Monday, October 1, 2018

مفنورتر


منفورتر از #ترامپ کیست؟
شباهت و فرق عمو تری و رقبای الکی، با حسن جقجقه و جناح‌های پفکی!
برادرِ ویژه‌خوار و اصلاح‌جَلَب، می‌گوید: "منفورتر از ترامپ کسی در دنیا نیست!"
گفتمش: منفورتر از ترامپ کسی است که هم ملت خود را غیرخودی می‌داند و هم جهان را. این قادر مطلقه و قلدرِ بینوای چهل‌و‌چهارزنه‌ی منتخبِ مردم، لااقل ملت خود را خودی می‌داند!
ارباب و گزمه‌هایِ دستاربه‌سرِ چپ‌وراستِ رعایای مچل بین پلیس خوب اروپا و پلیس بد امریکا را باید با نرمش‌قهرمانانه خلع پوستین کرد و کویر را به ایشان سپرد تا به جبران‌مافات و به‌یاد نخلستان‌های مدینه، برای نان خود تا آخر عمر چاه بکنند؛ شاید شبی، نیمه شبی، به آه سحری، به آب رسیدند و بلایِ خشکاندنِ وطن دفع شد!
احزاب دموکرات و جمهوری‌خواه امریکا همان کاری را با اربابان حاکم بر ملت‌های غیرخودی می‌کنند که جناح چپ و راستِ بومی، با ملت غیرخودی در وطن و سایر ملل...
این ویژگیِ مشترک تمامیتخواهان و قادران مطلقه‌ی جهانی و بومی است.
هر دو دارای حق مشروعیتِ ژن برترِ قدرتند!
اولی دارای قدرتِ حصولیِ سرمایه و تملک و حق تکنولوژیک-ایدئولوژیک+دموکراسی
دومی مدعی قدرتِ غصبیِ ایدئولوژیک+دیکتاتوری
و البته هر دو با در جیب داشتن قدرت ژن برتر ثانویه، سوار بر حق آب و گل طبیعی و اولیه‌ی خودی و غیرخودی...
هر دو با پنداری مشترک، جهان را به خودی و غیرخودی، و مؤمن به خویش و کافر به خویش، تقسیم کرده‌اند و بر این حکم حکومتی و استراتژیک پای می‌فشارند که: یا جهان با ماست، و یا بر ما.
اما یک فرق دارند: یکی بر بستر رفتار دموکراتیک پاسخگوی ملت خویش است؛ اما دیگری بر بستر تقدسِ گفتاری، پاسخگوی خدا هم نیست! چه برسد به ملت خویش و جهان.
"
ملتِ قانونا عقیم ایران" تکه گوشتی است بین چنگالِ همین اربابان جهانی و بومی.
ایران یعنی اراده ملی و "قانونِ تمام ملت"! نه قانونِ یک قدرت‌مطلقه.
"
جهان" یعنی قانون تمام ملت‌ها (نه ارباب‌ها)، و نه قانون یک قدرت مطلقه.
فرق دو قدرت مطلقه‌ی جهانی و بومی در تقسیم خودی و غیرخودی در درون و بیرون از حوزه‌ی قدرت خویش است! اما اغلب روش‌های #جرزنی و غیرخودی‌کشی‌شان شبیه هم است!
جهان سرمایه‌داری بر اساسِ مبانی دموکراتیک، به ملت خود پاسخگو و متعهد است؛ اما جهان غیرخودی را برده می‌خواهد! ( به تاکتیک اقتصادی، ریختن گندم مازاد در دریا و... برای گرسنگان افریقا اشک تمساح ریختن)
نظام ایران اما، هم ملتِ غیرخودی خود را و هم جهان را برده می‌خواهد!
"
ملت ایران" که مِردِ زبانِ "بزرگ‌امت‌داران" است، یعنی قدرتِ تصمیم‌سازی قانونی تمام ملت (بدون حذف و انحصارگرایی ایدئولوژیکِ ملتزم به حکم حکومتی و قدرت فردی).
بدیهی است که تا قانون اساسیِ نظام قادر مطلقه، به قانون اراده ملی تغییر نیابد، ملت و کشور ایران در جهان بی‌اعتبار است و در استراتژی شل کن سفت کن و بازی ارباب قلعه‌ها و شریکان اروپایی‌ و برده‌های جهانی و اسیران شرقی‌اش، ابزار بازی تا ویرانی منابع ملی در تنش بین قدرتهای جهانی و بومی است!
#برجام 
که محصول سرنوشت‌سازی پنهانی صاحبان قدرت فراملی بومی، برای ملت قانونا بی‌اختیار است، حربه‌ی خرس وسط‌بازی با خون ملت قانونا عقیم، بین ارباب جهانی و نوچه‌هایش، با ارباب بومی و آلت‌ها و بازوان چپ و راست ویژه خوارش است.
اظهارات روبنایی مسئولین نظام و قدرت‌های جهانی، هیچ ضمانت الزام آوری برای هیچ‌کدام در قبال ملت ایران ندارد! همچنانکه منافع ناشی از آن صرف جنگ و تنش آفرینی شد و ملت فقیرتر و ناامن‌تر و مملکت بی ثبات‌تر شد... دلار 1000 تومانی پیش از رسوایی پیشابرجام کجا و دلار 7000 تومانی پسابرجام کجا؟ حالا هم که حباب ترکید ... این یعنی جان و عمر مردم باد هوا و هوی و هیجان خرس وسط بازی با هویت ملتی که هیچ دخل و تصرفی در تصمیمات کلان سرنوشت خود ندارد... در چنین وضعیتی است که بدون قدرت ملی گربه با موش، از بیرون و داخل هرگونه بازی که خواست می‌کند!
وقتی ارباب بومی نظام غیرملی، بتواند نسبت به تعهدات خود در مقابل مردمی که رعیت خود می‌داند ملتزم نباشد، ارباب جهانی هم می‌تواند نسبت به دیگرانی که آنان را رعایای خود می‌خواهد، التزامی نداشته باشد!
رفتار مدعیان اربابی و قدرت مطلقه در حوزه‌ی جهانی و داخلی دقیقا مشابه هم است!
از وعده‌های سرخرمنِ خمینی گرفته تا نقض آن در قانون اساسی ضد اراده ملی و فک جنباندن ملیح ممد و مموشی و مش حسن،... تا برجام.
اربابان و نوچه‌ها و گزمه‌های جهانی و بومی تشنه به خون مفتِ اراده‌های عقیم ملی و مردم غیرخودی هستند و هر دو به گفتار دروغین و بدون ضمانت قانونی، از ملت دم می‌زنند!
"
قدرت" یعنی استقرار اراده ملی در قانون اساسی، نه ترقه و تیرکمان دوعباسی.
بدون شراکت تمام ملت در نظام تصمیم‌سازی، برجام یعنی کش دادن روزمره‌گی اراده ملی توسط جهان.
یعنی خرس وسط اربابان جهان و ارباب بومی و دلقک‌هایشان، با جنازه‌ی ملت قانونا عقیم.
بدون تغییر قانون اساسی و مشارکت تمام ملت در وزن‌کشی اراده ملی در تعیین سیاست‌های کلی ملت ایران، جهان اعتبار لازم را برای قدرتِ کاذبِ نظام سیاسی حاکم بر ایران قائل نخواهد شد!
چون نظام یعنی: قدرت‌ تصمیم سازیِ ملت ایران، نه قدرتِ نظامیِ سوار بر ایران!
خیام ابراهیمی
19
اردیبهشت 97

