Monday, October 1, 2018

توبه گرگ


به: دوستِ دشمنِ دوستِ آقای مشنگ!
از: چلّه‌ و تفنگی که تیر و فشنگش گل سرخ است!
موضوع: توبه‌ی گرگ در جنگ‌های چریکی نامنظم
آقازاده جان!
قربانِ ناموس و جوانمردی و شهامتِ ذوب در ولایتِ کبیر لاکچری‌اَت!
ای فدایِ سایه‌هایِ پُفِ یوزِ پیرَت درحیاط‌خلوتِ کفتاران و توهُمِ شیرت، در مناجات با شغالانِ گمنامِ دَلیرَت!
گویا "دشمنِ خودسرِ آدمکِ تو و من"، جنگ چریکی نامنظمی را با روانِ موش‌های بینوا به‌راه انداخته! شنیده‌ام نان و آب از لیاخوفِ روسی گدایی می‌کنی در کسب و کار بینِ خیر و بله، به بلای شرق و غرب به میزان نرخِ وطن‌فروشی، تا در هر شرایطی افسارِ سرنوشت به صاحبانِ اصلی وطن نفروشی! دست بردار از این خوابِ مصنوعیِ خرگوشی به عشقِ بساطِ دلیرانِ خشخاشی، که دیر بجنبی نمیتونی پاشی!
1)
چند وقتی است، که علماء و مهندسین‌روانیِ جنگهایِ‌بمانی بر جیره‌ی زنده‌به‌گورانِ سوراخ‌های مسکونی ما افزوده‌اند و در شبانه روز چند نوبت بصورتِ نامنظم فیهاخالدونِ رعایا را به شوک الکتریکی قطع و وصلِ نامنظمِ برق مستفیض نموده و کار را از حساب و کتاب خارج کرده‌اند تا قاطی کنیم و لقمه‌ی کودتا شویم! بعد به ادای تکلیف شرعی و برای خنک‌کردنِ جای سوختگی، برون و اندرونمان را عین آب اماله با آبِ شکلاتی و بصورت نامنظم 18 ساعت راه براه پمپ می‌کنند و می‌مکند به قطع و وصل مسلسل‌وار پراکنده تا به راز این برنامه‌ی بی‌برنامه‌گی، بفهمند که چند مرده حلاجیم و یا تمرین‌مان دهند که به دریوزگی محتاجیم! سر معمارِ تفخیذتان در جهنم با حوریِ و غلمان نفوذی، گرم باد! این چه مهندسی است آخر؟ ای همه شلیکِ دکترینال بامدرکِ سیکل!
در عوض آب زمزمِ استخر و جکوزی جمیعِ فضله‌های فضلاء و عظماء قادر توانای شمالِ شهر غصبی‌مان در امن و امان است!
همینجا بفرموده و بدلخواه فرمانده، وسط دعوی نرخ تعیین می‌کنند که: مردم آسوده بخوابید! الآن می‌آئیم و مرکز و شمال شهر لجنتان در امن و امان است و انبانِ آتش‌به‌اختیاران نگاهبانمان پُر از خونِ مجنون است در حال نعوذ! شیتیل آتش‌بیاران سرخ رسانه و معرکه‌‌ی بنفش هم البته محفوظ! پنبه‌ی سبز هم دارد خودش را نرم نرمک گرم می‌کند تا نقش قمه را بازی کند هنگامِ پخ پخ و مردمسواری دیمی!...بله درست شنیدید جنگ زرگری است تا مال به مالدار نرسد به زور... البته چشم حسود کور.. چه شود؟ استمرارِ خروج ارز از ارضِ غصبی مستدام! اوه مای گاد! نور علی نور!...خواب دیده باشی، خیر است! نمازِ جمعه‌ی مجازت را رها نخواهم کرد تا گم شوی در سوراخِ موش، با هوش! دیر یا زود دارد سوخت و سوز ندارد! از همین هفته انتظار بکش در تمامِ عصرهای شنبه تا پنجشنبه! خودم با شش نفر قربان هر نفرتان خواهیم رفت! جمعا می‌شویم هشت نفر! آنوقت، هرکه بامش بیش، برفش بیشتر!
2)
همسر محترمه می‌سراید: اگر غیرت داری برخیز و به اداره آب و برق یورش ببر و اَبَویِ معزز و والده‌ی مکرمه‌شان را حسابی بالا و پاپین و زیر و زبر کن و ببین آیا خونی در رگ نزدیکتر به رگ گردنشان قل قل می‌زند در آغل، یا خیر؟ همین!
لازم هم نیست به تأسی از #هانی_کرده یک تیزی به شاهرگِ #وحید_مرادی‌_یاغی بزنی! آنها خود در مسیری یکطرفه، در صفِ رمه‌هایِ عید قربانند! فقط فصلش ندمیده! خواهشا مادرشان را به عزایِ فرزندشان ننشان تا دلِ محللِ محله، چون دولِ چاه آب شهوتش پر گردد و تشنه‌لبش سیراب! که انتقام دور از مرام و انصاف است و با حقوق زنان و کودکان و حیوانات در تضاد!
من می‌لاوَم: اما این مبارز نستوه پشت سنگر مجاز است و اصلا رمق و حالش نیست، گرامی بانو!
"
خون" خونِ مدنی‌اش را می‌خورد بینوا همسر و بر کلکسیونِ کمپلکسِ قفل‌ها و بیماری‌های زنجیره‌ای روان‌تنی‌اش می‌افزاید و نشانه‌ها می‌بینم از جنونِ ادواریِ عملیاتِ انتحاری در پیشانیِ بختش... نم نم! خدا به خیر کناد! کلید دار کجاست؟ پرده‌دار!
برادران و خواهران مافیایِ مقدس! احوال ناآرامتان می‌گوید باید اجرتان با سیدالشهداء باشد هنوز! لطفا روزی پنج نوبت تست کنید ضمیرِ مشوشِ خویش را به نشست و برخاست در خفای خفقان یک عصرِ کویریِ رطب‌سوز در تموز! آیا به "الا به ذکر الله تطمئن القلوب" آرامید هنوز؟! آی چکِ "ادعونی استجب لکمتان" را نقد کرده‌اید به دلارِ سبزِ خونین؟ آیا برای معاشرانِ ضعیفه، صیغه‌ی خواهری برادری خوانده‌اید یکی در میان و لایی کشیده‌اید دو قدم مانده پل صراط؟ آیا کشکتان را سابیده‌ و پشت پرده را نشان داده گروگانگیر ناموس‌هایتان در کابوس؟ آیا حالتان حسابی استحاله یافته تا در آینه کفتار ببینید بین دو جنِ بوداده؟ خب، پس همین امشب پیش از سحر بلند شو و دو آیه از من بخوان به زبان پارسیِ دری! تو را به ندایِ خودت دعوت می‌کنم نه خود! که داعی خودِ خود شیطان است با کلاهخودی بر سر و دو شاخِ نشکن! شاخ اینستاگرام اعتبارت را هر چه زودتر بشکن!
3)
پیرو اندیشه‌های زنجیره‌ای و پلن‌هایِ زیبایی که برای شریکان دزد و رفیقان قافله در حال طراحی با راپید روی ملحفه و کفن سپیدم، زیر لحاف با خود می‌اندیشم، گویا دشمنِ خودخوانده، در حال آماده‌سازی و یا تستِ حامله‌گی روانِ موش‌های آزمایشگاهی گورکن هستند، برای روز مبادا! که آیا این قوم یاجوج و مأجوج واکنشی برای مقابله با سلیمان و دوست و یا دشمن دارند یا نه؟! تنها به کار نخود و لوبیا و سیب‌زمینی سفره‌ی نفتیِ دیزیِ بزباشِ اربابی می‌آیند؟
4)
بُز باش!
شاخَت را تیز کرده‌ای و دُمبَت را هوا به فرمانبری تا کجا حتی تسلیم به حُکم و فرمانِ طوسیِ قضا، و جای علف سبز، هی قرطاسِ سپیدِ خلخال‌نشانِ حکمِ تیرِ حکومتی نشخوار می‌کنی، که چه؟! یعنی در اقتصاد مقاومتی و خرتوخرِ هیئتی، خیلی خری؟ یا به خرسواریِ دیمی، خیلی محشری؟
آیا اینجا به‌ناگزیر سزاست که به‌شیوه‌ی پادشاهی‌خواهان زخمی و بینوای از عرش به فرش هبوط یافته، جان و روان خاندانِ بیت و مکتبشان را به سیخ و اخیه و سپس بخیه کشید؟!
