دوچرخهیِ عوضی
رازِ رهائی از حقبهجانبی و مطلقگرائیِ بُتپرستانِ بُتشکن، با دوچرخهیِ عوضی
=============================================
رازِ رهائی از حقبهجانبی و مطلقگرائیِ بُتپرستانِ بُتشکن، با دوچرخهیِ عوضی
=============================================
آیا توانِ همزیستیِ مسالمتآمیز را داریم؟ یک مطلقگرا و حقبهجانب، آیا با سرودن از عشق و محبت و انسانیت و عدالت، لافی گزاف زده و دروغی بیش نگفته؟!
(دوستانی که حوصلهیِ خواندنِ این نوشته را ندارند، در صورتِ تمایل میتوانند به توضیحِ بند 9 این نوشته و تماشایِ این ویدئویِ جالب در لینک انتهایی و یا اولین کامنت بسنده کنند؛ تا به وجودِ یک دوچرخهیِ عوضی که مانعِ عشق و همزیستیمسالمت آمیز است احتمال دهند!)
به شهروندانِ اسیر و آلوده در ارواحِ مطلقگرایانِ داعشمسلکِ تمامِ زمانها و مکانها!
.......
خشونت، نتیجهیِ احیاء و تشدیدِ اصولگرایی حقبهجانبانِ مطلقگراست، که مانعِ همزیستیِ مسالمتآمیز در زندگی خصوصی و اجتماع است. در بسترِ جبر جغرافیا و تاریخ، استعمار با تقویت و پاشیدنِ انواعِ تخمهایِ اصولگرایی در خاورمیانه، با جایگزینیِ اسلحه به جایِ قدرتِ نفت، زندگیِ من و شما و ساکنین را با کمکِ خُلقیاتِ خودمان به آتش کشیده است، تا زندگیِ مسالمتآمیز را تجربه نکنیم!
اگر میخواهیم خود را از این بلای خانمانسوز برهانیم، باید از این دوچرخهیِ عوضیِ موروثی پیاده شویم. تابرایِ فقدانِ عشق و مهرورزی شعر نسرائیم و ناله سرندهیم.
در خویش...در خانهیِ خویش...در وطنِ خویش...و در جهانِ خویش.
.
.
1- دوچرخهیِ عوضی و موروثیِ آقاجانمان!
دوچرخهیِ عوضی،دوچرخهای است که با استفاده از یک چرخدندهیِ معکوس بین فرمان و چرخ، وقتی فرمانش را به راست بچرخانی، چرخش به چپ میپیچد! آقا جانمان از روز تولد ما را سوار این دوچرخه عوضی کرد و فرمانش را به دست ما داد و ما هر چه طبق فطرت و ذات خویش به چپ و راست پیچیدیم دوچرخه عوضی رفت، و ما از همان اول پنداشتیم دوچرخه یعنی این... و به آن عادت کردیم و نفهمیدیم که صراط و قانونِ چرخدنده، مستقیم نیست و عوضی است. از همان ابتدا ما بر خلاف اراده بار آمدیم و گاه که ناخودآگاه تعادلمان بر هم میریخت و اعتراض میکردیم، بهجهالت و کفر متهم میشدیم و از ارث محروم. پس همین شد که همواره لال مردیم و به این لالمُردِگی عادت کردیم.
آقا جانمان که بزرگِ خاندان بود، برای اینکه حرفش دو تا نشود، حاضر بود تک تکِ تمام اهل فامیل را مثل موشی از دُم بگیرد و رویش بنزین بریزد و به آتش بکشد و پایِ وافورش بهنظاره بنشیند و تا نفر آخر به ریشمان بخندد!... بر خلاف سقراط، برای او حتی کوتاه آمدن از یک بادِ گلو، جامِ شوکران بود! او همزیستیِ مسالمتآمیزِ خدا با بندگانش را کفر میدانست!...او خود را سایهیِ خدا میدانست!
(بخشی از داستانِ تکراریِ "بتشکنی که بُت شد"!)
.
(هدف از این نوشته، دستیابی به الگوئی برایِ رهایی از اصولِ حقبهجانبانهیِ مطلقگرایی جهتِ همزیستیِ مسالمتآمیز با شریکانِ ملک مشاع است.)
.
2- آیا شما به "حقبهجانبی"، "داعشمَسلَکی" و بُتپرستی عادت دارید؟
"داعشمَسلَکی" الزاما نیازمندِ شمشیری از رو علیه غیرِخودیها نیست! بلکه میتواند چون روحی مُخرّب، در باورهایِ کور و عادات و آدب و سنن و فرهنگ یک جامعه ریشه دوانده باشد، و خود را در مبادلاتِ روزمره از خانه تا نهادهایِ اجتماعی، به کرسی نشانده و بازتولید کند!
عاداتِ مُخرّب، همچون قوانینِ مُخرّب، مانع از حیاتی زنده و بالنده(طبقِ الگوریتمی پوینده)، برایِ نیل به هنرِ همزیستیِ مسالمتآمیز در جوامعاَند. داعشمَسلَکی از حق بهجانبی آغاز میشود که تنگنظرانه همچون بُتی محدود، غیرخودی را به نامِ باطل در خود جای نمیدهد و بَرنمیتابد و میشکند و جامعه را در بنبستِ چال میکند!
.
آیا در زندگیِ فردی، و خانوادگی و اجتماعیِ خود، برایِ همزیستیِ مسالمتآمیز، با بُنبست و چالشهایِ لاینحل و دنبالهداری مواجهید؟
آیا در همزیستیِ مسالمتآمیز با دگراندیشانی که به رنگِ شما در نمیآیند، ناموفقید؟
آیا حقوقِ فردی و اجتماعیِ شما موردِ تعارضِ دیگران قرار میگیرد؟
آیا شما به حقوقِ فردی و اجتماعیِ دیگران تعارض میکنید؟
آیا برایِ حفظِ تعادلِ خود در خانواده و اجتماع، مجبور به تندادن به دروغ، فریبکاری، ریاکاری، تجاوز به سلایق و حقوقِ مسلمِ دیگران و احیانا ارتکاب به رفتار ضداخلاقی و جنایت هستید؟
آیا دستشستن از عاداتِ موروثی در خَلوَت و جَلوَت، و در خانه و جامعه، برایتان ناممکن است و از دریافتِ حقیقت حالتان بههم میخورد؟
آیا حقیقت نزد شماست و دیگران باطلند؟
اگر پاسختان به پرسشهای یادشده مثبت است، شما در جامعهای بتپرست، آلوده به ویروسِ بُتپرستی زندگی میکنید! و سزاست که هر چه زودتر به فکر سلامت و رهایی از این بیماریِ مسری و مزمن باشید! البته این مهم بهتنهایی قادر نیست ساختارِ منجمدِ یک جامعهیِ داعشمَسلَک و بُتپرست را در هم ریزد، اما میتواند رویکردِ هر فرد را تغییر دهد، تا بهراحتی تن به اِعمالِ قدرتِ ابوبکر بغدادیهای هر نهادِ اجتماعی که شما در آن حضور دارید ندهد! و نیز خودتان یک ابوبکر بغدادی در خانه و جامعه نشوید!
اگر بپذیریم که: "زندگی یعنی حرکتی ارادی به سویِ هدفی مشخص"، و "مرگ یعنی سکونی عاری از اراده در بیهدفی"، آنگاه حیات و زندگی در اجتماعیات میتواند معنادار باشد. بر این مبنا وقتی در اجتماعیات هدفِ حیات اشتباهی در نظر گرفتهشده و یا طراحی شود، آنگاه فرهنگِ ملیِ آن جامعه در همان مسیر اشتباه شکل میگیرد! و روحِ آحادِ جامعه مجزا از آن جامعه نخواهدبود!
.
3- باورها و عاداتِ کورِ بُتپرستان، و تعادل و امنیتِ میلی.
به باورم وقتی هر نوع جهانبینیِ فردی به یک ایدئولوژیِ اجتماعی فروکاسته میشود، بر اساسِ تعاریفی قطعی نسبت به هدفی کاذب و گمانی برای هستی، جامعه به تولید بُت و بتپرستی دچار میشود؛ و بتپرستان در بتخانهیِ فرقههایِ مختلف به بازتولید بُت و بُتپرستی اقدام میکنند. چه خودآگاه و چه ناخودآگاه. و دیگر این مهم نیست که بر بت خود نام هُبَل بنهند و یا الله. ابوبکربغدادیهای طول تاریخ به اندازه کافی این را اثبات کردهاند... و ماجرا همچنان در لباسهایِ سیاه و سپید و رنگارنگ ادامه دارد.
"بُتپرستی" و "دُگماندیشی" همان ایمانِ کورِ موروثی است که خدایش مرده و زندانیِ تفسیرِ پردهدارِ اعظم است. وقتی بُتپرستی به هر نیت خیرخواهانه، جاهلانه و یا خیانتکارانه، توسطِ سلاطین قُلدُر، در عُرف و قانون، تثبیت شده و موروثی و اِلیَالاَبَد حقنه میشود، آنگاه بتدریج باورهایِ اجتماعی همچون عاداتِ کوری فرهنگ میشوند؛ و ترکِ نابهنگامِ عادت موجبِ مرض است! مسلما این مرض آسیب زاست. عادات بد و به ظاهر خوب و بد ما، بر خلافِ خودآگاهی ما مبتنی بر ارادهای پویا عمل میکنند. عاداتِ کور میتوانند موجبِ تعادلِ کاذب روح و جسم شوند. و کنار گذشتن نابهنگامِ آنها میتواند باعثِ بر هم ریختنِ همان تعادلِ کاذب شود. تعادلی ارزشمند است که خودآگاهانه و در راستای سلامتِ جسم و روح باشند.
در اجتماعیات، عاداتی که مانع از خودآگاهیِ معرفتبار و معنادار و پایدارِ تمامِ آحاد جامعه میشوند، عاداتی هستند که مانع همزیستیِ مسالمتآمیزِ تمامِ صاحبانِ اصلی ملکی مشاع بهنام وطناَند. و برهم زدنِ دفعتیِ این عاداتِ کور، موجبِ برهم ریختنِ تعادلِ معتادان میشود.
به دو نمونه در ادبیاتِ داخل و خارج اشاره میکنم:
الف) مولوی در دفتر چهارم مثنوی مولوی از دباغی حکایت میکند که هنگام گذر از بازار عطاران، دچار حالت تهوع شده و بیهوش میشود و حتی با گلاب و عود و عنبر به هوش نمیآید، تا اینکه یکی از برادرانش از راه میرسد و با مقداری مدفوع دباغ را به هوش میآورد. مولانا مقصود خود را از بیان این حکایت اینگونه توضیح میدهد که: از آن رو که مشام دلِ حقستیزان با بویِ جانبخشِ حقیقت اُنس ندارد، آن روایحِ جانفزا را برنمیتابند و از آن گریزانند و دل در گروِ افکارِ بیاساس و مبتذل مینهند.
"بتپرستی" تحتِ لوایِ دینی که متولیانش خدایش را برای هدایت بندگانش، قادر و زنده و نزدیکتر از رگِ گردن ندانسته و جایش را در فطرت حنیف و وجدان بیدارِ آحاد جامعه نمیدانند، و خودسرانه خویش را پردهدارِ انحصاریِ بُتی بهنام خدایِ مرده و دینش میدانند، ریشه در "حقبهجانبیِ موروثیِ "داعشمسلکانی" دارد که برای جهان هدفی گمانی را جعل کردهاند بهنام سرسپردگی و بندگیِ مردم از فقهایِ خودسر، به قصدِ استقرار عدالتی که از شناختش ناتوانند، چراکه به وسعتِ وجودی و تکلیف بندگانِ همان خدای زنده آگاه نیستند! ( لایکلف الله نفسا الا وسعها= تکلیف نمیکند خدا به کسی، مگر به اندازهیِ وسعتِ وجودیاش). آنها حتی فرقی میان "عدالتِ ناممکن" و "قسطِ ممکن" قائل نیستند.
.
ب) جیمز جویس در کتاب «چهره مرد هنرمند در جوانی» پسرکی عینکی را به تصویر میکشد که مدام مطیع پدر و مادر و نظام کلیسایی و معلمان مدرسهاش است. او به خاطر عینکی که به چشم میزند با بچهها فوتبال بازی نمیکند. اما یک روز این عینک بهطور اتفاقی میشکند و پسرک با کمال تعجب متوجه میشود که بیناییاش هیچ نقصی ندارد و بدون عینک هم میتواند دنیای اطرافش را ببیند. منتقدان آثار جویس، عینک را نمادِ نگاه بسته و فیلترشده یا باورهایِ کوری میدانند که چشمِ عقل را پوشاندهاند.
اگر در محیطی که در آن زندگی میکنید، موانعی نهادینه، از پروسهیِ کشف و رشدِ خودآگاهیِ فردیِ شما جلوگیری کرده و از اِعمالِ قدرتِ شما در حقِ مُسَلّمِتان در حیاتی سالم پیشگیری میکند، آن اجتماع دارایِ عادات و باورهایِ کور، قفلها، موانع و تابوها و بتهایِ جامدی است که مانعِ شکوفایی شما به عنوان انسانی است که باید به عنوان یک فرد مسئول در حل مشکلات خود و اجتماعِ خود نقشی مؤثر داشته باشد. اولین حق مسلم هر انسانِ آزاده از سیطرهیِ بت پرستی، بهرهمندی از قدرت تصمیمسازی و تصمیمگیری در اعمالِ حق مالکانه در ملکِ مشاعی به نام کره خاک و در مقیاسی محدودتر در وطن است. شما شریک در منابع طبیعی کره خاک و وطن و ملک خصوصیتان هستید، و هیچ قدرتی نمیتواند شما را از اعمالِ حقِ مسلمِ انسانیتان بازدارد، مگر به زور و اجحافی مبتنی بر راه و روشی "تاریخ منقضی" و مرده و دُگم، و الگوریتمی از پیش طراحیشده!