همراه شو ای وطن


همراه شو ای هموطن!
چریک چروکیده(بهزاد نبوی): "مردمی آگاهند که راه را از صندوق همیشه‌سوراخ 88 قانونمداران مکلف به حکم حکومتی تکرار کنند!" (نقل به مضمون/ لینک در پیامدانی)
وقتی رگ حیاتی و اعتبار ویژه خواران چپ و راست، وابسته به بیعت با قانون فراملی غیرپاسخگویی‌ست که تنها نیازمند خوانش تعدادی صندوق برای بیعت است، نه رأی؛ آنگاه 3 راه پیش روی ملت در بن‌بست است!
1-
انقلاب و خشونت برای تصرف حق مشارکت در قدرتی که اراده ملی را قانونا براندازی کرده است!
2-
خرید اعتبار ملی بصورت پیاده (در حاشیه‌ی یک متن با #نافرمانی_مدنی) برای کسب اکثریت مطلق تعداد تحولخواهان تا تغییر قانون به نفع همه.
3-
سوار بر قطار بی‌اختیاری و تکه پاره در قطار لکوموتیورانان و قانونمدارانِ سبز و بنفش صدورِ انقلاب از جیب ملت قانونا عقیم به دیار قدس.
کریس رِآ: جاده‌ای بسوی جهنم
Chris Rea: Road To Hell
بسیارخوب! من اینجا کنار رودخانه ایستاده‌ام
اما گوئی آبی جاری نیست
این آب می‌تواند با هر سمی که فکرش را کنی آلوده شود و به خروش در بیاید
و من زیر نور چراغ‌های خیابانی‌ام...
اما پرتو لذتی که من درک می‌کنم
در پشت باوری که به سایه‌ها سرازیر شده می‌رمد
و ترس از جنایت یک مرتد
لبخند را روی هر چهره‌ای می‌خشکاند و می‌ماسد
و احساسی مشترک هر ناقوسی را به فریاد می‌آورد :
"
این یک شکست اصولی و درست نیست "
آه، نه !... این جاده‌ای است به‌سوی جهنم...
و تمام جاده‌ها به "اعتبار" ختم می‌شود!
و هیچ کاری از تو ساخته نیست!
تنها تکه‌هایی ازکاغذند که در اطراف تو به پرواز در می‌آیند
(
تلاش تو بیهوده است)
آه، مراقب دنیا باش! خوب نگاه کن!
چه اتفاقی دارد می‌افتد؟ (چه بلائی می‌خواهد نازل شود)
تو باید این درس را سریع یاد بگیری و خوب یاد بگیری
این شاهراهی آزاد رو به ترقی نیست!
آه، نه!... این یک جاده است
می گویند جاده‌ای‌ست
این جاده‌ای است به‌سوی جهنم..
این ترانه همراه با پیام کتاب مشهور موج سوم به قلم آلوین تافلر، وقتی چاپ شد کلی صدا کرد (الکی...)
Well I'm standing by the river
But the water doesn't flow
It boils with every poison you can think of
And I'm underneath the streetlight
But the light of joy I know
Scared beyond belief way down in the shadows
And the perverted fear of violence
Chokes the smile on every face
And common sense is ringing out the bell
This ain't no technological breakdown
Oh no, this is the road to hell
And all the roads jam up with credit
And there's nothing you can do
It's all just pieces of paper flying away from you
Oh look out world, take a good look
What goes down here
You must learn this lesson fast and learn it well
This ain't no upwardly mobile freeway
Oh no, this is the road
Said this is the road
This is the road to hell
https://www.youtube.com/watch?v=0SZbJpbVRzo

