Monday, October 1, 2018

قانون عقاب ایران


قانون ولایتِ عقاب‌ِ‌ایران
1)
بر دستی رُخِ چه‌گوارا خالکوبی، نه علی! بر دستِ‌ دیگر، نقشِ مسلسل، نه شمشیر!
داداشی‌ها او را عقابِ‌ایران خوانده و حالا مرده به تیزیِ قمه، گردِ قیمه‌ی هیئتی!
نمادِ سرکشِ نظامِ یاغیِ وحدتِ مرید‌ومرادی(نه خرَدِ‌جمعی) نامش آقا وحید مرادی! که گر تلنگِ آقا دَر رَوَد، در رفته تلنگِ ملتی! کُپ کند یا رم اگر، گله‌ای کُپ کند به شرّ! روحِ سیمرغِ شاسی‌بلند در کالبد خر‌لنگِ ژیان! روح‌اللهی به‌ کالبدِ موری در قبیله‌یِ زنبوران! بر سِعه‌ی‌صدرِ سینه‌ی تنگِ ستبرش حکم حکومتِ لات‌ومناتِ خان خوانی: بکش برادرت را، تا زنده بمانی!
بر پوستش این آیه: مرده‌شور! مرا تمیز، اما آرام بشور.
بر شانه‌هایش این ذکر مدام: من عقاب تیزچنگالم در آسمانها، اِی فلک... کی توانی با طوطیان گردانی‌اَم؟
اهل قفس نبود! چه بسی لقلقه‌یِ ایمان به هوس نبود! سوادِ چندانی نداشت! زورگیر سرگردنه نبود. زور بازو داشت و روزگاری قهرمانِ تشکِ کشتیِ میهن! و سپس پیمانکارِ دفع شرّ شد به شرّخری از مالباخته‌گانِ خفت و زورگیری‌شده‌ی بی‌وطن! اهل دعوا و کسب نان بود در ازایِ امنیتِ متعرضین به حریمِ شهروندان در بازار آزادِ زندانی و زندانبان! پرخاشگری در جستجویِ جبران مافاتِ شأن و منزلت انسانی و عمری در انفجارهای زنجیره‌ایِ خشم فروخورده‌ی روان در بازوان.
دوستانِ کمی داشت! دوستداران ریز و درشت بسیار... اما خود، دوستان ریاکار و دشمنانش را چند برابر مدعیان رفاقت می‌دانست! که در یک همگرایی، چون عقاب به آسمانش بردند و چون مگس بر زمینش کوفتند و زیر پا لهش کردند همچو سوسکی بالدار! مشکل از قانونِ زور است ای برادرکش! نه زورِ قانونمدار!
در سرکوب 88 مشارکت نکرد. خودعصایانگر بود. از اعزام به سوریه سرباز زد. با دشمنش که به سوریه تن‌داد، کل‌کل می‌کرد. 14 بار به‌جرم عصیانگری، زندانی. بار آخر به جرم عربده‌ و تهدیدِ عیانِ لاتی که تهدید و تحقیرش کرده بود در نهان! بدنش پر از فرسایش زخم و همایش تیغ و تیزی و نمایش خالکوبی: من آن زنده‌‌ی کشته‌ام، پس هستم! در پس لرزه‌ی انقلابِ لمپنان فرهنگیِ زورآقازاده‌گی، اسوه‌ی خشم‌ِفروخورده‌یِ سرخورده‌گانی شده‌بود که در برابر زورِ شخصیت‌کش، به زور بازو پناه برده بودند! هوادار داشت! کاریزما داشت! شاخ بود و موجب تحریک شاخ‌شکنانِ حرفه‌ای آتش‌به‌اختیار به زهره‌چشم! پس شکستند شاخ گوزن را به راهِ شاخ شاخان به خشم.
پدر و مادر و همسر و یک فرزند 5 ساله داشت. اما چون یتیمی بی‌پناه بود در جستجوی پناهگاه و آرام جان به چنگ‌ودندان! گاه در هوایِ حوالیِ جمکران، گاه در سایه‌ی مجاریِ جماران! بینِ عاروقِ ژنِ ابترِ پوز و پیازِ مقدسِ زورآقازاده‌گان و پُفِ یوز پیرِ لوطی و عنتران بینِ جایِ دوست و دشمن! و این اواخر میانِ قرص‌های آرام‌بخش مشغول به الا به ذکر کشتنِ دشمن تطمئن‌القلوب! تا نشنود در سلول انفرادی میان پیاده‌روها: بکش تا زنده بمانی! نکشی، می‌کشند! تحقیر و خفت‌ات می‌کنند! می‌خورندت! انتحارت می‌کنند! بهر رضایِ شیطان، بطریِ گلاب قمصرِ ایمانِ کاشانی به ناکجایت می‌کنند! لا کردار به احوالِ مرغ و خروس لاری جانی. لا اکراه فی الدین! به سیری چند برادر؟ ناموس خواهر و مادر گروگانِ گرگِ سمنان است و تو مردِ میدانِ مولودی و عربده‌های روحانی و روضه‌ی رضوانِ علی‌آباد علیایِ کدام حیوانی؟!
اجاره‌نشین بود! عبرت گرفته بود که از نظرها پنهان بماند و سرش در کار خود به زندگی! متعهد شده بود که در فضای مجازی ظاهر نشود! غیب شد اما ظاهرش کردند! خیالاتِ مجازی بیرونی، در اندرونیِ خاظرش کردند! حالا انگار او دیگر مال خودش نبود و کار از اختیار و اراده‌ی فردی میان جمع گذشته بود! شاه بخشیده بود گویا، ولی شاهقلی‌ها، نه!
24
ساعت پس از آزادی به مراسمی مجلل در برجی در شمال تهران دعوت شد. چندبار امتناع کرد! اصرار کردند! انکار از او و اصرار از ضیافت خون... با پای شکسته تنها رفت میان چند مجنون! امتناع کرد از خوردن مشروبی که یکسال لب نزده بود! با اصرار رفیقِ مست، مستش کردند! رفیق‌باز بود و تسبیح دستش کردند! برای شکستنش در اینستاگرام با گرفتن فیلم، تحقیر و غصبش کردند! با فحش ناموسی حقارتش را ثبت و از عرش عزل و بر فرش نصبش کردند!... تا شاخ گوزن را بشکنند، زیر شاخِ شیطان بزرگی که تنها او کلاه‌خود دارد!
در برابر تحقیر و فحش، در زمین حریف با ده ضربه سه‌نفر را زخمی کرد. یکی مُرد و به آسمان سرید! خودش اما زمین خورد و درون چاه پرید!
دستگیر و زندانش کردند! و در زندان به درگیری با قمه کارش را ساختند! از او برای عبرت دیگران فیلم گرفتند! او را باختند به ابزار رسانه و موبایل و قمه در زندان! چه تنهای بزرگی است گنده‌لاتِ شهر نامردان...
پیام به شهروندان: تو هیچی مرادِ بی مرادان!... هیــــچ!
.
2)
کماکان، متوهمانه دشمن بساز! رجز بخوان! و به جاهلانِ شاعرِ پامنبری شعار و شور و عربده، دل بده، شیتیل بده! و تکلیف بتراش: "برای دشمنِ تنها "من" رجز بسرای!"
تحریک به جنگِ خشونتبار؟ یا دفاع مقدس؟! واکنش شهروندانِ عقیم در بن‌بستِ اقتصادی و ناعدالتی و زورِ فرهنگی، میان شور لوطیِ گرفتار خال لب یار و مجنون که با روحِ حقیر خروسِ‌جنگی، با تمام هستی در انتقام و جدال است و عطشِ سلطه را با سیلی‌وفحش و رجز و زورگیری معنوی و مادی، برای اثبات و صدور خود به غیرخودی (کافر به خود) و بالارفتن از دیوار دیگری و گروگانگیری و گروگانفروشی، آغاز کرد تا چنین فرجامی!
جامعه‌ی زخمی و نابالغ، همواره صغیر و مقلدِ اعتبار صادره به سرانگشتِ قدرت معنادار و محصولِ مناسبات زورمدار قلدرکبیر و چماقِ خودسران اجیر، برای سرکوب و بیعت زوری و نوچه‌پروری تا تصرف صغیر و کبیر!
خفتِ اختیار و اراده‌ی قانونا عقیم جماعت، رهاشده‌گی و ناامنی هویت و شخصیت انسانی، وغیرپاسخگویی مدعی ولایت بر جهانی، ریشه در ناهنجاری شخصیت تاریخی و قوانینِ عرفی و رسمی و آسمانی! و درخت زقوم وقتی میوه‌های تلخ می‌دهد که انقلاب فرهنگی برای استقرار عدالت و مناسبات امنیت و پرورشِ شهروندان مسئول مدنی برای نوشتنِ سرنوشت همه به دست همه، قانونا در حصر ارباب قلعه‌ها باشد! فراموش نکن: سرنوشت را یکی می‌نویسد ولاغیر! زور زیادی خاموش!
عقاب ایران در امنیتِ ندامتگاه ملی و دانشگاه زندان دیمی، عاقبت بر شاهرگش تیزی خورد و جان سپرد! نه به سنتِ خطِ تیغی بر یکی! بر همه و به قصد کشت! بکش تا زنده بمانی!... شعار و قار قار...
عقاب ایران سواد و نام نداشت! پیج فیس‌بوک و تلگرام نداشت! یکی گوشی معمولی ناکام داشت و شاخی تراشیده در اینستاگرام به سعی سایه! داداشی‌های کوچولو به همت آنان که از معرکه‌ی لوطی و عنترهایش به نیتِ ترعیب و تهدید و تطمیع، از باغ ملی چشم‌زهره می‌چینند، واجب قربة‌الی‌النکهتِ الکباب و پپسی و نان خونین، در فضای مجازی بزرگش کردند! بادش کردند و بالایش بردند و زمینش زدند! تا عبرت ایران شود!
او... شهید گمنام؟ قربانی؟ باشرف؟ قاتل؟ میوه‌ی تلخ و ناکامِ انقلاب فرهنگی و انفجار نور بر تاریکی.
.
3)
در مراسم خاکسپاری‌اش دهها هزار تن عصیانگرِ پای در گلِ وطن شرکت کردند!
در مراسم بهمن فرزانه (نویسنده و مترجم 50 جلد کتاب از 9 زبان) اما: ده نفر در کویر.
#وحید_مرادی 
اما زبان نداشت و تنها یکی جان در گورستان!
بر خلاف #اپوزیسیونی که هزار جان شیرین دارد اما "یکی" زبان ندارد... هارت و پورت؟... تا دلت بخواهد!
صدق‌الله العلی‌العظیم.
خیام ابراهیمی
21
تیر1397
پی‌نوشت: کلیپ‌ها و ویدئوهای خبری و مصاحبه با وحید مرادی (پیش از کشته شدن در زندان) در بخش کامنت‌ها...


