گروگانهای
آلوده به "جنگ قدرت و آبرو" در سیستم مافیایی مرگ
مسافران و
بازیگران انتحاری آلوده به نظام مافیا با بلیط یکسره، در صف قربانی کردن و قربانی
شدنند و راه بازگشت ندارند، مگر با تغییر ساختار نظام سلطه به نظامی انسانی! آسیاب
به نوبت است! از لبخند نجفی پس از جنایت گرفته تا اشک "ترزا می" در شکاف
برگزیت، تا ضرورتِ وحدت اپوزیسیون با فراخوانعمومی جهت استرداد ارادهملی در
میدانی امن، بین دو ارباب جهانی و بومی، چگونه باید قربانی موجسازیِ موجسواران
سنگدل نشد؟
1) قانون
مافیا
نجفی (مشاور
روحانی ولایتمدار و وزیر رفسنجانی سرکارگزار و اصلاحاتِ خاتمی مردمسوار و یار
همیشگی برای صدورِ انقلابِ لاکردار و ملتزم به قانون اساسی زورگیرانِ عقیدتی
نابکار) و میترا استاد پرستوی مهاجر به آن دیار، هر دو آلوده و قربانی دو قانون
مافیایی هستند. و البته قربانی اصلی، سرنوشت پسر سیزده ساله و نابالغ میترا استاد
است که از معصومیت و کودکی و نوجوانی او توسط این دو قانون سلطه، زورگیری شده است.
و نهاتیا اینکه کشتن یک انسان، اقدام به مرگ یک جامعه است! و در ایدئولوژی مسئولین
نظام سلطه، جامعه ابزاری است برای اعمال قدرت یک سالار که رگ و ناموس ملتی در
گروگان تکدستِ اوست.
بسیار متاسفم
که انسانی که تمام ارزشش به تعبیرِ پندار و گفتارش در رفتار است، براحتی از کنار
نقش مخربِ خود در سرنوشت عمومی در میگذرد تا دو روز بیشتر زنده بماند، اما در وقت
اشتباه و خطای شخصی و آلودگی در بازیهای قدرت مطلقه، حاضر است بمیرد و خود را
بکشد، اما حاضر نیست که با توان باقیمانده لااقل با اندکی عزم برای اندکی جبران
مافات، دین خود را به جامعه بپردازد!
مهم این نیست
که امثال نجفی تمام توان و درایت خود را در خدمت نظام مافیایی سلطه و جنایتهایش
گذارد و در نشئهگی از این قدرتِ ویژهخواری حاصله، خطایی شخصی کرده باشد! بلکه
مهم این است که او بتواند آبروی بر بادرفته را در این بازی شوم، با جبران مافات به
مردم بهدست آورد!
براستی من
هنوز مطمئن نیستم که آیا او خود همسرش را کشته یا نه؟! شاید او آبرویش گروگان نظام
است و نظام هم خواسته با یک تیر دو نشان بزند!
به هر حال با
وجود چنین نظام مافیایی که بنایش بر خدعه و مکر با غیرخودی و تمام مردم است، هیچ
ادعایی قابل اثبات نیست؛ حتی اقرار به قتل از سوی نجفی.
برای برخی از
عروسکهای ایدئولوژیک، حفظِ آبرویی که در گروگان خیمهشبباز است، مهمتر از زندگی
با ننگِ اجتماعی میانِ اعضاء خانواده است. چنین اشخاصی خودکشی برایشان سهل است و
اگر بتوانند حاضرند ملتی را به کشتن بدهند، اما آبرویشان حفظ شود. قتل یک انسان به
دست هر کس و ناکس که جای خود دارد! آیا انگیزش قتلهای زنجیرهای را فراموش کردهایم
که پیروان ولایی برای حفظِ آبرویِ ایدئولوژیکِ نظام، چگونه به آن دست یازیدند؟
.
