Wednesday, June 5, 2019

راه نجات سپر گوشتی

راه نجات

راه نجات سپرِ گوشتی
مخاطب این نوشته مردم زخمی و بیماری نیستند که به بیماری خوکرده‌اند؛ بلکه پرچمداران اپوزیسیون و پوزیسیون هستند که ادعای سلامتی دارند!
خمینی:"اگر مردم توسط دشمن غیرخودی سپر قرار گرفتند، بر ما واجب است که مردم را بکشیم تا از آن سپر انسانی رد شویم." (نقل به‌ مضمون)
چرا مردم، با فقر و زندان و سرکوب زنجیره‌ای و سیستماتیک، همواره قربانی و سپرگوشتی نظام قانونی‌اند و بدون تغییر این قانون ایدئولوژیک، راه نجاتی ندارند؟
آیا مردم و کودکان سوری هم بر اساس همین منطق قربانی و شیمیایی و قتل‌عام شدند؟
آیا قربانی شدن بسیجیان در جبهه‌ها توسط رضایی که راهکار اقتصادی‌اش گرونگاگیری و کسب درآمد از گروگانفروشی بود، بر اساسِ همین حکم حکومتی بود که: "مردم از جمله تمام مسئولین نظام و خانواده‌هایشان آلتند و هر لحظه امکان قربانی شدن دارند؟ بر این اساس رضایی و تمام مسئولین نظام هم باید منتظر چنین روزی باشند! تصفیه کردن فله‌ای مردم و مسئولین خودشان هم از همین منطق پیروی میکند که دیر یا زود گریبان مسئولین قبلی و بعدی را هم خواهد گرفت!
آیا قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای در داخل، بر همین اساس به قتل رسیدند؟
بدیهی است که هر نظام سلطه در جهان، برای القاء نظم مورد نظر خود بر اساس حق ایدئولوژیک و یا  تکنولوژیک و حق برتر سرمایه و مالکیت، به تقسیم جهان به اساس دوقطبی مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی نیازمند است تا در جنگی نابرابر بتواند موتور حرکت اجتماع مورد نیاز خود را از محل خون بخشی از مردم غیرخودی، خونرسانی کند. چه این نظام امپریالیسم باشد، چه این نظام کمونیسم به رهبری شوروی(یار تمرینی نظام سلطه بر عالم) باشد، و چه نظام ایدئولوژیک حاکم بر ایران. بنابراین فلسفه و استراتژی و تاکتیک   نقشه راه  مبارزین انسانگرا، منطقا در چنین موقعیت نابرابری نمیتواند در تشدید این شکاف بنیادی و تحمیلی باشد! بر  این باورم که بینِ خفت شدن در دوراهی بد و بدتر، همواره راه سومی هست تا بازیچه‌ای در زمین هیچ اربابی بر اساس دوگانه‌های تئوریزه شده بین خودی و غیرخودی نشد! در چنین جهان و بستری بارها و پیشتر به این #راه_سوم اشاره کرده‌ام. ایجاد قدرتی فراگیر و مردمی و غیرقابل کتمان بر اساس وحدت گرد حق آب و خاک مشترک (نه حق برتر) بر اساس ادبیات #ایجابی-جذبی (نه ادبیات #سلبی_حذفی در نبردی نابرابر) میتوان ادبیات تحمیلی #جنگ در #نبردی_نابرابر را با ادبیات قدرت‌آفرین و غیرقابل کتمانِ #صلح_مردمی تبدیل کرد! می‌توان با نور تاریکی را محو کرد! که تاریکی با ادبیات مورد دلخواه قدرت تاریکی محو نخواهد شد! باید با #نور تصرف کرد!
.
منطق خمینی به دلخواه مدیران پشت پرده‌ی جهان ادبیاتی جنگی و متعارضانه و دشمن‌ساز است! منطق خمینی  سلطه بر مبنای نوشتن سرنوشت برای مردمی صغیر است، که در دوگانه‌ی استعماری و استثماری ایدئولوژیک تنها بیعتشان (چه با فریب و چه با وحدت چکشی) مهم است! چه بسا پس از اولین بیعت(در سال 58) دیگر نیازی به بیعت هم نداشت و تاکید رهبر دوم بر بیعت در انتخابات هم تنها برای موج‌سواری و کم کردن هزینه‌های مقابله در جنگ با غیرخودی باشد! چرا که یکبار به عِدّه و عُدّه دست یافتند و تا برقدرتند، نباید از آن دست بردارند! این همان سخنان مصباح یزدی است که به جای ریاکاری اصلاح طلبان و بریدن سر مردم با پنبه، همواره شمشیر را از رو بست و تکلیف مردم را مشخص کرد!
بر این اساس: آیا هدف وسیله را توجیه می‌کند؟!
آیا اصل "حفظ نظام از اوجب واجبات است" ترجمان همین منطق ایدئولوژیک روسی و سلاطین مطلقه است؟
به همین دلیل نظام با بیعت اکثریتی مردم در انتخابات، قانونا مجاز است که هر کاری بکند؟
به همین دلیل است که تغییر مسئولین و تعویض پوستین در #گام_دوم با وعده‌ی #دولت_جوان، در ساختار نظام ایدئولوژیک، تغییر تاکتیک است نه فلسفه و استراتژی! چرا که استقرار اراده مردم امری بنیادی است و بدون تغییر قانون اساسی، حتی از نلسون ماندلا و #گاندی هم کاری برنمی‌آید، چه برسد به #خاتمی و #موسوی که در ولایتِ معمار کبیر انقلاب و قانون اساسی ذوبند و مخالفِ دموکراسی‌اند.
حالا پیش از آنکه خاتمی و موسوی از این قانون توبه کنند، باز بگو: میرمان را از حصر آزاد کنید!
میرتان تنها وقتی شریک دزد و رفیق قاتل قافله نیست، که از قانون اساسی و معمارش توبه کند!
.
به همین دلیل راه نجات ملت تنها بر اساس وحدت و #فراخوان یک اپوزیسیون متحد، و به میهمانی ارباب رفتن و درخواست تغییر قانون اساسی و نشستن و برنخاستن تا نتیجه است، تا جای کارفرما و پیمانکار تغییر یابد!
چرا که: ملت کارفرمایند و حکومت خدمتگزار و فرمانبر؛ و پیمانکارِ ملت (نه برعکس).
پس برای ملتی غیرتشکیلاتی و پراکنده که تنها در فکر امنیت است و نمی‌خواهد میان سوء‌تفاهمات و هیجانات کور، به بهانه‌ی رفتار غیرقانونی قربانی شود،  راهی نمی‌ماند جز همایشِ  #فرمان_مدنی در یک میدان امن و دارای مجوز حضور، به‌جای #نافرمانی_مدنی_غیرقانونی، که عامل سرکوب و سرخوردگی است!
به‌جای امید کاذب در بن‌بست متن قانون، و یا فحش و شعار و جنگ با ادبیات سلبی-حذفی، تنها با ادبیات مسالمت‌آمیز ایجابی-جذبی و با حضور اکثریتی در حواشی میادین امن قانونی می‌توان به نتیجه رسید؛ تا اکثریت بتواند به جای قربانی شدن در خوانش اربابی صندوقهایی که مکانیسم راستی‌آزمایی‌اش در دستش نیست، مشروعیت اقلیت را عملا از سکه بیندازد و برای خود مقبولیت و اعتباری غیرقابل کتمان و عینی و مؤثر بخرد؛ تا نه سیخ بسوزد نه کباب.
بدیهی است که اقدام به این راهکار بصورت انفرادی و بدون وحدت اپوزیسیون در یک #ستاد_مشترک ابتر خواهد ماند و با عقیم کردنش بدون نقشه‌ی راهی وحدتبخش و گام به گام براساس تعهد و التزام به مبانی  #مرامنامه_امید_استقلال_آزادی بر بنیاد حق مشترک آب‌وخاک، نه ایدئولوژیک (که پیشتر مطرح شد)، تنها آب ریختن در آسیاب نظام سلطه است و بازی در میدان سلطان!
خیام ابراهیمی
15 خرداد 98
.
پس‌نوشت:
1) جنون نوشتن از اینکه چگونه باید با در نبردی نابرابر با جیب خالی در مقابل جنون جانی، مثل نور آرام بود تا با تابیدن به تاریکیهای اجنه میان پوزیسیون و اپوزیسیون، فضا را آنچنان رام کرد که هر تاریکی محو شود تا شاهد فروریزی دیوار قلعه‌های سنتی بین خود و غیرخودی باشم، تا بتوان شاهد بستری از صلح پایدار بود، مثل خورده به جانم افتاده و تاکنون رهایی از آن ندارم. این بیماری اپیدمیک که با هیچ ایدئولوژی چپ و راست نمی‌تواند استقلال و آزادی نسل نیامده را
