Monday, October 1, 2018

نقد اپوزیسیون و تکرار تاریخ


نقد #اپوزیسیون و #تکرار_تاریخ
از رستم فرخزاد تا فریدون فرخزاد تا #فرشگرد و #سکولار_دموکرات و #جمهوریخواه و #پادشاهیخواهگردِ پرچم شیروشمشیروخورشید و شاهزاده #رضا_پهلوی
در دوران پیشاآزادی، سمبول‌های تاریخی، تنش‌آفرین و ضدِ وحدتِ زنده‌اند! ما به یک زبان زنده و بی‌رنگ و قابل مفاهمه با امکان اثبات تجربه توسط تمام ملت نیازمندیم! یا باید به روش و ادبیات #خمینیبا پشتیبانی شبکه‌ای از مساجد و سران غرب بجنگید؛ و یا به روش مسالمت و صلح‌آمیز #گاندی تن دهید! وقتی قانونا نظامی فرصت صلح را از ملتی گرفته، پیش از هر تحولی شما نیازمندِ انقلابی در ادبیاتِ اپوزیسیونید!
شترشواری دولا دولا نمی‌شود! یا صلح با همه! یا جنگ بی‌همه!
ایران باز فدای هوشِ هیجانی نازل در مقابل غرایز بدویِ امویان قبایلِ بدویِ شام تا حجاز، می‌شود! در این نقطه‌ی عطف تاریخی که مام میهن در حال دریده شدن و ویرانی است، پای فرزندان باز در گلِ افتخاراتِ تاریخی گیر کرده و غافل از روش‌های نوین مبارزه در حالند!
فریدون فرخزاد عزیز، دارایِ عرق ملی و دکترایِ علوم سیاسی بود، اما مشکلش این بود که مسلح به سلاحِ زورگیران استعمارگر و استثمارگری چون معاویه و پیروانش نبود و در نبرد با ایشان سیاستمدار و فیلسوفی استراتژیست نبود! او نیز در بادِ مسموم دیروز، با چشمان نیمه‌باز، بیداری خفته بود! همچون جوانانِ نسل فعلی در تشکیلات نوپایِ #فرشگرد که به روشِ امنیتی و مشابه روشِ دریده‌خوی #رستاخیزیانقلابیون 57 را فسیل می‌خوانند و عزم کرده‌اند که باز با شیوه‌ی همان پدران، کاری کنند کارستان! ثروتِ هوش عمومی و منطقی را می‌بینید که چگونه قربانیِ فقرِ #هوش_هیجانی می‌شود؟ بدیهی است که هوش_هیجانی که میان آتش زخم و باد و بود، تحریک شده و نازل باشد؛ نخواهد توانست که با تکیه بر ثروتِ هوش منطقی، بر تعقلِ سیاست برای کشفِ استراتژی مبارزه بر هیجانات خویش فائق آید و همواره به فحش واکنش نشان میدهد و همزمان شعار مسالمت آمیز در دهان دارد!
این همان خطایی بود که شاهزاده‌ی جوان ساسانی را که شاه شده بود را به عقل رستم فرخزداد قانع نکرد و بدون شناخت ساختار خود و ساختار دشمن آن کرد که زنان و دختران و ایرانیان را مورد تجاوز و یغماگری رؤسای قبایل قرار داد و جوی خون به راه انداخت تا اکنون!
بدیهی است که بر همین سیاق، ایران در این دورباطل، در دام اربانِ امویِ مدرن، مستهلک و #ایرانستانخواهد شد! عقوبتِ #ایرانستان، هشدار #محمدرضاشاه بود به مردم دیمیِ ایران، که آنان را در تشکیلاتِ شوراهای محلی و بومی گرد دو ویژگیِ همزیستی مسالمت‌آمیز و هم‌افزایی ملی، و بر اساس اصل بنیادیِ اولویتِ حق آب‌وخاک طبیعی و اولیه و مشترک، بر هر اصل ثانویه و حصولی از قبیل ایدئولوژی، تمرین نداده بود! نتیجه اینکه: از کوزه همان برون تراود که دراوست!
به اپوزیسیون ساده‌دل و احیانا بازیچه و مزدور باید گفت: عزیزان! زیر دست‌وپای هوش هیجانی اندکِ بسیجِ فیلانِ کور له نشوید، ای خفتگانِ همیشه‌ی تاریخ!
طبری نوشته:
عرب تحریک شده به تصاحبِ منابع ملی ایرانیان، در پوستین ایمان کاذب به ایرانیان گفت: یا مسلمان می‌شوید! یا می‌جنگید و کشته می‌دهید! و یا باج و خراج می‌دهید!
یزدگرد را یارای پذیرفتن این تهدید از سویِ قبیله‌های عربی که بارها به ایشان یاری رسانده بود، نبود! رستم فرخزاد سه روز از سپاهیان اموی که متشکل از قبایل مستقل عرب بود از اعراب کشته گرفت! سپاه پاسداران اعراب، روز سوم چشمان فیلهای جنگیِ سپاه را کور کردند و آنان بسیج شدند تا رم کنند و بدون ترس و با زور غریزه ایرانیان را زیر پاهها و وزن خود لت و پار کنند! در پایان روز چهارم که ایرانیان خفته بودند، سپاه پاسدارن عرب بواسطه‌ی تحریک غرایز چند قبیله‌ی تازه نفس، به خفتگان حمله کردند و رستم فرخزاد و سایر فرماندهان را کشتند و پراکندند تا اینکه یزدگرد شاه، خود فرماندهی قبایل را بر عهده گرفت.
100
هزار نفر قبایل مستقل عرب که هریک گردان و لشکری گرد حوائج دنیوی داشت، در مقابل یک سپاه واحد ایرانی که پر از سرداران جاه‌طلب برای در دست گرفتن مهار شاه بی‌تجربه‌ی جوان که تنها عرق ملی داشت، پیروز شد و به انگیزه ی غنیمت غارت کرد! و ایران مفترق، در کنار لباسِ وحدتبخشِ ایدئولوژیک اما متکثر حوائج مادی رؤسای قبایل که از هر سو به نیت تصاحب منابع مالی و انسانی ایران حمله می‌کردند، شکست خورد و تصرف شد! در واقع شکست ایرانیان از اعراب این جنگ سایبری دستجات متنوع با نیات متفاوت بود علیه یک شاهزاده که حالا شاه بود.
عزیزان اپوزیسیون!