بررسی ریشههای
ماجرایِ قتل #میترا_استاد به دست محمدعلی نجفی، میتواند به مردم هشدار دهد که
برای رهایی از قوانینی که سرنوشت یک انسان سالم و بالغ را تا حد یک آدمک بیاحساس
و ماشینی از ایشان ربوده، راهی جز وحدت بر اساس حق مشترک آب و خاک، برای نظارت بر
سرنوشت عمومی در یک وطن مشترک ندارند! که تنها در چنین شرایطی است که حساسیت
انسانی با التزام به رعایت حقوق برابر شریکان خاک مشترک، زنده میماند و میبالد.
ایدئولوژی یعنی مرگ انسان. هر چند نجفی نامهای از خود در خانهی دخترش باقی
گذاشته باشد که به علت ارتباط همسر دومش با مردی دیگر، بموجبِ قواعدِ شرعِ دورانِ
صحرانشینان و راهزنان، او مهدورالدم بوده و چون از طلاق امتناع کرده و بر این
رابطه اصرار داشته و احیانا با اعلام افشاگری بنای باجگیری داشته، پس سزاوار مرگ
بوده است. انگار نه انگار که او شهروند دوران مدنیت است! و انگار که ادعای استقرار
جامعهی مدنی مثل شعارهای سطحی دیگر تنها لقلقهی زبانش بوده است! نجفی میتواند
نمونهی تمام اصلاح طلبانی باشد که عمری با شعارهای مفت ملت را به بیعت با قانون
سلطه فریفتند! نه به خاطر اینکه او در کشتن یک انسان محق بوده یا نه؟ بلکه به دلیل
اینکه از مرگ یک انسان در یک میدان نابرابر متاثر نیست! همچنانکه اعدام انقلابی
زندانیان اسیر در زندانها را در سال 67 تاب آورد و دم نزد، حتی به وقت رسوایی! و
از قانون اساسی ویژه خواری بر اساس زورگیری عقیده تا امروز توبه نکرد، بلکه آنقدر
مقید به آن ماند تا مرتکب جنایتی دیگر بر سر آبروی به گروگان گرفته شده توسط
سرداران گروگانگیر و گرگانفروش شد! کاسبان حیثیت و آبرو بر اساس حکم تجسس در حریم
خصوصی به جای ولاتجسسو! او قربانی باور به آنگونه زورگیری عقیدتی خود شد و آنقدر
شریک جنایت در حق قربانیان شد تا خود نیز مستقیما قربانی گرفت! در واقع قوانین
شرعی که نجفی از آن دم میزند وابسته به باورهای خصوصی هر شهروند است، نه قوانین
مدنی که او ادعایش را دارد و بصورت ماهوی، حق آب و خاک شهروندان را بر قوانین
ایدئولوژیک اولویت میدهد! هر چند بهدلیل غبن و یا جهل عمومی، ناآگاهانه این
اولویت جابجا شده باشد و جای کارفرما(شهروند انسانمدار) را با پیمانکار(حکومت
بندهپرور) تغییر داده باشد؛ مگر آنکه این واقعیت برای او حجت باشد که وقتی اکثریت
مردم بخواهند با امید به قانون اساسی (بر اساس آخرین مشارکت در نمایش انتخابات) که
تمام قدرت سرنوشت را به یک قدرت مطلقه داده و بنا بر تشخیصِ مصلحتی انفرادی بموجب
بند یک اصل 110، تمام مسئولین و ملت را قانونا و شرعا ملتزم و مکلف بدان سیاستهای
کلان تک نفره میخواهد، کماکان منکرِ حقوق بنیادی شهروندی خویش باشند و خود را
تسلیم یک ارادهی فراانسانی کنند که در آن حق دخل و تصرف نداشته باشند! و نتیجهی
