وطن قربانیِ
یک تن
متاسف که نه!... گریانم از مرگ جوانان رشیدِ وطن بالای چوبهی دارِ قامتِ یک بصیرتِ سرنوشتسازِ قانونی! #باید_خون_گریست! خیلی تلاش میکنم که بر خلاف عزم تمامیتخواهان، آدمکِ خشمگینم جامه ندرد و غمگین و امیدوار در پی راه نجات، شبانه روز ببالد! آیا هنوز کسی آنقدر دردش میآید که شب خوابش نبرد؟ دیشب از #رامین_حسین_پناهی و زانیار و لقمان مرادی نوشتم و امروز صبح کشته شدند! ای وااای که جان انسان چه ارزان شده! گویی دیگر ملتی برای مرگ جوانان وطن به اندازهی لازم که شاخصهی سلامت یک انسان است متاثر نمیشود! زار زار بر سرگذشت این قوم جوانمرگ در دوگانه اندیشی فلسفهی استعماریِ #تضاد مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی به جای همافزایی خودجوش انسانی میگریم! البته که این سرگذشت شوم، عقوبت کلیشه خوردن در شاخصهای ایدئولوژیک سرنوشتی سلطانی برای هشتاد میلیون نفر در بستر جبرِ جغرافیا و تاریخ است!
عشق به زندگی امروز بالای دار رفت! در مسیر این سفر تهدید خنجرهای زنجیرهای به ارادهی انسان اجازه نمیدهد تنها شاد و بیدرد باشد! باید به ادب و آداب همسفری، متعهد و مسئول بود! وگرنه مسافر همچون یک زامبی بیدرد خواهد شد و تنها خواهد گریخت به ناسو! گریز، حرکتی نیست که زایندهی عشق باشد! بلکه زایندهی خشم و ویرانی و تمامیتخواهی و موشخواستن همه در دل یک گربه به نام وطن و یک تن است! گاه باید ایستاد و در خویشتن خویش گریست! آیا چشمهایت هنوز اشک دارد؟
بازی
در دومینوی به ظاهر منطقیِ همین روشهای وحدتبخش چکشی و جنایات ناگزیرِ بنیادی است که امنیت در خاورمیانه حرام میشود!
بازی و موج سواری با امنیتِ "هویتِ فردی" که ضروری است فدای امنیت جماعت شود! با خشت کج بنیادی که زور میزند تا دریای "ما" را در قطرهی "من" جای دهد!
این ویروس ویرانگر، داغِ امنیتِ ملی را بر دل هر قوم و ملتی خواهد گذارد!
متاسفانه در بازآفرینی و سمیولیشن مناسبات سلطانی و #شبان_رمهگی بر خشت کج مبتنی بر تضاد بنیادی، این ساختار تا نابودی کامل منابع ملی و انسانی، بازتولید خواهد شد!
باید این خشت کج را به هم افزایی انسانی تبدیل کرد! وگرنه باید منتظر قربانی شدن بیشتر زندگی بود. آیا این منطقه روی امنیت را خواهد دید؟
پس از بازیهای زنجیرهای با روان مردم، جوانی که حق زندگی داشت در شکاف و بنبست قانونمداران قانون اساسی، سرش بالای دار رفت!
#رامین_حسین_پناهی سمبول ملتی خفتشده است که باید همواره عروسکِ موَقّر یک خیمهشبباز قانونی باقی بماند و اگر در بنبستهای اجتماعی برآمده از قانون سلطه، از خود واکنشی انسانی برای حیاتی انسانی نشان دهد، باید حذف شود!
اما چرا با اینهمه شل کن سفت کن؟ و چرا با اینهمه شکنجهی روان و هستیِ پدر و مادر پیر و این همه موش و گربه بازی سادیستیک با روانِ مردم؟
چون بازی یک سلطان خیرخواه با روان مردم و توسط بازیگردانش در " #اتاق_فکر_سرنوشت " یک عبادت است! آن هم تنها بر یک پایهی ایدئولوژیک: امنیت و منافع و اختیار فردی باید طبق کلیشه باشد! وگرنه سزاست که قربانی امنیت منافع جمعی طبق کلیشه گردد! و این خشتِ کج اولیه به خیمهشبباز و بازیگردانانش این مجوز را میدهد که: به نیت خیر با حیثیتِ تمام مردم بازی کنند!