لا، لا... ابدا! کلا و حاشا!
که از آنجا که باید در سفر عشق، تمرینِ مهرورزی کرد و در مسیر عشق، با عشق تصاحب کرد، نباید با آلتی چون سیخی بی‌اختیار کبابشان نمود و نمود و نمود! در بصیرت این تدبیرم که چگونه می‌توان این موش‌کورهای مافیایی را آنچنان به روش فرانسوی بوسید و سخت در آغوش گرفت و همچو جبرئیل در شب معراج سینه‌ی صدرشان را فشرد که یا در جا شهید شوند به یک تیر با دو نشان و هر دو به آرزوی دیرینه برسیم؛ و یا آنچنان چون جبرئیل چلاندشان که چرکشان از آب بدن آنچنان بچکد که به شیوه ی سرخپوستها جز گوشت قرمه‌شده و خشک شده زیر آفتاب از ایشان باقی نماند تا بتوان در زمستان از ایشان در قرمه سبزی کنار کلم بنفش بهره برد!
5)
یکی به آخوندکی هار و حشریِ داعش‌مسلک، گفته بود که این مردمِ صغیر، جملگی فراموشکارند و تو کارت را بکن! اگر به تمامشان شبانه روز هم به تاکتیک جهادالنکاح تجاوز به عنف کنی به قیمت معلوم فی مدت معلوم، با نمایش یک شکلات و دو وق وق صاحاب مجازی از صدا و سیمای کریه‌المنظر آقا ابوبکر بغدادی، واقعا فراموش خواهند کرد و به مولودی خواهند پرداخت!
و این تاکتیک امنیتی شده طرحِ درسِ جنگهای نامنظم چریکیِ روسیانِ روسپی‌پرور تزاری لیاخوف مزاج، برای امنیتِ بانکهای استقراضی ایران و روس و امنیتِ میلیِ شاه قجر و لوطی و عنترهایش!
از تاریخ عبرت بگیر و آن کن که باید! که عقوبت صدام و قذافی و ابوبکر تو را نشاید!
خب به این سعید اسلامی نفوذی باید گفت: برو دام خود بر مرغ دگر نه! آقای ما آقاست و فریب پرچم اسلام ر ا در دستان ابلیس نمی‌خورد! سربازانِ گمنام سربازان دجال زمان نیستند و بیش از این ایشان را نجس و از عواطف و فیض تطمئن القلوب تهی نکنید! تست کن فطرت حنیف را! آیا ندایی میشنوی هنوز؟ آیا نبض گردنت آرام می‌شود به ذکرالله هنوز؟ یا تندتر می‌تپید؟ آیا لبخندت لبخند شهید است؟ یا داری زور میزنی و لبخند میچسبانی بر لبها شیطان؟ آیا آرامش تو از تریاک و قرص است؟ هیهات من الذله!
نه هر انکس که سر تراشد قلندری داند!
موش آزمایشگاهی سزاوارِ مرگِ خرگوش بیهوش و کبوتر بال‌بریده در آستینِ شعبده‌باز نیست!
6) وقتی رسانه‌های نظام دلالجانی و مافیا، به مشورتِ مجانینِ لمپن و جانی چون استراتژیستِ اعظم و ازغدبن‌الحسن‌القاسم‌الرائفی‌بن‌شیطان‌کوچک در پاتک به تکِ شیطانِ بزرگ، هوش از خونِ قوش نوشیده و او را به‌عنوان جنایتکاری که داروهای خود را بر گرسنگان افریقا امتحان می‌کرد، سزاوار مرگ می‌دانستند، اینک اما در نبردی خودسرانه، شیطان بزرگ را اسوه قرار داده‌اند به سوزاندن ملت خویش! آیا کسی فکر می‌کرد که روزی خودشان سزاوار چنین منزلتی به اسفل‌السافلین، چنین هار، مکلف به آزمون و خطا با موش و گربه‌ی وطنی شوند! نه! ایشان سخت بیمار شده اند و تب دار، آن هم از تناول مال حرام و بودار... و دیگر احساسی ندارند در قلب... همچو معمارِ بیمارشان به خالِ لب یار و در کینِ سایه‌ی ماری در جهلِ غارِ! خونخواری آیا مورثی است؟
حالِ هاران را که می‌داند؟! امان!
آزمونِ توانِ واکنشی مردمی که آدمک‌های کارگاهی درونِ یک تیمارستانند؟
نتیجه: مافیای وطنی با نفوذِ شیاطین حکیم، بصورت زیر پوستی، به گروگان گرفته امانتِ اختیار آدم را و ذو وجهین است و دون‌کورلئونه(ل)شان چون مقتدائنا، صاحب کرامات جمع اضداد است و قلبش همچو سنگِ یاقوت سخت و نرم و قشنگ! که تنها به کار انگشتری در موزه‌ی عبرت تاریخ می‌آید، به سعی مکشورِ هر چه مشنگ! پس توبه کن اِی دسته‌هونگِ زعفرانی! و آماده‌باش برای صلحی فراگیر در آوردگاه عمومی و در بصیرتِ فرنچ‌کیسی فرنچ‌کیسا!
7) آیا توبه‌ی گرگ مرگ است؟! صد بار توبه کردم از نوشتنِ آیات و... شوربختانه باز می‌نویسم از بارانِ آسمان به زمین تقتیده! دستِ خودم نیست! لابد قانونا در تکدستِ خودش است! حالی است که باید در آینه دید!
در سفر درونی آیا با خود در صلحی؟ یا به جنگ؟
هنگام جنگ پر از لبخندی؟ یا پر از نیشخند و آتشخندی؟ هنگام رجز آیا همزمان، خود نیز می‌سوزی؟ و یا تنها می‌سوزانی رمه‌ای آسمانی را که چوپانش هوایی است رویِ زمین؟ و خلخالش در پای آن زنِ یهودی هم نیست!...گفتی: سندش بودار است؟!
آری وقت کباب و رباب که میشود، سندش بودار است! و به دیدنِ دودِ مجازی کباب در ماهواره، تاول می‌زند دلمه دلمه واقعیتِ درونِ ریه‌ها تا خفه‌گی...
در این آتش و خون و جنون روان‌تنی، زیر عَلَمِ آسمانی شیاطین ریز و درشت، به دالانهای خفیه در دخمه‌های خفیه در بتخانه‌هایی در بیرون از فطرت حنیف و حکم حکومتی پرده‌داری که در دشتِ پیدای کربلا نیست و در لباسِ شخصی پشت شمشادها مخفی است و روزی چند بار زنگ خانه را میزند که چاقو تیز کنم! چاقو ندارید تیز کنم؟!
فریب خورده‌ای بینوا در دام تسلسل جام‌های پیاپی زهرتلخی که گر تکلیف بود چون عسل شیرین بود، بالام جان! زودتر بالا بیاوَر هر چه لبمانده‌ای دو دستی روزه‌دار! حالت خوش نیست! تلقین نکن "یُوَسوِسُ‌الوسواس" را! خوب می‌دانم که پناه تو در غار کهفی است از شرّ بیرق مقدسِ مقرنس‌نشانِ دجُال! و ویرانی دودمانت به دستِ خود، حقّ خاندانِ تو نیست! هنوز فرصت هست! جبران کن! و ایمان بیاور که سگِ این غار کهف، واقعی است نه مجازی! و نزیدک شوی پاچه‌ات را خواهد گرفت! باور نمی‌کنی؟... نکن!... ایما‌ن نیاور! یا ایهالذین آمَنو آمِنو را برای تو نسروده‌اند! مراتبِ ایمان تو، فضایی است لابد! پس در چه ماتمی؟
#توبه_کن_خاتمی!