بیرون از زندان و ساختار معنابخش زمان منقضی و مرده، تضمین کند تا طعم اختیار و اراده‌ی معنابخش انسان بودن به کام ما رسوب کند! تا رفیق دیروزی برای هیچ فرزند بی‌اختیار فردا همچون پیچ و مهره و آدمک‌های یک اتوپیای زمینی و ماشینی، سعادت تجویز نکند!
تا برادر مکتبی دیروزی برای هیچ فرزند بی‌اختیار فردا همچون پیچ و مهره در یک مدینه‌ی فاضله‌ی فضایی و ماشینی، سعادتی فرمایشی تجویز نکند!
اینک تجربه‌ی انسان بودن بدون تضمین قانونی مبتنی بر هم افزایی و همزیستی مسالمت آمیز بر اساس حق حیات برابر، برایم شده سرابی ناممکن. تو گویی قدرت موروثی نمی‌خواهد فرمان صادر کند و بردگان نیز تمایلی به انسان بودن ندارند و مایلند کماکان معتاد به روزمرگی کرمهایی باشند گردِ زالوهایی چسبیده به رگِ بینواها و معلولانی که به دلیل تفاوت پتانسیل و استعدادهای موروثی، موش آزمایشگاهی قدرت برتر ایدئولوژیک و تکنولوژیک و مالکیتند!
17 سال است که مهاجرت از دنیای مجازی ذهنم به فضای مجازی اینترنیت، خواسته‌ام به خودم که میان واقعیات بیگانه است، واقعیت ببخشم. از همان فردای انقلاب فهمیدم که چقدر جاهل بودم که بدون اعتماد به تارسیبیل دون کیشوتی دیوانه به نام خمینی، تنها برای گریز از ساختار برده‌پروری شاه، از این ستون به آن ستون، برای انسان شدن محیط تلاش کنم! از همان هفته‌ی اول با رونمایی از باطن دیوی که باز از جنس قدرت مطلقه بود و فرشته نبود، میان شعارهای پوشالی محیط انقلابی جذب که نشدم هیچ بلکه دفع هم شدم تا همین حالا...
2) چندی پیش با تدوین و سرهم بندی یک #مرامنامه در فایل پی.دی.اف، از شهروندان دارا در پوزیسیون و اپوزیسیون خواستم در صورت تمایل آن را بخرند تا شاید در بهای این سالهای غارنشینی شریک شوند! اما جز یک خریدار که حدس می‌زنم از خودم وضعش خرابتر باشد، فهمیدم که همه از موقعیت خویش راضی هستند و راضی‌اند سر به تن این وطن نباشد، اگر قرار باشد ذره ای از قدرت خود را با دیگری سهیم و شریک شوند. چون ایشان به هیچ معلولی نیازمند نیستند! بلکه همچون پرفسور الهیار کنگرلو (مدیر پروژه ی ققنوس والاحضرت) مایلند که مردم موش آزمایشگاهی ایشان در شبکه‌های یک بازی غیرانسانی و علمی باشند! بسوزد پدر علم که از پیشوا هیتلر و رفیق استالین و شاه و خمینی گرفته تا رفیق کیانوری و رفیق اشرف دهقانی و فرخ نگهدار و علی جوادی و پرفسور کنگرلو و بنی‌صدر و طبرزدی جملگی آن را ماشینِ عشقبازی (نه عشق ورزی) با آدمک‌هایی می‌دانند که نباید انسانی با احتمالِ آزمون و خطا در پروسه‌ی توسعه‌ی توازن اقتصادی و سیاسی و پایدار باشند! چون جملگی مایلند که با اولویت دادن به توسعه ی اقتصادی( در چارچوب سازوکار یک ایدئولوژی دلخواه) در عمر محدود خود مردم و توده‌ها را به ساحل امن برسانند! حال آنکه سرعت توسعه برای جوامع عقب مانده نمیتواند در کورس سرعت رقابت با صاحبان تکنولوژی بین خودی و غیرخودی به رقابت بپردازد!
چون اگر همه انسانی خودی با تمام استعدادها و ناتوانی‌ها و تفاوتهای مورثی باشند، الزاما از این سرعت توسعه کاسته خواهد شد! اما ایشان عاشق کورس گذاشتن در نبردی نابربراند و به همین دلیل دو دستی چسبیده‌اند به زبان خودی-غیرخودی با  ادبیاتِ سنتی و "سلبی-حذفی". و امر توسعه را وابسته به حذف و تحقیر غیرخودی کرده‌اند! و این یعنی دور افتادن از توسعه‌ی انسانی. به همین دلیل هنوز جامعه در تب و تاب انقلابی خشونتبار و خونریزانه مبتنی بر ادبیات حذفی است! #براندازی یعنی این!
بر اساس چنین معنایِ اکشن و بزن و بکش و وسترنی و جنگی من #برانداز_نیستم! من به استحاله‌ای بنیادی و مسالمت‌آمیز در عرض چند هفته باورمندم که چند برابر اهداف انسانیِ مورد نظر براندازنِ خونریز، که عموما بدون نقشه‌ی راهی واقعگرایانه هم هستند را در خود دارد.
اما آنها به شعار #براندازی ناممکن معتقدند تا بتوانند با همین گام‌های ابتدایی که راز وحدتی فراگیر را نمی‌داند و خود را برتر می‌داند، همچون #خمینی و ذوب‌شدگان در ولایتش، در ادامه نظام ضعیف‌کشی را در بازی‌های غیرانسانی موروثی، بازتولید کنند! در نوشته‌ی پیشین نوشتم که چرا خمینی یک #واکسن بود! میکروبی در رگ ملتی بیمار آلوده به میکروب ضعیف‌کشی با اشعار نغز و شعارهای پوشالی عدالتخواهانه خفت شده در سنت ارباب و رعیتی.
شعار دموکراسی با حذف بیماران، به معنای تضمین دموکراسی نیست! شعار دموکراسی وقتی تعبیر خواهد شد که نظر به بیماری باشد نه بیمار. و این مقدور نخواهد شد جز فهم اینکه ما در دو بیمارستان پوزیسیون و اپوزیسیون هر دو بیماریم و نیازمند یک مفاهمه برای پذیرش نقش بیماری خود در این اپیدمی زورگیرانه از جهل و توانِ ضعیف‌تر از خود. تنها بیمارستان‌هایمان با هم فرق می‌کند!
بنابراین با پایان یافتنِ پولِ خریدِ اینترنت با بهای یک جلد از فایل پی.دی.اف و یا کل نوشته‌های چند ساله (که از ابتدا تنها در کار دستیابی به راهکارهای مختلف در موقعیتهای مختلف بود) توسط شهروند عزیزی که نمی‌دانم کتاب را خوانده است یا نه، اما به هر دلیل از او سپاسگزارم و با افزودنِ مراتب سپاسی دیگر از توجه تمام دوستان مهربان و فرهیخته در این سالها، دیگر کار من در همین‌جا تمام است.
چون دیگر پرداخت هزینه‌های آب و برق این غارنشینی هم مقدور نیست. بدهی‌ها جای خود.
مصداق جانم فدای ایران، شاید شعار باشد! شاید خون یک قربانی مبارز باشد که هنگام جان دادن در راه آرمانهای متعالی، هنوز به زورگیری مقدس باور داشت. می‌گفت مردم و توده‌ها... اما توده‌ها را فرمانبر ایدئولوژی خود می‌خواست!
تعبیر من اما از شهید این است که در نبردی نابرابر آنقدر جاخالی بدهی تا دشمن تو آنقدر قاتل نشود تا فشنگ‌هایش به‌پایان رسد! البته در این نبرد نابرابر ممکن است تو همه چیز خود را فدا کرده باشی بی‌آنکه در تقویم تاریخ ثبت شده باشد. نمیدانم آیا این مرامنامه و نوشته‌های فیس بوکی و وبلاگی باقی می‌ماند یا نه؟ نمیدانم روزی چاپ می‌شود یا نه؟ اما می‌دانم که راه توسعه از هجوم ذراتِ حیابتخش و برابرِ نور با هم‌افزایی و بر اساس ادبیات ایجابی-جذبی می‌گذرد! تمام این دفتر برای تئوریزه کردن همین یک جمله بود: تاریکی با شلیک تاریکی محو نمی‌شود!
اگر حالی و نفسی و اینترنتی باشد، شاید بتوانم گهگاهی حضوری کمرنگ داشته باشم.
در شهر اگر کس است... یک حرف بس است.
هر چند مثنوی هفت من کاعذ هم کفایت نکرده باشد!
خیام ابراهیمی
16 خرداد 1398
.
استراتژی: وحدت تمام اعضاء یک وطن در ستاد مشترک اپوزیسیون:
الف- لینک دانلود مرامنامه امید و نقشه راه تا استقرار اراده مردمی
ب- لینک در وبلاگ:
تاکتیک: تبدیل تهدید به فرصت در یک میدان امن در میهمانی ارباب برای انتقال قدرت به تمام مردم.

