Friday, September 18, 2015

توافقی غیرملی و بُرد- بُرد

توافقی غیرملی و "بُرد بُرد":
به نامِ "ایرانِ منهایِ مردم"، به‌کامِ "قدرتِ مطلقه بومی و جهانی"
(جشنِ تثبیتِ قدرتِ‌مطلقه با نرمشِ قهرمانانه، علیهِ اراده‌یِ ملیِ غیرقانونی، بر ذوب‌شدگانِ بی‌سرِ هفت‌سرانِ خودسَر" مبارک باد!)
==============================================
شک نکنید دلواپسان (دلالانِ تحریم)، کماکان به شهادتِ سی‌وهفت‌سال تاریخِ بلوغِ چماقداری، مُــزدِ جنگِ زرگریِ ناخودآگاه و خودآگاهشان را در صف مقدم و در ستادِ فرماندهی خواهند گرفت! هنوز آنان به پشتیبانیِ توپخانه‌یِ سپاهی همه‌فن‌حریف، پیاده‌نظامِ اربابِ مطلقه‌اند و به نحوی از انحاء حقِ‌ماموریت و اضافه کاریشان را خواهندگرفت (البته به شرطِ تداومِ گرد و خاک در هوا و گرفتنِ سینه‌سرخِ دلخواه، و گِل‌کردن آب و صیدِ ماهی‌های قرمز و... همه در لباسِ خودسری اما فرمانبری و چماقداری و سربریدنِ مرغ و ماهیِ ایرانی در مجلسِ عروسی و عزایِ اجنبیانِ بربرِ مقیم داخل و سترونیِ اراده‌ملی)!
شــادی با دندان‌هایِ پیدا و پنهان همچنان از آنِ مولایِ آنان و نیز راست‌قامتانِ جاودانه‌یِ تاریخِ به سرکردگیِ فرماندهیِ عُظمایِ کل جهان و سرداریِ فرماندهانِ پشتِ تدبیرِ روحانی و امیدِ ظریفی است که بنا به ماهیت ذاتی‌شان، آنها هرگز برایِ احقاقِ سیستماتیکِ اراده‌ملی در قانون اساسی قدمی برنداشته و برنخواهندداشت! و مسلما این روزها هر که بیهوده بخندد، روزی به قیمتِ تثبیتِ بلندمدتِ اختگی اراده‌یِ‌ملی و دریوزگی از جیبِ دزدانِ بیت‌المال، این خوشی از دماغش درخواهد آمد! این خط _ این هم نشان frown emoticon !
...
بالاخره به‌سعیِ مشکورِ فرماندهیِ صهیونیسمِ پشتِ سرِ جناحین دموکرات و جمهوریخواه، ‫#‏توافق‌هسته‌ای‬ منعقد شد! البته اگر هم نمی‌شد چون همیشه سناریویی دیگر آماده بود و هست! که نهایتا با اجرایِ هر سناریویی، چه منتهی به تداومِ سلطه‌یِ نیروهایِ تمامیتخواهِ داخلی، و چه با به آتش‌کشیدنِ خشک و ترِ یک ملت، "فصل مشترک" یک اصل است:
1-احقاقِ اراده‌ملی ایرانیان ممنوع!... و
2- چماقِ " بهانه‌یِ حقوقِ‌بشر"، دائمی!...
و البته، این دو اصل برایِ بقاء زالوهایِ دیکتاتورِ داخلی و خارجی ضروری است! و معنای واقعیِ توافقِ "بُرد بُرد" نیز جز این نیست!
.
مع‌الوصف با توجه به پنهانکاری‌های قبلیِ ایران، رفع تحریم به نسبت راستی‌آزمایی" ایران (یعنی اثباتِ عملیِ تعهدِ ایران به جهان در رعایتِ مراتبِ توافق و نیز تضمینِ عدم تقلبِ مکرر) در مرور زمان محقق خواهد شد... اما آیا پروژه‌یِ "شادی و یا جشن هسته‌ای ملی" یک امر حکومتیِ ضروری برای جایگزینیِ عدمِ احساسِ تحقیر حکومتی و دولتی است؟ آیا برای کمتر جزا دیدن ناشی از یک خلافکاریِ حکومتیِ ناشی از پنهانکاری و تخطی از قراردادهایِ بین‌المللی در سالهای قبل است؟ و یا برایِ تثبیت قدرت‌ِمطلقه است؟ و یا برای شادیِ دلِ بشار اسد و "حماس فلسطین" و "حزب‌الله لبنان"و برادران و خواهرانِ مرتبط است؟... و شاید برایِ صرفه‌جویی در هزینه‌هایِ کمرشکن و بیموردِ هسته‌ای باشد؟ و یا برای تضعیفِ امت؟! و یا زبانم لال اِحقاقِ اراده ملی؟!
براستی، مردم نسبت به ده سال پیش چه قدرتِ جدیدی به‌دست آورده‌اند که باید شادی کنند؟! آیا شادی برایِ تخفیفِ تنبیهِ حکومتی است که بزرگترین دشمنش اراده‌ملی مردم است؟ فکر می‌کنید جز سرمایه‌داران و فرماندهانِ جناحی از جناحینِ حکومت که گاهی کراوات می‌زنند و گاهی کاپشنِ پاره می‌پوشند، خوشی به نام و به کام کیست؟ آیا این امید برای بالارفتنِ کیفیتِ زندگیِ دریوزگیِ سیاه‌لشکری به نام مردم است؟ یا برایِ سروری؟ آیا ملت کارفرمای حکومت است و یا کارگزار او؟ کارفرمائی ملت دروغی است از زبان فریبکاران، که پیش از هر امید و ناامیدی کاذب، باید توسط آقای روحانی تعریف شود!
.
آقای روحانی! به شبهه‌افکنان در "امید مردم" هشدار دادند! در ظاهر این شاملِ دلواپسان و نیز ملی گرایان میشود! دلواپسان برای پس افتادن از سهم مفتخوری دوران بربریت! و ملیون برای باختن در میدان و سرابِ فریبی دیگر! این دو ناامیدی را نباید با هم مخلوط کرد و آب را گل، تا از آن ماهی خود را گرفت! البته ایشان نفرمودند منظورشان از "مردم" ملت است یا امت؟ مسلما امتِ قدرت مطلقه کما فی‌السابق می‌تواند به آینده خود امیدوار باشد! اما مشخص نیست مردم مستقل چگونه می‌توانند بر اساس این قانون اساسی امیدوار باشند؟ براستی امیدشان به چه میتواند باشد؟
"امــیــد" وقتی محقق می‌شود که ایرانیانِ مستقل و صاحبانِ اصلیِ این ملک مشاع بتوانند بدونِ ایدئولوژیِ حکومتی، تنها متکی بر حق مالکانه، در نظام تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری قوای سه گانه، برای مدیریتِ منابع ملی و تصمیمات حیاتی میهن خود مشارکت داشته باشند، تا مجددا چنین بلایی بر سر ملت نبارد!
آیا چنین امیدی محقق است؟! یا باید محقق شود؟
.
امروز با این توافق، به شرایط نسبیِ ده سال پیش بازگشتیم! وقتی که آزادی نبود! و جز امتِ مورد تائیدِ یک قدرت مطلقه، مردم هیچ کاره بودند!
امروز، هم‌چنان قانونا مردم هیچ کاره‌اند!
امروز علاوه بر میلیاردها هزینه بیهوده، برایمان یک کاغذ پاره مانده که ارزشی نداشت، آن هم با نرمشی قهرمانانه برای دفع شَرّش! به قیمت فروپاشیِ اخلاق و خانواده و ناامنی اقتصادی، سیاسی و روانی... و میلیاردها ضرر از منابع ملی از جیب ملتی که کسی از او اجازه این جاه‌طلبی را طبق قراردادهای بین‌المللی نگرفته بود، که حالا منتِ چانه‌زنی بر سر تعدیلِ جزایِ ایرانِ خلافکار را بر سر ملتی می‌نهند که در این مصیبت هیچ کاره بودندا
امروز، همچنان قدرت مطلقه تثبیت است! آن هم در همان موقعیت قانونیِ ده سال پیش! با ملتی همچنان بدون اراده با جیب‌هایی خالی تر از پیش... و البته همچنان با ایثارگریِ رانتخوارانی از نیروهای خودی، امنیتی، نظامی، هیئتی، و منتسبین به بیوت معظمِ امت همیشه در صحنه، برای بازسازی رکود اقتصادی به دست همان دلالان و رانتخوارانِ قبلی...
امروز، دنیا همچنان مایل نیست با اراده ملی یک ملت طرف باشد!
... پس این توافق را به امتِ قدرتِ مطلقه تبریک می‌گویم که می‌توانند همچنان از حقِ مسلمِ مصادره شده ایرانیان بدون ایدئولوژیِ حکومتی قانونا بهره ببرند.
.
اما دستِ مزدورانِ طناز و خیرخواه و صنعتگرِ ضدِملی درد نکند که عرق‌ریزان حقِ بندگی را به اربابِ خویش ادا کردند و معلوم نیست به جایِ مردم سوریه و سودان و سومالی، چرا باید مردمی که قانونا نه سرِ پیازند، نه تهِ پیاز خوشحال باشند؟!
که به موقعیت ده سال پیش بازگردند که دوازده سال قبلش هزاران نفر بدون محاکمه اعدام شدند و کسی اعتراضی نکرد! چون مردمی درکار نبود همچنان که هنوز نیست!
.
1- برخی دلخوشند! چون همواره شریک ادبیاتِ کاسبکارانه و دروغین مادر زاد و مالِ دزدی هستند؛ و غمِ نان و دردِ دندان و زخمِ جان و عزیز در زندان و در امیدِ گورستان ندارند، و رانت و رقصشان به ایمانِ موروثی و دروغینِ اصلِ 12 تزریقی از گهواره تا مدرسه و شب حجله و گـــــور و اداره و بازار وصل است و جــــــوری به‌راه است که نه سیخ می‌سوزد نه وجدانی دود می‌شود -از دروغهایِ نقل و نباتِ ایمانی-... لذا به سلامتی شعر هم می‌گویند! داستان هم می‌بافند، طَبَق طَبَق به وزنِ سگ‌ها به دورَش وَغ و وَغ.
2- برخی سرخوشند چون به مصداقِ گذرِ آب از سر، از اساس الکی‌خوشند، به معجزتِ ارباب و سرمایه‌دارِ هایی که قرار است در کامشان نان و ماهی و شراب و بریانی بریزد، بی آنکه به آنان اجازه دهد از دریایِ خودشان ماهی بگیرند! آنان که بی درد فحشای روحی و مادی جد و آبائشان، بی غم گرسنگی هم سایه شان، به همت رانتِ امنیتی پدری مادی و ایضا معنوی، کتابِ عیش و نوش و هَوَس می‌چاپند چپ و راست... بهتر از صادق هدایت به نقدِ نُقلعلی‌میرزایِ زاغولِ کلاغ‌صفتِ آدمفروشِ چوبِ حراج‌زن به ناموس و آبرویِ بر بادرفته‌یِ کاترینا بلوم.
3- اصولا "ضدِ حال و شادی" و "ضدِ ذوقی راستین" نیستم! و البته نمی‌خواهم چون از غمی سی و هفت ساله مغبون و دلزده‌ام و دستم از حق مسلمم که اختیار و اراده در کاشت و داشت و برداشت منابع میهنم است (و نه هسته‌یِ خرمایِ نیم‌خورده‌ی اربابِ مطلقه) کوتاه است، لذا ساده لوحانه بخندم تا دلم باز شود و کم نیاورم و همرنگ جماعت باشم به امید گدایی از رانتِ دلواپسان و ریزه‌خواری از دزدانِ خودیِ اهلِ بیت و از ما بهتران؛ چرا که می‌دانم مشکل من، همچون مردمِ اغلبِ دنیا و قدرتهای "5+1" با امکان مشارکت در مدیریتِ منابعِ ملیِ نظامِ تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیریِ مملکتم حل خواهد شد، نه با رعیتی و بردگی و دریوزگی برای یک اربابِ مطلق‌العنان که نمایندگانِ کَت‌بسته‌اش را منصوبینِ منصوبینش به‌نامِ مردمِ خودی جا می‌زنند!
4- حضرتِ سایه‌یِ خودخوانده‌یِ خدا، "داعش‌ِبنِ مالِ‌مردم خام‌خور" معتقد است که خداوند این آیه را برای مصرفِ ایشان و در راستای کم نیاوردن در مقابل غیرخودیان نازل کرده است! و غیرخودی کسی نیست جز هر غیرخودی که بنده‌ی چشم و گوش بسته و دربستِ ایشان نیست!
.. وَ مَکَرو و مَکَرالله وَللهُ خَیرالماکرین...
و [دشمنان] مكر ورزيدند و خدا [در پاسخشان] مكر کرد! و خداوند بهترين مكرانگيزان است (54)
از همین رو "جک استراو" در پی توافق بین دنیا و کلید دارِ مطلقِ منابع ملی ایران بسیار خوشحالی و ذوق کرد و در مقابلش مالباختگان در غمی دو چندان فرو رفتند!
در این "مکربازی"، کافی است شیطانکی و یا شیطانی بزرگ خود را جای خدا قالب کند، تا برای خود مجوز صادر کند، که می‌تواند هر غیرخودی از قبیل مردم و جهان را بفریبد! (بویژه که دست مردم از سلاح و پول و منابع ملیِ قدرت، کوتاه باشد!).
در عدمِ وفا به عهدی بین‌المللی، هسته‌هایِ خطرناکِ پنهانکاری ما که لو رفت، تهدید جـــدی شد و یک هــــای و هویی نیاز داشتیم به مرگی به نامِ محمودِ غزنوی، تا به تبِ صلح حسن راضی شوند، دشمنانِ دشمنِ اصلی مردم.
از قهرِ مصلحتیِ محمود گرفته تا انتخاباتِ کاملا آزادِ بهترین میوه های بهشتی بینِ خیار و گوجه فرنگی، تا میادینِ شناسایی غیرخودیان در کرسی‌هایِ آزاداندیشی، تا محفلهایِ غیرقانونیِ شاعرانِ فیس بوکی در تالار وحدت، تا دوربین‌های راهنمایی رانندگی که محجوبند به تیزی‌به‌دستانِ دراز‌دستِ بلندپرواز و اسیدپاش؛ و هـــــیزند به سبزِقباهایِ پاپتیِ دیـــــوارکوتاه!
.
کاردِ تحریم به استخوانِ گردنکشانِ تک‌تـــــاز و غیرمردمیِ عالم که رسید، فرمان صادر شد: "بواسطه‌یِ خودیها، آتشِ دلواپسی را روشن کنید! تدبیرِ امید دلخوش‌کنان از خودِ ماست! ما به جنگِ زرگریِ نامحسوس نیاز داریم، جوری که هم سیاهی لشکرها باورشان شود دارند می‌جنگند و هم دشمن. اما سَرِ بند از دست در نرود!
آن چه مهم است هدف است و نیت و نتیجه! این مهم است که منابعِ ملی همچنان دستِ منصوبینِ منصوبین منصوبینِ ماست و احدی از آحادِ مردم-که دشمن واقعی اینانند- از استصوابِ منصوبینِ ما نخواهد گذشت. آن چه مهم است این است که منابع ملیِ گروگانی به نام ملت همچنان از آنِ سوریه و سودان و دوستانمان در بخشی از فلسطین و لبنان و یمن و افریقا و امریکای جنوبی و اهرمهایِ فشار و تزریق ما در منطقه و جهان است. آن چه مهم است این است که اقتصاد همچنان زیر بلیط اسلحه و ملت همچنان زیر بلیط خودیهایِ نظامی-امنیتی در ساختارها و شرکتهایِ به ظاهر آزادند"
1- ظریفِ آقا فرمود: هیچ‌وقت یک ایرانی را تهدید نکن!
منظورتان از ایرانی کیست؟ ذوب‌شدگان و دلواپسان و حرامخواران از حقوق مصادره شده ایرانیان بدون ایدئولوژی؟ از وطن رانده‌شدگانی که حق مسلم و اراده ملی شان توسط قانون اساسی مصادره شده است؟ برای شما ایران مهم است؟! شما ذوب در ولایتِ یک مدعیِ خداوندگاری هستید که به حکم قانون ملک ایران را از دست صاحبانش خارج و در ید مطلقه‌ی خود محصور کرده است ( البته قانونی قربة الی الله).
شما اگر برایِ خودتان، و برای یک ایرانی فارغ از ایدئولوژیِ حکومتی، قلبا حق و حقوق و احترامی قائل بودی، هیچ‌گاه معتقد به قانونی نبودی که حق مسلمِ اختیار و اراده ملی یک ایرانیِ فارغ از دینِ حکومتی را در نظام تصمیم سازی و تصمیم‌گیری در مدیریت منابع ملیِ کشورش حذف کند و مثله کند!
شما اگر دنبال منافعِ ملی بودی، هیـــچ‌گاه از حقوق مصادره شده ملی ایرانیان محذوف از قانون اساسی نمی‌خوردی.
آقای منصوبِ منصوبینِ منصوبینِ "قدرتِ‌مطلقه"!
شما به قول خود عمل کردید! حالا نوبت احقاق اراده ملی برای مشارکت ایرانیان بدون تفتیش عقاید در انتخابات است. شما اگر به تناولِ حَق‌ّمسلمِ ایرانیان محذوف راضی هستید، یک حرامخوار قانونی هستید؛ و اگر راضی نیستید باید در اولین فرصت آن‌را اعلام و به نفع احقاق اراده ملی در قانون اساسی اقدام کنید! وگرنه به تثبیت قدرتی ضدملی اقدام کرده‌اید که حق مسلم اعمال اراده ملت را قانونا محصور نگاه داشته است.
اکنون وقتِ شکستنِ حصرِ اراده‌ملی است.
آقایِ روحانی: بسم الله!
اگر به حرامخواری قانون اساسی دلشاد نیستید، هر چه سریعتر از سویِ ملت و مردمِ مالباخته و محذوف در قانونِ اساسیِ حکومتِ مطلقه (نه به دروغ جمهور)، برای احقاقِ حقِ مسلم اراده ملی شکایت برید، و تا آن را به نفع مردم بازپس نگرفته اید از پای ننشینید!
شما اگر ماموری فرمانبردار (در پوستینی ملی) برای تثبیتِ قدرتی ضدملی نیستید، از همین امروز برایِ احقاقِ حقِ مالکانه‌یِ تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازیِ ایرانیانِ مستقل از ایدئولوژی حکومتی، که در دستان قانون موروثی محصور است، در ملکی مشاع به‌نام وطن اقدام کنید!
وگرنه به فریب، ملت ملت نکنید و از مردم و ملی بودن اهدافتان سخن نگوئید و به همان اقلیتِ اُمّتِ "قدرتِ‌مطلقه" بسنده کنید! و به دروغ "امنیتِ امتی جاهل و پرهیاهو و بهره‌مند" را به‌جایِ "امنیتِ ملیِ ملتی خاموش و بی‌نصیب" حقنه نکنید!
............................................................
خیام ابراهیمی
23 تیر 1394

