایرانیان شود و با چنین قدرتِ وحدت‌آفرینی، در ذهن یک "من" هزینه و ویران نشود!
راهکار: ثبتِ درخواست انتقال قدرت از من به ما در همایش‌های دارای مجوز قانونی از قبیل حواشی نماز جمعه‌ها (نه در متن)، حواشی صندوقهای رأی (نه در متن)، و حواشی راهپیمایی‌های رسمی و حکومتی (نه در متن)!
ملت ناگزیر است که با نرمش قهرمانانه و با پایداری تا اخذ نتیجه برای تغییر قانون اساسی یک من، به قانون تمام ما، با درآغوش گرفتن زنجیره‌ایِ اقلیت در همایشهای رسمی، تهدید را به فرصت تبدیل و میدان را مال خود کند و صدایش را به گوش تاریخ و مورخ برساند! اگر رسانه‌های استعماری و پرچمدارانِ سبز و بنفش و سرخ و سیاهِ مزدور بگذارند!
.
الف) #مانیفست ملی ایران یک اصل دارد:
اولویت حق آب و خاک طبیعی و اولیه بر هر حق ژن برتر حصولی و ثانویه از قبیل: حق ایدئولوژی، تکنولوژی، مالکیت، سرمایه، نژاد و قومیت...
ب) #راهکار نرم ملت ایران برای وحدت ملت با ملت و استقرار اراده ملی:
پرهیز از چالش‌هایِ خشونتبارِ پراکنده در دام اربابان قدرت، و تبدیل تهدید به فرصت با در آغوش گرفتن همایش‌های دارای مجوز اقلیت با حضور اکثریت.
در نظر بگیر: 3000000 (3میلیون) نفر تحول‌خواهانِ راهپیمایی سکوت در سال 88 تهران که بدلیل چاه‌نمایی پرچمداران اصلاح‌طلب در تظاهراتی بدون مجوز در سال سرکوب شدند، بصورت نرم و مسالمتجویانه، از حق حضور مردمی در نمازجمعه که دارای مجوز گردهمایی رسمی است، از حق خویش بهره برده و جمله‌گی گرد تجمعِ چندهزارنفری خودی‌ها، حلقه زنند و بر سر مطالبات بنیادی خود بنشینند و انتقال قدرت مطلقه‌ی قانونمداران ویژه‌خوار را از یک قدرتِ غیرپاسخگوی متمرکز قانونی به تمام ایرانیان قانونا عقیم و غیرخودی بخواهند، تا با استمرار چنین حرکتِ معناداری، صدای خود را به گوش تاریخ‌نویسان ویژه‌خوار برسانند و برای خریدن اعتبار ملی با نمایش و ثبتِ اکثریت عددی صاحبان حق و با تکیه بر وحدت ملی، بصورت نرم بتدریج به‌نتیجه برسند و اثبات کنند که چشم مجازیِ مصلحتِ صندوق رأی اگر سوراخ و قابل تعدیل باشد، اما چشم‌های واقعی اشتباه نخواهند کرد!... #فکر_کن!
مطالبات رعیت‌وار روبنایی و قطره چکانی از ارباب سرنوشتِ سبز و بنفش و سیاه و سرخ، ضمانت پایدار ندارد#ایران_برای_تمام_ایرانیان!
خیام ابراهیمی
9
تیر 1397


عشق به وطن

عشق به وطن؟!
کدام‌یک از عاشقانِ بیتِ مولایِ عنکبوتتان، ای نرسالاران هیئتی!
از خورده شدن در نگاهِ یک مگس و معشوقِ همگانی لذت می‌برد؟
در این عشق‌بازیِ جعلیِ پاره پاره‌ی تن؟
کجا خِرَدِ هشتـــاد میلیون اراده
در تنگنایِ کاسه‌ی یک سَرِ مردنیِ مطلق‌العنان جای می‌گیرد؟
که همسفرانِ قطارتان
به صدور شهوت خودی به غیرخودی تا دیار قدس و منهتن
عاشقِ دریدنِ لواشک انارند در کالبدِ ترشیدگیِ وطن!
دانه‌های انـــارِ دلم را بخور هموطن!
که دانه‌های دلت گم شده در لواشکِ تن!
و #تکرار کن مرده‌خواری قانونِ کفن را پشت کـوه دماوند
ای تدارکاتچیِ بزدل و ویژه‌خوارِ سوراخ موش‌ِ گورخوابان بی‌قرار
خون بیاشام همچنان در این چرخه و استمرار
دردِ تمامِ گمشدگانِ سرگردان به جانتان!
و به گورِ معمارِ تفخیذی بیمار و حقیرِ خاندانتان!
ای حرامخوارانِ سبز و بنفش و سرخ و سیاه...!
توبه لازم نیست! زحمت است و تابتان نیست!
حشر و نشر موریانه‌ها با شما خوکان
جز ترویج ایمان به کثافت مالیده بر پرچمتان نیست!
خون بخور از رگِ مام وطن با امیدوارانِ سرسبزِ چین و خُتَن!