آبریزگاه

آبریزگاه
یک کشتارگاه بهداشتی نیازمند آبریزگاه است!
من بهنودم!
ابوالفضل پورعرب نیستم که بگویم:
صاحب مملکت باید بمیرد وقتی دانشمندی برای کودک بیمارش جای مرغ، بال و پای مرغ می‌خرد، تا نمیرد!
بلاک می‌کنم خزعبلات را
رسانه آبریزگاه عمومی نیست.
کلمه برایم شریف است و شرافت دارد.
من خبرنگاری حرفه‌ای هستم
نامه رسانی که صادق است
و هیچ ویرگولی را در این جمله جابجا نمیکند
اعدام؛ لازم نیست آزادش کنید!
اعدام لازم نیست؛ اعدامش کنید!
خبرنگاری شبیه مرده‌شوری است
چه فرقی می‌کند که مرده شاه باشد، یا خسروگلسرخی.
حرفه مثلِ ماشین است
مثلِ اسلحه که یک ماشین است
مثلِ پنبه که سر نمی‌بُرَد مثلِ شمشیر
اما می‌گویند می‌بُرَد!
کار پنبه پاک کردن خون است
چه خونی باشد که سعید امامی از خوردن داروی نظافت بالاآورد
چه خونی که از زخم داریوش فروهر بیرون زند
کار من حقیقت نیست
آشتی دادن سعید با داریوش است
گیریم در سردخانه
گیریم وقتی که باید ویرگولی را برای قاضی ببرم
گیریم وقتی که باید ویرگولی را برای بی.بی.سی بشویم!
من شهید نیستم!
شهادت یعنی پذیرفتن عقوبت مرگ
وقتی که برای نکشتن دشمن جا خالی میدهی
در میدان نبرد
من اهل نبرد نیستم
اهل زنده بودنم
برای زندگی ساختن
میان ویرگول‌ها
وقتی نمیتوان مانع از سفرشان به دادگاه یا بیدادگاه شد
این‌که چه کسی زنده می‌ماند
و چه کسی می‌میرد
شغل من نیست
شغلِ من حملِ خبر است
در قالبِ داستان خودم.
محلّل دیگری است!
حلال و حرام سوژه‌ای به نام گوشت و استخوان و دل و روده در قالب انسان با من نیست!
همین.
https://www.youtube.com/watch?v=DVBpnoOGRHc&pbjreload=10

واکسن 14 خرداد

14 خرداد، روز واکسیناسیون ملی، خجسته باد!

ســـــالگردِ آن امـامِ راحل است، لعنت چرا؟
نفرت از یک واکسنِ ارزان و بی منّت چرا؟
خسته از یک تبِ چل‌ساله‌ی کشدار و شدید
لـــــرزش و آشفتگی دارد، ولی آفت چرا؟
ایمنی بر آفتِ تسلیم و جهل و بردگی
موهبت باشد که پالایش نکوست، محنت چرا؟
آن‌که سمّی شد به رگ‌های دروغ و جهل ما
منقلب کرد حال ما را از ریا، نفرت چرا؟
آن‌قَـــدَر در جهلِ ما تقلید را تخریب کرد
تا بفهمیم اعتماد کور و بی حکمت چرا؟
راه او تخریب بود و پیروانش رهسپار
با تمِ تخریبگر و تخریبچی، وحدت چرا؟
خدعه در آستینِ او بود و تو صدق پنداشتی
با عبا و وعظ و منبر، فکرِ پر زحمت چرا؟
قدرِ آن داروی رایگان را بدان ای بت‌پرست
تا بدانی قدر استقلالِ رأی،... طاعت چرا؟
صاحبِ حقّ حیاتِ مستقل خود بوده‌ای
مفتخوری از کاسه‌ی وَهمَش، وَ با لذت چرا؟
انتظارِ عافیت از بردگی، دیوانگی است.
بار عقلِ خود سوارِ دیگری؟ زحمت چرا؟

زحمتِ حلِ مسائل در زناشویی توراست
زحمتِ حق شراکت را به یک دولت چرا؟
تو رها کردی، حقوق مشترک در سرنوشت
وانهادی عقل خود را با یکی، بیعت چرا؟
چون نفهمیدی که قانون کرده او را چون خدا
بنده بودی و نپرسیدی که این خفت چرا؟
ثروت ملت برای کشتنِ ملت چرا؟
ملتی را نفله کردن پای یک امت چرا؟
امتی را بین بیتِ خویش و بیرون از وطن
پاره کردن بینِ جنگ و فحش و با ذلت چرا؟
گفته بودی فقرِ ملت از خطایِ دولت است
حاکمِ بی‌مایه با قانــــــونِ پرنکبت چرا؟
ما نفهمیدیم که این قانون تو را کرده خدا
غبنِ این ملت ندارد ارزشی، قیمت چرا؟
بیعتِ ما با خداوندیِ یک سلطان نبـــــود
خادمی می‌خواستیم! اربابِ پر نخوت چرا؟
نیک گفتی: که سزاوارِ خدایی نیستی
خون بباید گریه کردن بر سر امت چرا؟
لیک آن حرف و تعارف، خود دروغی بود و بس
چونکه سی سال است خدایی می‌کنی، شهوت چرا؟
صاحبان حق، عقیم از حکم تقدیـــــــرِ وطن
جمله در بندِ یکی حصر، اینهمه عزلت چرا؟
ناظری می‌خواستیم بر ملکِ مهرورزان ولی
جای مهر و عاطفه، با کینه و نفرت چرا؟
گزمه‌ها را زر خریدی و گروگان کرده‌ای
لاتجسس گفتی اما دزدی از خلوت چرا؟
این برادر را به قتل آن برادر خوانده‌ای
دشمنی با خلقِ عالم در پی وحدت چرا؟
گفته بود، معمار مکر و خدعه با سیلی و مشت:
مردمند سالار بختِ خویش، ولی بختک چرا؟
او فریفت ما را، چرا باید تو پاسوزش شوی؟
گر تو هم خدمتگزار ملتی، غفلت چرا؟
.
حالیا بیــــدار شو!...از دامِ آن شیطانِ کـور
هیــچ تاریکی به تاریکی نشد جَلوَت چرا؟
"
راهِ هستی" بذلِ نور و آب و خاک است و هوا
رایگان و بی دریغ، زاینده، بـا خِسّت چرا؟
"
راهِ نیستی" نفی و حذف است و تبهکاری و شرّ
دشمنی و جنگ با نامـــوسِ هر غیرت چرا؟
خونِ ملت شیشه کردن از بــــــرای اجنبی
از رگِ مردم بریدن وصله بر دولت چرا؟
نفرت و کین با دگر اندیش، نباشد حقِ تو
حقِ آب و خاک را خوردن، به این ذلت چرا؟
رحم بر مؤمن به خویش و خشم بر غیرخودی
ملتی را شقّه کردن بهرِ امنیّت چرا؟
حقِ بنیادی فرا از مؤمنی و کافری است
این شکاف از اقتصادِ کیش شخصیت چرا؟
فهمِ قانونِ درست از صاحبانِ حق بپرس!
جمله‌ی خلقِ جهان را در یدِ قدرت چرا؟
مردمند سالار و فرمانِ وطن باید شنفت
حکم سلطان و شهنشه کشتمان، محنت چرا؟
واگذار حقّ مسلّم را وُ... از مــا درگذر
بَرکن این قانون شرّ را، اینهمه حسرت چرا؟
از طلاگشتن پشیمان گشته‌ایم، مس کن مرا
کش مَدِه این احتضارِ نور را، ظلمت چرا؟
خیام ابراهیمی
14 
خرداد 1398