اخلاقی تمام این سازوکار یعنی حساس نبودن به حذف یک انسان که مرگش به معنای مرگ
تمام بشر است و زندگیش به معنای زندگی تمام بشر! نجفی اگر جزو این دسته از
شهروندان باشد(که هست) در واقع پیش از قتل میترا استاد، قاتل اراده و اختیار
شریکان آب و خاک مشترک بوده تا منطقا به خود حق دهد که باید مانع از اعمال حقوق
بنیادی ملتی باشد که اختیاری برایِ تعیین باور خویش ندارند و به همین دلیل
سرنوشتشان را خود نمیتوانند بنویسند و نیازمند بشری چون اویند! چرا که قانونا
وارث و مالکِ سرنوشتشان یک مدعیِ قانونی است که تسلط و نظارت و اشرافی بر او
ندارند و ظاهرا تنها راه احقاق آن حقوق یا جنگ و محاربه با حکم مالکی است که به
"ولیِ طفلی صغیر" حق داده که نوزاد دخترش را به ازدواج پیرمردی صد ساله
در بیاورد تا او بتواند بنا بر قوانین شرع سنتی، با نوزاد امروزی معاشقه کند! نجفی
محصولِ مناسباتِ چنین سازوکار حقوقی است و شاید به همین دلیل در کمال آرامش و با
تکریم توسط رئیس پلیس در اداره آگاهی تظاهر به روزهخواری میکند تا ضمنا ثابت کند
که تمام این تظاهرات باد هوایی برای مردمی صغیر و هوایی است.
موضوع این است
که در چنین سازوکار حقوقی که کلید قفل مالکیت و حق سرنوشت، در دست یک وکیل نرینه و
پردهدار قانونی است، چه باید کرد تا به چنین آدمک ماشینی تبدیل نشد؟ آیا باید با
او در آوردگاهی نابرابر با جیب خالی جنگید و سپاهش را نابود کرد؟ و یا باید تسلیم
شد و وا داد و با او صلح کرد؟ و یا راه سومی هم هست که میتواند آن مدعی مالکیت بر
جان و مال و ناموس و سرنوشت مردم را بصورت مسالمتآمیز آچمز کرده و در اراده و
خواست صریح اکثریتِ صاحبان حق ذوب کند؟
به باورم راه
سومی هست!
چه اینکه
همچون برخی از کاسبان و پیمانکاران و دلدادگانِ اصلاحات، این توجیهات شرعی را برای
قتل میترا استاد از نجفی بپذیریم، و چه پشتِ این قتل، طبق تعیین نرخ وسط دعوا توسط
#کرباسچی این جنایت را بر اساس تئوری توطئه یک سناریو و مصلحتی ناشی از مناسبات
قدرت سیاسی بدانیم، باز هیچ راهی نیست جز شفاف کردن حقوق بنیادی مردم و شهروندان
مدنی که آیا میخواهند بر اساس قواعد و مناسبات قدرت راهزنان اراده با چنین قواعد
آدمکسازی زندگی کنند و یا خواستار استقلال و آزادی بر اساس حقوق بنیادی ناشی از حق
تابعیتند، تا از اختیار انسان شدن بازنمانند؟
اما در شرایطی
که نظارت بر اجرای قوانین در دست ملت مستقل از قدرت ایدئولوژیک نیست، تصمیم به هر
تحولی در قانون اساسی آدمکسازی، تنها در یک میدان واقعی قابل ثبت و اثبات است:
"اگر اکثریت شریکان ملک مشاع با یکدیگر در یک زمان و مکان امن و با یک زبان
حقوقی متحد شوند و در میهمانی ارباب خیمه زنند و با از سکه انداختنِ مشروعیت
اقلیت، تا تغییر قوانین سلطه و کسب نتیجه از جای خود برنخیزند!"