آدرس را درست نشان دهیم آقای خاتمی


آدرس را درست نشان دهیم!
آقای خاتمی! قانونِ جنگ 40 ساله؟ یا قانونِ صلح؟
برو این دام بر مرغی دگر نه!... که عنقا را بلند است آشیانه
مطالبات روبناییِ اکبرگنجوی و علی‌نژادی و تاجزاده‌ای در دامِ تدارکاتچیانِ قدرت فراملی، جز به نفله‌شدن توان ملی در راه سرنوشت و تصمیماتِ تنش‌آفرین تک‌نفره نمی‌انجامد! آتش بیارِ آتش‌‍به‌اختیاری قانونِ ویرانگر نشو!
که از کوزه‌ی قانون‌اساسی جز نخود و لوبیا و سیب‌زمینی شدن در آبگوشت بزباش اربابی نمی‌تراود! چرا خود را به جهل‌العارفین زده‌اید؟ ای ویژه‌خواران صندوقِ سوراخِ انتخاباتِ 88 برایِ بیعت با سالاری قدرتِ مطلقه‌ی مردمسوار در 92 تا 96 تا 1400!
آقای خاتمی باز برای نجاتِ ارباب، با سفسطه و لاپوشانی وارد می‌شود:
عزیز من، یکبار هم شده قانون اساسی را بخوان! که تو تنها گوشت‌کوبِ اربابی!
حق شهروند مدنی حتی به آنهایی که به زورگیری عقیدتی بین 4 آئین سنتی به خوانش ارباب تن داده‌اند هم اعطاء نشده‌است و اگر تمام ایرانیان به یکی از این آئین‌های سنتی به خوانش اربابان قدرت اعتراف نکنند، به حکم حکومتی حتی به‌عنوان تدارکاتچی هم حق حضور برای شراکت در زورگیری در نظام تصمیم سازی سرنوشت تمام وطن به تکددست یک‌نفر ندارند!
#آدرس_را_درست_نشان_بده_تدارکاتچی!
#خاتمی_توبه_کن ! از قانون اساسی سلطه به نفع حضور تمام ایرانیان در نظام مدیریت خاک مشترک!
#خاتمی_توبه_کن ! برای انتقال اختیارات مطلقه‌ی یک‌نفر برای نوشتن سرنوشت ملی و سیاست‌های کلان اقتصادی سیاسی نظامی و فرهنگی، به کل ایرانیان! و ملتی را بین دو ریل انحصاری چپ و راست مهندسی شده، به مقاصد و ایستگاههای فراملی این قطار انقلابی صدور خودی به غیرخودی تا دیار قدس، هزینه نکن!
ملت هیزم ویرانی ایران بین اربابان جهانی و بومی نیستند! آتش‌بیارِ آتش‌به‌اختیاری سوزنبانی که ملت نیستند نشو! و ملت را در دیزی اربابی چون سیب زمینی به #تکرار له و لَوَرده نخواه!
ملت را درون دیزی بزباش اربابی تریت نکن و نکوب!
#توبه_کن از قانون ویژه‌خواری برای تغییر قانون و پهن کردنِ سفره‌ی مردمسالاری راستین؛ نه مردمسواری دیمی و هیئتی به نام دین و به کام کین!
بازتولیدِ فرهنگ فتنه‌ساز و لات‌پرور و لات‌بازی و زورگیری به حکم حکومتی خدایِ قانون اساسی، از آخرین نوشته بازم داشت!
مطالبات روبنایی را وانهیم و به ریشه بپردازیم تا این درخت بی‌بار در خاک مشترک، در این خشکسالی بحرانساز مهندسی شده میانِ پروژه‌هایِ امنیتیِ روبنایی، آنقدر خشک نشود که تنها به کار آتش‌بیاران و آتش‌به‌اختیاران برای بار گذاشتنِ دیزی بزباش اربابی بیاید!
تدارکاتچیان را برای توبه از قانون اساسی در معرکه‌های دارای مجوز حکومتی با حضور مردمی صاحبان حق مسلم در حاشیه (نه متن) در نمازجمعه‌ها و بر مسیر مستقل از شعارهای فرمایشی در راهپیمایی‌های دارای مجوز ( نه پراکنده و فراقانونی)، به‌چالش بکشیم! اکثریت م‌یتواند در پاتکی از کینه خود را بزداید و اقلیت ویژه خوار را در آغوش ملت بفشرد! #ایران_برای_تمام_ایرانیان! نه ارباب و تدارکاتچیان! اکثریتی اگر هست میتواند با نمایش فیزیکی خود ( نه در خوانش اربابی صندوق سوراخی که نظارت ملی بر آن مستقر نیست) برای خود مقبولیت بخرد و خود را در منظر تاریخ ثبت کند! تا قانون اقلیتِ از سکه‌ی مشروعیت بیفتد و تغییر ضروری شود! که راه در میدان عشق با همدلی می‌بالد! نه از صندوقِ سوراخِ شعبده‌باز با مهندسیِ نفرت و فتنه و جدایی برای بیعت عددی با ناخدای قانون اساسی!
#فرمان_مدنی به حکم ملت است! و #نظام_تمام_ملت_است!
خیام ابراهیمی
19 تیر 1397


