Monday, October 1, 2018

پیچک


پیانیستی که پیچک می‌نوازد در هـــوشِ گـــوش
زیــرِ سرانگشتانِ نوازشِ نسیم
از دَم و بازدمِ آتشِ رقصان...
قراری نیست... در قِر و فرِ یک بی‌قرار!
ووُد ووُدِ علف‌هایِ هرزِ هوس است
گردِ ریشه‌هایِ درخت
که عشق‌اش در آوندِ درخت تا میوه نیست!
که خونِ جوشانی است از رگِ ریشه‌ها
که از سوراخ‌هایِ آبکشِ دلِ اسفنجی می‌چکد
و در قدم‌هایِ هرجایی می‌دَوَد
از درختی به درختِ دِگر
این رسمِ عشقِ پیچک‌هایی است که عَشَقه می‌شوند گِردِِ درخت
تا خفقان... تا مرگ!
این رسمِ پریشانیِ علف‌هایِ هرز است
که این‌جا نمان... آن‌جا بمان... هر جا نمان!
هیچ هلالِ مــاهِ پابه‌ماهی خورشیدِ زاینده نیست!
عشـــق نیست!
عشقِ زمینی، هوایی نیست!
آغوشِ زمین است برای دانه
از خــــاک تا آسمانِ پاک
از دانه تا تاک!
عشق یعنی سوختن و صبوریِ خورشید
پایِ آب و خاک و دانه در هوایِ مشترک
تا میوه!
درختانِ جنگل
میوه‌های درختِ همسایه را نمی‌جَوَند!
خود میوه می‌دهند
و سایه می‌شوند بر مسافرانِ زخمی
اما در مسافران گمشده منفجر نمی‌شوند
میان علف‌ها
مسافرانِ گمشده
در جستجوی دانه‌ای نو بیقرارند
در آغوشِ خاکِ ناب
کنار جویی... در مهتاب
زیر سایه‌یِ درختی که نه دانه است
نه میوه و نه آفتاب!
فلسفه می‌بافد بــــاد از نسیم تا توفــانِ دربدر
در گریزی ویرانگر از خویشتنِ خویش به ناکجا
بین گیسوان این درخت
تا درختی دگر!
ماهِ من نورانی از خورشیدِ ماست
میوه‌ای بر درختی که مائیم
نه دیگری.
که نـــور در آوندهای ماست
هم این و آن و هر همسفر!
رضایت به خسوف ماه، رضایت به قتل عشق است و
همواره قاتل
در پیِ ماهــــی‌است دگر.
میل به جنگلِ سوخته اما
بهانه‌ی بیقراری است به قرار در اصلِ خویش
که مشتاق وصل است اما
عاشق نیست!
به یاد آر:
که دو پادشاه، در یک سرزمین نمی‌گنجند و
دو خورشید و دو مـــاه در یک آسمان.
خیام ابراهیمی
11
مرداد 1397