Monday, June 3, 2019

چاه‌نمایی خودآگاه یا ناخودآگاه شهرزاد میرقلی‌خانی

#گام_دوم انقلاب با چاه‌نمایی آگاهانه یا ناخودآگاه شهرزاد میرقلی‌خان
با عشقِ ترامپ به سلطان بومی که 40 سال با شعار مرگ برای امریکا تخم طلا گذاشته، آقا با یقین به عدم جنگ، چه آشی برای میلیون‌ها رعیت چلاق پخته؟ آیا تقدیر است برای #دولت_جوان موعود، با قلع‌وقمع یاران قدیم، یک ولی مطلقه‌ی جوان به ملت هدیه کند؟
ویدئو‌ی پیوست از دیدِ قاضی شارع، دارای مصادیق مجرمانه است. لطفا با آن بازی نکنید! هدف از این نوشته، خوانشِ تحولاتِ ساختاری مورد نظر نظام، در پروژه‌‌های زنجیره‌ای برای تعویض پوستین است!
خانم شهرزاد میرقلی‌خان، پس از 5 سال زندان در امریکا به جرم خرید 3000 دوربین پیشرفته دید در شب، در سال 91 به ایران بازگشت و ابتدا به‌عنوان مدیر روابط بین‌الملل پرس.تی.وی و سپس بازرس ویژه صدا و سیما برگزیده شد! او همسر سابق محمود سیف (محسن سجادی نیا) عضو ارشد سپاه است که مسئول خرید بنیاد تعاون سپاه در دوران تحریم برای ورود ادوات و آبپاش‌های ضد‌شورش و سلاح بصورت قاچاق با تأسیس دهها شرکت کاغذی، به داخل ایران است!
دو ویدئوی ذیل شامل اخطار به رهبر نظام و افشاگری در مورد فعالیت‌های تحت فرماندهی بیت، توسط#شهرزاد میرقلی‌‌خان با مهلتی تا پیش از #روز_قدس است، برای پذیرفتن 8 خواسته‌اش (از جمله کناره‌گیری از قدرت و واگذاری کشور به ملت و انحلال بیت و برکناری والاحضرت مجتبی و طائب و شرکاء) تا از بیان رازهای مگو خودداری کند! اما به‌علت عدم توجه رهبر نظام به خواسته‌ی وی و صراحت لهجه‌ی خصمانه‌اش در مواجهه با امریکا، اقدام به افشاگری در مورد غارت ملی برای ناامن کردن کشور و جهان توسط اژدهای 5 سر نموده است!
ایشان مسئولیت تمام مشکلات ایران و تنش‌آفرینی ایران در منطقه و امریکا را از رهبر و چهار سر دیگر اژدها یعنی مجتبی، طائب، انگلیس و امریکا می‌داند!
به باورم خانم میرقلی‌خان کلا آدرس را اشتباه نشان می‌دهد!
مشکل اصلی در مناسبات قدرت نهادینه در قانون اساسی است، نه قانونمداران.
مشکل ملت از اقدامات فراملی رهبری برای هرگونه تاخت و تاز علیه منافع ملی نیست! به باورم، مقصر اصلیِ فلاکت مردم ایران، در واقع ساده‌انگاری و جهل مردم و عوامفریبی اصلاح‌طلبان با فریب مردم برای بیعت مردم با قانون اساسی است#اصولگرایان از ذوب شدگان در ولایت در کف خیابان و چماقداران و لباس شخصی‌ها گرفته تا مصباح و عوامل قتل‌های زنجیره‌ای همواره بفرموده شمشیر را از رو بسته‌اند! آنچه به عنوان اختلاس و فساد و غارت ملی و تنش آفرینی توسط رهبر و بیت بموجب اختیارات مطلقه القاء میشود، در واقع جزو اختیارات قانونی ولایت مطلقه فقیه است. کار رهبری هر چه باشد و با هر عقوبتی(حتی ویرانی ایران)، کاملا قانونی است!
مشکل از قانون اساسی و عدم نظارت تمام مردم بر سرنوشت عمومی، با بیعت اکثریت مردم با آن در هر انتخابات نمایشی است که هر بار به درخواست پرچمداران اصلاحات، #تکرار شده است؛ و راه برون رفت کشور از بحران ناشی از ناامیدی ملی و عقیم نگاه داشتن مردم از نظارت عمومی بر منابع و سرنوشت خود، اقدام به عدم بیعت اکثریت مردم با قانون اساسی برای از سکه انداختن مشروعیت قانون اساسی بر اساس خواست اکثریت مردم است که اختیارات مطلقه‌ در قانون فعلی از التزامات آن برای تبعیت تمام مسئولین نظام در 3 قوای غیرمستقل قانونی است. بنابراین از کوزه همان برون تراود که دراوست!
بنابراین با وجود چنین قانونی، با تغییر مسئولین و رهبری نظام، مشکلِ کشور با ملتی بی اختیار در تصمیم سازی سیاستهای هزینه‌بار و کلان از قبیل صلح یا جنگ، حل نخواهد شد! چون همان اختیارات مطلقه به دیگری منتقل خواهد شد! رهبری بموجب بند یک اصل 110 و سایر بندها و اصول مکمل، مجاز است برای حفظ و مصلحت نظام از هر وسیله‌ای برای رسیدن به اهداف معمار انقلاب، که صدور انقلاب در جنگی بنیادی با غیرخودی است، استفاده کند! بر این اساس مشکل ملت ناشی از مکانیسم سنتی اعتماد به تار سیبیل دایی‌جان #خاتمی ، و قسم حضرتعباس خانعمو #موسوی ، با التزام عملی به قانون اساسی است. قانونی که تعیین سیاستهای کلان اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی (سرنوشت یک ملت 80 میلیونی) را به یک رهبر داده است و نقش مسئولین سه قوا، در قطار صدور انقلاب به دیار قدس، روی دو ریل چپ و راست، تنها به عنوان لکوموتیوران و خدمه و تداکاتچی و آبدارچی است، که جملگی مسئول اجرای نقشه‌راه آن سیاستها با هر هزینه و پذیرش تبعات و عوارض اقتصادی و سیاسی ناشی از آن هستند و قانونا نمی‌توانند برخلاف آن از مردم سفارشی فراتر از تبعاتِ اختیارات ولایت مطلقه فقیه بگیرند، تا متعاقبا از انجام آن اعلام ناتوانی کنند و بنالند که مقصر رهیری است! خیر! مقصر اصلی ایشانند که در راهی گام نهاده‌اند که در دل با آن نبوده‌اند و به جای توبه از قانون اساسی مردم را به مردمسالاری امیدوار کرده اند که منظور از آن بیعت مردم با یک سالار همه کاره است که قادر است همواره کشور را با ادبیات سلبی-حذفی مبتنی بر تقسیم کشور به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی در شرایط جنگی و بحران نگاه دارد! که متدین بودن و التزام به دین حکومتی بر اساس زورگیری عقیدتی از گهواره تا مدرسه تا گور، از اصول بنیادی بهره مندی شهروندان برای مشارکت در نظام تصمیم سازی برای شرنوشت عمومی بموجب قانون اساسی است! و این همان حلقه ی مفقوده است که خاتمی و موسوی به روی مبارک نمی‌آورند، چون خود ویژه خوار چنین سازوکاری بر اساس منویات معمار کبیر هستند!
.
به باورم شهرزاد میرقلی‌خان، یا به نقش خود آگاه است، و یا بازیچه‌ی یک سناریوی حکومتی-امنیتی و دلخواه، بواسطه‌ی سرافراز در #گام_دوم انقلاب است. فراموش نکنیم که پس از ضبط مدارک خانم میرقلی خان توسط اطلاعات سپاه و تبعیدش به خارج از کشور برای حفظ جان، این سرافراز بود که همان مدارک و پرونده را از سپاه دریافت کرد و در امنیت کامل در دوبی به‌دست شهرزاد رساند!
چه بسا تحولات ساختاری وعده داده شده توسط رهبر، بموجب نقشه‌ی راه در #گام_دوم انقلاب، تغییرات روبنایی و تعویض لباس نظام، با سوزاندن مهره‌ها و تصفیه نمودن مسئولینِ نشان‌دارِ سابق نظام در گام اول باشد تا نظام سلطه با تغییر پوشش در بازسازی چهره‌ی موجه بین‌المللی خود، با یک تیر چند نشان بزنند! آیا آن دولت جوان که اخیرا رهبری وعده‌اش را داد، در راه است؟!
.
نتیجه:
تغییر مسئولین نظام با جابجایی برخی از مسئولین انتحاری سابق و تصفیه‌ی بخشی از سپاه، برای فرافکنی فساد و اختلاسهای داخلی و خلافهای بین‌المللی بر دوش مهره های سوخته، حتی با ورود خاتمی و موسوی و نلسون ماندلا و گاندی هم، بدون تغییر بنیادی قانون اساسی برای انتقال قدرت تصمیم سازی در سرنوشت عمومی به تمام ملت (که عین سکولار دموکراسی است)، این وطن راهی به جایی نمی‌برد!
اما راه آن از صندوق اربابی که همان صندوق 88 و 92 و 96 است، نمی‌گذرد!
راه از حضور اکثریت مردم در کنار اقلیت مشروع با ادبیات ایجابی-جذبی و بصورت مسالمت آمیز در یک میدان امن در میهمانی ارباب میگذرد، که انکار و کتمان آن در منظر تاریخ و جهان ناممکن است!
به باورم راه چنین فرصت تاریخی تنها با یک فراخوان عمومی برای حضور در یک میدان امن بموجب شرایط یک مرامنامه‌ی امید( که پیشتر در همین صفحه ارائه شده)، توسط یک ستاد مشترک اپوزیسیون با زبان حقوقی مشترک و ادبیات مسالمت‌آمیز توسط یک شخصیت کاریزماتیک باز میشود، و البته تکرار و نشستن و برنخاستن تا نتیجه!
خیام ابراهیمی
12
خرداد 1398
1) ویدئوی اخطار
2) ویدئوی افشاگری اول:
3) صفحه‌ی حساب یوتیوب و کل ویدئوهای خانم شهرزاد میرقلی‌خان
https://www.youtube.com/channel/UCJDTcG6a4zsJZ9uekLpiCGA/videos



Friday, May 31, 2019

ملت گرفتار در تار عنکبوت

طعمه در تار عنکبوتی مغز یک بیمار
40 سال است که مشکل و علت اصلی مرگ امیدی زاینده و بالنده در ملت ایران این است که مردم در چنبره‌ی یک قدرت مطلقه‌ی قانونی عقیم شده است و سرنوشت توده‌های میلیونی در توده‌ی خاکستری کاسه‌ی سر یک دیکتاتور به نام ولایت مطلقه فقیه حبس است و جز تسلیم یا اعتراض، توانی برای تغییر و با تعیین سرنوشت خود ندارد. اما برای این اعتراض در بن بست التزام قانونی مسئولین 3 قوا به قدرت مطلقه اسیر است! خدمت‌رسانی و تغذیه‌ و تامین نیازهای ابتدایی مردم، وابسته به تصمیمات کلان رهبر نظام است! در چنین بن‌بستی حتی نهادها و شبکه‌های عنکبوتی و اجتماعی بنا شده توسط حکومت، عملا پاسخگوی خواست مردم نیست.
بنابراین ضروری‌ترین مشکل این ملت گرفتار، رهایی از تارهای عنکبوتی  این قدرت متمرکز است!
در شرایط طبیعی، حکومتِ خدمتگزار به ملت، باید به فرمان ملت باشد؛ نه اینکه فرمان انفرادی یک قدرت متمرکز و اتوریته‌اش بر ملت، خدمت‌رسانی را بر اساس تعریف خودش به صاحبان حق تحمیل کند.