بویژه که به حکم قانون، حفظ نظام سلظه، برابر با امنیت ملی ملت مرده، انگاشته شده است! بر این اساس ارادهی زندهی نوع انسان که امانتی است در دست حاکمیت، مومی میان تکدست حاکم خواهد شد!
و چه عقوبتی فاجعه بارتر از این سقوط سیستماتیک به ته اسفلالسافلین!
خشت اول چون نهاد معمار کج... تا ثریا میرود دیوار کج!
آنان که سرنوشت هشتادمیلیون نفر و بلکه خاورمیانه را، قانونا در یک اتاق فکر یک وجبی، مینویسند، آیا مجازند که با یک وجب تعقل، هستی و ارادهی متکثر را قربانی وحدتی چکشی در کاسهی سرِ تمامیتخواهِ خویش کنند؟ چون این مردم را صغیر میدانند؟
اینجاست که باید پذیرفت که قانون اساسی، قانون ویرانی و آتش به اختیاری شیاطین است! چون خردجمعی را در شوراها که محل بروز جمع جبری هستی است، به نام خدا مال خود میخواهد! پس در این کارخانه و گورستان آدمکها، اختیار معرفتبار و زندهی انسان را محو و نابود میکند! و مگر مهلت ابلیس جز این است که به سرقفلی عبادتی تمامیتخواهانه و به عقل فردی، تنها اعمالِ ارادهی خود را محق بداند؟ این است راز ابلیس و دجّال که باید هر چه زودتر از دام آن خود را نجات داد! البته اگر قدرت سرکوبگرِ کیش شخصیت پردهدار بتخانه، به شهروندانِ زنده مجوز دهد!
خلیفه جمع جبری نوع انسان است و جمع جبری ارادههای زنده است؛ نه تفسیر فردی از تاریخی مرده!
بدفهمی مناسبات قدرت مدنی و مردمی، و روش احیاء آن در تسلیم به یک نفر، عملا زایندهیِ نفس وجودی و معنادارِ ماهیتِ دارهای زنجیرهای اعدام اراده ملی است!
بنابراین برای استقرار اراده ملی ملتی زنده، باید این تهدید ویرانگر و گورستانی را به فرصتی حیاتبخش و زاینده تبدیل کرد!
به باورم، با وجود قوانین جزمی و عزم پردهدار اعظم، این روش از متن نظام نمیگذرد! این روش در چنبرهی اسلحه و قدرت قانونی، از انقلاب هم نمیگذرد! این روزش تنها از اثباتِ قدرت اکثریت در حاشیهیِ متن مکانهای امن میگذرد!
استقرار اراده ملی نیازمند فلسفهی همافزایی و استراتژی همبستگی و تکنیکِ تبدیل تهدید به فرصت و تاکتیکی متحد با یک زبان حقوقی مشترک در یک زمان و در یک مکان امن است!
و این وحدت مقدور نمیشود مگر با #زبان_پیشاآزادی و نه #زبان_پساآزادی که بر اساس باورهای گروهی و شخصی و ایدئولوژیک شکل گرفته! بلکه با تکیه بر همافزایی ملی و همزیستی مسالمت آمیز بر اساس اولویت حق آب و خاک طبیعی و اولیه و مشترک، بر هر حق ثانویه و حصولی از قبیل نژاد و زبان و ایدئولوژی.
رامین امروز به نمایندگی از جوانان مام میهن، سحرگاه امروز بر بالای دار دست و پا زد و از روی جنازههای خدای مردهی وجدان خوابِ جماعتی خفته در سلولهای انفرادی پرید و به آزادی رسید... نگاه معصوم برادران زانیار و لقمان اما به چشمان سرد و شیشهای این مای پاره پاره و آن من خدایگونه دوخته شدهاست! آیا در هزارتوی این جنگل تاریک، کورسوی راه نجات وحدتبخش و مسالمتآمیزی هنوز هست؟
به باورم هست! باید برای نجات انسان، از "من" دست برداشت و تعبیر ما شد: با پاسداری از پندار و گفتار و رفتار نیکِ وحدت اراده ملی. باید قانون اساسی مأمن و پناهگاهِ #ایران_برای_تمام_ایرانیان شود!
#فکر_کن!