اخبارِ شبِ قدرِ "ملتی صفر"، در جوارِ جهانی به هیئتِ 5+1

اخبارِ شبِ قدرِ "ملتی صفر"، در جوارِ جهانی به هیئتِ 5+1
(بی"تـــــو"، از هر طرف کشته شود، به‌نفعِ شیطان است!)
==================================
مقدمه:
دوست دارید دروغ بشنوید یا راست؟
راستش، بر این گمانم که معرکه بر سَرِ باورپذیرکردنِ چالشی منطقی با پوستینِ "ملتی مالباخته" بر قامتِ اُمّت و حکومتی غاصب و قانونی است! و نیز "هدف" افزودن بر حجمِ بادی است در سر و معده‌ی ملتی عقیم که رها شدن و ترکیدنش به همه ثابت خواهد کرد که با وجودِ دوپینگِ تاریخی و بی‌مصرفِ افتخاراتِ ملی و فرهنگی، قانونا در میهنِ خود و در جهان هیچ‌کاره‌اند و این ملت برای کوره‌هایِ "اراده سوز و نسل کشِ" دزدانِ بین‌المللی و غاصبانِ داخلی، بیش‌تر از سوختی فسیلی نمی‌ارزد! مستقل شدن از چشم‌آبی‌ها و دروزاه‌هایِ‌تمدن‌ِبزرگ بدونِ تن‌دادن به جامعه‌یِ‌مدنی پیشکش!
.
نکته: هیچ‌یک از این پنج‌تن بعلاوه یک، هیچ تمایل و اصراری ندارند تا طرفشان اراده ملی یک ملت باشد؛ آن‌ها (لااقل منهای روسیه و چینِ کاسبکار) در ادبیاتِ دیپلماتیکِ بین‌المللی، شعارها و فحاشیهایِ خصمانه، گروگان‌گیری و تروریسم و تقیه‌ی یک اُمّت را در نقضِ آداب و قواعد و قراردادهایِ بین‌المللی، فریبکاریِ یک ملت پنداشته و آنرا بزرگترین خطر برای امنیت خاورمیانه و جهان غرب می‌دانند! آن‌ها گویا بیشتر راضی‌اند این‌بار طرف‌حسابشان نه یک ملت بلکه پوسته‌یِ مطلقه‌ اما دست‌بسته‌ و ضخیمِ یک هسته‌یِ توخالی باشد. گویا این‌بار آن‌ها تصمیم گرفته‌اند با سردارِ پرده‌نشینی همچون "قذافی"، و یا با رهبر متجاوز به عنفی همچون "صدام حسین" به‌توافق برسند، تا این‌که اراده کنند از بمبهایِ کوه‌شکن‌شان برای نابودیِ حفاظهایِ 7/5 متری و بِتُنی"فردو" میان کوههای قم و تاسیساتِ "نطنز" و "اراک" و بوشهر و احیانا کل پایگاههایِ نظامیِ سپاه و ارتش از راه هوا بهره ببرند! آن‌ها این‌بار به یک لیبی و عراق لت و پار و سوریه‌یِ چهل‌تکه نیازی ندارند، چون همچون طالبان در افغانستان، این‌بار نطفه‌یِ داعش را کاشته‌اند، آنها به یک شریک منطقه‌ای برای مقابله‌یِ اصولگرایان شیعی با اصولگرایان اهل سنت داعش، جهت معامله با عربستان و اعراب و دریک کلام بازی در زمین ملتهای منطقه با کمک قدرتهای غاصب این ملتها نیازمندند، آنها به یک "امّتِ تحتِ کنترل" نیازمندند، تا مثل بمبِ‌ساعتیِ از کار افتاده، بهانه‌ای مستمر برای کنترل منافع خود و "صهیونیسمِ پنهان در اسرائیل" داشته باشند!
آنچه مسلم است آنها برخلاف ادعای خود، به یک ملتِ مدنی نیازمند نیستند!
و البته برای ملتی که بخواهد در دوران مدنیت، برایِ بی‌اختیاری و امت ماندن خود به شکلِ اجتماعیِ دورانِ بربریت شادی کند، معجزه‌ای اتفاق نخواهد افتاد! حتی با تضرعِ مؤمنین در شبهایِ قدر، معجزه‌ای برای ملتی که بنامِ خدای زنده در وجدان، با توسل به خدای مرده‌یِ موروثیِ محبوس در دستِ پرده‌داران، به بت‌پرستی و برده‌بودنِ قانونیِ خود خشنودند، وجود ندارد. هرگز!
... إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ... ( 11- رعد)
... در حقيقت خدا حالِ قومى را تغيير نمی‌دهد، مگرآنکه آنان حالِ خود را تغيير دهند...(11-رعد)
.
1- نمایشِ توافقِ شیطانکی با (شیطانکها بعلاوه‌یِ شیطان بزرگ)
فردا "سه شنبه هفتم جولای"، شبِ قدرِ "عددِ صفر" مقابلِ جهانی به نامِ (5+1) است.
توافقِ هسته‌ایِ جهانی تفکیک شده در عددِ شش (5+1)، با پوسته‌یِ عددِ صفری که قوّتِ مغزِ هسته‌اش را که اراده ملی است، گربه‌هایِ عابد خورده‌اند و دیوارهایِ قلعه‌اش در تصرف پرده‌دار کعبه‌ای است که بُت‌هایش بازسازی شده‌اند تا "دیوارِ تحریم" را بشکنند و پول‌های مالباختگان را پس بگیرند تا هر چه زودتر هیزمی بخرند برایِ تقویتِ بشار اسد و حوثی‌ها و حماس و لبنان و عراق و هر اجنبی که بتواند داستانِ هزار و یکشب را لااقل تا پایانِ عمرِ "بَدَلِ ابوبکر بغدادی" سریالی کند، و نیز کارخانه‌هایِ اسلحه سازیِ هر چه عدد شش (666) را روشن نگاه دارد، تـــا نابودیِ کامل اراده‌هایِ ملی در خاورمیانه... اگر شیطانک در شیطان بزرگ ذوب شود، ائتلافِ روس و ترک و عرب و بنی‌اسرائیل به آتش بازی ادامه خواهند داد، و اگر ذوب نشود باز خود شیطان بزرگ به آتش بازی ادامه خواهد داد.
نتیجه: تا "تـــــــــــــــو" در متنِ میدانِ قانون اساسی نباشی، تا سیاهی لشکرِ یک کارگردانِ پشت صحنه باشی، بدان که همواره در حاشیه‌ای و هیزم کوره‌هایِ نسل‌کشانِ نــــرم و سختی! تقدیر و شب قدرِ تــــو این است! ای اهلِ گریه و خنده‌هایِ پــــــوچ اندر هیـــچی، که به‌وضویی درست، فُرادا اسید می‌پاشی به فردیت فرد و به‌جماعت تجاوز می‌کنی به فرد... واجب قربة الی الله...و در پناهِ قانونِ حقی که پشه‌هایِ غیرخودی را در هوا می‌زند! اما...
.
2- معجزه‌ای برای رانتخوارنِ بورسیه
بورسیه‌دارانِ بیسوادِ مؤمن به قدرتِ اعظم، علنا موردِ تفقدِ غاصبِ کینه‌توزِ بیت‌المال قرار گرفته‌اند! این یعنی بیسوادهای مؤمن با نمره‌یِ یازده از وسعت وجودی و رانتِ بیست از قدرت اعظم و دانشگاههایِ استعمارِ پیر، در سالهایِ آتی، هیئتهایِ علمیِ دانشگاهها و مراکز علمیِ مالباخته‌های بینوا را غصب خواهند کرد، تا موریانه‌هایِ قدرتِ اعظم از درون و بیرون، محتوایِ تک تکِ سلول‌های ایران خانم را بمکند. این یعنی در شب قدر عاقبت فرهنگی و علمیِ یک ملت به دستِ میمونهایِ بیسواد و تیرخلاص‌زن و احیانا نابغه‌هایِ لمس درونِ لوله‌هایِ آزمایشگاهی، رقم خواهد خورد! که جملگی قصد دارند "علوم انسانی" را به "علوم حیوانی" تبدیل کنند و به آن حیوانِ بدویِ بربرها لباسِ فاخری شبیه کشیشان دادگاههایِ انکیزاسیون بپوشانند! و ضمنا یکبار دیگر اثبات شود که بادی که یک شبهه روحانی از زبان مردم رها می‌کند، پژواکِ طوفانش، میتواند اراده ملت را گمراه و پرپر کند تا کم کم، زبانِ بریده‌ و مغبون مطالباتِ ملی بیاموزد که عاقبتِ غلطِ اضافیِ مردمسالارانه چیست؟! افطاریِ فریب در شب قدر، نوشِ جانِ ملتِ عقیمِ دِل‌شاد و روحانیِ معتدلِ دِل‌واپَس!
.
3- شبِ قدرِ ملتی که قانونا هیچ است!
چه توافق بشود چه نشود، "تــــــــــــو" با تمام میراثِ ملی و شیرین‌زبانیِ شاعرانه‌ات، نه روغنی در بادیه‌یِ وجود امروزت داری که به شکم بمالی، و نه آردی در الکِ اراده‌یِ سوراخ سوراخت مانده تا حلوایِ "زنده به گوریِ" خویش را بپزی! تنها قدرِ تو در انتر شدنِ قانونی برای یک لوطی است که مالک توی بی اختیار و اراده است که حتی از تائید و تکرار کلماتی که از حقوق تو دفاع می‌کند می‌ترسی. در شبِ قـَــدر بسیار گریه کنید ای دلخوشانِ هیـــچ اندر دلِ هیـــچ! صفری که شمائید خنده و گریه‌اش یکی است! تا پـرچم تو در دستانِ ظریفِ یک پرده‌دارِ حرامخوار است، چه توافق بشود چه نشود تو باخته‌ای! به چه دلخوشی؟ و خنده‌ها و گریه‌هایت برای چیست؟ تو تمام بادِ درون عددِ صفری که پوسته‌اش قانونی حرامخوار است که تو را به بازی نمی‌گیرد! دلخوشی‌هایِ تو ورژنِ دیگری بر تریاک و کراک و افیون است. تودهنیِ لوطی به انتری که با رانتِ بورسیه‌ها بازی کرد، خط و نشانی است از سویِ حکومتِ بورسیه‌دارانِ بیسوادی که قرار است پس از فارغ التحصیل شدن نقش موریانه‌ها را در ته‌مانده‌ی وجودِ تو به پایان برسانند! تا تو هیــــچ بمانی! حالا بخند و دلشاد باش! یا گریه کن! در بن‌بستِ بیچارگی، برای هر دو کار بهانه‌های سرخوشی هست! سبک شدنهای بعد از گریه و خنده تو را آن قدر بی وزن می‌کند تا با فوتی، پرت شوی به قبرِ نقطه‌یِ پایانِ شعرهایِ بند تنبانی!
با این قانونِ مرده پرور، فرقی بین گریه و خنده‌ات نیست. شب قـَـدرِ "تــــو" در پایِ دربِ باغِ سبزِ "قانونِ اساسی" چون عاقبتِ بدبو و بی‌قدرِ گربه‌ای هلاک در حجله‌ی "آری یا نه" شده است. راه سومی نیست! با منی یا بَر منی؟! در هر دو صورت تو مرده‌ای! راه سومی نیست! چگونه بویِ گندِ این "گربه مُرده" را حس نمی‌کنی؟! بویِ گندی که تمامِ فضای واقعی و مجازی را تا خصوصی‌ترین نجواهایِ شبانه‌ات گرفته تا خون خود را به تو تزریق کند! چرا؟ شاید به خاطرِ سکونِ "خـــونِ اختیار و اراده و معرفت" در رگهایِ گرفته‌یِ آن جانِ عقیمی که در فسادِ قانونِ اساسیِ مُرده‌پرورِ این بَدَنِ سوراخ سوراخ مدفــــون است!
شب قدرتان مبارک باد! ای مبهوتان بی معرفت!
ای مؤمنین و زنده‌به‌گورانِ منتظرِ معجزاتِ غرب و شرق!
که ایمانِ بُهتی که به اعجازِ عصایِ موسا خریده شود، به گوساله‌یِ سامری فروخته خواهد شد!
که معجزه خود تویی که پنهانی!
........................................
خیام ابراهیمی
14 تیر 1394