1)
اندیشه راجع به طراحیِ #آلترناتیو و #مدیران_دوران_گذار و #هیات_دولت_موقت تا تاسیس_مجلس_مؤسسان توسط جمهوریخواهان سکولار و آقای حسن شریعتمداری نکوست! اما نقشه‌ی راه بر اساسِ شعار #براندازی کور است! شما بدون اتخاذ فلسفه‌ی مهر، فحش و نفرت را استراتژی جنگ قرار داده اید با شعار پارادوکسیکال براندازی مسالمت آمیز! چگونه؟
2)
اندیشه و طراحیِ شورای علمی (فارغ از سیاست) برای شناخت بحرانهای فورس ماژور ملی در امور اقتصاد و محیط زیست و دموکراسی توسط شاهزاده رضا پهلوی، ستودنی و نکوست! اما نقشه‌ی راه بر اساس شعار #براندازی و دعوت غیرتشکیلاتی و دیمی مردم به مبارزه کور است! شما بدون اتخاذ فلسفه ی مهر، با صفت #فرقه_تبهکار عملا به ساختن سنگر توسط دشمنی یاری میرسانید که با شعار مبارزات مسالمت آمیز در تناقض است!
3)
اندیشه‌ی تشکیلات مستقل از قدرتِ #فرشگرد برای فائق آمدن بر رسانه‌های استعمار خارجی و استثمار داخلی در راه گیج‌سازی ملت ایران و آزادسازی ایران نکوست! اما ایجاد سدی بین هیجاناتِ غیرعلمی و کور نسل فعلی، و جهل و هیجاناتِ غیرعلمی و کور نسل گذشته، تکرار تاریخ با پوستینی جدید در دورِ باطل انقلابی شورانگیز اما بی‌شعور میدانی و بدون نقشه‌یِ مؤثر راه است!
متکثر بودن با نقش وحدتبخش و کاریزماتیک #شاهزاده_رضاپهلوی نیک است، اما نه بر اساس فلسفه ی نفرت دوران جاهلیت و عصر بدوی!
شما تماما در دام نفوذی‌هایِ سپاه اموی، بازیچه و بازیگرانِ متنوعی به چند واسطه و چند مفصل از سرانگشتان تا مچ و بازو و گردن متصل به یک اتاق فکرید!
آتشبیاری برایِ آتش به اختیاران قانونی!
مشکلِ ملت ایران در عدم تمرکز بر فهم حقوق شهروندی و قانون است! ادبیات اپوزیسیون دچار ویروس ارباب و رعیتی است! زبان و ادبیات شما یا مبتنی بر ادبیات دریوزگی و مطالبات قطره چکانی است و یا مبتنی بر جنگ به شیوه‌ی بدوی است!
عزیزان!
مشکل این ملت از قانونمداران نیست! پیکان شما متوجه به شخصیت حقیقی قانونمداران و شخص مسئولین و ولایت مطلقه‌ی فقیه در نظام حقوقی قانونی است! مشکل شما حتی در نظام تمامیتخواه حاکمه نیست! تمامیتخواهی در روح ملت و شماست! یا بر منی! یا با من! شما به بیعت مردم با قانون قدرت مطلقه، در 40 سال مشارکت در انتخابات نمایشی و نامطمئن توجه ندارید! و یکباره بر اساس تظاهرات تصنعی امنیتی نظام بر موج مردمی خیال میکنید شعار !رضا شاه شعار خودانگیخته ی مردم بدون تشکیلات است که یکباره در 100 شهر به راه افتاد و تکرار نخواهد شد جز به اذن صاحبان قدرت قانونی!
راه ملت ایران تنها از فلسفه ی آئین مهر میگذرد و استراتژی و تکنیک و نقشه ی راه در یک مکان امن و در یک زمان و با یک زبان و نشستن در یک مکان در عرض 4 هفته تا تغییر قانون برای مشارکت تمام ملت در نوشتن سرنوشت همگانی به جای یک تن! که این تن تمام وطن است!
زبان مشترک بیعت کنندگان با قانون سلطه باید بتواند، در یک میدان منقلب گردد تا شما مطمئن شوید که خواست ملی چیست! و آیا مردم همانند که شما خیال می‌کنید یا نظام؟ میتوان به این اطمینان به عنوان بزرگترین قدرت مؤثر ملی دست یافت! آلترناتیوسازی خوب است اما بدون نقشه‌ی راهی وحدتبخش، که بتوان آن را در میدانی واقعی و بصورت مسالمت آمیز محقق کرد و بر آ« پای فشرد، کاهی است در در کنار کوه دماوند، که متاسفانه باز به خوانشِ انحصاری و فراملیِ قدرت مطلقه، تکرار خواهد شد و برای خود بیعت خواهد خرید! این بیعت را باید به چشم واقعی دید و اثبات کرد! نه اینکه تنها شنید! و این مقدور نمیگردد مگر اینکه مردم مسئولین بیعت خود را بپذیریند و مسئولین نظام در دوران پیشاآزادی تهدید نشوند! و گرنه شمایان در ریختن خون ملت در پشت سنگرهایی که خود در آن نیستید از حالا شریکید! به منابع مالی خود دقت کنید که به چند واسطه و از کجا به حسابتان واریز می‌شود؟
به آن قدر قدرتی که همواره برای ارباب ماندن در جهان به یک ارباب بومی نیازمند است که با گروگان گرفتن او ملتی را 40 سال به گروگان بگیرد و بواسطه‌ی شل کن سفت کن و تنشی بنیادی و قانونی، شیره‌ی منابعش را در معرکه‌ها بدوشد! و به آن قدرقدرتی که له له میزند تا به آتش شما، آتش به اختیاری قانونی خود را با بیعت همین مردم در پای صندوق‌های رأی نمایشی و فرمایشی ثابت کند:
پرچم غیرخودی را با شعار... میدهند در دست استاد هوار
بازیچه نباش، هموطن باهوش!
برای استقرار اراده ملی؛ جنگ یا صلح؟! فلسفه و استراتژی‌ات و نقشه‌ی راه را به #زبان_پیشاآزادی (نه#زبان_پساآزادی) از همین ثانیه روشن کن! نه لحظه‌ی بعد! پیش از آنکه: نه از تاک مانَد نشان و... نه از تاکنشان!