نگار من! زنده‌ای یا مرده؟


نگار من! زنده‌ای یا مرده؟
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت...به غمزه‌ی قمه‌یِ ایمانِ پدر، قیمه قیمه شد!
لعنت به قانونِ #مردستیز (که مرد را حیوان می‌پسندد) و لعنت به قانون #زن‌کش و #کودک‌آزار و زورگیرِ #نرسالاران_دیمی که بازآفرینی و سیمولیشن مناسباتِ خشن عصرحجرش، قلب‌ها را سنگی و انسان را غارنشین و بدوی کرده! لعنت به کاهنانِ سرقفلیِ قانونِ دوران پارینه‌سنگی و مشرکانِ کاسبکارِ دستاربه‌سرِ قبایلِ هیئتی، که به خویِ کورِ خویش اعاده کردند و کشتند آن حی‌القیوم را که کتاب لایزالِ سنگی نباراند به معجزتی از آسمان! چون زنده بود در وجدان و ایشان چون کران!
قانونِ موقتِ گذار از بدویتِ سلطانی به مدنیت شهروندی که نبض غیرت نزدیکتر از رگِ گردنِ مردانِ شهر را به مسلخِ بتان اخته کرد و باجی به‌نام قمه داد به چنگالِ نگارکشی
لعنت به قانونِ نرمشِ قهرمانانه‌ی نرانِ حقیرِ ضعیف‌کشی
که از قانون پرچمداران سبز و بنفش و سرخ و سیاه، گریخته آن #جانبازِ #معمارِ_کبیر_تفخیذ و پناه برده به جرعه آبِ زمزمی از نیاگارایِ #کانادا ی صغیر
تا #شعار_سال شرقِ تو را در نان‌ومسکن‌وآزادی و درمان مجانی و حمایت از بینوا، از جامِ غربِ زندگیِ انسانی بنوشد!
به جبرِ صدور انقلابِ معمار تفخیذ رَبّانی، به دنیای حیوانی
و برکتِ جنگ و تحریمِ مالباختگانِ اعتماد به جنونِ کفتارِ پیرِ خدعه‌یِ خودی، با ملتِ غیرخودی
آب حیوان تیره گون شد... خضر فرخ‌پی کجاست؟
که تحریم کرده انسان را رسمِ کین و جاهِ افعیانِ جبرجغرافیا به بیدادگاهِ صحرایی
تبارک‌الله احسن‌الخالقین به فَکِ هرزه‌خوار و هرزه‌گو‌یِ مکارمِ بنفش و
به لقلقه‌ی گسل‌های‌ آن فک‌ِ تمدن‌ها، پشتِ دماوند و ختم و خاتمِ رذالت سبز و پااندازان مارِ ویژه‌خوارِ هار و ژنِ ابترِ عارف‌الجاهلین‌المجانین
#توبه 
نمی‌کنی هنوز ای بتِ فسفری از قانونِ شریعتِ مهارِ راهزنانِ عهد بوقِ ابوبکرهایِ بغدادی آیا؟
که غم‌ از جنون و زوال عقل قانونی یک تو بر همه، به خشم تبدیل شده، آقاجانِ جنیان جانی
تبارک‌الله به پارادوکسِ استراتژیِ #مرصاد دانه‌پاشی در دامِ دینِ دونِ دنیایِ مؤمنین به جهلِ علما، با کولیسِ جهل مُرَکب
که ویروسِ زوگیری ایمانِ موروثی در اسکلتِ قانونِ طاعونِ موش‌های رسمی
شهر را در بهشتِ کفتارها و کرم‌ها و موریانه‌های آدمخوار در بیغوله‌ها حصر کرده
بینِ معرکه‌یِ استراتژیکِ جناحِ ممدعلی و حسن‌علی و سعید‌علی‌های کوره‌های آدمک‌سازی و آدمسوزی
#خبر:
یک جانی به مجوز تاخت‌وتاز امنیت میلیِ قانونِ جنونِ تنبان راهزنانِ بیابانی
سر دخترش را با خنجرِِ قتل‌های زنجیره‌ای قیمه قیمه کرد و به دار آویخت و
میان درد و خون و ناله و عجز، بخیه زد به معجزتی
بکارتِ دختران را به آبروداری معتدمینِ وحوشِ محله‌ها و محلل‌های معامله‌یِ مبارکِ پیوندِ سیخه‌ای
لعنت به قانونِ نرمشِ قهرمانانه‌ی دریوزگانِ تملکِ عصرحجری
دستمریزاد! به انقلاب فرهنگی متجاوزین به عنف، ذیلِ خُرخُرِ خوابِ تو به قیلوله‌‌های عصرِ نفتی
به ترنمِ خِرخِر خِرخِره‌ی بریده از تیغِ گنبد‌هایِ طلایِ مساجدِ ضرار
تبارک‌الله به قانونِ زورگیریِ باورِ راهزنان تپه ماهورهای بدوی
داعش سیری چند؟... نگار من!
شریک جرمید ای همه امیدواران به قانونِ شریکانِ دزد و رفیقان قافله
قفل شده انسان میان چنبره‌یِ قانونِ افعی‌هایِ کویرِ لوت لوطی و عنترهایش
ای قانونمدارانِ خولی‌نژاد!
که تقواتان بند است به تار موی و بندِ تنبان و سیه‌پولی و مناسکِ روزه و صبرِ پادگانی‌ به بویِ کبابِ قناری
که معرفت آزمایشگاهی‌تان تخت در امان است از جریمه‌ی قانونی تجاوز نگاهِ شهروندانِ امریکایی
که رستگار نخواهید شد، جز با کفر به قانون ایمانِ زندانِ عقده‌های حشری
فردا دیر است؛ سیّد!
بگذار در "قانون حصر" زرد شود آن امیدِ سبز به قانونمدارانِ سرخِ دریدن.
خیام ابراهیمی
17
اردیبهشت 97
......
پی‌نوشت:
*
لینک خبر (در کامنت):
1-
پهلوانِ رزمی‌کار، با نرمش قهرمانانه‌ سنتی، دختر معلولِ جسمیِ پیانیست‌اَش را با قمه دار زد!
پدر داعش‌مسلک حتی اگر نگار را بکشد، بنا بر حق ولایت بر فرزند، بر خلاف مادر، حکمش اعدام نیست! این است معنای قانون اساسی ولایت نری بر جماعت قجری.
حالیا هی امید ببند، به صندوقِ همیشه سوراخ 88 قانونِ عنتران منتری!
که دزد اعتماد، به تکلیفِ قانون، مالک مطلق و دزدِ اراده و حقوق ابتدایی انسان مختار است!
2-
از این خبر غمگین می‌شوی یا خشمگین؟ و یا آمیزه‌ای از غم خشم و اشک؟ و شاید انتقام... یا تنها می‌نگری و می‌گذری؟ راهزنان منتظر انتقام تواند به سرکوب! پس اگر نرمتنی، لااقل انتقامت را به نافرمانی مدنی بسپار!
به ریشه‌های احساس خود فکر می‌کنم! و اینکه در اولین فرصت چگونه باید خود را به خویشتنِ خویش اثبات کنم! که زنده‌ام؟ یا مرده؟