تقدیــر

تقدیــر*
========
تقدیرِ برگ‌ها
در وسعتِ شاخه‌ها می‌بالد و
بـــال‌بـــال می‌زند
در رؤیایِ آسمان‌ِ پروازی
که در خــــاکِ پائیز
هبـــــوط می‌کند!
بــال‌بــال می‌زند
وَ دَفن می‌شود
لابه‌لایِ خاکِ ریشه‌ها...
- بــا نسیمی
یـــــا بی‌نسیمی و بادی
که خبر از تغییرِ فـصــــل‌ها دهد
یا ندهد! -
...
از تغییرِ فصل و برگ و خــــاک
تنها
خُـنَـکــایِ سایه‌یِ امنی نصیبِ تقدیــرِ قلبم شد
تــا از آغوشِ فقیرم
در بال‌هایِ سبزِ تو درآمیزد و
به آسمان پَـر دهد:
"معجونِ باد و نور و آب و خاک و دانه را"
تا مـــهر و مـــاه
تا عشـــق و آه.
...
از تقدیرِ بـــرگ کمترم، اگــر
تنها "خـــــــــــــاک" شــوم
در امنیتِ جاودانه‌یِ گــوری
میــانِ خـاکسترِ ریشه‌هـــا
در چرخه‌یِ کرم و سیب.
...
با "تـــــو"، "مــــــــا" طعمِ سیب خواهیم شد
در حافظه‌یِ درختیِ تاریـــــخ
با همین بال‌هایِ شکسته‌‌بسته‌یِ تقــدیــر
فراتر از شاخسارِ من یــا تو؛
این هنرِ ماست:
ما با گورهایمان پرواز خواهیم کرد
یک بال تـــو
یک بال من!
...........................................
خیام ابراهیمی (12 بهمن 1393)
عکاس: خودم
عکس درخت: (پائیز 1393- از ایوانِ خانه)
عکس سایه بر زمین (آخر شهریور 92- کندوان آذربایجان)
*
(تقدیم به حضرتِ عشق ... بِه پَـــرِ پرواز و ذاتِ مهر...)

استخوانِ لایِ زخم، و سرابی به‌نامِ تَوَهُمِ اصلاح‌طلبی

استخوانِ لایِ زخم، و سرابی به‌نامِ تَوَهُمِ "اصلاح‌طلبی"
================================
اصطلاحی غلط‌اَنداز، که کسی معنایش را نمی‌داند!
اصلاح‌طلبی یعنی چه؟ آیا کسی می‌داند؟ چه چیز قرار است اصلاح شود؟
1- قانون؟ و یا 2- روشِ اجرایِ قانون؟
.
1- قانون: با توجه به این‌که قانون اساسی، اِعمالِ حق مالکانه‌ توسطِ ایرانیانِ مستقل از دین و ایدئولوژیِ حکومتی را از ایشان خلع ید کرده است، و در حالی‌که نقد به اصولِ بنیادیِ قانون اساسی و تغییر آن به براندازی تعبیر می‌شود! دیدگاهِ اصلاح‌طلبان به تغییر و اصلاح کدام اصولِ قانون اساسی نظر دارد که قرار است حقوقِ معطل مانده را به ملت (نه امت) بازگرداند؟ و در این میان، وقتی قانون تنها بخش "امت" را از ملت به رسمیت می‌شناسد، صحبت از حمایتِ قانون از ملت و "امنیت ملی" چه معنا دارد؟ پس چگونه اصلاح طلبان میتوانند بدون تغییر قانون به احقاقِ اراده ملی و مردمسالاری توفیق یابند؟
.
2- روش اجرایی قانون: در حالی که قدرت مطلقه ناظر بر اجرای قانون، توسط منصوبین مستقیم و غیرمستقیمِ "ولایتِ مطلقه‌یِ یک نفر" است که قادر است هر گونه نقد و فعالیتهایِ گروهی ایرانیان مستقل را، به تشویشِ اذهان عمومی و براندازی محکوم کند، و ضمنا تمام چارچوبها و تعاریف مبهم قانونی را به مصلحت و ضرورتِ "حفظ نظام از اوجب واجبات است" در ید مطلقه خود و منصوبین خویش تعیین کند، بنابراین هدف اصلاح طلبان و اعتدالگرایان به جز شعارهای ناممکن و غیرقانونی چه می‌تواند باشد؟
.
پرسش: مگر بر اساسِ این قانون اساسی، میتوان به ایرانیان محذوف از حق مسلم مالکانه، حقِ مشارکت در مدیریت منابع ملی کشورشان را داد؟ مگر بدون تفتیش عقاید و تبعیت ایدئولوژیک الزام آور به ولایت مطلقه فقیه، و نیز بدون اعلام دروغین به پیروی از ادیانِ قانونی طبق تعریفِ منصوبین رهبری، میتوان از حقوق ملی برخوردار بود؟ مگر طبق قانون اساسی، حق مالکانه‌ی ایرانیان فارغ از ایدئولوژی دولتی محترم است؟ اگر چنین است، پس چرا نمی‌توانند به مجلس شورای ملی راه یابند؟ پاسخ روشن است: چون قید "ملی" در سال 68 به "اسلامی" تبدیل شد! فارغ از معنایِ غلطِ اسلام و نیز فارغ از ناممکن بودنِ حکومت اسلامی. اما علی‌رغمِ این کودتا اندر کودتایِ معنویِ ابتدای انقلاب، به باورم تثبیتِ قدرتِ متمرکز در قانون اساسی، با تبدیل مجلس شورایِ "ملی" به مجلس شورای "اسلامی" در سال 68، و نیز افزایشِ قدرتِ "ولایت فقیه" به ولایت "مطلقه" فقیه، صادقانه‌ترین رفتارِ نظام از ابتدایِ انقلاب تاکنون بوده که در جهت تبدیلِ یک "جمهوریِ دروغین" به‌یک "حکومتِ مطلقه‌یِ راستین" رخ داده است، تا رویکردِ پارادوکسیکال و ضدِ ملی خود را عملا یکپارچه، متمرکز و قانونی کنند (که کردند!). نادیده نباید گرفت که اصولگرایان و رهبرشان بصورت ایدئولوژیک به "تقیه" معتقدند! بنابراین کاربرد لفظ ملت به جای امت توسط آنان یک تاکتیک ایدئولوژیک می‌تواند باشد و حَرَجی بر آنان نیست اگر کتمان کنند و یا دروغ را جای راست به‌کار بندند، چون باورشان ادایِ تکلیف است، نه خوش‌آمدِ مردم!
اما کاربردِ واژه‌ی ملت و ملی توسط اصلاح‌طلبان و اعتدالگرایان، برخلافِ ادعای آنها، آیا القاء یک دروغ حقوقی به ملت و اذهان عمومی و جهانیان نیست؟
اگر به ادعایِ دروغینِ اصلاح طلبان طبق قانون اساسی بر کشور و منابع ملی نظارتِ مستمرِ مردمی و ملی حاکم بود، و کُلّ قدرت و منابعِ یک کشور در یدِ مطلقه‌یِ قدرت "یک نفر" نبود، دیگر چه لزومی داشت دنیا تا این حد از فعالیتِ انرژی هسته‌ایِ قابل کنترل توسط آحادِ مردم که همواره در معرضِ نقد و تصمیم‌سازیِ عمومی و منافعِ مستقیمِ مردمی و ملی است، بترسد؟ در واقع تمام این هزینه‌هایِ 37 ساله و تحریمها، به دلیلِ اعمالِ قدرت متمرکز فراملی نهادینه در قانونِ اساسی ماست که فارغ از اراده ملی قادر است با ادبیاتِ غیردیپلماتیک و خشن با غیرخودیهای داخلی و خارجی برخورد کند، و سالها پنهان از دیدِ مردم و سازمانهایِ بین‌المللی فعالیتی کند بر خلافِ تعهداتِ بین‌المللی، که با توجه به سوابق مسئولین نظام ممکن است امنیت جهان را هر آن به‌خطر بیندازد؛ که توسعه‌ی روابط بین‌الملل و امنیتِ نسبی دنیا با نظامِ زنده‌یِ دموکراتیکِ منسجم و یا یک دیکتاتورِ سرسپرده با مخالفینِ غیرمؤثر و اندک (مثل عربستان) سنجیده می‌شود، نه نظامِ غیردموکراتیکِ غیرمنسجم و بی‌ثباتی که میزان زندانیان سیاسی و اعدام‌ها و مخالفین سیاسی‌اش بسیار است و بنا بر قدرت غیرملی قانونی، همواره قلع و قمع می‌شود، و هیچگونه نظامِ مردمی بر اقتصاد و سیاستش حکمفرما نیست تا اعتبار و ثبات را تضمین کند!
.
چرا اصلاح طلبان منافقند و اصولگرایان صادقند؟
به باورم بین سه گروهِ درون حکومت یعنی اصولگرا، اصلاح طلب و اعتدالگرا، اصولگرایان صادق‌تریند و تحتِ حمایت‌هایِ قدرتِ مطلقه‌ی رهبری، هر چه می‌کنند قانونا موردِ حمایت قرار می‌گیرند، چرا که تکلیفشان با خود و قانون و پیروی مطلق از هدایتهای پیدا و پنهان رهبری معلوم است، و خودسری تهمتی بر آنهاست! در قاموس قانون اساسی و اصولگرایان، حدود قانون را رهبری توسط منصوبینش تعیین میکند! اصولگرایان 37 سال است که با تبعیت از مقام مطلقه ولایت فقیه و رهبری از مزایایِ امنیتِ قوایِ نظامی، انتظامی، قضائی، و بیتِ رهبری برخوردار بوده‌اند! 37 سال است که چماقداران و لباس شخصی‌های منسوب به خودسر، توسط رهبری رسوا نشده‌اند و همواره مورد حمایت قرار گرفته‌اند! نه اینکه از چنگ حافظان امنیت قِسِر در رفته باشند! که در این صورت امنیت ملی شعاری بی مسما خواهد بود! این مشهود است که همواره آنان که خودسر نامیده میشوند با سلاحهای سرد و گرم ( مثل چماق، چاقو و قمه، باتوم و تفنگ) با شعار تبعیت از ولایت مطلقه فقیه، همواره تحت پوشش بسیج و نیروهای امنیتی و حزب الله و انصار و ... از امنیت قوای نظامی برخوردار بوده‌اند! آنها در هر لحظه و هر کجا بر خلاف سایر مردم، حق تظاهرات بدون مجوز دارند! آیا این به منزله‌یِ مورد حمایت و تائید بودن رهبری نیست؟ البته چماق و باتوم و اسلحه از ابزارهای اجرایِ حکم شفاهیِ قانونی در هنگام فتنه است! پایِ حفظ نظام که باشد دادگاه صحرایی و حکم شفاهی از ملزوماتِ استقرار امنیت نظام است که طبق تشخیص مقام رهبری میتواند لازم الاجرا باشد. حضور مسلح به سلاح سرد و گرم بسیجیان و حمله کنندگان به سمپاتها و تشکیلات فعالین سیاسی و تجمعات و سخنرانی‌ها از ابتدای انقلاب تا کنون بهترین دلیل بر مدعاست. یکی از آخرین حمله‌هایی که در امنیت نیروهای انتظامی انجام شد، حمله به مطهری در ماه اخیر بود. مسلما اگر اقدامات آنان از ابتدای انقلاب تا‌کنون خودسرانه باشد یک بار هم که شده باید اینان رسوا میشدند، و برای همیشه بساطشان جمع میشد! بنابراین بقای آنها به معنایِ فرمانبری آنهاست نه خودسری آنها. آنها دقیقا میدانند چه می‌خواهند و قابل کنترلند!
.
اما اصلاح طلبان و اعتدالگرایان معلوم نیست چه می‌خواهند؟! خودسر آقای خاتمی است که علی‌رغم اعتقادش به قانون اساسی، امربرِ خوبی نیست و ممنوع التصویر است! آنها حتی با میلیون‌ها طرفدار و تظاهرات‌کننده در سکوت، به شیوه واقعه‌ی مسجدِ دوشمشیره در افغانستان در لت و کوب کردن فرخنده، آن‌چنان سرکوب می‌شوند که آثارِ فتنه‌خواندشان تاکنون پابرجاست! این بیانگر عزمِ جدیِ قدرتِ‌مطلقه در تائیدِ نیروهایِ گوش‌به‌فرمان، و انکارِ گرایش‌هایِ مردمِ مستقل است. به استثناء چند مورد بازی‌هایِ کلامی، ایشان همواره در باور و عملکرد خود صادق بوده‌اند و در حفظِ قدرت قانونی از هیچ عملی خودداری و مضایقه نکرده‌اند و همواره صراحتا قدرت مطلقه‌ی قانونیِ خویش را برای حفظ نظامِ پیروِ خویش به‌کرسی نشانده‌اند! ایشان کاملا قانون‌مدارند و تاکنون از تمامِ حقوقِ قانونیِ مطلقه‌یِ خویش در مملکتِ همیشه در بحران استفاده کرده‌اند! معطل نگاه‌داشتنِ بخشی از قانون و تعبیر و تفسیر موضعی آن در شرایط بحرانی از اختیاراتِ قانونیِ ایشان است. قانونِ اساسی همین است ولاغیر! معلوم نیست اصلاح طلبان چرا آدرس را اشتباهی می‌دهند و القاء میکنند که قانون اساسی، قانونی مطلقا مردمی است؟ مردمسالاری دینی به روایتِ قدرتِ مطلقه همین می‌شود! این که تعجب ندارد! به باورم این اصلاح طلبان و اعتدال‌گرایان هستند که قانون‌گریزند! و به لطایف‌الحیل زیرِ بارِ مطلقِ قدرتِ مطلقه نمی‌روند! اما خود راقانون مدار می‌نامند! کدام قانون؟ قانونِ اساسی یا قانون توی ذهنشان؟ این پرسشی است که باید پاسخ بگویند و مردم را از شبهه به درآورند تا مردم تکلیف خود را بدانند و به دروغ و سرابی نیروهای‌شان تلف نشود! مردم باید بدانند آیا حاضرند تمامِ حقوق و اراده‌یِ خود را بصورتِ دربَست به یک نفر بسپارند، و یا باید در جهتِ استقرارِ مردمسالاری واقعی، قانونِ اساسی را از حبس و حصرِ نسلِ گذشته رها ساخته و به نفع‌ِ اراده‌یِ زنده‌یِ خود و نسل‌هایِ بعدی تغییر دهند؟!
.
به باورم اصلاح طلبان تاکنون همواره گفتار و رفتارشان مبهم، متضاد و حتی منافقانه است! به ایرانیان خارج از ایران اهمیت میدهند برایِ تخصصِ برده‌وار و ثروتشان، نه اراده ملی‌شان. آنان نمی‌خواهند اقرار کنند که آن قانونی که در سر دارند سفسطه‌آمیز و پارادوکسیکال است! منافقند چون هم سر در اصولِ قانون اساسی دارند و هم موردِ حمایتِ قدرت مطلقه نیستند! در واقع اصولگرایان در قالبِ ظرفیتهایِ قانون اساسی حرکت می‌کنند چون همواره بدونِ هیچگونه اختیاری در استقلالِ رای همواره به تعاریفِ منصوبینِ ولایتِ مطلقه فقیه از قانون اساسی توسطِ شورایِ نگهبان، قوه‌ی قضائیه، سپاه و سایر منصوبین مستقیم و غیرمستقیمِ رهبری تن میدهند! گیریم در دور باطلِ انتصاب و انتخابِ قانون اساسی که از اختیاراتِ رهبری است! اما اصلاح طلبان تابع چشم و گوش بسته‌یِ رهبری و سازوکار قانونی قابل انعطاف به تشخیص مقام مطلقه نیستند. بنابراین رفتار متناقضشان بین شعار و عمل در تبعیت از قانون دروغی بیش نیست! براستی چرا به تدوام این دروغ اصرار می‌ورزند؟ و امتِ تحت فرمان رهبری را ملتِ مستقل می‌خوانند؟ مگر قانون اساسی برای ملت استقلالِ رائی قائل است؟ پس چرا نمیتواند ایدئولوژی و لاقیدی خود را به دین حکومتی و هر گونه ایدئولوژی تعیین کند؟ چرا نمیتواند دینِ خود و فرزندان و کشور خود را بر خلاف قرائتِ رهبری تعیین کند؟ چون قانون اساسی از 37 سال پیش اراده ملی را غصب کرده است و این مصادره قانونی است. و اصلاح طلبان به این غصب قانونی معتقدند اما به الزام آور بودن حدود و تعریفش توسط قدرت مطلقه فقیه (رهبری) معتقد نیستند! آنها به تعاریفِ حدودِ دینِ شورایی معتقدند! در واقع هر سه گروه، در بازی با دینی که اکراهی در آن نیست و کسی جز خدا حق تعریفش را ندارد، بر مبنایِ احکامِ دوران بدویت و بربریت ( که در زمان خودش مفید بوده است نه تمام دورانها بویژه در دوران مدنیت)، با تعمیمِ احکام زمانی-مکانی به فرازمانی-مکانی، برای دینِ پس از پیامبر، رسالتی اجتماعی قائل شده اند که هیچ دلیلی بر تکلیف بودنش برای فقهایی که خود به خود مدرک قبولی میدهند، ندارند! اما یکی به شورای فقها متوسل شده، و دیگری به نائب امام زمانی که مدرکی و بیعتی زنده بر آن ندارند، جز تائیدِ منصوبین یک نفر که توسط منصوبین همان یک نفر منصوب شده است!
آیا اصلاح طلبان جاهلند، و یا به اهداف خویش اشراف و معرفت دارند؟ به باورم آنها یک بام و دو هوا دارند و از تمام اقشار دیگر بیشتر دروغ می‌گویند! (هم به مردم و هم به تمامیت‌خواهان در حکومت -هر چند به ناگزیر-) حتی از گروهِ تمامیتخواهان و احمدی نژاد که تنها به مردم دروغ می‌گویند، اما بین خود در حکومت سلطه صادقند! که به باورم در شرایط تحریم، آنچه به فساد و دروغ و اختلاس متهم شدند، بفرموده تاکتیکی برای دور زدن شرایط ناگزیر بود و نیتی جز ادایِ وظیفه و تکلیف در شرایط بحرانی نبود!
خیلی مایل بودم از کسی که خود را اصلاح طلب میداند بپرسم، اصلاح طلبان قرار است در چارچوب این قانون حرامخوار از حقوق ملی، چه چیزی را اصلاح کنند؟ اصولا این عنوانِ اصلاح‌طلبی که بدان افتخار می‌کنند یعنی چه؟ این چه عنوانی است که کسی به اصول آن بصورت شفاف آشنا نیست؟
با توجه به اینکه طبق قانون اساسی ایرانیانی که به یکی از ادیان قانونی به روایت حکومت معتقد نیستند، و نیز ایرانیانی که حاضر نیستند در بیان باورهای قلبی خود تفتیش عقاید بشوند، از حقِ انتخاب شدن در نظامِ تصمیم گیری و تصمیم سازی در مدیریت منابع ملی و در نظام قانونی کشور خویش محرومند! و نیز با توجه به اینکه طبق اصل 12 قانون اساسی مذهب مردم ایران الی الابد شیعه اثنی عشری شناسایی شده است و تعیین حدود آن نیز در دستان یک نفر حبس شده است، بنا بر این: حق و اراده نسل نیامده از پیش سلب شده است، لذا حقوق ملی از منابع ملی با حذف ایرانیان مستقل از ملکی مشاع حذف شده است و این به معنای تصرف قانونی در حق مسلمِ مالکانه‌یِ مردم ایران است و چنین قانونی مجوزِ تصرف در حقوق و اراده‌یِ ملی ایرانیان و حق حرامخواری را به حکومت و دولت می‌دهد، بنابراین اصلاح‌طلبان در چارچوب چنین قانون حرامخواری قصد دارند چه چیزی را اصلاح کنند که قرار است تحولی اساسی در نظام حقوقی ملت ایران رخ دهد؟!
ای‌کاش اصلاح‌طلبان با صداقت اصول اعتقادی خود را بیان میکردند و به تشخیص مردم اعتماد می‌کردند و نمی ترسیدند که با بیان حقیقت از میدانِ قدرت حذف خواهند شد! آنان در هر صورت از میدان حذف شدند! بدون اینکه بر معرفتِ مردم در فهم قانون اساسی بیفزایند که مراد از مردم در قانون اساسی "ایرانیان مستقل" نیستند! و قانون اساسی با حذف حق مردم قانونی حرامخوار است. شاید این میتوانست بهترین دستآورد آنان باشد.
آیا هیچ اصلاح طلبی می‌داند قرار است بصورت قانونی چه اصلاح بنیادی صورت بگیرد که این حرامخواری قانونی پایان یابد و ضمنا متهم به براندازی نشود؟ اگر آری چگونه و از چه راهکاری و طبق چه مکانیسمی؟ اگر نه! پس ادعایشان برای شعارِ غیرقانونیِ "ایران برای ایرانیان" چیست؟
آیا کسی هست بداند؟
.................................
خیام ابراهیمی
13 خرداد 1394