خیام ابراهیمی
29
شهریور 97


آئین مهر


#انقلاب
 در ادبیات اپوزیسیون
#آئین_مهر 
در #بیگ_بنگ جامعه
گام اول: اتخاذِ فلسفه‌ی #استراتژی_بازپسگیری_اراده_ملی_براندازی_شده به‌جای #براندازی_سخت با خشونت و تخاصم و تنش‌آفرینی و فحش و رجز
نباید در دام ویروسِ ادبیات آتش‌بیاری برای آتش‌به‌اختیاران، آلوده و دچار پارادوکس در پندار و گفتار و رفتار مبارزه برای استقرار اراده ملی شد! چنین روشی دور از بلوغ و هوش سیاسی پرچمداران ملی است! شتر سواری دولا دولا نمی‌شود! مبارزات مسالمت‌آمیز و صلح‌آمیز، نباید منجر به جنگ و انقلاب خونریزانه و سخت گردد! این به معنای صلح با قانون سلطه نیست! چگونه میتوان به‌جای تکنیکِ #نافرمانی_مدنی با #فرمان_مدنی و بصورت مسالمت‌آمیز به استقرار اراده ملی دست یافت؟
.
وحدت در کثرت، با کشف و شکوفاییِ راز مشترکِ زایندگی و بالندگی برای صلح ممکن است؛ نه مرگ و ویرانی برای جنگ! تنها نور و آب و هوا زنده است در خاک مرده! نه آتش به جانِ زنده!
هشدار: امروزه در بحران ویرانی ایران، که ریشه در تضادِ منافعِ خودی_غیرخودی در قوانین عرفی و رسمی دارد، ضرورت #انقلاب در فلسفه، زبان و ادبیات و استراتژی و پندار و گفتار و رفتار اپوزیسیون از هرزمانی حیاتی‌تر است! برای دستیابی به وحدتی خودجوش بر اساس حداقل منافع مشترک ملی با زبان#پیشاآزادی (هم‌افزایی و همزیستی مسالمت‌آمیز شریکان خاک مشترک) به‌جای زبان #پساآزادی (حزبی و گروهی و ایدئولوژیک)، باید از پوسته‌ی غرایز سطحی و واکنشهای هیجانی خشم فروخورده‌ی سنتی با #هوش_هیجانی_پایین ناشی از جبر جغرافیایی خلاص شد!
روش‌ِ مبارزه برای استقرار اراده ملی نیازمند یک بازبینی جدی در نگرشی پست‌مدرن است!
باید از منطق و فلسفه‌ی جعلی دوگانه‌اندیشی و دو قطبی متضادِ خودی‌وغیرخودی و دشمنی و جنگ و توسعه بر اساس #رقابت و حذف رقیب خلاص شد! و بنای توسعه را بر مهرورزی و هم‌افزایی انسانی نهاد! و با پرهیز از ادبیات خشونتبارِ ناشی از زورگیری مادی_معنوی که ریشه در تنازع بقاء زورمدارانه‌ی بدوی (چه درشکل سنتی و چه در شکل مدرن) دارد، با تکیه بر اصل وحدت ملی، آئین مهر را برای تمام شریکان آلوده و پاکِ خاک مشترک پاس‌ داشت!
سزاست با اولویتِ حق برابر آب‌وخاک مشترک و طبیعی و اولیه، بر هر حق ثانویه و حصولی ایدئولوژیک و قومی و نژادی و قدرت سرمایه و تکنولوژی، قلب جامعه را با مهر و مهربانی و دوستی تصرف کرد، نه با نفرت و دشمنی. سزاست با نور مهری فراگیر، هوای بی‌دریغ شد در آب و خاک رایگان و سفره‌ی مشترک، در بوم‌زیست و در جهان!
سزاست اراده‌ملی را بر خشت اولیه‌ی دو اصل ماهوی و حیاتیِ آئین‌مهر، از شوراهای محلی و بومی به شورای ملی رهنمون شد و مردم را به مهربانی تمرین داد! هیچ‌کس نباید خارج از زایش طبیعی نمایندگان ملت از شوراهای محلی، وارد نظام تصمیم‌سازی سرنوشت عمومی شود! این تنها قدرت مؤثر در اراده‌ای ملی است که می‌تواند اول با خود وسپس با جهان به صلحی پایدار برسد، تا شاید آئین مهر همچو روحی زاینده، امنیت را در کالبد جهان بدمد!
1: #هم_افزایی_انسانی
، بر اساس انگیزش و ارزش حرکت و توسعه برای آفرینش ارزش افزوده با همگرایی و همکاری گروهی و شورایی متشکل از توانا و ناتوان، در تمام سطوح جامعه، برای پر کردن شکاف معرفتی و قدرت اقتصادی و سیاسی.
2: #همزیستی_مسالمت‌_آمیز 
بر اساس استقلال و آزادی اختیار و اراده مبتنی بر حق برابر مشاع در خاک مشترک، که به حق مشاع مادیِ دیگری تجاوز نکند!
تبصره: بدیهی است که رعایت این دو اصل از سرعت توسعه خواهد کاست! اما گریزی نیست! بویژه که در استراتژی‌های کلان اقتصادی و سیاسی (سرنوشت ملی)، خشت اولیه، بنا بر اولویت توسعه اقتصادی بر سیاسی و بالعکس نباشد، بلکه بنا بر توسعه‌ی متوازن باشد!
این نوشته به معنای بازگشت به مناسک و دین و آئین باستانی نیست! بلکه هدف برچیدن میوه‌ی جاودانه و پایدار از حقیقت شان مشترکِ انسانی از طبیعت تمام ادیان آسمانی و زمینی است!
ما به #انقلاب_نرم در پندار و گفتار و رفتار مدرن اپوزیسیون به جای #انقلاب_سخت سنتی نیازمندیم.
خیام ابراهیمی
20
شهریور 1397
پ.ن:
آزمایش‌های "مهربانی" در آئین مهر:
1-
چشمان نوآموز را می‌بستند! "مهیار" نوآموز را به جلو می‌راند، سپس ناگهان او را هُل می‌داد، و شخص دیگری قبل از زمین‌خوردن او را در آغوش می‌گرفت، که به این شخص "ناجی" می‌گفتند!
2-
مچ دو دست نوچه را با روده‌ی مرغ می‌بستند؛ سپس آن‌ها را درون برکه‌ی آبی می‌انداختند؛ شخصی با شمشیر روده را پاره می‌کرد، که همان ناجی بود.
3-
دل قوی کردن نوچه، خوابیدن در قبر، شنای طولانی، مبارزه با گاو، گرسنگی طولانی، ماندن در آب یخ‌زده، روزه‌داری از دیگر آزمایش‌ها بوده است.
4-
پس از 40 آزمایش، نوچه درون آب می‌رفت و هنگام بیرون آمدن می‌گفتند که "حیات دوباره" پیدا کرده است. سپس قسم می‌خورد و خالکوبی می‌کرد و هنگام قسم خوردن دست راست را بلند می‌کرد؛ و اینگونه شخصی می‌توانست به آیین مهر درآید.