.
4- الگوریتم:
"الگوریتم" مجموعهای متناهی از دستورالعملها است، که به ترتیبِ خاصی اجراء میشوند و مسئلهای را حل میکنند. این مسئله میتواند چگونگیِ مهره و ابزار شدنِ شما و نابودیِ یک ملت باشد، میتواند چگونگی استحاله یک ملت به یک اُمّتِ داعشی باشد، و یا روشی استعماری باشد برای تخصیصِ منابعِ ملی یک ملت به اجنبیها و یا عدمِ تخصیصاش به صاحبانِ اصلی و شهروندانش. این الگوریتم میتواند چگونگی تعریف و تامینِ یا عدمِ تامینِ امنیتِ فردی و ملی باشد؛ و یا میتواند چگونگیِ قانونگذاریِ مردمسالارانه یا فردگرایانه در تمام شئوناتِ زندگیِ اجتماعی شما باشد! به عبارتِ دیگر یک الگوریتم، روشی گام به گام برای حلِ مسئله است. اگر شما به این الگوریتم اشراف نداشته و یا اشتباها به آن اعتماد کنید، با سوء تفاهم مقدماتی ممکن است از مقصدی مغایر با خواست ابتدائی خود سردربیاورید. یعنی شعار استقلال بدهید اما وابسته شوید. شعار آزادی بدهید اما برده شوید؛ شعارِ حقطلبی بدهید اما بر باطل باشید. آنچه شما را از یک انسان حاکم بر سرنوشت خویش به یک ابزار تبدیل میکند میتواند شبیه یک "دوچرخهیِ عوضی" باشد!
"دوچرخه عوضی" مرکبی است که ظاهرا شما صاحبش هستید اما شما را به مقاصدی بر خلافِ ارادهتان رهنمون میکند.
.
5- الگوریتمِ دوچرخه عوضی:
دوچرخهیِ عوضی،دوچرخهای است که با استفاده از یک چرخدندهیِ معکوس بین فرمان و چرخ، وقتی فرمانش را به راست بچرخانی، چرخش به چپ میپیچد. و در بیانی عامتر: اگر فرمان را به هر سو بچرخانید معلوم نیست چرخ به کدام سو میچرخد! یعنی چرخدنده یا عوضی و برخلافِ اراده شماست و یا هرزه و نامعلوم و گنگ است. و به دیگرسخن، وقتی شما راهی راست را اراده میکنید اما فیلتری سلبی-درونی و ناخودآگاه، و یا بیرونی و خودآگاه، به نامِ پردهدارِ بتخانه با دستکاری و تفسیر خود، راهِ شما را به چپ و راست منحرف و شما را از اِعمالِ ایجابیِ ارادهیِ خودتان به سویِ منافع خود گمراه میکند، و شما خیال میکنید زندگی یعنی ادایِ نقشی برجسته برای تسلیم به حقیقیت. حال آنکه تن دادن به این الگوریتم در رابطهیِ شما، جز اربابی زمینی به جایِ رب و پرودگاری آسمانی، و جز بردهیِ باطل به جای بندهیِ حق تولید نمیکند.
.
(دوستانی که حوصلهیِ خواندنِ این نوشته را ندارند، در صورتِ تمایل میتوانند به توضیحِ بند 9 این نوشته و تماشایِ این ویدئویِ جالب در لینک انتهایی و یا اولین کامنت بسنده کنند؛ تا به وجودِ یک دوچرخهیِ عوضی که مانعِ عشق و همزیستیمسالمت آمیز است احتمال دهند!)
به شهروندانِ اسیر و آلوده در ارواحِ مطلقگرایانِ داعشمسلکِ تمامِ زمانها و مکانها!
.......
خشونت، نتیجهیِ احیاء و تشدیدِ اصولگرایی حقبهجانبانِ مطلقگراست، که مانعِ همزیستیِ مسالمتآمیز در زندگی خصوصی و اجتماع است. در بسترِ جبر جغرافیا و تاریخ، استعمار با تقویت و پاشیدنِ انواعِ تخمهایِ اصولگرایی در خاورمیانه، با جایگزینیِ اسلحه به جایِ قدرتِ نفت، زندگیِ من و شما و ساکنین را با کمکِ خُلقیاتِ خودمان به آتش کشیده است، تا زندگیِ مسالمتآمیز را تجربه نکنیم!
اگر میخواهیم خود را از این بلای خانمانسوز برهانیم، باید از این دوچرخهیِ عوضیِ موروثی پیاده شویم. تابرایِ فقدانِ عشق و مهرورزی شعر نسرائیم و ناله سرندهیم.
در خویش...در خانهیِ خویش...در وطنِ خویش...و در جهانِ خویش.
.
.
1- دوچرخهیِ عوضی و موروثیِ آقاجانمان!
دوچرخهیِ عوضی،دوچرخهای است که با استفاده از یک چرخدندهیِ معکوس بین فرمان و چرخ، وقتی فرمانش را به راست بچرخانی، چرخش به چپ میپیچد! آقا جانمان از روز تولد ما را سوار این دوچرخه عوضی کرد و فرمانش را به دست ما داد و ما هر چه طبق فطرت و ذات خویش به چپ و راست پیچیدیم دوچرخه عوضی رفت، و ما از همان اول پنداشتیم دوچرخه یعنی این... و به آن عادت کردیم و نفهمیدیم که صراط و قانونِ چرخدنده، مستقیم نیست و عوضی است. از همان ابتدا ما بر خلاف اراده بار آمدیم و گاه که ناخودآگاه تعادلمان بر هم میریخت و اعتراض میکردیم، بهجهالت و کفر متهم میشدیم و از ارث محروم. پس همین شد که همواره لال مردیم و به این لالمُردِگی عادت کردیم.
آقا جانمان که بزرگِ خاندان بود، برای اینکه حرفش دو تا نشود، حاضر بود تک تکِ تمام اهل فامیل را مثل موشی از دُم بگیرد و رویش بنزین بریزد و به آتش بکشد و پایِ وافورش بهنظاره بنشیند و تا نفر آخر به ریشمان بخندد!... بر خلاف سقراط، برای او حتی کوتاه آمدن از یک بادِ گلو، جامِ شوکران بود! او همزیستیِ مسالمتآمیزِ خدا با بندگانش را کفر میدانست!...او خود را سایهیِ خدا میدانست!
(بخشی از داستانِ تکراریِ "بتشکنی که بُت شد"!)
.
(هدف از این نوشته، دستیابی به الگوئی برایِ رهایی از اصولِ حقبهجانبانهیِ مطلقگرایی جهتِ همزیستیِ مسالمتآمیز با شریکانِ ملک مشاع است.)
.
2- آیا شما به "حقبهجانبی"، "داعشمَسلَکی" و بُتپرستی عادت دارید؟
"داعشمَسلَکی" الزاما نیازمندِ شمشیری از رو علیه غیرِخودیها نیست! بلکه میتواند چون روحی مُخرّب، در باورهایِ کور و عادات و آدب و سنن و فرهنگ یک جامعه ریشه دوانده باشد، و خود را در مبادلاتِ روزمره از خانه تا نهادهایِ اجتماعی، به کرسی نشانده و بازتولید کند!
عاداتِ مُخرّب، همچون قوانینِ مُخرّب، مانع از حیاتی زنده و بالنده(طبقِ الگوریتمی پوینده)، برایِ نیل به هنرِ همزیستیِ مسالمتآمیز در جوامعاَند. داعشمَسلَکی از حق بهجانبی آغاز میشود که تنگنظرانه همچون بُتی محدود، غیرخودی را به نامِ باطل در خود جای نمیدهد و بَرنمیتابد و میشکند و جامعه را در بنبستِ چال میکند!
.
آیا در زندگیِ فردی، و خانوادگی و اجتماعیِ خود، برایِ همزیستیِ مسالمتآمیز، با بُنبست و چالشهایِ لاینحل و دنبالهداری مواجهید؟
آیا در همزیستیِ مسالمتآمیز با دگراندیشانی که به رنگِ شما در نمیآیند، ناموفقید؟
آیا حقوقِ فردی و اجتماعیِ شما موردِ تعارضِ دیگران قرار میگیرد؟
آیا شما به حقوقِ فردی و اجتماعیِ دیگران تعارض میکنید؟
آیا برایِ حفظِ تعادلِ خود در خانواده و اجتماع، مجبور به تندادن به دروغ، فریبکاری، ریاکاری، تجاوز به سلایق و حقوقِ مسلمِ دیگران و احیانا ارتکاب به رفتار ضداخلاقی و جنایت هستید؟
آیا دستشستن از عاداتِ موروثی در خَلوَت و جَلوَت، و در خانه و جامعه، برایتان ناممکن است و از دریافتِ حقیقت حالتان بههم میخورد؟
آیا حقیقت نزد شماست و دیگران باطلند؟
اگر پاسختان به پرسشهای یادشده مثبت است، شما در جامعهای بتپرست، آلوده به ویروسِ بُتپرستی زندگی میکنید! و سزاست که هر چه زودتر به فکر سلامت و رهایی از این بیماریِ مسری و مزمن باشید! البته این مهم بهتنهایی قادر نیست ساختارِ منجمدِ یک جامعهیِ داعشمَسلَک و بُتپرست را در هم ریزد، اما میتواند رویکردِ هر فرد را تغییر دهد، تا بهراحتی تن به اِعمالِ قدرتِ ابوبکر بغدادیهای هر نهادِ اجتماعی که شما در آن حضور دارید ندهد! و نیز خودتان یک ابوبکر بغدادی در خانه و جامعه نشوید!
اگر بپذیریم که: "زندگی یعنی حرکتی ارادی به سویِ هدفی مشخص"، و "مرگ یعنی سکونی عاری از اراده در بیهدفی"، آنگاه حیات و زندگی در اجتماعیات میتواند معنادار باشد. بر این مبنا وقتی در اجتماعیات هدفِ حیات اشتباهی در نظر گرفتهشده و یا طراحی شود، آنگاه فرهنگِ ملیِ آن جامعه در همان مسیر اشتباه شکل میگیرد! و روحِ آحادِ جامعه مجزا از آن جامعه نخواهدبود!
.
3- باورها و عاداتِ کورِ بُتپرستان، و تعادل و امنیتِ میلی.
به باورم وقتی هر نوع جهانبینیِ فردی به یک ایدئولوژیِ اجتماعی فروکاسته میشود، بر اساسِ تعاریفی قطعی نسبت به هدفی کاذب و گمانی برای هستی، جامعه به تولید بُت و بتپرستی دچار میشود؛ و بتپرستان در بتخانهیِ فرقههایِ مختلف به بازتولید بُت و بُتپرستی اقدام میکنند. چه خودآگاه و چه ناخودآگاه. و دیگر این مهم نیست که بر بت خود نام هُبَل بنهند و یا الله. ابوبکربغدادیهای طول تاریخ به اندازه کافی این را اثبات کردهاند... و ماجرا همچنان در لباسهایِ سیاه و سپید و رنگارنگ ادامه دارد.
"بُتپرستی" و "دُگماندیشی" همان ایمانِ کورِ موروثی است که خدایش مرده و زندانیِ تفسیرِ پردهدارِ اعظم است. وقتی بُتپرستی به هر نیت خیرخواهانه، جاهلانه و یا خیانتکارانه، توسطِ سلاطین قُلدُر، در عُرف و قانون، تثبیت شده و موروثی و اِلیَالاَبَد حقنه میشود، آنگاه بتدریج باورهایِ اجتماعی همچون عاداتِ کوری فرهنگ میشوند؛ و ترکِ نابهنگامِ عادت موجبِ مرض است! مسلما این مرض آسیب زاست. عادات بد و به ظاهر خوب و بد ما، بر خلافِ خودآگاهی ما مبتنی بر ارادهای پویا عمل میکنند. عاداتِ کور میتوانند موجبِ تعادلِ کاذب روح و جسم شوند. و کنار گذشتن نابهنگامِ آنها میتواند باعثِ بر هم ریختنِ همان تعادلِ کاذب شود. تعادلی ارزشمند است که خودآگاهانه و در راستای سلامتِ جسم و روح باشند.
در اجتماعیات، عاداتی که مانع از خودآگاهیِ معرفتبار و معنادار و پایدارِ تمامِ آحاد جامعه میشوند، عاداتی هستند که مانع همزیستیِ مسالمتآمیزِ تمامِ صاحبانِ اصلی ملکی مشاع بهنام وطناَند. و برهم زدنِ دفعتیِ این عاداتِ کور، موجبِ برهم ریختنِ تعادلِ معتادان میشود.
به دو نمونه در ادبیاتِ داخل و خارج اشاره میکنم:
الف) مولوی در دفتر چهارم مثنوی مولوی از دباغی حکایت میکند که هنگام گذر از بازار عطاران، دچار حالت تهوع شده و بیهوش میشود و حتی با گلاب و عود و عنبر به هوش نمیآید، تا اینکه یکی از برادرانش از راه میرسد و با مقداری مدفوع دباغ را به هوش میآورد. مولانا مقصود خود را از بیان این حکایت اینگونه توضیح میدهد که: از آن رو که مشام دلِ حقستیزان با بویِ جانبخشِ حقیقت اُنس ندارد، آن روایحِ جانفزا را برنمیتابند و از آن گریزانند و دل در گروِ افکارِ بیاساس و مبتذل مینهند.