رنگ‌بـــازی

رنگ‌بـــازی
======
رویِ بومِ روزمرگی
با نگاهی به چـــوب‌خط‌هایِ زردِ شکسته 
خطِ سُرخی می‌کِـشَــم
بر چــــند مثلثِ قهوه‌ایِ باقی
بینِ آشپزخانه و اتاق‌خواب و مَبــال
پیش از آن‌که
بیش‌تر از پیـــش
سـیـــاه و
خط‌خطی شوم.
من
نارنجِ سبزِ کوچکی را
همواره در جیبم خواهم‌فِشُرد
تا در جشنِ ختنه‌سورانِ فرزندانِ ایراندُخت
در آغوشِ نقاشِ صحنه
متلاشی شود...
...شاید زندگی
نارنجی شود!
..................
خیام ابراهیمی
10 خرداد 1394
عکاس: خیام ابراهیمی
(اتوبان کرج- بهار 1389)

پروانه‌هایِ فردا

پروانه‌هایِ فردا
========
درونِ قاب‌ها
تَـلَـنـبــــار
می‌لولــــند لاروها
در امنیتِ ردیفِ تابوت‌هایِ چوبی
از تخته‌پاره‌هایِ کشتیِ نــــوح.
هر شب
میــانِ پِـچ‌پِچه‌یِ پیله‌هــا
تار و پـــــودِ کَفَنی را رشته می‌کنند نـَــرم نـَــرم
به بزاقِ سردِ دهانی که تـــــار می‌تنید روزی گــــرم
به نیشِ نفرتی که برگ‌هایِ ســــبز را دِرو می‌کرد روزی به مِــهر
در آرزوهایِ رنگ‌رنگِ بالی ظـریــف
در خاطراتِ پروازی روحانی
و از روزنِ خالی از منقارِ کلاغی رَبّانی
که سَرَک می‌کشند دزدانه
در رؤیایِ پروانه‌گی...
وَ من
به انفجــــارِ سُرخِ چـنـد بُـــــغض می‌اندیشم
در چین و تابِ خمــــوشِ تن‌پوشِ ابریشمی
و به کِرم‌هایِ شادخواری می‌نگرم
که در نشخوارِ برگ‌هایِ سبزِ تاریخِ پیله‌وَران
شعر می‌سرایند چپ و راست
به راهِ ابریشمی
خِــــرچ خِـــــرچ
سپید و سیاه...
زنده‌به‌گورانی، که هر شب
دسته‌گلی از غزل‌هایِ برزخ می‌چینند و
هر سپیده‌دم
به مزارِ هم تقدیـــــم می‌کنند با عشق
به رثـــایی، به ثــنایی...
وَ تمــــــــامِ روز می‌خوابند
لابه‌لایِ شـــــاخ‌ســـارِ طوبایِ شبی دیگر
میانِ تدبیرِ زبانه‌هایِ امیدی دِگـر
دایره در دایره
در دورِ باطلِ هزار پیله‌ و پیله‌وَر
که ره به آسمانی نمی‌برد
مگر در طرحِ رنگ‌رنگِ پروانه‌ای
بر آبیِ ابریشمِ تن‌پــوشی
که بــــــالِ پرواز نمی‌شود، هرگز!
در قـابی ســـبز.
.....................
خیام ابراهیمی
4 خرداد 1394