هشدار: دزدی در روز روشن

هشدار: دزدی در روز روشن!
چه قدرتی دست پیش گرفته است، تا پس نیفتد؟
پرچمِ غیرخودی را با شعار... می‌دهند در دستِ استادِ هوار
سلطان: با شناسایی مطالبات مردمی، می‌توان آنها را به بن‌بست نظام سلطه کشاند!
دزد در روز روشن و از درهای باز وارد می‌شود! مالباخته در زیرزمین چه می‌کند؟
در مورد این آمار مشکوک باید گفت:
آمار شبیه آمار تعددیل شده‌ی نیروهای چپ و راستِ مهندسی شده در انتصخابات #روباه_بنفش است!
نرخ‌های القاء شده وسط دعوی:
1-
مردم بدانید! اختلاف بین تحولخواهان غیرخودی و گزمه‌ها‌ی خودی 80 درصد نیست!
2-
اختلاف تنها بین اصلاح طلبان و اصولگرایان خودی است! و این اختلاف تنها 5 درصد است!
3- #بیعت 
یعنی حمایت ملت از قانون اساسی سلطه، برای نوشتن سرنوشت بین دو ریل چپ و راست قطار صدور انقلاب به دیار قدس، توسط قادر مطلقه‌ی قانونی، و به یاری تدارکاتچیان و آبدارچی‌های سلطان صاحبکران. پس از تدارکاتچی سبز و آبدارچی بنفش، باز هم تنورداغ‌کن دلقکِ برجام، در نقشِ اپوزیسیون خودی، در راه خر داغ کنی دیگری، در میدان است!
عبارات روز:
#تعیین_نرخ_وسط_دعوی
#تریبون_نوفل_لوشاتو
#سرکوب_کوچه_پس_کوچه
#تبدیل_تهدید_به_فرصت
#به_مرگ_گرفتن_به_تب_راضی_شدن
#شل_کن_سفت_کن
#چاه_نمایی
#دزدیدن_اراده_ملی
#امنیت_میلی
#معامله_ارباب_جهانی_بومی
#کودتای_اربابی
نتیجه:
الف) ده گام به عقب یک گام به پیش
ب) تثبیت موقعیت سلطان صاحبکران
ج) تداوم سیاستهای کلان تک نفره‌ی قانونی:
1-
تقسیم ملت واحد به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی
2-
صدور انقلاب به دیار قدس و جهان تا انقلاب بعدی
3-
تداوم فحش، رجزخوانی، مشت و سیلی
4-
بالا رفتن از دیوار غیرخودی
5-
تداوم گروگانگیری و گروگانفروشی
6-
تداوم زورگیری عقیدتی
7-
نفوذ به حریم خصوصی غیرخودی
8-
تداوم تجسس و تفتیش عقاید
9-
تامین منابع مالی اپوزیسیون روبنایی
10-
صرف نمودن منابع ملی برای سیاستهای کلان اقتصاد مقاومتی، سیاست انحصارگرا، زورگیری فرهنگی، خرس وسط با اراده ملی، موش و گربه بازی با ملت، خرج کردن منابع ملی به نام ملت به کام امت.
عبرت تاریخی:
تبدیل تهدید به فرصت تنها با تصاحبِ میادین امن و دارای مجوز ( مثل نماز جمعه‌ها و نه کوچه پس کوچه‌ها)، با رویکرد #مهرورزی_ملی و هم افزایی ملی، توسط اکثریت قابل رؤیت و قابل اثبات در کنار اقلیت قانونی، برای خریدن اعتبار و مقیولیت ملی، و نمایشِ از سکه افتادن اقلیت قانونی، برای بازپس‌گیری اراده ملی براندازی شده در قانون اساسی، با درخواست #تغییر_قانون_اساسی به نفع حضور تمام ملت ممکن است!