وگرنه با
استمرار تاختوتاز قانونمدارانِ چنین قوانینی، داستان دنبالهدار این قتلهای
زنجیرهای پیدا و پنهان، ادامه خواهد یافت و با تغییر چهرهها و مسئولین خدمتگزار
مکلف به سلاطین قدر قدرت، هیچ تغییر معناداری برای تسلط بر سرنوشتِ عمومی ملتِ
قانونا عقیم، رخ نخواهد داد!
.
2) جنگ یا
صلح؟
جنگ بر سر
قدرت متمرکز موروثی؟ یا صلح بر سر قدرت عادلانه؟ مسئله این است!
مارکس میگوید:
انحصار در ابزار تولید قدرت، موجب انباشت سرمایه و شکاف طبقاتی بین منافع کارگران
و صاحبان سرمایه و قدرت موروثی میشود. چنین تضادی به معنای جنگ بر سر منافع است.
بنابراین در جهان کنونی تضاد منافع خشت ابتدایی مبارزه برای کسب قدرتی است که
بواسطهی جنگ مقدور است، نه صلح. مگر اینکه کارگران عالم علیه قدرت امپریالیسم با
هم متحد شوند و قدرتی بسازند غیرقابل تصاحب که ابزار تولید را اشتراکی کند!
کارگرانی که در بازیهای ایذایی صاحبان قدرت، دیگر توان و قدرت رفتار تشکیلاتی
آگاهانه و مستقل را ندارند! گیریم این قدرت ایدئولوژیک باشد و یا تکنولوژیک؛ در هر
دو صورت موضوع حقِ تملک بر منابع طبیعی و ابزار تولید موروثی است. این یعنی اگر یک
شخصیت حقیقی یا حقوقی صاحب تمام عالم شود، بشریت بردهی او و قواعد و قانون اوست!
روی کاغذ همه چیز منطقی است! مشکل از آنجا آغاز میشود که کارگران انسانند و نه
پیچ و مهره و سربازانی فرمانبر یک ایدئولوژی و یا صاحب تکنولوژی. آنان میتوانند
در ناگزیری تبدیل به مزدور و کرمهایی گرد زالوهای جیرهبگیر یک اژدهای هفت سر
شوند! اژدهایی که هر سرش اختاپوسی است با هشت بازو. و هر بازویش متشکل از سلولهای
انسانی است که اگر برده نباشند، تقسیم میشوند و انسجام انسانیشان را از دست میدهند
و این بدن واحد انسانی را به سرطانی کشنده دچار میکنند که انسان قربانی آن است! به
همین دلیل هنر انسان بودن فرمایشی و چکشی میشود و هر انسانی که چکشکاری نشود باید
رویش به عنوان زوائد خرده بورژوازی سیفون کشید!
وحدت چکشی در
رقابتی سلبی_حذفی با زور؟ و یا وحدت و همافزایی در رقاقتی ایجابی-جذبی با اختیار؟
مسئله این است!
.
3) از خودکشی
تا دیگرکشی
پس از قتل
میترا استاد، نجفی در آگاهی با کمال آرامش گفت: با نشان دادن اسلحه گفتم: میخواهی
به باجگیری ادامه دهی؟ او هم روی من پرید و 5 گلوله شلیک شد! دو تا به او خورد،
سه تا به دیوار. هشت تا هم باقی ماند برای سلطان بیمار. (نقل به مضمون)
چگونه گروگانها
و قربانیانِ آبروی بر باد نرفته، قربانی میشوند و قربانی میکنند؟
آیا راهی هست
تا نه قربانی شد و نه قربانی کرد؟
در بلبشوی کنش
و واکنش مبارزین راه آزادی و استقلال، آیا میتوان از تاریخ عبرت گرفت، که بین
رفقاء صمدبهرنگی، بهروز دهقانی، کاظم سعادتی و فرج سرکوهی و فرخ نگهدار، چه باید
کرد؟
صمد در آزادی
پس از شکنجه توسط ساواک، همراه یک افسر مبارز (نفوذی یا راستین؟) به شنا در رود
ارس رفت و یا خود غرق شد و یا کشته شد! کسی نمیداند!