در بـاد کولرهای مقاومتیِ سامسونگتان
توفانِ شن‌بـاد صحاریِ حجاز؛
که تبارتان را به کندن هـــزار چاه آب
در لوتِ تقتیده‌یِ لوطی و عنترهایش می‌بینم
وقتِ اصلاح و سرسبزیِ کویرِ کسبتان
به یاد چــاه‌کنِ نخلستان‌های مدینة‌النبی
ای چاه‌نمایانِ هدایتِ اجنبی
هنگام عرق‌ریزان در دخمه‌های نمور از شرجیِ جکوزیِ ویلاهای 2500 متری!
توبه لازم نیست! ای محلّلِانِ حوری و دلالانِ غلمان
زحمت نکشید ای دلقکانِ بالای برج‌سازانِ پرده‌دار
بر درختانِ سبز خشکیده به نفت و شهوت و بیزنسِ کاریزما
لااقل لال بمیر، پیش از آنکه بمیری!
توبه از قانون زورگیرانِ عقیده
بر خاک و آب مشترک و یغماشده، لازم نیست!
حساب و کتابِ غصب و کسبِ حلالتان
در دفترِ کفِ خیابان‌ها و بالای دارهای انار
به حکم حکومتیِ اربابِ آتش به اختیار...
خود نخواستید که پالوده شوید از خون!
خیام ابراهیمی
8
تیر 1397
مست شدم از نوشیدن این شعر جناب میراحمدی عزیز!
با هم بیاشامیم، اما نه خون را:
از گفتمان‌های تک نفره تا ضخامت خیابان.. این پرانتز باز (اولین توضیح بی‌خودی متنی است که خواست رنگ شود یا دستکم صدا یا کمِ کم فحش) پرانتز بسته... تن مجازی‌ام به ورژن‌های هرجایی و بوسه‌های عمومی عبارتشدگی دارد .. به ماضی‌های خالی حال دادن، همان خاطرات عشق‌بازی است ...جیبِ سمتِ چپ‌اَم از اینکه سوراخ شده خودش را لخت می زند، جیب سمت ِخودم به عمقِ ناف؛ بچه می بندد (با اطمینان می گوید: بچه و ناف هیچ منطق زبانی را آبستن نیستند، پس شانس جفت شش‌تان را لخت نکنید)..مرگ خوابگرد، شکل داربست، بیمه‌ی تمام خطر، پای کج زبان ، عیار ۲۴ و خودکشی فنداسیون، فرمت کارگر را تا فتوشاپ عوض‌کردن، با این مثلا ترکیب‌های عوضی، تا می‌توانید جمله‌ی بانکی بسازید یا درست کنید /همه‌ی ماندگان مرحوم لغت را صبر جمیل/ و به جامعه شناسی شعر معاصر لبخند اصیل بخورانیم ...مسخره‌شدن دستور زبان را به احترام آب که مایه حیات است شستشو دهید
فرزاد میراحمدی


از قانون زورگیری عقیدتی تا قانون هم افزایی ملی


از قانون زورگیری عقیدتی، تا قانونِ هم‌افزایی ملی!
قانون گرگ، با دریدن رمه توسط ژن برتر زورمدار، زاینده‌یِ فرهنگِ دریده‌گی است! یک نگاه به فرهنگِ جامعه، مصدقِ تولیدات فرهنگی و اقتصادی چنین قانونی است! از کوزه همان برون تراود که دراوست!
جامعه سخت بیمار است و تب دارد!
یک بزِ گر به‌یاریِ جبرِتاریخی آمده و حسابی تمام گله را گر کرده
آن چند تا در میان بزی هم که ریش و پشمی داشتند... حالا حسابی پشم و پیلشان ریخته...
تک و توک فرشته‌خوهایی باقی مانده‌اند که گاه میان دو آه
مثل سایه از کوچه‌های "من‌توومن" از کنارت رَد می‌شوند و... دیگر هیچ...!
کاوه‌ای پیدا نخواهد شد امید
کاشکی اسکندری پیدا شود!
کس نخارد پشت من...جز ناخن انگشت من!
در این زورگیری سیستماتیک جبر جغرافیایی-تاریخی، بدیهی است که اکثریتِ همسفران، میان دردهای قلب و کله پاچه، حال یکدیگر را درک نکنند و هر کسی کار خودش بار خودش آتش به انبار خودش! فرهنگ زاده‌ی چنین سازوکار مستمری است ای استمرارطلبان ویژه‌خوار بی‌عار که تنها با شعله‌ور شدن آتش، شاید تیک عصبی خود را، پشت کوده دماوند تکرار نکنید و توبه کنید از عشق به قانون جمهوری حرامخواری!
وقتی پیشنماز عاشق قانونِ دریده‌گی کفار غیرخودی به دست مؤمنین خودی است! دیگر از جماعت واله و شیدای مناسباتِ چوپان_رمه‌گی چه برمی‌آید! بدیهی است که ایشان هم ناگزیزند برای راز بقاء به زبانِ غالب و مناسبات قدرت حاکم مرواده کنند و به بازآفرینی قانونِ نظام سلطه، شغال و کفتار زاد ولد کنند...