پرسش: چرا در عصر مدنیت؛ سرنوشت ملتی باید در دام تارهای یک عنکبوت دیوانه مچاله و قربانی شود؟
صدام، قذافی و هیتلر و دیکتاتورها، از آخرین بقایا و نمایندگان مدیریت جامعه از عصر حجر بودند!
به چه حقی سرنوشت یک ملت را باید یک بیمار روانی تعیین کند؟
وقتی سرنوشت ملتی و توده‌های میلیونی، قانونا در توهم و مالیخولیای توده‌ی خاکستری کاسه‌ی سر ذهن یک بیمار اسیر باشد... وقتی قانونا نظارت صاحبان حق بر سرنوشت عمومی مسلط نباشد... وقتی ملت کارفرما، و کارگزاران حکومت، پیمانکار و عمله و خدمتگزار فرمان ملت نباشد... آنگاه بیش از پیشوا این جیره بگیران چپ و راست و میان‌مایه‌ی اویند که مایلند با هزار ترفند و لطایف الحیل و با گذاشتن هندوانه در زیر بغل ملت و قدرت مطلقه، شریک قانون دزدی و رفیق قافله و خونخوار ملتی باشند!
حقیقت این است: مشکل از قانونی است که جای کارفرما و پیمانکار را عوض کرده است!
و بدون تغییر اورژانسی قانون سلطه‌ی یک ارباب و گزمه‌هایش بر رعایا و جماعت، سرنوشت یک ملت چند میلیونی هر لحظه در خطر نابودی در چاه ویل هوسهای مزدوران قانونی است.
در چنین شرایط خطیری، تلاش برای دستیابی به مطالبات جزئی و روبنایی، یک چاه‌نمایی القایی و سرگرمی انحرافی است که با شعارهای پوشالی مردمسالاری در فکر بیعت ملت با یک سالار و ویژه خوارانش است.
مشکل اصلی و اورژانسی چنین ملتی، ایجاد امید برای نظارت مردمی و ملی بر سرنوشت عمومی است.
باقی مشکلات دامچاله و چاه‌نمایی است.
در چنین موقعیت خطیری، هر لحظه، فرصتی است برای رهایی از تهدید نابودی و پیچیده شدن اوضاع.
هر روزه دهها نمونه از جنسِ جنایات نجفی و قتل‌های زنجیره‌ای در دخمه‌ها و در کوچه پس کوچه‌های شهر در حال وقوع است.
براستی که نباید بیش از این درگیر داستان پلیسی این جنایات سازمان‌یافته و یا تصادفی شد!
تو گویی یک ملت چند میلیونی در تارها و دام‌های عنکبوتی قانون سلطه‌ی یک عنکبوت پیر، خفت و مسخ و گیج و منگ شده باشند و اندک توان خود را صرف تشریح این جنازه آن جنازه می‌کنند در حالی که مهمترین مشکل صاحبان حق مسلم، رهایی از این دام قانونی است که سرنوشت یک ملت و توده‌های میلیونی را در کاسه‌ی سر یک ذهن تبدار اسیر کرده است! در چنین دام مرده‌خواری، همواره کفتارهایی چون حجاریان‌ها و تاجزاده‌ها و خاتمی‌ها و موسوی‌ها و کروبی‌ها و مرتضوی‌ها و شریعتنداری‌ها و رضایی‌ها و قالیباف‌ها و نجفی‌ها، کاسه‌های داغ‌تر از آشند و دایه‌های مهربانتر از مادر.
مگر در شعارهای عوافریبانه نه این است که: ملت کارفرماست و حکومت پیمانکار و خدمتگزار خدوم.
پس این چه دروغ کثیف و بزرگ و جنایتباری است که بنا بر اصل 110 قانون اساسی ماجرا دقیقا برعکس این است؟
به باورم اصلاح‌جلبان ویژه‌خوار و ریاکاری که مست از سهم این قدرت غصبی ناشی از آن دروغ بزرگ مدعی خدمتگزاری‌اند، پلیدتر و کثیف تر از آنانی هستند که شمشیر را از رو بسته‌اند و با ملت ملت کردن مدعی‌اند که شهر شهر هرت است و داستان همین آش است و همین کاسه!
بدیهی است که به‌جای دست و پا زدن میان این تارهای عنکبوتی هر چه زودتر باید جای کارفرما و پیمانکار در قانون عوض شود و این ظلم ملی به یک نفر روا داشته نشود که به جای هشتاد میلیون نفر سرنوشت بنویسد و کمرش زیر این بار سنگین 40 ساله به همت مفسدین و رانتخوارها شکسته شود!
به باورم این ستم تاریخی یک ملت ستمگر به یاری ویژه‌خواران بی‌ناموس، به یک رهبر بینوا و مظلوم است که ناموسش حکم و فرمان ملت است، نه حکم یک قدرت متمرکز که او را به گروگان گرفته است.
به باورم بیشتر از هر کس و ناکسی در این مملکت، این گزمه‌های سبز و بنفش و سیاه و سرخند که با لطایف الحیل و شعارهای دروغین در مردم امید کاذب تولید می‌کنند تا وجودشان را که وابسته به حلقه زدن تنها گرد یک قدرت متمرکز است را تضمین کنند! با این تیر آنها دو نشان میزنند! در واقع ایشان هم ملت را و هم قدرت مطلقه را به گروگان می‌گیرند تا به ویژه‌خواری خود ادامه دهند و تمام بار را بر سر بیعت ملت و قدرت مطلقه بشکنند و خود را مبری کنند!
اگر از خاتمی و موسوی و کروبی و روحانی و این گزمه و آن پاانداز و دلال قدرت بگذریم، ملت می‌تواند کارفرما باشد و حکومت نیز همان خدمتگزار مورد ادعا. من فکر می‌کنم به‌جای دامچاله‌ی #نافرمانی_مدنی که میان مطالبات روبنایی اصناف و اتحادیه‌های آدرس دار در نظام پلیسی، تاکتیکی وحدتبخش و مناسب در موقعیت و شرایط فعلی نیست هر چه زودتر ملت غیرتشکیلاتی و پریشان باید در یک میدان میلیونی با تکیه بر حق مشترک آب و خاک و تابعیت، بصورت گمنام به وحدت برسد و در کنار اقلیت حاضر شود و با صدور #فرمان_مدنی صراحتا تغییر قانون اساسی را به نفع تمام ملت مطالبه کند، و بدینگونه سلطه و حکومت اقلیت مشروع را از سکه بیندازد و برای اکثریت اعتبار و مقبولیتی غیرقابل کتمان بخرد. این مقدور نخواهد شد جز در یک میدان علنی و قبال رؤیت که از خوانشِ دروغین بیعت اکثریتی در صندوق‌های سوراخ اربابی رهاست. تظاهرات بدون مجوز میلیونی در سال 88 با یک تهمت از راه غیرقانونی و با انتخاب روشی نادرست و جهل و یا فتنه‌‌ی موسوی با دو بهانه‌ی قانونی با سرکوب از بین رفت! اما میدان‌های امن دارای مجوز با رفتار مسالمت آمیز و بیان یک خواسته‌ی مقد مدارانه، چنین بهانه‌ای را برای سرکوب در بطن خود ندارند! روز قدس همان میدان امن بود که بهانه‌ی سرکوب نداشت. این فرصت با قصور اپوزیسیون و افرادی چون طبرزدی از دست رفت و حالا باز میخواهد با فراخوانی برای تجمع در پارک لاله، دوباره ملت را از همان سوراخ بگزاند! اما نمازجمعه‌ها و همایش‌های امن حکومتی هر هفته در تمام شهرها برقرار است! بدیهی است که چنین فراخوانی باید مبتنی بر ادبیات ایجابی-جذبی بصورت مسالمت آمیز توسط یک ستاد مشترک در اپوزیسیون تدارک دیده شود! وگرنه این و آن شخصیت تنش آفرین، آن را با شعارهای تنش آفرین که قابلیت سرکوب دارد در میدانهای بدون مجوز، نفله خواهند کرد. پس سزاست که مصلحین ملت، این فرصت تاریخی را بدرستی دریابند و با اتحادی سازماندهی شده بر اساس یک مرامنامه و با پرهیز از ادبیات سلبی-حذفی، بر مبنای ادبیات ایجابی-جذبی و با تدوین یک نقشه‌ی راه مسالمت‌آمیز، هر چه زودتر آن را پاس بدارند و خواستار انتقال قدرت نوشتن سرنوشت از قدرت متمرکز به تمام ملت و تجدید مکانیسم تصمیم‌سازی سرنوشت عمومی توسط تمام مردم شوند. بدون زایش چنین امیدی، در رقابت هجوم ملخ‌ها و کفتارهای چپ و راست ویژه‌خوار، نه از تاک ماند نشان و نه از تاکنشان.
خیام ابراهیمی
11 خرداد 1398