انقلابی در ادبیات و تاکتیک اپوزیسیون/ تصاحب با مهرورزی به جای کین

 انقلابی در ادبیات و تاکتیکِ اپوزیسیون: تصاحب با مهرورزی به‌جای ویرانی با کین‌ورزی
رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست! حضورِملی تا پیروزی و احقاقِ وحدت‌ِملیِ‌خودجوش به‌جای وحدتِ‌فرمایشی و چکشی، به‌عنوانِ بزرگترین قدرت بازدارنده‌ی سلطه‌یِ داخلی و خارجی!
کس نخارد پشتِ من، جز ناخن انگشت من!
آیا 5‌میلیون تسلیمِ خودی و ویژه‌خوارِقانونی در متنِ نمازجمعه‌ها، در آغوشِ 50میلیون غیرخودیِ قانونا‌عقیم در حاشیه، مام میهن را به شریکان خاک مشترک، پس خواهند‌ داد؟! باید در زبان‌مشترک‌حقوقیِ‌ملی که میراث 40سال #زورگیری_عقیدتی برای نفیِ اولویت حق آب‌وخاک طبیعیِ و اولیه‌یِ ایرانیانِ مستقل و صاحب‌حق، بر هر حقِ ژن برتر و ابترِ ثانویه از قبیل ایدئولوژی و تکنولوژی و هوش و سرمایه و مالکیت و قوم و نژادِ هزارفامیل است، تجدید نظر کرد!
مگر پدرهای ما مالکِ سرنوشت ما بودند؟!
خمینی (در بهشت زهرا):" به چه حقی ملت پنجاه سال(پیش) از این، سرنوشت ملتِ بعد را معین می‌كند؟ سرنوشت هر ملتی به دست خودش است! اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند؟ هر کسی سرنوشتش با خودش است! مگر پدرهای ما ولیِ ما هستند؟ مگر آن اشخاصی که در صد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، می‌توانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟"
40
سال است که ادبیاتِ غیردیپلماتیک و خشونتبارِ حذفیِ چماق و تهدید و تطمیع و سیلی‌زدن و از دیواربالارفتن وگروگانگیری و گروگانفروشی و صدور فیزیکی خودی به غیرخودی، با تثبیت در قانون اساسی و تکلیفِ قانونمداران بینوا، با تقسیم و پاره‌کردنِ ملتی واحد به مؤمن‌وکافر و خودی‌وغیرخودی، عملا و قانونا منابع ملی و سرنوشت یک ملت را در تکدستِ بالای سر یک گروه منسجمِ اقلیت و خیلِ اکثریت پراکنده، قبضه کرده و با وعده‌های غیرپاسخگو در پای صندوق‌های دور از دسترس ملت محذوف، بر اساس مکانیسم اعتماد سنتی ودیمی و هیئتی و غیرقابل راستی‌آزمایی و غیرپاسخگو، برای تداوم قانونِ آسمانی و فرازمینی و فراملی خود، از ملتی ناگزیر به لطایف‌الحیل بیعت گرفته و سرانِ اپوزیسیون هم بر اساس ابتلاء به همین ادبیات تحمیلی 40 ساله، هی خون خورده‌اند و فحش داده‌اند و شاخ و شانه کشیده‌اند و در جدالی دوسویه به شل‌کن سفت‌کنِ قلدران عالم، از فرزندان ملت قربانی گرفته‌اند، تا زندگی در خوره و جذامی زنجیره‌ای از دلار 69 ریالی بین تحریم و لابی و توافق و جرزنی و تحریم و لابی و توافق و جرزنی و ... به دلار 100000ریالی ناامن و لهیده و مستهلک شود و بازیگرانِ این بازی با حیثیت ملتی قانونا در امنیت میلی با سندی قانونی بصورت قطعی و تضمینی بهشتی باقی بمانند و ملتی بتدریج در جهنمی خودسرانه بسوزد و بر اساس خشت کج اولیه در اسفل‌السافلینِ خودساخته‌ی معمار خدعه با اعتماد ملی (به سعی اربابِ سایه) بپوسد و بسازد!
اما دیگر وقت آن است که از این بازیِ تفرقه برانگیز و خشونتبارِ ویرانگر که "تک" و حمله‌ای است به وحدتِ اراده ملی براندازی شده در قانون اساسی، خارج شد! که #براندازی اسم رمزِ تداومِ قانون ویرانی است!
انقلاب در ادبیات اپوزیسیون، یعنی پاتکی ملی، به آتش به اختیاران‌ قانونا ویژه‌خوارِ اربابان داخلی و خارجی!
و تغییر در تاکتیک و شیوه‌های سنتی اصلاح و تغییر و تحولخواهی بنیادی، از روشِ انفجار خشم فروخورده و فحش و نفرت سخت، به عشق و مهرورزی و هم افزایی ملی نرم، میتواند تهدیدِ ویرانگرِ انحصارگرایی زورگیران عقیدتی تمامیتخواه قانونی را به یک فرصت ملی برای تحولات وحدتبخش تبدیل کند.
آیا #سفر_عشق میتواند ادبیات لاتی و لات بازی را که تاکتیکی از سوی تمامیتخواهان و اربابان داخلی و خارجی است و گسترش آن در میان آزادیخواهان و وطن‌دوستان و مخالفین نظام سلطه، با نفوذ مزدورانِ کاسب و انتحاری و یا خودی‌های گروگانگیری‌شده ممکن می‌شود را در اپوزیسیون زخمی و دردمند و عصبی و به ته خط رسیده، به ادبیات وحدتبخش ملی و عشق به دگراندیشی تبدیل کند؟
رصد کنیم: براستی چه کسانی به ادبیات خشونتبار ناشی از کین و نفرت دامن می‌زنند؟
و چه کسانی به چاه نمایی متکی بر تریبون‌های قدرت‌ِ اربابان سلطه، به چند واسطه مشغول بیزنس با خونِ ملت بینوا و یتیمند؟
نگاهی به ادبیات صاحبان رسانه‌های اپوزیسیونِ دارای تریبون بیندازیم! براستی این این هموطنانِ وابسته و مستقلِ زخمدیده و دردمند، چقدر صلاحیت به وحدت کشاندن ملت را از طریق شیوه‌های جنگی و آتش به اختیاری دارند که به چند شعارِ جسته گریخته‌ی مهندسی‌شده و هماهنگ، به قصد انتقام و آتش و خون، طلایه‌دارِ تمام ملتی شده‌اند که قدرت تشکیلاتی برای حرکت‌های هدفمند و معنادار ندارد؟!
آیا اپوزیسیون در راستای تاکتیک استراتژیک نظام سلطه برای تثبیت مناسبات لات بازی و آتش‌بیاری برای آتش به اختیاران گام بر نمی‌دارند؟ و چه کسی باید بهای این تنش آفرینی خشن القائی از ستادهای درآمانِ خشونت را در میدانِ عمل و صف با خون دیگران بدهد؟ جز مردم جان به‌لب آمده؟