اما عواقبِ قانونمداری به قانون ویژه‌خواران و زورگیران عقیدتی و مردمسوارانِ دیمی و هیئتی، دیپلماسی مدنی نیست! بلکه بر خشت اول معمار بی‌احساسِ چنین قانونی، تقلب و تفرقه و تهدید و تطمیع و زورگیری و سیلی و چماق و مشت و فحش و بالارفتن از دیوار دیگری و تجسس و نفوذ به حریم خصوصی و تشویش اذهان عمومی زاده و تکثیر میشود و به پاره پاره کردن یک ملت واحد در دوگانه اندیشی سیستماتیک مؤمن و کافر و چپ و راست می‌انجامد (که شاهدیم!)
"
فتنه" از قانونِ زورگیران عقیدتی است! نه قانونمداران و فتانه‌ها و مزدوران مکلف به زورگیری قانونی.
40
سال است که تقیه و مکر قانونی، با ملتِ پاره پاره‌ی غیرخودی، اساس بصیرت و تدبیر سرنوشت میلی ملت بینوا تا دیار قدس است! چه کسی محق است این سرنوشت را بر مردم تحمیل کند؟ جز قادر مطلقه‌ی قانونی و تدارکاتچیان و بیعت کنندگان با او در پای صندوقهای سوراخ رأی؟
چنین قانونی است که ایران و ایرانیان را در چنگالِ ویژه‌خوارانِ مردمسوار دیمی و هیئتی و خودی، ویران کرده است. سزاست که پیش از ته کشیدن توان ملی و منابع ملی مشترک، قانون اساسی به‌نفع حضور تمام ایرانیان و برای نوشتن سرنوشت ملی، تغییر یابد!
مگر اینکه ویژه‌خواران از شراکت تمام مردم در سفره‌ی ملی و همگانی، خوششان نیاید و به لطایف‌الحیل و لبخند عافیتِ سبز و بنفش و سرخ و سیاه، به همان قانونِ خودی‌پرور علیه اراده ملی ملتِ قانونا عقیم و پاره پاره، راضی باشند! (که هستند!)
#اپوزیسیون 
مستقل و وابسته‌ی عافیت‌طلب!
خود بهتر میدانید که مشکل از قانون است؛ نه از قانونمداران مکلف و ملتزم به سیاستهای کلان قانون تک‌نفره! آدرس را درست نشان دهید! مشکل از این و آن گزمه نیست!
به‌جاست که براندازانِ اراده‌ملی، هر چه زودتر از قانون اساسی سلطه، توبه و جبران مافات کنند!
نام #درخواست_نرم و پیوسته‌ی احقاق اراده ملی براندازی‌شده توسط نسل زنده در قانون اساسی پدران مرده، براندازی نیست، آقایان #خاتمی و موسوی و کروبی و حسن و محمود و ابراهیم و ...!
اولویت مطالبات ملی در مطالبه‌ی کل خاک و دریاست! نه قطره قطره گدایی آب از ارباب.
اپوزیسیونی که قانون اساسی را یکبار نخوانده و یا خوانده و به روی مبارک نمی‌آورد، صلاحیت هیچ اصلاحاتِ ناممکنی را ندارد! تا ملت دریا را نخواهد، بدیهی است که همواره بصورت قطره‌چکانی در کام و ید مطلقه‌ی هر اربابی نابود خواهد شد!
مطالبات رعیت‌وار و روبنایی از ارباب مطلقه و امید به صندوق همیشه‌سوراخی که فاقد مکانیسم راستی‌آزمایی و نظارت ملی از این ستون به ستون بعدی است، چاره ساز نیست!
وقتی نمایندگان ویژه‌خوارِ سه قوا، دیواری بین مردم و قادر مطلقه‌اند، باید صدای اکثریت خود را مستقیما به گوش نظام قانونی، نمایاند و اکثریت خود را اثبات کرد!
هر هفته هر #نماز_جمعه را در هر ولایت، بصورت نشسته و در حاشیه در آغوش بگیریم و اکثریتِ عددی خود را بر اقلیت، برای تغییر قانون به نفع حضور تمام صاحبان‌حق اثبات کنیم! وگرنه همچون 110 سال پس از مشروطیت در دام‌های تنش‌آفرین و سرکوب در معرکه‌ها و راهپیمائی‌ها و اعتراضاتِ بدون مجوز، به قیمت قربانی‌شدن ملت عقیم و پراکنده و بدون تشکیلات، ول معطلیم!
تهدیدِ سرکوبِ شورشهای پراکنده را، به فرصت ملی، با آدرس درست، تبدیل کنیم! برای اعلام#درخواست_تغییر_قانون_اساسی به نفع حضور تمام ملت و احقاق اراده ملی براندازی‌شده در قانون، برای انتقال قدرتِ تنها تصمیم‌ساز سرنوشت ملی، به تمام مردم!
خیام ابراهیمی
7
تیر 1397

دیکتاتور بزرگ


"دیکتاتور بزرگ" و درمانش در روز هشتم
دیکتاتوری هفت روز و هفت آسمان سیاه داره! می‌خوام در این آسمان سیر آفاق و انفس کنم.
روزِ اول هفته: پناه بر پناهنده.