بهروز دهقانی
پس از تاسیس سازمان چریکهای فدایی خلق در آذربایجان، دستگیر شد و زیر شکنجه جان
داد.
کاظم سعادتی
پس از دستگیری آزاد شد تا طعمه شود برای دستگیری رفقا، اما پس از یک روز شاد با
فرزند خود، برای آنکه زیر شکنجه ناگزیر به لو دادن رفقا نشود، رگ خودش را زد و در
کنار فرزند و در آغوش همسر باردارش(مهرانگیز دهقانی) جان داد.
فرج سرکوهی در
زندان شیراز زیر شکنجه، همچون فرخ نگهدار برخی از رفقاء مبارز بیرون زندان را از
شر کشتن و یا کشته شدن نجات داد... گیریم این رسالت به قربانی شدن ایشان منجر شد
یا نشد!
چند وقت پیش
مسعود بهنود گفت محمدعلی نجفی پیش از استعفاء از مقام شهردار تهران، خودکشی کرده
است!
.
4) از شکاف
طبقاتی تا شکاف بین آزادی و استقلال
یک رابطه و
هالهی ناپیدا و تاریک میبینم بین اشکهای ترزا می (نخست وزیر و رئیس حزب محافظه
کار انگلیس) در برگزیت (فرایند خروج و یا برگزاری رفراندوم برای پیوستن به اتحادیه
اروپا)، و سردیِ محمدعلی نجفی(شریک قانون اساسی دزدی و رفیقِ عقیمِ قافله) هنگام
اعتراف به قتل میترا استاد (بازیچهی خیمه شبباز) که علاوه بر نمایندگان دو حزب
اصلی راست و چپ انگلیس یعنی حزب محافظه کار و حزب کارگر، چپ و راست اپوزیسیون و
پوزیسیون ایران را نیز دربر گرفته است. واقعیت این است که ملت ایران با تمام
اجزائش میان بازوان اختاپوس دوگانه اندیش نظام سلطه بر خارج و داخل گروگانند! و
راه رهایی برای استقلال و آزادی ملت ایران و نیز ملت انگلیس چیزی نیست جز وحدت بر
اساس مبانی حقوق مشترک بنیادی انسانمدار.
نظام سلطهی
بزرگ(شیطان بزرگ)، روحِ استعمارِ پیر در کالبدِ امپریالیسم امریکاست، که تاکتیک
استعمار قرن هیجدهمیاش از کشتیهای بخارِ توپدار در هندوستان و افریقا گرفته تا
هفت تیرکشی علیه سرخپوستان امریکا تغییر کرده و از بمب اتم علیه هر غیرخودی،
استحاله یافته به قراردادهای استعماری تا جنگهای نیابتی و نقرهداغ کردنِ هر
غیرخودی، تا به زور هم که شده ایشان را به بهشت خود در دهکده جهانی تسلیم کند! از
ژاپن و ویتنام و کرهجنوبی بگیر تا مالزی و شیخ نشینهای نفتخیر بین خلیج فارس تا
عرب! البته به که میتوان به جای درافتادن با شاخ این گاو از پستان او نوشید. اما
نمیتوان بر روشهای زورگیرانه و انسانکش و ضدبشری و ضد محیط زیستی این اتوپیای
نئولیبرالها در بازی با سلامت محیط زیست در کره زمین و جان انسانها، از خودِ
امریکا تا افریقا و اروپا و آسیا، بهعنوان موشهای آزمایشگاهی برای اهداف والای
تکنولوژیک و توسعه، چشم فرو بست!
