هم افزایی؟ یا رقابت برای حذف و برتری؟
بنی آدم اعضای یکدیگرند… که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار... دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی... نشاید که نامت نهند آدمی
#سعدی
با توجه به معنای مصرع دوم بیت اول، که از گوهری یگانه سخن رانده، برخی معتقدند که مصرع اول باید چنین باشد: بنی آدم اعضاء یک پیکرند! حال آنکه بر اساس گوهر یکسان و برابر، برداشتِ دوم، منطقا نادرست به نظر میرسد! و به باورم همان "اعضاء یکدیگر" درست است.
در روایت اول (اعضاء یکدیگرند)، فحوای شعر بر همیاری و پرکردن خلاء وجودی انسانها برای تولید مهر که بزرگترین عنصر وحدتبخش است، میباشد! در واقع یکی میتواند دستِ توانای یک فلج باشد...دیگری پای یک شل... یکی چشمان یکی کور... و دیگری گوش یکی کر... نهایتا هر توانایی ویژهی غیرارادی و موروثی، میتواند خلاء دیگری را پر کند! که چنین منطقی به زندگی مدنی معنای ارزنده میبخشد و موجب امنیتِ اجتماعی میشود! با این همه اگر هر کس دارای اندک عقلی باشد مختار است و صاحب اراده، چرا که همه دارای یک سیستم تعقل و مغز واحد هستند که به فردیت و تشخص اعضاء جامعه استقلال میبخشد و اجتماع و کسب معرفت به نسبت وسعت وجودی معنادار و قابل سنجش میشود! در این روایت، معنای شعر میتواند معطوف به #هم_افزایی باشد! مؤلفهای که متاسفانه در اغلبِ نظامهای سیاسی مبتنی بر حقانیتِ ژن برترِ ایدئولوژیک، تکنولوژیک، سرمایه و مالکیت موروثی، و بر اساس رقابت آزاد برای کسب قدرت برتری، در آن فقدان اصل #هم_افزایی_مردمی به چشم میخورد و شکاف طبقاتی موجود ناشی از همین قدرت موروثی و انحصاری است!
چنین شکافی اصولا با توجه به تعادل طبیعت، با اختیار و امنیت انسان ناهمخوان است و بر همین اساس است که نظام سلطه شکل میگیرد!
بر این اساس در روایت دوم (اعضاء یک پیکرند)، اگر مغز به عنوان یک عضو از پیکر اجتماعی با اعضاء متنوع قلمداد شود، آنگاه حق تفکر برتر منحصر به یک شخصیت واحد بوده و در واقع یکی باید به جای همه فکر کند! با این نگاه اعضاء جامعه به یک مغز واحد نیازمندند که بدون آن، سایر اعضاء و بدن کارایی ندارند! این روایت بهمعنای نیاز جامعه به یک عقل کل و یک قدرت مطلقهی تصمیمساز است! بنابراین نظامهایی که قائل به حق برتر و #ژن_برتر ایدئولوژیک، تکنولوژیک و سرمایه و تملک و قومیت و نژادند، سایر اعضاء را بدون این حق برتر، تابع و ابتر میخواهند!
نمونه، نظام جمهوری اسلامی و امریکا و شوروی سابق و بقایای آن و نیز نظامهای فئودالی و ارباب رعیتی سنتی و نظامهای نژادپرستند! در چنین نظامهایی، از نسل آینده قدرت تعیین سرنوشت سلب شده است!
بنابراین برای دستیابی به یک جامعهی امن، راهی جز اولویتِ حق اولیه و طبیعیِ آب و گل بنیادی و برابر، بر اساس هم افزایی مردمی، بر هر حق ثانویهی حصولی همچون ایدئولوژی و تکنولوژی و ثروت و سرمایه و تملک و قوم و قبیله و نژاد، به نظر نمیرسد!
بنابراین قانون اساسی به عنوان میزان و شاخص ارزشی و تصمیم سازی یک جامعه، نمیتواند بر برتری بنیادی و سلطهی بخشی از جامعه بر سایر اقشارِ آن استوار و متعادل گردد!
بر همین مبنا تغییر قانون اساسی ج.ا که جامعه را به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی تقسیم کرده و منابع مشترک ملی را در جیب بخشی از آن خرج میکند، بزرگترین مانع بنیادی در راه استقرار امنیت ملی است و ضروری است که هر چه زودتر به نفع برابری و حضور تمام مردم در نظام تصمیمسازی سرنوشت ملی تغییر کند! وگرنه ویرانیِ ایران، روزافزون است!
خیام ابراهیمی
30 فروردین 1397
No comments:
Post a Comment