بخوان ای وطن


چهار سال پیش در چنین روزی، در آستانه‌یِ ادوارِ سالیانه‌یِ #نمایشگاه_کتاب ، حداقل 530 نفر از دوستان، به این نوشته از مهرِ خویش جان بخشیدند!... امروز اما، گویی گم‌شده‌ایم و یا گم کرده‌ایم و یا توانی از نفس افتاده‌...! نوشته همان است و نویسنده همان... هر چه هست در امواجِ هوایِ مشترک است!
این یعنی، استحاله‌ در فقدان هوای #هم_افزایی و عنصر مشترک تمام اعصار در موج‌سواری بر احوالِ نسل‌هایِ دنباله‌دار، که کم کم خسته می‌شوند و پیر تا حذف... و دیگر هیچ...!
در فقدان تشکیلات مدنی و تک‌افتاده‌گی و تک‌پرانی و خلاء حافظه‌ی تاریخی، در شرایط کویری، که هیچ عبرتی به نسل بعدی منتقل نمی‌شود! این است سرنوشت ایرانی در دور باطل 110 سال پس از مشروطه!... که ارزش نه در من است و نه در دیگری و نه در این نوشته! بلکه ارزش در تعبیر و معنایِ #هم_افزایی ناممکن بر بستر رقابتِ بنیادیِ #دوگانه_اندیشی جهانی است! طرحی نو باید درانداخت!
...
و حکایت همچنان باقی است:
ناخواندنی‌ها
-----------
بخوان ای وطن
"
به نامِ من "
که تو را پَـروَرد به فــــــــــروشِ "من" یک "تن"
بخوان!
ناخوانده کتاب‌هایِ بی بال و پر را
که زیرِ چکمه‌هایِ هزار گمان
پاتابه‌هایِ یقین به شک ندارند و
بــال بــال می‌زنند "یک کتی" زِ کتمان!
بخوان!
خُرده شعرِ خریداران را
ای ناخوانده من، در خویش!
چگونه بخوانَـمَـت اِی قـفـل‌هایِ هر کاخ؟
چگونه نمی‌خوانی‌اَم: "کلـیـدِ هر کــوخ"؟!
که قلعه در قلعه شادخوارید زِ بُرجِ "من"
همچو "یک‌بال و یک‌پـای‌شکسته‌گان"
که نه آینه‌اند، نه مار و نه عصا
نه ساحرانِ مسحورِ هیچ موسا
و نه هُـدهُـدانِ مامورِ یک‌سـلیـمـان موریانه‌یِ پای‌برجا.
با هـــزار آسمان و یک جزیره‌یِ بی‌آب
کدام جرعه‌اید به نگاهِ عطشی ناب؟
در امواجِ هـزار تاویلِ ابر و سراب
با چنته‌یِ دو بهارِ یک عقاب زیر آوار
و مرغِ چهل زمستانِ "یخ در پیــــچ" روی ریل قطار
و سوته قناریِ صد تابستانِ لــــوت بر ساحلِ نشخوار
و پرســتــویِ یک تاریخ پائیــــزِ سرنوشتِ کاغذی در انبار ...
و دیگر هیــــچ!
جمع مستانِ فتوا کجا و شراب هزار ساله؟
در شبستانِ هزار کتابِ ناخوانده
شعردوشـان به جامِ زهرِ هم
شیر ‌فروشان به دامِ شهرِ هم
کتابِ گـُـنگِ "یخ در بهشت" به کامِ دهرِ هم
نمی‌خورَد خِرَدِ گوشِ هیــــــــچ تشنه‌گُمی
به ترافیکِ "تن" و "آهن" و "اَهرِمن"
به بن‌بستِ "من" و "من" و ...
تنها "من".
...
پیش از آن که من
بِــدَرّاند "من"
به "یک مصرعی" منِ یک ما شو
ای بلندایِ کوتاه‌دامن و تردامنِ یک "من"!
آه ای هزار پاره تن!
ای وطن!
................................
خیام ابراهیمی
12
اریبهشت 93



