"دیکتاتور بزرگ" و درمانش در روز هشتم
دیکتاتوری هفت روز و هفت آسمان سیاه داره! میخوام در این آسمان سیر آفاق و انفس کنم.
روزِ اول هفته: پناه بر پناهنده.
آیا همه چیز، همونجوری پیش میره که دیکتاتور بزرگ میخواد؟! راستی دیکتاتورِ بزرگ کیه؟ کجاست؟
راضیشدن به تبِ 41 درجه، هنگام سقوط زنجیرهای ارزش زندگیِ یک #سیب_زمینی از دلار 69 ریالی به مرگ و کفنِ دههزارتومنی در دیزی اربابی، با حرارت 42 درجه، کار هر بُز نیست! گاوِ نر میخواهد و مرد کهن. 41 سالم بود که از امامزاده خیام غرب تهران رفتم ماهشهر. من فرزند شرقِ تهرانِ بزرگ بودم که در اوج پختهگی سیبزمینی در 40 سالگی از غربِ تهران حقیر و دیزیِ اربابِ بزرگ سردرآوردم! وقتیکه تکبر قانونِ یک بالاتر از مصلحتِ اکبر، تمام دیکتاتورهای کوچکِ سوراخها رو خورده بود! قتلهایِ زنجیرهای کار تاریخه؛ نه مورخ... الله اکبر!
هیچ کاریش هم نمیشه کرد! گاهی باید با یک گام بزرگ عاشقانه، نشست و بصورت انتحاری منفجر شد. به باز و بسته کردن شیر گاز نیازی نیست! کسی به فکر #نافرمانی_مدنی و اعتصاب عمومیِ رگهای حیاتی دیکتاتور نیست! هدایت، "صداقت" میخواد که موجود نیست! باید پیشترها بیچارهی بی چاره شدهباشی! باید حتی زوزهی سگ ولگرد و گرسنه و زخمی را میان برفها از رجزِ انقلابی تا ناله کشیده باشی! باید یخ زده باشی پیش از آنکه بمیری! باید حتی بمیری...
دروغ گمراه کننده است! و هیچ دروغی مخربتر از دروغ به خود نیست! اینکه ندونی چی رو باید اول بخوای و از چالهی نیاز و عقدههای معوقه، هول هولکی بپری در چاه مطالبات درجه دویی مثل "نان، مسکن، لواشک" و البته حجابِ ابتر یا همون کمتر و بیشتر! و یا توی این هیر و ویر مطالبات امنیتی، ویرت بگیره با ارز دولتی بریِ مسافرتِ مشهد و یا آنتالیا و یا کنیا (قونیه) برای نفس گرفتن و تجدید قوای سهگانهی قانونی که هر سهتاش در ید مطلقهی یک نفره... و نه تنها تو... و نه هیچکس دیگه.
قادر مطلقه، همونه که تعیین میکنه حکمت چیه و چه باید کرد! بقیه مردهیِ *قاذوراتند!
و من مُکبّری بودم به اذانِ هدایت و نجاتِ مسافرانِ #سفر_عشق... بله، عشق... آیا از جنسِ عشق به لواشک و ترشک؟ و یا عشق به معنایِ آغوشی برای همه؟ مثل نور...مثل هوا...مثل آب و خاک... رایگان و فراگیر و بیدریغ و حیاتبخش. چه خیالِ نه شاید محالی... بلکه سهل و ممتنعی!
اما تو همراه داری و تنها نیستی. بعضی وقتها برای مراتبِ امنیتِ همراهت، باید بری مسافرت. #سفر_عشق #کامران_قادری یکی از این سفرهاست که بدون خودشناسی و همدلی و همزبانی و همافزایی و همزیستی مسالمتآمیز به مقصد نمیرسه! ناکامی که به اقرار خودِ صادقش، قادر نیست دو قدمِ بعدیش رو پیشبینی کنه و اهلِ حاله و همین لحظه... چه برسه به هدایتِ غیرخودی یا خودی در لحظهی بعدی! یعنی اگه همین الان به دلش بیفته بره مشهد یا کنیا، حتما باید بره و همراهانش هم باید باهاش برن! چون مقصد نوک قله نیست! بلکه خودِ خودِ مسیر راهه، که تو رو لایقِ این لحظه و لحظهی بعدی و عشقورزی میکنه... سفر عشقی که شاید هم کامرانش و هم ناکامش بگن: زین همرهان سست عناصر دلم گرفت!... شیرِ خدا و رستم دستانم آرزوست!