اینک برای پاتک زدن به طالبانِ خشونت و روش‌های انقلابی و جنگی، نیاز به انقلابی در ادبیات ملی برای #صلح و مهرورزی ملی داریم!
باید تهدیدِ جدایی و تنش را به فرصت تبدیل کرد! و آلوده‌ی بازی خشونتبارِ چنین ادبیاتی نشد! و با آتش‌بیاری و آتش‌به‌اختیاری در دام غیرپاسخگویی و کل کل و رجز عصر حجری و غیرمدنی، هیچ ایرانی را برای مقابله‌به‌مثل با اختیاراتِ خشن اما قانونی نظام، تحریک نکرد! از سویی دیگر، مطالبات رعیت‌وار و روبنایی و قطره‌چکانی از ارباب مطلقه و امید به صندوقِ مصلحتِ یحتمل همیشه‌سوراخی که فاقد مکانیسم راستی‌آزمایی و نظارت ملی از این ستون به ستون بعدی است، چاره ساز نیست! نه از اعتماد به تارِ ریش و سیبیل دایی‌جان سید‌سبزممدِ مردم‌سالار آبی برای مردم گرم خواهد شد؛ چرا که در دامِ سفسطه‌ی او رعایا تنها مجازند برای خود کدخدا و سالاری تعیین کنند شاغال به #مردمسواری_دیمی تا دیار قدس! و نه از قسم حضرتعباس خانعمو محمودِ سیاهکار و شیخ‌حسن مکار حباب‌بنفش، تره‌ای برای ملتِ خس و خاشاک، خُرد خواهد شد! چرا که جملگی ملتزمین قانونا بی‌اختیار و تدارکاتچیانی امنیتی و حقوقدان در یک قطارِ قانونی روی دو ریل چپ و راست، به دیار قدس یک اربابند که بنا بر اختیارات مطلقه‌یِ بندِ 1 اصل 110 قانون اساسی، سرنوشت یک ملت تنها با اوست؛ نه به سفارش مردم!
وقتی نمایندگان ویژه‌خوارِ سه قوا، دیوار و سپری باروتی، بین مردم و قادر مطلقه‌اند، وقت آن است که صدای اکثریت خود را مستقیما به گوش نظام قانونی و تاریخ نویسان مستش، رساند و حضور خود را علنی نمایاند و اکثریت خود را کنار اقلیت برخوردار، در روز روشن اثبات کرد! تا میان قرطاس و بروکراسیِ ارز و سکه‌هایِ خونین مجلسی گم نشود! که دست مردم بدون تشکیلات به گوش کرانِ مکلف و باربردار نمی‌رسد!
هر هفته فضایِ مردمی-حکومتیِ هر #نماز_جمعه را در هر ولایت، بصورت نشسته و ایستاده، در حاشیه (و نه در متن بیعت) در آغوش بگیریم و اکثریتِ محرومِ خود را بر اقلیتِ برخوردار، برای تغییر قانون به نفع حضور تمام صاحبان‌حق اثبات کنیم!
وگرنه همچون 110 سال پس از مشروطیت در دام‌های تنش‌آفرین و سرکوب در معرکه‌ها و راهپیمائی‌ها و اعتراضاتِ بدون مجوز، به قیمت قربانی‌شدن ملت عقیم و پراکنده و بدون تشکیلات، قربانی و ول معطلیم!
تهدیدِ سرکوبِ شورش‌های غیرمجاز پراکنده را، به فرصتی ملی، با آدرس درست در میدانی مجاز، تبدیل کنیم! برای تعبیرِ استدلالِ ضرورتِ مردمی بودنِ مجریِ معمار براندازِ نظام پهلوی متکی بر قانونی که اراده ملی را به جهلِ خودش براندازی کرد، و اعلام #درخواست_تغییر_قانون_اساسی به نفع حضور تمام ملت زنده (نه مرده ی دیروزی) و احقاق اراده ملی براندازی‌شده در قانون، برای انتقال قدرتِ تنها تصمیم‌ساز سرنوشت ملی، به تمام مردم!
ملت می‌تواند یک زبان مشترک حقوقی وحدتبخش را بر اساس برجسته کردنِ حق ابتدایی آب و خاک مشاع و مشترک، با پالودن خود از مرده‌خواری و حرامخواری از سهم و حقوق شریکان را تمرین و تجربه کند! اگر بنا بر مهروزی و بخشش و #سفر_عشق در حاشیه (نه متن) میدانهای دارای مجوزِ حکومتی باشد!
که نظام یعنی مردم براندازی شده به خشت اولِ قانونی کج. به قانون کج حرام مخور در سفره‌ی خونین، هموطن! که سفره‌ام خالی و خونین است!
بیا با هم در این وحدت برقصیم...که جمله، فتنه در قانونِ نقصیم!
خیام ابراهیمی
17
تیر 1397
.
1- #خامنه‌‌ای (
در انتخابات ریاست جمهوری- سال 92):
رای و نظرِ مخالفینِ نظام و رهبری، خواندنی و مهم است(نقل به مضمون)!
او از مخالفین نظام علی‌رغم مخالفت با نظام و قانون اساسی، با تاکید بر عِرقِ ملی، دعوت به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری (به نیتِ بیعت) کرد! از این‌رو برای اولین‌بار پس از انقلاب، ایرانیانِ مخالفِ نظام و قانون اساسی را به رسمیت شناخت! پس همه میتوانیم برای وحدت ملی با قانون اقلیت#بیعت_نکنیم و برای خود به عنوان یک ملت واحد اعتبار و مقبولیت بخریم و مشروعیتِ قانون تفرقه و فتنه‌ی اقلیت را به نرمی و هشدار و بشارت و مهرورزی، زیر سؤال بریم و وطن را از شرّ این قانون جدایی، نجات دهیم و یکی شویم! که زهرِ فتنه در جام وطن قانونی است! موریانه در کامِ میهن، کانونی است!
2- #خامنه‌ای در 13 تیر 1395، در دیدار با دانشجویان:
حرف مخالفین نظام و رهبری، جرم نیست!
نمی‌گویم#سکوت_ممنوع! حکمی نیست و آزادی! اما بیا به علاج واقعه، پیش از فاجعه#سکوت_نکنیم!
با زبانِ زلالِ وحدت ملی و #پیشاآزادی ، به‌جای زبانِ پرشائبه‌ و تنوعِ سلایق و #پساآزادی
که: هر سخن جایی‌و هر نکته مقامی دارد!
به همت ملی اکثریت محذوف، می‌توان تمام همایش‌ها و نمایش‌های قانونی و دارای مجوز را در حاشیه (نه متن) به تصرفِ آغوشِ بزرگِ عشق درآوریم و با هم برقصیم!
که: رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست!
تا: به قانونِ دیده و دل واقعی، دیده شویم! و به مصلحتِ قانونِ کاغذِ مجاز، انکار نشویم!