آیا همه چیز، همونجوری پیش میره که دیکتاتور بزرگ می‌خواد؟! راستی دیکتاتورِ بزرگ کیه؟ کجاست؟
راضی‌شدن به تبِ 41 درجه، هنگام سقوط زنجیره‌ای ارزش زندگیِ یک #سیب_زمینی از دلار 69 ریالی به مرگ و کفنِ ده‌هزارتومنی در دیزی اربابی، با حرارت 42 درجه، کار هر بُز نیست! گاوِ نر می‌خواهد و مرد کهن. 41 سالم بود که از امامزاده خیام غرب تهران رفتم ماهشهر. من فرزند شرقِ تهرانِ بزرگ بودم که در اوج پخته‌گی سیب‌زمینی در 40 سالگی از غربِ تهران حقیر و دیزیِ اربابِ بزرگ سردرآوردم! وقتیکه تکبر قانونِ یک بالاتر از مصلحتِ اکبر، تمام دیکتاتورهای کوچکِ سوراخ‌ها رو خورده بود! قتل‌هایِ زنجیره‌ای کار تاریخه؛ نه مورخ... الله اکبر!
هیچ کاریش هم نمی‌شه کرد! گاهی باید با یک گام بزرگ عاشقانه، نشست و بصورت انتحاری منفجر شد. به باز و بسته کردن شیر گاز نیازی نیست! کسی به فکر #نافرمانی_مدنی و اعتصاب عمومیِ رگ‌های حیاتی دیکتاتور نیست! هدایت، "صداقت" می‌خواد که موجود نیست! باید پیش‌ترها بیچاره‌ی بی چاره شده‌باشی! باید حتی زوزه‌ی سگ ولگرد و گرسنه و زخمی را میان برف‌ها از رجزِ انقلابی تا ناله کشیده باشی! باید یخ زده باشی پیش از آن‌که بمیری! باید حتی بمیری...
دروغ گمراه کننده است! و هیچ دروغی مخرب‌تر از دروغ به خود نیست! اینکه ندونی چی رو باید اول بخوای و از چاله‌ی نیاز و عقده‌های معوقه، هول هولکی بپری در چاه مطالبات درجه دویی مثل "نان، مسکن، لواشک" و البته حجابِ ابتر یا همون کمتر و بیشتر! و یا توی این هیر و ویر مطالبات امنیتی، ویرت بگیره با ارز دولتی بریِ مسافرتِ مشهد و یا آنتالیا و یا کنیا (قونیه) برای نفس گرفتن و تجدید قوای سه‌گانه‌ی قانونی که هر سه‌تاش در ید مطلقه‌ی یک نفره... و نه تنها تو... و نه هیچکس دیگه.
قادر مطلقه، همونه که تعیین می‌کنه حکمت چیه و چه باید کرد! بقیه مرده‌یِ *قاذوراتند!
و من مُکبّری بودم به اذانِ هدایت و نجاتِ مسافرانِ #سفر_عشق... بله، عشق... آیا از جنسِ عشق به لواشک و ترشک؟ و یا عشق به معنایِ آغوشی برای همه؟ مثل نور...مثل هوا...مثل آب و خاک... رایگان و فراگیر و بی‌دریغ و حیاتبخش. چه خیالِ نه شاید محالی... بلکه سهل و ممتنعی!
اما تو همراه داری و تنها نیستی. بعضی وقتها برای مراتبِ امنیتِ همراهت، باید بری مسافرت. #سفر_عشق #کامران_قادری یکی از این سفرهاست که بدون خودشناسی و همدلی و همزبانی و هم‌افزایی و همزیستی مسالمت‌آمیز به مقصد نمی‌رسه! ناکامی که به اقرار خودِ صادقش، قادر نیست دو قدمِ بعدیش رو پیش‌بینی کنه و اهلِ حاله و همین لحظه... چه برسه به هدایتِ غیرخودی یا خودی در لحظه‌ی بعدی! یعنی اگه همین الان به دلش بیفته بره مشهد یا کنیا، حتما باید بره و همراهانش هم باید باهاش برن! چون مقصد نوک قله نیست! بلکه خودِ خودِ مسیر راهه، که تو رو لایقِ این لحظه و لحظه‌ی بعدی و عشق‌ورزی می‌کنه... سفر عشقی که شاید هم کامرانش و هم ناکامش بگن: زین همرهان سست عناصر دلم گرفت!... شیرِ خدا و رستم دستانم آرزوست!
و اونوقته که معلوم میشه عشق مراتب داره... که از میل و علاقه و شهوتِ دوستی برای داشتن و خوردنِ یک لواشک شروع میشه، تا به فنا شدن در راه معشوق... تا این‌که وقتی به دریای عشق وارد بشی و در کامِ محبوب خورده بشی، درد و حسرتی احساس نکنی. اینجاست که باید از مسافران و همسفران پرسید: آیا از خورده شدن لذت می‌بری؟ یا هنوز عاشق نشدی؟ و تنها باید لواشک بخوری تا احساس بودن بکنی.
.
پروسه؟ یا پروژه؟
هیچی مخرب‌تر از دروغ به خود نیست! اگه در مسیر راه نتونی اهم‌وفی‌الاهم کنی و ندونی چی بر چی اولویت و برتری داره، دیگه سفر از جنسِ یک پروژه با مقادیر زمان و مکان معین و قابل برآوردِ دوست داشتنی نیست! بلکه از جنسِ یک پروسه‌ست؛ که زمان و مکانش دستِ تو نیست و معلوم نیست دقیقا کی عاشق می‌شی!