ارباب کوچولو

ارباب کوچولو!
فکر نکن تنها خود می‌توانی با پرچم صلح نفوذ کنی به خودزنی تا نیشتر بزنی
تا به بهانه‌ای خودانگیخته مرا بزنی و در گورِ خود حصر کنی
تا بادکنکِ سبز و بنفشِ آرزوهایت پر باد شود
تا تمامِ کبوتران بال‌شکسته را با خود به سقفِ آسمان‌ها بَری
تا در کفِ آسمانِ بالاتر، قفسی را در هوا کنی
و سبک شوی و بالاتر از بالا رَوی
چه کنی؟ که قفس به پرنده دچار است!
دست بالای دست بسیار است!
.
ارباب کوچولو!
فکر نکن تنها خود می‌توانی برای هدفی کثیف که وسیله را توجیه می‌کند
اوجبِ واجبات را تمیز کنی!
وضوبگیری و خنجرت را در پیله‌ای
هفتاد و دو بار در قلبِ پروانه‌ای فرو بری
و جنازه را عبرتِ رعب‌النصر کنی.
این مرامِ شیطان بزرگ است یا کوچک؟
که ابلیس لباسِ میزبانی است به تعارفِ تجاوز، در آزمونِ خدا
بفرما، برگ سبزی تحفه‌ی خونخوار است
دست بالای دست بسیار است!
.
ارباب کوچولو:
فکر نکن که مرصاد، سرقفلیِ استراتژیکِ فتح‌الفتوح توست!
به دامچاله‌یِ تنگه‌ها
میانِ تنب کوچک و بزرگِ زورگیری
کشِ تنبانِ صدور خود به غیرخودی
40 سال است که بی‌مهابا بی‌مهار است
دست بالای دست بسیار است!
.
از قتلِ مقدسِ پروانه غمگین شدم
نه برای قاپیدنِ اعتمادِ ملیِ داریوشی که دیر یا زود تاج‌زاده‌ای با کلاه مسیح
او را یواشکی می‌درید و گیج می‌کرد و می‌شست
خونِ خدایِ دخترکِ آماده‌ی تفخیذِ اصغری قاتل را
به فتوایِ معماری حقیر و لعبتک‌های صغیر
مقتدای تو به دخترانت آوار است!
دست بالای دست بسیار است!
.
از یخ‌زدنِ دُختِ داریوش‌کبیر در چادری زیر پلِ ذهاب غمگین شدم
نه برای مادری که امیدش را در کاسه‌ی گدایی تکدستِ شیطان، ضجه می‌ریخت
برای نگاهِ نامقدسِ میری که در مانورِ شمشیرِ عشقِ عَشَقِه‌ها
به بازیچه‌یِ دخترکان در کوره‌یِ کارخانه‌یِ آدمسوزی و آدمکسازیِ خود خندید
و پیچید دورِ گردنِ پدرِ ناتوانی که از غمباد اخته‌گی، خود را در کوخِ اربابی به دارِ بی بار و بر دید!
و روی سفره‌ی هشتادوهشت تفِ سربالای اعتماد به حکمِ دیزیِ بزباش
در 92 و 96 همچنان به تمام اصولِ قانونِ آشپزیِ فتنه‌ی خود رید تا 1400!
.
ارباب کوچولو!
سربازان نشئه‌ از دریدن پنهانی به‌گمنامی
در صفِ تسلیمِ یک مافیای بی‌بازگشت ایستاده‌اند
تا روزی زیرِ پرچم شیروخورشید‌کشان
تجاوز کنند به غیرخود و دخترکانِ مرتدِ خود، به‌ تکلیفِ عنفِ مقدس!
و انکار کنند شهوتِ پدربزرگ تحریکی را به معصومیتِ غلمانی که زاده‌ی دختر محجبه‌یِ خویش است!
تا باورِ موروثی را بالا بیاورند در حدودِ تسلیم و بندگی و عصیانِ بت‌شکن
پس از 2500 سال
که 1400 سال کاهی است از کوه
حالا خدای مرده‌ را با خود ببر به هر کعبه‌ای که می‌خواهی!
ایمانی که به سزارین، با عصای موسا زاده شود
طبیعتا با گوساله‌ی سامری بر باد خواهد رفت!
"ایمان" در خورجینِ سوراخِ چوپانِ دشت‌هایِ آزاد است
در جزایرِ دوری که دست‌نوشته‌های آسمانی‌اش بُت نیست!
و بز را با علف اشتباه نمی‌گیرند
ایمانی که به خواب سنگینِ سرشبی
ندیده آقایت در شبهه جزیره‌یِ اُمّیانِ بی‌سواد
کتاب اگر معجزه بود، از قلمِ دستانِ مُرده‌یِ غیراُمّی کشته نبود
قسم به قلم! که کتاب قطره عرقی بود که از لایِ چروکِ چرکِ پیشانیِ یک محتضر
به روی رگِ گردنی چکیده و هنوز می‌تیپید در قلب
دستانت را در چشمه‌های یک خورجینِ سوراخ بشوی و رها شو!
پیش از آنکه خونی دامنِ دخترانت را بگیرد
در آغوشِ فسیلی مومیایی شده در گورِ پر از موری
که در جوانی غلمانی بوده برای یک حوری!
این آخرین خاطره‌ی نانِ خشک استقلال را
به سلامتیِ تو نشخوار می‌کنم
ای فاعلی که همواره بر وزنِ مفعولی.
بازی تمام است!
سگِ نگهبان واق واق می‌کند:
باید از غـارِ کهف هجرت کرد، به آن سویِ ناسو
فَفِرّو به الف لام و له و لا و هو
که ویروسی ناشناخته
در آبریزگاهِ این غـارِ عمومی
آب و نان است.
این صدا به گوش یکی هم نرسید!
بگذار رمه‌ها را بدرند
گردِ دیزیِ بزباشِ ارباب و درویشی
گردِ کرسی‌هایِ آزادپریشی.
خیام ابراهیمی
5 مرداد 1397

