نگار من! زندهای یا مرده؟
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت...به غمزهی قمهیِ ایمانِ پدر، قیمه قیمه شد!
لعنت به قانونِ #مردستیز (که مرد را حیوان میپسندد) و لعنت به قانون #زنکش و #کودکآزار و زورگیرِ #نرسالاران_دیمی که بازآفرینی و سیمولیشن مناسباتِ خشن عصرحجرش، قلبها را سنگی و انسان را غارنشین و بدوی کرده! لعنت به کاهنانِ سرقفلیِ قانونِ دوران پارینهسنگی و مشرکانِ کاسبکارِ دستاربهسرِ قبایلِ هیئتی، که به خویِ کورِ خویش اعاده کردند و کشتند آن حیالقیوم را که کتاب لایزالِ سنگی نباراند به معجزتی از آسمان! چون زنده بود در وجدان و ایشان چون کران!
قانونِ موقتِ گذار از بدویتِ سلطانی به مدنیت شهروندی که نبض غیرت نزدیکتر از رگِ گردنِ مردانِ شهر را به مسلخِ بتان اخته کرد و باجی بهنام قمه داد به چنگالِ نگارکشی
لعنت به قانونِ نرمشِ قهرمانانهی نرانِ حقیرِ ضعیفکشی
که از قانون پرچمداران سبز و بنفش و سرخ و سیاه، گریخته آن #جانبازِ #معمارِ_کبیر_تفخیذ و پناه برده به جرعه آبِ زمزمی از نیاگارایِ #کانادا ی صغیر
تا #شعار_سال شرقِ تو را در نانومسکنوآزادی و درمان مجانی و حمایت از بینوا، از جامِ غربِ زندگیِ انسانی بنوشد!
به جبرِ صدور انقلابِ معمار تفخیذ رَبّانی، به دنیای حیوانی
و برکتِ جنگ و تحریمِ مالباختگانِ اعتماد به جنونِ کفتارِ پیرِ خدعهیِ خودی، با ملتِ غیرخودی
آب حیوان تیره گون شد... خضر فرخپی کجاست؟
که تحریم کرده انسان را رسمِ کین و جاهِ افعیانِ جبرجغرافیا به بیدادگاهِ صحرایی
تبارکالله احسنالخالقین به فَکِ هرزهخوار و هرزهگویِ مکارمِ بنفش و
به لقلقهی گسلهای آن فکِ تمدنها، پشتِ دماوند و ختم و خاتمِ رذالت سبز و پااندازان مارِ ویژهخوارِ هار و ژنِ ابترِ عارفالجاهلینالمجانین
#توبه نمیکنی هنوز ای بتِ فسفری از قانونِ شریعتِ مهارِ راهزنانِ عهد بوقِ ابوبکرهایِ بغدادی آیا؟
که غم از جنون و زوال عقل قانونی یک تو بر همه، به خشم تبدیل شده، آقاجانِ جنیان جانی
تبارکالله به پارادوکسِ استراتژیِ #مرصاد دانهپاشی در دامِ دینِ دونِ دنیایِ مؤمنین به جهلِ علما، با کولیسِ جهل مُرَکب
که ویروسِ زوگیری ایمانِ موروثی در اسکلتِ قانونِ طاعونِ موشهای رسمی
شهر را در بهشتِ کفتارها و کرمها و موریانههای آدمخوار در بیغولهها حصر کرده
بینِ معرکهیِ استراتژیکِ جناحِ ممدعلی و حسنعلی و سعیدعلیهای کورههای آدمکسازی و آدمسوزی
#خبر:
یک جانی به مجوز تاختوتاز امنیت میلیِ قانونِ جنونِ تنبان راهزنانِ بیابانی
سر دخترش را با خنجرِِ قتلهای زنجیرهای قیمه قیمه کرد و به دار آویخت و
میان درد و خون و ناله و عجز، بخیه زد به معجزتی
بکارتِ دختران را به آبروداری معتدمینِ وحوشِ محلهها و محللهای معاملهیِ مبارکِ پیوندِ سیخهای
لعنت به قانونِ نرمشِ قهرمانانهی دریوزگانِ تملکِ عصرحجری
دستمریزاد! به انقلاب فرهنگی متجاوزین به عنف، ذیلِ خُرخُرِ خوابِ تو به قیلولههای عصرِ نفتی
به ترنمِ خِرخِر خِرخِرهی بریده از تیغِ گنبدهایِ طلایِ مساجدِ ضرار
تبارکالله به قانونِ زورگیریِ باورِ راهزنان تپه ماهورهای بدوی
داعش سیری چند؟... نگار من!
شریک جرمید ای همه امیدواران به قانونِ شریکانِ دزد و رفیقان قافله
قفل شده انسان میان چنبرهیِ قانونِ افعیهایِ کویرِ لوت لوطی و عنترهایش
ای قانونمدارانِ خولینژاد!
که تقواتان بند است به تار موی و بندِ تنبان و سیهپولی و مناسکِ روزه و صبرِ پادگانی به بویِ کبابِ قناری
که معرفت آزمایشگاهیتان تخت در امان است از جریمهی قانونی تجاوز نگاهِ شهروندانِ امریکایی
که رستگار نخواهید شد، جز با کفر به قانون ایمانِ زندانِ عقدههای حشری
فردا دیر است؛ سیّد!
بگذار در "قانون حصر" زرد شود آن امیدِ سبز به قانونمدارانِ سرخِ دریدن.
خیام ابراهیمی
17 اردیبهشت 97
......
پینوشت:
*لینک خبر (در کامنت):
1- پهلوانِ رزمیکار، با نرمش قهرمانانه سنتی، دختر معلولِ جسمیِ پیانیستاَش را با قمه دار زد!
پدر داعشمسلک حتی اگر نگار را بکشد، بنا بر حق ولایت بر فرزند، بر خلاف مادر، حکمش اعدام نیست! این است معنای قانون اساسی ولایت نری بر جماعت قجری.
حالیا هی امید ببند، به صندوقِ همیشه سوراخ 88 قانونِ عنتران منتری!
که دزد اعتماد، به تکلیفِ قانون، مالک مطلق و دزدِ اراده و حقوق ابتدایی انسان مختار است!
2- از این خبر غمگین میشوی یا خشمگین؟ و یا آمیزهای از غم خشم و اشک؟ و شاید انتقام... یا تنها مینگری و میگذری؟ راهزنان منتظر انتقام تواند به سرکوب! پس اگر نرمتنی، لااقل انتقامت را به نافرمانی مدنی بسپار!
به ریشههای احساس خود فکر میکنم! و اینکه در اولین فرصت چگونه باید خود را به خویشتنِ خویش اثبات کنم! که زندهام؟ یا مرده؟
No comments:
Post a Comment