افسوس که جبر جغرافیا، دست راستِ "وحدت زاینده و خودجوش ملی" را بر اساس مهرورزی بریده‌است و رفتار مدنی بر اساس رقابت زورمدارانه و دریدگی همراه است! از چنین فرهنگِ بیماری، جز تباهی و فساد و آتش و آتشبیاری و آتش‌به‌اختیاری و خودکامگی و نابودی نمی‌روید!
نشانه:
وحدت در کثرت، با کشف و شکوفاییِ راز مشترکِ زایندگی و بالندگی، ممکن است! هوای مشترک ادیان زمینی و آسمانی در قواعد احکام مرده‌ی هیچ کوزه‌ی سفالگران متمارضِ متدین و چاه‌کنن کافر نمی‌گنجد! تنها نور و آب و هوا زنده است در خاک مرده!



باید خون گریست

وطن قربانیِ یک تن
متاسف که نه!... گریانم از مرگ جوانان رشیدِ وطن بالای چوبه‌ی دارِ قامتِ یک بصیرتِ سرنوشت‌سازِ قانونی#باید_خون_گریست! خیلی تلاش میکنم که بر خلاف عزم تمامیتخواهان، آدمکِ خشمگینم جامه ندرد و غمگین و امیدوار در پی راه نجات، شبانه روز ببالد! آیا هنوز کسی آنقدر دردش می‌آید که شب خوابش نبرد؟ دیشب از #رامین_حسین_پناهی و زانیار و لقمان مرادی نوشتم و امروز صبح کشته شدند! ای وااای که جان انسان چه ارزان شده! گویی دیگر ملتی برای مرگ جوانان وطن به اندازه‌ی لازم که شاخصه‌ی سلامت یک انسان است متاثر نمی‌شود! زار زار بر سرگذشت این قوم جوانمرگ در دوگانه اندیشی فلسفه‌ی استعماریِ #تضاد مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی به جای هم‌افزایی خودجوش انسانی می‌گریم! البته که این سرگذشت شوم، عقوبت کلیشه خوردن در شاخص‌های ایدئولوژیک سرنوشتی سلطانی برای هشتاد میلیون نفر در بستر جبرِ جغرافیا و تاریخ است!
عشق به زندگی امروز بالای دار رفت! در مسیر این سفر تهدید خنجرهای زنجیره‌ای به اراده‌ی انسان اجازه نمی‌دهد تنها شاد و بی‌درد باشد! باید به ادب و آداب همسفری، متعهد و مسئول بود! وگرنه مسافر همچون یک زامبی بی‌درد خواهد شد و تنها خواهد گریخت به ناسو! گریز، حرکتی نیست که زاینده‌ی عشق باشد! بلکه زاینده‌ی خشم و ویرانی و تمامیتخواهی و موش‌خواستن همه در دل یک گربه به نام وطن و یک تن است! گاه باید ایستاد و در خویشتن خویش گریست! آیا چشم‌هایت هنوز اشک دارد؟
بازی
در دومینوی به ظاهر منطقیِ همین روش‌های وحدتبخش چکشی و جنایات ناگزیرِ بنیادی است که امنیت در خاورمیانه حرام می‌شود!
بازی و موج سواری با امنیتِ "هویتِ فردی" که ضروری است فدای امنیت جماعت شود! با خشت کج بنیادی که زور می‌زند تا دریای "ما" را در قطره‌ی "من" جای دهد!
این ویروس ویرانگر، داغِ امنیتِ ملی را بر دل هر قوم و ملتی خواهد گذارد!
متاسفانه در بازآفرینی و سمیولیشن مناسبات سلطانی و #شبان_رمه‌گی بر خشت کج مبتنی بر تضاد بنیادی، این ساختار تا نابودی کامل منابع ملی و انسانی، بازتولید خواهد شد!
باید این خشت کج را به هم افزایی انسانی تبدیل کرد! وگرنه باید منتظر قربانی شدن بیشتر زندگی بود. آیا این منطقه روی امنیت را خواهد دید؟
پس از بازی‌های زنجیره‌ای با روان مردم، جوانی که حق زندگی داشت در شکاف و بن‌بست قانونمداران قانون اساسی، سرش بالای دار رفت!
#
رامین_حسین_پناهی سمبول ملتی خفت‌شده است که باید همواره عروسکِ موَقّر یک خیمه‌شب‌باز قانونی باقی بماند و اگر در بن‌بستهای اجتماعی برآمده از قانون سلطه، از خود واکنشی انسانی برای حیاتی انسانی نشان دهد، باید حذف شود!
اما چرا با این‌همه شل کن سفت کن؟ و چرا با این‌همه شکنجه‌ی روان و هستیِ پدر و مادر پیر و این همه موش و گربه بازی سادیستیک با روانِ مردم؟
چون بازی یک سلطان خیرخواه با روان مردم و توسط بازیگردانش در#اتاق_فکر_سرنوشت " یک عبادت است! آن هم تنها بر یک پایه‌ی ایدئولوژیک: امنیت و منافع و اختیار فردی باید طبق کلیشه باشد! وگرنه سزاست که قربانی امنیت منافع جمعی طبق کلیشه گردد! و این خشتِ کج اولیه به خیمه‌شب‌باز و بازیگردانانش این مجوز را می‌دهد که: به نیت خیر با حیثیتِ تمام مردم بازی کنند!
بویژه که به حکم قانون، حفظ نظام سلظه، برابر با امنیت ملی ملت مرده، انگاشته شده است! بر این اساس اراده‌ی زنده‌ی نوع انسان که امانتی است در دست حاکمیت، مومی میان تکدست حاکم خواهد شد!
و چه عقوبتی فاجعه بارتر از این سقوط سیستماتیک به ته اسفل‌السافلین!
خشت اول چون نهاد معمار کج... تا ثریا می‌رود دیوار کج!
آنان که سرنوشت هشتادمیلیون نفر و بلکه خاورمیانه را، قانونا در یک اتاق فکر یک وجبی، می‌نویسند، آیا مجازند که با یک وجب تعقل، هستی و اراده‌ی متکثر را قربانی وحدتی چکشی در کاسه‌ی سرِ تمامیتخواهِ خویش کنند؟ چون این مردم را صغیر می‌دانند؟
اینجاست که باید پذیرفت که قانون اساسی، قانون ویرانی و آتش به اختیاری شیاطین است! چون خردجمعی را در شوراها که محل بروز جمع جبری هستی است، به نام خدا مال خود می‌خواهد! پس در این کارخانه و گورستان آدمکها، اختیار معرفتبار و زنده‌ی انسان را محو و نابود می‌کند! و مگر مهلت ابلیس جز این است که به سرقفلی عبادتی تمامیتخواهانه و به عقل فردی، تنها اعمالِ اراده‌ی خود را محق بداند؟ این است راز ابلیس و دجّال که باید هر چه زودتر از دام آن خود را نجات داد! البته اگر قدرت سرکوبگرِ کیش شخصیت پرده‌دار بتخانه، به شهروندانِ زنده‌ مجوز دهد!