گروگانهای آلوده در جنگ قدرت و آبرو

گروگان‌های آلوده به "جنگ قدرت و آبرو" در سیستم مافیایی مرگ
مسافران و بازیگران انتحاری آلوده به نظام مافیا با بلیط یکسره، در صف قربانی کردن و قربانی شدنند و راه بازگشت ندارند، مگر با تغییر ساختار نظام سلطه به نظامی انسانی! آسیاب به نوبت است! از لبخند نجفی پس از جنایت گرفته تا اشک "ترزا می" در شکاف برگزیت، تا ضرورتِ وحدت اپوزیسیون با فراخوان‌عمومی جهت استرداد اراده‌ملی در میدانی امن، بین دو ارباب جهانی و بومی، چگونه باید قربانی موج‌سازیِ موج‌سواران سنگدل نشد؟
1) قانون مافیا
نجفی (مشاور روحانی ولایتمدار و وزیر رفسنجانی سرکارگزار و اصلاحاتِ خاتمی مردمسوار و یار همیشگی برای صدورِ انقلابِ لاکردار و ملتزم به قانون اساسی زورگیرانِ عقیدتی نابکار) و میترا استاد پرستوی مهاجر به آن دیار، هر دو آلوده و قربانی دو قانون مافیایی هستند. و البته قربانی اصلی، سرنوشت پسر سیزده ساله و نابالغ میترا استاد است که از معصومیت و کودکی و نوجوانی او توسط این دو قانون سلطه، زورگیری شده است. و نهاتیا اینکه کشتن یک انسان، اقدام به مرگ یک جامعه است! و در ایدئولوژی مسئولین نظام سلطه، جامعه ابزاری است برای اعمال قدرت یک سالار که رگ و ناموس ملتی در گروگان تکدستِ اوست.
بسیار متاسفم که انسانی که تمام ارزشش به تعبیرِ پندار و گفتارش در رفتار است، براحتی از کنار نقش مخربِ خود در سرنوشت عمومی در می‌گذرد تا دو روز بیشتر زنده بماند، اما در وقت اشتباه و خطای شخصی و آلودگی در بازی‌های قدرت مطلقه، حاضر است بمیرد و خود را بکشد، اما حاضر نیست که با توان باقیمانده لااقل با اندکی عزم برای اندکی جبران مافات، دین خود را به جامعه بپردازد!
مهم این نیست که امثال نجفی تمام توان و درایت خود را در خدمت نظام مافیایی سلطه و جنایت‌هایش گذارد و در نشئه‌گی از این قدرتِ ویژه‌خواری حاصله، خطایی شخصی کرده باشد! بلکه مهم این است که او بتواند آبروی بر بادرفته را در این بازی شوم، با جبران مافات به مردم به‌دست آورد!
براستی من هنوز مطمئن نیستم که آیا او خود همسرش را کشته یا نه؟! شاید او آبرویش گروگان نظام است و نظام هم خواسته با یک تیر دو نشان بزند!
به‌ هر حال با وجود چنین نظام مافیایی که بنایش بر خدعه و مکر با غیرخودی و تمام مردم است، هیچ ادعایی قابل اثبات نیست؛ حتی اقرار به قتل از سوی نجفی.
برای برخی از عروسک‌های ایدئولوژیک، حفظِ آبرویی که در گروگان خیمه‌شب‌باز است، مهمتر از زندگی با ننگِ اجتماعی میانِ اعضاء خانواده است. چنین اشخاصی خودکشی برایشان سهل است و اگر بتوانند حاضرند ملتی را به کشتن بدهند، اما آبرویشان حفظ شود. قتل یک انسان به دست هر کس و ناکس که جای خود دارد! آیا انگیزش قتل‌های زنجیره‌ای را فراموش کرده‌ایم که پیروان ولایی برای حفظِ آبرویِ ایدئولوژیکِ نظام، چگونه به آن دست یازیدند؟
.
بررسی ریشه‌های ماجرایِ قتل #میترا_استاد به دست محمدعلی نجفی، می‌تواند به مردم هشدار دهد که برای رهایی از قوانینی که سرنوشت یک انسان سالم و بالغ را تا حد یک آدمک بی‌احساس و ماشینی از ایشان ربوده، راهی جز وحدت بر اساس حق مشترک آب و خاک، برای نظارت بر سرنوشت عمومی در یک وطن مشترک ندارند! که تنها در چنین شرایطی است که حساسیت انسانی با التزام به رعایت حقوق برابر شریکان خاک مشترک، زنده می‌ماند و می‌بالد. ایدئولوژی یعنی مرگ انسان. هر چند نجفی نامه‌ای از خود در خانه‌ی دخترش باقی گذاشته باشد که به علت ارتباط همسر دومش با مردی دیگر، بموجبِ قواعدِ شرعِ دورانِ صحرانشینان و راهزنان، او مهدورالدم بوده و چون از طلاق امتناع کرده و بر این رابطه اصرار داشته و احیانا با اعلام افشاگری بنای باجگیری داشته، پس سزاوار مرگ بوده است. انگار نه انگار که او شهروند دوران مدنیت است! و انگار که ادعای استقرار جامعه‌ی مدنی مثل شعارهای سطحی دیگر تنها لقلقه‌ی زبانش بوده است! نجفی می‌تواند نمونه‌ی تمام اصلاح طلبانی باشد که عمری با شعارهای مفت ملت را به بیعت با قانون سلطه فریفتند! نه به خاطر اینکه او در کشتن یک انسان محق بوده یا نه؟ بلکه به دلیل اینکه از مرگ یک انسان در یک میدان نابرابر متاثر نیست! همچنانکه اعدام انقلابی زندانیان اسیر در زندانها را در سال 67 تاب آورد و دم نزد، حتی به وقت رسوایی! و از قانون اساسی ویژه خواری بر اساس زورگیری عقیده تا امروز توبه نکرد، بلکه آنقدر مقید به آن ماند تا مرتکب جنایتی دیگر بر سر آبروی به گروگان گرفته شده توسط سرداران گروگانگیر و گرگانفروش شد! کاسبان حیثیت و آبرو بر اساس حکم تجسس در حریم خصوصی به جای ولاتجسسو! او قربانی باور به آنگونه زورگیری عقیدتی خود شد و آنقدر شریک جنایت در حق قربانیان شد تا خود نیز مستقیما قربانی گرفت! در واقع قوانین شرعی که نجفی از آن دم می‌زند وابسته به باورهای خصوصی هر شهروند است، نه قوانین مدنی که او ادعایش را دارد و بصورت ماهوی، حق آب و خاک شهروندان را بر قوانین ایدئولوژیک اولویت می‌دهد! هر چند به‌دلیل غبن و یا جهل عمومی، ناآگاهانه این اولویت جابجا شده باشد و جای کارفرما(شهروند انسان‌مدار) را با پیمانکار(حکومت بنده‌پرور) تغییر داده باشد؛ مگر آنکه این واقعیت برای او حجت باشد که وقتی اکثریت مردم بخواهند با امید به قانون اساسی (بر اساس آخرین مشارکت در نمایش انتخابات) که تمام قدرت سرنوشت را به یک قدرت مطلقه داده و بنا بر تشخیصِ مصلحتی انفرادی بموجب بند یک اصل 110، تمام مسئولین و ملت را قانونا و شرعا ملتزم و مکلف بدان سیاست‌های کلان تک نفره می‌خواهد، کماکان منکرِ حقوق بنیادی شهروندی خویش باشند و خود را تسلیم یک اراده‌ی فراانسانی کنند که در آن حق دخل و تصرف نداشته باشند! و نتیجه‌ی اخلاقی تمام این سازوکار یعنی حساس نبودن به حذف یک انسان که مرگش به معنای مرگ تمام بشر است و زندگیش به معنای زندگی تمام بشر! نجفی اگر جزو این دسته از شهروندان باشد(که هست) در واقع پیش از قتل میترا استاد، قاتل اراده و اختیار شریکان آب و خاک مشترک بوده تا منطقا به خود حق دهد که باید مانع از اعمال حقوق بنیادی ملتی باشد که اختیاری برایِ تعیین باور خویش ندارند و به همین دلیل سرنوشتشان را خود نمی‌توانند بنویسند و نیازمند بشری چون اویند! چرا که قانونا وارث و مالکِ سرنوشتشان یک مدعیِ قانونی است که تسلط و نظارت و اشرافی بر او ندارند و ظاهرا تنها راه احقاق آن حقوق یا جنگ و محاربه با حکم مالکی است که به "ولیِ طفلی صغیر" حق داده که نوزاد دخترش را به ازدواج پیرمردی صد ساله در بیاورد تا او بتواند بنا بر قوانین شرع سنتی، با نوزاد امروزی معاشقه کند! نجفی محصولِ مناسباتِ چنین سازوکار حقوقی است و شاید به همین دلیل در کمال آرامش و با تکریم توسط رئیس پلیس در اداره آگاهی تظاهر به روزه‌خواری می‌کند تا ضمنا ثابت کند که تمام این تظاهرات باد هوایی برای مردمی صغیر و هوایی است.