گیج و گم


گیج و گم
چو کودکی خفت‌شده در ایمانِ سگان
در برزخِ شک و یقین به باور گربه در کفر شیری به‌کامِ موشان
جایی نرو...سَرِ نبشِ قبرِ همین خیابان بمان!
به تاریکی تن بده از سیاه‌بازی در روز، ای گروگان!
به نورافکنی ایمان بیاور
که دوشاخه‌اش بین شست و سبابه‌ی یک‌دستِ آقایِ میتراست
که برق سه فاز خشکش می‌کند پشتِ میزِ بازجویی... اگر مقر نیایی!
به اماله‌یِ آب آلوده‌یِ لوله‌کشی که قورباغه در آن ابوعطا می‌خواند به شل‌کن‌سفت‌کن
و هر وقت ویرش بگیرد، به برنامه‌ی بی‌برنامه‌گی
گاه میان خواب‌ها... و گاه میان قطع و وصلِ برق‌ها... لابلایِ رعدها
لای آونگِ کنیسه در مسجدی میان کلیساها
ایمان بیاور به ندایِ بی‌وجدانِ خمارِ دیگری، نه خود
تا برایت از بفنشه‌های بهاری در حیاتِ سبزه قدقد کند به خروسکی!
به پوتینِ بَــــرّاقِ کاسپین، ایمان بیاور!
در پایِ لیاخوفی پشتِ ویترین کفشِ ملّیِ شوراها
به خاکی که باخته‌اندش در قماری، کفـــاش‌ها
و به پشت تپه‌ها فکر کن
که خوشه‌های گندم‌، تشنه و سرشکسته‌‌اند و مرده‌‌خوار لایِ آهک‌ها
ایمان بیاور به عطر خوش کافورها
به آتش‌بیارانِ رجزخوانِ آتش‌به‌اختیارها در گرگ‌و‌میش‌ها...در شب
در سرمای گزنده‌ای میان تب.
آنسوی پریزِ بــــرق، کلیدی هست
آن را بچکان برادر
آنسوی لوله‌های حیـــــات، شیرفلکه‌ای هست
آن را باز و بسته کن خواهر
که بابا مامان ندارد زیر بته‌ها، پشتِ تپه‌ها
جایی نرو میهمان! همین دور و برها بپلک، سرگردان
تا مگر پیدایت کند، میزبانِ دربِدَری بی‌نانِ ایمان
که خود میهمانِ سفره‌یِ خون است.
به آب و خاک و نور و آتش، ایمان بیاور!
و زنده بمان!
ای دلالِ نـانِ حلالِ محال
از کیسه‌هایِ آردِ پرملال.
خیام ابراهیمی
3
مرداد 1397