خلیفه جمع جبری نوع انسان است و جمع جبری اراده‌های زنده است؛ نه تفسیر فردی از تاریخی مرده!
بدفهمی مناسبات قدرت مدنی و مردمی، و روش احیاء آن در تسلیم به یک نفر، عملا زاینده‌یِ نفس وجودی و معنادارِ ماهیتِ دارهای زنجیره‌ای اعدام اراده ملی است!
بنابراین برای استقرار اراده ملی ملتی زنده، باید این تهدید ویرانگر و گورستانی را به فرصتی حیاتبخش و زاینده تبدیل کرد!
به باورم، با وجود قوانین جزمی و عزم پرده‌دار اعظم، این روش از متن نظام نمی‌گذرد! این روش در چنبره‌ی اسلحه و قدرت قانونی، از انقلاب هم نمی‌گذرد! این روزش تنها از اثباتِ قدرت اکثریت در حاشیه‌یِ متن مکان‌های امن می‌گذرد!
استقرار اراده ملی نیازمند فلسفه‌ی هم‌افزایی و استراتژی همبستگی و تکنیکِ تبدیل تهدید به فرصت و تاکتیکی متحد با یک زبان حقوقی مشترک در یک زمان و در یک مکان امن است!
و این وحدت مقدور نمی‌شود مگر با #زبان_پیشاآزادی و نه #زبان_پساآزادی که بر اساس باورهای گروهی و شخصی و ایدئولوژیک شکل گرفته! بلکه با تکیه بر هم‌افزایی ملی و همزیستی مسالمت آمیز بر اساس اولویت حق آب و خاک طبیعی و اولیه و مشترک، بر هر حق ثانویه و حصولی از قبیل نژاد و زبان و ایدئولوژی.
رامین امروز به نمایندگی از جوانان مام میهن، سحرگاه امروز بر بالای دار دست و پا زد و از روی جنازه‌های خدای مرده‌ی وجدان خوابِ جماعتی خفته در سلول‌های انفرادی پرید و به آزادی رسید... نگاه معصوم برادران زانیار و لقمان اما به چشمان سرد و شیشه‌ای این مای پاره پاره و آن من خدایگونه دوخته شده‌است! آیا در هزارتوی این جنگل تاریک، کورسوی راه نجات وحدتبخش و مسالمت‌آمیزی هنوز هست؟
به باورم هست! باید برای نجات انسان، از "من" دست برداشت و تعبیر ما شد: با پاسداری از پندار و گفتار و رفتار نیکِ وحدت اراده ملی. باید قانون اساسی مأمن و پناهگاهِ #ایران_برای_تمام_ایرانیان شود!
#فکر_کن!
#هنر_استقرار_اراده_ملی
خیام ابراهیمی
17
شهریور 1397
#
باید_خون_گریست

نجات در 4 هفته

 #راهکار_نجات در 4 هفته (بخش اول)
انقلاب و تدوام سلطه و ویرانی؟ یا احقاق اراده‌ملی و آبادانی؟
قانون‌اساسی‌نظام‌سلطه، با سلب اراده‌ملی در یدِ قدرت مطلقه، و تقسیم ملتی واحد به مؤمن‌وکافر و پاره کردن وطن بین خودی‌وغیرخودی، مجوزی حقوقیِ‌است بر ضد وحدت‌ملی و عامل اصلی ویرانی‌؛ و بدون تغییر آن هیچ امیدی به قرار و آرام و بالندگی ایرانیان و آبادانیِ ایران نیست! آنچه مهم است روشِ تغییر آن است که از طریق اعمال اراده‌ی ایرانیان محذوف در متن نظام ناممکن است! پرسش: چگونه می‌توان از حاشیه این تغییر را به نفع حضور تمام مردم برای اعمال اراده‌ملی اعمال کرد؟! با روش نرم؟ و یا با روشِ سخت؟
چرا بدونِ راهکاری استراتژیک و فراگیر، هیچ تحولِ معناداری در مناسباتِ قدرتِ حاکمیت ممکن نیست؟!
ملتی گروگانِ بند 1 اصل 110 قانون اساسی، آلوده به ویروس زورگیری است! اما نه ملت و نه اپوزیسیون به روی مبارک نمی‌آورند، و بصورتی شرطی در بی‌قراری و گریزی تاریخی، هنوز تمام راه‌های وحدتبخش تفاهم ملی را طی نکرده‌اند، و به همین دلیل است که به روشی سنتی آلوده به ادبیاتِ "ارباب و رعیتی" و بر اساس اعتماد به تار سیبیل دایی‌جان و قسم حضرتعباس خانعمو، یا در فریبِ بیعت‌گیری به لطایف‌الحیل از همند، و یا در دامِ مطالبات روبنایی‌ از اربابند، و یا ذر بصیرتِ رضایت به مزدوری و یا در تدبیرِ انقلابی خشونتبارند! حال آنکه اعمال اراده‌ملی نیازمند اثبات باور به پاسداشت حداقل منافع مشترک ملی و دگراندیشی و پایداری در مسیری وحدتبخش با حضور تمام ملت است! پس ناتوان از تحمل دگراندیشی در فکر زورگیری فرهنگی‌، هر فرد و هر گروه بی‌اعتناء به دیگران، برای غیرخود نسخه صادر می‌کنند و خود را به غیرخودی شلیک می‌کنند!
پرسشی دارم از پرچمداران سبز و بنفش؛ و پیشنهادِ راهکاری نرم و راهبردی برای نجاتِ ایران به #اپوزیسیون_برانداز!
.
