14 خرداد، روز واکسیناسیون ملی، خجسته باد!
ســـــالگردِ آن امـامِ راحل است، لعنت چرا؟
نفرت از یک واکسنِ ارزان و بی منّت چرا؟
خسته از یک تبِ چلسالهی کشدار و شدید
لـــــرزش و آشفتگی دارد، ولی آفت چرا؟
ایمنی بر آفتِ تسلیم و جهل و بردگی
موهبت باشد که پالایش نکوست، محنت چرا؟
آنکه سمّی شد به رگهای دروغ و جهل ما
منقلب کرد حال ما را از ریا، نفرت چرا؟
آنقَـــدَر در جهلِ ما تقلید را تخریب کرد
تا بفهمیم اعتماد کور و بی حکمت چرا؟
راه او تخریب بود و پیروانش رهسپار
با تمِ تخریبگر و تخریبچی، وحدت چرا؟
خدعه در آستینِ او بود و تو صدق پنداشتی
با عبا و وعظ و منبر، فکرِ پر زحمت چرا؟
قدرِ آن داروی رایگان را بدان ای بتپرست
تا بدانی قدر استقلالِ رأی،... طاعت چرا؟
صاحبِ حقّ حیاتِ مستقل خود بودهای
مفتخوری از کاسهی وَهمَش، وَ با لذت چرا؟
انتظارِ عافیت از بردگی، دیوانگی است.
بار عقلِ خود سوارِ دیگری؟ زحمت چرا؟
زحمتِ حلِ مسائل در زناشویی توراست
زحمتِ حق شراکت را به یک دولت چرا؟
تو رها کردی، حقوق مشترک در سرنوشت
وانهادی عقل خود را با یکی، بیعت چرا؟
چون نفهمیدی که قانون کرده او را چون خدا
بنده بودی و نپرسیدی که این خفت چرا؟
ثروت ملت برای کشتنِ ملت چرا؟
ملتی را نفله کردن پای یک امت چرا؟
امتی را بین بیتِ خویش و بیرون از وطن
پاره کردن بینِ جنگ و فحش و با ذلت چرا؟
گفته بودی فقرِ ملت از خطایِ دولت است
حاکمِ بیمایه با قانــــــونِ پرنکبت چرا؟
ما نفهمیدیم که این قانون تو را کرده خدا
غبنِ این ملت ندارد ارزشی، قیمت چرا؟
بیعتِ ما با خداوندیِ یک سلطان نبـــــود
خادمی میخواستیم! اربابِ پر نخوت چرا؟
نیک گفتی: که سزاوارِ خدایی نیستی
خون بباید گریه کردن بر سر امت چرا؟
لیک آن حرف و تعارف، خود دروغی بود و بس
چونکه سی سال است خدایی میکنی، شهوت چرا؟
صاحبان حق، عقیم از حکم تقدیـــــــرِ وطن
جمله در بندِ یکی حصر، اینهمه عزلت چرا؟
ناظری میخواستیم بر ملکِ مهرورزان ولی
جای مهر و عاطفه، با کینه و نفرت چرا؟
گزمهها را زر خریدی و گروگان کردهای
لاتجسس گفتی اما دزدی از خلوت چرا؟
این برادر را به قتل آن برادر خواندهای
دشمنی با خلقِ عالم در پی وحدت چرا؟
گفته بود، معمار مکر و خدعه با سیلی و مشت:
مردمند سالار بختِ خویش، ولی بختک چرا؟
او فریفت ما را، چرا باید تو پاسوزش شوی؟
گر تو هم خدمتگزار ملتی، غفلت چرا؟
.حالیا بیــــدار شو!...از دامِ آن شیطانِ کـور
هیــچ تاریکی به تاریکی نشد جَلوَت چرا؟
"راهِ هستی" بذلِ نور و آب و خاک است و هوا
رایگان و بی دریغ، زاینده، بـا خِسّت چرا؟
"راهِ نیستی" نفی و حذف است و تبهکاری و شرّ
دشمنی و جنگ با نامـــوسِ هر غیرت چرا؟
خونِ ملت شیشه کردن از بــــــرای اجنبی
از رگِ مردم بریدن وصله بر دولت چرا؟
نفرت و کین با دگر اندیش، نباشد حقِ تو
حقِ آب و خاک را خوردن، به این ذلت چرا؟
رحم بر مؤمن به خویش و خشم بر غیرخودی
ملتی را شقّه کردن بهرِ امنیّت چرا؟
حقِ بنیادی فرا از مؤمنی و کافری است
این شکاف از اقتصادِ کیش شخصیت چرا؟
فهمِ قانونِ درست از صاحبانِ حق بپرس!