همینجاست که پیروی و تسلیم به دل، برای یکی عاقلانه میشه! برای دیگری حماقت و خرافات.
و من احمقی عاقل بودم که پاره شدم از سقوطِ ارزشِ ریال کنار دارِ دلار در چند مرحله از ممات و مرگی که راه به حیات و زندگی داشت! مرگی که مسیرم رو تغییر داد و هیچ رستمِ دستانی هم کاری ازش برنیومد. می‌گم: الخیر فی ماوقع! خودِ شاه بدش نمیاد از این اصطلاح، اما شاهقلی می‌خواد از به کار بردن این عبارت خرافی خفه‌م کنه! چون اون به‌عنوان یک رعیت، گاه خودش دیکتاتوری بزرگتر از یک ارباب مطلقه می‌تونه باشه، اما خبر نداره که دیکتاتور تنها داره به مجوز رعیت، قانونِ دیکتاتورهای کوچیک و بزرگ رو رعایت می‌کنه، که تو رسما و قبلا، و همواره در تمام لحظات زندگیت باهاش بیعت کردی! و تو برای نجات و رهایی واقعی، راهی نداری مگر اینکه اول از شر زورگیری خودت رها بشی، تا چشمات باز بشه و بتونی بفهمی، هیچوقت نباید به یک پناهنده پناهنده بشی؛ چرا که پناهنده‌ها تا مدتی اهل پناه دادنند! تا وقتی‌که به پناهگاه امن و مستقلِ خودشون برسن! اونوقت دیگه خدا رو هم بنده نیستند! چه برسه به این‌که بنده‌ی مسافر #سفر_عشق باشن. پناهنده باید بفهمه که باید به کی پناه بیاره تا هیچ‌وقت دریده نشه! اما وقتی خودش درنده باشه نمی‌تونه اینو بفهمه.
حالا که دقیق‌تر به اونور ابرهایِ مبهم تاریخ نگاه می‌کنم، می‌بینم که گذر از آسمان اول، فقط منو یک پله از اسفل‌السافلین بالا آورده... باید به آسمان دوم سفر کنم.
در ادامه از روز دوم می‌گم. روزی که آپارتمانِ کوچکِ خیام در طبقه‌ی چهارم ساختمانی در غرب تهران حقیر، امامزاده شد! برای خودش یک قدمگاه شد...از اونجا به بعد بود که فهمیدم عشق با قدم ثابت می‌شه، نه قلم. هر چند که در کالبد هیچکدوم ذاتا ارزش مثبت و منفی وجود نداره! چرا که هم قدم و هم قلم می‌تونه به خاطرِ حرص و شهوتِ مالکیت و داشتن و تصاحب مطلوب، به مرگ در راه لواشک و ترشک ختم بشه و به خاطرش آدم هم بکشه! تا بعد...
خیام ابراهیمی
6 تیر 1397
پی نوشت:
*قاذورات
(لغت‌نامه دهخدا):
قاذورات . (ع اِ) ج ِ قاذورة. || پلیدیها ونجاستها (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ناپاکیها. (ناظم الاطباء) : امیر ناصرالدین بفرمود تا بعضی از قاذورات در آن چشمه انداختند. هرکس که از این قاذورات تناول کردی بر جای بیفتادی و جان بدادی . (ترجمه ٔتاریخ یمینی ). اوراق قرآن در میان قاذورات لگدکوب اقدام و قوائم گشت . (جهانگشای جوینی ). و در فارسی این جمع را چون مفردی بکار برند و آن دشنامی است جوانانی را که بیش از حد و سن خویش کنند، یا مدعی باشند.



مشابهت و تمایز نقش ملانی و روحانی


مشابهت‌وتمایزِ نقش ملانی‌ و #روحانی، در راهِ اعتلاء #دلار 8000 تومانی و انقراض‌و ویرانی ایران‌وایرانی!
1) ملانیا ترامپ*:
Really don't care (واقعا غیرخودی برایم اهمیتی ندارد!) او این رجز را بر لباس خود نوشت تا به معترضین در دیدار نمایشی از کودکانی که به دستور ترامپ از والدین مهاجرشان جدا شده‌اند، بگوید: شما حرص‌وجوش انسانی خودرا بخورید! ما هم کار قانونیِ خود را می‌کنیم!
2) روحانی: واقعا بی‌خیالِ ملتِ غیرخودی‌ام! چون ذوب در ولایتِ مولایِ اُمّت خودی‌ام! ملتِ‌غیرخودی هم حرص‌وجوش خودش را بخورد! من حرف مفتِ خود را می‌زنم، تا رهبری کار خودش را بکند! چون بازی ما قانونی است!