Tuesday, May 1, 2018

دلایل‌تان چیست


دلایل‌تان چیست؟
استمداد از اصلاح‌طلبانِ دانشمند و امیدوار!
پرسشی دارم از هموطنان عزیزی که برای مشارکت در انتخابات بعدی از حالا به شک افتاده‌اند!
مسلما دلایل شک و باورتان بیانگر آگاهی و جایگاه مدنی و لیاقت شما در برخورداری از مواهب مدنیت در قرن بیستم‌ویکم است! اینکه آیا شما از تدارکاتچی و لکوموتیوران ناامید شده‌اید یا از قانونِ ثابت ریل؟ ریلی ثابت با دو خط آهنی چپ و راست و از پیش طراحی شده‌‌ در راستای سیاستهای کلیِ اقتصادی، نظامی، سیاسی و فرهنگیِ نظام، بموجبِ اختیارات مطلقه‌ی ناشی از بند یک اصل 110 قانون اساسیِ امانتدارِ قطار، با نیّتِ صدور انقلاب به مقصد دیار قدس، که شما را به توکیو نمی‌برد! و یا چون اساسا و قانونا این قطار نمی‌تواند به توکیو سفر کند چون منطقا اختیار ساخت ریل و تعیین مقصد و تکلیف سوزنبان با شما و منتخب بی‌اختیار شما نیست! و یا چون تدارکاتچی برخلافِ مسیر و قانون قطار، با پرچمی سبز و بنفش، امیدی واهی به شما داده و مکانیسم نظارت بر او و تنبیه او در دست شما نیست، شما از قانون فراارادی خود ناامید شده‌اید و پی به عقیم بودنِ اراده‌ی خود در تعیین مقصد برده‌اید؟! و حالا خواستار تغییر قانون به نفع اراده‌ی خودید؟
براستی به کدام دلیل از سوار شدن به قطار بعدی به شک افتاده‌اید؟
آیا شما مدیریت اموالتان را به دزدِ اموالتان و برگزیدگان و مستخدمینِ خاص او که تنها بصورت کلامی به شما ابراز ارادت می‌کنند و مستخدم شما نیستند، وامی‌گذارید؟ و یا برای مدیریت اموالتان با شخصی که قانونا پاسخگوست با او قرارداد می‌بندید و حقوقش را می‌دهید، تا نتواند در امانت خیانت کند؟ آیا شما می‌توانید سیاست‌های کلی نظام را که به معنای سرنوشت شما و فرزندان شماست، برای خرج شدن منابع ملی خودتان برای جنگ در سوریه و جهان تغییر دهید؟
ممنون می‌شوم اگر از دلایلتان برای دست یافتن به "مکانیسم بروکراتیکِ راستی‌آزمایی و خوانش صندوق رای" که بدان اعتماد دارید، در بستر غیردموکراتیک با سلطه‌ی قانونی اختیارات قادر مطلقه در راه حفظ نظام که از اوجب واجبات است، آگاه شوم؟
حتما دلایلی موثق در دست دارید که در فقدان نظارت ملی، بنا بر اختیارات غیرپاسخگوی قانونمداران و ملتزمین به ارباب قانونی، اعتماد شما کسب شده و عملا و علی‌رغم عبرت سال 88، صرفا برای بیعت با قانون اساسی مجاب شده‌اید!
با عنایت به اینکه پاسخ "چاره‌ای نیست"، با توجه به استعمالِ "بیعت" با قانون اساسی و استمرار سیاستهای کلی صدور انقلاب به دیار قدس، دلیل مجاب کننده‌‌ای برای تسلط بر سرنوشت ملی نیست! لطفا تنها با تشریح "مکانیسم اعتماد مدنی‌ و قابل ردیابی‌تان" که مبتنی بر مکانیسم سنتی اعتماد به تار سیبیل دایی‌جان و قسم حضرتعباس خانعمو نیست، مرا یاری دهید!
در مثل مناقشه نیست! اما بگذارید پرسش خود را خیلی ساده کنم، شاید زبان الکنم بالاخره فهمیدنی شود:
آیا شما مدیریت اموالتان را به دزدِ اموالتان و برگزیدگان خاص او که به شما ابراز ارادت می‌کنند می‌دهید!؟
اگر نه! چرا؟... (نپرسیدم اگر آری! چرا؟... چون جاهل العارفین خود بهتر میدانند که با فهم قانون اساسی، جز شریک 40 ساله‌ی دزد و رفیق قافله، نمی‌توان بود! و کسی که بر این موقعیت اصرار دارد ویژه خواری است که سفره‌اش به خون یک ملت قانونا عقیم آغشته است!)
با احترام
خیام ابراهیمی
9 اردیبهشت 97