هم افزایی، مهره‌ی گمشده‌ی سعادت ملی


هم‌افزایی ملی (مهره‌ی گمشده سعادت ملی)
#هم_افزایی_ملی 
و #همزیستی_مسالمت_آمیز بر اساس اولویتِ حق تابعیت و آب‌وخاک مشترک و طبیعی و اولیه، بر هر حق #ژن_برتر حصولی و ثانویه، از قبیل حق ایدئولوژی، سرمایه، مالکیت و قومیت‌ونژاد، ضامن وحدت ملی خودجوش (نه چکشی) خواهدبود، به‌شرط آنکه #هم_افزایی خشت اولیه و اصل بنیادی توسعه و کسب اعتبار شهروندی و اجتماعی باشد!
روش تولید و تمرین و القاء این روح مدنی به کالبد سنتیِ جامعه‌، برای استحاله‌ی فرهنگِ شهروندمدار، از طریق عضویت الزامی یک نماینده از هر خانواده در کارگاههای میدانی شوراهای محلی و بومی و شهر و روستا و ملی برای پرورش نمایندگان مستقیم در شوراهای زنده (به‌جای تاسیس احزاب سوء‌تفاهم برانگیز یک‌شبه در جامعه‌ی گرفتار به بیماری نرسالاری و زورمداری و فردسالاری)، در ازای دریافت انگیزشی یارانه، ممکن خواهدشد! بدیهی‌است که پس از تمرین کوتاه‌مدت و میان‌مدت یکی دو ساله و آگاهی و التزام قانونی ملت به آداب مدنیت، ایجاد و فعالیت احزاب بتدریج، باری معنادار برای زایش طبیعی نه #سزارینخواهدیافت!
هم‌افزایی یعنی ایجاد هر حرکت سازنده و بالنده از نظام تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری تا تولید ارزش‌افزوده در اقتصاد، سیاست و فرهنگ، تنها براساس کار گروهی متشکل و پاسخگو و پرسشگر از توانمندی‌های متنوع محیطی و محاطی صورت گیرد، تا تمام اعضاء جامعه در تولید معرفت ملی سهیم باشند! (هر چند چنین توزیع متنوعی، موجب کاستن از سرعت حرکت و رشد و توسعه‌ی سازندگی باشد).
از فوائد هم‌افزایی ملی، درک متقابل اعضاء جامعه از تنوع استعدادها در مقابله با اتکاء به ژن برتر موروثی به عنوان امتیاز غیرارادی طبیعی است! تولید همدلی، محبت، ایثار، قدرشناسی، به عنوان مبانی اخلاقی اجتماعی از دیگر آثار استحکام‌بخش وحدت، قدرت و امنیت‌ملی بر اساس این اصل محرکه و بنیادی است!
کسب امتیاز و اعتبار اجتماعی و توسعه، باید بر این اصل بنیادی استوار باشد، نه رقابت برای #حذف و پایمال شدن حقوق انسانی متاثر از معلولیت‌ها و ناهنجاری‌های موروثی که نه عامل فخر و برتری‌است و نه موجب حقارت و کهتری.
استقرارِ نظام تصمیم‌ساز مردمی در سرنوشت‌‌ملی، بدون اعمال قانونی تسهیم برابر اراده‌ی ملی (فارغ از میراث جبر جغراقیایی-تاریخی) در یک واحد سیاسی-جغرافیایی به نام وطن، مقدور نیست! و عزم تمامی مردم برای دستیابی به این اصل بنیادی به روش‌های نرم، علی‌رغم تمام موانع قانونی و اجتماعی دخیل در مناسبات قدرت تثبیت شده‌، نیازمند حضوری درگیرانه و فیزیکی و حرکتِ سیستماتیکِ حداکثری به روش‌هایِ نرم مدنی با رویکرد #فرماندهی_مدنی ملت و حتی به روش #نافرمانی_مدنی در صورت ایجاد موانع قدرت است!
روش‌های احقاق اراده‌ملی در دوران #پیشاآزادی نیازمند رعایت زبان‌مشترک‌حقوق‌ملی در مطالبات‌ملی به‌جای زبان #پساآزادی است (که بیانگر سلایق ایدئولوژیک و دموکراتیک است)! به عبرت تاریخی، زبان پیشاآزادی ضرورتِ ادبیاتِ ناعادلانه‌ی‌ کنونی‌است و کاربرد زبان پساآزادی پیش از استقرار مکانیسم‌اعتماد‌پاسخگو و راستی‌آزمایی‌علمی و قانونی با تضمین آزادی و استقلال شهروندی، جز چاه‌نمایی و تفرقه ثمری ندارد و موجب اتلاف منابع ملی طبیعی مادی و معنوی و انسانی خواهدشد! خریدن اعتبار ملی به‌هیچ‌عنوان با قانون‌اساسی فعلی مقدور نیست و پیش از هر کنش و واکنشی باید به فکر تغییر قانون‌اساسی برای بازخرید اراده‌ملی براندازی‌شده بود، تا شعار #ایران_برای_تمام_ایرانیان بامسمّا و تعبیرشود!
خشونت، ترعیب، تهدید، تطمیع، تحقیر، فحاشی، آتش‌به‌اختیاری، زورگیری‌عقیدتی، تهمت، تجسس، تجاوزبه‌حریم‌خصوصی، آزادی پیش‌وپس از بیان، و دروغ، ممنوع!
روش دستیابی و استقرار این مهره‌ی گمشده، جز از طریق مطالبات همگرایانه‌ی حداکثری مردم به روش مسالمت‌جویانه و نرم ممکن نیست! و وقتی قانونمداران و قانون سد و مانعی جدی برای طرح فراگیر آن هستند، بنابراین روش و راه اثبات این مطالبات حداکثری، جز از طریق حضور در حاشیه‌(نه متن) همایش‌های قانونی و دارای مجوز، ممکن نیست! نباید در دامِ همایش‌های بدون مجوز پراکنده شده، توان ملی را به تحلیل برد و لقمه‌ی سرکوب توسط بدخواهان و یا مزدورانی شد که با به‌دست گرفتن دروغینِ پرچم مردم، آنها را به بن‌بستهای سرکوب و انحرافِ اربابان خود می‌کشانند!
باید با تعدادِ اکثریت خود، اقلیت را درآغوش مهرآمیزِ مطالبات ملی مشترک، ذوب کرد و تهدیدِ انحصارگرایی موروثی و غیرقابل نفوذ مناسبات قدرت را مالِ خود کرد! وقتی پیمانکاران و خدمتگزاران و وکلاء و امانتداران تو، با غصبِ قدرت مطلقه با بیعتِ قانونی تو، تبدیل به کارفرمای تو می‌شوند و دیگر از تو فرمان نمی‌برند، آنگاه باید در خانه‌ی امن و دارای مجوز خودشان، با حضور و پی‌گیری مستمر، خواسته‌های بنیادی خود را ثبت کنی و حق را تا روز وصال بصورت شفاف اعلام و طلب کنی تا با تغییر قانون، مقامِ کافرما و پیمانکار جابجا شود و حق به حق دار برسد! تا وقتی پذیرفته‌باشی که قادر مطلقه ارباب سرنوشت تو باشد، تو هزینه‌ی جیب اربابی، نه سرمایه‌ی هستی خود! راه بنیادی تو، بیعت و یا عدم بیعت با قدرت فردی با اجتماعی است، نه تداوم مطابات قطره‌چکانی و روبنایی از ارباب. تکلیف خود را روشن کن! یا تسلیم و مطیعِ یک سلطان، چون برده! و یا کافرمایِ سرنوشتِ وطنِ خویش!
مطالبات بنیادی: سرنوشت ایران برای تمام ایرانیان و در نظام تصمیم‌سازی توسط تمام ایرانیان معنادار است نه خودی‌ها.
خاک را با کوه و دره، آب را دریا به دریا می‌دهند بر بــــادِ این و آنِ خویش
حق نباشد ذره و قطره‌چکانی، کلِ خاک و آب و باد و آسمان از بهر مـاست!
خیام ابراهیمی
13
تیر97