یکی بر ریل چپ و دیگری بر ریل راست در این قطاری که مقضدش به اسفل‌السافلینی فراملی در ترکستان میلی است! و از جنگ‌های نامنظم چریکی با جان و روانِ خفته‌ها و امانتها حذر کن! که این رسم و آئین نیکان و جوانمردان نیست! امانت‌فروشی بدونِ اذنِ ملت رشید، خیانت است به خود با توهم خیر به صغیران و سفیهان، و درمانِ خیانتی که به حی‌القیوم، آن زنده‌ی همیشه ایستاده در کنارِ هر غار تنهایی، باور ندارد، توبه است به چشم و گوش و زبان و قلم و قدم به جبرانِ‌مافات و کسبِ رضایت از مالباختگان بین متوسلین به قسم حضرتعباس و گدایی نان در مقابلِ نفتِ ملک مشاع از چرچیل انگلیسی تا لیاخوف روسی!
8) حفظ نظامِ قانونِ مرده‌گان از اوجب واجبات امروزی نیست! و باور کن که "نظام" برآیند خردجمعیِ تمام مردم زنده و شریکان خاک مشترک امروز است، که علفزار چریدن تو نیستند! و شاید یکیشان از این‌همه، همان غایب تو باشد در حریم ملک مشاعی که حق تمام مردمی است که نمی شناسیشان، که کدامیکش گمشده‌ی غایب توست؟ کدام نیست؟! آن‌که خود را به گورخوابی و بیتوته در کوخ زده و یا این کاخ نشین همجوار ویلای 2500 متری؟ آن‌که در حاشیه نشسته به سکوت؟ یا آن‌که در متن خفت شده است در هیأت گروگانی در حال قنوط؟ کدام‌یک؟! آیا می‌دانی؟
پناه ببر به درون غار تنهایی خویش و فَفِرّو اِلَی‌الله را جستجو کن در ناکجا و در امکانِ هر کجا! اما نه آنجا که می‌بینی به یقینِ چشم و گوشِ سر! بل‌که آنجا که نمی‌بینی به‌گمان و خوف رجاء، کور و کر... تا پس از مرگ و بیداری!
حتی یک دقیقه پس از هر ثانیه وقت نداری! خود دانی!
ما که عازم به حواشیِ متنِ نماز جمعه‌ایم از این جمعه تا هر جمعه، تا اقلیت دارا را در نداریِ آغوش خود سخت بفشاریم، تا حکم حکومتِ صاحبان حق مسلم که منم، که تویی، که مائیم! مایی که جنگ نمی‌خواهیم و تشنه‌ی صلحیم و استقلال و آزادی! به قانونی برای همه، برای ما! و نه قانون تو و نه قانونِ من و آن‌ها. التفات فرمودید حضرتِ آقا؟
خیام ابراهیمی

راهکار اول و آخر


#راهکار
 اول و آخر
#بدرود 
تا درودی دگر، پیش‌از #کودتا
تا دیدار و صله‌یِ رحم با همه، در حواشیِ قیامتِ تمام نمازجمعه‌ها! و نه پراکنده در بن‌بستِ کوچه پس‌کوچه‌ها، به دلخواهِ شیاطین بزرگ و کوچک داخلی و خارجی و نوچه‌ها!
"
حکم" حکمِ اکثریت: در #یک_زمان، #یک_مکان، با #یک_زبان_پیشاآزادی (نه پساآزادی) که صندوق 88 همچنان به نیتِ بیعت و تعدیل و القاء اختلافِ ناچیزِ اکثریت و اقلیت، سوراخ است بر امواجِ برساخته از 92 تا موج‌سواریِ 96 که تفِ سربالا شدی تا 1400 تا همیشه، ای میرِ دلیرِ قانونی! که از آستین شعبده‌بازِ استیج اربابی، جز خرگوش مرده و کبوتر بال‌بریده در قطار صدور خودی به دیار قدس، ظاهر نمی‌شود، ای تدارکچیان و ای پرده‌بازانِ یک پرده‌دار و یک سرنوشت و سیاست‌های کلان تک‌نفره و فراملی و کاملا قانونی! که قانون اساسی معمارتان، قانون نفله‌کردنِ وحدت خودجوش بود و هست! مال بد بیخِ ریشِ صاحبش! پس این‌همه به چاه‌نمایی، قانون قانون نکن، به فریبِ این تنِ قانونا پاره پاره‌ی وطن! فتنه در بطن قانون بقایتان است، ای فتنه‌ساز و فتنه‌گر و فتانه!
.
#بدورد!
درجستجوی #قانون_خاک_مشترک برای همه، در هر مقطع، راهکاری ناگفته نماند از این قلم در این صفحه... و به‌پایان آمد این دفتر... حکایت همچنان باقی‌است!
و آخرین خشتِ این خانه، نان خشک شد به قطره‌ای خون در رگ مجاز کور و کر و خشتی نمانده دگر!
#
بدرود ای دلالانِ سرمستِ دیزی بزباش اربابی و ای پرچمداران به‌مصلحت کر و کور از این ستونِ دار تا ستون دار خشک و بی بر و بار بعدی، از گهواره تا گــور!
.
آب و برق مجانی معمار کلاشِ تفخیذ، ارزانی‌ِ عافیت و موشواره‌گیِ خوکِ اندرونتان!
لعنت به قانونِ حرامخوار مادی و معنوی و زورگیرِ دینِ دونِتان!
در شرایطی که تهران لعنتی آب دارد و تنها دو ساعتی به‌جز بالای شهرِ لعنتی برق ندارد! ملتِ درغگو و نرمتنِ ریاکار و فاسد ایران، آماده می‌شوند کم کم به پوست‌کنی قبیله‌ای راهزنانِ عصرحجازی از هم!
و اما جیره‌بگیران حقوق بشری، در لذت از وصال مطالباتِ روبناییِ قطره‌چکانی، وقتی در نظاره به دام‌چاله‌های امنیتی واکنش بنیادی نشان نمی‌دهند و دلخون و سرخوشند بین مطالبات روبناییِ حجاب و این و آن زندانی زن و مرد، در روزگاری که در خرس وسط‌بازی با اعتماد سنتی به تار سیبیل دایی‌جان و قسم حضرتعباس خانعمو، وقتی 4 ساعت برق را می‌برند تا پمپ‌خاموش آب به طبقه‌ی بالا نبرد و 12 ساعت بعدی آب می‌برند که با آن قبلی بشود 8 ساعت و آن‌وقت که برق را با فشار بفرستند، تلنگ یخچال و تلویزیون در رَوَد و بسوزد قلب موتور محرکه؛ و آب را هم آنقدر بی‌فشار بفرستند تا تلنگ خودت در رَوَد و سکته زنی! آنوقت تو را میان مشت و سیلی بحران‌بازی‌های زنجیره‌ای مائده تا هر زائده‌ی حواس پرت‌کن، کتک‌خورده و خسته و لمس و بی‌واکنش رها می‌کنند به جان‌کندن از یکدیگر همچون کرم‌های نیمه‌جانی در کنار کفنِ پیله‌ها‌ی پاره پاره‌ی بی‌بالِ پروانه‌ها... آن‌وقت تشنه‌ی منجی عالم می‌شوی که بر اسبی سپید با شمشیر دو تیغ چپ و راستی دگر، وارد گود شود و ترتیبِ همه را بدهد یکی یکی... چون تو قانونا عقیمی و تسلیم، همچو نخود و لوبیا و سیب‌زمینی بی‌رگی در دیزی بزباش اربابی!
گوشت‌کوب ارباب شدی ای ختمِ روزگار! دوغ آبعلیِ عاروق ارباب شدی ای روباه بنفش! لعنت بر قانونِ سلطان کبیرتان که در گور لاکچری خفته‌.
یک زمان یک مکان با یک زبان، به حواشی نمازجمعه‌ها پناه میبرم (نه در متن) تا فریاد زنم: قانون را به نفع حضور همه، برای نوشتن سرنوشت ملی تغییر بده! وگرنه مادرت به عزایت خواهد نشست پرده‌دار... ای جاهل‌العارفینِ ویژه‌خوار! توبه کن از این قانون جدایی نخود و لوبیای مؤمن به دیزی اربابی!
که مقصر، قانونمدار و گزمه‌ها و مزدوران نیستند، ای خوش‌نشین پرچمدار در ویلایِ امانیِ 2500 متری...! امانت را به صاحبانش واگذار!
برایم لبخند عافیت نزن ای جویده اعتماد ملی در پشت کوه دماوند! ای گوشتکوب دیزی بزباش اربابی به اصل یکمِ "دستور آشپزی" وحدتِ چکشی تا دیار قدس.