وصیت نامه


وصیت‌نامه
پُف کرده یــوزِ پیر به رَجَز که:
_ "
مادرِ مهر و مُحَلّلِ صلحیم به دریدنِ مامِ وطن"
چشم به آسمان، عینِ گوسفندِ قربانی
از هراسِ دیزی بزباشِ سفره‌یِ اربابِ بزرگ و کوچکِ قانونی
در لَه لَهِ حیاتِ قطره‌چکانی
_"
موشِ کور کرده‌ایم آهوان دشت را به جانِ کبوتران و جدَ بزرگِ جنگیم با خودی
تو شغالِ پاانداز، فاسقِ کدام ولایتِ مایی؟ پیرسگِ اجنبی!"
خشک شد دریا دریا
شوره بست کرانه‌های شورِ زنده‌گانی...
پاسخ ابلیس به رَجَزِ مُفتِ شیطانی:
"
دیگر هرگز، مَرا تهدید نکن کفتار!
وَرنه به فرجامی دچارت کنم که کمتر روبَهی در سراسر تاریخ از جامِ زَهرَش نوشیده!"
لعنت به معمارِ قانونِ سلطه‌ی خروس‌جنگی
که اختیارِ صلح و پرواز را
میان کاسه‌ی سَرِ دو "من"... از کرم‌هایِ پیله، نوک زده به #تکرار
"
بی‌احساس" در تبِ خالِ لبِ آن یارِ مرده‌خوار
کینه در روحِ بیمار داشت به دریدن از اَزَل
چون گربه‌ی بی‌صفتی در پوست شیر
آرام آمد و تند نشست و عینِ قرقی از دیوار اعتماد رفت بالا
و قطره قطره زندگی تحریم شد و دود تا همین حالا
که موریانه تمام رگ و آوندِ استخوانیِ بیدهای مجنون را خورده...
تا تابستان 92
که دریاچه‌‌های به‌نمک‌نشسته یکی یکی
به امید وعده‌های روبــاهِ ربّـانی
ندانستند که قانونِ قانونمدارانِ آسمانی
جز فریب و زوزه‌یِ رَجَز و بادهایِ معده و زیرزمینی نیست
بادهای موسمی خبر از تغییرِ فصل‌ها می‌دهند!
خشکسالی از تدبیرِ لحظه‌ها می‌پاشد لشکرِ غبار بصیرت در هوای زمان
لاشه‌ها امیدوار به معجزتِ یکی ناجی از لامکان
5
سال انتظار از پسِ 35 سال زوال
از دریاچه جز نمک نماند و سیاهی به‌ رویِ ذغال
اوّلِ مردادِ تابستان 97 است
همان مردادِ آتشینِ تاریخی
که ذغال کرد جنگل را...
باز خبری در راه است!
لعنت به پرچمدارانِ لاشه‌های بنفش و سرخ و سیاه و سبزِ لجنی.
صدای بذلِ ناقوس کلیسا می‌آید به نیش؟ یا دعوتِ مؤذن مسجد به خویش؟ یا تهدیدِ کنیسه به غیرخویش؟
زمان از حرکت ایستاده
بوی گندِ لاشه‌های گندیده‌ی شترهای حجازی
دردِ تشنگی و گرسنگی و بی‌آبی و بی‌برقی را
از یـاد و حافظه‌ی تاریخی برده...
مانده تنها دردِ دِینی که باید ادا کند مدیون...! می‌شود آیا...؟
بوی انتقام در بن‌بستِ کوچه‌ها می‌پیچد
خونِ جوانان وطن
چون انگورهای رسیده‌ی 57
آنچنان سرخ و گرم نیست!
سیاه است و تباه است و ناکام
به یک غوره سرد و به یک مویز جوشان و بی‌دوام...
هیچ پشیمانِ فردایی، به خشتِ خانه‌یِ گزمه‌ها رحم نخواهد کرد دگر
مگر بارقه‌ای از نورِ رحم را به جبرانِ مافات بچشد در سحر
نه چون جام زهر تلخ از انتقام و پشیمانیِ، گــــاهِ خطر
که از شرابِ نابِ رحمانی
آبِ محال از سرِ خیال گذشته...تا هفت آسمان
نه از تـــاک مانَد نشان و... نه از تــاکــنِشان!
خیام ابراهیمی
ویدئو: تابستان 92 سفر به #اورمیه یا #ارومیه ؟!