با کمال احترام به روحانی، که‌ به‌عنوان سرباز جانباز انتحاری در راه مولا، و عروسک خیمه‌شب‌بازی رویِ استیج و میدانِ مینِ صدور انقلاب به دیار قدس 40 سال گام برداشته، و به‌عنوان امنیتی‌ترین حقوقدان استراتژیست امینِ بیت رهبری در طول دهه‌ها، به‌ضرورتِ سناریوی اربابی، یک‌شبه عبای امُی را با پوستین ملی عوض کرد تا در راه سیاست‌های کلان تک نفره‌ی قدرت مطلقه‌ (بموجب بند یک اصل 110 قانون‌اساسی) بازی کند و در شرایط برجامی تنها برای گل‌آلود کردن آب، از هیچ مکر و دروغی برای فریب ملت غیرخودی و موج‌سازی و موج‌سواری دریغ نکند، تا برای نظام اربابی #بیعت و فرصت تاخت‌وتاز فراملی بخرد، تا ارباب از اشک گل‌آلود چشم تماشاچیان، ماهی خود را بگیرد!
با سپاس از روحانی که پس از پایان سکانس اولِ پروژه‌ی نجات سلطان، با بازیگری احمدی‌نژاد در نقش تنورداغ‌کنِ پیشابرجامی، وارد استیج شد تا خمیرِ سیاستهای کلی ارباب را به تنور داغ بچسباند، تا نان ارباب در دوران پسابرجامی با بازیگر ملتزم دیگری مهیا شود، و یا در صورت بی‌سرانجامی باز #محمودی_دگر از آب‌نمک و زیر آستینِ ارباب بیرون‌آید و... باز روز از نو روزی از نو!
بر همین رویه، علی‌رغم تمام شعارها و قروقمیش‌های استهزاآلود و عوامفریبانه‌‌‌ و حق به جانبانه‌ی روحانی از این ستون تا ستون بعدی، امروز دلار 8000 تومان شد! تو گویی استادِ اعظم لژِ محمود، همین حسن بود!
فاجعه اینکه در این روحوضی خونین، امیدواران ساده‌دل، با غروری سنتی و گریه‌دار، هنوز مایلیند از خیالِ ابرِ مولا بر سراب خویش، گلِ باران بچینند و پنبه دانه بکارند و با روحانی تا 1400 رؤیایی، معرکه‌ی ویژه‌خواری قانونی را گرم و #ملانی‌ آزینش کنند!
در رجزخوانیِ ترامپ با پرچمِ ملانی، او تاکید کرد که اساسا به غیرخودی‌ها اهمیت نمی‌دهد! او کار خودش را می‌کند! چون مردم (خواه ناخواه) به او اعتماد کرده‌اند و او باید تکلیفش را انجام دهد! حتی اگر تمام غیرخودی‌های عالم گریبان چاک کنند!
.
این رسم اربابان حق‌به‌جانب #ژن_برتر و مدعیِ قدرت‌مطلقه در عالم است که با تقسیم و پاره‌کردنِ جهان به مؤمن و کافر به‌خویش و، نخود و لوبیا کردن جامعه به خودی و غیرخودی و دوست و دشمن، با تحقیر غیرخودی از خون ایشان در رگ خودی‌ها تزریق کنند!
با این وصف، فرق #ارباب_جهانی با #ارباب_بومی این است که اولی با تکیه بر حقِ#ژن_برتر_تکنولوژی و سرمایه و اراده‌ی ملی، توسط ملت خودش قابل چالش است و به ایشان پاسخگوست؛ اما جهان را در جیب ملت خود می‌خواهد!
اما جوجه اربابان بومی، ناتوان و یک‌لاقبا بدون در دست داشتن قدرت مشروعیت ملی و تکنولوژی و سرمایه‌‌ی ملی، تنها با تکیه بر #ژن_برتر ایدئولوژیکِ خودساخته، نه به ملت خویش پاسخگویند، و نه به جهان! اما کل هستی را در جیب خودی‌های حاکمیت غیرپاسخگوی خویش می‌خواهند!
و نتیجه اینکه: قدرت ارباب جهانی واقعی است! اما قدرت ارباب بومی مجازی است.
با این اوصاف اما من از پیامی که داده این معنا را گرفتم که واقعا مخالفینش برای او اهمیت دارند که ناگزیر شده این را القاء کند که به ایشان اهمیت نمی‌دهد! تا هزینه‌ها را کمتر کند! چون او یک تاجر است و رجزخوانی برایش نقش بنیادی ندارد و ابزار است! رجزخوانی از مبانی بنیادی نظامهای ایدئولوژیک برای ایجاد موج کاذب است!
اما در نظامهای واقعی، رجز نرخی است وسط دعوایی که ماجرایش بیشتر در سکوت و پشت پرده پیش می‌رود!
مصداقش همین‌که: دیدیم که کره شمالی که تا هفته‌های پیش با موشک‌هایش مدام شاخ و شانه می‌کشید، اخیرا بدون هیاهو و رجزخوانی (به شیوه ی نظام حاکم بر ایران)، ناگهان و بصورت دفعتی و بدون پس زمینه‌ی تبلیغاتی و چالش و هیاهوی برجام‌گونه، ناگهان تمام فعالیتهای هسته ای‌ چندین ساله ی خود را بصورت یکجانبه لغو کرد!