نظام سلطهی
کوچکتر اما، دستگاه حاکمیت اربابان بومیاند! سازوکار هر نظام سلطه در عالم شبیه
هم است! تنها وسعت دایرهی خودیها و غیرخودیهایش با هم فرق میکند! دامنهی یکی
بخش بزرگی از ملت امریکا در دهکده جهانی است و دامنهی دیگری بیت مقام معظم از
پاستور تا جماران. در این سازوکار قدرت، بدیهی است که تقسیم اجزاء هر سیستم
مدیریتی به خودی و غیرخودی، نهایتا منجر به جان کندن و جان دریدن و خودکشی و
دیگرکشی تا حذف غیرخودی میشود. چون قدرت پنهان در پشت پردهی قدرت مطلقه، همه را
برده و رعیت یک ارباب بزرگ میخواهد!
.
5) قتلِ
قانونیِ مردم توسط 2خاتمی و 2موسوی
در چنین
موقعیتی است، که آنانکه دارای کاریزمایی در بین ملتند باید کاری کنند کارستان.
البته اگر دارای جربزه باشند و همچون نجفی نه خود را بکشند و نه به دیگرکشی اقدام
و یا بر اساس یک سناریو اقرار کنند!
وقتی خاتمی با
تکرارش به نیت خیر ملتی را کشت ظاهرا آزاد بود!
اما نمیدانیم
وقتی موسوی با تکرارِ بیعتش، ملتی را در 92 و 96 کشت چه آتویی در دست نظام سلطه
داشت که فراموش کرد که قانون و قانونمدار حاکم بر خوانش صندوق 88 هنوز همان است که
بود، پس چنین تکراری جز نقض غرض نیست، مگر آنکه گوهری در گروگان داشته باشی به نام
آبرو، که رهبر در 88 به آن چوب حراج زد و گفت: من با واکنش سلبی-حذفی و خشونتبار
نسبت به تظاهرات میلیونی در تهران و شهرستانها، آبروی خود را به میدان آوردهام.
آیا قدرت
مطلقه، هنوز در دست رهبر است؟ و یا او نیز همچون خاتمی و موسوی و نجفی و بهنود
گروگان است؟
نمیدانم آیا
پردهدار این بتخانه، روحانی را نیز به گروگان گرفته؟ و یا نه، او خود نیز شریک
راستین و یا دروغین پردهدار اعظم است؟
امروزه میبینیم
که همان تضادی که توانسته بین نمایندگان مردم انگلیس شکاف بیندازد، ترکهای کویری
خود را به بدنهی هر ملتِ ناآگاه که پایبند و متحد گرد اصول انسانی نیست تسری داده
است! اگر روزگاری پناه دادن به مهاجران یک اصل انسانی بود اما امروزه راستگرایان
رادیکال در اروپا قد علم کردهاند تا وحدت اروپا نیز از مبانی انسانی عدول کند! و
این آغاز ویرانی است. میپندارم که نه شکاف بین مردم انگلیس و نه رشد اقتصادی در
امریکا با آمدن ترامپ، نه به دلیل آگاهی مردم انگلیس و امریکا بود، و نه اقدامات
مستقل ترامپ! چون در این بازی یک اوباما نیاز بود تا در چشم هالوها یک امید واهی
بکارد به سمت سرابی که ترامپ با لبخند در آن نشسته بود! چون در چنبرهی بازوان
اختاپوس قدرت بر عالم، استقلال رأی و اصالت شخصیت بدون نفی حقوق انسانی برابر برای
تمام مردم دنیا بیمعناست. آنها همواره به یارهای تمرینی در قالب نظامهایی
ایدئولوژیک و نژدپرست و رادیکال متکی بر مبانی استراتژیک جنگ با غیرخودی در یک
تضاد منافع بنیادی با یکی از بازوان استعماری نیازمندند! شوروی و متحدانش نشد
روسیه و متحدانش. بنابراین راهی نمیماند جز اینکه به تنها شخصیت و اصالت واقعی
تمسک جست و آن نیست جز اینکه: بر دیگران نپسندی آنچه بر خود نمیپسندی!