روش مبارزه و تنقلات و آزمون سکولاریسم


روش مبارزه و تنقلات و آزمون #سکولاریسم
تاب و چشمِ دیدنِ این آزاده را ندارد، آن زندانیِ قدیمیِ داورِ فردا!
یکی عسل خورده‌ به خباثت و یکی زهر نوشیده به شرافت!
زبانِ تلخ و شیرین و گزیده
گواهی بر متراژِ روح و آئین‌ِ دیگری نیست!... گواهی بر ژرفایِ آئین خود است! خود را بشناس در آینه‌ی این رخ، ای همیشه سوار بر پیاده!...که تو را به خودت فرا خوانده، نه خویش! این است مرز زنده و مرده و مرزِ خودآیی و شیطان!
ایران چهار فصل دارد و چهل علی‌بابا
چند مارکوپولو کنار کریستف‌کلمب و هزار دون ژوئن و چند میلیون دون کیشوت برای فتح بغداد در اروپا
ایران چون کالیفرنیا چهار فصلِ موروثی دارد بی‌افتخار
که نه حالش حال سوئد می‌شود، نه دربندِ آبشار دو قلوی یک شمیران، میانِ صحرایِ قونیه در افریقا
و روش مبارزه‌اش از تنقلاتِ شب چله و اعدام چند چریکِ خداییِ خلق در تپه‌هایِ اوین و انتحارِ روستازده‌گانی در سیاهکل و کل کل
که فتح قله را نه از کوهپایه‌‌های شرقی و غربی، بل‌که از مسیر مرداب خشک گاوخونی و خلیج همیشه پارس می‌داند به دشت کربلا
با مسافرانی درون قطار دیار قدس و آرزوی پرواز بر فراز برج ایفلی پایِ دیوار چین در اوگاندا
با چپق‌های سرخپوستی در خورجینی پر از چوب‌های اسکی بر سورتمه‌ی یک آلاسکا
که لیس می‌زند کودکی سیه‌چرده و مردنی با دو سرِ بزرگ‌ترش که بر شکمِ بادکرده‌ی تناسل سنگینی می‌کند و لق می‌خورد در تنبانِ گشــادِ امریکا
در تنگه‌ای میان دو تنب کوچک و بزرگ
روی دو پای نی‌قلیان
بریده در نیستانِ جنایت سپاهِ سیاه از نفیرِ مرد و زن در سیسیل مافیا... رسیده در بسته‌های سپید، البته شکر از کوبای سرخ از روغنِ زیتون انگل نشان بر سردر حقوق حشری
سر نهاده بر خورجینِ ملانصرالدین که لامذهب باز هم برندِ تُرک است و کالایِ ایرانی نیست! در کلوپی در شهرسوخته‌ی سیستانی و آمستردامی پرت از جنوب غربی آسیا...
روشِ مبارزه‌ی ایرانیان
داستان همبستریِ بیابان است و نَفَس نفسی خشک در شرجیِ جنگلی بی هوس
خیال دریای آزادی تهِ قناتِ خشکِ یک دالان انفرادی در مکتبّ مقدسِ قفس
در کویر لوت و امید گمشده‌ای در عرفانِ بیابانی میانِ تون و طبس
حالِ کویری این راه
هوای تنقلاتِ کوهستانی دارد گـاه
"
سیبری‌‌اَش" هوسِ آماوزن می‌کند، نیمه‌شب، وقت افطار و گاه طلوع فجر پیش از سحر، بی‌گــاه
در #سفر_عشق که صبوریِ درکِ چارفصل سال است، هنگام تحویلِ سال‌های دربدر در جبر جغرافیا
که حال کریسمس‌اش با حال نوروز و اوّلِ سال عرب در محرمِ جمکران و کرانه‌ی غربی قدسش یکی نیست!
یکی به نوحه و یکی به مولودی در چهلمین روز درگذشتِ شب چله در تابستان
هر یکی پرچم خود را فرو می‌کند در چشم یار
یکی در خشم یک پُرسه‌ی میترایی و دیگری در انتقامی از جشن مهرگان
افسار گسیخته از حسِ پناهگاهی یک پدر در پناهندگی و رهایی یک زندانیِ آمیزش‌هایِ یواشکی و گاه و بیگاه
میانِ این چارفصل ایرانی
#
سفر_عشق ممکن است آیا؟
آتش کن خمپاره را
آتش کن منقل را
آتش کن سیگار اشنو و ویژه را
آتش کن فندکی برای گیراندنِ ذغالِ منقلِ کرسی‌های آزاد‌پریشی را
آتش کن ایران را به حال خود ای خیلِ هزار سپاهِ یکتاپرستیِ اهورا مزدا!
با تمامی گستره‌یِ هزاران قلب بزرگ، درون کالبد یک موریانه در گوشِ فیل به فتح تپه‌های چربی و غذا
لای ناخنِ یک اژدهای هفت سر
که همزمان برای ویرانی مجلس شورای مشروطه
در توپ لیاخوف روسی می‌تپد و
خونش را از پستانِ گاو هندوستانِ شیخ فضل‌الله نوری، می‌نوشد زوری...زار زار
و خواب می‌شود در خمِ جاده‌ی خاکیِ خمینِ آغوشِ فتحعلیشاه قاجار
به یاد ملیجک
به یاد میثم مطیعی وقتی تکلیفِ نقشِ آن نشسته در صف اول را
زیر عبایِ آن سواره بر خرِ مردم گم می‌کند
به یاد تلخک و تلخکی‌های بساطِ سلطانِ صاحبکران
که حال شادِ صبحِ دولتش قسطنطنیه می‌طلبد و حوالیِ رُم
حالِ ظهرش چیدنِ گل از دیار قدسی از صدورِ گلوله‌هایِ جامانده در قلبِ اعدامیان مجهول‌المکان #مجاهدو #فدایی و خدایی و بی‌خدایی، خفته در بستر دریاچه‌ی نمک در حوضِ سلطان در قُم
حال عصرش به استقبال استهلالِ ماه در ترکمانچای است و دلِ رحمان و رحیم شاه سلطان حسینِ جلاد
دلشوره‌یِ عیدِ شباهنگام و.... باز منقل و... بــاز هم جامِ جهانی در خود گم
چون علی کوچولو که مانده گرد حوضش بی ماهی
به یاد پپسی مجانی و فیلم فردین و جیغِ بنفش #فروغ در شعرِ چه‌گوارا
چه می‌خواهی از هزار زبانِ باز و سپید گلِ سوسن و
عشق یکطرفه... که همواره مایه‌ی دردسره.
ایران را با دامن دریده
کـــدام آینه‌یِ کـــدام کــاوه به ایران می‌شناساند؟
پیش از تعبیرِ معجزاتِ امــامـزاده اسکندر مقدونی!
بیا به تپش‌های قلبِ بیمار خود گوش فرادهیم ای تبدار
و در غار تنهایی خود گم شویم و به آبِ اروندکنار زنیم بی‌گدار
و یکصدا ایران را برای تمـــــام ایران بخواهیم
با یک سر و هـــزار سودا، از حال فرار تا قـــرار!
اگر بتوانی آزادی را تاب آوری... اگر بتوانی...اگر بتوانیم...! آه...
آن‌گــــاه مسافر عشقیم، عشقی!
ورنه ول معطلیم، بی معطلی!
میــــانِ آغوشِ تنگِ هشتاد میلیون عاطل و باطل در اهورا.
...
تقدیم به روحِ متوسطِ یک ایرانی
به آرزویِ بزرگِ #رضا_پهلوی که گفت: شـــاهِ من نیست!
و به قلبش حکم کرد که شاه نیست!
تا تمام ایران را در خود جای دهد
و در قلب خود زنده شود و بمیرد
تا هر ایرانی شریکِ سرزمین خود بماند
تا ایران بماند برای تمام ایرانیان
تا تمام ایران را با چـــار فصل و چاه‌بهارش
در قلبِ خود جای دهد
از دانه تا شکوفه تا میوه تا خاکِ پاک!
آیا قلب متوسطِ دیگری را سراغ داری
که لایقِ این بزرگی باشد؟
نشانم بده!
پس از آنکه پالودی قلب را از رسوبِ خشم و خشونت
از دریدن هر غیرخودی تا سکته
که ایران خودِ خودِ ساکتِ ماست بی‌هیاهو
با چهار فصل و آب و هوا و انکارِ خدا و هو هو
نه زمستان من
نه تابستان تو
و نه بهار و پاییز او.
کمی کنار جوی روانِ پرلجنِ مفت‌آباد بنشین
و در آغوش بگیر با مهر
آن اقلیت زنده و مرده را در نماز جمعه‌ها...
که معجزه
در آغوش ما نطفه می‌بندد
نه میان موریانه‌های عصایِ جنازه‌ی ایستاده‌ای به نام سلیمان!
فوت کن آتش را در عصا
به همین راحتی!
من شاهی کنار ماه نمی‌خواهم اما
در آینه
تنها #رضا_پهلوی را می‌بینم که شاهزاده نیست و هست!
که تنها کسی‌است که
خود را شاه نمی‌خواهد و
روش مبارزه با نفس خود را تمرین می‌کند!
چون مبارزه برایش تنقلات نیست
بلکه هوای مهربارِ وحدتی است
که شمشیر و چکش و فحش ندارد!
شمشیرت را به حوضِ سلطان بینداز
تا علی تنها بماند و حوضش...مثل من...مثل تو...مثل همه.
و یک ایران برای تمام ایرانیان!
و به این سیاق است که:
با یک دوست داشتنِ مفت و مجانی
با یک ارادت به پرچم شیر و خورشیدِ صفوی
با یک عکس ساده از #رضا_پهلوی
#
سفر_عشق ریزش می‌کند کامران جان!
و شمشیرها آخته می‌شود!
و رجز و رگبار فحش می‌بارد بر دودمانت
ایران یعنی این! یعنیِ اعتیاد به اشعار تاریخیِ زبان پساآزادی
پس کماکان سفر کن: با زبان پیشاآزادی
آزاد و رها
تو با قلمِ قدم در پروسه‌ای که پروژه نیست
من با قدمِ قلم در پروژه‌ای که پروسه نیست!
تا کامروایی یک ایران
تا قدرتِ کامرانیِ جان!
جانم فدای جانان!
خیام ابراهیمی
11
تیر 1397
#کامران_قادری
#
سفر_عشق