اِستیج و شویِ انتخاباتیِ بیعت با قانونِ سلطه
========================
مدتی قانونِ لندن، کرده "مـــا" را "من" و "تو" ... تفرقه بنیادِ استعمار و نامش "من‌وتو"
"
من" خودش باشدو "تو" هر خودی و غیرخودی... یا که ابزارِ وِای یـــــــــا که فدایِ "من‌و‌تو"
یا که قربانِ دو چشمِ دین و قانونِ وِایم ... یا که قربانیِ کین و فتنه‌زارِ "من" و "تو"
"
من‌وتو" غاصبِ چشمانِ خمارِ "من" و "تو" ... "دزد" بی مــــا نَشوَد زنده سوارِ من و تو
صحنه‌پردازیِ مــــوجِ دل‌ و مکر است و سراب ... صحنه‌یِ موج‌سواری و شکارِ "من" و "تو"
"
من‌وتو" رمزِ فریب و انتخاب و خوانش است ... وانهادن به شعورِ شـــــــــهسوارِ من و تو
صحنه‌یِ بازیِ با رأیِ من و تو: پیشِ چشم ... پشتِ صحنه رأی خـوانَـد: در غبارِ من و تو
کسی‌از رأیِ من و تو خَبَرش نیست جز او ... نقشِ خرسِ وسطِ معرکه، کارِ من و تو
"
داوران و وکلاء" بنده‌یِ فتوایِ خفا ... قادرِ مطلقه خواهد "مرده‌خوارِ" من و تو
"
من‌وتو" نشئه‌یِ بازی، رویِ موجِ "صد و ده" ... خارج از این مـــوج، مُرتَدّیم و خاریم من ‌و تو
جایِ آن هست که دل را نبریم بر اِستیج ... "من‌وتو" بی من و توست شکرگزارِ "من" و "تو"
شعرِ ما را نَخَرند مزدبگیرانِ هنر ... چون هنر وقف شده ضدِ عیارِ من و تو
صحنه در چنبره‌یِ غاصبِ دین است و هنر ... "انتخابات" نقیــــضِ اعتبارِ من و تو
وَرنَه حکمِ قاضی‌ُالقضاتِ اِستیجِ قضــــــا ... کی شود با رأیِ مردم، همقطارِ من و تو
گر که ما معتبریم، قاضیِ میدان بهرِ چیست؟ ... گر که قاضی حُکم رانَد، پس چه جایِ من و تو؟
بابک و شهرام و بهرام و رضا: منصوبِ شــــاه ... جمله‌گی افسارِ شاهند و، ســـوارِ من و تو
رأیِ تو "بیعتِ تو" داغ کند صحنه‌یِ او ... تا بگوید با مَنَند و رهسپارِ "من‌وتو"
وَرنَه بینِ گزمه‌هایِ یک سپاه فرقی نیست ... جز فریب و خنده بر رأی و شعارِ من و تو
شویِ یک قادر مطلق حقِ قانونی اوست ... مشکل از قانونِ اشک‌اَست بر مزارِ من‌ و تو
"
صحنه‌گردان" خوب داند فضل و آدابِ هنر... چون "رهــا" کرده سُمَش را بر تبــارِ من و تو
حکمت:
من و تو زنده از آنیم که "خود" رأی باشیــم ... خود برانیم بخت خویش‌و "مــا" شویم با من و تو
گر که قانونِ بُتی، خرج کند ثروتِ مــــــــــا ... جمله‌گی برده‌یِ اوئیم‌و نه مایِ "من و تو"
وحدتِ صد "من" و "تو" با هوسِ یک صیّـاد ... وحدتِ ما نیست با خویش‌و به‌کامِ من و تو.
حَقِ آب و گل و شهروندیِ یک مِلکِ مشــاع... نکند "حــــــــذف" کسی را زِ حقوقِ من و تو
صحنه‌یِ مُلک و حقوق و شهروند و اختیـــار... نیست در بندِ دل و دیـــن و علـــــومِ من و تو
"
حقِ شهروندی" فرا از هنر و علم و عباست... "سفسطه" رأیِ من و بیعت و حذفِ "من" و "تو"
خیام ابراهیمی
11
اسفند 1395
No automatic alt text available.

رضاشاه وسط سفره‌یِ سعیدعلیشاه


"
رضاشاه" وسطِ سفره‌ی هفت‌سین "سعیدعلی‌شاه"