جملهی خلقِ جهان را در یدِ قدرت چرا؟
مردمند سالار و فرمانِ وطن باید شنفت
حکم سلطان و شهنشه کشتمان، محنت چرا؟
واگذار حقّ مسلّم را وُ... از مــا درگذر
بَرکن این قانون شرّ را، اینهمه حسرت چرا؟
از طلاگشتن پشیمان گشتهایم، مس کن مرا
کش مَدِه این احتضارِ نور را، ظلمت چرا؟
خیام ابراهیمی
14 خرداد 1398
ســـــالگردِ آن امـامِ راحل است، لعنت چرا؟
نفرت از یک واکسنِ ارزان و بی منّت چرا؟
خسته از یک تبِ چلسالهی کشدار و شدید
لـــــرزش و آشفتگی دارد، ولی آفت چرا؟
ایمنی بر آفتِ تسلیم و جهل و بردگی
موهبت باشد که پالایش نکوست، محنت چرا؟
آنکه سمّی شد به رگهای دروغ و جهل ما
منقلب کرد حال ما را از ریا، نفرت چرا؟
آنقَـــدَر در جهلِ ما تقلید را تخریب کرد
تا بفهمیم اعتماد کور و بی حکمت چرا؟
راه او تخریب بود و پیروانش رهسپار
با تمِ تخریبگر و تخریبچی، وحدت چرا؟
خدعه در آستینِ او بود و تو صدق پنداشتی
با عبا و وعظ و منبر، فکرِ پر زحمت چرا؟
قدرِ آن داروی رایگان را بدان ای بتپرست
تا بدانی قدر استقلالِ رأی،... طاعت چرا؟
صاحبِ حقّ حیاتِ مستقل خود بودهای
مفتخوری از کاسهی وَهمَش، وَ با لذت چرا؟
انتظارِ عافیت از بردگی، دیوانگی است.
بار عقلِ خود سوارِ دیگری؟ زحمت چرا؟
زحمتِ حلِ مسائل در زناشویی توراست
زحمتِ حق شراکت را به یک دولت چرا؟
تو رها کردی، حقوق مشترک در سرنوشت
وانهادی عقل خود را با یکی، بیعت چرا؟
چون نفهمیدی که قانون کرده او را چون خدا
بنده بودی و نپرسیدی که این خفت چرا؟
ثروت ملت برای کشتنِ ملت چرا؟
ملتی را نفله کردن پای یک امت چرا؟
امتی را بین بیتِ خویش و بیرون از وطن
پاره کردن بینِ جنگ و فحش و با ذلت چرا؟
گفته بودی فقرِ ملت از خطایِ دولت است
حاکمِ بیمایه با قانــــــونِ پرنکبت چرا؟
ما نفهمیدیم که این قانون تو را کرده خدا
غبنِ این ملت ندارد ارزشی، قیمت چرا؟
بیعتِ ما با خداوندیِ یک سلطان نبـــــود
خادمی میخواستیم! اربابِ پر نخوت چرا؟
نیک گفتی: که سزاوارِ خدایی نیستی
خون بباید گریه کردن بر سر امت چرا؟
لیک آن حرف و تعارف، خود دروغی بود و بس
چونکه سی سال است خدایی میکنی، شهوت چرا؟
صاحبان حق، عقیم از حکم تقدیـــــــرِ وطن
جمله در بندِ یکی حصر، اینهمه عزلت چرا؟
ناظری میخواستیم بر ملکِ مهرورزان ولی
جای مهر و عاطفه، با کینه و نفرت چرا؟
گزمهها را زر خریدی و گروگان کردهای
لاتجسس گفتی اما دزدی از خلوت چرا؟
این برادر را به قتل آن برادر خواندهای
دشمنی با خلقِ عالم در پی وحدت چرا؟
گفته بود، معمار مکر و خدعه با سیلی و مشت:
مردمند سالار بختِ خویش، ولی بختک چرا؟
او فریفت ما را، چرا باید تو پاسوزش شوی؟
گر تو هم خدمتگزار ملتی، غفلت چرا؟
.حالیا بیــــدار شو!...از دامِ آن شیطانِ کـور
هیــچ تاریکی به تاریکی نشد جَلوَت چرا؟
"راهِ هستی" بذلِ نور و آب و خاک است و هوا
رایگان و بی دریغ، زاینده، بـا خِسّت چرا؟
"راهِ نیستی" نفی و حذف است و تبهکاری و شرّ
دشمنی و جنگ با نامـــوسِ هر غیرت چرا؟
خونِ ملت شیشه کردن از بــــــرای اجنبی
از رگِ مردم بریدن وصله بر دولت چرا؟
نفرت و کین با دگر اندیش، نباشد حقِ تو
حقِ آب و خاک را خوردن، به این ذلت چرا؟
رحم بر مؤمن به خویش و خشم بر غیرخودی
ملتی را شقّه کردن بهرِ امنیّت چرا؟
حقِ بنیادی فرا از مؤمنی و کافری است
این شکاف از اقتصادِ کیش شخصیت چرا؟
فهمِ قانونِ درست از صاحبانِ حق بپرس!
جملهی خلقِ جهان را در یدِ قدرت چرا؟
مردمند سالار و فرمانِ وطن باید شنفت
حکم سلطان و شهنشه کشتمان، محنت چرا؟
واگذار حقّ مسلّم را وُ... از مــا درگذر
بَرکن این قانون شرّ را، اینهمه حسرت چرا؟
از طلاگشتن پشیمان گشتهایم، مس کن مرا
کش مَدِه این احتضارِ نور را، ظلمت چرا؟
خیام ابراهیمی
14 خرداد 1398
No comments:
Post a Comment