قانون ولایتِ عقابِایران
1) بر دستی رُخِ چهگوارا خالکوبی، نه علی! بر دستِ دیگر، نقشِ مسلسل، نه شمشیر!
داداشیها او را عقابِایران خوانده و حالا مرده به تیزیِ قمه، گردِ قیمهی هیئتی!
نمادِ سرکشِ نظامِ یاغیِ وحدتِ مریدومرادی(نه خرَدِجمعی) نامش آقا وحید مرادی! که گر تلنگِ آقا دَر رَوَد، در رفته تلنگِ ملتی! کُپ کند یا رم اگر، گلهای کُپ کند به شرّ! روحِ سیمرغِ شاسیبلند در کالبد خرلنگِ ژیان! روحاللهی به کالبدِ موری در قبیلهیِ زنبوران! بر سِعهیصدرِ سینهی تنگِ ستبرش حکم حکومتِ لاتومناتِ خان خوانی: بکش برادرت را، تا زنده بمانی!
بر پوستش این آیه: مردهشور! مرا تمیز، اما آرام بشور.
بر شانههایش این ذکر مدام: من عقاب تیزچنگالم در آسمانها، اِی فلک... کی توانی با طوطیان گردانیاَم؟
اهل قفس نبود! چه بسی لقلقهیِ ایمان به هوس نبود! سوادِ چندانی نداشت! زورگیر سرگردنه نبود. زور بازو داشت و روزگاری قهرمانِ تشکِ کشتیِ میهن! و سپس پیمانکارِ دفع شرّ شد به شرّخری از مالباختهگانِ خفت و زورگیریشدهی بیوطن! اهل دعوا و کسب نان بود در ازایِ امنیتِ متعرضین به حریمِ شهروندان در بازار آزادِ زندانی و زندانبان! پرخاشگری در جستجویِ جبران مافاتِ شأن و منزلت انسانی و عمری در انفجارهای زنجیرهایِ خشم فروخوردهی روان در بازوان.
دوستانِ کمی داشت! دوستداران ریز و درشت بسیار... اما خود، دوستان ریاکار و دشمنانش را چند برابر مدعیان رفاقت میدانست! که در یک همگرایی، چون عقاب به آسمانش بردند و چون مگس بر زمینش کوفتند و زیر پا لهش کردند همچو سوسکی بالدار! مشکل از قانونِ زور است ای برادرکش! نه زورِ قانونمدار!
در سرکوب 88 مشارکت نکرد. خودعصایانگر بود. از اعزام به سوریه سرباز زد. با دشمنش که به سوریه تنداد، کلکل میکرد. 14 بار بهجرم عصیانگری، زندانی. بار آخر به جرم عربده و تهدیدِ عیانِ لاتی که تهدید و تحقیرش کرده بود در نهان! بدنش پر از فرسایش زخم و همایش تیغ و تیزی و نمایش خالکوبی: من آن زندهی کشتهام، پس هستم! در پس لرزهی انقلابِ لمپنان فرهنگیِ زورآقازادهگی، اسوهی خشمِفروخوردهیِ سرخوردهگانی شدهبود که در برابر زورِ شخصیتکش، به زور بازو پناه برده بودند! هوادار داشت! کاریزما داشت! شاخ بود و موجب تحریک شاخشکنانِ حرفهای آتشبهاختیار به زهرهچشم! پس شکستند شاخ گوزن را به راهِ شاخ شاخان به خشم.
پدر و مادر و همسر و یک فرزند 5 ساله داشت. اما چون یتیمی بیپناه بود در جستجوی پناهگاه و آرام جان به چنگودندان! گاه در هوایِ حوالیِ جمکران، گاه در سایهی مجاریِ جماران! بینِ عاروقِ ژنِ ابترِ پوز و پیازِ مقدسِ زورآقازادهگان و پُفِ یوز پیرِ لوطی و عنتران بینِ جایِ دوست و دشمن! و این اواخر میانِ قرصهای آرامبخش مشغول به الا به ذکر کشتنِ دشمن تطمئنالقلوب! تا نشنود در سلول انفرادی میان پیادهروها: بکش تا زنده بمانی! نکشی، میکشند! تحقیر و خفتات میکنند! میخورندت! انتحارت میکنند! بهر رضایِ شیطان، بطریِ گلاب قمصرِ ایمانِ کاشانی به ناکجایت میکنند! لا کردار به احوالِ مرغ و خروس لاری جانی. لا اکراه فی الدین! به سیری چند برادر؟ ناموس خواهر و مادر گروگانِ گرگِ سمنان است و تو مردِ میدانِ مولودی و عربدههای روحانی و روضهی رضوانِ علیآباد علیایِ کدام حیوانی؟!
اجارهنشین بود! عبرت گرفته بود که از نظرها پنهان بماند و سرش در کار خود به زندگی! متعهد شده بود که در فضای مجازی ظاهر نشود! غیب شد اما ظاهرش کردند! خیالاتِ مجازی بیرونی، در اندرونیِ خاظرش کردند! حالا انگار او دیگر مال خودش نبود و کار از اختیار و ارادهی فردی میان جمع گذشته بود! شاه بخشیده بود گویا، ولی شاهقلیها، نه!