موضوع این است که در چنین سازوکار حقوقی که کلید قفل مالکیت و حق سرنوشت، در دست یک وکیل نرینه و پرده‌دار قانونی است، چه باید کرد تا به چنین آدمک ماشینی تبدیل نشد؟ آیا باید با او در آوردگاهی نابرابر با جیب خالی جنگید و سپاهش را نابود کرد؟ و یا باید تسلیم شد و وا داد و با او صلح کرد؟ و یا راه سومی هم هست که میتواند آن مدعی مالکیت بر جان و مال و ناموس و سرنوشت مردم را بصورت مسالمت‌آمیز آچمز کرده و در اراده و خواست صریح اکثریتِ صاحبان حق ذوب کند؟
به باورم راه سومی هست!
چه اینکه همچون برخی از کاسبان و پیمانکاران و دلدادگانِ اصلاحات، این توجیهات شرعی را برای قتل میترا استاد از نجفی بپذیریم، و چه پشتِ این قتل، طبق تعیین نرخ وسط دعوا توسط #کرباسچی این جنایت را بر اساس تئوری توطئه یک سناریو و مصلحتی ناشی از مناسبات قدرت سیاسی بدانیم، باز هیچ راهی نیست جز شفاف کردن حقوق بنیادی مردم و شهروندان مدنی که آیا می‌خواهند بر اساس قواعد و مناسبات قدرت راهزنان اراده با چنین قواعد آدمکسازی زندگی کنند و یا خواستار استقلال و آزادی بر اساس حقوق بنیادی ناشی از حق تابعیتند، تا از اختیار انسان شدن بازنمانند؟
اما در شرایطی که نظارت بر اجرای قوانین در دست ملت مستقل از قدرت ایدئولوژیک نیست، تصمیم به هر تحولی در قانون اساسی آدمکسازی، تنها در یک میدان واقعی قابل ثبت و اثبات است: "اگر اکثریت شریکان ملک مشاع با یکدیگر در یک زمان و مکان امن و با یک زبان حقوقی متحد شوند و در میهمانی ارباب خیمه زنند و با از سکه انداختنِ مشروعیت اقلیت، تا تغییر قوانین سلطه و کسب نتیجه از جای خود برنخیزند!"
وگرنه با استمرار تاخت‌وتاز قانونمدارانِ چنین قوانینی، داستان دنباله‌دار این قتل‌های زنجیره‌ای پیدا و پنهان، ادامه خواهد یافت و با تغییر چهره‌ها و مسئولین خدمتگزار مکلف به سلاطین قدر قدرت، هیچ تغییر معناداری برای تسلط بر سرنوشتِ عمومی ملتِ قانونا عقیم، رخ نخواهد داد!
.
2) جنگ یا صلح؟
جنگ بر سر قدرت متمرکز موروثی؟ یا صلح بر سر قدرت عادلانه؟ مسئله این است!
مارکس می‌گوید: انحصار در ابزار تولید قدرت، موجب انباشت سرمایه و شکاف طبقاتی بین منافع کارگران و صاحبان سرمایه و قدرت موروثی می‌شود. چنین تضادی به معنای جنگ بر سر منافع است. بنابراین در جهان کنونی تضاد منافع خشت ابتدایی مبارزه برای کسب قدرتی است که بواسطه‌ی جنگ مقدور است، نه صلح. مگر این‌که کارگران عالم علیه قدرت امپریالیسم با هم متحد شوند و قدرتی بسازند غیرقابل تصاحب که ابزار تولید را اشتراکی کند! کارگرانی که در بازی‌های ایذایی صاحبان قدرت، دیگر توان و قدرت رفتار تشکیلاتی آگاهانه و مستقل را ندارند! گیریم این قدرت ایدئولوژیک باشد و یا تکنولوژیک؛ در هر دو صورت موضوع حقِ تملک بر منابع طبیعی و ابزار تولید موروثی است. این یعنی اگر یک شخصیت حقیقی یا حقوقی صاحب تمام عالم شود، بشریت برده‌‌ی او و قواعد و قانون اوست! روی کاغذ همه چیز منطقی است! مشکل از آنجا آغاز می‌شود که کارگران انسانند و نه پیچ و مهره و سربازانی فرمانبر یک ایدئولوژی و یا صاحب تکنولوژی. آنان می‌توانند در ناگزیری تبدیل به مزدور و کرم‌هایی گرد زالوهای جیره‌بگیر یک اژدهای هفت سر شوند! اژدهایی که هر سرش اختاپوسی است با هشت بازو. و هر بازویش متشکل از سلول‌های انسانی است که اگر برده نباشند، تقسیم می‌شوند و انسجام انسانی‌شان را از دست می‌دهند و این بدن واحد انسانی را به سرطانی کشنده دچار میکنند که انسان قربانی آن است! به همین دلیل هنر انسان بودن فرمایشی و چکشی می‌شود و هر انسانی که چکشکاری نشود باید رویش به عنوان زوائد خرده بورژوازی سیفون کشید!
وحدت چکشی در رقابتی سلبی_حذفی با زور؟ و یا وحدت و هم‌افزایی در رقاقتی ایجابی-جذبی با اختیار؟ مسئله این است!
.
3) از خودکشی تا دیگرکشی
پس از قتل میترا استاد، نجفی در آگاهی با کمال آرامش گفت: با نشان دادن اسلحه گفتم: می‌خواهی به باج‌گیری ادامه دهی؟ او هم روی من پرید و 5 گلوله شلیک شد! دو تا به او خورد، سه تا به دیوار. هشت تا هم باقی ماند برای سلطان بیمار. (نقل به مضمون)
چگونه گروگان‌ها و قربانیانِ آبروی بر باد نرفته، قربانی می‌شوند و قربانی می‌کنند؟
آیا راهی هست تا نه قربانی شد و نه قربانی کرد؟
در بلبشوی کنش و واکنش مبارزین راه آزادی و استقلال، آیا میتوان از تاریخ عبرت گرفت، که بین رفقاء صمدبهرنگی، بهروز دهقانی، کاظم سعادتی و فرج سرکوهی و فرخ نگهدار، چه باید کرد؟
صمد در آزادی پس از شکنجه توسط ساواک، همراه یک افسر مبارز (نفوذی یا راستین؟) به شنا در رود ارس رفت و یا خود غرق شد و یا کشته شد! کسی نمی‌داند!
بهروز دهقانی پس از تاسیس سازمان چریکهای فدایی خلق در آذربایجان، دستگیر شد و زیر شکنجه جان داد.
کاظم سعادتی پس از دستگیری آزاد شد تا طعمه شود برای دستگیری رفقا، اما پس از یک روز شاد با فرزند خود، برای آنکه زیر شکنجه ناگزیر به لو دادن رفقا نشود، رگ خودش را زد و در کنار فرزند و در آغوش همسر باردارش(مهرانگیز دهقانی) جان داد.
فرج سرکوهی در زندان شیراز زیر شکنجه، همچون فرخ نگهدار برخی از رفقاء مبارز بیرون زندان را از شر کشتن و یا کشته شدن نجات داد... گیریم این رسالت به قربانی شدن ایشان منجر شد یا نشد!
چند وقت پیش مسعود بهنود گفت محمدعلی نجفی پیش از استعفاء از مقام شهردار تهران، خودکشی کرده است!
.
4) از شکاف طبقاتی تا شکاف بین آزادی و استقلال
یک رابطه و هاله‌ی ناپیدا و تاریک می‌بینم بین اشک‌های ترزا می (نخست وزیر و رئیس حزب محافظه کار انگلیس) در برگزیت (فرایند خروج و یا برگزاری رفراندوم برای پیوستن به اتحادیه اروپا)، و سردیِ محمدعلی نجفی(شریک قانون اساسی دزدی و رفیقِ عقیمِ قافله) هنگام اعتراف به قتل میترا استاد (بازیچه‌ی خیمه شب‌باز) که علاوه بر نمایندگان دو حزب اصلی راست و چپ انگلیس یعنی حزب محافظه کار و حزب کارگر، چپ و راست اپوزیسیون و پوزیسیون ایران را نیز دربر گرفته است. واقعیت این است که ملت ایران با تمام اجزائش میان بازوان اختاپوس دوگانه اندیش نظام سلطه بر خارج و داخل گروگانند! و راه رهایی برای استقلال و آزادی ملت ایران و نیز ملت انگلیس چیزی نیست جز وحدت بر اساس مبانی حقوق مشترک بنیادی انسان‌مدار.