دوچرخه‌یِ عوضی

دوچرخه‌یِ عوضی
رازِ رهائی از حق‌به‌جانبی و مطلق‌گرائیِ بُت‌پرستانِ بُت‌شکن، با دوچرخه‌یِ عوضی
=============================================
آیا توانِ همزیستیِ مسالمت‌آمیز را داریم؟ یک مطلق‌گرا و حق‌به‌جانب، آیا با سرودن از عشق و محبت و انسانیت و عدالت، لافی گزاف زده و دروغی بیش نگفته؟!
(دوستانی که حوصله‌یِ خواندنِ این نوشته را ندارند، در صورتِ تمایل می‌توانند به توضیحِ بند 9 این نوشته و تماشایِ این ویدئویِ جالب در لینک انتهایی و یا اولین کامنت بسنده کنند؛ تا به وجودِ یک دوچرخه‌یِ عوضی که مانعِ عشق و همزیستی‌مسالمت آمیز است احتمال دهند!)
به شهروندانِ اسیر و آلوده در ارواحِ مطلقگرایانِ داعش‌مسلکِ تمامِ زمان‌ها و مکان‌ها!
.......
خشونت، نتیجه‌یِ احیاء و تشدیدِ اصولگرایی حق‌به‌جانبانِ مطلقگراست، که مانعِ همزیستیِ مسالمت‌آمیز در زندگی خصوصی و اجتماع است. در بسترِ جبر جغرافیا و تاریخ، استعمار با تقویت و پاشیدنِ انواعِ تخمهایِ اصولگرایی در خاورمیانه، با جایگزینیِ اسلحه به جایِ قدرتِ نفت، زندگیِ من و شما و ساکنین را با کمکِ خُلقیاتِ خودمان به آتش کشیده است، تا زندگیِ مسالمت‌آمیز را تجربه نکنیم!
اگر می‌خواهیم خود را از این بلای خانمان‌سوز برهانیم، باید از این دوچرخه‌یِ عوضیِ موروثی پیاده شویم. تابرایِ فقدانِ عشق و مهرورزی شعر نسرائیم و ناله سرندهیم.
در خویش...در خانه‌یِ خویش...در وطنِ خویش...و در جهانِ خویش.
.
.
1- دوچرخه‌یِ عوضی و موروثیِ آقاجانمان!
دوچرخه‌یِ عوضی،دوچرخه‌ای است که با استفاده از یک چرخ‌دنده‌یِ معکوس بین فرمان و چرخ، وقتی فرمانش را به راست بچرخانی، چرخش به چپ می‌پیچد! آقا جانمان از روز تولد ما را سوار این دوچرخه عوضی کرد و فرمانش را به دست ما داد و ما هر چه طبق فطرت و ذات خویش به چپ و راست پیچیدیم دوچرخه عوضی رفت، و ما از همان اول پنداشتیم دوچرخه یعنی این... و به آن عادت کردیم و نفهمیدیم که صراط و قانونِ چرخ‌دنده، مستقیم نیست و عوضی است. از همان ابتدا ما بر خلاف اراده بار آمدیم و گاه که ناخودآگاه تعادلمان بر هم می‌ریخت و اعتراض می‌کردیم، به‌جهالت و کفر متهم می‌شدیم و از ارث محروم. پس همین شد که همواره لال مردیم و به این لال‌مُردِگی عادت کردیم.
آقا جانمان که بزرگِ خاندان بود، برای اینکه حرفش دو تا نشود، حاضر بود تک تکِ تمام اهل فامیل را مثل موشی از دُم بگیرد و رویش بنزین بریزد و به آتش بکشد و پایِ وافورش به‌نظاره بنشیند و تا نفر آخر به ریشمان بخندد!... بر خلاف سقراط، برای او حتی کوتاه آمدن از یک بادِ گلو، جامِ شوکران بود! او همزیستیِ مسالمت‌آمیزِ خدا با بندگانش را کفر می‌دانست!...او خود را سایه‌یِ خدا می‌دانست!
(بخشی از داستانِ تکراریِ "بت‌شکنی که بُت شد"!)
.
(هدف از این نوشته، دست‌یابی به الگوئی برایِ رهایی از اصولِ حق‌به‌جانبانه‌یِ مطلقگرایی جهتِ همزیستیِ مسالمت‌آمیز با شریکانِ ملک مشاع است.)
.
2- آیا شما به "حق‌به‌جانبی"، "داعش‌مَسلَکی" و بُت‌پرستی عادت دارید؟
"داعش‌مَسلَکی" الزاما نیازمندِ شمشیری از رو علیه غیرِخودی‌ها نیست! بلکه می‌تواند چون روحی مُخرّب، در باورهایِ کور و عادات و آدب و سنن و فرهنگ یک جامعه ریشه دوانده باشد، و خود را در مبادلاتِ روزمره از خانه تا نهادهایِ اجتماعی، به کرسی نشانده و بازتولید کند!
عاداتِ مُخرّب، همچون قوانینِ مُخرّب، مانع از حیاتی زنده و بالنده(طبقِ الگوریتمی پوینده)، برایِ نیل به هنرِ همزیستیِ مسالمت‌آمیز در جوامع‌اَند. داعش‌مَسلَکی از حق به‌جانبی آغاز می‌شود که تنگ‌نظرانه همچون بُتی محدود، غیرخودی را به نامِ باطل در خود جای نمی‌دهد و بَرنمی‌تابد و می‌شکند و جامعه را در بن‌بستِ چال می‌کند!
.
آیا در زندگیِ فردی، و خانوادگی و اجتماعیِ خود، برایِ همزیستیِ مسالمت‌آمیز، با بُن‌بست و چالش‌هایِ لاینحل و دنباله‌داری مواجهید؟
آیا در همزیستیِ مسالمت‌آمیز با دگراندیشانی که به رنگِ شما در نمی‌آیند، ناموفقید؟
آیا حقوقِ فردی و اجتماعیِ شما موردِ تعارضِ دیگران قرار می‌گیرد؟
آیا شما به حقوقِ فردی و اجتماعیِ دیگران تعارض می‌کنید؟
آیا برایِ حفظِ تعادلِ خود در خانواده و اجتماع، مجبور به تن‌دادن به دروغ، فریبکاری، ریاکاری، تجاوز به سلایق و حقوقِ مسلمِ دیگران و احیانا ارتکاب به رفتار ضداخلاقی و جنایت هستید؟
آیا دست‌شستن از عاداتِ موروثی در خَلوَت و جَلوَت، و در خانه و جامعه، برایتان ناممکن است و از دریافتِ حقیقت حالتان به‌هم می‌خورد؟
آیا حقیقت نزد شماست و دیگران باطلند؟
اگر پاسختان به پرسش‌های یادشده مثبت است، شما در جامعه‌ای بت‌پرست، آلوده به ویروسِ بُت‌پرستی زندگی می‌کنید! و سزاست که هر چه زودتر به فکر سلامت و رهایی از این بیماریِ مسری و مزمن باشید! البته این مهم به‌تنهایی قادر نیست ساختارِ منجمدِ یک جامعه‌یِ داعش‌مَسلَک و بُت‌پرست را در هم ریزد، اما می‌تواند رویکردِ هر فرد را تغییر دهد، تا به‌راحتی تن به اِعمالِ قدرتِ ابوبکر ‌بغدادی‌های هر نهادِ اجتماعی که شما در آن حضور دارید ندهد! و نیز خودتان یک ابوبکر بغدادی در خانه و جامعه نشوید!
اگر بپذیریم که: "زندگی یعنی حرکتی ارادی به سویِ هدفی مشخص"، و "مرگ یعنی سکونی عاری از اراده در بی‌هدفی"، آن‌گاه حیات و زندگی در اجتماعیات می‌تواند معنادار باشد. بر این مبنا وقتی در اجتماعیات هدفِ حیات اشتباهی در نظر گرفته‌شده و یا طراحی شود، آن‌گاه فرهنگِ ملیِ آن جامعه در همان مسیر اشتباه شکل می‌گیرد! و روحِ آحادِ جامعه مجزا از آن جامعه نخواهدبود!
.
3- باورها و عاداتِ کورِ بُت‌پرستان، و تعادل و امنیتِ میلی.
به باورم وقتی هر نوع جهان‌بینیِ فردی به یک ایدئولوژیِ اجتماعی فروکاسته می‌شود، بر اساسِ تعاریفی قطعی نسبت به هدفی کاذب و گمانی برای هستی، جامعه به تولید بُت و بت‌پرستی دچار می‌شود؛ و بت‌پرستان در بت‌خانه‌یِ فرقه‌هایِ مختلف به بازتولید بُت و بُت‌پرستی اقدام می‌کنند. چه خودآگاه و چه ناخودآگاه. و دیگر این مهم نیست که بر بت خود نام هُبَل بنهند و یا الله. ابوبکر‌بغدادی‌های طول تاریخ به اندازه کافی این را اثبات کرده‌اند... و ماجرا همچنان در لباسهایِ سیاه و سپید و رنگارنگ ادامه دارد.
"بُت‌پرستی" و "دُگم‌اندیشی" همان ایمانِ کورِ موروثی است که خدایش مرده و زندانیِ تفسیرِ پرده‌دارِ اعظم است. وقتی بُت‌پرستی به هر نیت خیرخواهانه، جاهلانه و یا خیانت‌کارانه، توسطِ سلاطین قُلدُر، در عُرف و قانون، تثبیت شده و موروثی و اِلی‌َالاَبَد حقنه می‌شود، آن‌گاه بتدریج باورهایِ اجتماعی همچون عاداتِ کوری فرهنگ می‌شوند؛ و ترکِ نابهنگامِ عادت موجبِ مرض است! مسلما این مرض آسیب زاست. عادات بد و به ظاهر خوب و بد ما، بر خلافِ خودآگاهی ما مبتنی بر اراده‌ای پویا عمل می‌کنند. عاداتِ کور می‌توانند موجبِ تعادلِ کاذب روح و جسم شوند. و کنار گذشتن نابهنگامِ آنها می‌تواند باعثِ بر هم ریختنِ همان تعادلِ کاذب شود. تعادلی ارزشمند است که خودآگاهانه و در راستای سلامتِ جسم و روح باشند.
در اجتماعیات، عاداتی که مانع از خودآگاهیِ معرفت‌بار و معنادار و پایدار‌ِ تمامِ آحاد جامعه می‌شوند، عاداتی هستند که مانع همزیستیِ مسالمت‌آمیزِ تمامِ صاحبانِ اصلی ملکی مشاع به‌نام وطن‌اَند. و برهم زدنِ دفعتیِ این عاداتِ کور، موجبِ برهم ریختنِ تعادلِ معتادان می‌شود.
به دو نمونه در ادبیاتِ داخل و خارج اشاره می‌کنم:
الف) مولوی در دفتر چهارم مثنوی مولوی از دباغی حکایت می‌کند که هنگام گذر از بازار عطاران، دچار حالت تهوع شده و بیهوش می‌شود و حتی با گلاب و عود و عنبر به هوش نمی‌آید، تا این‌که یکی از برادرانش از راه می‌رسد و با مقداری مدفوع دباغ را به هوش می‌آورد. مولانا مقصود خود را از بیان این حکایت اینگونه توضیح میدهد که: از آن رو که مشام دلِ حق‌ستیزان با بویِ جان‌بخشِ حقیقت اُنس ندارد، آن روایحِ جانفزا را برنمی‌تابند و از آن گریزانند و دل در گروِ افکارِ بی‌اساس و مبتذل می‌نهند.
"بت‌پرستی" تحتِ لوایِ دینی که متولیانش خدایش را برای هدایت بندگانش، قادر و زنده و نزدیکتر از رگِ گردن ندانسته و جایش را در فطرت حنیف و وجدان بیدارِ آحاد جامعه نمی‌دانند، و خودسرانه خویش را پرده‌دارِ انحصاریِ بُتی به‌نام خدایِ مرده و دینش می‌دانند، ریشه در "حق‌به‌جانبیِ موروثیِ "داعش‌مسلکانی" دارد که برای جهان هدفی گمانی را جعل کرده‌اند به‌نام سرسپردگی و بندگیِ مردم از فقهایِ خودسر، به قصدِ استقرار عدالتی که از شناختش ناتوانند، چراکه به وسعتِ وجودی و تکلیف بندگانِ همان خدای زنده آگاه نیستند! ( لایکلف الله نفسا الا وسعها= تکلیف نمی‌کند خدا به کسی، مگر به اندازه‌یِ وسعتِ وجودی‌اش). آنها حتی فرقی میان "عدالتِ ناممکن" و "قسطِ ممکن" قائل نیستند.
.
ب) جیمز جویس در کتاب «چهره مرد هنرمند در جوانی» پسرکی عینکی را به تصویر می‌کشد که مدام مطیع پدر و مادر و نظام کلیسایی و معلمان مدرسه‌اش است. او به خاطر عینکی که به چشم می‌زند با بچه‌ها فوتبال بازی نمی‌کند. اما یک روز این عینک به‌طور اتفاقی می‌شکند و پسرک با کمال تعجب متوجه می‌شود که بینایی‌اش هیچ نقصی ندارد و بدون عینک هم می‌تواند دنیای اطرافش را ببیند. منتقدان آثار جویس، عینک را نمادِ نگاه بسته و فیلتر‌شده یا باورهایِ کوری می‌دانند که چشمِ عقل را پوشانده‌اند.
اگر در محیطی که در آن زندگی می‌کنید، موانعی نهادینه، از پروسه‌یِ کشف و رشدِ خودآگاهیِ فردیِ شما جلوگیری کرده و از اِعمالِ قدرتِ شما در حقِ مُسَلّمِ‌تان در حیاتی سالم پیش‌گیری می‌کند، آن اجتماع دارایِ عادات و باورهایِ کور، قفل‌ها، موانع و تابوها و بتهایِ جامدی است که مانعِ شکوفایی شما به عنوان انسانی است که باید به عنوان یک فرد مسئول در حل مشکلات خود و اجتماعِ خود نقشی مؤثر داشته باشد. اولین حق مسلم هر انسانِ آزاده از سیطره‌یِ بت پرستی، بهره‌مندی از قدرت تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری در اعمالِ حق مالکانه در ملکِ مشاعی به نام کره خاک و در مقیاسی محدودتر در وطن است. شما شریک در منابع طبیعی کره خاک و وطن و ملک خصوصیتان هستید، و هیچ قدرتی نمی‌تواند شما را از اعمالِ حقِ مسلمِ انسانی‌تان بازدارد، مگر به زور و اجحافی مبتنی بر راه و روشی "تاریخ منقضی" و مرده و دُگم، و الگوریتمی از پیش طراحی‌شده!
.
4- الگوریتم:
"الگوریتم" مجموعه‌ای متناهی از دستورالعمل‌ها است، که به ترتیبِ خاصی اجراء می‌شوند و مسئله‌ای را حل می‌کنند. این مسئله می‌تواند چگونگیِ مهره و ابزار شدنِ شما و نابودیِ یک ملت باشد، میتواند چگونگی استحاله یک ملت به یک اُمّتِ داعشی باشد، و یا روشی استعماری باشد برای تخصیصِ منابعِ ملی یک ملت به اجنبی‌ها و یا عدمِ تخصیص‌اش به صاحبانِ اصلی و شهروندانش. این الگوریتم می‌تواند چگونگی تعریف و تامینِ یا عدمِ تامینِ امنیتِ فردی و ملی باشد؛ و یا می‌تواند چگونگیِ قانون‌گذاریِ مردم‌سالارانه یا فردگرایانه در تمام شئوناتِ زندگیِ اجتماعی شما باشد! به عبارتِ دیگر یک الگوریتم، روشی گام به گام برای حلِ مسئله است. اگر شما به این الگوریتم اشراف نداشته و یا اشتباها به آن اعتماد کنید، با سوء تفاهم مقدماتی ممکن است از مقصدی مغایر با خواست ابتدائی خود سردربیاورید. یعنی شعار استقلال بدهید اما وابسته شوید. شعار آزادی بدهید اما برده شوید؛ شعارِ حق‌طلبی بدهید اما بر باطل باشید. آنچه شما را از یک انسان حاکم بر سرنوشت خویش به یک ابزار تبدیل می‌کند میتواند شبیه یک "دوچرخه‌یِ عوضی" باشد!
"دوچرخه عوضی" مرکبی است که ظاهرا شما صاحبش هستید اما شما را به مقاصدی بر خلافِ اراده‌تان رهنمون می‌کند.
.
5- الگوریتمِ دوچرخه عوضی:
دوچرخه‌یِ عوضی،دوچرخه‌ای است که با استفاده از یک چرخ‌دنده‌یِ معکوس بین فرمان و چرخ، وقتی فرمانش را به راست بچرخانی، چرخش به چپ می‌پیچد. و در بیانی عام‌تر: اگر فرمان را به هر سو بچرخانید معلوم نیست چرخ به کدام سو می‌چرخد! یعنی چرخدنده یا عوضی و برخلافِ اراده شماست و یا هرزه و نامعلوم و گنگ است. و به دیگرسخن، وقتی شما راهی راست را اراده می‌کنید اما فیلتری سلبی-درونی و ناخودآگاه، و یا بیرونی و خودآگاه، به نامِ پرده‌دارِ بتخانه با دستکاری و تفسیر خود، راهِ شما را به چپ و راست منحرف و شما را از اِعمالِ ایجابیِ اراده‌یِ خودتان به سویِ منافع خود گمراه می‌کند، و شما خیال می‌کنید زندگی یعنی ادایِ نقشی برجسته برای تسلیم به حقیقیت. حال آنکه تن دادن به این الگوریتم در رابطه‌یِ شما، جز اربابی زمینی به جایِ رب و پرودگاری آسمانی، و جز برده‌یِ باطل به جای بنده‌یِ حق تولید نمی‌کند.
.
پیچ رگلاژ و چرخ‌دنده‌یِ قانونیِ کنترل از راهِ دور.