وقتی قانونا ملت ایران و 3 قوای قانونی، گروگانِ سرنوشت و سیاستهای کلان تک نفره و فراملی سیاسی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی و اجتماعی ناشی از اختیاراتِ ولایت مطلقه فقیه بموجب بند 1 اصل 110 قانون اساسی هستند، دیگر قانونا اراده‌ی ملی در نوشتن سرنوشت خود بدست خود عقیم است! چرا که با مشارکت اکثریت عددی مردم در هر انتخاباتِ حکومتی، بدونِ امکان نظارت ملی توسط ملت مستقل از حکمِ حکومتی و مصلحت‌ حفظ نظام به هر وسیله (از جمله مکر با غیرخودی) که از اوجب واجبات است، عملا مردم با امید به قانون اساسی و قدرت فراملی سرنوشت‌ساز نهادینه در آن، تسلیم و ملتزم به اوامرِ ملوکانه‌اند و در واقع با چنین قدرتی گروگان یک سلطانند! سلطانی غیرپاسخگو به استراتژی‌های میلی خود، که خبرگانش برگزیده‌یِ اعضای شورای نگهبان منصوب خودش است و جز تائید پندار و گفتار و رفتار رهبری، شرعا تکلیفی ندارد!
البته این‌که فرد رشیدی همچون رهبری بر ملتی صغیر، ولایتِ مطلقه و بی‌‌چون‌وچرا داشته باشد، حقی قانونی است! بنابراین اصولا هیچ نقدی بر این حق قانونی نه جایز است و نه با توجه به قدرت آسمانی مقدور و مصلحت است! با چنین قانونی، رهبری هر کاری با ملت، و منابع ملی و سرنوشت یک ملت با هر عقوبتی بکند، هم قانونی است و هم از سوی مسئولین سه قوا التزام آور! از تعلیق هر اصلی از قانون، در شرایط همیشه امنیتی گرفته تا تفسیری که توسط منصوبین ایشان تکلیف می‌شود، تا جنگ جنگ تا پیروزی و صدور انقلاب به دیار قدس و حضور در عراق و ونزوئلا گرفته تا هر عملیات هزینه‌بار برون مرزی، تماما بر اساس اختیارات قانونی است! اینکه احدی از آحاد ملت و یا مسئولین مدعی شود برای نفس کشیدن و فلان کار دست ما بسته است، بر اساس آن تسلیم اولی به اوامر و اختیارات ولایت، تفی سربالا و حرفی بی‌مسماست! بنابراین اینکه اصولی حیاتی از قانون اساسی مثل حق اعتراض و تجمعات و آزادی مطبوعات و غیره بر زمین مانده حرفی بیمورد و اضافه است! بنابراین برای مسئولین سه قوا، اصولا و قانونا، اختیاری فراولایی وجود ندارد که بتوانند خارج از آن از مردم سفارشی بگیرند که بخواهند برایش وعده و شعاری بدهند و بدان عمل کنند یا نکنند،تا به ملت پاسخگو باشند! در چنین بن‌بستِ حقوقی اگر برای استقرار اراده ملی بنا بر رفتار مسالمت‌آمیز باشد، دیگر کار مردم #براندازی_سخت و یا تظاهرات پراکنده‌ی صنفی با مطالبات قطره‌چکانی و روبنایی که برایش مجوز هم صادر نمی‌شود، نیست! و اگر کسی می‌خواهد بصورت مسالمت‌آمیز قادر بر سرنوشت خود باشد، باید ابتدا بصورت حداکثری خواستار استرداد قدرتِ اراده ملی براندازی شده در قانون باشد، که این کار در متن نظام ممکن نیست!
بنابراین اگر کسی شعار و قولی فراولایی بدهند که خارج از حدودِ سیاستهای کلان نظامِ تک‌نفره باشد، هم وعده‌شان غیرقانونی است و هم اینکه به مردم سراب نشان داده‌اند! از خاتمی بگیر تا احمدی نژاد تا روحانی و تا هر تدارکاتچی و آبدارچی دیگری.
همچنین لاپوشانی این حقیقت توسط مدعیان اصلاحات از درون نظام، و #تکرار بازی‌های پلیس و خوب و بد، جز خیانت زنجیره‌ای توسط نمایندگان کاذب و نمایشی ملت نیست و نام دیگرش تکلیف شرعی و قانونی است! بر این اساس هر انتخاباتی که مکانیسم راستی آزمایی توسط ملت مستقل ندارد، تنها به کارِ جاده صاف‌کنی سیاستهای کلان و بیعت با قدرت سرنوشت‌ساز ولی‌مطلقه‌فقیه می‌آید، نه بیشتر! و بر این اساس مردمسالاری مورد وصف سرانِ اعظم این هرم قانونی قدرت، جز بیعت با یک سالار همه کاره معنایی دیگر ندارد! و بر این اساس اگر این یک نفر گروگان اربابان عالم شود تمام ملت گروگان است!
به همین دلیل است که برخی از مسئولین کلاهبردار و خیانتکار به قانون سلطه و ملت عقیم، به ریش همه عین بز می‌خندند و راست راست توی چشم ملت زل می‌زنند و احیانا به تقیه دروغ می‌گویند و نهایتا یا سر از کانادا و امریکا و اروپا درمی‌آورند، یا سر از استخر فرح و حوض سلطان!
پرسش: براستی چه کسی جز ویژه‌خوارانِ جیره‌بگیر و جاهلان، میتواند به چنین قانونی امید ببندد جز اینکه به خوف و رجاء تسلیم مطلق باشد؟
.
با چنین قانونی که نسل گذشته در پذیرش آن مشارکت داشته است، نسل‌های بعدی تا ابد زنده به گورند و گروگان! و برای احقاق اراده ملی هیچ راهِ میان‌بری نیست جز تغییر این قانون و انتقال قدرت مطلقه‌ی ناشی از بند 1 اصل 110 به تمامِ مردم! این یک چاه‌نمایی بیش نیست که عامل بدبختی و دریوزگیِ ملت و ویرانی ایران نظارت استصوابی است! گیریم این نظارت برداشته شود، تکلیف دوشقه شدن ملت با مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی و استقلالِ نظارت ملی بر صندوقهای رأی جهتِ اطمینان از مکانیسم راستی‌آزمایی برای احرازِ نتایج واقعی و یا کاذب و تعدیل شده‌ی عددی برای اثبات مشارکت اکثریت بیعت کنندگان با قدرت فراملی قانونی چه می‌شود؟! در چنین بن‌بستِ قانونی است که آنچه ملت جنایت می‌بیند، می‌تواند قانونا عینِ خدمت و مصلحت برای حفظ نظام باشد که از اوجب واجبات است!
بنابراین شکی نیست آنانکه به انتخابات امیدوارند، جملگی تنها اهلِ بیعت با حقِ بی‌اختیاری خویش برای نوشتن سرنوشت یا تعیین سیاستهای کلی نظام توسط یک قدرت مطلقه‌اند، و اگر جز این باشد یا از پیش خود را تسلیم خواسته‌اند، و یا جاهلند و یا خیانتکار و یا جاسوس و یا گروگانی به تهدید و تطمیعِ مقدس!