قرار بود در شوراهای بومی و محلی تمرین کنیم #هم_افزایی و #همزیستی_مسالمت_آمیز را تا نماینده بسازیم از شریکان و صاحبان حق مسلم! اما وحدت را پراکنده در کوچه پس کوچه‌ها می‌خواستی برایِ جانورانِ جان به لب‌آمده در جنگلِ ایمان خود به دیگرکشی و دگراندیشی‌کشی.
پیچ رگلاژ آب و برقت بشکند که هیچ بالانشینی در ولایتِ علیا از ولایتِ سفلی خبر ندارد! هر چند گروگانگیر اعظم این قانون گفت: خبر دارد!
که آب و برق استخرها و جکوزی‌های دلالان و صف اولی‌ها در برج‌های عاج همواره باز است!
ملت لت و پار حال یکدیگر را درک نمی‌کنند و مثل معمار تفخیذت چون زامبی‌ها بی‌حس شده‌اند! مثل همان سیب‌زمینی بی‌رگ برای کوبیده و تریت دیزی اربای‌ات، ای پرچمدار سبزی و تربچه! ای دامچاله‌ی بادکنک بنفش در وق وق صاحاب و بوق شعبده باز معرکه.
لعنت به خونی که به ایمانت از رگ ما در رگ فرزندانتان تاخت و تاز می‌کند! خوش باشید و توبه نکنید در یک زمان یک مکان با یک زبان!
تنها به لال بازی بخواه، ای موش کورِ دماوندِ اعتماد، همین! تنها لال نمیر در وقت مقتضی، همین! و لال بمیر در موعود! همین! تا قانون تفرقه و شکاف خودی و غیرخودی ابلیس با پرچم فرشته، به نفع حضور تمام ملت تغییر یابد! تا خود سرنوشت خود را بنویسند، نه یک نفر! که جنگ با همه؟ یا صلح با همه؟
که قانون تو پاره پاره کرده درون و بیرون را به مؤمن و کافر به خودت... به خودی و غیرخودی... که ما همه شریکِ یک وطنیم در خاک مشترک!
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها؟
که قانون مرده‌های گورستان 40 ساله، کشته زنده‌‌ها را و زنده کرده گورکن و مرده خواران را!
آخرین خشت این خانه را نان خشک کردم به خونِ رگ‌های مجاز و زین پس آواره‌ی سوراخ موش توام، ای حرامخوار! تا فرصت هست هم اکنون در این ثانیه، پالوده کن خون خود را از این مدعیان عقیم!
کش نده! وقت تنگ است!
#خاتمی_توبه_کن !
پیش از آن‌که دیر شود!
که در خونِ تو و خاندان تو و شریکانِ اقلیت، خون اکثریت جریان دارد!
معمار گفت: یا بکش خود را و یا بگریز از این دیار غصبی!
می‌مانم اما، تا تو را با همه در آغوش مهرورزی کل خانواده سخت بفشارم و رها نکنم! تا استقرار و وصالِ"قانونی" برای همه!
نتیجه: ادبیات تنش‌آفرین و حذفی و ایدئولوژیکِ اپوزیسیون، بر اساس زبان ارباب و رعیتی #پساآزادی ، دلخواه ارباب قلعه‌های قانونی است! فحوایش مبتنی بر خشت کجِ خودی و غیرخودی است! این روحِ سیاهچاله‌یِ همین قانون اساسی است!
#فکر_کن!
بدرود!
خیام ابراهیمی
24
تیر 97


قانون عقاب ایران


قانون ولایتِ عقاب‌ِ‌ایران
1)
بر دستی رُخِ چه‌گوارا خالکوبی، نه علی! بر دستِ‌ دیگر، نقشِ مسلسل، نه شمشیر!
داداشی‌ها او را عقابِ‌ایران خوانده و حالا مرده به تیزیِ قمه، گردِ قیمه‌ی هیئتی!
نمادِ سرکشِ نظامِ یاغیِ وحدتِ مرید‌ومرادی(نه خرَدِ‌جمعی) نامش آقا وحید مرادی! که گر تلنگِ آقا دَر رَوَد، در رفته تلنگِ ملتی! کُپ کند یا رم اگر، گله‌ای کُپ کند به شرّ! روحِ سیمرغِ شاسی‌بلند در کالبد خر‌لنگِ ژیان! روح‌اللهی به‌ کالبدِ موری در قبیله‌یِ زنبوران! بر سِعه‌ی‌صدرِ سینه‌ی تنگِ ستبرش حکم حکومتِ لات‌ومناتِ خان خوانی: بکش برادرت را، تا زنده بمانی!
بر پوستش این آیه: مرده‌شور! مرا تمیز، اما آرام بشور.
بر شانه‌هایش این ذکر مدام: من عقاب تیزچنگالم در آسمانها، اِی فلک... کی توانی با طوطیان گردانی‌اَم؟
اهل قفس نبود! چه بسی لقلقه‌یِ ایمان به هوس نبود! سوادِ چندانی نداشت! زورگیر سرگردنه نبود. زور بازو داشت و روزگاری قهرمانِ تشکِ کشتیِ میهن! و سپس پیمانکارِ دفع شرّ شد به شرّخری از مالباخته‌گانِ خفت و زورگیری‌شده‌ی بی‌وطن! اهل دعوا و کسب نان بود در ازایِ امنیتِ متعرضین به حریمِ شهروندان در بازار آزادِ زندانی و زندانبان! پرخاشگری در جستجویِ جبران مافاتِ شأن و منزلت انسانی و عمری در انفجارهای زنجیره‌ایِ خشم فروخورده‌ی روان در بازوان.
دوستانِ کمی داشت! دوستداران ریز و درشت بسیار... اما خود، دوستان ریاکار و دشمنانش را چند برابر مدعیان رفاقت می‌دانست! که در یک همگرایی، چون عقاب به آسمانش بردند و چون مگس بر زمینش کوفتند و زیر پا لهش کردند همچو سوسکی بالدار! مشکل از قانونِ زور است ای برادرکش! نه زورِ قانونمدار!
در سرکوب 88 مشارکت نکرد. خودعصایانگر بود. از اعزام به سوریه سرباز زد. با دشمنش که به سوریه تن‌داد، کل‌کل می‌کرد. 14 بار به‌جرم عصیانگری، زندانی. بار آخر به جرم عربده‌ و تهدیدِ عیانِ لاتی که تهدید و تحقیرش کرده بود در نهان! بدنش پر از فرسایش زخم و همایش تیغ و تیزی و نمایش خالکوبی: من آن زنده‌‌ی کشته‌ام، پس هستم! در پس لرزه‌ی انقلابِ لمپنان فرهنگیِ زورآقازاده‌گی، اسوه‌ی خشم‌ِفروخورده‌یِ سرخورده‌گانی شده‌بود که در برابر زورِ شخصیت‌کش، به زور بازو پناه برده بودند! هوادار داشت! کاریزما داشت! شاخ بود و موجب تحریک شاخ‌شکنانِ حرفه‌ای آتش‌به‌اختیار به زهره‌چشم! پس شکستند شاخ گوزن را به راهِ شاخ شاخان به خشم.
پدر و مادر و همسر و یک فرزند 5 ساله داشت. اما چون یتیمی بی‌پناه بود در جستجوی پناهگاه و آرام جان به چنگ‌ودندان! گاه در هوایِ حوالیِ جمکران، گاه در سایه‌ی مجاریِ جماران! بینِ عاروقِ ژنِ ابترِ پوز و پیازِ مقدسِ زورآقازاده‌گان و پُفِ یوز پیرِ لوطی و عنتران بینِ جایِ دوست و دشمن! و این اواخر میانِ قرص‌های آرام‌بخش مشغول به الا به ذکر کشتنِ دشمن تطمئن‌القلوب! تا نشنود در سلول انفرادی میان پیاده‌روها: بکش تا زنده بمانی! نکشی، می‌کشند! تحقیر و خفت‌ات می‌کنند! می‌خورندت! انتحارت می‌کنند! بهر رضایِ شیطان، بطریِ گلاب قمصرِ ایمانِ کاشانی به ناکجایت می‌کنند! لا کردار به احوالِ مرغ و خروس لاری جانی. لا اکراه فی الدین! به سیری چند برادر؟ ناموس خواهر و مادر گروگانِ گرگِ سمنان است و تو مردِ میدانِ مولودی و عربده‌های روحانی و روضه‌ی رضوانِ علی‌آباد علیایِ کدام حیوانی؟!