"بتپرستی" تحتِ لوایِ دینی که متولیانش خدایش را برای هدایت بندگانش، قادر و زنده و نزدیکتر از رگِ گردن ندانسته و جایش را در فطرت حنیف و وجدان بیدارِ آحاد جامعه نمیدانند، و خودسرانه خویش را پردهدارِ انحصاریِ بُتی بهنام خدایِ مرده و دینش میدانند، ریشه در "حقبهجانبیِ موروثیِ "داعشمسلکانی" دارد که برای جهان هدفی گمانی را جعل کردهاند بهنام سرسپردگی و بندگیِ مردم از فقهایِ خودسر، به قصدِ استقرار عدالتی که از شناختش ناتوانند، چراکه به وسعتِ وجودی و تکلیف بندگانِ همان خدای زنده آگاه نیستند! ( لایکلف الله نفسا الا وسعها= تکلیف نمیکند خدا به کسی، مگر به اندازهیِ وسعتِ وجودیاش). آنها حتی فرقی میان "عدالتِ ناممکن" و "قسطِ ممکن" قائل نیستند.
.
ب) جیمز جویس در کتاب «چهره مرد هنرمند در جوانی» پسرکی عینکی را به تصویر میکشد که مدام مطیع پدر و مادر و نظام کلیسایی و معلمان مدرسهاش است. او به خاطر عینکی که به چشم میزند با بچهها فوتبال بازی نمیکند. اما یک روز این عینک بهطور اتفاقی میشکند و پسرک با کمال تعجب متوجه میشود که بیناییاش هیچ نقصی ندارد و بدون عینک هم میتواند دنیای اطرافش را ببیند. منتقدان آثار جویس، عینک را نمادِ نگاه بسته و فیلترشده یا باورهایِ کوری میدانند که چشمِ عقل را پوشاندهاند.
اگر در محیطی که در آن زندگی میکنید، موانعی نهادینه، از پروسهیِ کشف و رشدِ خودآگاهیِ فردیِ شما جلوگیری کرده و از اِعمالِ قدرتِ شما در حقِ مُسَلّمِتان در حیاتی سالم پیشگیری میکند، آن اجتماع دارایِ عادات و باورهایِ کور، قفلها، موانع و تابوها و بتهایِ جامدی است که مانعِ شکوفایی شما به عنوان انسانی است که باید به عنوان یک فرد مسئول در حل مشکلات خود و اجتماعِ خود نقشی مؤثر داشته باشد. اولین حق مسلم هر انسانِ آزاده از سیطرهیِ بت پرستی، بهرهمندی از قدرت تصمیمسازی و تصمیمگیری در اعمالِ حق مالکانه در ملکِ مشاعی به نام کره خاک و در مقیاسی محدودتر در وطن است. شما شریک در منابع طبیعی کره خاک و وطن و ملک خصوصیتان هستید، و هیچ قدرتی نمیتواند شما را از اعمالِ حقِ مسلمِ انسانیتان بازدارد، مگر به زور و اجحافی مبتنی بر راه و روشی "تاریخ منقضی" و مرده و دُگم، و الگوریتمی از پیش طراحیشده!
.
4- الگوریتم:
"الگوریتم" مجموعهای متناهی از دستورالعملها است، که به ترتیبِ خاصی اجراء میشوند و مسئلهای را حل میکنند. این مسئله میتواند چگونگیِ مهره و ابزار شدنِ شما و نابودیِ یک ملت باشد، میتواند چگونگی استحاله یک ملت به یک اُمّتِ داعشی باشد، و یا روشی استعماری باشد برای تخصیصِ منابعِ ملی یک ملت به اجنبیها و یا عدمِ تخصیصاش به صاحبانِ اصلی و شهروندانش. این الگوریتم میتواند چگونگی تعریف و تامینِ یا عدمِ تامینِ امنیتِ فردی و ملی باشد؛ و یا میتواند چگونگیِ قانونگذاریِ مردمسالارانه یا فردگرایانه در تمام شئوناتِ زندگیِ اجتماعی شما باشد! به عبارتِ دیگر یک الگوریتم، روشی گام به گام برای حلِ مسئله است. اگر شما به این الگوریتم اشراف نداشته و یا اشتباها به آن اعتماد کنید، با سوء تفاهم مقدماتی ممکن است از مقصدی مغایر با خواست ابتدائی خود سردربیاورید. یعنی شعار استقلال بدهید اما وابسته شوید. شعار آزادی بدهید اما برده شوید؛ شعارِ حقطلبی بدهید اما بر باطل باشید. آنچه شما را از یک انسان حاکم بر سرنوشت خویش به یک ابزار تبدیل میکند میتواند شبیه یک "دوچرخهیِ عوضی" باشد!
"دوچرخه عوضی" مرکبی است که ظاهرا شما صاحبش هستید اما شما را به مقاصدی بر خلافِ ارادهتان رهنمون میکند.
.
5- الگوریتمِ دوچرخه عوضی:
دوچرخهیِ عوضی،دوچرخهای است که با استفاده از یک چرخدندهیِ معکوس بین فرمان و چرخ، وقتی فرمانش را به راست بچرخانی، چرخش به چپ میپیچد. و در بیانی عامتر: اگر فرمان را به هر سو بچرخانید معلوم نیست چرخ به کدام سو میچرخد! یعنی چرخدنده یا عوضی و برخلافِ اراده شماست و یا هرزه و نامعلوم و گنگ است. و به دیگرسخن، وقتی شما راهی راست را اراده میکنید اما فیلتری سلبی-درونی و ناخودآگاه، و یا بیرونی و خودآگاه، به نامِ پردهدارِ بتخانه با دستکاری و تفسیر خود، راهِ شما را به چپ و راست منحرف و شما را از اِعمالِ ایجابیِ ارادهیِ خودتان به سویِ منافع خود گمراه میکند، و شما خیال میکنید زندگی یعنی ادایِ نقشی برجسته برای تسلیم به حقیقیت. حال آنکه تن دادن به این الگوریتم در رابطهیِ شما، جز اربابی زمینی به جایِ رب و پرودگاری آسمانی، و جز بردهیِ باطل به جای بندهیِ حق تولید نمیکند.
.
پیچ رگلاژ و چرخدندهیِ قانونیِ کنترل از راهِ دور.
تمامِ دیکتاتورهایِ طولِ تاریخ نیز بر همین دوچرخهیِ عوضی سوارند! در ظاهر دوچرخه متعلق به کارفرمایی به نامِ مردم است و حکومت خود را امانتدار و کارگزار مردم میخواند! اما نیاتِ مورد پسندِ خود را بر قواعدِ و قوانینِ حقوقی رابطهیِ کارفرما و کارگزار بار میکند! یعنی در حل کردنِ مسائلِ اجتماعی، یا از چرخدندهیِ ایدئولوژی و الگوریتمی ثابت و غیرقابلِ انعطاف استفاده میکند که ربطی به ارادهیِ زندهیِ مردم ندارد (همچون حکومتِ داعشیان و کمونیستها)، و یا از پیچ رگلاژ قواعد و الگوریتمی هرزه بهره میبرد که مردم مدام در حال مغبون شدنند (همچون حکومتهایِ اسلامیِ معتقد به تقیه و تفسیر، در طولِ تاریخ). این دوچرخه دارایِ الگوریتمی است که در مدیریتِ اجتماع، همواره در آن، حاکم نقشِ "کارفرما و ارباب" را دارد، و مردم نقشِ "کارگزار و رعیت" را دارند؛ هر چند حاکم در ظاهر مدعی باشد: حکومت "کارگزار" است، و مردم "کارفرما". در حکومتهایِ دیکتاتوری و مطلقگرایِ دینی و داعشمسلک، آنچه در مَکری بنیادی جایِ کارفرما(مردم) و کارگزار(دولت) را تغییر میدهد، چرخدندهای است به نامِ قوانینِ قطعی و لایتغیر مقدس، که حدودش را ارباب به نیابت از سویِ خدایِ قادر و زنده تعیین و تعریف میکند که به او ماموریتی نداده است، اما همزمان تک تک مردم را بصورت زنده از طریقِ وجدان هدایت میکند. چنین الگوریتمِ قطعی و الوهی برای حفظ خود، مدام چرخدندههایِ بردگان و مزدورانِ خویش را روغنکاری کرده و به آنان امتیاز و رانت میدهد و تقویت میکند! و خود را در تمام نهادهایِ اجتماعی از مدرسه تا دانشگاه و ادارات، از جمله خانواده جوری بازتولید میکند که با امتیازدهی به قدرتِ بَدَویِ مردِ دورانِ بربریت، قادر باشد با تکیه بر امواجِ تحریک و تقویتشدهی غریزی مرد، بر اساسِ نظامِ بردهسازی، امنیت ملی را میلی کند، اما قانونا موردِ بازخواستِ کارگزارنِ خود (که به دروغ کارفرما نامیده شدهاند) قرار نگیرد! در چنین نظامی بردگان مزدور به نفعِ موقعیت خویش، حتی رفقایِ خویش را تضعیف و حذف میکنند و در این خیانتِ ناگزیر، برای اثبات بندگی از یکدیگر سبقت میگیرند! دیکتاتور دینی از سوئی برای نقد ناپذیر بودن این الگوریتمها، دستورالعملها (احکام) اجتماعی را مقدس و لایتغیر جلوه میدهد، اما خود تعمیر و تعریفِ حدود و روغنکاری آنرا بر عهده میگیرد! و با تصرف در آموزههایِ دینی، تنها وجدانی را بیدار و خدایی را زنده و هدایتگر میداند که ارادهاش منتهی به تائید خودشان شود، نه هر غیرخودی که هدایتِ حی و زندهی خدای قادرشان از رگ گردن به آنها نزدیکتر است و کسی جز خودِ فرد بدان آگاهی ندارد. الگوریتمهای دیکتاتور دینی، در واقع استقلال هدایتِ فردی را که آحادِ جامعه را از بتپرستی میرهاند و مستقل میکند، در دستانِ فردی قرار میدهد که از سویِ خدا مامور نیست و خود بتِ اعظمِ برگزیدهای میانِ بتهایِ همنوعِ خود است. دیکتاتور دینی به ظاهر از حکومتِ خدای زنده نام میبرد، اما هموراه الگوریتمهای اجتماعی را از فیلتر مردهی بُتی چون خود میگذراند و شوراهایِ مردمی را میدانِ حضورِ برگزیدگانی از مزدوران خودش که ابزارِ انسانیِ منویاتِ اویند میکند. در واقعِ قانونِ اساسیِ دیکتاتور دینی، همان پیچ رگلاژِ دوچرخهی عوضی است، که هر چند وضع قوانینیش بر عهده و به نام مردم است اما به نتیجهاش به کامِ طاغوتی ملبس به ردایِ خداست.
به لطفِ پیشرفت علم الکترونیک، آقا جانمان این اواخر چرخدنده را از راهِ دور کنترل میکند!
.
6- الگوریتمِ حقبهجانبانِ مطلقگرا:
در طول تاریخ حقبهجانبان و مطلقگرایانِ سلطهجو و تمامیتخواه اثبات کردهاند که قادرند تودههای مردمی را با اعمالِ زر و زور و تزویر و قدرت مطلقه و قواعدِ دگمِ اجتماعی و ایدئولوژیک و تحمیلیِ خویش، به دنبالِ دوچرخهیِ عوضیِ خویش بکشانند و از مسیر اراده و رشد و بلوغی طبیعی خارج سازند. آداب و سننِ موروثی که بخشی از فرهنگ عمومی جوامع متنوع هستند، پر از قواعدِ تحمیلیِ جبرجغرافیایی-تاریخیِ تمامیتخواهانی هستند که همواره منافع و قوانینِ دگم، غیرطبیعی و عوضی و غیرمردمی خویش را بر جامعه تحمیل کردهاند، تا جائی که قواعد و خلقیاتِ همزیستی مسالمت آمیز را متحول کرده و تعادل جامعه را منوط به آدابی استثمارگرایانه و بتپرستانه کرده و به آن رنگ تقدس زدهاند. تا جائی که شکستن چارچوب بتهایِ تحمیلی را غیرممکن و منجر به حذفِ آزادگان تاریخ از بندِ اسارتِ بت هایِ مُرده کرده اند.
اگر اولین چماقِ اندیشه را ساختهیِ دستِ مردی مکار و زورمدار (تو بخوان قابیل) در عصر حجر (تو بخوان عصر بربریتِ قبایل بدوی) بدانیم، آنگاه میتوانیم حکمتِ پدیدهیِ مقدسسازیِ بُتهایِ اجتماعی بدستِ قدرتمداران جوامعِ مختلف را دریابیم و قُلدرانِ تاریخ را واضعانِ قوانین و الگوریتمهایِ مدیریتِ منابع طبیعی، طبقِ الگوریتمهایِ حافظِ منافعِ فردسالارانه و قلدرمآبانه بدانیم.
بتپرستانی که بهنامِ خدایانِ مرده و احکامِ دینیِ منقضیشدهیِ اجتماعِ نابالغِ گذشتگان، زندگی را بر مردمِ تمام دورانها حرام کرده و با چماقِ جامانده از اجدادِ خویش، علیهِ آزادگانِ از بتپرستی جنایت میکنند. بتپرستانِ بردهای که پس از شکستن بتهایشان توسط پیام آوران آزادی، ظاهرا مؤمن به وجدان زنده و بیدار خدای نزدیکتر از رگ گردنشان شدند، و البته همواره پس از فوت پیامبران، خدایِ زندهیِ وجدانشان را کشتند و هر بار پردهدارانِ بتخانه را بت کردهاند!
