دلایلتان چیست؟
استمداد از اصلاحطلبانِ دانشمند و امیدوار!
پرسشی دارم از هموطنان عزیزی که برای مشارکت در انتخابات بعدی از حالا به شک افتادهاند!
مسلما دلایل شک و باورتان بیانگر آگاهی و جایگاه مدنی و لیاقت شما در برخورداری از مواهب مدنیت در قرن بیستمویکم است! اینکه آیا شما از تدارکاتچی و لکوموتیوران ناامید شدهاید یا از قانونِ ثابت ریل؟ ریلی ثابت با دو خط آهنی چپ و راست و از پیش طراحی شده در راستای سیاستهای کلیِ اقتصادی، نظامی، سیاسی و فرهنگیِ نظام، بموجبِ اختیارات مطلقهی ناشی از بند یک اصل 110 قانون اساسیِ امانتدارِ قطار، با نیّتِ صدور انقلاب به مقصد دیار قدس، که شما را به توکیو نمیبرد! و یا چون اساسا و قانونا این قطار نمیتواند به توکیو سفر کند چون منطقا اختیار ساخت ریل و تعیین مقصد و تکلیف سوزنبان با شما و منتخب بیاختیار شما نیست! و یا چون تدارکاتچی برخلافِ مسیر و قانون قطار، با پرچمی سبز و بنفش، امیدی واهی به شما داده و مکانیسم نظارت بر او و تنبیه او در دست شما نیست، شما از قانون فراارادی خود ناامید شدهاید و پی به عقیم بودنِ ارادهی خود در تعیین مقصد بردهاید؟! و حالا خواستار تغییر قانون به نفع ارادهی خودید؟
براستی به کدام دلیل از سوار شدن به قطار بعدی به شک افتادهاید؟
آیا شما مدیریت اموالتان را به دزدِ اموالتان و برگزیدگان و مستخدمینِ خاص او که تنها بصورت کلامی به شما ابراز ارادت میکنند و مستخدم شما نیستند، وامیگذارید؟ و یا برای مدیریت اموالتان با شخصی که قانونا پاسخگوست با او قرارداد میبندید و حقوقش را میدهید، تا نتواند در امانت خیانت کند؟ آیا شما میتوانید سیاستهای کلی نظام را که به معنای سرنوشت شما و فرزندان شماست، برای خرج شدن منابع ملی خودتان برای جنگ در سوریه و جهان تغییر دهید؟
ممنون میشوم اگر از دلایلتان برای دست یافتن به "مکانیسم بروکراتیکِ راستیآزمایی و خوانش صندوق رای" که بدان اعتماد دارید، در بستر غیردموکراتیک با سلطهی قانونی اختیارات قادر مطلقه در راه حفظ نظام که از اوجب واجبات است، آگاه شوم؟
حتما دلایلی موثق در دست دارید که در فقدان نظارت ملی، بنا بر اختیارات غیرپاسخگوی قانونمداران و ملتزمین به ارباب قانونی، اعتماد شما کسب شده و عملا و علیرغم عبرت سال 88، صرفا برای بیعت با قانون اساسی مجاب شدهاید!
با عنایت به اینکه پاسخ "چارهای نیست"، با توجه به استعمالِ "بیعت" با قانون اساسی و استمرار سیاستهای کلی صدور انقلاب به دیار قدس، دلیل مجاب کنندهای برای تسلط بر سرنوشت ملی نیست! لطفا تنها با تشریح "مکانیسم اعتماد مدنی و قابل ردیابیتان" که مبتنی بر مکانیسم سنتی اعتماد به تار سیبیل داییجان و قسم حضرتعباس خانعمو نیست، مرا یاری دهید!
در مثل مناقشه نیست! اما بگذارید پرسش خود را خیلی ساده کنم، شاید زبان الکنم بالاخره فهمیدنی شود:
آیا شما مدیریت اموالتان را به دزدِ اموالتان و برگزیدگان خاص او که به شما ابراز ارادت میکنند میدهید!؟
اگر نه! چرا؟... (نپرسیدم اگر آری! چرا؟... چون جاهل العارفین خود بهتر میدانند که با فهم قانون اساسی، جز شریک 40 سالهی دزد و رفیق قافله، نمیتوان بود! و کسی که بر این موقعیت اصرار دارد ویژه خواری است که سفرهاش به خون یک ملت قانونا عقیم آغشته است!)
