چهار سال پیش
در چنین روزی، در آستانهیِ ادوارِ سالیانهیِ #نمایشگاه_کتاب ،
حداقل 530 نفر از دوستان، به این نوشته از مهرِ خویش جان بخشیدند!... امروز اما،
گویی گمشدهایم و یا گم کردهایم و یا توانی از نفس افتاده...! نوشته همان است و
نویسنده همان... هر چه هست در امواجِ هوایِ مشترک است!
این یعنی، استحاله در فقدان هوای #هم_افزایی و عنصر مشترک تمام اعصار در موجسواری بر احوالِ نسلهایِ دنبالهدار، که کم کم خسته میشوند و پیر تا حذف... و دیگر هیچ...!
در فقدان تشکیلات مدنی و تکافتادهگی و تکپرانی و خلاء حافظهی تاریخی، در شرایط کویری، که هیچ عبرتی به نسل بعدی منتقل نمیشود! این است سرنوشت ایرانی در دور باطل 110 سال پس از مشروطه!... که ارزش نه در من است و نه در دیگری و نه در این نوشته! بلکه ارزش در تعبیر و معنایِ #هم_افزایی ناممکن بر بستر رقابتِ بنیادیِ #دوگانه_اندیشی جهانی است! طرحی نو باید درانداخت!
...و حکایت همچنان باقی است:
ناخواندنیها
-----------
بخوان ای وطن
" به نامِ من "
که تو را پَـروَرد به فــــــــــروشِ "من" یک "تن"
بخوان!
ناخوانده کتابهایِ بی بال و پر را
که زیرِ چکمههایِ هزار گمان
پاتابههایِ یقین به شک ندارند و
بــال بــال میزنند "یک کتی" زِ کتمان!
بخوان!
خُرده شعرِ خریداران را
ای ناخوانده من، در خویش!
چگونه بخوانَـمَـت اِی قـفـلهایِ هر کاخ؟
چگونه نمیخوانیاَم: "کلـیـدِ هر کــوخ"؟!
که قلعه در قلعه شادخوارید زِ بُرجِ "من"
همچو "یکبال و یکپـایشکستهگان"
که نه آینهاند، نه مار و نه عصا
نه ساحرانِ مسحورِ هیچ موسا
و نه هُـدهُـدانِ مامورِ یکسـلیـمـان موریانهیِ پایبرجا.
با هـــزار آسمان و یک جزیرهیِ بیآب
کدام جرعهاید به نگاهِ عطشی ناب؟
در امواجِ هـزار تاویلِ ابر و سراب
با چنتهیِ دو بهارِ یک عقاب زیر آوار
و مرغِ چهل زمستانِ "یخ در پیــــچ" روی ریل قطار
و سوته قناریِ صد تابستانِ لــــوت بر ساحلِ نشخوار
و پرســتــویِ یک تاریخ پائیــــزِ سرنوشتِ کاغذی در انبار ...
و دیگر هیــــچ!
جمع مستانِ فتوا کجا و شراب هزار ساله؟
در شبستانِ هزار کتابِ ناخوانده
شعردوشـان به جامِ زهرِ هم
شیر فروشان به دامِ شهرِ هم
کتابِ گـُـنگِ "یخ در بهشت" به کامِ دهرِ هم
نمیخورَد خِرَدِ گوشِ هیــــــــچ تشنهگُمی
به ترافیکِ "تن" و "آهن" و "اَهرِمن"
به بنبستِ "من" و "من" و ...
تنها "من".
...
پیش از آن که من
بِــدَرّاند "من"
به "یک مصرعی" منِ یک ما شو
ای بلندایِ کوتاهدامن و تردامنِ یک "من"!
آه ای هزار پاره تن!
ای وطن!
................................
خیام ابراهیمی
12 اریبهشت 93
این یعنی، استحاله در فقدان هوای #هم_افزایی و عنصر مشترک تمام اعصار در موجسواری بر احوالِ نسلهایِ دنبالهدار، که کم کم خسته میشوند و پیر تا حذف... و دیگر هیچ...!
در فقدان تشکیلات مدنی و تکافتادهگی و تکپرانی و خلاء حافظهی تاریخی، در شرایط کویری، که هیچ عبرتی به نسل بعدی منتقل نمیشود! این است سرنوشت ایرانی در دور باطل 110 سال پس از مشروطه!... که ارزش نه در من است و نه در دیگری و نه در این نوشته! بلکه ارزش در تعبیر و معنایِ #هم_افزایی ناممکن بر بستر رقابتِ بنیادیِ #دوگانه_اندیشی جهانی است! طرحی نو باید درانداخت!
...و حکایت همچنان باقی است:
ناخواندنیها
-----------
بخوان ای وطن
" به نامِ من "
که تو را پَـروَرد به فــــــــــروشِ "من" یک "تن"
بخوان!
ناخوانده کتابهایِ بی بال و پر را
که زیرِ چکمههایِ هزار گمان
پاتابههایِ یقین به شک ندارند و
بــال بــال میزنند "یک کتی" زِ کتمان!
بخوان!
خُرده شعرِ خریداران را
ای ناخوانده من، در خویش!
چگونه بخوانَـمَـت اِی قـفـلهایِ هر کاخ؟
چگونه نمیخوانیاَم: "کلـیـدِ هر کــوخ"؟!
که قلعه در قلعه شادخوارید زِ بُرجِ "من"
همچو "یکبال و یکپـایشکستهگان"
که نه آینهاند، نه مار و نه عصا
نه ساحرانِ مسحورِ هیچ موسا
و نه هُـدهُـدانِ مامورِ یکسـلیـمـان موریانهیِ پایبرجا.
با هـــزار آسمان و یک جزیرهیِ بیآب
کدام جرعهاید به نگاهِ عطشی ناب؟
در امواجِ هـزار تاویلِ ابر و سراب
با چنتهیِ دو بهارِ یک عقاب زیر آوار
و مرغِ چهل زمستانِ "یخ در پیــــچ" روی ریل قطار
و سوته قناریِ صد تابستانِ لــــوت بر ساحلِ نشخوار
و پرســتــویِ یک تاریخ پائیــــزِ سرنوشتِ کاغذی در انبار ...
و دیگر هیــــچ!
جمع مستانِ فتوا کجا و شراب هزار ساله؟
در شبستانِ هزار کتابِ ناخوانده
شعردوشـان به جامِ زهرِ هم
شیر فروشان به دامِ شهرِ هم
کتابِ گـُـنگِ "یخ در بهشت" به کامِ دهرِ هم
نمیخورَد خِرَدِ گوشِ هیــــــــچ تشنهگُمی
به ترافیکِ "تن" و "آهن" و "اَهرِمن"
به بنبستِ "من" و "من" و ...
تنها "من".
...
پیش از آن که من
بِــدَرّاند "من"
به "یک مصرعی" منِ یک ما شو
ای بلندایِ کوتاهدامن و تردامنِ یک "من"!
آه ای هزار پاره تن!
ای وطن!
................................
خیام ابراهیمی
12 اریبهشت 93
No comments:
Post a Comment