تمامِ دیکتاتورهایِ طولِ تاریخ نیز بر همین دوچرخه‌یِ عوضی سوارند! در ظاهر دوچرخه متعلق به کارفرمایی به نامِ مردم است و حکومت خود را امانتدار و کارگزار مردم می‌خواند! اما نیاتِ مورد پسندِ خود را بر قواعدِ و قوانینِ حقوقی رابطه‌‌‌یِ کارفرما و کارگزار بار می‌کند! یعنی در حل کردنِ مسائلِ اجتماعی، یا از چرخدنده‌یِ ایدئولوژی و الگوریتمی ثابت و غیرقابلِ انعطاف استفاده می‌کند که ربطی به اراده‌یِ زنده‌یِ مردم ندارد (همچون حکومتِ داعشیان و کمونیستها)، و یا از پیچ رگلاژ قواعد و الگوریتمی هرزه بهره می‌برد که مردم مدام در حال مغبون شدنند (همچون حکومتهایِ اسلامیِ معتقد به تقیه و تفسیر، در طولِ تاریخ). این دوچرخه دارایِ الگوریتمی است که در مدیریتِ اجتماع، همواره در آن، حاکم نقشِ "کارفرما و ارباب" را دارد، و مردم نقشِ "کارگزار و رعیت" را دارند؛ هر چند حاکم در ظاهر مدعی باشد: حکومت "کارگزار" است، و مردم "کارفرما". در حکومتهایِ دیکتاتوری و مطلقگرایِ دینی و داعش‌مسلک، آن‌چه در مَکری بنیادی جایِ کارفرما(مردم) و کارگزار(دولت) را تغییر می‌دهد، چرخ‌دنده‌ای است به نامِ قوانینِ قطعی و لایتغیر مقدس، که حدودش را ارباب به نیابت از سویِ خدایِ قادر و زنده تعیین و تعریف می‌کند که به او ماموریتی نداده است، اما همزمان تک تک مردم را بصورت زنده از طریقِ وجدان هدایت می‌کند. چنین الگوریتمِ قطعی و الوهی برای حفظ خود، مدام چرخدنده‌هایِ بردگان و مزدورانِ خویش را روغنکاری کرده و به آنان امتیاز و رانت می‌دهد و تقویت می‌کند! و خود را در تمام نهادهایِ اجتماعی از مدرسه تا دانشگاه و ادارات، از جمله خانواده جوری بازتولید می‌کند که با امتیازدهی به قدرتِ بَدَویِ مردِ دورانِ بربریت، قادر باشد با تکیه بر امواجِ تحریک و تقویت‌شده‌ی غریزی مرد، بر اساسِ نظامِ برده‌سازی، امنیت ملی را میلی کند، اما قانونا موردِ بازخواستِ کارگزارنِ خود (که به دروغ کارفرما نامیده شده‌اند) قرار نگیرد! در چنین نظامی بردگان مزدور به نفعِ موقعیت خویش، حتی رفقایِ خویش را تضعیف و حذف می‌کنند و در این خیانتِ ناگزیر، برای اثبات بندگی از یکدیگر سبقت می‌گیرند! دیکتاتور دینی از سوئی برای نقد ناپذیر بودن این الگوریتمها، دستورالعملها (احکام) اجتماعی را مقدس و لایتغیر جلوه می‌دهد، اما خود تعمیر و تعریفِ حدود و روغنکاری آنرا بر عهده می‌گیرد! و با تصرف در آموزه‌هایِ دینی، تنها وجدانی را بیدار و خدایی را زنده و هدایتگر می‌داند که اراده‌اش منتهی به تائید خودشان شود، نه هر غیرخودی که هدایتِ حی و زنده‌ی خدای قادرشان از رگ گردن به آنها نزدیکتر است و کسی جز خودِ فرد بدان آگاهی ندارد. الگوریتمهای دیکتاتور دینی، در واقع استقلال هدایتِ فردی را که آحادِ جامعه را از بت‌پرستی می‌رهاند و مستقل می‌کند، در دستانِ فردی قرار می‌دهد که از سویِ خدا مامور نیست و خود بتِ اعظمِ برگزیده‌ای میانِ بتهایِ همنوعِ خود است. دیکتاتور دینی به ظاهر از حکومتِ خدای زنده نام می‌برد، اما هموراه الگوریتمهای اجتماعی را از فیلتر مرده‌ی بُتی چون خود می‌گذراند و شوراهایِ مردمی را میدانِ حضورِ برگزیدگانی از مزدوران خودش که ابزارِ انسانیِ منویاتِ اویند می‌کند. در واقعِ قانونِ اساسیِ دیکتاتور دینی، همان پیچ رگلاژِ دوچرخه‌ی عوضی است، که هر چند وضع قوانینیش بر عهده‌ و به نام مردم است اما به نتیجه‌اش به کامِ طاغوتی ملبس به ردایِ خداست.
به لطفِ پیشرفت علم الکترونیک، آقا جانمان این اواخر چرخ‌دنده را از راهِ دور کنترل می‌کند!
.
6- الگوریتمِ حق‌به‌جانبانِ مطلقگرا:
در طول تاریخ حق‌به‌جانبان و مطلقگرایانِ سلطه‌جو و تمامیتخواه اثبات کرده‌اند که قادرند توده‌های مردمی را با اعمالِ زر و زور و تزویر و قدرت مطلقه و قواعدِ دگمِ اجتماعی و ایدئولوژیک و تحمیلیِ خویش، به دنبالِ دوچرخه‌یِ عوضیِ خویش بکشانند و از مسیر اراده و رشد و بلوغی طبیعی خارج سازند. آداب و سننِ موروثی که بخشی از فرهنگ عمومی جوامع متنوع هستند، پر از قواعدِ تحمیلیِ جبرجغرافیایی-تاریخیِ تمامیتخواهانی هستند که همواره منافع و قوانینِ دگم، غیرطبیعی و عوضی و غیرمردمی خویش را بر جامعه تحمیل کرده‌اند، تا جائی که قواعد و خلقیاتِ همزیستی مسالمت آمیز را متحول کرده و تعادل جامعه را منوط به آدابی استثمارگرایانه و بت‌پرستانه کرده‌ و به آن رنگ تقدس زده‌اند. تا جائی که شکستن چارچوب بتهایِ تحمیلی را غیرممکن و منجر به حذفِ آزادگان تاریخ از بندِ اسارتِ بت هایِ مُرده کرده اند.
اگر اولین چماقِ اندیشه را ساخته‌یِ دستِ مردی مکار و زورمدار (تو بخوان قابیل) در عصر حجر (تو بخوان عصر بربریتِ قبایل بدوی) بدانیم، آنگاه می‌توانیم حکمتِ پدیده‌یِ مقدس‌سازیِ بُتهایِ اجتماعی بدستِ قدرتمداران جوامعِ مختلف را دریابیم و قُلدرانِ تاریخ را واضعانِ قوانین و الگوریتم‌هایِ مدیریتِ منابع طبیعی، طبقِ الگوریتمهایِ حافظِ منافعِ فردسالارانه و قلدرمآبانه بدانیم.
بت‌پرستانی که به‌نامِ خدایانِ مرده و احکامِ دینیِ منقضی‌شده‌یِ اجتماعِ نابالغِ گذشتگان، زندگی را بر مردمِ تمام دورانها حرام کرده و با چماقِ جامانده از اجدادِ خویش، علیهِ آزادگانِ از بت‌پرستی جنایت می‌کنند. بت‌پرستانِ برده‌ای که پس از شکستن بتهایشان توسط پیام آوران آزادی، ظاهرا مؤمن به وجدان زنده و بیدار خدای نزدیکتر از رگ گردنشان شدند، و البته همواره پس از فوت پیامبران، خدایِ زنده‌یِ وجدانشان را کشتند و هر بار پرده‌دارانِ بتخانه را بت کرده‌اند!
7- الگوریتمِ نامعین و فردیِ حقِ حیات.
اما آن کدام الگوریتم است که شما باید شخصا کشف، طراحی‌ و اجرای‌اش کنید؟ مسلم است که آن الگوریتم، الگوریتمِ زندگیِ منحصربفرد خودِ شماست که دارایِ اراده و اختیار و انتخابی هستید که بدون آن حیاتتان بی‌معنا و بی‌مسماست. این الگوریتم کاملا خصوصی و فردی و مبتنی بر آزمون و خطا به نسبتِ هدایتِ خدای زنده در وجدان است. زندگی نیز مانند خوردن و آشامیدن و تفکر و ایمان، ماهیتی نیست که کسی دیگر اجازه داشته باشد به جایِ شما به آن مبادرت ورزد. اگر قانونی باور و ایمان شما را از پیش تعیین کرده باشد در واقع حق مسلم و حیاتیِ شما را نقض کرده است! مثل اصل 112 قانون اساسیِ یک نظام که دینِ یک ملتِ به‌دنیا‌نیامده را الی‌الابد غیرقابلِ تغییر تعیین کرده است و تعریف دین و ایمان و منابع ملی و استراتژی را در الگوریتم یک دور باطل در دستانِ مقدسِ یک نفر قبضه می‌کند! این الگوریتم می‌تواند مردم را تا ابد برده و رعیتِ ایدئولوژیِ بسته‌یِ یک بُت و یک ارباب نگاه دارد و به آن رنگ تقدس بپاشد! کافی است بر این الگوریتم نام دین بنهند تا قدرتِ شوراهایِ مردمی را به نفعِ یک نگاه غصب کند! ادیانِ الهی اما هیچگاه چنین الگوریتم فرازمانی-مکانی را تعریف نکرده اند. بلکه پروسه‌یِ ایمان را کاملا تجربی و منوط به شهادتی فردی کرده‌اند! شهادتی که باید در پروسه‌ای نامعین، توسطُ قلب و عقل به‌تدریج به آن گواهی داده شود، نه توسطِ وصیتِ پدران و متولیان جامعه به نیابت و وکالت از سوی فرد... و نه توسط قانونِ اساسیِ تکلیف شده توسطِ نسلهایِ گذشته، که سرسپردگی غیرارادی و غیرمعرفتبار بدان، جز تن دادن به بت‌پرستی نیست!
همواره در طول تاریخ، گردانندگانِ نظامِ بُت‌پرستی در اشکالِ سنتی و مدرنِ آن در قالب بتخانه و یا مساجد ضرار و داعشی، سعی دارند با توسل به زور و تزویر و تجاوز به اراده و حقوق دیگران با ایجاد ترس و تهدید و تکفیر، یک الگوریتمِ انحصاری را به پیروان خود و بت‌پرستان تحمیل کنند، و بر این الگوریتم لباسی مقدس و حتی منطقی و تئوریک بپوشانند، که تجربه و خودآگاهیِ معرفتبارِ بندگان در آن دخل و تصرفی نداشته باشد! این زور و تحمیلِ باورها، ریشه در ایدئولوژیک کردن حق‌جوییِ ذاتیِ انسان در صیرورت و پویشی بالنده و زنده دارد، که عموما از سوی غاصبان اراده عمومی، از بدوِ تولد امری موروثی و تحمیلی القاء میشود، طوری که اعتیاد بدانها شما را تا پایان عمر اسیر خود کرده و تعادلتان را به نفع مطامعِ آنان مصادره می‌کند. تن دادن به چنین الگوریتمی به معنای پیچ و مهره شدن برای تثبیتِ قانونِ چرخدنده‌هایِ دوچرخه ای عوضی در راهِ نظامِ سلطه‌گرِ غاصبانِ نامِ خدا، و مصادره‌کنندگانِ حقوقِ ملی (خلیفة الله) است.
.
8- ترک عادت موجب مرض است! اما بیماریِ اعتیاد، قابلِ درمان است.
همواره، اعتیاد به عادات و خرافات و باورهایِ شبهه مقدسِ موروثی در فرهنگ ملی و خرده فرهنگهایِ عمومی و بومی، که موجبِ تعادلی کاذب در فرد و اجتماع می‌شوند، حکمِ بتهایی را دارند که خودآگاهیِ فرد و اجتماع را تحت سلطه‌یِ خود سلب کرده، و مهم‌ترین موانع ویران‌کننده در راه همزیستی مسالمت و بلوغ و رشد جوامعِ بشری‌اند. اعتیاد به عاداتی جزم که غالبا لباسِ کاذبِ حقیقت را بر تن کرده و مربوط به واقعیتِ نیازهایِ اکنونِ فرد و جوامعِ بشری نیستند و موجباتِ جمود و فسادی ناشی از ایستایی و عدم تواناییِ در حرکتی ضروری برای رشدی بالنده را فراهم می آورند؛ چون مربوط به مناسباتِ شاکله و چارچوب جوامعِ بدوی و عقب افتاده هستند و ربطی به قواعد دورانِ مدنیت ندارند. داعشیسم نمونه‌ی بارز چنین باورهایِ تاریخی و "زمانی-مکانی" است که برخلافِ قواعدِ مدنی و ضوابطِ نوینِ رشدِ پویایِ جوامعِ بشری، وقتی کاربردی فرازمانی-مکانی پیدا می‌کنند، موجبِ سرطانِ ویرانگرِ اراده انسان و متعاقبا جنایاتِ بشری، و فساد و فروپاشی جامعه می‌شوند. آنها قوانین دوران ناامن را به دوران مدنیت تعمیم میدهند و بلوغ جوامع را در نظر نمی‌گیرند!
حال، پرسش اساسی این است: آیا ممکن است بُتهایِ ذهنی و موروثی و نهادینه در فرهنگ و شخصیت شما، بدونِ شکستن و نابودیِ هزینه‌بار، منعطف و پویا شوند، بصورتی که نیازی به انقلابی دفعتی و ویرانگر برای ترک اعتیاد نباشد؟
به باورم هدایت و رانندگی درستِ این دوچرخه‌یِ مشترک ممکن است، اگر ساختار و قانون اساسیِ چرخ‌دنده‌اش را صاحبانِ اصلی دوچرخه تعیین کنند! و بر برآیند اراده خویش نظارتی مستقیم داشته باشند.
"دوچرخه‌یِ عوضی" این امرِ به‌ظاهر ناممکن را مقدور و ممکن کرده است!
.
9- داستانِ دوچرخه عوضی
"داستین ساندلین" خالقِ ویدئوهای "Smarter Every Day"، بواسطه‌یِ یک دوچرخه‌یِ عوضی، حقیقتی بسیار جالب را کشف و عملا به‌صورت‌میدانی و تجربی، با تمرینی مستمر اثبات کرده است که تغییر بتهای ذهنی و فرهنگی مقدور است! به باورم کشف او بیانگرِ رازِ بت‌پرستی و حکایتِ بُت‌پرستانِ روزگار ما و زمینه‌ای برای تغییرات بنیادی قبل از شکستن بتهاست. مگر اینکه پرده‌دارِ بتخانه‌یِ این بتها، با سلطه بر اجتماع بصورت آگاهانه و مغرضانه کمر به نابودیِ غیرخودی بسته باشد! از جمله پرده‌دارانی همچون گروه‌های القاعده و طالبان و داعش و بوکوحرامِ اسلامیست، تا یهودیانِ صهیونیست و کلِ ایدئولوژیها و ایسم‌هایی از جمله کمونیسم که از حقیقت برداشتی قطعی و کلیشه‌ای دارند و به عینکِ ازپیش‌تراشیده شده‌یِ "حق و باطل" و "خودی و غیرخودی" مسلحند، و به شکستنِ غیرخودی به عنوان نفیِ باطل اهتمام داشته و میلی به همزیستی مسالمت آمیز با غیرخودیان ندارند، مگر اینکه مردمی که صاحبان حق مسلم مشارکت در منابع مشترکِ طبیعی هستند، به تصرفِ ایدئولوژیک و بسته‌یِ آنها درآیند و برده‌هایِ بی‌اراده‌یِ آن اربابِ ایدئولوژیک درآیند.
و اما اصل ماجرا:
یکی از دوستانِ "داستین ساندلین" که صنعتگر مبتکری است دوچرخه‌ای بدیع ساخته است، که وقتی فرمان را به چپ بچرخانی، چرخ به راست می‌پیچد! در وهله‌یِ اول راندن با آن دوچرخه صد در صد ناممکن است. "داستین" اثبات کرد که هیچ دوچرخه‌سواری که اراده‌یِ اعضاء واقعی‌اش همسو با الگوریتمِ طبیعی و حقیقتِ وجودی‌اش است، نمی‌تواند این دوچرخه را طبق الگوریتمی دیگر براند، و با اولین رکاب‌زدن برای حفظِ تعادل زمین می‌خورد! اما "داستین" اثبات کرد که یک دوچرخه سوار با توجه به استعداد وجودی‌اش، علی رغم اعتیاد و انقیاد به عادات رفتاری، قادر است با تمرینی پی‌گیر و ناگزیر، به این الگوریتمِ معکوس عادت کند و الگوهایِ تصنعی و تحمیلی و حتی فطری و طبیعی خود را تغییر دهد، تا حدی که آن را طبق عرفِ حاکم بر زندگی روزمره، حقیقت بپندارد و نتواند بصورت طبیعی و یا عادت شده و موروثی حرکت کند، مگر اینکه دوباره این بُتِ عاداتِ تحمیلی و یا رفتار فطری را بشکند و به طبیعی راندن و یا تصنعی راندنِ دوچرخه اصرار ورزد، تا دوباره بتواند مطابق با طبیعت وجودی‌اش و یا قواعدِ تصنعیِ عرف حرکت کند. او پس از هشت ماه تمرین بالاخره توانست با آن دوچرخه‌ی معکوس براند و زمین نخورد! اما پس از مدتها تمرینِ انحصاری با آن دوچرخه‌یِ عوضی، وقتی سوار بر یک دوچرخه‌ی طبیعی و عادی شد، نتوانست آن را براند و زمین خورد!...(او به عوضی راندن عادت کرده بود!). اما او این‌بار تنها بعد از چند دقیقه تلاش، ناگهان و در یک لحظه توانست با دوچرخه‌یِ عادی براند و زمین نخورد! این‌بار نیازی به هشت ماه تمرین نداشت! او با شکسته‌شدنِ بُت عاداتش بزودی به فطرت طبیعی خودش برگشت.
.
10- و اما حالا حکایت ما و دیگران:
اگر صبح 23 بهمنِ زمستانی، دسته دوچرخه را به چپ بچرخانی و چرخ به راست بپیچد، زمین خواهی خورد!
اگر تا 12 فرودین بهار، نتوانستی با همان دوچرخه برانی و از آن دل نکندی، آنوقت باید بر ترکِ دوچرخه‌سواری بنشینی که اگر تو را به هر سمتی برد، برده است.
حالا اگر پس از 37 سال هنوز به مقصد نرسیده‌ای و مدام می‌نالی و بر سرِ راننده به اعتراض فریادِ میرانی و او هم مدام بر سر تو می‌کوبد، باید مدام با خود زمزمه کنی:
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست...عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم... از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری؟
آیا بهتر نیست به جای ناله و فریاد و انتظار ترحم، فکری به حالِ الگوریتم عاداتِ موروثیِ خویش کرد؟ که این الگوریتم ذهنی تا زمانی کاربرد داشت که سنت موروثی، زمین را در تصرفِ اربابان تقسیم کرده بود و رعیت را حقی و زمینی در کار نبود! رعیت کارگزار بود و ارباب کارفرما. ولی حالا اربابی داری که میگوید رعیتِ دیروز کارفرمای امروز است و ارباب دیروز، کارگزارِ امروز... اما آیا او راست می‌گوید و یا از سر تدبیر و مصلحت با کلام بازی میکند؟ میتوان در جهت راست آزمایی از او مکانیسم این کارفرمائی و کارگزاری را پرسید تا شائبه‌ها مشخص شود. اما هم قانونِ این ارباب و هم عملش چیز دیگری می‌گویند! بنابراین تا از این قانون چنین قدرتی بر می آید توقعِ معجزه داشتن خطاست. این جابجایی افراد نیست که بر امید می افزاید، این از قانونِ بت‌پرستی نهادینه در روح قوم بنی اسرائیل است که پیامبرانِ دروغینِ سامری می‌زاید!... که: از کوزه همان برون تراود که دراوست!
اکثریتِ پیروانِ ادیانِ ابراهیمی، با مرگ هر پیامبری که با شکستن بتها به ندای زنده‌یِ فطرتِ حنیفِ (وجدان) بشارت میدادند، باز مرده‌یِ او را بت کرده و به احوالِ سابقِ خود اعاده کرده‌اند و از زحمت و شرّ تفکر و گوش فرادادن به ندایِ وجدان خود را وارهانیده‌اند و در دامانِ مدعیانِ ممکن‌الخطا خود را یله کرده‌اند و غنوده‌اند تا ابوبکرهای بغدادی با تکیه بر نامِ عمر و عثمان و علی و الله ظهور کنند و به نام دیگران، اراده‌ی مردم را به شمشیرِ مصلحت و سیاستی که عینِ دیانتشان است گردن زنند! و البته و همواره آن دین، راه و مذهبِ آنهایی است که اراده‌یِ خود و خدا را زنده نیافته‌اند و امید به موج‌سواری بر اعتیادِ موروثی مردمِ لمس و خمار و نشئه بسته‌اند! اما آیا بهتر نیست به جایِ امید بستن به اعتیادِ خویش در تقلید از تدبیرِ یک بُت که با تنگ‌نظری و بدونِ علم بر وسعت وجودیِ متنوعِ فرد فرد مردم، اعتدالِ رشد و بلوغی زنده و حَیِ را بر هم می‌زند، به فطرتِ حنیفِ وجدانِ خویش امید ببندند که قدرتِ هدایتِ زنده‌اش به آزمون وخطا و قدرت خدای زنده در وجدان پویاست؟