اجاره‌نشین بود! عبرت گرفته بود که از نظرها پنهان بماند و سرش در کار خود به زندگی! متعهد شده بود که در فضای مجازی ظاهر نشود! غیب شد اما ظاهرش کردند! خیالاتِ مجازی بیرونی، در اندرونیِ خاظرش کردند! حالا انگار او دیگر مال خودش نبود و کار از اختیار و اراده‌ی فردی میان جمع گذشته بود! شاه بخشیده بود گویا، ولی شاهقلی‌ها، نه!
24
ساعت پس از آزادی به مراسمی مجلل در برجی در شمال تهران دعوت شد. چندبار امتناع کرد! اصرار کردند! انکار از او و اصرار از ضیافت خون... با پای شکسته تنها رفت میان چند مجنون! امتناع کرد از خوردن مشروبی که یکسال لب نزده بود! با اصرار رفیقِ مست، مستش کردند! رفیق‌باز بود و تسبیح دستش کردند! برای شکستنش در اینستاگرام با گرفتن فیلم، تحقیر و غصبش کردند! با فحش ناموسی حقارتش را ثبت و از عرش عزل و بر فرش نصبش کردند!... تا شاخ گوزن را بشکنند، زیر شاخِ شیطان بزرگی که تنها او کلاه‌خود دارد!
در برابر تحقیر و فحش، در زمین حریف با ده ضربه سه‌نفر را زخمی کرد. یکی مُرد و به آسمان سرید! خودش اما زمین خورد و درون چاه پرید!
دستگیر و زندانش کردند! و در زندان به درگیری با قمه کارش را ساختند! از او برای عبرت دیگران فیلم گرفتند! او را باختند به ابزار رسانه و موبایل و قمه در زندان! چه تنهای بزرگی است گنده‌لاتِ شهر نامردان...
پیام به شهروندان: تو هیچی مرادِ بی مرادان!... هیــــچ!
.
2)
کماکان، متوهمانه دشمن بساز! رجز بخوان! و به جاهلانِ شاعرِ پامنبری شعار و شور و عربده، دل بده، شیتیل بده! و تکلیف بتراش: "برای دشمنِ تنها "من" رجز بسرای!"
تحریک به جنگِ خشونتبار؟ یا دفاع مقدس؟! واکنش شهروندانِ عقیم در بن‌بستِ اقتصادی و ناعدالتی و زورِ فرهنگی، میان شور لوطیِ گرفتار خال لب یار و مجنون که با روحِ حقیر خروسِ‌جنگی، با تمام هستی در انتقام و جدال است و عطشِ سلطه را با سیلی‌وفحش و رجز و زورگیری معنوی و مادی، برای اثبات و صدور خود به غیرخودی (کافر به خود) و بالارفتن از دیوار دیگری و گروگانگیری و گروگانفروشی، آغاز کرد تا چنین فرجامی!
جامعه‌ی زخمی و نابالغ، همواره صغیر و مقلدِ اعتبار صادره به سرانگشتِ قدرت معنادار و محصولِ مناسبات زورمدار قلدرکبیر و چماقِ خودسران اجیر، برای سرکوب و بیعت زوری و نوچه‌پروری تا تصرف صغیر و کبیر!
خفتِ اختیار و اراده‌ی قانونا عقیم جماعت، رهاشده‌گی و ناامنی هویت و شخصیت انسانی، وغیرپاسخگویی مدعی ولایت بر جهانی، ریشه در ناهنجاری شخصیت تاریخی و قوانینِ عرفی و رسمی و آسمانی! و درخت زقوم وقتی میوه‌های تلخ می‌دهد که انقلاب فرهنگی برای استقرار عدالت و مناسبات امنیت و پرورشِ شهروندان مسئول مدنی برای نوشتنِ سرنوشت همه به دست همه، قانونا در حصر ارباب قلعه‌ها باشد! فراموش نکن: سرنوشت را یکی می‌نویسد ولاغیر! زور زیادی خاموش!
عقاب ایران در امنیتِ ندامتگاه ملی و دانشگاه زندان دیمی، عاقبت بر شاهرگش تیزی خورد و جان سپرد! نه به سنتِ خطِ تیغی بر یکی! بر همه و به قصد کشت! بکش تا زنده بمانی!... شعار و قار قار...
عقاب ایران سواد و نام نداشت! پیج فیس‌بوک و تلگرام نداشت! یکی گوشی معمولی ناکام داشت و شاخی تراشیده در اینستاگرام به سعی سایه! داداشی‌های کوچولو به همت آنان که از معرکه‌ی لوطی و عنترهایش به نیتِ ترعیب و تهدید و تطمیع، از باغ ملی چشم‌زهره می‌چینند، واجب قربة‌الی‌النکهتِ الکباب و پپسی و نان خونین، در فضای مجازی بزرگش کردند! بادش کردند و بالایش بردند و زمینش زدند! تا عبرت ایران شود!
او... شهید گمنام؟ قربانی؟ باشرف؟ قاتل؟ میوه‌ی تلخ و ناکامِ انقلاب فرهنگی و انفجار نور بر تاریکی.
.
3)
در مراسم خاکسپاری‌اش دهها هزار تن عصیانگرِ پای در گلِ وطن شرکت کردند!
در مراسم بهمن فرزانه (نویسنده و مترجم 50 جلد کتاب از 9 زبان) اما: ده نفر در کویر.
#وحید_مرادی 
اما زبان نداشت و تنها یکی جان در گورستان!
بر خلاف #اپوزیسیونی که هزار جان شیرین دارد اما "یکی" زبان ندارد... هارت و پورت؟... تا دلت بخواهد!
صدق‌الله العلی‌العظیم.
خیام ابراهیمی
21
تیر1397
پی‌نوشت: کلیپ‌ها و ویدئوهای خبری و مصاحبه با وحید مرادی (پیش از کشته شدن در زندان) در بخش کامنت‌ها...


آدرس را درست نشان دهیم آقای خاتمی


آدرس را درست نشان دهیم!
آقای خاتمی! قانونِ جنگ 40 ساله؟ یا قانونِ صلح؟
برو این دام بر مرغی دگر نه!... که عنقا را بلند است آشیانه
مطالبات روبناییِ اکبرگنجوی و علی‌نژادی و تاجزاده‌ای در دامِ تدارکاتچیانِ قدرت فراملی، جز به نفله‌شدن توان ملی در راه سرنوشت و تصمیماتِ تنش‌آفرین تک‌نفره نمی‌انجامد! آتش بیارِ آتش‌‍به‌اختیاری قانونِ ویرانگر نشو!
که از کوزه‌ی قانون‌اساسی جز نخود و لوبیا و سیب‌زمینی شدن در آبگوشت بزباش اربابی نمی‌تراود! چرا خود را به جهل‌العارفین زده‌اید؟ ای ویژه‌خواران صندوقِ سوراخِ انتخاباتِ 88 برایِ بیعت با سالاری قدرتِ مطلقه‌ی مردمسوار در 92 تا 96 تا 1400!
آقای خاتمی باز برای نجاتِ ارباب، با سفسطه و لاپوشانی وارد می‌شود:
عزیز من، یکبار هم شده قانون اساسی را بخوان! که تو تنها گوشت‌کوبِ اربابی!
حق شهروند مدنی حتی به آنهایی که به زورگیری عقیدتی بین 4 آئین سنتی به خوانش ارباب تن داده‌اند هم اعطاء نشده‌است و اگر تمام ایرانیان به یکی از این آئین‌های سنتی به خوانش اربابان قدرت اعتراف نکنند، به حکم حکومتی حتی به‌عنوان تدارکاتچی هم حق حضور برای شراکت در زورگیری در نظام تصمیم سازی سرنوشت تمام وطن به تکددست یک‌نفر ندارند!
#آدرس_را_درست_نشان_بده_تدارکاتچی!
#خاتمی_توبه_کن ! از قانون اساسی سلطه به نفع حضور تمام ایرانیان در نظام مدیریت خاک مشترک!