رمزگشایی خواب‌های مافیای مقدس


رمزگشایی خواب‌های مافیای مقدس
پدرخوانده کیست؟ در این مسیر یکطرفه!
که قصدِ بازگشت ممکن‌و... ترکش ناممکن است!
تو را در آغــوش به مسلخ می‌برد به خیرخواهی عاشق‌ها!
که به عشقِ گروگانگیریِ مقدس زنده‌اند گروگان‌ها
پس و پشتِ هر خوابی یک نیّتِ مقدس می‌کارَد رَاهبر انتحاریِ فاسق‌ها
به انگیزشی برای اهدافِ مقدسِ بازوانِ هشت‌پایِ دَرهم
تمام بازوان بین جهل و آگاهی، بیگانه از هم
از یک اتاق فکر انگیزه می‌نوشند بین قلم‌ها و قدم‌ها
نجاتِ مام میهن و فرزندانِ گمراهِ این خاک مشترک
چگونه برادرِ صادق، ناجیِ خواهر درمانده می‌شود، به عشق و مکر و هوش مقدس؟
چگونه خواهر صادق ناجیِ برادر درمانده می‌شود، به عشق و فریب و هوش مقدس؟
چگونه رشوه، خون‌رسانی و یارانه می‌شود از رگِ فرزندان و سربازانِ پیدا و گمنام به رگِ فرزندان و سربازان پیدا و گمنام؟
چگونه خون هدیه می‌شود از رگِ انسانِ قربانی به آدمکِ مقدس؟
از این جیب به آن جیب جابجا می‌کند بسته‌های خون را "مارلون براندو"
با یک تیله‌ی زمینی و خاکی در دخمه‌یِ دهان و در پشتِ لُپ‌های گشادِ آسمانی و هوایی
خریدنِ روحِ اعتماد از سَمّ بی‌اعتمادی، گیج کرده اعضاء بنی‌آدم را در کالبد وطن
بنی آدم اعضایِ یک پیکرند آیا؟!
سناریو این است:
بگو "من مسلمان نیستم"!
بگو: آریایی‌ام! حتی یک یهودی و یا مافیایی‌اِم
اما هرگز نگو: "ایرانی‌ام"!
فحش بده به کثرتِ غیرخود و به سختی و خشونت و دریدن
زیرِ پرچمِ وحدتِ نرمِ #رضا_پهلوی که بُت نیست!
بُت کن او را و سلطنت را که خود نمی‌خواهد!
"
تو" باید بخواهی! رضاپهلوی کیست؟! پادشاه منم!
یاری بخواه از راهِ کامران عشق به نجاتِ او... و ببر خود را تا امنیتِ گام‌ها
ما ناجیانِ عشق به وطنیم در یکی از بازوانِ اختاپوسِ نفرت
بستر بساز برایِ نجات وطن در آغوش نفرت
مارلون براندویی علیه دون کورلئونه:
"
بهانه‌ای برای کودتا لازم است!"
یکی از بازوان در اندیشه _که نه!_ در بازیِ نافرمانیِ بدنی است!
یاغی و تشنه کن سلول‌ها را به نافرمانی در بن‌بست!
گیج کن!
میان این همه تاکتیک که روحش یکی نیست و در جیبِ یکی است!
میان این همه سلولِ محاطِ تنهایی، در محیطِ تنهایِ جمع
تو را به کدام مسلخ می‌برند ای فدایی؟ ای چریک خدایی بر خلق؟
نافرمانی بدنی کدام است؟ فرمان مدنی بده با عشق!
کودتایی در کار است برای نجاتِ قانونِ ناخدایی!
فرمان "عشق" بده! پیش از این سکانس به لقمه‌ها
"
باید یکی از بازوان بهانه بتراشد!"
تو تنهایی!
تصرف کن میدانِ تنهایی را در حواشیِ نمازجمعه‌ها
به مهرورزی و عشق
فرمانِ عشق بده! در متنِ اقلیت به خدعه‌ها!
پیش از آنکه نفرت تمامیِ تو را از درون و برون بِدَرَد! بکاهد!
بیشتر شو با عشق به تنهایی در راه‌ها
که هر دوستی، دشمنِ دوستِ دشمنِ دوستِ توست!
تا کمرت را به کم‌شدنِ همسفران نشکسته‌اند در آوردگاهها!
راه در روحِ مسیر عشق است! نه این و آن... نه عاشقِ گمنامِ راهی مقدس!
#خاتمی_توبه_کن 
از #قانون_اختاپوس_هوس!
و پناه ببر از غارِ مصلحت به قانونِ آزاد و مستقلِ قطره‌ها در اقیانوس
و به قدرتِ وحدتِ آسمان اعتماد کن!
در این کثرتِ ویرانگرِ دقیانوس!
خیام ابراهیمی
31
تیر97
دقیانوس:
پادشاه اهل ضلالت (در زمان اصحاب کهف) دقیانوس بود، جباری(دجّالی؟) متمرد و کافری بت‌پرست در لباس خدایی. قومی گفتند دعوی خدائی کرد و خلق را بر طاعت خود دعوت کرد. و این دقیانوس با لشکر و حشم فراوان از زمین پارس آمده بود و این مدینه ٔ اِفِسوس دارالملک خود ساخته و هر کس که سر در چنبر طاعت وی نیاوردی و از دین وی برگشتی او را هلاک کردی.