اینکه "صاحب و آقایِ ملانی" به کرده شمالی چه پیام پنهانی مفید و مختصر داده بود و چه تهدیدی را و کدام سلاحهای مخوف جدید را که از آن تاکنون رونمایی نشده را نشان داده بود که مثلا در عرض 24 ساعت تمام نیروگاههای آب و برق و گاز و انرژی را از راه دور نابود می‌کند آنچنان که مردم کره خودشان خودشان را جوری بخورند و نابود کنند که نیازی به دشمن خارجی نداشته باشند!
در عوض اگر عروس یا داماد بگوید بله، میتوان مردم کره شمالی را در عرض چند سال در موقعیت رفاه کره جنوبی دید!
فرق ترامپ با دیگر قلدران این است که تنها به روش دلالها بلوف نمیزند و تهدید نمی‌کند! بلکه به روش تاجران اگر امروز دو امتیاز می‌دهد و یک امتیاز بنیادی می‌گیرد، اما تا پس فردا صد امتیاز درو می‌کند!
در دنیای واقعی امروز، کسی که به امری نخواهد اهمیت بدهد، اصلا آنرا مطرح نمی‌کند، تا سوژه دارای اهمیت نشود! اما از سویی چنین شعاری میتواند برای اثبات عزم یک صاحب قدرت باشد به مخالفین خود که عزم من جزم است که تو را به واقعیت خود به اقرار بکشانم! چون این تویی که مزاحم منی! وگرنه مرا با تو چه کار؟
بنابراین به باورم معنای این شعار این است که من کار خودم را می‌کنم و تو ناگزیری خود را با من همراه کنی! چون صاحب اراده و حق ژن مرغوب و برترِ تکنولوژیک و سرمایه، منم، من! که هر چه بخواهم می‌کنم! و تو می‌توانی با دست برداشتن از تهدید بیموردِ من، تنها خسارات خود را کمتر کنی، نه بیشتر!
خیام ابراهیمی
2 تیر 1397
*پی‌نوشت: از بانو پاکزاد (Jila Pakzad) ممنونم که با نوشته‌ی خود مرا به صرافت انداختند!


خاتمی توبه کن


#خاتمی_توبه_کن
!
#رامین_حسین_پناهی بی‌پناه را که پناه می‌دهد؟
و چرا تو باید توبه کنی؟ نه آن‌ که قانونا شمشیر را از رو بسته؟
چون تو از جیب ملت برای امتِ ارباب قانونی خویش و ویژه‌خواری پیمانکاران خویش خرج کرده‌ای! چون تو دزد اعتماد بودی و پنهانی به‌مقصد ستیغ دماوند، گمشده‌گان سرگردان را از جیب خودشان با موشک‌وقمه به گدار و مغاکِ دیارقدس کشاندی!
چون تو قانونا تدارکاتچی ارباب بودی و وعده‌ی سالاری به‌مردمی دادی که قانونا رعیتند! وقت تنگ است! توبه کن و نوشداروی پس از مرگ سهراب نباش!
و تنها برای بیعت‌گرفتن از ملتِ بی‌پناه و قانونا عقیم، برای ارباب قانونیِ خویش از سنگرِ حکومتی بیرون نیا!
#رامین_حسین_پناهی بی‌پناه را چه کسی درمی‌یابد؟
در تب فوتبال و بحران‌های زنجیره‌ای از معمارِ بی‌حسِ خدعه از در باغ سبز وعده‌ داده شده به اتوپیایِ قانونِ پاریسی و مردمسالاری مدنی تا اسفل‌السافلینِ مغاکِ قم و مردمسواری هیئتی، زبانِ بی‌پناهان باش و این‌همه لال نمیر! که قانونمدارِ قانونِ ارباب در تدبیر و بصیرتِ سرکوبِ انفجارِ ناگزیرِ 40 ساله از خشم فروخورده است!
#ملت_قانونا_عقیم_ایران را که در می‌یابد؟
#اپوزیسیون_وابسته به منابع مالی اربابانِ مطلقه‌ی بومی و جهانی؟
#رسانه‌های_استعماری_استثماری؟
و یا پرچمدارانِ سبز و سرخ و سیاه و بنفش با حبابِ #امید_خیالی؟!
#رامین_حسین_پناهی بی‌پناه را کدام #سعیدعلی درمی‌یابد؟
اسلامی؟عسگر؟حنایی؟مرتضوی؟جلیلی؟حداد؟طوسی؟!...و یا حجاریان؟!
وقتی مرگ او و هر ایرانیِ آزاده و مستقل و معترض و خفت‌شده در چنگالِ قانونِ گرگ و ناگزیر به چنگ‌اندازی، می‌تواند قانونی باشد!
وقتی تمام مسئولین و امیدواران به دیزیِ اربابی، وجدان خود را با بیعت با قانون اساسی دوگانه اندیش، به آبگوشت سیاستهای کلان و تک‌نفره تا سرنوشتِ محتومِ دیار قدس، پیش‌فروش کرده‌اند و حتی قصد بازپس‌گیری اراده‌ملی براندازی‌شده را بصورت نرم و با #توبه از قانونِ خشتِ کج اولیه ندارند!
#رامین_حسین_پناهی تویی!...منم!... تمام ایرانیان آزاده و مستقل و وازَده و قانونا عقیمند!
شاید بین دو بازی جاه جهانی، همچون #ثلاث نوبتِ فرزند تو باشد آقای اصلاح‌ناپذیر!