اما همواره چوپان‌هایِ خودسری از تبارِ داعشیان و ابوبکر بغدادی و یزید و معاویه، که مردم را همچون گوسفند و بُز، صغیر می‌پسندند، با آنکه ادعا می‌کنند خداوند بعنوانِ هادیِ اصلی در هدایتِ صغیران، چون روح القدسی زنده و قادر است، اما با نقضِ غرض و با غصبِ این اراده، مانعِ اختیار و انتخابی معرفتبار میشوند و مایلند پروسه‌یِ آدم شدنی آگاهانه در شرایطی طبیعی را به پروژه‌یِ کارخانه‌ی تولید پیچ و مهره و یا دامداری تولید گاو شیرده در اجتماع تبدیل کنند! و برای این گمانِ شیطانی که بی اذن است و راه به حقیقت نمی‌برد، به جای آنکه مردم را در گزینش راه از چاه مختار بدانند و تنها در صورت ضرورتِ تقاضا و به نسبت مراتبِ بلوغِ ویژه‌یِ هر فرد، در زمانهای متنوع نسخه و گمان خود را به تک تک افراد عرضه کنند، حودسرانه دایه مهربانتر از مادر شده و بی‌اعتناء به زمان و مکان، همواره آنها را بصورت فله‌ای مقلدِ گمانِ فرازمانی-مکانیِ خویش می‌طلبند و با صغیران بصورت یکپارچه برخورد کرده و برای دامهای دامداری نسخه‌ی عمومی می‌پیچند و خودسرانه برای خویش رسالت اجتماعی حکومتی را فرض می‌کنند که سند و مدرکِ معتبرش را کوری به کور دگر داده است.
رهایی از این الگوریتمِ عاداتِ موروثی سخت است اما ناممکن نیست! همچنان‌که فراموش کردنِ الگوریتمِ سیالِ وجدانی بیدار که روزگاری آسان بود، با القاء مدعیانِ نادان در مرور زمان جزمی و سخت شد!
در طول تاریخ همواره جاعلانِ عاداتِ جزم و سختِ موروثی امثالِ فراعنه بوده‌اند، و همواره پیامبران و پیام‌آورانِ آزادی از تحجر، بُتِ این عادات منجمد و متحجرانه را شکسته‌اند تا مردم را به روحِ خدایِ حَیّ در فطرتِ حنیفی خودجوش و پاک در وجدان زنده حوالت دهند که الگوریتمی سیال و ساده دارد.
پیام آورانِ بشارت‌بخشِ آزادی از بُت‌هایِ موروثی، همواره در طول تاریخ مردم را از تقلیدِ موروثی از آباء و پدران پرهیز و هشدار داده‌اند و تا مدتی که زنده بوده‌اند در جهتِ حراست و حظانت و حفظ امنیتِ حریم خصوصی و انتخابِ فردی، به نسبت شاکله‌یِ مناسباتِ اجتماعیِ هر قوم و قبیله، قواعدی اجتماعی را برقرار کرده‌اند تا تک تک مردم، تا به پایِ تمامیتخواهی و سلیقه‌ و هوسهایِ خشونتبارِ فله‌ای صاحبانِ قدرتهایِ غریزی و طبقاتی حکام قربانی نشوند.
در یک مِلک مُشاع، تمام صاحبان حقی که به سن قانونی رسیده باشند، مستقیما حق تصرف در مدیریتِ ملک خود را دارند. حقِ مالکانه ربطی به دین و ایدئولوژی ندارد! هر کشوری همچون شرکت سهامی عامی است که تمام سهامداران آن حق مشارکت در نظام تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری در آن را دارند. در حقوق مالکانه، کسی نمی‌تواند این حق را محدود و یا مصادره کند.
.
11- مالزی کشوری مسلمان و بالنده، در مقابل داعش‌مسلکانِ ویرانگر.
دکتر خزعلی مقایسه‌ای بین احمدی نژاد و ماهاتیر محمد نخست وزیر مالزی انجام داده که خواندنی است.
( لینک: موز فروشي كه كشورش را متحول كرد!
http://www.drkhazali.com/index.php… )
قرنهاست که جامعه‌یِ بازمانده از بدویت اعرابِ بادیه‌نشین در ملیتهایِ مختلف، علی رغم شعارهایِ انسان مدارانه و اخیرا تجددگرایانه، در ورژنهایِ مُلو و نرمتری از داعش مسلکان، اثبات کرده‌اند که توانائیِ همزیستی مسالمت آمیز با ناباوران به باورهایِ موروثی خویش را ندارند، و به حقوق برابر انسانی قائل نیستند و خود را برتر می‌پندارند! هر چند کشوری همچون مالزی با نابغه ای همچون مهاتیر محمد توانست کشور مسلمانش را به موفق‌ترین کشور مسلمان جهان در اقتصاد مبدل کند! کشوری که بزرگترین دانشگاه اسلامی را در خود دارد و بهترین نمونه برای کشوری مسلمان است که موفق به استقرار نظام همزیستی مسالمت‌آمیزِ دگراندیشانِ یک ملت شده است.
متاسفانه اصلاح‌طلبان و بسیاری از روشنفکرانِ دینی ما هنوز، در کنارِ اصولگرایان، بر قانونی تکیه میکنند که جز دزدی و حرامخواری نمی‌زاید! آنها نیز همچون شرکاء دیروزشان در قدرت غصبی، همواره حقیقت و پیامِ باطنی و منعطف و فرازمانی-مکانیِ دین را رها کرده و به ظاهرِ جزمیِ زمانی-مکانی ادیان دل سپرده، و غافل از خشتِ کج قانون، در فکرِ بندِ نقش ایوانند. حال آنکه با نفی حق مسلم مالباختگان باید بدانند که بار کج با چنین دوچرخه‌ی عوضی به مقصد نخواهد رسید!
آنها پیامِ "ولاتجسسو" را شنیدند و برای امنیت باز تجسس کردند. حرمتِ "تفتیش عقاید" را دانستند و باز برای حذف غیرخودی‌ها یکدیگر را تقتیشِ عقاید کردند! آنها به خدای حی و زنده در فطرت حنیف (وجدان) که از رگ گردن نزدیکتر است باوری زبانی اظهار داشتند، اما زنده بودن او را در قلبهایشان باور نکردند و به تقلیدی کورکورانه از پدران، به این و آن روی آوردند! نمونه‌‌شان در دوران پس از پیامبر اسلام، که اکثریتِ مسلمین نمازگزار به امیرالمؤمنین دوران معاویه و یزید امویان بودند که در این دوران کمافی السابق در قالب داعش مسلکان، احکامِ دوران بدویت را که تنها برای حفظِ امنیتِ زمانی-مکانیِ در مقابل خشونتِ قبایل وحشی حکمفرما بود را فرازمانی-مکانی کردند و "حق‌به‌جانبانه" با شمشیر امر و نهی به دوران مدنیت تسری دادند و شدند داعش و بوکوحرام و القاعده و ...
آنها به جایِ توجه و پرداختن به عبادات فردی در راه شناختِ پیامهای زنده‌ی وجدان، پیش از آدم شدن، تنها بر اساسِ عقل محاط و گمان ناقصِ خویش، خود را فقیه و خلیفه خواندند و با حقوق و جانِ مردم بازی کردند و همچنان به نام دین بدان مشغولند.
.
12- راه از دورِ باطلِ میدانِ سرخِ انقلاب نمی‌گذرد!
ویدئوی ذیل دیدئویی بسیار مفید و قابل توجه و جالب است در باب ناممکن بودنِ تغییر سریعِ الگوریتم‌های تثبیت شده در ذهن! بخصوص وقتی که ما خلافِ تعصب و عاداتی را اراده کنیم که هر چند قلبا به آن معتقد نباشیم، اما در مکانیسم عادتهای روزمره‌، تاثیر بسزایی بر تقویت و یا تضعیفِ عاداتِ شخصیت ظاهریِ ما داشته باشد. بخصوص وقتی‌که "یک حق‌به‌جانبِ تمامیتخواه" در راس یک حکومت که قانونا و باطنا خود را کارفرما میداند و دیگران را کارگزار، بخواهد از سر تعارف و یا فریب بگوید: مردم "کارفرما" هستند و حکومت "کارگزار". حال آنکه او باطنا جز به کارفرمائی عادت ندارد و کارگزاری را نمی‌فهمد و قادر نیست بدان تن دهد. گاه بر هم ریختنِ الگوریتمِ عاداتِ ذهنیِ آنهایی که خدایِ حی و زنده (وجدان) را یک بُتِ مرده و موروثی می‌دانند که تنها یک پرده‌دار میتواند از سوی او سخن بگوید، جدا ناممکن است، و شکستنِ بتهایِ مرده‌یِ بتخانه‌شان منجر به آتش کشیدن یک ابراهیم میشود. آنها نیاموخته‌اند که می‌توانند با سرچشمه‌یِ وجدانشان دیالوگی زنده داشته باشند. تغییر تعصبات موروثی برای برخی برابر با مرگشان است و تلاش برای تغییر آن‌ها و یا هماهنگ کردنشان برای همزیستی مسالمت‌آمیز ناممکن است و در یک ارتباط دوسویه که میل به تعادل ضروری است، جز مرگ یک طرف چاره‌ای نیست. این موضوع در مورد تغییر تعصباتِ عامیانه و موروثی مردم تحصیلکرده و حتی روشنفکرنماها هم واقعا فاجعه بار است، چه برسد به عوام و توده‌هایِ وابسته به سیستم موروثی.
روزی که مارکس به انقلاب پرولتاریا معتقد بود، خوابِ پروستریکایِ گورباچف را نمی‌دید!
.
13- تمرین قانونِ همزیستیِ مسالمت‌آمیز، چاره‌یِ نجات از بت‌پرستی و بربریت.
"داستین ساندلین" اثبات کرد که با تغییرِ ساختارِ چرخ‌دنده‌‌یِ بین فرمان و چرخِ " یک دوچرخه‌، می‌توان عملکردِ دوچرخه را عوض کرد، و با تمرینِ مستمر، می‌توان عاداتِ تحمیلی و مرده را پس زد و رفتار ارادی جدیدی را جایگزین کرد، تا دوچرخه مطابق با اصول خاصی پیش برود.
قرنهاست که دوچرخه‌یِ میهن، توسطِ ساختار و قواعدِ چرخ‌دنده‌هایِ قلدرترین قلدرانی هدایت شده است که الگوریتم‌هایِ خویش یا اربابِ خویش و یا یک ایدئولوژی سفسطه‌آمیز را برایِ برده‌کردنِ ملت به‌کار برده‌اند!
آن چه بدیهی است، این است که: الگوریتم‌ها و روش‌هایِ از پیش تعریف‌شده برای حلِ مسائلِ مشترک و تقسیم حقوق ملی، توسط استعمارگران، هیچ‌گاه به همزیستیِ مسالمت‌آمیزِ مالکانِ اصلیِ این دوچرخه منجر نخواهد شد!
در واقع همواره یک سیستم و دستگاه مغلطه در دستان صاحب قدرت وجود دارد که می‌تواند اصولِ همزیستی مسالمت آمیز را به نام ملتی که اراده‌شان در قوانینِ عوضی مصادره شده، دور بزند.
وقتی عادات ذهنی فردی، عرفی و اجتماعی یک ملت، تاکید بر تقلید و تبعیت از فردسالاری قرار داشته باشد، طبیعی است که حق‌طلبیِ مردم معطوف به اصول همزیستیِ مسالمت‌آمیز نخواهد بود، بلکه معطوف به احقاقِ حق توسطِ قدرتی معطوف خواهد شد که فرمان در دستان اوست. قدرتی که ساختار و الگوریتمِ چرخ‌دنده را خود تفسیر و تعریف و تعیین می‌کند! هر چند بر آن چرخ‌دنده نامی سوء تفاهم برانگیز همچون "امنیت ملی" بنهیم.
در چنین سوء تفاهمی، امنیت تمام عناصر مورد نظر دوچرخه‌سوار، به‌جز ملت و به‌نام ملت، تامین می‌شود، اما صاحبان اصلی دوچرخه یعنی مردم از آن منتفع نمی‌شوند.
.
تمرینِ ضمانت‌بارِ قانونی به ما کمک می‌کند در راستایِ احقاقِ حقِ مسلمِ مالکانِ ملک مشاع، آنان را در مدیریت منابع ملی در کنار خود بپذیریم و به اصلِ قانونیِ "همزیستی مسالمت‌آمیز" تن دهیم، تا شرکاء به‌تدریج از تحمیلِ اصولِ دُگمِ حق‌به‌جانبی و احکام زمانی-مکانی دست شسته و برای پاسداشتِ حق‌مالکیت شریکان خود، در بستری قانونی به تمرین همزیستیِ مسالمت‌آمیز فائق آیند و با با استمرار و استقامت در قوانین مدنی، کم کم به تغییر الگوها و بتهایِ ذهنی فرهنگی تاریخی دست یافت. وگرنه پرداختن به حواشی و کتمانِ چاله چوله‌های بت‌پرستی، تنها میتواند بر شدت سرطانِ ما بیفزاید! اما مطمئنا پرداختن به حواشی، این سرطانِ مزمنِ فرهنگی را درمان نخواهدکرد، بلکه به ویرانی اتحاد ملی منجر خواهد شد.
اما آیا بر مبنایِ این قانونِ اساسیِ غیرمردمی و حق‌به‌جانب، که حقوق مسلمِ ذیحقان و مالباختگانِ آزاده را به عنوان غیرخودی نفی می‌کند و هوایِ صدورِ نگاه متجاوز خویش را به جهان دارد، آیا مردم ما، طبق فرهنگ موروثی، توانائی همزیستی مسالمت‌آمیز با دگراندیشان داخلی و جهانی را دارند؟ این پاسخی است که هر کس باید به خودش بدهد که چگونه امنیت ملی با نفی ملت ممکن است؟ پس آیا بهتر نیست ابتدا از نگاهِ خویش آغاز کنیم که چگونه راضی به حرامخواری شده‌ایم؟ و البته در گرایشهایِ اجتماعی و سیاسی به تدبیرِ نخودی سیاه، خود را امیدوار و آواره‌ی دخمه‌های نهادینه نکنیم، تا به خوش‌خیالی و و از سَرِ ترس، مثبت اندیش به نظر آئیم و از یک سوراخ برای بار هزار و یکم گزیده شویم! و به جای پرداختن به حواشی، به فکرِ تغییر متن و اصلاحِ چرخ‌دنده‌ی این دوچرخه‌ی عوضی باشیم، تا مطابق با استانداردِ انسانیِ احیاء حق مسلمِ مالکانه‌یِ چشم‌هایِ برابر باشد و به اراده‌هایِ مستقل از نگاهِ ایدئولوژیکی اولویت دهد، که تسلیم به پیام‌هایِ فطرتِ حنیف و وجدانِ مستقل از زر و زور تزویر هستند! مسلما با تمرین مستمر و فراگیر با چنین دوچرخه‌یِ قانونی، به هنرِ ملیِ همزیستی مسالمت‌آمیز فائق خواهیم آمد. و به جایِ آن‌همه افتخار بی‌حاصل به فضلِ پدران، چه افتخاری بالاتر از این که پیش از آنکه "مدنیت" بادِ دماغ درازِ بُت‌پرستیِ یک ملت را به خاک بمالد، "بربریت" خودبینیِ خویش را بر خاکِ برابری بمالد و یکی شود در میانِ همه... نه در هراسِ همه.
.
14- راهکارِ تمهیداتِ تغییرات بنیادی برای احقاقِ همزیستی مسالمت‌آمیز
برای رسیدن به چنین هدفی، به چالشی فراگیر، حضوری و کتبی، در راستایِ اتحادِ مالباختگان و فرهیختگان و صاحب‌منصبان و متولیانِ صادق اجتماع نیاز داریم. حرامخواریِ قانونی آری یا نه؟! راه سخت است اما ناممکن نیست! بهتر از زانو زدن بر سجاده‌یِ بُت‌ها و دعا به محضرشان است. برای پاک‌کردنِ بیت‌المال از حرامخواریِ غیرشرعی، تغییرِ قانونِ اساسیِ چرخ‌دنده‌یِ دوچرخه‌یِ وطن، و تبدیلِ امت به مردم در قانون اساسی، الزامی و ضروری است! وگرنه این مُلک به‌دستانِ نسلِ قبلی، ملکی غصبی است که عبادات معتقدین در آن حرام است. مطمئنا استفتاء کتبی از فقها اولین گام است. اعلامِ آن به مسئولین و مردم دومین گام است. و شکایت و پایداری گام بعدی است. وقتی اصلِ صورت‌مسئله فهمیده و عمومی شود دیگر نمی‌توان جلویِ حل مسئله تا کشف حقیقت را گرفت. به باورم تا امروز به فهم صورت مسئله اعتنا نشده است و مدام بر طبلِ حواشی هزینه بار کوفته شده است. اما راه این است گیریم آغازگر آن یک نفر باشد، و طبق قانون نخواهد خارج از قانونِ احزاب فعالیت کند! مگر اذهان عمومی از حقیقت مشوش شود!
.
می‌ماند عرضه اندام کردنِ ملتهایِ آزاده و مستقل، در میدانِ امپریالیسم و نظامِ سرمایه‌داری و قُلدرانِ جهانی.
دوچرخه عوضی برای این نظامِ سلطه‌یِ جهانی نیز کاربردی عملیاتی دارد، که به باورم می‌توان به راهکارِ "مهاتیر محمد" (نخست وزیری که مالزی را از یک موش در اشغالِ انگلیس در سال 1957، به ببر آسیا تبدیل کرد) بهره برد! او در پاسخ یک ایرانی در باره علت موفقیتش گفت: ما به جای درافتادن با شاخ این گاو به پستانش در آویختیم! در همین راستا البته شاید بتوان ضمانتِ شیر آن گاوی که شاید این روزها بوفالویی وحشی به نظر آید را به تامینِ امنیتِ بین‌المللی بر اساسِ ساختاری نوین در سازمان ملل و شورای امنیت پیوند زد؛ (شاید بر اساس اصلِ تفکیک قوایی بین‌المللی)! برای این هدفِ متعالی می‌توان با اتحادیِ بین‌المللی تلاش کرد و بین فرمان و چرخ دوچرخه‌ی جهانی، ساختارِ چرخ‌دنده‌ای نوین را تعبیه و تضمین کرد!) با این رویکرد که زبانِ مشترک بین‌المللی، زبانِ "عدمِ‌قطعیت" است. و زبانِ عدمِ قطعیت، "ایسم" نمی‌شناسد! در نوشته‌هایِ بعدی به این زبانِ ناگزیر که زبانِ طبیعی و زبانِ "همزیستیِ مسالمت‌آمیز" است خواهم پرداخت: "چرا زبانِ "عدم قطعیت"؟
(این ویدئوی جالب را -به همراه ترجمه فارسی- می‌توانید در لینک زیر ببینید.)
خیام ابراهیمی
2 خرداد 94
-----------------
با تشکر از دوست فرهیخته‌ام Mohamadmorad Yousefi Nejadi برای معرفی این ویدئو از صفحه بیگ‌بنگ.