نظام سلطه‌ی بزرگ(شیطان بزرگ)، روحِ استعمارِ پیر در کالبدِ امپریالیسم امریکاست، که تاکتیک استعمار قرن هیجدهمی‌اش از کشتی‌های بخارِ توپدار در هندوستان و افریقا گرفته تا هفت تیرکشی علیه سرخپوستان امریکا تغییر کرده و از بمب اتم علیه هر غیرخودی، استحاله یافته به قراردادهای استعماری تا جنگ‌های نیابتی و نقره‌داغ کردنِ هر غیرخودی، تا به زور هم که شده ایشان را به بهشت خود‌ در دهکده جهانی تسلیم کند! از ژاپن و ویتنام و کره‌جنوبی بگیر تا مالزی و شیخ نشین‌های نفتخیر بین خلیج فارس تا عرب! البته به که میتوان به جای درافتادن با شاخ این گاو از پستان او نوشید. اما نمی‌توان بر روش‌های زورگیرانه‌ و انسان‌کش و ضدبشری و ضد محیط زیستی این اتوپیای نئولیبرال‌ها در بازی با سلامت محیط زیست در کره زمین و جان انسان‌ها، از خودِ امریکا تا افریقا و اروپا و آسیا، به‌عنوان موش‌های آزمایشگاهی برای اهداف والای تکنولوژیک و توسعه، چشم فرو بست!
نظام سلطه‌ی کوچکتر اما، دستگاه حاکمیت اربابان بومی‌اند! سازوکار هر نظام سلطه در عالم شبیه هم است! تنها وسعت دایره‌ی خودی‌ها و غیرخودی‌هایش با هم فرق می‌کند! دامنه‌ی یکی بخش بزرگی از ملت امریکا در دهکده جهانی است و دامنه‌ی دیگری بیت مقام معظم از پاستور تا جماران. در این سازوکار قدرت، بدیهی است که تقسیم اجزاء هر سیستم مدیریتی به خودی و غیرخودی، نهایتا منجر به جان کندن و جان دریدن و خودکشی و دیگرکشی تا حذف غیرخودی می‌شود. چون قدرت پنهان در پشت پرده‌ی قدرت مطلقه، همه را برده‌ و رعیت یک ارباب بزرگ می‌خواهد!
.
5) قتلِ قانونیِ مردم توسط 2خاتمی و 2موسوی
در چنین موقعیتی است، که آنانکه دارای کاریزمایی در بین ملتند باید کاری کنند کارستان. البته اگر دارای جربزه باشند و همچون نجفی نه خود را بکشند و نه به دیگرکشی اقدام و یا بر اساس یک سناریو اقرار کنند!
وقتی خاتمی با تکرارش به نیت خیر ملتی را کشت ظاهرا آزاد بود!
اما نمی‌دانیم وقتی موسوی با تکرارِ بیعتش، ملتی را در 92 و 96 کشت چه آتویی در دست نظام سلطه داشت که فراموش کرد که قانون و قانونمدار حاکم بر خوانش صندوق 88 هنوز همان است که بود، پس چنین تکراری جز نقض غرض نیست، مگر آنکه گوهری در گروگان داشته باشی به نام آبرو، که رهبر در 88 به آن چوب حراج زد و گفت: من با واکنش سلبی-حذفی و خشونتبار نسبت به تظاهرات میلیونی در تهران و شهرستانها، آبروی خود را به میدان آورده‌ام.
آیا قدرت مطلقه، هنوز در دست رهبر است؟ و یا او نیز همچون خاتمی و موسوی و نجفی و بهنود گروگان است؟
نمی‌دانم آیا پرده‌دار این بتخانه، روحانی را نیز به گروگان گرفته؟ و یا نه، او خود نیز شریک راستین و یا دروغین پرده‌دار اعظم است؟
امروزه می‌بینیم که همان تضادی که توانسته بین نمایندگان مردم انگلیس شکاف بیندازد، ترک‌های کویری خود را به بدنه‌ی هر ملتِ ناآگاه که پایبند و متحد گرد اصول انسانی نیست تسری داده است! اگر روزگاری پناه دادن به مهاجران یک اصل انسانی بود اما امروزه راستگرایان رادیکال در اروپا قد علم کرده‌اند تا وحدت اروپا نیز از مبانی انسانی عدول کند! و این آغاز ویرانی است. می‌پندارم که نه شکاف بین مردم انگلیس و نه رشد اقتصادی در امریکا با آمدن ترامپ، نه به دلیل آگاهی مردم انگلیس و امریکا بود، و نه اقدامات مستقل ترامپ! چون در این بازی یک اوباما نیاز بود تا در چشم هالوها یک امید واهی بکارد به سمت سرابی که ترامپ با لبخند در آن نشسته بود! چون در چنبره‌ی بازوان اختاپوس قدرت بر عالم، استقلال رأی و اصالت شخصیت بدون نفی حقوق انسانی برابر برای تمام مردم دنیا بی‌معناست. آنها همواره به یارهای تمرینی در قالب نظام‌هایی ایدئولوژیک و نژدپرست و رادیکال متکی بر مبانی استراتژیک جنگ با غیرخودی در یک تضاد منافع بنیادی با یکی از بازوان استعماری نیازمندند! شوروی و متحدانش نشد روسیه و متحدانش. بنابراین راهی نمی‌ماند جز اینکه به تنها شخصیت و اصالت واقعی تمسک جست و آن نیست جز اینکه: بر دیگران نپسندی آنچه بر خود نمی‌پسندی!
تو نمی‌خواهی به زورگیری تن به قدرت دهی. پس نخواه با زورگیری تن به قدرت تو دهند!
بنابراین وقتی قانون اساسی چنین زوری را بر اکثریت ملتی تحمیل کرده، و از قدرت متمرکز برآمده از چنین تحمیلی جز ادبیات سلبی-حذفی بر نمی‌آید و نتایج آن 40 سال حکومت با سیلی و فحش و بالارفتن از دیوار همسایه و گروگانگیری و گروگانفروشی و تجسس و ترور هر شهروند مزاحمِ غیرخودی از داخل تا خارج ذیل پرچم نفوذ و صدور انقلاب برای توسعه‌ی عصرحجری به جامعه‌ی مدرن غیرخودی و زندان و شکنجه و توطئه‌ی و بازی با آبروی این و آن بوده است، لذا برای رهایی از این شبکه عنکبوتی و مافیایی که بهشت خیالی را جهنمی واقعی کرده است و منجر به بافتن و تئوریزه کردن دروغین روشهای برده داری شده است! و این همه با مشارکت اکثریت مردم و بیعت با قانون اساسی در نمایش انتخابات مهر تائید زده شده است!
آیا مردم به این قانون اساسی تک‌نفره باور دارند؟ و یا خواستار تغییر آن به نفع حضور تمام مردمند؟ حال که به مردم مجوز تظاهرات مخالفت با قانون داده نمیشود، بنابراین میادین امن حکومتی به دعوت ارباب، بهترین موقعیت برای بیعت یا عدم بیعت اکثریت مردم برای نوشتن سرنوشت عمومی است!
بدیهی است که بدون فراخوانی عمومی و مسالمت آمیز مبتنی بر ادبیات ایجابی-جذبی ناشی از وحدت اپوزیسیون، هر شخص حقیقی و حقوقی می‌تواند با ادبیات سلبی-حذفی و چاه نمایی این فرصت تاریخی را بسوزاند! میادین امن حکومتی، بهترین فرصت برای ثبت مقبولیت خواست و اراده اکثریت مردم، در کنار اقلیت مشروع است! آیا می‌خواهیم بر سرنوشت خود مسلط باشیم؟ و یا راضی به تداوم تسلیم خود در دستانِ قانونیِ سلطان صاحبکران هستیم؟
برای آغاز می‌توانیم پیش از سوختن فرصت باقیمانده، از خواندن و نقد این مرامنامه آغاز کنیم. هر چند تبدیل تهدید به فرصت در روز جعلی قدس با عدم وحدت اپوزیسیون برای یک فراخوان عمومی از دست رفت. اما روزهای معدود دیگری پیش روست!
تاریخ فراموش نخواهد کرد که چگونه اپوزیسیون با کش دادن ماجرا یار پوزیسیون و اربابان جهانی برای تداوم خونخواری از خون ملت محروم و قانونا عقیم می‌شود.
1- فلسفه ماهوی (معنوی): راهکار فراگیر و مؤثر و زاینده باید دارای روحی مبتنی بر هم افزایی باشد نه انتقام و حذف!
https://www.facebook.com/khayyam.ebrahimi/videos/2293711880888636/
.
2- استراتژی: وحدت تمام اعضاء یک وطن در ستاد مشترک اپوزیسیون:
الف- لینک دانلود مرامنامه امید و نقشه راه تا استقرار اراده مردمی
https://drive.google.com/uc?export=download&id=1WgfI0UQePUzU-WzMPrTBbKfrQ1TYx_we
ب- لینک در وبلاگ:
https://ebrahimi-helo.blogspot.com/2019/04/blog-post_41.html
.
3- تاکتیک تبدیل روز قدس به روز صلح با خود و جهان:
https://www.facebook.com/khayyam.ebrahimi/posts/2296668827259608
خیام ابراهیمی
8 خرداد 1398

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...