#توبه_کن ! از قانونِ سلطه‌ی #مردمسواری_دیمی که با نخودلوبیاکردن و پاره‌پاره‌کردن قانونیِ ملتی واحد بین مؤمن‌وکافر و خودی‌غیرخودی و دوست‌ودشمن، دست هیچ شهروند مستقلی به حق مصادره‌‌شده‌اش در قطار انحصاریِ صدور انقلاب خودی به حریمِ هر غیرخودی تا #دیار_قدس نمی‌رسد!
از قانون اساسی سلطه به شرط بیعت، به نفع حضور تمام ملت #توبه_کن_خاتمی! از #ویژه‌خواریقانونی خود علیه غیرخودی‌های پاپتی توبه کن! ای مدعی #مردمسالاری_هیئتی! خواهان #تغییر_قانون به نفع حضور تمام ایران در تعیین سرنوشت خودشان باش! همین امروز به نرمی #توبه_کن ! که فردا بسی دیر است!
پای #خون در میان‌است! این خون را و این شراکت قانونی در خون یک ملت محروم و عقیم را، هر چه زودتر از سفره‌ی ویژه‌خواری خود پاک کن، ای مرد همیشه خندان و نخند به چشمان مادر و مادرانی که همواره گریانند در این ویرانی و حیرانی و بحرانیِ زنجیره‌ای از خاوران تا کرانه‌ی باختران.
که جز قانون ملی و وحدت ملت با ملت، امنیتی رحمانی در قانون گرگ و شبان رمه‌گی نیست!
توبه کن برای #درخواست_تغییر_قانون_اساسی تا حضور تمام ایرانیان برای نوشتن سرنوشت مشترک ملی.
نترس! ای عافیت‌طلبِ اصلاح‌ناطلب و ویژه‌خوار از دان و دام ایمانِ گلخانه‌ای! که او زنده است در هوای مشترک نزدیکتر از رگ گردن به هر شهروند! او مومیایی بتخانه‌های محتاجِ پرده‌داران نیست!
پس با توکل زانوی اشتر ببند و توبه کن از قانون سلطنتِ مومیایی‌ها بر زنده‌گان! این #براندازی نیست! بلکه احیاء و بازپس‌گیریِ اراده ملیِ براندازی‌شده از گورِ قانون مرده است!
شهروندان چون گربه‌های خفت‌شده در کنج بیتِ بندگی، گاه چنگ می‌اندازند در بن‌بستِ لاجان یکی بین مرگ و زندگی!
#توبه_کن ! و خونِ آلوده‌ی خود را پالایش کن! که 40 سال است که هر روز خونی میان سفره‌ی قانونی توست! که در رگ خاندان تو بازتولید می‌شود!
اینک مام وطن را دریاب! و #توبه_کن به احیاء فرزندانِ دلیرش که هیچگاه آقازاده و دریوزه‌زاده نبوده‌اند!
که چشم مام وطن گریان است... به عقوبت خونینِ فرزندانِ خویش!
خیام ابراهیمی
1 تیر 1397


تقدیر


تقدیــر
====
تقدیرِ برگ‌ها
در وسعتِ شاخه‌ها می‌بالد و
بـــال‌بـــال می‌زند به تن‌نازی
در رؤیایِ آسمان‌ِ پروازی
که در خــــاکِ پائیز
هبـــــوط می‌کند و
جان می‌کند و
دَفن می‌شود
لابلایِ خاکِ ریشه‌ها
تا جان دهد...
-
بــا نسیمی
یـــــا بی‌نسیمی و تندبادی
که خبر از تغییرِ فـصــــل‌ها دهد
یا ندهد! -
...
از تغییرِ فصل و برگ و خــــاک
تنها
خُـنَـکــایِ سایه‌یِ امنی نصیبِ تقدیــرِ قلبم شد
تــا از معبر آغوشِ فقیرم
در بال‌هایِ سبزِ تو درآمیزد و
به آسمانِ خیال پَـرم دهد
از "معجونِ باد و نور و آب و خاک و دانه"
تا مـــهر و مـــاه
تا عشـــق و آه...
...
از تقدیرِ بـــرگ کمترم، اگــر
تنها "خــــــاک" شــوم
در امنیتِ جاودانه‌یِ گــوری
میــانِ خـاکسترِ ریشه‌هـــا
در چرخه‌یِ کرم و سیب و
زخمِ منقارِ کلاغی
در بیشه‌ها
میانِ شاخه‌های خشک و تر.
...
با "تـــو"، "مــــا" طعمِ سیب خواهیم شد
در حافظه‌یِ درختیِ تاریـــــخ
با همین بال‌هایِ شکسته‌‌بسته‌یِ تقــدیــر
و فراتر از شاخسارِ من یــا تو.
این هنرِ ماست:
ما با قفس‌هایمان پرواز خواهیم کرد
یک بال تـــو و
یک بال من!
هم تو سبز و
هم من.
که هم‌افزایی
طعمِ خوشِ عشق است!
.......................................
خیام ابراهیمی (12 بهمن 1393)
عکاس: خودم (پائیز 1393- از تراسِ خانه)



کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...