#هنر_استقرار_اراده_ملی
خیام ابراهیمی
17 شهریور 1397
#باید_خون_گریست
متاسف که نه!... گریانم از مرگ جوانان رشیدِ وطن بالای چوبهی دارِ قامتِ یک بصیرتِ سرنوشتسازِ قانونی! #باید_خون_گریست! خیلی تلاش میکنم که بر خلاف عزم تمامیتخواهان، آدمکِ خشمگینم جامه ندرد و غمگین و امیدوار در پی راه نجات، شبانه روز ببالد! آیا هنوز کسی آنقدر دردش میآید که شب خوابش نبرد؟ دیشب از #رامین_حسین_پناهی و زانیار و لقمان مرادی نوشتم و امروز صبح کشته شدند! ای وااای که جان انسان چه ارزان شده! گویی دیگر ملتی برای مرگ جوانان وطن به اندازهی لازم که شاخصهی سلامت یک انسان است متاثر نمیشود! زار زار بر سرگذشت این قوم جوانمرگ در دوگانه اندیشی فلسفهی استعماریِ #تضاد مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی به جای همافزایی خودجوش انسانی میگریم! البته که این سرگذشت شوم، عقوبت کلیشه خوردن در شاخصهای ایدئولوژیک سرنوشتی سلطانی برای هشتاد میلیون نفر در بستر جبرِ جغرافیا و تاریخ است!
عشق به زندگی امروز بالای دار رفت! در مسیر این سفر تهدید خنجرهای زنجیرهای به ارادهی انسان اجازه نمیدهد تنها شاد و بیدرد باشد! باید به ادب و آداب همسفری، متعهد و مسئول بود! وگرنه مسافر همچون یک زامبی بیدرد خواهد شد و تنها خواهد گریخت به ناسو! گریز، حرکتی نیست که زایندهی عشق باشد! بلکه زایندهی خشم و ویرانی و تمامیتخواهی و موشخواستن همه در دل یک گربه به نام وطن و یک تن است! گاه باید ایستاد و در خویشتن خویش گریست! آیا چشمهایت هنوز اشک دارد؟
بازی
در دومینوی به ظاهر منطقیِ همین روشهای وحدتبخش چکشی و جنایات ناگزیرِ بنیادی است که امنیت در خاورمیانه حرام میشود!
بازی و موج سواری با امنیتِ "هویتِ فردی" که ضروری است فدای امنیت جماعت شود! با خشت کج بنیادی که زور میزند تا دریای "ما" را در قطرهی "من" جای دهد!
این ویروس ویرانگر، داغِ امنیتِ ملی را بر دل هر قوم و ملتی خواهد گذارد!
متاسفانه در بازآفرینی و سمیولیشن مناسبات سلطانی و #شبان_رمهگی بر خشت کج مبتنی بر تضاد بنیادی، این ساختار تا نابودی کامل منابع ملی و انسانی، بازتولید خواهد شد!
باید این خشت کج را به هم افزایی انسانی تبدیل کرد! وگرنه باید منتظر قربانی شدن بیشتر زندگی بود. آیا این منطقه روی امنیت را خواهد دید؟
پس از بازیهای زنجیرهای با روان مردم، جوانی که حق زندگی داشت در شکاف و بنبست قانونمداران قانون اساسی، سرش بالای دار رفت!
#رامین_حسین_پناهی سمبول ملتی خفتشده است که باید همواره عروسکِ موَقّر یک خیمهشبباز قانونی باقی بماند و اگر در بنبستهای اجتماعی برآمده از قانون سلطه، از خود واکنشی انسانی برای حیاتی انسانی نشان دهد، باید حذف شود!
اما چرا با اینهمه شل کن سفت کن؟ و چرا با اینهمه شکنجهی روان و هستیِ پدر و مادر پیر و این همه موش و گربه بازی سادیستیک با روانِ مردم؟
چون بازی یک سلطان خیرخواه با روان مردم و توسط بازیگردانش در " #اتاق_فکر_سرنوشت " یک عبادت است! آن هم تنها بر یک پایهی ایدئولوژیک: امنیت و منافع و اختیار فردی باید طبق کلیشه باشد! وگرنه سزاست که قربانی امنیت منافع جمعی طبق کلیشه گردد! و این خشتِ کج اولیه به خیمهشبباز و بازیگردانانش این مجوز را میدهد که: به نیت خیر با حیثیتِ تمام مردم بازی کنند!