با احترام
خیام ابراهیمی
9 اردیبهشت 97
اِستیج و شویِ انتخاباتیِ بیعت با قانونِ سلطه
========================
مدتی قانونِ لندن، کرده "مـــا" را "من" و "تو" ... تفرقه بنیادِ استعمار و نامش "منوتو"
"من" خودش باشدو "تو" هر خودی و غیرخودی... یا که ابزارِ وِای یـــــــــا که فدایِ "منوتو"
یا که قربانِ دو چشمِ دین و قانونِ وِایم ... یا که قربانیِ کین و فتنهزارِ "من" و "تو"
"منوتو" غاصبِ چشمانِ خمارِ "من" و "تو" ... "دزد" بی مــــا نَشوَد زنده سوارِ من و تو
صحنهپردازیِ مــــوجِ دل و مکر است و سراب ... صحنهیِ موجسواری و شکارِ "من" و "تو"
"منوتو" رمزِ فریب و انتخاب و خوانش است ... وانهادن به شعورِ شـــــــــهسوارِ من و تو
صحنهیِ بازیِ با رأیِ من و تو: پیشِ چشم ... پشتِ صحنه رأی خـوانَـد: در غبارِ من و تو
کسیاز رأیِ من و تو خَبَرش نیست جز او ... نقشِ خرسِ وسطِ معرکه، کارِ من و تو
"داوران و وکلاء" بندهیِ فتوایِ خفا ... قادرِ مطلقه خواهد "مردهخوارِ" من و تو
"منوتو" نشئهیِ بازی، رویِ موجِ "صد و ده" ... خارج از این مـــوج، مُرتَدّیم و خاریم من و تو
جایِ آن هست که دل را نبریم بر اِستیج ... "منوتو" بی من و توست شکرگزارِ "من" و "تو"
شعرِ ما را نَخَرند مزدبگیرانِ هنر ... چون هنر وقف شده ضدِ عیارِ من و تو
صحنه در چنبرهیِ غاصبِ دین است و هنر ... "انتخابات" نقیــــضِ اعتبارِ من و تو
وَرنَه حکمِ قاضیُالقضاتِ اِستیجِ قضــــــا ... کی شود با رأیِ مردم، همقطارِ من و تو
گر که ما معتبریم، قاضیِ میدان بهرِ چیست؟ ... گر که قاضی حُکم رانَد، پس چه جایِ من و تو؟
بابک و شهرام و بهرام و رضا: منصوبِ شــــاه ... جملهگی افسارِ شاهند و، ســـوارِ من و تو
رأیِ تو "بیعتِ تو" داغ کند صحنهیِ او ... تا بگوید با مَنَند و رهسپارِ "منوتو"
وَرنَه بینِ گزمههایِ یک سپاه فرقی نیست ... جز فریب و خنده بر رأی و شعارِ من و تو
شویِ یک قادر مطلق حقِ قانونی اوست ... مشکل از قانونِ اشکاَست بر مزارِ من و تو
"صحنهگردان" خوب داند فضل و آدابِ هنر... چون "رهــا" کرده سُمَش را بر تبــارِ من و تو
حکمت:
من و تو زنده از آنیم که "خود" رأی باشیــم ... خود برانیم بخت خویشو "مــا" شویم با من و تو
گر که قانونِ بُتی، خرج کند ثروتِ مــــــــــا ... جملهگی بردهیِ اوئیمو نه مایِ "من و تو"
وحدتِ صد "من" و "تو" با هوسِ یک صیّـاد ... وحدتِ ما نیست با خویشو بهکامِ من و تو.
حَقِ آب و گل و شهروندیِ یک مِلکِ مشــاع... نکند "حــــــــذف" کسی را زِ حقوقِ من و تو
صحنهیِ مُلک و حقوق و شهروند و اختیـــار... نیست در بندِ دل و دیـــن و علـــــومِ من و تو
"حقِ شهروندی" فرا از هنر و علم و عباست... "سفسطه" رأیِ من و بیعت و حذفِ "من" و "تو"
خیام ابراهیمی
11 اسفند 1395
No comments:
Post a Comment