24 ساعت پس از آزادی به مراسمی مجلل در برجی در شمال تهران دعوت شد. چندبار امتناع کرد! اصرار کردند! انکار از او و اصرار از ضیافت خون... با پای شکسته تنها رفت میان چند مجنون! امتناع کرد از خوردن مشروبی که یکسال لب نزده بود! با اصرار رفیقِ مست، مستش کردند! رفیقباز بود و تسبیح دستش کردند! برای شکستنش در اینستاگرام با گرفتن فیلم، تحقیر و غصبش کردند! با فحش ناموسی حقارتش را ثبت و از عرش عزل و بر فرش نصبش کردند!... تا شاخ گوزن را بشکنند، زیر شاخِ شیطان بزرگی که تنها او کلاهخود دارد!
در برابر تحقیر و فحش، در زمین حریف با ده ضربه سهنفر را زخمی کرد. یکی مُرد و به آسمان سرید! خودش اما زمین خورد و درون چاه پرید!
دستگیر و زندانش کردند! و در زندان به درگیری با قمه کارش را ساختند! از او برای عبرت دیگران فیلم گرفتند! او را باختند به ابزار رسانه و موبایل و قمه در زندان! چه تنهای بزرگی است گندهلاتِ شهر نامردان...
پیام به شهروندان: تو هیچی مرادِ بی مرادان!... هیــــچ!
.
2) کماکان، متوهمانه دشمن بساز! رجز بخوان! و به جاهلانِ شاعرِ پامنبری شعار و شور و عربده، دل بده، شیتیل بده! و تکلیف بتراش: "برای دشمنِ تنها "من" رجز بسرای!"
تحریک به جنگِ خشونتبار؟ یا دفاع مقدس؟! واکنش شهروندانِ عقیم در بنبستِ اقتصادی و ناعدالتی و زورِ فرهنگی، میان شور لوطیِ گرفتار خال لب یار و مجنون که با روحِ حقیر خروسِجنگی، با تمام هستی در انتقام و جدال است و عطشِ سلطه را با سیلیوفحش و رجز و زورگیری معنوی و مادی، برای اثبات و صدور خود به غیرخودی (کافر به خود) و بالارفتن از دیوار دیگری و گروگانگیری و گروگانفروشی، آغاز کرد تا چنین فرجامی!
جامعهی زخمی و نابالغ، همواره صغیر و مقلدِ اعتبار صادره به سرانگشتِ قدرت معنادار و محصولِ مناسبات زورمدار قلدرکبیر و چماقِ خودسران اجیر، برای سرکوب و بیعت زوری و نوچهپروری تا تصرف صغیر و کبیر!
خفتِ اختیار و ارادهی قانونا عقیم جماعت، رهاشدهگی و ناامنی هویت و شخصیت انسانی، وغیرپاسخگویی مدعی ولایت بر جهانی، ریشه در ناهنجاری شخصیت تاریخی و قوانینِ عرفی و رسمی و آسمانی! و درخت زقوم وقتی میوههای تلخ میدهد که انقلاب فرهنگی برای استقرار عدالت و مناسبات امنیت و پرورشِ شهروندان مسئول مدنی برای نوشتنِ سرنوشت همه به دست همه، قانونا در حصر ارباب قلعهها باشد! فراموش نکن: سرنوشت را یکی مینویسد ولاغیر! زور زیادی خاموش!
عقاب ایران در امنیتِ ندامتگاه ملی و دانشگاه زندان دیمی، عاقبت بر شاهرگش تیزی خورد و جان سپرد! نه به سنتِ خطِ تیغی بر یکی! بر همه و به قصد کشت! بکش تا زنده بمانی!... شعار و قار قار...
عقاب ایران سواد و نام نداشت! پیج فیسبوک و تلگرام نداشت! یکی گوشی معمولی ناکام داشت و شاخی تراشیده در اینستاگرام به سعی سایه! داداشیهای کوچولو به همت آنان که از معرکهی لوطی و عنترهایش به نیتِ ترعیب و تهدید و تطمیع، از باغ ملی چشمزهره میچینند، واجب قربةالیالنکهتِ الکباب و پپسی و نان خونین، در فضای مجازی بزرگش کردند! بادش کردند و بالایش بردند و زمینش زدند! تا عبرت ایران شود!
او... شهید گمنام؟ قربانی؟ باشرف؟ قاتل؟ میوهی تلخ و ناکامِ انقلاب فرهنگی و انفجار نور بر تاریکی.
.
3) در مراسم خاکسپاریاش دهها هزار تن عصیانگرِ پای در گلِ وطن شرکت کردند!
در مراسم بهمن فرزانه (نویسنده و مترجم 50 جلد کتاب از 9 زبان) اما: ده نفر در کویر.
#وحید_مرادی اما زبان نداشت و تنها یکی جان در گورستان!
بر خلاف #اپوزیسیونی که هزار جان شیرین دارد اما "یکی" زبان ندارد... هارت و پورت؟... تا دلت بخواهد!
صدقالله العلیالعظیم.
خیام ابراهیمی
21 تیر1397
پینوشت: کلیپها و ویدئوهای خبری و مصاحبه با وحید مرادی (پیش از کشته شدن در زندان) در بخش کامنتها...
No comments:
Post a Comment