تو نمیخواهی
به زورگیری تن به قدرت دهی. پس نخواه با زورگیری تن به قدرت تو دهند!
بنابراین وقتی
قانون اساسی چنین زوری را بر اکثریت ملتی تحمیل کرده، و از قدرت متمرکز برآمده از
چنین تحمیلی جز ادبیات سلبی-حذفی بر نمیآید و نتایج آن 40 سال حکومت با سیلی و
فحش و بالارفتن از دیوار همسایه و گروگانگیری و گروگانفروشی و تجسس و ترور هر
شهروند مزاحمِ غیرخودی از داخل تا خارج ذیل پرچم نفوذ و صدور انقلاب برای توسعهی
عصرحجری به جامعهی مدرن غیرخودی و زندان و شکنجه و توطئهی و بازی با آبروی این و
آن بوده است، لذا برای رهایی از این شبکه عنکبوتی و مافیایی که بهشت خیالی را
جهنمی واقعی کرده است و منجر به بافتن و تئوریزه کردن دروغین روشهای برده داری شده
است! و این همه با مشارکت اکثریت مردم و بیعت با قانون اساسی در نمایش انتخابات
مهر تائید زده شده است!
آیا مردم به
این قانون اساسی تکنفره باور دارند؟ و یا خواستار تغییر آن به نفع حضور تمام
مردمند؟ حال که به مردم مجوز تظاهرات مخالفت با قانون داده نمیشود، بنابراین
میادین امن حکومتی به دعوت ارباب، بهترین موقعیت برای بیعت یا عدم بیعت اکثریت
مردم برای نوشتن سرنوشت عمومی است!
بدیهی است که
بدون فراخوانی عمومی و مسالمت آمیز مبتنی بر ادبیات ایجابی-جذبی ناشی از وحدت
اپوزیسیون، هر شخص حقیقی و حقوقی میتواند با ادبیات سلبی-حذفی و چاه نمایی این
فرصت تاریخی را بسوزاند! میادین امن حکومتی، بهترین فرصت برای ثبت مقبولیت خواست و
اراده اکثریت مردم، در کنار اقلیت مشروع است! آیا میخواهیم بر سرنوشت خود مسلط باشیم؟
و یا راضی به تداوم تسلیم خود در دستانِ قانونیِ سلطان صاحبکران هستیم؟
برای آغاز میتوانیم
پیش از سوختن فرصت باقیمانده، از خواندن و نقد این مرامنامه آغاز کنیم. هر چند
تبدیل تهدید به فرصت در روز جعلی قدس با عدم وحدت اپوزیسیون برای یک فراخوان عمومی
از دست رفت. اما روزهای معدود دیگری پیش روست!
تاریخ فراموش
نخواهد کرد که چگونه اپوزیسیون با کش دادن ماجرا یار پوزیسیون و اربابان جهانی
برای تداوم خونخواری از خون ملت محروم و قانونا عقیم میشود.
1- فلسفه
ماهوی (معنوی): راهکار فراگیر و مؤثر و زاینده باید دارای روحی مبتنی بر هم افزایی
باشد نه انتقام و حذف!
https://www.facebook.com/khayyam.ebrahimi/videos/2293711880888636/
.
2- استراتژی: وحدت تمام اعضاء یک وطن در ستاد مشترک اپوزیسیون:
الف- لینک
دانلود مرامنامه امید و نقشه راه تا استقرار اراده مردمی
https://drive.google.com/uc?export=download&id=1WgfI0UQePUzU-WzMPrTBbKfrQ1TYx_we
ب- لینک در
وبلاگ:
https://ebrahimi-helo.blogspot.com/2019/04/blog-post_41.html
.
3- تاکتیک تبدیل روز قدس به روز صلح با خود و جهان:
https://www.facebook.com/khayyam.ebrahimi/posts/2296668827259608
خیام ابراهیمی
8 خرداد 1398
No comments:
Post a Comment