تاکتیکِ گوساله‌ی سامری در استراتژی بحران‌سازی زنجیره‌ای اعتماد ملی، آبِ خضرِ اجنه و کیمیایی است برای تداومِ جنایتِ سلطانِ جانی و جان‌جانی! تاکتیکی که زیرمجموعه‌ی تاکتیکِ "تبدیلِ تهدید به فرصت" است، آن هم در راستای تاکتیک "هدف وسیله را توجیه می‌کند" (با القاء خوانشِ مصنوعیِ"حفظ نظام از اوجب واجبات است") و ذیل استراتژی #دوگانه_اندیشی ژن برتر ایدئولوژیک، تکنولوژیک، سرمایه، مالکیت، و قومیت...!
خرگوشی که در وقتِ مقتضی از آستین شعبده‌باز بیرون بیاید، معجزه نیست! دامی برای حیرت و جذبه هنگام بحرانِ تازه‌یِ ساحرین با مارِ طنابی در فقدانِ اراده ملی و عصایِ اژدهایِ موساست! تاکتیک ماهی‌گیری از آب گل‌آلود و موج‌سازی و موج‌سواری تا موج‌شکنی بر اراده‌ی ملت قانونا عقیم، میانِ بحران‌های دست‌ساز زنجیره‌ای 40 ساله، در مقابله با خطر خودگردانی قومیت‌ها تا سرکوبِ تشکیلات مردمی و جنگی که برکت بود و دورانِ سازندگی رفسنجانی و استیجِ مجلس لاریجانی و میدان کاذب آزادی و صید و حذفِ استقلال اندیشه با قتل دگراندیشی و شناسایی و خشکاندنِ هر گونه سرچشمه‌یِ استقلال و آزادی، تنها از قدرتِ مطلقه‌ی غیرخودی‌کُش در چارچوب قانونیِ یک نظامِ سلطه‌ با رُبدوشامر دموکراسی در سه‌کنجِ اتاقِ خوابِ واداده‌گی و تسلیم بر‌می‌آید! بدیهی است که اثبات مسلمانی به خوانشِ داعش، در آوردگاهِ نرمش، هم هزینه و هم درآمد دارد!
.
الف) #رضاشاه
چندی پیش رسانه‌های حاشیه‌نشین وابسته به منابع قدرت گزارش دادند که برخی از معترضینِ زبان‌به‌گوشِ دل دردالِ مدلول، ذیل پرچمِ مامورینِ امنیتی داغ‌تر از آش مفعول، شعار داده‌اند: "روحت شاد... رضا شاه!" خیلی هم مقبول.
روز 3 اردیبهشت، اعلام شد پیکر مومیایی‌اش در ضلع غربی مرقد مطهرش ظاهر شده است!
پرده‌دارانِ امامزاده‌شاه‌عبدالظیم ابلاغ کردند، جنازه مربوط به رضا شاه نیست، لذا دوباره خاک شده و منتظر اعلام نظرِ گزمه‌های حضرت ماهند!
همان رسانه‌های پای در زنجیر از قول برخی از مردمِ فقیر و نیز نامردمانِ اسیر، ذکری خواندند که جنازه‌ی عیان شده از صندوقِ بیت‌المال، خودِ خودِ رضاشاه است!
رسانه‌های موازی اما به "علم لدنّی" به صدا و سیمای ربانی، ناخبری را بلندگو کردند: "عده‌ای می‌گویند مامورین امنیتی جنازه را به جای دیگری انتقال داده‌اند!"
در این گرد و خاک، خیلی تصادفی "تقویم تاریخ" هشدار داد که: 4 اردیبهشت، واقعا روز تاجگذاری رضا شاه است! که بود!
5
اردیبهشت "رضا شاه دوم" اعلام کرد که جنازه‌ی پدربزرگ هنوز در ایران است و شایعه‌ی انتقال به مصر دروغی بیش نبوده است!
و در این خرس وسط مصلحت، با تطبیق عکس‌ها ظاهرا کشف می‌شود که : چیزی که عیان است... چه حاجت به بیان است؟
پرسش: چرا خرگوش در موقع مقتضی از آستین شعبده‌باز و بحران‌ساز درآمده است؟
.
ب#سعید_امامی (اسلامی)
خبر کشف مومیایی پیکر رضا شاه از حوالی آرامگاه تخریب‌شده‌‌اش که این روزها یادش زنده و رسانه‌ای شده است، مرا به یاد گـورِ ویران‌نشده‌یِ عامل قتل‌های زنجیره‌ای، شهید حاج سعید امامی، که به امر قادر مطلقه، عاملِ نفوذی اسرائیل شناخته و معرفی شده بود، انداخت.
هرچند خدماتِ زورگیرانه‌یِ اولی به امت، با خدمات زورگیرانه‌ی دومی به ملت، در نیاتِ پاکشان قابل قیاس با هم نباشد و نیز جنازه‌ی متلاشیِ اولی تحت تاثیرِ تکلیفِ واجباتِ واجبی، زیر سنگ قبرِ روبنایِ ویرانه‌ی امنیت‌ملی پوسیده باشد و پیکر مومیایی شده‌یِ دومی زیر ساختارِ زیربنایی و ماندگار مدرنیته‌‌اش سالم مانده باشد! اما مکانیسم موج‌سازی و موج‌سواری و موج‌شکنی هر دو برای گیج کردن و متلاشی کردن رفتار تشکیلاتی مردمی و نیز ایجاد رعب و وحشت در مقابله با آزادی اراده و فریبِ اعتماد ملی، به نیت مقدسِ اخته کردن اراده‌ی ملی، یکی است! هر دو بازیگرِ ساختارِ نظام "قدرت مطلقه" بودند! یکی در قامت شاه و دیگری ذیل نورافکنِ حضرت ماه.
در این میان گویا تمام نیک‌اندیشانِ ساده لوحِ کاسبکار فراموش کرده‌اند، بدون تضمین قانونی نظارت ملی، به هیچ خبر و هیچ شعار و هیچ پندار و گفتار و رفتاری اعتماد نیست!‌
تو گویی اعتماد به ویژه‌خواران سبز و بنفش و سیاه، و اعتماد به شیتیل‌خوران سرخ روسی از تولد تا مرگ، سرنوشت ملی از دورانِ شیخ فضل‌الله لیاخوف‌الدین مشروطه‌ی قجری تا دوران معمار تفخیذ است!
.
ج) #سعیدعلی"سعید" مرا یاد سه قوای نگهبانِ سفره‌یِ هشت سینِ سعیدعلی می‌اندازد!
از سعید حجاریان بگیر تا سعید عسگر و سعید جلیلی و سعید حدادیان و سعید حنایی و سعید طوسی و سعید مرتضوی و شهید حاج سعید امامی که جاسوس اسرائیل بود و قبرش خراب نشده است هنوز!
به قول سیدعلی باید بر حال مردمی گریست که بر مظلومیت صاحب 24 سال شعار آبکی و تکراری اقتصادی، مثل قلب سنگی گریه شان نمی‌گیرد و هنوز امیدوارند!
یعنی یکی آن بالا به بصیرتی خودسرانه هی برای مردم شعار مفید صنعتگری کند و گزمه‌های سبز و بنفش به فرمانش آن کار دیگر کنند! تا جایی که بزرگترین بازیگر و غارتگر و گزمه‌ی نظام به نام نامیِ "محمود دلقکچیانِ و بی‌وجودنژاد" تمام سرلمپن‌های مرئوسش در زندانند و خود در شورای مصلحت نظام، به ریش خس و خاشاک می‌خندد!
سعید مرا یاد صف‌های بعدی بیعت با ساختار دور باطل چنین معرکه‌ای بر روی دو ریل چپ و راست ثابت غیرملتزم به مسافرین بینوا به پوزخند تدارکاتچیان لکوموتیورانی می‌اندازد که هرچند سوزنبانی دارای اختیار و به سفارش مردم نیستند، اما تحت قانونِ حکم حکومتی سیاست‌های کلی و سرنوشت حاکم بر مردم برای جنگ جنگ تا دیار قدس آماده‌ی پیمانکاری و جانبازی و عقوبتِ تحریمند و برای سرگرمی، در مسیر سفر، هی به رگ چشمان مردم امید پفکی چیپس و ماست با جام زهر تزریق می‌کنند و صد البته از جیب مردم شیتیلش را می‌ستانند.
مکانیسم سنتی اعتماد به تار سیبیل دایی جان و قسم حضرتعباس خانعمو، مکانیسمی قبیله‌ای و بدن نظارت ملی و ضد مدنیت است!
بدون تغییر قانون سلطه به نفع نظارت ملی، مکانیسم علمیِ "راستی آزمایی" ناممکن است!
بدون مکانیسم راستی آزمایی، اعتماد ملی و مدنی، عقیم است!
بدون تضمین قانونی اعتماد ملی مدنی، ایران و ایرانی در ابهامِ لجنِ بی اعتمادی بنیادی و دروغ و فریب و خیانت و بدگمانی از هم خواهد گسست!
ناز شستِ بازیگرانِ استعمار جهانی و بازیچه‌های استثمار بومی و دلال‌های جنازه ملی، برای اتلاف منابع ملی در شل کن سفت کن بنیادی سرانجامِ مبهم برجامِ نافرجام بر اساس تاکتیک تسری بحران و بی‌اعتمادی ملی.
سنگ قبر سعید امامی، سنگ قبرِ اعتماد ملی است!
خیام ابراهیمی
6
اردیبهشت 1397