و اونوقته که معلوم میشه عشق مراتب داره... که از میل و علاقه و شهوتِ دوستی برای داشتن و خوردنِ یک لواشک شروع میشه، تا به فنا شدن در راه معشوق... تا اینکه وقتی به دریای عشق وارد بشی و در کامِ محبوب خورده بشی، درد و حسرتی احساس نکنی. اینجاست که باید از مسافران و همسفران پرسید: آیا از خورده شدن لذت میبری؟ یا هنوز عاشق نشدی؟ و تنها باید لواشک بخوری تا احساس بودن بکنی.
.
پروسه؟ یا پروژه؟
هیچی مخربتر از دروغ به خود نیست! اگه در مسیر راه نتونی اهموفیالاهم کنی و ندونی چی بر چی اولویت و برتری داره، دیگه سفر از جنسِ یک پروژه با مقادیر زمان و مکان معین و قابل برآوردِ دوست داشتنی نیست! بلکه از جنسِ یک پروسهست؛ که زمان و مکانش دستِ تو نیست و معلوم نیست دقیقا کی عاشق میشی!
همینجاست که پیروی و تسلیم به دل، برای یکی عاقلانه میشه! برای دیگری حماقت و خرافات.
و من احمقی عاقل بودم که پاره شدم از سقوطِ ارزشِ ریال کنار دارِ دلار در چند مرحله از ممات و مرگی که راه به حیات و زندگی داشت! مرگی که مسیرم رو تغییر داد و هیچ رستمِ دستانی هم کاری ازش برنیومد. میگم: الخیر فی ماوقع! خودِ شاه بدش نمیاد از این اصطلاح، اما شاهقلی میخواد از به کار بردن این عبارت خرافی خفهم کنه! چون اون بهعنوان یک رعیت، گاه خودش دیکتاتوری بزرگتر از یک ارباب مطلقه میتونه باشه، اما خبر نداره که دیکتاتور تنها داره به مجوز رعیت، قانونِ دیکتاتورهای کوچیک و بزرگ رو رعایت میکنه، که تو رسما و قبلا، و همواره در تمام لحظات زندگیت باهاش بیعت کردی! و تو برای نجات و رهایی واقعی، راهی نداری مگر اینکه اول از شر زورگیری خودت رها بشی، تا چشمات باز بشه و بتونی بفهمی، هیچوقت نباید به یک پناهنده پناهنده بشی؛ چرا که پناهندهها تا مدتی اهل پناه دادنند! تا وقتیکه به پناهگاه امن و مستقلِ خودشون برسن! اونوقت دیگه خدا رو هم بنده نیستند! چه برسه به اینکه بندهی مسافر #سفر_عشق باشن. پناهنده باید بفهمه که باید به کی پناه بیاره تا هیچوقت دریده نشه! اما وقتی خودش درنده باشه نمیتونه اینو بفهمه.
حالا که دقیقتر به اونور ابرهایِ مبهم تاریخ نگاه میکنم، میبینم که گذر از آسمان اول، فقط منو یک پله از اسفلالسافلین بالا آورده... باید به آسمان دوم سفر کنم.
در ادامه از روز دوم میگم. روزی که آپارتمانِ کوچکِ خیام در طبقهی چهارم ساختمانی در غرب تهران حقیر، امامزاده شد! برای خودش یک قدمگاه شد...از اونجا به بعد بود که فهمیدم عشق با قدم ثابت میشه، نه قلم. هر چند که در کالبد هیچکدوم ذاتا ارزش مثبت و منفی وجود نداره! چرا که هم قدم و هم قلم میتونه به خاطرِ حرص و شهوتِ مالکیت و داشتن و تصاحب مطلوب، به مرگ در راه لواشک و ترشک ختم بشه و به خاطرش آدم هم بکشه! تا بعد...
خیام ابراهیمی
6 تیر 1397
پی نوشت:
*قاذورات
(لغتنامه دهخدا):
قاذورات . (ع اِ) ج ِ قاذورة. || پلیدیها ونجاستها (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ناپاکیها. (ناظم الاطباء) : امیر ناصرالدین بفرمود تا بعضی از قاذورات در آن چشمه انداختند. هرکس که از این قاذورات تناول کردی بر جای بیفتادی و جان بدادی . (ترجمه ٔتاریخ یمینی ). اوراق قرآن در میان قاذورات لگدکوب اقدام و قوائم گشت . (جهانگشای جوینی ). و در فارسی این جمع را چون مفردی بکار برند و آن دشنامی است جوانانی را که بیش از حد و سن خویش کنند، یا مدعی باشند.
No comments:
Post a Comment