تمامِ دیکتاتورهایِ طولِ تاریخ نیز بر همین دوچرخهیِ عوضی سوارند! در ظاهر دوچرخه متعلق به کارفرمایی به نامِ مردم است و حکومت خود را امانتدار و کارگزار مردم میخواند! اما نیاتِ مورد پسندِ خود را بر قواعدِ و قوانینِ حقوقی رابطهیِ کارفرما و کارگزار بار میکند! یعنی در حل کردنِ مسائلِ اجتماعی، یا از چرخدندهیِ ایدئولوژی و الگوریتمی ثابت و غیرقابلِ انعطاف استفاده میکند که ربطی به ارادهیِ زندهیِ مردم ندارد (همچون حکومتِ داعشیان و کمونیستها)، و یا از پیچ رگلاژ قواعد و الگوریتمی هرزه بهره میبرد که مردم مدام در حال مغبون شدنند (همچون حکومتهایِ اسلامیِ معتقد به تقیه و تفسیر، در طولِ تاریخ). این دوچرخه دارایِ الگوریتمی است که در مدیریتِ اجتماع، همواره در آن، حاکم نقشِ "کارفرما و ارباب" را دارد، و مردم نقشِ "کارگزار و رعیت" را دارند؛ هر چند حاکم در ظاهر مدعی باشد: حکومت "کارگزار" است، و مردم "کارفرما". در حکومتهایِ دیکتاتوری و مطلقگرایِ دینی و داعشمسلک، آنچه در مَکری بنیادی جایِ کارفرما(مردم) و کارگزار(دولت) را تغییر میدهد، چرخدندهای است به نامِ قوانینِ قطعی و لایتغیر مقدس، که حدودش را ارباب به نیابت از سویِ خدایِ قادر و زنده تعیین و تعریف میکند که به او ماموریتی نداده است، اما همزمان تک تک مردم را بصورت زنده از طریقِ وجدان هدایت میکند. چنین الگوریتمِ قطعی و الوهی برای حفظ خود، مدام چرخدندههایِ بردگان و مزدورانِ خویش را روغنکاری کرده و به آنان امتیاز و رانت میدهد و تقویت میکند! و خود را در تمام نهادهایِ اجتماعی از مدرسه تا دانشگاه و ادارات، از جمله خانواده جوری بازتولید میکند که با امتیازدهی به قدرتِ بَدَویِ مردِ دورانِ بربریت، قادر باشد با تکیه بر امواجِ تحریک و تقویتشدهی غریزی مرد، بر اساسِ نظامِ بردهسازی، امنیت ملی را میلی کند، اما قانونا موردِ بازخواستِ کارگزارنِ خود (که به دروغ کارفرما نامیده شدهاند) قرار نگیرد! در چنین نظامی بردگان مزدور به نفعِ موقعیت خویش، حتی رفقایِ خویش را تضعیف و حذف میکنند و در این خیانتِ ناگزیر، برای اثبات بندگی از یکدیگر سبقت میگیرند! دیکتاتور دینی از سوئی برای نقد ناپذیر بودن این الگوریتمها، دستورالعملها (احکام) اجتماعی را مقدس و لایتغیر جلوه میدهد، اما خود تعمیر و تعریفِ حدود و روغنکاری آنرا بر عهده میگیرد! و با تصرف در آموزههایِ دینی، تنها وجدانی را بیدار و خدایی را زنده و هدایتگر میداند که ارادهاش منتهی به تائید خودشان شود، نه هر غیرخودی که هدایتِ حی و زندهی خدای قادرشان از رگ گردن به آنها نزدیکتر است و کسی جز خودِ فرد بدان آگاهی ندارد. الگوریتمهای دیکتاتور دینی، در واقع استقلال هدایتِ فردی را که آحادِ جامعه را از بتپرستی میرهاند و مستقل میکند، در دستانِ فردی قرار میدهد که از سویِ خدا مامور نیست و خود بتِ اعظمِ برگزیدهای میانِ بتهایِ همنوعِ خود است. دیکتاتور دینی به ظاهر از حکومتِ خدای زنده نام میبرد، اما هموراه الگوریتمهای اجتماعی را از فیلتر مردهی بُتی چون خود میگذراند و شوراهایِ مردمی را میدانِ حضورِ برگزیدگانی از مزدوران خودش که ابزارِ انسانیِ منویاتِ اویند میکند. در واقعِ قانونِ اساسیِ دیکتاتور دینی، همان پیچ رگلاژِ دوچرخهی عوضی است، که هر چند وضع قوانینیش بر عهده و به نام مردم است اما به نتیجهاش به کامِ طاغوتی ملبس به ردایِ خداست.
به لطفِ پیشرفت علم الکترونیک، آقا جانمان این اواخر چرخدنده را از راهِ دور کنترل میکند!
.
6- الگوریتمِ حقبهجانبانِ مطلقگرا:
در طول تاریخ حقبهجانبان و مطلقگرایانِ سلطهجو و تمامیتخواه اثبات کردهاند که قادرند تودههای مردمی را با اعمالِ زر و زور و تزویر و قدرت مطلقه و قواعدِ دگمِ اجتماعی و ایدئولوژیک و تحمیلیِ خویش، به دنبالِ دوچرخهیِ عوضیِ خویش بکشانند و از مسیر اراده و رشد و بلوغی طبیعی خارج سازند. آداب و سننِ موروثی که بخشی از فرهنگ عمومی جوامع متنوع هستند، پر از قواعدِ تحمیلیِ جبرجغرافیایی-تاریخیِ تمامیتخواهانی هستند که همواره منافع و قوانینِ دگم، غیرطبیعی و عوضی و غیرمردمی خویش را بر جامعه تحمیل کردهاند، تا جائی که قواعد و خلقیاتِ همزیستی مسالمت آمیز را متحول کرده و تعادل جامعه را منوط به آدابی استثمارگرایانه و بتپرستانه کرده و به آن رنگ تقدس زدهاند. تا جائی که شکستن چارچوب بتهایِ تحمیلی را غیرممکن و منجر به حذفِ آزادگان تاریخ از بندِ اسارتِ بت هایِ مُرده کرده اند.
اگر اولین چماقِ اندیشه را ساختهیِ دستِ مردی مکار و زورمدار (تو بخوان قابیل) در عصر حجر (تو بخوان عصر بربریتِ قبایل بدوی) بدانیم، آنگاه میتوانیم حکمتِ پدیدهیِ مقدسسازیِ بُتهایِ اجتماعی بدستِ قدرتمداران جوامعِ مختلف را دریابیم و قُلدرانِ تاریخ را واضعانِ قوانین و الگوریتمهایِ مدیریتِ منابع طبیعی، طبقِ الگوریتمهایِ حافظِ منافعِ فردسالارانه و قلدرمآبانه بدانیم.
بتپرستانی که بهنامِ خدایانِ مرده و احکامِ دینیِ منقضیشدهیِ اجتماعِ نابالغِ گذشتگان، زندگی را بر مردمِ تمام دورانها حرام کرده و با چماقِ جامانده از اجدادِ خویش، علیهِ آزادگانِ از بتپرستی جنایت میکنند. بتپرستانِ بردهای که پس از شکستن بتهایشان توسط پیام آوران آزادی، ظاهرا مؤمن به وجدان زنده و بیدار خدای نزدیکتر از رگ گردنشان شدند، و البته همواره پس از فوت پیامبران، خدایِ زندهیِ وجدانشان را کشتند و هر بار پردهدارانِ بتخانه را بت کردهاند!
7- الگوریتمِ نامعین و فردیِ حقِ حیات.
اما آن کدام الگوریتم است که شما باید شخصا کشف، طراحی و اجرایاش کنید؟ مسلم است که آن الگوریتم، الگوریتمِ زندگیِ منحصربفرد خودِ شماست که دارایِ اراده و اختیار و انتخابی هستید که بدون آن حیاتتان بیمعنا و بیمسماست. این الگوریتم کاملا خصوصی و فردی و مبتنی بر آزمون و خطا به نسبتِ هدایتِ خدای زنده در وجدان است. زندگی نیز مانند خوردن و آشامیدن و تفکر و ایمان، ماهیتی نیست که کسی دیگر اجازه داشته باشد به جایِ شما به آن مبادرت ورزد. اگر قانونی باور و ایمان شما را از پیش تعیین کرده باشد در واقع حق مسلم و حیاتیِ شما را نقض کرده است! مثل اصل 112 قانون اساسیِ یک نظام که دینِ یک ملتِ بهدنیانیامده را الیالابد غیرقابلِ تغییر تعیین کرده است و تعریف دین و ایمان و منابع ملی و استراتژی را در الگوریتم یک دور باطل در دستانِ مقدسِ یک نفر قبضه میکند! این الگوریتم میتواند مردم را تا ابد برده و رعیتِ ایدئولوژیِ بستهیِ یک بُت و یک ارباب نگاه دارد و به آن رنگ تقدس بپاشد! کافی است بر این الگوریتم نام دین بنهند تا قدرتِ شوراهایِ مردمی را به نفعِ یک نگاه غصب کند! ادیانِ الهی اما هیچگاه چنین الگوریتم فرازمانی-مکانی را تعریف نکرده اند. بلکه پروسهیِ ایمان را کاملا تجربی و منوط به شهادتی فردی کردهاند! شهادتی که باید در پروسهای نامعین، توسطُ قلب و عقل بهتدریج به آن گواهی داده شود، نه توسطِ وصیتِ پدران و متولیان جامعه به نیابت و وکالت از سوی فرد... و نه توسط قانونِ اساسیِ تکلیف شده توسطِ نسلهایِ گذشته، که سرسپردگی غیرارادی و غیرمعرفتبار بدان، جز تن دادن به بتپرستی نیست!
همواره در طول تاریخ، گردانندگانِ نظامِ بُتپرستی در اشکالِ سنتی و مدرنِ آن در قالب بتخانه و یا مساجد ضرار و داعشی، سعی دارند با توسل به زور و تزویر و تجاوز به اراده و حقوق دیگران با ایجاد ترس و تهدید و تکفیر، یک الگوریتمِ انحصاری را به پیروان خود و بتپرستان تحمیل کنند، و بر این الگوریتم لباسی مقدس و حتی منطقی و تئوریک بپوشانند، که تجربه و خودآگاهیِ معرفتبارِ بندگان در آن دخل و تصرفی نداشته باشد! این زور و تحمیلِ باورها، ریشه در ایدئولوژیک کردن حقجوییِ ذاتیِ انسان در صیرورت و پویشی بالنده و زنده دارد، که عموما از سوی غاصبان اراده عمومی، از بدوِ تولد امری موروثی و تحمیلی القاء میشود، طوری که اعتیاد بدانها شما را تا پایان عمر اسیر خود کرده و تعادلتان را به نفع مطامعِ آنان مصادره میکند. تن دادن به چنین الگوریتمی به معنای پیچ و مهره شدن برای تثبیتِ قانونِ چرخدندههایِ دوچرخه ای عوضی در راهِ نظامِ سلطهگرِ غاصبانِ نامِ خدا، و مصادرهکنندگانِ حقوقِ ملی (خلیفة الله) است.
.
8- ترک عادت موجب مرض است! اما بیماریِ اعتیاد، قابلِ درمان است.
همواره، اعتیاد به عادات و خرافات و باورهایِ شبهه مقدسِ موروثی در فرهنگ ملی و خرده فرهنگهایِ عمومی و بومی، که موجبِ تعادلی کاذب در فرد و اجتماع میشوند، حکمِ بتهایی را دارند که خودآگاهیِ فرد و اجتماع را تحت سلطهیِ خود سلب کرده، و مهمترین موانع ویرانکننده در راه همزیستی مسالمت و بلوغ و رشد جوامعِ بشریاند. اعتیاد به عاداتی جزم که غالبا لباسِ کاذبِ حقیقت را بر تن کرده و مربوط به واقعیتِ نیازهایِ اکنونِ فرد و جوامعِ بشری نیستند و موجباتِ جمود و فسادی ناشی از ایستایی و عدم تواناییِ در حرکتی ضروری برای رشدی بالنده را فراهم می آورند؛ چون مربوط به مناسباتِ شاکله و چارچوب جوامعِ بدوی و عقب افتاده هستند و ربطی به قواعد دورانِ مدنیت ندارند. داعشیسم نمونهی بارز چنین باورهایِ تاریخی و "زمانی-مکانی" است که برخلافِ قواعدِ مدنی و ضوابطِ نوینِ رشدِ پویایِ جوامعِ بشری، وقتی کاربردی فرازمانی-مکانی پیدا میکنند، موجبِ سرطانِ ویرانگرِ اراده انسان و متعاقبا جنایاتِ بشری، و فساد و فروپاشی جامعه میشوند. آنها قوانین دوران ناامن را به دوران مدنیت تعمیم میدهند و بلوغ جوامع را در نظر نمیگیرند!
حال، پرسش اساسی این است: آیا ممکن است بُتهایِ ذهنی و موروثی و نهادینه در فرهنگ و شخصیت شما، بدونِ شکستن و نابودیِ هزینهبار، منعطف و پویا شوند، بصورتی که نیازی به انقلابی دفعتی و ویرانگر برای ترک اعتیاد نباشد؟
به باورم هدایت و رانندگی درستِ این دوچرخهیِ مشترک ممکن است، اگر ساختار و قانون اساسیِ چرخدندهاش را صاحبانِ اصلی دوچرخه تعیین کنند! و بر برآیند اراده خویش نظارتی مستقیم داشته باشند.
"دوچرخهیِ عوضی" این امرِ بهظاهر ناممکن را مقدور و ممکن کرده است!
.
9- داستانِ دوچرخه عوضی
"داستین ساندلین" خالقِ ویدئوهای "Smarter Every Day"، بواسطهیِ یک دوچرخهیِ عوضی، حقیقتی بسیار جالب را کشف و عملا بهصورتمیدانی و تجربی، با تمرینی مستمر اثبات کرده است که تغییر بتهای ذهنی و فرهنگی مقدور است! به باورم کشف او بیانگرِ رازِ بتپرستی و حکایتِ بُتپرستانِ روزگار ما و زمینهای برای تغییرات بنیادی قبل از شکستن بتهاست. مگر اینکه پردهدارِ بتخانهیِ این بتها، با سلطه بر اجتماع بصورت آگاهانه و مغرضانه کمر به نابودیِ غیرخودی بسته باشد! از جمله پردهدارانی همچون گروههای القاعده و طالبان و داعش و بوکوحرامِ اسلامیست، تا یهودیانِ صهیونیست و کلِ ایدئولوژیها و ایسمهایی از جمله کمونیسم که از حقیقت برداشتی قطعی و کلیشهای دارند و به عینکِ ازپیشتراشیده شدهیِ "حق و باطل" و "خودی و غیرخودی" مسلحند، و به شکستنِ غیرخودی به عنوان نفیِ باطل اهتمام داشته و میلی به همزیستی مسالمت آمیز با غیرخودیان ندارند، مگر اینکه مردمی که صاحبان حق مسلم مشارکت در منابع مشترکِ طبیعی هستند، به تصرفِ ایدئولوژیک و بستهیِ آنها درآیند و بردههایِ بیارادهیِ آن اربابِ ایدئولوژیک درآیند.