هم افزایی؟ یا رقابت برای حذف و برتری


هم افزایی؟ یا رقابت برای حذف و برتری؟
بنی آدم اعضای یکدیگرند… که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار... دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی‌غمی... نشاید که نامت نهند آدمی
#سعدی
با توجه به معنای مصرع دوم بیت اول، که از گوهری یگانه سخن رانده، برخی معتقدند که مصرع اول باید چنین باشد: بنی آدم اعضاء یک پیکرند! حال آنکه بر اساس گوهر یکسان و برابر، برداشتِ دوم، منطقا نادرست به نظر می‌رسد! و به باورم همان "اعضاء یکدیگر" درست است.
در روایت اول (اعضاء یکدیگرند)، فحوای شعر بر همیاری و پرکردن خلاء وجودی انسانها برای تولید مهر که بزرگترین عنصر وحدتبخش است، می‌باشد! در واقع یکی می‌تواند دستِ توانای یک فلج باشد...دیگری پای یک شل... یکی چشمان یکی کور... و دیگری گوش یکی کر... نهایتا هر توانایی ویژه‌ی غیرارادی و موروثی، می‌تواند خلاء دیگری را پر کند! که چنین منطقی به زندگی مدنی معنای ارزنده می‌بخشد و موجب امنیتِ اجتماعی می‌شود! با این همه اگر هر کس دارای اندک عقلی باشد مختار است و صاحب اراده، چرا که همه دارای یک سیستم تعقل و مغز واحد هستند که به فردیت و تشخص اعضاء جامعه استقلال می‌بخشد و اجتماع و کسب معرفت به نسبت وسعت وجودی معنادار و قابل سنجش می‌شود! در این روایت، معنای شعر می‌تواند معطوف به #هم_افزایی باشد! مؤلفه‌ای که متاسفانه در اغلبِ نظامهای سیاسی مبتنی بر حقانیتِ ژن برترِ ایدئولوژیک، تکنولوژیک، سرمایه و مالکیت موروثی، و بر اساس رقابت آزاد برای کسب قدرت برتری، در آن فقدان اصل #هم_افزایی_مردمی به چشم می‌خورد و شکاف طبقاتی موجود ناشی از همین قدرت موروثی و انحصاری است!
چنین شکافی اصولا با توجه به تعادل طبیعت، با اختیار و امنیت انسان ناهمخوان است و بر همین اساس است که نظام سلطه شکل می‌گیرد!
بر این اساس در روایت دوم (اعضاء یک پیکرند)، اگر مغز به عنوان یک عضو از پیکر اجتماعی با اعضاء متنوع قلمداد شود، آنگاه حق تفکر برتر منحصر به یک شخصیت واحد بوده و در واقع یکی باید به جای همه فکر کند! با این نگاه اعضاء جامعه به یک مغز واحد نیازمندند که بدون آن، سایر اعضاء و بدن کارایی ندارند! این روایت به‌معنای نیاز جامعه به یک عقل کل و یک قدرت مطلقه‌ی تصمیم‌ساز است! بنابراین نظام‌هایی که قائل به حق برتر و #ژن_برتر ایدئولوژیک، تکنولوژیک و سرمایه و تملک و قومیت و نژادند، سایر اعضاء را بدون این حق برتر، تابع و ابتر می‌خواهند!
نمونه‌، نظام جمهوری اسلامی و امریکا و شوروی سابق و بقایای آن و نیز نظام‌های فئودالی و ارباب رعیتی سنتی‌ و نظام‌های نژادپرستند! در چنین نظام‌هایی، از نسل آینده قدرت تعیین سرنوشت سلب شده است!
بنابراین برای دستیابی به یک جامعه‌ی امن، راهی جز اولویتِ حق اولیه و طبیعیِ آب و گل بنیادی و برابر، بر اساس هم افزایی مردمی، بر هر حق ثانویه‌ی حصولی همچون ایدئولوژی و تکنولوژی و ثروت و سرمایه و تملک و قوم و قبیله و نژاد، به نظر نمی‌رسد!
بنابراین قانون اساسی به عنوان میزان و شاخص ارزشی و تصمیم سازی یک جامعه، نمی‌تواند بر برتری بنیادی و سلطه‌ی بخشی از جامعه بر سایر اقشارِ آن استوار و متعادل گردد!
بر همین مبنا تغییر قانون اساسی ج.ا که جامعه را به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی تقسیم کرده و منابع مشترک ملی را در جیب بخشی از آن خرج می‌کند، بزرگترین مانع بنیادی در راه استقرار امنیت ملی است و ضروری است که هر چه زودتر به نفع برابری و حضور تمام مردم در نظام تصمیم‌سازی سرنوشت ملی تغییر کند! وگرنه ویرانیِ ایران، روزافزون است!
خیام ابراهیمی
30
فروردین 1397


کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...