شعری از آقا


شعری از آقای علی خامنه‌ای (متخلص به امین):
بنا بر اعتیاد فرهنگی، مردم عادت دارند روبرو مجیز گویند و پشتِ پرده به پرده‌دار فحش دهند!
یک شهروند مدنی، می‌تواند و باید برای قاتل قانونی اراده‌ی خویش، منتقدی منصف باشد، بدون توهین و رجز و فحش و مقابله به‌مثل، به خلقیاتِ آتش‌به‌اختیارانِ مکتبی!
اینک شعرِ عاملِ قتلِ قانونی حقِ مسلمِ یک شهروندِ ایرانی مستقل از قدرت را در نظام تصمیم‌سازی وطن مشترک، با هم بخوانیم:
می‌کند آشفته‌ام، همهمه‌ی خویشتن... کاش برون می‌شدم از همه‌ی خویشتن
می‌کشد از هر طرف، چون پرِ کاهی مرا... وسوسه‌ی این و آن، دمدمه‌ی خویشتن
پنجه در افکنده‌ام، در دلِ خونینِ خویش... گرگ‌وَش افتاده‌ام، در رمه‌ی خویشتن
باده‌ی نابم گهی؛ زهرِ هلاهل گهی... خود به فغانم از این، ملغمه‌ی خویشتن
طفلم و بنهاده سر، بر سرِ دامانِ خویش... تا کندم بی‌خود از: زمزه‌یِ خویشتن
مست و خرابم "امین"! بی خبر از بود و است... از که ستانم؟ بگو! مظلمه‌ی خویشتن.
...
به قول شهید #محمد_مختاری، قانون اساسی حاکم بر مناسباتِ قدرتِ حکومت با ملت، قانون#شبان_رمه‌گی است! قانونی که اراده ملی را یکبار برای همیشه در 40 سال قبل تا حد بیعت گرفتن و یا هیچ، عقیم کرده است! تا جایی که قدرت مطلقه‌ی برآمده از آن، باید به‌جای خردجمعی هشتاد میلیون ایرانی، یک‌تنه سیاست‌های کلیِ سرنوشت ملی را بر اساس تصمیم میلی بسازد و مسئولیتش را بر دوش منصوبین خویش بیندازد؛ طوری که به ملت پاسخگو نباشند! این نهایت ستم به خود و ملت و مسئولین است!
جفای چنین قانونی به یک ملت و رهبر مطلق‌العنان و گزمه‌های سلطان صاحبکرانش، از دید حقوق بشر و حقوق انسانی، انکار نشدنی است! چون مجری قانون را ستمگر و سنگدل و بی‌رحم و خشن و بی‌عاطفه می‌کند! طوری که دیگر عقل و دل و وجدانش از بی‌عدالتی و گرسنگی و ستم و ربودن خلخال از پای زن یهودی و کشتن و تجاوز به معترضین و خفه کردن هر صدای منتقدِ مستقل از قدرت و تهدید امنیت زندگی ابتدایی مردم، به‌درد نمی‌آید و کاری نمی‌کند کارستان! این یک ستم بزرگ است به حقوق انسانی تمام ایرانیان!
پاسخی باشیم به شعر رهبر نظام که بی‌درد از درد محرومان وطن و دغدغه‌مند به محرومان فلسطینی که او را خوش نمی‌دارند، از مدنیت و حقوق بشر، تنها از درد خود می‌سراید! ما محذوفین حاضریم جای او بارِ کشور را بکشیم! و خود را و مقام قانونی رهبری را، از زیر بار سنگینِ دامِ قانونِ 40 ساله، که با فرافکنی، بارِ سنگینِ خردجمعی یک ملت را بر دوش لاغر و ذهنِ محدودِ تنها یک نفر آوار کرده، نجات دهیم!
رضایت یک ملت به چنین قانونی، ستم بر شخصیتِ خود و رهبری است که بیعت با خویش را توسط منصوبین خود در صندوق‌های رأیِ فراملی و بدون نظارت ملی، مهیا می‌کند! چرا که حفظ نظام از اوجب واجبات است و این حکم، ترجمانِ اصل سنتیِ "هدف وسیله را توجیه می‌کندِ روسی" است!
ستمگر اصلی این مناسبات ناعادلانه، "قانون اساسی" است! و باید از گرگ‌صفتی این قانون ضد اراده ملی و فراملی، توبه کرد و خود و ملتی را از دام آن رهاند! و اراده ملی #براندازی شده در قانون را به ملت پس داد و ایران را به تمام ایرانیان واگذارد!
بر اساس فحوای این شعر، رهبر پیام داده که گروگان است! اگر او گروگان اربابانِ مافیایِ جهانی نباشد، لابد گروگانِ قانون اساسی #شبان_رمه‌گی است! و یک گروگان که قانونا ارباب بومیِ قدرت مطلقه است، می‌تواند ملتی را گروگانِ قدرتمندتر از خویش کند و بفروشد! پس هر چه زودتر باید خود و او را از این بلای موروثی نجات داد!
آقای #خامنه‌ای!
لطفا با پذیرش #درخواست_تغییر_ قانون_اساسی بنا بر اختیاراتِ بند 3 اصل 110 (همه پرسی تحت نظارت‌ملی) به نفع حضور تمام ملت و بر اساس اولویتِ حق آب‌وخاک مشترک، اختیارِ نوشتن سرنوشت هشتاد میلیون ایرانی را (بموجب بند یک همان اصل) از خود ساقط و به تمام ایرانیان منتقل کنید و دنیا را به صاحبان حق و دنیادارانش وانهید!
هر چند شما بارها ملت را به انتقاد از خود ترغیب کرده‌اید! اما من به تکلیف شما بر اساس عقل مصلحت‌اندیش خودتان انتقادی ندارم! هر چند هموطنان و دوستان زیادی را به تیغِ قانون شما از دست داده‌ام و داغدارم! بر اساس آمار خودتان که ما بدان نظارت و احاطه و اشراف نداریم، اکثریتِ ملت با مشارکت در انتخابات با اختیاراتِ شما بیعت کرده‌اند و چاردیواری است و اختیاری! ما با قانونی طرفیم که جای کارفرما(ملت) را با پیمانکار(حاکمیت) عوض کرده‌است! از ابتدای انقلاب تاکنون در غیاب نظارت ملت مستقل از التزام به قادر مطلقه، نتایجِ هر صندوق رأی، بیشتر از یک ادعای یکجانبه و غیرمطمئن نیست! و قانونا نه شما و نه مسئولین از ملت سفارش نمی‌توانید بگیرید! این شمائید که برای همه سرنوشت محتوم تعیین می‌کنید! مسئولین هم نمک‌گیرانِ ملتزم به عصای اربابند و قانونا نمی‌توانند از ملت رعیت، فرمان برند و به تقیه یا دروغ شعار می‌دهند و متعهد می‌شوند و چاه‌نمایی می‌کنند! ملت را به هیچ مرجع قانونی راه ضامن داری جز چاقوی امنیت میلی نیست! این نوشته، انتقادی است به گرگ‌وَشی به نام قانون اساسی. اینک روح این گرگ در کالبد ملت رسوخ کرده و در حال دریدن فرهنگ ملی است! و اوضاعِ حیات و ممات بس خونین و بحرانی است! پیش از آنکه پای بیگانگانِ بی‌احساسی چون #حسن_نصرالله را به شورش‌های داخلی بکشانید، #لطفا لطفا لطفا به دادِ ملت مظلوم و وطن برسید؛ پیش از آنکه وطن به داد و بیدادِ زمین و زمانِ خود برسد!
خیام ابراهیمی
11 تیر 1397
#چاره_جویی و #اتمام_حجت با وجدانِ خود