#خاتمی_توبه_کن ! برای انتقال اختیارات مطلقه‌ی یک‌نفر برای نوشتن سرنوشت ملی و سیاست‌های کلان اقتصادی سیاسی نظامی و فرهنگی، به کل ایرانیان! و ملتی را بین دو ریل انحصاری چپ و راست مهندسی شده، به مقاصد و ایستگاههای فراملی این قطار انقلابی صدور خودی به غیرخودی تا دیار قدس، هزینه نکن!
ملت هیزم ویرانی ایران بین اربابان جهانی و بومی نیستند! آتش‌بیارِ آتش‌به‌اختیاری سوزنبانی که ملت نیستند نشو! و ملت را در دیزی اربابی چون سیب زمینی به #تکرار له و لَوَرده نخواه!
ملت را درون دیزی بزباش اربابی تریت نکن و نکوب!
#توبه_کن از قانون ویژه‌خواری برای تغییر قانون و پهن کردنِ سفره‌ی مردمسالاری راستین؛ نه مردمسواری دیمی و هیئتی به نام دین و به کام کین!
بازتولیدِ فرهنگ فتنه‌ساز و لات‌پرور و لات‌بازی و زورگیری به حکم حکومتی خدایِ قانون اساسی، از آخرین نوشته بازم داشت!
مطالبات روبنایی را وانهیم و به ریشه بپردازیم تا این درخت بی‌بار در خاک مشترک، در این خشکسالی بحرانساز مهندسی شده میانِ پروژه‌هایِ امنیتیِ روبنایی، آنقدر خشک نشود که تنها به کار آتش‌بیاران و آتش‌به‌اختیاران برای بار گذاشتنِ دیزی بزباش اربابی بیاید!
تدارکاتچیان را برای توبه از قانون اساسی در معرکه‌های دارای مجوز حکومتی با حضور مردمی صاحبان حق مسلم در حاشیه (نه متن) در نمازجمعه‌ها و بر مسیر مستقل از شعارهای فرمایشی در راهپیمایی‌های دارای مجوز ( نه پراکنده و فراقانونی)، به‌چالش بکشیم! اکثریت م‌یتواند در پاتکی از کینه خود را بزداید و اقلیت ویژه خوار را در آغوش ملت بفشرد! #ایران_برای_تمام_ایرانیان! نه ارباب و تدارکاتچیان! اکثریتی اگر هست میتواند با نمایش فیزیکی خود ( نه در خوانش اربابی صندوق سوراخی که نظارت ملی بر آن مستقر نیست) برای خود مقبولیت بخرد و خود را در منظر تاریخ ثبت کند! تا قانون اقلیتِ از سکه‌ی مشروعیت بیفتد و تغییر ضروری شود! که راه در میدان عشق با همدلی می‌بالد! نه از صندوقِ سوراخِ شعبده‌باز با مهندسیِ نفرت و فتنه و جدایی برای بیعت عددی با ناخدای قانون اساسی!
#فرمان_مدنی به حکم ملت است! و #نظام_تمام_ملت_است!
خیام ابراهیمی
19 تیر 1397


انقلابی در ادبیات و تاکتیک اپوزیسیون/ تصاحب با مهرورزی به جای کین

 انقلابی در ادبیات و تاکتیکِ اپوزیسیون: تصاحب با مهرورزی به‌جای ویرانی با کین‌ورزی
رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست! حضورِملی تا پیروزی و احقاقِ وحدت‌ِملیِ‌خودجوش به‌جای وحدتِ‌فرمایشی و چکشی، به‌عنوانِ بزرگترین قدرت بازدارنده‌ی سلطه‌یِ داخلی و خارجی!
کس نخارد پشتِ من، جز ناخن انگشت من!
آیا 5‌میلیون تسلیمِ خودی و ویژه‌خوارِقانونی در متنِ نمازجمعه‌ها، در آغوشِ 50میلیون غیرخودیِ قانونا‌عقیم در حاشیه، مام میهن را به شریکان خاک مشترک، پس خواهند‌ داد؟! باید در زبان‌مشترک‌حقوقیِ‌ملی که میراث 40سال #زورگیری_عقیدتی برای نفیِ اولویت حق آب‌وخاک طبیعیِ و اولیه‌یِ ایرانیانِ مستقل و صاحب‌حق، بر هر حقِ ژن برتر و ابترِ ثانویه از قبیل ایدئولوژی و تکنولوژی و هوش و سرمایه و مالکیت و قوم و نژادِ هزارفامیل است، تجدید نظر کرد!
مگر پدرهای ما مالکِ سرنوشت ما بودند؟!
خمینی (در بهشت زهرا):" به چه حقی ملت پنجاه سال(پیش) از این، سرنوشت ملتِ بعد را معین می‌كند؟ سرنوشت هر ملتی به دست خودش است! اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند؟ هر کسی سرنوشتش با خودش است! مگر پدرهای ما ولیِ ما هستند؟ مگر آن اشخاصی که در صد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، می‌توانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟"
40
سال است که ادبیاتِ غیردیپلماتیک و خشونتبارِ حذفیِ چماق و تهدید و تطمیع و سیلی‌زدن و از دیواربالارفتن وگروگانگیری و گروگانفروشی و صدور فیزیکی خودی به غیرخودی، با تثبیت در قانون اساسی و تکلیفِ قانونمداران بینوا، با تقسیم و پاره‌کردنِ ملتی واحد به مؤمن‌وکافر و خودی‌وغیرخودی، عملا و قانونا منابع ملی و سرنوشت یک ملت را در تکدستِ بالای سر یک گروه منسجمِ اقلیت و خیلِ اکثریت پراکنده، قبضه کرده و با وعده‌های غیرپاسخگو در پای صندوق‌های دور از دسترس ملت محذوف، بر اساس مکانیسم اعتماد سنتی ودیمی و هیئتی و غیرقابل راستی‌آزمایی و غیرپاسخگو، برای تداوم قانونِ آسمانی و فرازمینی و فراملی خود، از ملتی ناگزیر به لطایف‌الحیل بیعت گرفته و سرانِ اپوزیسیون هم بر اساس ابتلاء به همین ادبیات تحمیلی 40 ساله، هی خون خورده‌اند و فحش داده‌اند و شاخ و شانه کشیده‌اند و در جدالی دوسویه به شل‌کن سفت‌کنِ قلدران عالم، از فرزندان ملت قربانی گرفته‌اند، تا زندگی در خوره و جذامی زنجیره‌ای از دلار 69 ریالی بین تحریم و لابی و توافق و جرزنی و تحریم و لابی و توافق و جرزنی و ... به دلار 100000ریالی ناامن و لهیده و مستهلک شود و بازیگرانِ این بازی با حیثیت ملتی قانونا در امنیت میلی با سندی قانونی بصورت قطعی و تضمینی بهشتی باقی بمانند و ملتی بتدریج در جهنمی خودسرانه بسوزد و بر اساس خشت کج اولیه در اسفل‌السافلینِ خودساخته‌ی معمار خدعه با اعتماد ملی (به سعی اربابِ سایه) بپوسد و بسازد!
اما دیگر وقت آن است که از این بازیِ تفرقه برانگیز و خشونتبارِ ویرانگر که "تک" و حمله‌ای است به وحدتِ اراده ملی براندازی شده در قانون اساسی، خارج شد! که #براندازی اسم رمزِ تداومِ قانون ویرانی است!
انقلاب در ادبیات اپوزیسیون، یعنی پاتکی ملی، به آتش به اختیاران‌ قانونا ویژه‌خوارِ اربابان داخلی و خارجی!
و تغییر در تاکتیک و شیوه‌های سنتی اصلاح و تغییر و تحولخواهی بنیادی، از روشِ انفجار خشم فروخورده و فحش و نفرت سخت، به عشق و مهرورزی و هم افزایی ملی نرم، میتواند تهدیدِ ویرانگرِ انحصارگرایی زورگیران عقیدتی تمامیتخواه قانونی را به یک فرصت ملی برای تحولات وحدتبخش تبدیل کند.