شعری از شاعر پیاده‌روهایِ تهران

شعری از شاعر پیاده‌روهایِ تهران
====================
چرا نباید رفت؟
اگر قدم نزنی، "مــــرگ" از تو می‌گذرد!... سپانلو
(از کتابِ منظومه پیاده‌روها-1347)
...
سال‌ها پیش، برای اولین و آخرین بار او را چند بار در پیاده‌رویِ کتابفروشی‌هایِ مقابل دانشگاه تهران دیدم. او می‌رفت و من در پی‌اَش تا انقلاب... تا ابتدایِ آزادی...تا بن‌بستِ کوچه‌ای و خانه‌ای در جمالزاده...
سر در گریبان، دست در جیبِ پالتوئی -شاید بلند-، نگاهَش در نقطه‌ای دور... شاید در رهگذران... شاید در رؤیاهایِ دورتر... شاید برایِ چگونه زنده ماندن... شاید برای چگونه مردن.
اما او در پیاده‌روها رفت و رفت و رفت... تا زنده بماند!
از اولین شعرش در اول بهمن 1340 در همان روزی که در جنبش دانشجویی زخمی شد... تا راه‌اندازی کانونِ نویسندگان... و تا سالهایِ سانسور قبل و بعد از انقلاب، همواره گام‌هایش و اشعارش رو به آزادی از بُت‌هایِ زمینی و رو به معرفت به این آزادی داشت...
از 29 آبان 1319 که میهمانِ دنیا در تهران شد، تا نیمه شب 21 اردیبهشت 1394 که در بیمارستانی در تهران بال گشود و رفت، همواره رو به آزادی داشت و به شکلِ هیـــچ بُتِ اعظمی در نیامد... او مستقل و آزاد بود و ماند و رفت...او شکلِ خودش بود! تا در نگاهِ پیرِ از راه ماندِه‌گان امروز و کودکانِ فردا، در رفتن (و نه ماندن) همواره آزاد و زنده بماند.
یادش زنده.
و اینک شعری از این شاعرِ از دست رفته:
......................................................
شب از پیاده‌رو‌یِ روبرو گذر دارد
چراغ‌هایِ نئون
رسولِ روشنِ سردرهاست.
کلام جای به این نور هرزه خواهد داد
و نور خواهد بود
به چشمِ من که بسا شب‌ها
براین سماجت بیدار مانده‌ام
که قطع شعله خودکار را
در انتهایِ شهر ببینم
...
شب از پیاده‌روها عروس می‌سازد
مزین از جواهرِ بدلی
جواهر متوالی
...
کویت
ایران ایر
فروشگاه بزرگ
در طَیَران عقاب‌ها
و رنگ‌باختنِ مشتری
اداره جهانگردی
اداره مسافرت باستان
اداره صدور گذرنامه
وزارت دجال
وزارت اوقاف
دوائر ثبتی
وزارت اصوات
سکوت
لبخند در سکوت
نظمیه
اداره سجل کیفری
...
چرا نباید رفت؟
اگر قدم نزنی مرگ از تو می‌گذرد.
تو می توانی از زیر بالکن بروی
در مسیل نئون
پیمبری الوان باشی.
تو می‌توانی رگلام را ببینی
مغازه مُد را
سرای باطنیان را
شکوفه را
هارپژ را
خریداران را
مُدِ دیـــور را
مزون‌ها را
چراغِ مهتاب را
نئون‌ها را
...
تو می‌توانی مثل دقیقه‌ای فَـرّار
و مثل ناوکِ هشیاری
از این گلویِ بهم دوخته عبور کنی
بی آنکه شیفته مارکِ ساعتت باشی
...
و شهرهایِ طلایی
و آسیاب‌هایِ قرمز
و قاره‌هایِ مفقود
و تکیه‌هایِ همایونی
و شاعرانِ مصور
تو را به عکسی از حقیقت
عادت می‌دهند
...
برای ترمه فقط ابر لازم است
تو می‌توانی ابرِ لطیف را ببری
تو قدمت عبیر را
برای استارلایت
و پیرهن شب را
برای نایت
...
تو از میانه‌یِ خون خواهی رفت
تو از کرانه‌یِ خـــونین عبور خواهی کرد
پیاده، ساده، دل از دست‌داده
باز می‌آیی
که در سراچه‌یِ مالوفِ خود به‌خـــــــواب روی
...
بدان که پایِ چوبی
ورود ممنوع را نمی‌فهمد
در این شَوارعِ لغزان که از چراغِ خطر
به هــــــیــچ پیوندی با هم نمی‌رسند
ردیفِ گامِ تو گم می‌شود،
سپانلو !
شـــــاعـــــرِ فـقـیـــدِ تهـــــــــــــــــــــــران... !
...
بله چنین است:
تصادفی‌ترین مرگ‌ها
فقط کنــارِ تمدن امکان دارد
ومرگِ خـــالص
در انتخــــابِ تمدن‌هایِ نــــو.
.....................................
1347
(از کتاب منظومه پیاده‌روها)
م.ع.سپانلو

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...