بویژه که به حکم قانون، حفظ نظام سلظه، برابر با امنیت ملی ملت مرده، انگاشته شده است! بر این اساس ارادهی زندهی نوع انسان که امانتی است در دست حاکمیت، مومی میان تکدست حاکم خواهد شد!
و چه عقوبتی فاجعه بارتر از این سقوط سیستماتیک به ته اسفلالسافلین!
خشت اول چون نهاد معمار کج... تا ثریا میرود دیوار کج!
آنان که سرنوشت هشتادمیلیون نفر و بلکه خاورمیانه را، قانونا در یک اتاق فکر یک وجبی، مینویسند، آیا مجازند که با یک وجب تعقل، هستی و ارادهی متکثر را قربانی وحدتی چکشی در کاسهی سرِ تمامیتخواهِ خویش کنند؟ چون این مردم را صغیر میدانند؟
اینجاست که باید پذیرفت که قانون اساسی، قانون ویرانی و آتش به اختیاری شیاطین است! چون خردجمعی را در شوراها که محل بروز جمع جبری هستی است، به نام خدا مال خود میخواهد! پس در این کارخانه و گورستان آدمکها، اختیار معرفتبار و زندهی انسان را محو و نابود میکند! و مگر مهلت ابلیس جز این است که به سرقفلی عبادتی تمامیتخواهانه و به عقل فردی، تنها اعمالِ ارادهی خود را محق بداند؟ این است راز ابلیس و دجّال که باید هر چه زودتر از دام آن خود را نجات داد! البته اگر قدرت سرکوبگرِ کیش شخصیت پردهدار بتخانه، به شهروندانِ زنده مجوز دهد!
خلیفه جمع جبری نوع انسان است و جمع جبری ارادههای زنده است؛ نه تفسیر فردی از تاریخی مرده!
بدفهمی مناسبات قدرت مدنی و مردمی، و روش احیاء آن در تسلیم به یک نفر، عملا زایندهیِ نفس وجودی و معنادارِ ماهیتِ دارهای زنجیرهای اعدام اراده ملی است!
بنابراین برای استقرار اراده ملی ملتی زنده، باید این تهدید ویرانگر و گورستانی را به فرصتی حیاتبخش و زاینده تبدیل کرد!
به باورم، با وجود قوانین جزمی و عزم پردهدار اعظم، این روش از متن نظام نمیگذرد! این روش در چنبرهی اسلحه و قدرت قانونی، از انقلاب هم نمیگذرد! این روزش تنها از اثباتِ قدرت اکثریت در حاشیهیِ متن مکانهای امن میگذرد!
استقرار اراده ملی نیازمند فلسفهی همافزایی و استراتژی همبستگی و تکنیکِ تبدیل تهدید به فرصت و تاکتیکی متحد با یک زبان حقوقی مشترک در یک زمان و در یک مکان امن است!
و این وحدت مقدور نمیشود مگر با #زبان_پیشاآزادی و نه #زبان_پساآزادی که بر اساس باورهای گروهی و شخصی و ایدئولوژیک شکل گرفته! بلکه با تکیه بر همافزایی ملی و همزیستی مسالمت آمیز بر اساس اولویت حق آب و خاک طبیعی و اولیه و مشترک، بر هر حق ثانویه و حصولی از قبیل نژاد و زبان و ایدئولوژی.
رامین امروز به نمایندگی از جوانان مام میهن، سحرگاه امروز بر بالای دار دست و پا زد و از روی جنازههای خدای مردهی وجدان خوابِ جماعتی خفته در سلولهای انفرادی پرید و به آزادی رسید... نگاه معصوم برادران زانیار و لقمان اما به چشمان سرد و شیشهای این مای پاره پاره و آن من خدایگونه دوخته شدهاست! آیا در هزارتوی این جنگل تاریک، کورسوی راه نجات وحدتبخش و مسالمتآمیزی هنوز هست؟
به باورم هست! باید برای نجات انسان، از "من" دست برداشت و تعبیر ما شد: با پاسداری از پندار و گفتار و رفتار نیکِ وحدت اراده ملی. باید قانون اساسی مأمن و پناهگاهِ #ایران_برای_تمام_ایرانیان شود!
#فکر_کن!
#هنر_استقرار_اراده_ملی
خیام ابراهیمی
17 شهریور 1397
#باید_خون_گریست
No comments:
Post a Comment