حلقه مفقوده


حلقه‌ی مفقوده در #اپویسیون
به عبرت تاریخی، حالا نخند کی بخند!
وقتی به حاجی لندنی در اپوزیسیون خارج‌نشین، گفتم: ملت اگر مطالبه‌ای دارند باید از مطالبات قطره‌چکانی و نخودولوبیا شدنِ قانونی در دیزی بزباش اربابی دست بردارند و به‌جای کوبیده و تریت شدن در تظاهراتی بدون‌مجوز در کوچه‌پس‌کوچه‌ها، خیلی محترمانه و مدنی، در یک زمان و با یک#زبان_پیشاآزادی و یک خواسته یکراست به یک مکان موجّه و دارای مجوز حضور مثل نماز جمعه‌ها بروند و خواستشان را صریحا بیان کنند که: مایلند در کنار اقلیتِ خودی کنترل کل دریا را به دست گیرند و سیاست‌هایِ کلان فراملی و سرنوشت خود را خودشان بنویسند، اما قانون اساسی مانع این شراکت ملی است و ملت واحد را به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی پاره پاره کرده و ضروری و لازم است که برای وحدت ملی و صلح به‌عنوان بزرگترین قدرت مردمی در مقابله با دشمنِ استعمار خارجی و قدرت استثمار داخلی، برای آبادانی وطن مشترک، قانون اساسی به نفع حضور تمام ملت تغییر کند! لذا چون ضروری است برای این خواست ملی اکثریت خود را بصورت عددی، زیر چشمانِ دوربین‌های باز و بسته اثبات کنند! و البته نه به تکرارِ بیعت و تف سربالایِ خوانشِ مصلحنی صندوق سوراخ88 در 92 و 98 تا 1400. تا تداراکاتچیان غیرپاسخگوی الکی در دوری باطل هی وعده‌‌های پشمکی ندهند! که در راه رسیدن به دیار قدس همه هزینه‌اند و اصولا نظارت ملی قانونا بر منابع ملی و سرنوشت وطن حاکم نیست و اساسا هیچ اصلاحاتِ مردمی با چنین قانونی مقدور نیست... که حاجی لبخندی زد گشاد...!
با خود گفتم شاید معنای خنده‌اش این باشد که در این دورهمی میلی، پس تکلیف ما چه می‌شود؟
با شوق ادامه دادم:
حاجی هیلارامپ پوتینِ عزیز!
لابد شما هم از چریکهای خدایی خلق و انقلابیون #منقلی_مجازی هستید که دوست دارید یک اقلیت غیرخودی برایتان انقلاب کنند تا نان شورای انقلابتان جوری روغنی شود که روغنی برای شوراهای محلی باقی نماند! برای همین است که از هر کس که آدرس را درست نشان دهد بیزارید و خنده‌تان گرفته که مگر آقایتان که مست قدرت است می‌گذارد کسی شریک قدرتش شود؟ و شما باید بنشینید و به لطایف الحیل ملت شاکی و گیج را میان راست و دروغ اخبار کانال‌های ماهواره‌ای عدیده از قبیل نوزاد#اینترنشنال جدیده مچل کنید تا یاغی نشود! تا بدون در دست‌داشتن مکانیسم راستی آزمایی قانونی که بناچار بصورت دیمی و با بضاعتِ هوش هیجانی نخودی، هی بصورت زنجیره‌ای اعتماد کنند و در هپروت مغبون و نفله شوند و شما هم هی ایشان را از زیر کرسی‌های آزادپریشی تحریک کنید تا در بن‌بست کوچه‌پس‌کوچه‌های غیرمجاز دنبال