نتیجه: تمام رفتار نظام و رهبری را در تمام زمینه‌ها (از فحش و رجز و بالارفتن از دیوار همسایه گرفته تا روش‌های صدور انقلاب منجر به تحریم و تا 30 سال شعار اقتصادی منجر به نزولِ ارزش زندگی از دلار 69 ریالی تا 150000ریالی و سیاست‌هایِ یک بام و دو هوا و اختناق و اعدام‌های 67 و زندانیانِ سیاسی پیدا و پنهان تا فقر و فحشاء و دزدی و ریا...) از ابتدای انقلاب تاکنون، کاملا موجه و قانونی است!
هر وقت اپوزیسیونِ امیدوار این حقیقت را فهمید، آنوقت باید ضمن شرم از جهالت خود و تشکر از رفتار قانونی تمام مسئولین نظام از صدر تا ذیل، با تجدید نظر در ادبیات متوهمانه و خشونتبار و توهین‌آمیز خود، انقلابی بکند در ادبیات حقوقی و روش مبارزه، و به بیعت مردمِ جاهل و عالم با قدرت آسمانی و فراملی بواسطه‌ی انتخابات احترام بگذارد، و از تمام روشهای خصمانه‌ی گذشته‌ی خود صراحتا توبه کند و از این پس به جای پرخاش، ضمن تشکر از مولا برای به‌بار کشیدن کمرشکنِ تعقلِ خردجمعی هشتادمیلیونی به صورت تک‌نفره در هیئتِ یک سلطان صاحبکران به عنوان کارفرما و پیمانکارانش، روشِ مسالمت‌آمیز نرم اختیار کند، تا برای اعمال خواسته‌های بنیادی (نه روبنایی)، بتواند با اثبات حمایت اکثریتِ ملت بصورت علنی در یک میدان عمومی موجه، مشروعیت اقلیت را از سکه بیندازد تا مجاز باشد نسبت به تغییر قانون با پی‌گیری مستمر به نتیجه برسد!
وگرنه باید به روشهای سخت انقلاب کند! و این همان دامی است که تمامیتخواهان و اربابان خارجی و بومی آرزویش را دارند تا ضربه را بر کمر ملت وارد کنند! ضربه‌ای که اپوزیسیون خارج‌نشین، تریش قبایش هم گزیده نخواهد شد!
اما این راهکارِ مسالمت‌آمیز راهبردی که موجب وحدتِ ملی می‌شود، چیست؟
به باورم این راهی است که بدون خونریزی در عرض چند هفته به بار می‌نشیند!
منتها پیش از آن نیازمند تمهیداتی برای اثباتِ وحدتِ اکثریت و استمرار آن تا نتیجه، با یک زبان‌ِ حقوقی مشترک و ملی، در یک زمان و در یک مکانِ امن دارد! مسلما چنین رویکردی نیازمند سازماندهی و برنامه و تعریف استراتژی و تکنیک و تاکتیکی شفاف است! در باب این زبان مشترک (زبان پیشاآزادی) که بر اولویت هر زبان پساآزادی مبتنی بر حق آب و خاک طبیعی و اولیه بر هر حق ثانویه‌ی ایدئولوژیک و گروهی و حزبی است، و نیز روش و راهکار آن پیش‌تر گفته بودم.
این رویکردی سهل است و ممتنع! سهل است از بابت فهم روش! و ممتنع است از بابت توان اپوزیسون برای نهادن دندان بر جگر هیجانات! البته خونریزی ندارد اما ایران برای تمام ایرانیان می‌شود!
خیام ابراهیمی
جمعه 16 شهریور 97
40
سال پس از 17 شهریور 1357


بی‌وطن

به مطالباتِ وطن‌طلبِ بی‌وطن!
به ریالِ لمپنانِ بی‌مخِ شعبانی و به روبل و دلار و لیر کاشانی و انگور شاهانی
به خونِ قلمِ ادیبانِ دیوانی و جهلِ مرکبِ دیوان و رانِ زخمیِ ملیجکانِ سلطانِ صاحبقرانی
به خوابِ تجسسِ جنیان آسمانی و سرسره‌بازی پریانِ آقا شکستعلیشاهِ صاحبکرانی
به ادبیاتِ ناهمگون یک روح در چند بدن و چند زبان در یک روح از چین تا ختن
از دیروز تا امروز و فردا و تناقض‌هایِ زشت و زیبایِ سرنوشتِ آخرزمانی
به دوگانه‌اندیشی فتنه‌ی ساختاری در دوقطبیِ ایدئولوژیکِ من‌تومنی بی‌ما
به یکی از میکروب‌های زیرِ ناخن‌هایِ بازیگرانِ فریبا
به جایِ چنگِ ناخن‌های مانیکورنشده‌ی یک دستِ قانونی زیرِ پوستِ شبِ شما
برای قربانی نشدن بر صحنه در سانس دوم از سکانس سوم در وقتِ مقتضی
تا رسیدن از جویدنِ حکم کاغذی به علفِ سبزِ بزی...
تا کی نفرت؟... تا کی نامهربانی به نقشِ حُبّ علی از بغض معاویه؟
وقتی در هتل کالیفرنیا
تحتِ خدماتِ یک سیستم مافیایی، شخص شخیصِ رئیس مافیایی به حقوقِ شما تجاوز کند، شما باید به کدام کلبه پناه ببرید؟! وقتی تمام مردم شهرِ موش‌ها، گروگانِ قانون مافیا و قانونمدارانش باشند، شما باید به کدام بازیگردان اعتماد کنید؟
وقتی ناخن‌های سرانگشتان پوست‌پوست‌شدهِ یک دست از هم بیگانه‌اند و هر یک خود را وابسته به مفصلِ یک انگشت‌، مستقل از دیگری می‌دانند... وقتی نمی‌دانند که جمله‌گی به تدبیرِ نقرسِ مفصلِ یک مچ وصلند... وقتی دو مچ بیگانه در یک بدن نمی‌دانند که به بصیرتِ یک مغز و یک فکر و مکانیسمِ تصمیم‌ساز یک قانونِ ماورائی وصلند، وقتی اعضاء و تن‌ها و شخصیتهای از هم جدای یک جامعه نمی‌دانند که با هزار واسطه جملگی در خدمتِ یک اربابند، وقتی ارباب نمی‌داند که گروگان اربابی بزرکتر از خویش است، چگونه میتوانند به فصل مشترک مستقل از یک فرمانده دست یابند تا آزادی و استقلالشان در کنار یکدیگر حفظ شود و هر یک در سرنوشت خصوصی و عمومی، بدون سرسپردگی به دیگری شریک باشند؟
وقتی رئیس ام.آی.سیکس به حقوق شما تجاوز می‌کند، شما باید به کدام مرکز زنگ بزنید که بر او نظارتی عمومی و شفاف دارد؟
وقتی رئیس امنیت ملی به حقوق شما تجاوز می‌کند، شما چه باید بکنید؟
در همین موقعیت عجز و زوزه است که خدا پیدایش می‌شود و تو گم می‌شوی.