آیا #سفر_عشق میتواند ادبیات لاتی و لات بازی را که تاکتیکی از سوی تمامیتخواهان و اربابان داخلی و خارجی است و گسترش آن در میان آزادیخواهان و وطن‌دوستان و مخالفین نظام سلطه، با نفوذ مزدورانِ کاسب و انتحاری و یا خودی‌های گروگانگیری‌شده ممکن می‌شود را در اپوزیسیون زخمی و دردمند و عصبی و به ته خط رسیده، به ادبیات وحدتبخش ملی و عشق به دگراندیشی تبدیل کند؟
رصد کنیم: براستی چه کسانی به ادبیات خشونتبار ناشی از کین و نفرت دامن می‌زنند؟
و چه کسانی به چاه نمایی متکی بر تریبون‌های قدرت‌ِ اربابان سلطه، به چند واسطه مشغول بیزنس با خونِ ملت بینوا و یتیمند؟
نگاهی به ادبیات صاحبان رسانه‌های اپوزیسیونِ دارای تریبون بیندازیم! براستی این این هموطنانِ وابسته و مستقلِ زخمدیده و دردمند، چقدر صلاحیت به وحدت کشاندن ملت را از طریق شیوه‌های جنگی و آتش به اختیاری دارند که به چند شعارِ جسته گریخته‌ی مهندسی‌شده و هماهنگ، به قصد انتقام و آتش و خون، طلایه‌دارِ تمام ملتی شده‌اند که قدرت تشکیلاتی برای حرکت‌های هدفمند و معنادار ندارد؟!
آیا اپوزیسیون در راستای تاکتیک استراتژیک نظام سلطه برای تثبیت مناسبات لات بازی و آتش‌بیاری برای آتش به اختیاران گام بر نمی‌دارند؟ و چه کسی باید بهای این تنش آفرینی خشن القائی از ستادهای درآمانِ خشونت را در میدانِ عمل و صف با خون دیگران بدهد؟ جز مردم جان به‌لب آمده؟
اینک برای پاتک زدن به طالبانِ خشونت و روش‌های انقلابی و جنگی، نیاز به انقلابی در ادبیات ملی برای #صلح و مهرورزی ملی داریم!
باید تهدیدِ جدایی و تنش را به فرصت تبدیل کرد! و آلوده‌ی بازی خشونتبارِ چنین ادبیاتی نشد! و با آتش‌بیاری و آتش‌به‌اختیاری در دام غیرپاسخگویی و کل کل و رجز عصر حجری و غیرمدنی، هیچ ایرانی را برای مقابله‌به‌مثل با اختیاراتِ خشن اما قانونی نظام، تحریک نکرد! از سویی دیگر، مطالبات رعیت‌وار و روبنایی و قطره‌چکانی از ارباب مطلقه و امید به صندوقِ مصلحتِ یحتمل همیشه‌سوراخی که فاقد مکانیسم راستی‌آزمایی و نظارت ملی از این ستون به ستون بعدی است، چاره ساز نیست! نه از اعتماد به تارِ ریش و سیبیل دایی‌جان سید‌سبزممدِ مردم‌سالار آبی برای مردم گرم خواهد شد؛ چرا که در دامِ سفسطه‌ی او رعایا تنها مجازند برای خود کدخدا و سالاری تعیین کنند شاغال به #مردمسواری_دیمی تا دیار قدس! و نه از قسم حضرتعباس خانعمو محمودِ سیاهکار و شیخ‌حسن مکار حباب‌بنفش، تره‌ای برای ملتِ خس و خاشاک، خُرد خواهد شد! چرا که جملگی ملتزمین قانونا بی‌اختیار و تدارکاتچیانی امنیتی و حقوقدان در یک قطارِ قانونی روی دو ریل چپ و راست، به دیار قدس یک اربابند که بنا بر اختیارات مطلقه‌یِ بندِ 1 اصل 110 قانون اساسی، سرنوشت یک ملت تنها با اوست؛ نه به سفارش مردم!
وقتی نمایندگان ویژه‌خوارِ سه قوا، دیوار و سپری باروتی، بین مردم و قادر مطلقه‌اند، وقت آن است که صدای اکثریت خود را مستقیما به گوش نظام قانونی و تاریخ نویسان مستش، رساند و حضور خود را علنی نمایاند و اکثریت خود را کنار اقلیت برخوردار، در روز روشن اثبات کرد! تا میان قرطاس و بروکراسیِ ارز و سکه‌هایِ خونین مجلسی گم نشود! که دست مردم بدون تشکیلات به گوش کرانِ مکلف و باربردار نمی‌رسد!
هر هفته فضایِ مردمی-حکومتیِ هر #نماز_جمعه را در هر ولایت، بصورت نشسته و ایستاده، در حاشیه (و نه در متن بیعت) در آغوش بگیریم و اکثریتِ محرومِ خود را بر اقلیتِ برخوردار، برای تغییر قانون به نفع حضور تمام صاحبان‌حق اثبات کنیم!
وگرنه همچون 110 سال پس از مشروطیت در دام‌های تنش‌آفرین و سرکوب در معرکه‌ها و راهپیمائی‌ها و اعتراضاتِ بدون مجوز، به قیمت قربانی‌شدن ملت عقیم و پراکنده و بدون تشکیلات، قربانی و ول معطلیم!
تهدیدِ سرکوبِ شورش‌های غیرمجاز پراکنده را، به فرصتی ملی، با آدرس درست در میدانی مجاز، تبدیل کنیم! برای تعبیرِ استدلالِ ضرورتِ مردمی بودنِ مجریِ معمار براندازِ نظام پهلوی متکی بر قانونی که اراده ملی را به جهلِ خودش براندازی کرد، و اعلام #درخواست_تغییر_قانون_اساسی به نفع حضور تمام ملت زنده (نه مرده ی دیروزی) و احقاق اراده ملی براندازی‌شده در قانون، برای انتقال قدرتِ تنها تصمیم‌ساز سرنوشت ملی، به تمام مردم!
ملت می‌تواند یک زبان مشترک حقوقی وحدتبخش را بر اساس برجسته کردنِ حق ابتدایی آب و خاک مشاع و مشترک، با پالودن خود از مرده‌خواری و حرامخواری از سهم و حقوق شریکان را تمرین و تجربه کند! اگر بنا بر مهروزی و بخشش و #سفر_عشق در حاشیه (نه متن) میدانهای دارای مجوزِ حکومتی باشد!
که نظام یعنی مردم براندازی شده به خشت اولِ قانونی کج. به قانون کج حرام مخور در سفره‌ی خونین، هموطن! که سفره‌ام خالی و خونین است!
بیا با هم در این وحدت برقصیم...که جمله، فتنه در قانونِ نقصیم!
خیام ابراهیمی
17
تیر 1397
.
1- #خامنه‌‌ای (
در انتخابات ریاست جمهوری- سال 92):
رای و نظرِ مخالفینِ نظام و رهبری، خواندنی و مهم است(نقل به مضمون)!
او از مخالفین نظام علی‌رغم مخالفت با نظام و قانون اساسی، با تاکید بر عِرقِ ملی، دعوت به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری (به نیتِ بیعت) کرد! از این‌رو برای اولین‌بار پس از انقلاب، ایرانیانِ مخالفِ نظام و قانون اساسی را به رسمیت شناخت! پس همه میتوانیم برای وحدت ملی با قانون اقلیت#بیعت_نکنیم و برای خود به عنوان یک ملت واحد اعتبار و مقبولیت بخریم و مشروعیتِ قانون تفرقه و فتنه‌ی اقلیت را به نرمی و هشدار و بشارت و مهرورزی، زیر سؤال بریم و وطن را از شرّ این قانون جدایی، نجات دهیم و یکی شویم! که زهرِ فتنه در جام وطن قانونی است! موریانه در کامِ میهن، کانونی است!
2- #خامنه‌ای در 13 تیر 1395، در دیدار با دانشجویان:
حرف مخالفین نظام و رهبری، جرم نیست!
نمی‌گویم#سکوت_ممنوع! حکمی نیست و آزادی! اما بیا به علاج واقعه، پیش از فاجعه#سکوت_نکنیم!
با زبانِ زلالِ وحدت ملی و #پیشاآزادی ، به‌جای زبانِ پرشائبه‌ و تنوعِ سلایق و #پساآزادی
که: هر سخن جایی‌و هر نکته مقامی دارد!
به همت ملی اکثریت محذوف، می‌توان تمام همایش‌ها و نمایش‌های قانونی و دارای مجوز را در حاشیه (نه متن) به تصرفِ آغوشِ بزرگِ عشق درآوریم و با هم برقصیم!