و اما اصل ماجرا:
یکی از دوستانِ "داستین ساندلین" که صنعتگر مبتکری است دوچرخهای بدیع ساخته است، که وقتی فرمان را به چپ بچرخانی، چرخ به راست میپیچد! در وهلهیِ اول راندن با آن دوچرخه صد در صد ناممکن است. "داستین" اثبات کرد که هیچ دوچرخهسواری که ارادهیِ اعضاء واقعیاش همسو با الگوریتمِ طبیعی و حقیقتِ وجودیاش است، نمیتواند این دوچرخه را طبق الگوریتمی دیگر براند، و با اولین رکابزدن برای حفظِ تعادل زمین میخورد! اما "داستین" اثبات کرد که یک دوچرخه سوار با توجه به استعداد وجودیاش، علی رغم اعتیاد و انقیاد به عادات رفتاری، قادر است با تمرینی پیگیر و ناگزیر، به این الگوریتمِ معکوس عادت کند و الگوهایِ تصنعی و تحمیلی و حتی فطری و طبیعی خود را تغییر دهد، تا حدی که آن را طبق عرفِ حاکم بر زندگی روزمره، حقیقت بپندارد و نتواند بصورت طبیعی و یا عادت شده و موروثی حرکت کند، مگر اینکه دوباره این بُتِ عاداتِ تحمیلی و یا رفتار فطری را بشکند و به طبیعی راندن و یا تصنعی راندنِ دوچرخه اصرار ورزد، تا دوباره بتواند مطابق با طبیعت وجودیاش و یا قواعدِ تصنعیِ عرف حرکت کند. او پس از هشت ماه تمرین بالاخره توانست با آن دوچرخهی معکوس براند و زمین نخورد! اما پس از مدتها تمرینِ انحصاری با آن دوچرخهیِ عوضی، وقتی سوار بر یک دوچرخهی طبیعی و عادی شد، نتوانست آن را براند و زمین خورد!...(او به عوضی راندن عادت کرده بود!). اما او اینبار تنها بعد از چند دقیقه تلاش، ناگهان و در یک لحظه توانست با دوچرخهیِ عادی براند و زمین نخورد! اینبار نیازی به هشت ماه تمرین نداشت! او با شکستهشدنِ بُت عاداتش بزودی به فطرت طبیعی خودش برگشت.
.
10- و اما حالا حکایت ما و دیگران:
اگر صبح 23 بهمنِ زمستانی، دسته دوچرخه را به چپ بچرخانی و چرخ به راست بپیچد، زمین خواهی خورد!
اگر تا 12 فرودین بهار، نتوانستی با همان دوچرخه برانی و از آن دل نکندی، آنوقت باید بر ترکِ دوچرخهسواری بنشینی که اگر تو را به هر سمتی برد، برده است.
حالا اگر پس از 37 سال هنوز به مقصد نرسیدهای و مدام مینالی و بر سرِ راننده به اعتراض فریادِ میرانی و او هم مدام بر سر تو میکوبد، باید مدام با خود زمزمه کنی:
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست...عرض خود میبری و زحمت ما میداری
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم... از که مینالی و فریاد چرا میداری؟
آیا بهتر نیست به جای ناله و فریاد و انتظار ترحم، فکری به حالِ الگوریتم عاداتِ موروثیِ خویش کرد؟ که این الگوریتم ذهنی تا زمانی کاربرد داشت که سنت موروثی، زمین را در تصرفِ اربابان تقسیم کرده بود و رعیت را حقی و زمینی در کار نبود! رعیت کارگزار بود و ارباب کارفرما. ولی حالا اربابی داری که میگوید رعیتِ دیروز کارفرمای امروز است و ارباب دیروز، کارگزارِ امروز... اما آیا او راست میگوید و یا از سر تدبیر و مصلحت با کلام بازی میکند؟ میتوان در جهت راست آزمایی از او مکانیسم این کارفرمائی و کارگزاری را پرسید تا شائبهها مشخص شود. اما هم قانونِ این ارباب و هم عملش چیز دیگری میگویند! بنابراین تا از این قانون چنین قدرتی بر می آید توقعِ معجزه داشتن خطاست. این جابجایی افراد نیست که بر امید می افزاید، این از قانونِ بتپرستی نهادینه در روح قوم بنی اسرائیل است که پیامبرانِ دروغینِ سامری میزاید!... که: از کوزه همان برون تراود که دراوست!
اکثریتِ پیروانِ ادیانِ ابراهیمی، با مرگ هر پیامبری که با شکستن بتها به ندای زندهیِ فطرتِ حنیفِ (وجدان) بشارت میدادند، باز مردهیِ او را بت کرده و به احوالِ سابقِ خود اعاده کردهاند و از زحمت و شرّ تفکر و گوش فرادادن به ندایِ وجدان خود را وارهانیدهاند و در دامانِ مدعیانِ ممکنالخطا خود را یله کردهاند و غنودهاند تا ابوبکرهای بغدادی با تکیه بر نامِ عمر و عثمان و علی و الله ظهور کنند و به نام دیگران، ارادهی مردم را به شمشیرِ مصلحت و سیاستی که عینِ دیانتشان است گردن زنند! و البته و همواره آن دین، راه و مذهبِ آنهایی است که ارادهیِ خود و خدا را زنده نیافتهاند و امید به موجسواری بر اعتیادِ موروثی مردمِ لمس و خمار و نشئه بستهاند! اما آیا بهتر نیست به جایِ امید بستن به اعتیادِ خویش در تقلید از تدبیرِ یک بُت که با تنگنظری و بدونِ علم بر وسعت وجودیِ متنوعِ فرد فرد مردم، اعتدالِ رشد و بلوغی زنده و حَیِ را بر هم میزند، به فطرتِ حنیفِ وجدانِ خویش امید ببندند که قدرتِ هدایتِ زندهاش به آزمون وخطا و قدرت خدای زنده در وجدان پویاست؟
اما همواره چوپانهایِ خودسری از تبارِ داعشیان و ابوبکر بغدادی و یزید و معاویه، که مردم را همچون گوسفند و بُز، صغیر میپسندند، با آنکه ادعا میکنند خداوند بعنوانِ هادیِ اصلی در هدایتِ صغیران، چون روح القدسی زنده و قادر است، اما با نقضِ غرض و با غصبِ این اراده، مانعِ اختیار و انتخابی معرفتبار میشوند و مایلند پروسهیِ آدم شدنی آگاهانه در شرایطی طبیعی را به پروژهیِ کارخانهی تولید پیچ و مهره و یا دامداری تولید گاو شیرده در اجتماع تبدیل کنند! و برای این گمانِ شیطانی که بی اذن است و راه به حقیقت نمیبرد، به جای آنکه مردم را در گزینش راه از چاه مختار بدانند و تنها در صورت ضرورتِ تقاضا و به نسبت مراتبِ بلوغِ ویژهیِ هر فرد، در زمانهای متنوع نسخه و گمان خود را به تک تک افراد عرضه کنند، حودسرانه دایه مهربانتر از مادر شده و بیاعتناء به زمان و مکان، همواره آنها را بصورت فلهای مقلدِ گمانِ فرازمانی-مکانیِ خویش میطلبند و با صغیران بصورت یکپارچه برخورد کرده و برای دامهای دامداری نسخهی عمومی میپیچند و خودسرانه برای خویش رسالت اجتماعی حکومتی را فرض میکنند که سند و مدرکِ معتبرش را کوری به کور دگر داده است.
اما آن کدام الگوریتم است که شما باید شخصا کشف، طراحی و اجرایاش کنید؟ مسلم است که آن الگوریتم، الگوریتمِ زندگیِ منحصربفرد خودِ شماست که دارایِ اراده و اختیار و انتخابی هستید که بدون آن حیاتتان بیمعنا و بیمسماست. این الگوریتم کاملا خصوصی و فردی و مبتنی بر آزمون و خطا به نسبتِ هدایتِ خدای زنده در وجدان است. زندگی نیز مانند خوردن و آشامیدن و تفکر و ایمان، ماهیتی نیست که کسی دیگر اجازه داشته باشد به جایِ شما به آن مبادرت ورزد. اگر قانونی باور و ایمان شما را از پیش تعیین کرده باشد در واقع حق مسلم و حیاتیِ شما را نقض کرده است! مثل اصل 112 قانون اساسیِ یک نظام که دینِ یک ملتِ بهدنیانیامده را الیالابد غیرقابلِ تغییر تعیین کرده است و تعریف دین و ایمان و منابع ملی و استراتژی را در الگوریتم یک دور باطل در دستانِ مقدسِ یک نفر قبضه میکند! این الگوریتم میتواند مردم را تا ابد برده و رعیتِ ایدئولوژیِ بستهیِ یک بُت و یک ارباب نگاه دارد و به آن رنگ تقدس بپاشد! کافی است بر این الگوریتم نام دین بنهند تا قدرتِ شوراهایِ مردمی را به نفعِ یک نگاه غصب کند! ادیانِ الهی اما هیچگاه چنین الگوریتم فرازمانی-مکانی را تعریف نکرده اند. بلکه پروسهیِ ایمان را کاملا تجربی و منوط به شهادتی فردی کردهاند! شهادتی که باید در پروسهای نامعین، توسطُ قلب و عقل بهتدریج به آن گواهی داده شود، نه توسطِ وصیتِ پدران و متولیان جامعه به نیابت و وکالت از سوی فرد... و نه توسط قانونِ اساسیِ تکلیف شده توسطِ نسلهایِ گذشته، که سرسپردگی غیرارادی و غیرمعرفتبار بدان، جز تن دادن به بتپرستی نیست!
همواره در طول تاریخ، گردانندگانِ نظامِ بُتپرستی در اشکالِ سنتی و مدرنِ آن در قالب بتخانه و یا مساجد ضرار و داعشی، سعی دارند با توسل به زور و تزویر و تجاوز به اراده و حقوق دیگران با ایجاد ترس و تهدید و تکفیر، یک الگوریتمِ انحصاری را به پیروان خود و بتپرستان تحمیل کنند، و بر این الگوریتم لباسی مقدس و حتی منطقی و تئوریک بپوشانند، که تجربه و خودآگاهیِ معرفتبارِ بندگان در آن دخل و تصرفی نداشته باشد! این زور و تحمیلِ باورها، ریشه در ایدئولوژیک کردن حقجوییِ ذاتیِ انسان در صیرورت و پویشی بالنده و زنده دارد، که عموما از سوی غاصبان اراده عمومی، از بدوِ تولد امری موروثی و تحمیلی القاء میشود، طوری که اعتیاد بدانها شما را تا پایان عمر اسیر خود کرده و تعادلتان را به نفع مطامعِ آنان مصادره میکند. تن دادن به چنین الگوریتمی به معنای پیچ و مهره شدن برای تثبیتِ قانونِ چرخدندههایِ دوچرخه ای عوضی در راهِ نظامِ سلطهگرِ غاصبانِ نامِ خدا، و مصادرهکنندگانِ حقوقِ ملی (خلیفة الله) است.
.
8- ترک عادت موجب مرض است! اما بیماریِ اعتیاد، قابلِ درمان است.
همواره، اعتیاد به عادات و خرافات و باورهایِ شبهه مقدسِ موروثی در فرهنگ ملی و خرده فرهنگهایِ عمومی و بومی، که موجبِ تعادلی کاذب در فرد و اجتماع میشوند، حکمِ بتهایی را دارند که خودآگاهیِ فرد و اجتماع را تحت سلطهیِ خود سلب کرده، و مهمترین موانع ویرانکننده در راه همزیستی مسالمت و بلوغ و رشد جوامعِ بشریاند. اعتیاد به عاداتی جزم که غالبا لباسِ کاذبِ حقیقت را بر تن کرده و مربوط به واقعیتِ نیازهایِ اکنونِ فرد و جوامعِ بشری نیستند و موجباتِ جمود و فسادی ناشی از ایستایی و عدم تواناییِ در حرکتی ضروری برای رشدی بالنده را فراهم می آورند؛ چون مربوط به مناسباتِ شاکله و چارچوب جوامعِ بدوی و عقب افتاده هستند و ربطی به قواعد دورانِ مدنیت ندارند. داعشیسم نمونهی بارز چنین باورهایِ تاریخی و "زمانی-مکانی" است که برخلافِ قواعدِ مدنی و ضوابطِ نوینِ رشدِ پویایِ جوامعِ بشری، وقتی کاربردی فرازمانی-مکانی پیدا میکنند، موجبِ سرطانِ ویرانگرِ اراده انسان و متعاقبا جنایاتِ بشری، و فساد و فروپاشی جامعه میشوند. آنها قوانین دوران ناامن را به دوران مدنیت تعمیم میدهند و بلوغ جوامع را در نظر نمیگیرند!
حال، پرسش اساسی این است: آیا ممکن است بُتهایِ ذهنی و موروثی و نهادینه در فرهنگ و شخصیت شما، بدونِ شکستن و نابودیِ هزینهبار، منعطف و پویا شوند، بصورتی که نیازی به انقلابی دفعتی و ویرانگر برای ترک اعتیاد نباشد؟
به باورم هدایت و رانندگی درستِ این دوچرخهیِ مشترک ممکن است، اگر ساختار و قانون اساسیِ چرخدندهاش را صاحبانِ اصلی دوچرخه تعیین کنند! و بر برآیند اراده خویش نظارتی مستقیم داشته باشند.