این نفوذی و آن خودفروخته سرشان به تاقِ کلاهخودِ#سرداران_الماس کوبیده و بادشان خالی شود و شما هم با دلی سیر از سفره‌ی دیزی اربابی، پس از قیلوله بنشینید به موش‌وگربه‌بازی مجازی و #نوری‌زاده پردازی و خرس‌وسط با ملت آگاه و همیشه در صحنه، با حالی کوک، بین اخبار و داستانهای هزار و یکشب مشکوک از قم تا دیار قدس و کرکوک، شستشو دهید چشم تراخمی این ملت مفلوک را! این وسط هربلایی که سر ملت بینوا آمد بیاید! دمشان گرم و دندشان نرم! حقشان است! دو تا سرخر کمتر، بهتر#امت_خودی را باید از چرکِ #ملت_غیرخودی پالود!
وگرنه این حرف‌ها که لبخند ندارد، هموطنِ غیور و ناموس‌گزندِ گرامی!.
آیا #راهکار امن و صریحِ من خنده‌دار است؟ یا رفتارِ فحاشانه و خشونتبار انقلابیونِ پادشاهی‌خواه ضدِ#رضا_پهلوی که در دنیای مجازی آتش‌بیارِ آتش‌به‌اختیارانند و نیز مبارزین کش‌مدارباز و مردمسوار سرسبزِ تاج‌برسرزاده و محجّبه وِزوِزی در مطالباتِ روبنایی، خنده‌دار است؟ که آدرس را درست نشان ندهند و هی این موضوع ساده را بپیچانند و کش‌دهند تا برای باز و بسته کردن گره و کورکردنش و گذران عمر، تا پایان عمر نوح سوژه ببافند و باز کنند!
این ادب و تعارفات سنتی و آداب پرده‌پوشی و اتلاف‌وقت و ریاکاری مکتبی است که رعایا را کشته و ارباب را زنده کرده و راندمان کار ملت مؤدب و دروغگو و کینه‌توز و ریشه زن و آدمفروش را غیرژاپنی کرده!
تعارفات الکی برای یک دورهمی و شب چله‌ی مفرح و پامنقلی و چای لب‌ریز و لب‌پر و لب‌سوز و آجیل و از ژاپن تنها تخمه‌ جاپونی... تا خوش بگذرد. اما بگذرد! همین!حاجی که خوشبختانه حسابی دقیق شده‌بود به من، مفش را بالا کشد و چیزکی گفت و فید شد:
گفت: به خرمگسی زل زده و می‌خندم که یکساعتی که فک می‌جنبانی، سمج نشسته روی ریشت و جُم نمی‌خورد! انگار فهمیده تو هم معتادِ تقلیدی و رمق نداری که به اندازه‌ی یک نخود تلخکی فسفر بسوزانی که می‌توان با حرکتِ یک‌دست، مگس را پراند! چون لمس شده‌ای و نمی فهمی که مگس عقل دارد و می‌داند دارد لای ریشت چه کار می‌کند! همانطور که با تکان خس‌وخاشاک از روی سبزه‌زار بیت‌المال نمی پرد؟! اما اگر جان داشتی، می‌فهمید و می‌پرید! امتحان کن! باز مثلِ آخرین لبخند شهید سعید اسلامی، لبخندی زد و رفت که رفت...! حتی نگفت که چون از نماز جمعه خوشش نمی‌آید و آلرژی دارد، لذا حاضر است یک وطن بر باد فنا رود اما قانون تغییر نکند و پایش به آن حواشی نرسد! چون نفله شدنِ هالوها در فتنه‌ی غیرقانونی قانون فتنه‌ها در 88 را عشق است به #تکرار و #ویژه‌خواری و #مردمسواری_دیمی!
خیام ابراهیمی
30
تیر 1397


کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...