که: رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست!
تا: به قانونِ دیده و دل واقعی، دیده شویم! و به مصلحتِ قانونِ کاغذِ مجاز، انکار نشویم!

هم افزایی، مهره‌ی گمشده‌ی سعادت ملی


هم‌افزایی ملی (مهره‌ی گمشده سعادت ملی)
#هم_افزایی_ملی 
و #همزیستی_مسالمت_آمیز بر اساس اولویتِ حق تابعیت و آب‌وخاک مشترک و طبیعی و اولیه، بر هر حق #ژن_برتر حصولی و ثانویه، از قبیل حق ایدئولوژی، سرمایه، مالکیت و قومیت‌ونژاد، ضامن وحدت ملی خودجوش (نه چکشی) خواهدبود، به‌شرط آنکه #هم_افزایی خشت اولیه و اصل بنیادی توسعه و کسب اعتبار شهروندی و اجتماعی باشد!
روش تولید و تمرین و القاء این روح مدنی به کالبد سنتیِ جامعه‌، برای استحاله‌ی فرهنگِ شهروندمدار، از طریق عضویت الزامی یک نماینده از هر خانواده در کارگاههای میدانی شوراهای محلی و بومی و شهر و روستا و ملی برای پرورش نمایندگان مستقیم در شوراهای زنده (به‌جای تاسیس احزاب سوء‌تفاهم برانگیز یک‌شبه در جامعه‌ی گرفتار به بیماری نرسالاری و زورمداری و فردسالاری)، در ازای دریافت انگیزشی یارانه، ممکن خواهدشد! بدیهی‌است که پس از تمرین کوتاه‌مدت و میان‌مدت یکی دو ساله و آگاهی و التزام قانونی ملت به آداب مدنیت، ایجاد و فعالیت احزاب بتدریج، باری معنادار برای زایش طبیعی نه #سزارینخواهدیافت!
هم‌افزایی یعنی ایجاد هر حرکت سازنده و بالنده از نظام تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری تا تولید ارزش‌افزوده در اقتصاد، سیاست و فرهنگ، تنها براساس کار گروهی متشکل و پاسخگو و پرسشگر از توانمندی‌های متنوع محیطی و محاطی صورت گیرد، تا تمام اعضاء جامعه در تولید معرفت ملی سهیم باشند! (هر چند چنین توزیع متنوعی، موجب کاستن از سرعت حرکت و رشد و توسعه‌ی سازندگی باشد).
از فوائد هم‌افزایی ملی، درک متقابل اعضاء جامعه از تنوع استعدادها در مقابله با اتکاء به ژن برتر موروثی به عنوان امتیاز غیرارادی طبیعی است! تولید همدلی، محبت، ایثار، قدرشناسی، به عنوان مبانی اخلاقی اجتماعی از دیگر آثار استحکام‌بخش وحدت، قدرت و امنیت‌ملی بر اساس این اصل محرکه و بنیادی است!
کسب امتیاز و اعتبار اجتماعی و توسعه، باید بر این اصل بنیادی استوار باشد، نه رقابت برای #حذف و پایمال شدن حقوق انسانی متاثر از معلولیت‌ها و ناهنجاری‌های موروثی که نه عامل فخر و برتری‌است و نه موجب حقارت و کهتری.
استقرارِ نظام تصمیم‌ساز مردمی در سرنوشت‌‌ملی، بدون اعمال قانونی تسهیم برابر اراده‌ی ملی (فارغ از میراث جبر جغراقیایی-تاریخی) در یک واحد سیاسی-جغرافیایی به نام وطن، مقدور نیست! و عزم تمامی مردم برای دستیابی به این اصل بنیادی به روش‌های نرم، علی‌رغم تمام موانع قانونی و اجتماعی دخیل در مناسبات قدرت تثبیت شده‌، نیازمند حضوری درگیرانه و فیزیکی و حرکتِ سیستماتیکِ حداکثری به روش‌هایِ نرم مدنی با رویکرد #فرماندهی_مدنی ملت و حتی به روش #نافرمانی_مدنی در صورت ایجاد موانع قدرت است!
روش‌های احقاق اراده‌ملی در دوران #پیشاآزادی نیازمند رعایت زبان‌مشترک‌حقوق‌ملی در مطالبات‌ملی به‌جای زبان #پساآزادی است (که بیانگر سلایق ایدئولوژیک و دموکراتیک است)! به عبرت تاریخی، زبان پیشاآزادی ضرورتِ ادبیاتِ ناعادلانه‌ی‌ کنونی‌است و کاربرد زبان پساآزادی پیش از استقرار مکانیسم‌اعتماد‌پاسخگو و راستی‌آزمایی‌علمی و قانونی با تضمین آزادی و استقلال شهروندی، جز چاه‌نمایی و تفرقه ثمری ندارد و موجب اتلاف منابع ملی طبیعی مادی و معنوی و انسانی خواهدشد! خریدن اعتبار ملی به‌هیچ‌عنوان با قانون‌اساسی فعلی مقدور نیست و پیش از هر کنش و واکنشی باید به فکر تغییر قانون‌اساسی برای بازخرید اراده‌ملی براندازی‌شده بود، تا شعار #ایران_برای_تمام_ایرانیان بامسمّا و تعبیرشود!
خشونت، ترعیب، تهدید، تطمیع، تحقیر، فحاشی، آتش‌به‌اختیاری، زورگیری‌عقیدتی، تهمت، تجسس، تجاوزبه‌حریم‌خصوصی، آزادی پیش‌وپس از بیان، و دروغ، ممنوع!
روش دستیابی و استقرار این مهره‌ی گمشده، جز از طریق مطالبات همگرایانه‌ی حداکثری مردم به روش مسالمت‌جویانه و نرم ممکن نیست! و وقتی قانونمداران و قانون سد و مانعی جدی برای طرح فراگیر آن هستند، بنابراین روش و راه اثبات این مطالبات حداکثری، جز از طریق حضور در حاشیه‌(نه متن) همایش‌های قانونی و دارای مجوز، ممکن نیست! نباید در دامِ همایش‌های بدون مجوز پراکنده شده، توان ملی را به تحلیل برد و لقمه‌ی سرکوب توسط بدخواهان و یا مزدورانی شد که با به‌دست گرفتن دروغینِ پرچم مردم، آنها را به بن‌بستهای سرکوب و انحرافِ اربابان خود می‌کشانند!
باید با تعدادِ اکثریت خود، اقلیت را درآغوش مهرآمیزِ مطالبات ملی مشترک، ذوب کرد و تهدیدِ انحصارگرایی موروثی و غیرقابل نفوذ مناسبات قدرت را مالِ خود کرد! وقتی پیمانکاران و خدمتگزاران و وکلاء و امانتداران تو، با غصبِ قدرت مطلقه با بیعتِ قانونی تو، تبدیل به کارفرمای تو می‌شوند و دیگر از تو فرمان نمی‌برند، آنگاه باید در خانه‌ی امن و دارای مجوز خودشان، با حضور و پی‌گیری مستمر، خواسته‌های بنیادی خود را ثبت کنی و حق را تا روز وصال بصورت شفاف اعلام و طلب کنی تا با تغییر قانون، مقامِ کافرما و پیمانکار جابجا شود و حق به حق دار برسد! تا وقتی پذیرفته‌باشی که قادر مطلقه ارباب سرنوشت تو باشد، تو هزینه‌ی جیب اربابی، نه سرمایه‌ی هستی خود! راه بنیادی تو، بیعت و یا عدم بیعت با قدرت فردی با اجتماعی است، نه تداوم مطابات قطره‌چکانی و روبنایی از ارباب. تکلیف خود را روشن کن! یا تسلیم و مطیعِ یک سلطان، چون برده! و یا کافرمایِ سرنوشتِ وطنِ خویش!
مطالبات بنیادی: سرنوشت ایران برای تمام ایرانیان و در نظام تصمیم‌سازی توسط تمام ایرانیان معنادار است نه خودی‌ها.
خاک را با کوه و دره، آب را دریا به دریا می‌دهند بر بــــادِ این و آنِ خویش
حق نباشد ذره و قطره‌چکانی، کلِ خاک و آب و باد و آسمان از بهر مـاست!
خیام ابراهیمی
13
تیر97

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...