"دوچرخهیِ عوضی" این امرِ بهظاهر ناممکن را مقدور و ممکن کرده است!
.
9- داستانِ دوچرخه عوضی
"داستین ساندلین" خالقِ ویدئوهای "Smarter Every Day"، بواسطهیِ یک دوچرخهیِ عوضی، حقیقتی بسیار جالب را کشف و عملا بهصورتمیدانی و تجربی، با تمرینی مستمر اثبات کرده است که تغییر بتهای ذهنی و فرهنگی مقدور است! به باورم کشف او بیانگرِ رازِ بتپرستی و حکایتِ بُتپرستانِ روزگار ما و زمینهای برای تغییرات بنیادی قبل از شکستن بتهاست. مگر اینکه پردهدارِ بتخانهیِ این بتها، با سلطه بر اجتماع بصورت آگاهانه و مغرضانه کمر به نابودیِ غیرخودی بسته باشد! از جمله پردهدارانی همچون گروههای القاعده و طالبان و داعش و بوکوحرامِ اسلامیست، تا یهودیانِ صهیونیست و کلِ ایدئولوژیها و ایسمهایی از جمله کمونیسم که از حقیقت برداشتی قطعی و کلیشهای دارند و به عینکِ ازپیشتراشیده شدهیِ "حق و باطل" و "خودی و غیرخودی" مسلحند، و به شکستنِ غیرخودی به عنوان نفیِ باطل اهتمام داشته و میلی به همزیستی مسالمت آمیز با غیرخودیان ندارند، مگر اینکه مردمی که صاحبان حق مسلم مشارکت در منابع مشترکِ طبیعی هستند، به تصرفِ ایدئولوژیک و بستهیِ آنها درآیند و بردههایِ بیارادهیِ آن اربابِ ایدئولوژیک درآیند.
و اما اصل ماجرا:
یکی از دوستانِ "داستین ساندلین" که صنعتگر مبتکری است دوچرخهای بدیع ساخته است، که وقتی فرمان را به چپ بچرخانی، چرخ به راست میپیچد! در وهلهیِ اول راندن با آن دوچرخه صد در صد ناممکن است. "داستین" اثبات کرد که هیچ دوچرخهسواری که ارادهیِ اعضاء واقعیاش همسو با الگوریتمِ طبیعی و حقیقتِ وجودیاش است، نمیتواند این دوچرخه را طبق الگوریتمی دیگر براند، و با اولین رکابزدن برای حفظِ تعادل زمین میخورد! اما "داستین" اثبات کرد که یک دوچرخه سوار با توجه به استعداد وجودیاش، علی رغم اعتیاد و انقیاد به عادات رفتاری، قادر است با تمرینی پیگیر و ناگزیر، به این الگوریتمِ معکوس عادت کند و الگوهایِ تصنعی و تحمیلی و حتی فطری و طبیعی خود را تغییر دهد، تا حدی که آن را طبق عرفِ حاکم بر زندگی روزمره، حقیقت بپندارد و نتواند بصورت طبیعی و یا عادت شده و موروثی حرکت کند، مگر اینکه دوباره این بُتِ عاداتِ تحمیلی و یا رفتار فطری را بشکند و به طبیعی راندن و یا تصنعی راندنِ دوچرخه اصرار ورزد، تا دوباره بتواند مطابق با طبیعت وجودیاش و یا قواعدِ تصنعیِ عرف حرکت کند. او پس از هشت ماه تمرین بالاخره توانست با آن دوچرخهی معکوس براند و زمین نخورد! اما پس از مدتها تمرینِ انحصاری با آن دوچرخهیِ عوضی، وقتی سوار بر یک دوچرخهی طبیعی و عادی شد، نتوانست آن را براند و زمین خورد!...(او به عوضی راندن عادت کرده بود!). اما او اینبار تنها بعد از چند دقیقه تلاش، ناگهان و در یک لحظه توانست با دوچرخهیِ عادی براند و زمین نخورد! اینبار نیازی به هشت ماه تمرین نداشت! او با شکستهشدنِ بُت عاداتش بزودی به فطرت طبیعی خودش برگشت.
.
10- و اما حالا حکایت ما و دیگران:
اگر صبح 23 بهمنِ زمستانی، دسته دوچرخه را به چپ بچرخانی و چرخ به راست بپیچد، زمین خواهی خورد!
اگر تا 12 فرودین بهار، نتوانستی با همان دوچرخه برانی و از آن دل نکندی، آنوقت باید بر ترکِ دوچرخهسواری بنشینی که اگر تو را به هر سمتی برد، برده است.
حالا اگر پس از 37 سال هنوز به مقصد نرسیدهای و مدام مینالی و بر سرِ راننده به اعتراض فریادِ میرانی و او هم مدام بر سر تو میکوبد، باید مدام با خود زمزمه کنی:
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست...عرض خود میبری و زحمت ما میداری
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم... از که مینالی و فریاد چرا میداری؟
آیا بهتر نیست به جای ناله و فریاد و انتظار ترحم، فکری به حالِ الگوریتم عاداتِ موروثیِ خویش کرد؟ که این الگوریتم ذهنی تا زمانی کاربرد داشت که سنت موروثی، زمین را در تصرفِ اربابان تقسیم کرده بود و رعیت را حقی و زمینی در کار نبود! رعیت کارگزار بود و ارباب کارفرما. ولی حالا اربابی داری که میگوید رعیتِ دیروز کارفرمای امروز است و ارباب دیروز، کارگزارِ امروز... اما آیا او راست میگوید و یا از سر تدبیر و مصلحت با کلام بازی میکند؟ میتوان در جهت راست آزمایی از او مکانیسم این کارفرمائی و کارگزاری را پرسید تا شائبهها مشخص شود. اما هم قانونِ این ارباب و هم عملش چیز دیگری میگویند! بنابراین تا از این قانون چنین قدرتی بر می آید توقعِ معجزه داشتن خطاست. این جابجایی افراد نیست که بر امید می افزاید، این از قانونِ بتپرستی نهادینه در روح قوم بنی اسرائیل است که پیامبرانِ دروغینِ سامری میزاید!... که: از کوزه همان برون تراود که دراوست!
اکثریتِ پیروانِ ادیانِ ابراهیمی، با مرگ هر پیامبری که با شکستن بتها به ندای زندهیِ فطرتِ حنیفِ (وجدان) بشارت میدادند، باز مردهیِ او را بت کرده و به احوالِ سابقِ خود اعاده کردهاند و از زحمت و شرّ تفکر و گوش فرادادن به ندایِ وجدان خود را وارهانیدهاند و در دامانِ مدعیانِ ممکنالخطا خود را یله کردهاند و غنودهاند تا ابوبکرهای بغدادی با تکیه بر نامِ عمر و عثمان و علی و الله ظهور کنند و به نام دیگران، ارادهی مردم را به شمشیرِ مصلحت و سیاستی که عینِ دیانتشان است گردن زنند! و البته و همواره آن دین، راه و مذهبِ آنهایی است که ارادهیِ خود و خدا را زنده نیافتهاند و امید به موجسواری بر اعتیادِ موروثی مردمِ لمس و خمار و نشئه بستهاند! اما آیا بهتر نیست به جایِ امید بستن به اعتیادِ خویش در تقلید از تدبیرِ یک بُت که با تنگنظری و بدونِ علم بر وسعت وجودیِ متنوعِ فرد فرد مردم، اعتدالِ رشد و بلوغی زنده و حَیِ را بر هم میزند، به فطرتِ حنیفِ وجدانِ خویش امید ببندند که قدرتِ هدایتِ زندهاش به آزمون وخطا و قدرت خدای زنده در وجدان پویاست؟
اما همواره چوپانهایِ خودسری از تبارِ داعشیان و ابوبکر بغدادی و یزید و معاویه، که مردم را همچون گوسفند و بُز، صغیر میپسندند، با آنکه ادعا میکنند خداوند بعنوانِ هادیِ اصلی در هدایتِ صغیران، چون روح القدسی زنده و قادر است، اما با نقضِ غرض و با غصبِ این اراده، مانعِ اختیار و انتخابی معرفتبار میشوند و مایلند پروسهیِ آدم شدنی آگاهانه در شرایطی طبیعی را به پروژهیِ کارخانهی تولید پیچ و مهره و یا دامداری تولید گاو شیرده در اجتماع تبدیل کنند! و برای این گمانِ شیطانی که بی اذن است و راه به حقیقت نمیبرد، به جای آنکه مردم را در گزینش راه از چاه مختار بدانند و تنها در صورت ضرورتِ تقاضا و به نسبت مراتبِ بلوغِ ویژهیِ هر فرد، در زمانهای متنوع نسخه و گمان خود را به تک تک افراد عرضه کنند، حودسرانه دایه مهربانتر از مادر شده و بیاعتناء به زمان و مکان، همواره آنها را بصورت فلهای مقلدِ گمانِ فرازمانی-مکانیِ خویش میطلبند و با صغیران بصورت یکپارچه برخورد کرده و برای دامهای دامداری نسخهی عمومی میپیچند و خودسرانه برای خویش رسالت اجتماعی حکومتی را فرض میکنند که سند و مدرکِ معتبرش را کوری به کور دگر داده است.
رهایی از این الگوریتمِ عاداتِ موروثی سخت است اما ناممکن نیست! همچنانکه فراموش کردنِ الگوریتمِ سیالِ وجدانی بیدار که روزگاری آسان بود، با القاء مدعیانِ نادان در مرور زمان جزمی و سخت شد!
در طول تاریخ همواره جاعلانِ عاداتِ جزم و سختِ موروثی امثالِ فراعنه بودهاند، و همواره پیامبران و پیامآورانِ آزادی از تحجر، بُتِ این عادات منجمد و متحجرانه را شکستهاند تا مردم را به روحِ خدایِ حَیّ در فطرتِ حنیفی خودجوش و پاک در وجدان زنده حوالت دهند که الگوریتمی سیال و ساده دارد.
پیام آورانِ بشارتبخشِ آزادی از بُتهایِ موروثی، همواره در طول تاریخ مردم را از تقلیدِ موروثی از آباء و پدران پرهیز و هشدار دادهاند و تا مدتی که زنده بودهاند در جهتِ حراست و حظانت و حفظ امنیتِ حریم خصوصی و انتخابِ فردی، به نسبت شاکلهیِ مناسباتِ اجتماعیِ هر قوم و قبیله، قواعدی اجتماعی را برقرار کردهاند تا تک تک مردم، تا به پایِ تمامیتخواهی و سلیقه و هوسهایِ خشونتبارِ فلهای صاحبانِ قدرتهایِ غریزی و طبقاتی حکام قربانی نشوند.
در یک مِلک مُشاع، تمام صاحبان حقی که به سن قانونی رسیده باشند، مستقیما حق تصرف در مدیریتِ ملک خود را دارند. حقِ مالکانه ربطی به دین و ایدئولوژی ندارد! هر کشوری همچون شرکت سهامی عامی است که تمام سهامداران آن حق مشارکت در نظام تصمیمسازی و تصمیمگیری در آن را دارند. در حقوق مالکانه، کسی نمیتواند این حق را محدود و یا مصادره کند.
.
11- مالزی کشوری مسلمان و بالنده، در مقابل داعشمسلکانِ ویرانگر.
دکتر خزعلی مقایسهای بین احمدی نژاد و ماهاتیر محمد نخست وزیر مالزی انجام داده که خواندنی است.
( لینک: موز فروشي كه كشورش را متحول كرد!
http://www.drkhazali.com/index.php… )
قرنهاست که جامعهیِ بازمانده از بدویت اعرابِ بادیهنشین در ملیتهایِ مختلف، علی رغم شعارهایِ انسان مدارانه و اخیرا تجددگرایانه، در ورژنهایِ مُلو و نرمتری از داعش مسلکان، اثبات کردهاند که توانائیِ همزیستی مسالمت آمیز با ناباوران به باورهایِ موروثی خویش را ندارند، و به حقوق برابر انسانی قائل نیستند و خود را برتر میپندارند! هر چند کشوری همچون مالزی با نابغه ای همچون مهاتیر محمد توانست کشور مسلمانش را به موفقترین کشور مسلمان جهان در اقتصاد مبدل کند! کشوری که بزرگترین دانشگاه اسلامی را در خود دارد و بهترین نمونه برای کشوری مسلمان است که موفق به استقرار نظام همزیستی مسالمتآمیزِ دگراندیشانِ یک ملت شده است.
متاسفانه اصلاحطلبان و بسیاری از روشنفکرانِ دینی ما هنوز، در کنارِ اصولگرایان، بر قانونی تکیه میکنند که جز دزدی و حرامخواری نمیزاید! آنها نیز همچون شرکاء دیروزشان در قدرت غصبی، همواره حقیقت و پیامِ باطنی و منعطف و فرازمانی-مکانیِ دین را رها کرده و به ظاهرِ جزمیِ زمانی-مکانی ادیان دل سپرده، و غافل از خشتِ کج قانون، در فکرِ بندِ نقش ایوانند. حال آنکه با نفی حق مسلم مالباختگان باید بدانند که بار کج با چنین دوچرخهی عوضی به مقصد نخواهد رسید!