مسلما راه از جنگ و آتش و حذف و زخم نمی‌گذرد
بر سر یک سفره‌ی مشترک، باید از خود پرسید: صلح یا جنگ؟
مسئله این است!
لازم نیست برای همدلی و همسفره‌گی و همسفری، آلوده به ادبِ بی‌ادبان باشی!
ادب از که آموختی؟... که گاه فراموشت می‌شود!
و گاه که کسی به یادت می‌آورد و با انگشتانِ خود تو را می‌نویسد؛ براستی تو چیستی؟
براستی تو را که می‌نویسد؟
تا کی باید تراشیده شوی و قامتِ مدادَت تا کی در این مداتراش و خودتراش تمام می‌شود؟
به خودآی!... که ناسلامتی تو آدمی! نه مدادی در جیبِ دیگری. نه آلتی در هوش هیجانی نامادری که مؤمن به یک پدرسالار است!
بیا هر یک، یکی از سلول‌های مغز حیثیتِ مشترک خویش باشیم!
بنی آدم اعضاء یک پیکرند... که در آفرینش زِ یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار... دگر عضوها را نماند قرار.
بیا خودمان خودمان را بنویسیم
در #سفر_عشق
بیا قادر به کامرانیِ خویش باشیم
خویشی که برای همه جای دارد...
نه تنها این و آن و... نه تنها خود!
که هر دامی، فرصتی است برای دریده نشدن
برای تمرینِ ندریدن.
پس: به گام‌های خود اعتماد می‌کنم!
خیام ابراهیمی
10
شهریور 1397


می‌گذری

می‌گذری
در هزارتویِ بی روزن
از سنگری به سنگری... از غاری به غاری
از نفرتی به نفرتی، با نفرتی به سویِ مهر
از میانِ دالان‌هایِ به هم پیوسته‌یِ قبایلِ موش‌مرده‌های کور
مأمور به زندگی در جهاز هاضمه‌ی گربه‌ای مهجور
که شاخک‌های حواسش را سگِ هاری بریده.
می‌گریزی
با ترس و بی‌مهر... به‌سوی مهر با کین
خزیده خزیده...میان تهدید و تطمیعِ سایه‌ها... زخمی و رنجور
برای دوختنِ پرده‌های دریده، به شمشیر پرده‌دارِ غرور
تا مدام بدری سایه‌ها را میان دم و بازدمِ مفاهیمِ بکرِ ندیده
به کورسویِ هر بویِ بی‌بویِ تابو...به هر سویِ ناسو
با ضرب‌آهنگِ ثانیه‌های بی‌بازگشتِ ساعتِ یکی جز او
با تپشِ نبضِ گام‌های هردمبیلِ غولِ چراخِ جادو
از خــارِ خلیده در انگشتِ اشاره به کنجِ مجال
از چیدنِ تاجِ گلبرگِ خارخسک‌های روئیده در خرابه‌هایِ تاریخِ زوال
تا سیم خاردارِ امنیتِ تنهایی در قلعه‌های محال
میانِ این‌همه مردارِ امیدوار به رؤیایِ هم‌افزایی
بی نور و بی زور
که لولیدن در آن تقدیرِ جاری است.
می پریشی
با خیمه‌ای بر دوش
در حوالیِ کاناپه‌ای مستعمل
که پرت شده از متنِ امید به آرزوهای دور
بینِ زمین و آسمانِ مشترک در تکاپویِ استقلالِ خاک و آب
در حواشیِ کویری پر تَرَک، به جستجویِ آزادِ سراب
معلق و مذبذب و پا در هوا
تاب می‌خوری در ننویِ آویخته بین دو خار
تاب می‌خوری در بستر چل‌تکه‌ی سنت تا مدرنیته
با لالایی مبارزه و عاشقانه‌های مور و مار و ملخ
که باد می‌خورند میانِ رجزهای مرده میان گورهای زنده
در طبیعتِ نخود و لوبیای دیزی اربابی
و بکارتِ گوشتکوب‌های تجاوزِ صنعتی
و افتخارِ تاریخیِ برگ‌های زیتون در ترشیِ لیته
تا میان قیلوله‌های عصر جمعه‌های انتظار
به یاد دوغ آب‌علی در جام زهر
تا باد ببافند در تار و پودِ پاجامه‌ها
بر پاهای زخمی
و تن پوشی بر تنِ لت و پارِ وطن.
کفتارها هجرت می‌کنند از عصر حجر
چیز دندان گیری نمانده برای دریدن
کاسه‌‌های خون با این زبان‌های گیج و پهن و دراز
رشد می‌کنند در تکوینِ غارهای تنهایی برای لیسیدن
هر غار که بزرگتر، تنهایی بزرگتر...
بزرگ می‌شوی در تنهایی از بی‌همی
دیگر لبی نمانده برای بوسیدن... در چشم‌های بی حدقه
شاخک‌های احساسِ مومیایی شده در قانون حصر
چون نوشدارویی خفته در گلبرگِ زیبای خارخسک‌ها
و تو می‌گذری چون کاهی
و می‌کاهی از یادِ کوهی که پناه بود... استوار و بی‌قرار
تا ماسه‌زاری میان بادها
که تاب می‌دهند در هوس‌های هزار نفس
پرچمی را در قفس
حالا خوش خوشان برقص!
در باد معده‌ای میان دالانِ غارها
موریانه‌ها عاشقند به گیجیِ این گام‌ها
شغال‌ها که گله گله چون پرستو هجرت کرده‌بودند
یکی یکی بازمی‌گردند همچو کبک‌ها
به نشخوارِ مُرداری که بزرگترینِ تنهایان است!
می‌گذری تنها، میان تن‌ها
بی من و مایی در این برزخ
هیچ آواره‌ای بی‌خیالِ دیروز
مأمنی برای فردا نیست!
می گذری اما
جایِ حکمِ پایت بر سپیدیِ پرچم
بر گمانِ ماست!
تو هم با ما نبودی...
خیام ابراهیمی
5
شهریور 1397
عکس: از خودم در 28 مرداد 97

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...