دروغ‌های ساختاری و زنجیره‌ای، ضد رستگاری

دروغ‌های ساختاری و زنجیره‌ای، ضد رستگاری!
و #شیطان_بزرگ!
خشکسالی نتیجه‌ی کاشتنِ تخمِ دروغ و زورگیری‌عقیدتی، در زهدانِ مام میهن‌ِ سترون بصورت قانونی‌است! مشکل ملت از کمبودِ آب قطره‌چکانی و نان‌ِ خونینِ خانی وحلوایِ لن‌ترانی و خورشتِ زعفرانی نیست! بلکه از سلطه‌ی قانونیِ دروغ پرچمدارانِ آسمانی است که از خانه تا کلِ کاشانه بر خاکِ مشترک مصادره‌شده به قانونِ خودسرانه‌یِ سلاخی حق‌وباطل، میهنی واحد را به مؤمن‌وکافر و خودی‌وغیرخودی، به ویژه‌خواریِ دیمی در سرایِ همگانی، تکه پاره کرده‌‌اند!
آنانکه خردجمعی را از جامِ زهرِ جمجمه‌یِ یک سلطان بنوشند، برای بر باد دادن امید ملتی تشنه‌ی آب در سراب، بهترین آموزگارانِ قانونِ زورگیری و دیگرکشی و یغمای اختیار و اراده به روشِ رهزنان بیابانگردند! و چه بد قانونی و چه بد آموزش و پرورشی!
در جهادِ کشاورزیِ کشت‌وکارِ این بادِ هرزه است که به نسیمی می‌توان از کویر فطرت پاکِ انسان، توفان خیانت و اختلاس و دزدی و ویرانی درو کرد!
ایکاش عالمِ ظالم، معلم ظلم و دروغ نبود و اراده‌ی ملتی را برای ویژه‌خواری امت خویش، به برده‌گیِ قانونِ خویش، تئوریزه نمی‌کرد! ویران شود حوزه‌های علمیه‌یِ تولید میوه‌‌های معرفتِ چنین خشکباری!
که: خشت اول چون نهاد معمار کج... تا ثریا می‌رود دیوار کج!
معمارِ بیمار با ملتِ صغیر و بی‌عار خدعه کرد! خاتمیِ بیدار "مردمسالاری مدنی" را "مردمسواری هیئتی" حقنه کرد! و محمودِ بیکار عین نقل دروغ پاشید و شیخ حسنِ مکار هم عینِ نبات دروغ سائید بر سرِ نوعروس زورگیری‌شده که لحظه‌ای بی دروغ سر به بالینِ خیانت به اعتماد ننهاد و خوابش نـبُرد!
ریشه‌ی فساد و ویرانی یک جامعه، در بازآفرینی و تبلیغِ دروغ‌های بنیادی و قانونی است! که اگر دروغ نگویی، از حقوق شهروندی و اجتماعی محرومی!
اولین دروغی که به‌عنوان خشت ابتدایی ساختمانِ انقلابِ فرهنگِ متقلب و ریاکار، رسما سرنوشتِ امنیتِ ایرانیان را عوض می‌کند، زورگیری از کودکانِ صغیر و نابالغ و به سن رشد و تشخیص نرسیده‌ در پناهگاهِ خانه و مدرسه، در مورد دینشان است! این زورگیری از حمله‌ی راهزنان بت‌پرست عرب به سرزمینی دروغ‌پرور و لاجان، از سعیِ مشکورِ کاهنانِ ساسانی آغاز شد و با ترویج تخم دروغ‌پروری خلیفه در سرزمینِ پاره پاره به تجاوز به‌عنف و عرفِ قوم مغول، همچنان ادامه دارد!
سزاست که به کودکِ صغیر پیش از سنِ رشد بیاموزند که نگوید دینش چیست! و نهایتا بگوید ‌فلان‌زاده است، نه اینکه متجاوزانه معصومیتش را لکه‌دار کنند و جاهلانه اقرار بگیرند که داعش‌مسلک است؟ یا یهودی و زرتشتی و مسیحی و یکی از هزار قبیله‌ی مسلمان؟! چون ایمان یک کودکِ کال، میراثِ درختِ مادیِ مادری و پدری نیست! بلکه جعلِ یک دروغ معنوی و میوه‌ی پلاستیکی فرهنگی در سرنوشتُ دلقک‌واره‌گی بر درختِ مرده‌یِ کاغذ زندگی است! او با این معامله‌ی اقرار دروغین به ایمان، در مقابل سکه‌یِ محبت و امنیت، می‌آموزد که ضروری است که برای پذیرفته‌شدن و کسبِ اعتبار اجتماعی و برخورداری از حقوق ابتدایی مدنی، باید از گهواره تا گور، از خانه تا مدرسه تا دفتر ثبت ازدواج و محل کار، عمری بصورت زنجیره‌ای دروغ ببافد و نشخوار کند! وگرنه ناتوان و مطرود و محروم می‌ماند!
در بن‌بست راه راست، اپیدمی افسرده‌گی ملی از همین سرچشمه آب می‌خورد! در چنین ساختار و سازوکاری باید سراغِ آبشخورِ شهروندان شاد و سرمست را گرفت!
حالا به من بگو ای قدرتمدار! در این سرایِ قانونا دروغ پرورِ ولایتمدار، افتخار ژن برتر شما آیا به شادی است؟ یا به افسرده‌گی؟ که افسرده‌گیِ پاکان، شرف دارد به شادیِ ناپاکان!
وقتی قانون‌اساسی بر اساس تقسیم ملت واحد به مؤمن‌وکافر، تنها به مؤمنینِ به‌خود، مجوز تحصیل، ازدواج، مشارکت در قوای سه‌گانه و کسب‌و‌کار می‌دهد، در واقع نان و آب پاک را آلوده به ناپاکی و دروغ کرده است!
خشتِ اول این بنای دروغ‌پرور را که شهروند را در صورتِ واندادن و تسلیم؛ از حقوق ابتدایی و مدنی محروم می‌کند، پس از توطئه‌یِ انقلابِ ویرانگر، معمار اکبرِ عصیانگر بنا نهاد!
بر بنای همین خشت کج اولیه است که با نفیِ استقلال و آزادی، فساد و جنایت و تجاوز به‌عنف، مثل آب و هوا برای توانایی و زندگی ایرانیان، ضروری و حیاتی و نهادینه شد!
آیا ضروری نیست که هر چه زودتر در راستای احقاق سلامت جامعه و حقوق شهروندی، بر اساس حق آب‌وخاک طبیعی و اولیه، ونه هیچ ژن برتر ثانویه مثل ایدئولوژی، قانون تغییر یابد؟ تا جامعه از دروغ و تظاهر و تمایز و شکاف و فقر و فساد و جنایت و ناامنی روانی و اخلاقی در امان بماند و رها شود؟
بدیهی‌است که در چنین جامعه‌ی بیمار و تبدار و آلوده‌ای، شیطان بزرگ همان دروغ بنیادی و قانونی است!
این عین پیامِ دین آزاده‌گی و پروانه‌گی در آسمان بیکران بر زمین است، و نیز استقلال از هر بت و هر پرده‌دار بتخانه‌های زمینیِ پیله‌پرورانِ آسمانی.
خیام ابراهیمی
10 تیر 1397

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...