آنها پیامِ "ولاتجسسو" را شنیدند و برای امنیت باز تجسس کردند. حرمتِ "تفتیش عقاید" را دانستند و باز برای حذف غیرخودیها یکدیگر را تقتیشِ عقاید کردند! آنها به خدای حی و زنده در فطرت حنیف (وجدان) که از رگ گردن نزدیکتر است باوری زبانی اظهار داشتند، اما زنده بودن او را در قلبهایشان باور نکردند و به تقلیدی کورکورانه از پدران، به این و آن روی آوردند! نمونهشان در دوران پس از پیامبر اسلام، که اکثریتِ مسلمین نمازگزار به امیرالمؤمنین دوران معاویه و یزید امویان بودند که در این دوران کمافی السابق در قالب داعش مسلکان، احکامِ دوران بدویت را که تنها برای حفظِ امنیتِ زمانی-مکانیِ در مقابل خشونتِ قبایل وحشی حکمفرما بود را فرازمانی-مکانی کردند و "حقبهجانبانه" با شمشیر امر و نهی به دوران مدنیت تسری دادند و شدند داعش و بوکوحرام و القاعده و ...
آنها به جایِ توجه و پرداختن به عبادات فردی در راه شناختِ پیامهای زندهی وجدان، پیش از آدم شدن، تنها بر اساسِ عقل محاط و گمان ناقصِ خویش، خود را فقیه و خلیفه خواندند و با حقوق و جانِ مردم بازی کردند و همچنان به نام دین بدان مشغولند.
.
12- راه از دورِ باطلِ میدانِ سرخِ انقلاب نمیگذرد!
ویدئوی ذیل دیدئویی بسیار مفید و قابل توجه و جالب است در باب ناممکن بودنِ تغییر سریعِ الگوریتمهای تثبیت شده در ذهن! بخصوص وقتی که ما خلافِ تعصب و عاداتی را اراده کنیم که هر چند قلبا به آن معتقد نباشیم، اما در مکانیسم عادتهای روزمره، تاثیر بسزایی بر تقویت و یا تضعیفِ عاداتِ شخصیت ظاهریِ ما داشته باشد. بخصوص وقتیکه "یک حقبهجانبِ تمامیتخواه" در راس یک حکومت که قانونا و باطنا خود را کارفرما میداند و دیگران را کارگزار، بخواهد از سر تعارف و یا فریب بگوید: مردم "کارفرما" هستند و حکومت "کارگزار". حال آنکه او باطنا جز به کارفرمائی عادت ندارد و کارگزاری را نمیفهمد و قادر نیست بدان تن دهد. گاه بر هم ریختنِ الگوریتمِ عاداتِ ذهنیِ آنهایی که خدایِ حی و زنده (وجدان) را یک بُتِ مرده و موروثی میدانند که تنها یک پردهدار میتواند از سوی او سخن بگوید، جدا ناممکن است، و شکستنِ بتهایِ مردهیِ بتخانهشان منجر به آتش کشیدن یک ابراهیم میشود. آنها نیاموختهاند که میتوانند با سرچشمهیِ وجدانشان دیالوگی زنده داشته باشند. تغییر تعصبات موروثی برای برخی برابر با مرگشان است و تلاش برای تغییر آنها و یا هماهنگ کردنشان برای همزیستی مسالمتآمیز ناممکن است و در یک ارتباط دوسویه که میل به تعادل ضروری است، جز مرگ یک طرف چارهای نیست. این موضوع در مورد تغییر تعصباتِ عامیانه و موروثی مردم تحصیلکرده و حتی روشنفکرنماها هم واقعا فاجعه بار است، چه برسد به عوام و تودههایِ وابسته به سیستم موروثی.
روزی که مارکس به انقلاب پرولتاریا معتقد بود، خوابِ پروستریکایِ گورباچف را نمیدید!
.
13- تمرین قانونِ همزیستیِ مسالمتآمیز، چارهیِ نجات از بتپرستی و بربریت.
"داستین ساندلین" اثبات کرد که با تغییرِ ساختارِ چرخدندهیِ بین فرمان و چرخِ " یک دوچرخه، میتوان عملکردِ دوچرخه را عوض کرد، و با تمرینِ مستمر، میتوان عاداتِ تحمیلی و مرده را پس زد و رفتار ارادی جدیدی را جایگزین کرد، تا دوچرخه مطابق با اصول خاصی پیش برود.
قرنهاست که دوچرخهیِ میهن، توسطِ ساختار و قواعدِ چرخدندههایِ قلدرترین قلدرانی هدایت شده است که الگوریتمهایِ خویش یا اربابِ خویش و یا یک ایدئولوژی سفسطهآمیز را برایِ بردهکردنِ ملت بهکار بردهاند!
آن چه بدیهی است، این است که: الگوریتمها و روشهایِ از پیش تعریفشده برای حلِ مسائلِ مشترک و تقسیم حقوق ملی، توسط استعمارگران، هیچگاه به همزیستیِ مسالمتآمیزِ مالکانِ اصلیِ این دوچرخه منجر نخواهد شد!
در واقع همواره یک سیستم و دستگاه مغلطه در دستان صاحب قدرت وجود دارد که میتواند اصولِ همزیستی مسالمت آمیز را به نام ملتی که ارادهشان در قوانینِ عوضی مصادره شده، دور بزند.
وقتی عادات ذهنی فردی، عرفی و اجتماعی یک ملت، تاکید بر تقلید و تبعیت از فردسالاری قرار داشته باشد، طبیعی است که حقطلبیِ مردم معطوف به اصول همزیستیِ مسالمتآمیز نخواهد بود، بلکه معطوف به احقاقِ حق توسطِ قدرتی معطوف خواهد شد که فرمان در دستان اوست. قدرتی که ساختار و الگوریتمِ چرخدنده را خود تفسیر و تعریف و تعیین میکند! هر چند بر آن چرخدنده نامی سوء تفاهم برانگیز همچون "امنیت ملی" بنهیم.
در چنین سوء تفاهمی، امنیت تمام عناصر مورد نظر دوچرخهسوار، بهجز ملت و بهنام ملت، تامین میشود، اما صاحبان اصلی دوچرخه یعنی مردم از آن منتفع نمیشوند.
.
تمرینِ ضمانتبارِ قانونی به ما کمک میکند در راستایِ احقاقِ حقِ مسلمِ مالکانِ ملک مشاع، آنان را در مدیریت منابع ملی در کنار خود بپذیریم و به اصلِ قانونیِ "همزیستی مسالمتآمیز" تن دهیم، تا شرکاء بهتدریج از تحمیلِ اصولِ دُگمِ حقبهجانبی و احکام زمانی-مکانی دست شسته و برای پاسداشتِ حقمالکیت شریکان خود، در بستری قانونی به تمرین همزیستیِ مسالمتآمیز فائق آیند و با با استمرار و استقامت در قوانین مدنی، کم کم به تغییر الگوها و بتهایِ ذهنی فرهنگی تاریخی دست یافت. وگرنه پرداختن به حواشی و کتمانِ چاله چولههای بتپرستی، تنها میتواند بر شدت سرطانِ ما بیفزاید! اما مطمئنا پرداختن به حواشی، این سرطانِ مزمنِ فرهنگی را درمان نخواهدکرد، بلکه به ویرانی اتحاد ملی منجر خواهد شد.
اما آیا بر مبنایِ این قانونِ اساسیِ غیرمردمی و حقبهجانب، که حقوق مسلمِ ذیحقان و مالباختگانِ آزاده را به عنوان غیرخودی نفی میکند و هوایِ صدورِ نگاه متجاوز خویش را به جهان دارد، آیا مردم ما، طبق فرهنگ موروثی، توانائی همزیستی مسالمتآمیز با دگراندیشان داخلی و جهانی را دارند؟ این پاسخی است که هر کس باید به خودش بدهد که چگونه امنیت ملی با نفی ملت ممکن است؟ پس آیا بهتر نیست ابتدا از نگاهِ خویش آغاز کنیم که چگونه راضی به حرامخواری شدهایم؟ و البته در گرایشهایِ اجتماعی و سیاسی به تدبیرِ نخودی سیاه، خود را امیدوار و آوارهی دخمههای نهادینه نکنیم، تا به خوشخیالی و و از سَرِ ترس، مثبت اندیش به نظر آئیم و از یک سوراخ برای بار هزار و یکم گزیده شویم! و به جای پرداختن به حواشی، به فکرِ تغییر متن و اصلاحِ چرخدندهی این دوچرخهی عوضی باشیم، تا مطابق با استانداردِ انسانیِ احیاء حق مسلمِ مالکانهیِ چشمهایِ برابر باشد و به ارادههایِ مستقل از نگاهِ ایدئولوژیکی اولویت دهد، که تسلیم به پیامهایِ فطرتِ حنیف و وجدانِ مستقل از زر و زور تزویر هستند! مسلما با تمرین مستمر و فراگیر با چنین دوچرخهیِ قانونی، به هنرِ ملیِ همزیستی مسالمتآمیز فائق خواهیم آمد. و به جایِ آنهمه افتخار بیحاصل به فضلِ پدران، چه افتخاری بالاتر از این که پیش از آنکه "مدنیت" بادِ دماغ درازِ بُتپرستیِ یک ملت را به خاک بمالد، "بربریت" خودبینیِ خویش را بر خاکِ برابری بمالد و یکی شود در میانِ همه... نه در هراسِ همه.
.
14- راهکارِ تمهیداتِ تغییرات بنیادی برای احقاقِ همزیستی مسالمتآمیز
برای رسیدن به چنین هدفی، به چالشی فراگیر، حضوری و کتبی، در راستایِ اتحادِ مالباختگان و فرهیختگان و صاحبمنصبان و متولیانِ صادق اجتماع نیاز داریم. حرامخواریِ قانونی آری یا نه؟! راه سخت است اما ناممکن نیست! بهتر از زانو زدن بر سجادهیِ بُتها و دعا به محضرشان است. برای پاککردنِ بیتالمال از حرامخواریِ غیرشرعی، تغییرِ قانونِ اساسیِ چرخدندهیِ دوچرخهیِ وطن، و تبدیلِ امت به مردم در قانون اساسی، الزامی و ضروری است! وگرنه این مُلک بهدستانِ نسلِ قبلی، ملکی غصبی است که عبادات معتقدین در آن حرام است. مطمئنا استفتاء کتبی از فقها اولین گام است. اعلامِ آن به مسئولین و مردم دومین گام است. و شکایت و پایداری گام بعدی است. وقتی اصلِ صورتمسئله فهمیده و عمومی شود دیگر نمیتوان جلویِ حل مسئله تا کشف حقیقت را گرفت. به باورم تا امروز به فهم صورت مسئله اعتنا نشده است و مدام بر طبلِ حواشی هزینه بار کوفته شده است. اما راه این است گیریم آغازگر آن یک نفر باشد، و طبق قانون نخواهد خارج از قانونِ احزاب فعالیت کند! مگر اذهان عمومی از حقیقت مشوش شود!
.
میماند عرضه اندام کردنِ ملتهایِ آزاده و مستقل، در میدانِ امپریالیسم و نظامِ سرمایهداری و قُلدرانِ جهانی.
دوچرخه عوضی برای این نظامِ سلطهیِ جهانی نیز کاربردی عملیاتی دارد، که به باورم میتوان به راهکارِ "مهاتیر محمد" (نخست وزیری که مالزی را از یک موش در اشغالِ انگلیس در سال 1957، به ببر آسیا تبدیل کرد) بهره برد! او در پاسخ یک ایرانی در باره علت موفقیتش گفت: ما به جای درافتادن با شاخ این گاو به پستانش در آویختیم! در همین راستا البته شاید بتوان ضمانتِ شیر آن گاوی که شاید این روزها بوفالویی وحشی به نظر آید را به تامینِ امنیتِ بینالمللی بر اساسِ ساختاری نوین در سازمان ملل و شورای امنیت پیوند زد؛ (شاید بر اساس اصلِ تفکیک قوایی بینالمللی)! برای این هدفِ متعالی میتوان با اتحادیِ بینالمللی تلاش کرد و بین فرمان و چرخ دوچرخهی جهانی، ساختارِ چرخدندهای نوین را تعبیه و تضمین کرد!) با این رویکرد که زبانِ مشترک بینالمللی، زبانِ "عدمِقطعیت" است. و زبانِ عدمِ قطعیت، "ایسم" نمیشناسد! در نوشتههایِ بعدی به این زبانِ ناگزیر که زبانِ طبیعی و زبانِ "همزیستیِ مسالمتآمیز" است خواهم پرداخت: "چرا زبانِ "عدم قطعیت"؟
(این ویدئوی جالب را -به همراه ترجمه فارسی- میتوانید در لینک زیر ببینید.)
در طول تاریخ همواره جاعلانِ عاداتِ جزم و سختِ موروثی امثالِ فراعنه بودهاند، و همواره پیامبران و پیامآورانِ آزادی از تحجر، بُتِ این عادات منجمد و متحجرانه را شکستهاند تا مردم را به روحِ خدایِ حَیّ در فطرتِ حنیفی خودجوش و پاک در وجدان زنده حوالت دهند که الگوریتمی سیال و ساده دارد.
پیام آورانِ بشارتبخشِ آزادی از بُتهایِ موروثی، همواره در طول تاریخ مردم را از تقلیدِ موروثی از آباء و پدران پرهیز و هشدار دادهاند و تا مدتی که زنده بودهاند در جهتِ حراست و حظانت و حفظ امنیتِ حریم خصوصی و انتخابِ فردی، به نسبت شاکلهیِ مناسباتِ اجتماعیِ هر قوم و قبیله، قواعدی اجتماعی را برقرار کردهاند تا تک تک مردم، تا به پایِ تمامیتخواهی و سلیقه و هوسهایِ خشونتبارِ فلهای صاحبانِ قدرتهایِ غریزی و طبقاتی حکام قربانی نشوند.
در یک مِلک مُشاع، تمام صاحبان حقی که به سن قانونی رسیده باشند، مستقیما حق تصرف در مدیریتِ ملک خود را دارند. حقِ مالکانه ربطی به دین و ایدئولوژی ندارد! هر کشوری همچون شرکت سهامی عامی است که تمام سهامداران آن حق مشارکت در نظام تصمیمسازی و تصمیمگیری در آن را دارند. در حقوق مالکانه، کسی نمیتواند این حق را محدود و یا مصادره کند.
.
11- مالزی کشوری مسلمان و بالنده، در مقابل داعشمسلکانِ ویرانگر.
دکتر خزعلی مقایسهای بین احمدی نژاد و ماهاتیر محمد نخست وزیر مالزی انجام داده که خواندنی است.
( لینک: موز فروشي كه كشورش را متحول كرد!
http://www.drkhazali.com/index.php… )
قرنهاست که جامعهیِ بازمانده از بدویت اعرابِ بادیهنشین در ملیتهایِ مختلف، علی رغم شعارهایِ انسان مدارانه و اخیرا تجددگرایانه، در ورژنهایِ مُلو و نرمتری از داعش مسلکان، اثبات کردهاند که توانائیِ همزیستی مسالمت آمیز با ناباوران به باورهایِ موروثی خویش را ندارند، و به حقوق برابر انسانی قائل نیستند و خود را برتر میپندارند! هر چند کشوری همچون مالزی با نابغه ای همچون مهاتیر محمد توانست کشور مسلمانش را به موفقترین کشور مسلمان جهان در اقتصاد مبدل کند! کشوری که بزرگترین دانشگاه اسلامی را در خود دارد و بهترین نمونه برای کشوری مسلمان است که موفق به استقرار نظام همزیستی مسالمتآمیزِ دگراندیشانِ یک ملت شده است.
متاسفانه اصلاحطلبان و بسیاری از روشنفکرانِ دینی ما هنوز، در کنارِ اصولگرایان، بر قانونی تکیه میکنند که جز دزدی و حرامخواری نمیزاید! آنها نیز همچون شرکاء دیروزشان در قدرت غصبی، همواره حقیقت و پیامِ باطنی و منعطف و فرازمانی-مکانیِ دین را رها کرده و به ظاهرِ جزمیِ زمانی-مکانی ادیان دل سپرده، و غافل از خشتِ کج قانون، در فکرِ بندِ نقش ایوانند. حال آنکه با نفی حق مسلم مالباختگان باید بدانند که بار کج با چنین دوچرخهی عوضی به مقصد نخواهد رسید!
آنها پیامِ "ولاتجسسو" را شنیدند و برای امنیت باز تجسس کردند. حرمتِ "تفتیش عقاید" را دانستند و باز برای حذف غیرخودیها یکدیگر را تقتیشِ عقاید کردند! آنها به خدای حی و زنده در فطرت حنیف (وجدان) که از رگ گردن نزدیکتر است باوری زبانی اظهار داشتند، اما زنده بودن او را در قلبهایشان باور نکردند و به تقلیدی کورکورانه از پدران، به این و آن روی آوردند! نمونهشان در دوران پس از پیامبر اسلام، که اکثریتِ مسلمین نمازگزار به امیرالمؤمنین دوران معاویه و یزید امویان بودند که در این دوران کمافی السابق در قالب داعش مسلکان، احکامِ دوران بدویت را که تنها برای حفظِ امنیتِ زمانی-مکانیِ در مقابل خشونتِ قبایل وحشی حکمفرما بود را فرازمانی-مکانی کردند و "حقبهجانبانه" با شمشیر امر و نهی به دوران مدنیت تسری دادند و شدند داعش و بوکوحرام و القاعده و ...
آنها به جایِ توجه و پرداختن به عبادات فردی در راه شناختِ پیامهای زندهی وجدان، پیش از آدم شدن، تنها بر اساسِ عقل محاط و گمان ناقصِ خویش، خود را فقیه و خلیفه خواندند و با حقوق و جانِ مردم بازی کردند و همچنان به نام دین بدان مشغولند.
.
12- راه از دورِ باطلِ میدانِ سرخِ انقلاب نمیگذرد!
ویدئوی ذیل دیدئویی بسیار مفید و قابل توجه و جالب است در باب ناممکن بودنِ تغییر سریعِ الگوریتمهای تثبیت شده در ذهن! بخصوص وقتی که ما خلافِ تعصب و عاداتی را اراده کنیم که هر چند قلبا به آن معتقد نباشیم، اما در مکانیسم عادتهای روزمره، تاثیر بسزایی بر تقویت و یا تضعیفِ عاداتِ شخصیت ظاهریِ ما داشته باشد. بخصوص وقتیکه "یک حقبهجانبِ تمامیتخواه" در راس یک حکومت که قانونا و باطنا خود را کارفرما میداند و دیگران را کارگزار، بخواهد از سر تعارف و یا فریب بگوید: مردم "کارفرما" هستند و حکومت "کارگزار". حال آنکه او باطنا جز به کارفرمائی عادت ندارد و کارگزاری را نمیفهمد و قادر نیست بدان تن دهد. گاه بر هم ریختنِ الگوریتمِ عاداتِ ذهنیِ آنهایی که خدایِ حی و زنده (وجدان) را یک بُتِ مرده و موروثی میدانند که تنها یک پردهدار میتواند از سوی او سخن بگوید، جدا ناممکن است، و شکستنِ بتهایِ مردهیِ بتخانهشان منجر به آتش کشیدن یک ابراهیم میشود. آنها نیاموختهاند که میتوانند با سرچشمهیِ وجدانشان دیالوگی زنده داشته باشند. تغییر تعصبات موروثی برای برخی برابر با مرگشان است و تلاش برای تغییر آنها و یا هماهنگ کردنشان برای همزیستی مسالمتآمیز ناممکن است و در یک ارتباط دوسویه که میل به تعادل ضروری است، جز مرگ یک طرف چارهای نیست. این موضوع در مورد تغییر تعصباتِ عامیانه و موروثی مردم تحصیلکرده و حتی روشنفکرنماها هم واقعا فاجعه بار است، چه برسد به عوام و تودههایِ وابسته به سیستم موروثی.
روزی که مارکس به انقلاب پرولتاریا معتقد بود، خوابِ پروستریکایِ گورباچف را نمیدید!
.
13- تمرین قانونِ همزیستیِ مسالمتآمیز، چارهیِ نجات از بتپرستی و بربریت.
"داستین ساندلین" اثبات کرد که با تغییرِ ساختارِ چرخدندهیِ بین فرمان و چرخِ " یک دوچرخه، میتوان عملکردِ دوچرخه را عوض کرد، و با تمرینِ مستمر، میتوان عاداتِ تحمیلی و مرده را پس زد و رفتار ارادی جدیدی را جایگزین کرد، تا دوچرخه مطابق با اصول خاصی پیش برود.
قرنهاست که دوچرخهیِ میهن، توسطِ ساختار و قواعدِ چرخدندههایِ قلدرترین قلدرانی هدایت شده است که الگوریتمهایِ خویش یا اربابِ خویش و یا یک ایدئولوژی سفسطهآمیز را برایِ بردهکردنِ ملت بهکار بردهاند!
آن چه بدیهی است، این است که: الگوریتمها و روشهایِ از پیش تعریفشده برای حلِ مسائلِ مشترک و تقسیم حقوق ملی، توسط استعمارگران، هیچگاه به همزیستیِ مسالمتآمیزِ مالکانِ اصلیِ این دوچرخه منجر نخواهد شد!
در واقع همواره یک سیستم و دستگاه مغلطه در دستان صاحب قدرت وجود دارد که میتواند اصولِ همزیستی مسالمت آمیز را به نام ملتی که ارادهشان در قوانینِ عوضی مصادره شده، دور بزند.
وقتی عادات ذهنی فردی، عرفی و اجتماعی یک ملت، تاکید بر تقلید و تبعیت از فردسالاری قرار داشته باشد، طبیعی است که حقطلبیِ مردم معطوف به اصول همزیستیِ مسالمتآمیز نخواهد بود، بلکه معطوف به احقاقِ حق توسطِ قدرتی معطوف خواهد شد که فرمان در دستان اوست. قدرتی که ساختار و الگوریتمِ چرخدنده را خود تفسیر و تعریف و تعیین میکند! هر چند بر آن چرخدنده نامی سوء تفاهم برانگیز همچون "امنیت ملی" بنهیم.
در چنین سوء تفاهمی، امنیت تمام عناصر مورد نظر دوچرخهسوار، بهجز ملت و بهنام ملت، تامین میشود، اما صاحبان اصلی دوچرخه یعنی مردم از آن منتفع نمیشوند.
.
تمرینِ ضمانتبارِ قانونی به ما کمک میکند در راستایِ احقاقِ حقِ مسلمِ مالکانِ ملک مشاع، آنان را در مدیریت منابع ملی در کنار خود بپذیریم و به اصلِ قانونیِ "همزیستی مسالمتآمیز" تن دهیم، تا شرکاء بهتدریج از تحمیلِ اصولِ دُگمِ حقبهجانبی و احکام زمانی-مکانی دست شسته و برای پاسداشتِ حقمالکیت شریکان خود، در بستری قانونی به تمرین همزیستیِ مسالمتآمیز فائق آیند و با با استمرار و استقامت در قوانین مدنی، کم کم به تغییر الگوها و بتهایِ ذهنی فرهنگی تاریخی دست یافت. وگرنه پرداختن به حواشی و کتمانِ چاله چولههای بتپرستی، تنها میتواند بر شدت سرطانِ ما بیفزاید! اما مطمئنا پرداختن به حواشی، این سرطانِ مزمنِ فرهنگی را درمان نخواهدکرد، بلکه به ویرانی اتحاد ملی منجر خواهد شد.
اما آیا بر مبنایِ این قانونِ اساسیِ غیرمردمی و حقبهجانب، که حقوق مسلمِ ذیحقان و مالباختگانِ آزاده را به عنوان غیرخودی نفی میکند و هوایِ صدورِ نگاه متجاوز خویش را به جهان دارد، آیا مردم ما، طبق فرهنگ موروثی، توانائی همزیستی مسالمتآمیز با دگراندیشان داخلی و جهانی را دارند؟ این پاسخی است که هر کس باید به خودش بدهد که چگونه امنیت ملی با نفی ملت ممکن است؟ پس آیا بهتر نیست ابتدا از نگاهِ خویش آغاز کنیم که چگونه راضی به حرامخواری شدهایم؟ و البته در گرایشهایِ اجتماعی و سیاسی به تدبیرِ نخودی سیاه، خود را امیدوار و آوارهی دخمههای نهادینه نکنیم، تا به خوشخیالی و و از سَرِ ترس، مثبت اندیش به نظر آئیم و از یک سوراخ برای بار هزار و یکم گزیده شویم! و به جای پرداختن به حواشی، به فکرِ تغییر متن و اصلاحِ چرخدندهی این دوچرخهی عوضی باشیم، تا مطابق با استانداردِ انسانیِ احیاء حق مسلمِ مالکانهیِ چشمهایِ برابر باشد و به ارادههایِ مستقل از نگاهِ ایدئولوژیکی اولویت دهد، که تسلیم به پیامهایِ فطرتِ حنیف و وجدانِ مستقل از زر و زور تزویر هستند! مسلما با تمرین مستمر و فراگیر با چنین دوچرخهیِ قانونی، به هنرِ ملیِ همزیستی مسالمتآمیز فائق خواهیم آمد. و به جایِ آنهمه افتخار بیحاصل به فضلِ پدران، چه افتخاری بالاتر از این که پیش از آنکه "مدنیت" بادِ دماغ درازِ بُتپرستیِ یک ملت را به خاک بمالد، "بربریت" خودبینیِ خویش را بر خاکِ برابری بمالد و یکی شود در میانِ همه... نه در هراسِ همه.
.
14- راهکارِ تمهیداتِ تغییرات بنیادی برای احقاقِ همزیستی مسالمتآمیز
برای رسیدن به چنین هدفی، به چالشی فراگیر، حضوری و کتبی، در راستایِ اتحادِ مالباختگان و فرهیختگان و صاحبمنصبان و متولیانِ صادق اجتماع نیاز داریم. حرامخواریِ قانونی آری یا نه؟! راه سخت است اما ناممکن نیست! بهتر از زانو زدن بر سجادهیِ بُتها و دعا به محضرشان است. برای پاککردنِ بیتالمال از حرامخواریِ غیرشرعی، تغییرِ قانونِ اساسیِ چرخدندهیِ دوچرخهیِ وطن، و تبدیلِ امت به مردم در قانون اساسی، الزامی و ضروری است! وگرنه این مُلک بهدستانِ نسلِ قبلی، ملکی غصبی است که عبادات معتقدین در آن حرام است. مطمئنا استفتاء کتبی از فقها اولین گام است. اعلامِ آن به مسئولین و مردم دومین گام است. و شکایت و پایداری گام بعدی است. وقتی اصلِ صورتمسئله فهمیده و عمومی شود دیگر نمیتوان جلویِ حل مسئله تا کشف حقیقت را گرفت. به باورم تا امروز به فهم صورت مسئله اعتنا نشده است و مدام بر طبلِ حواشی هزینه بار کوفته شده است. اما راه این است گیریم آغازگر آن یک نفر باشد، و طبق قانون نخواهد خارج از قانونِ احزاب فعالیت کند! مگر اذهان عمومی از حقیقت مشوش شود!
.
میماند عرضه اندام کردنِ ملتهایِ آزاده و مستقل، در میدانِ امپریالیسم و نظامِ سرمایهداری و قُلدرانِ جهانی.
دوچرخه عوضی برای این نظامِ سلطهیِ جهانی نیز کاربردی عملیاتی دارد، که به باورم میتوان به راهکارِ "مهاتیر محمد" (نخست وزیری که مالزی را از یک موش در اشغالِ انگلیس در سال 1957، به ببر آسیا تبدیل کرد) بهره برد! او در پاسخ یک ایرانی در باره علت موفقیتش گفت: ما به جای درافتادن با شاخ این گاو به پستانش در آویختیم! در همین راستا البته شاید بتوان ضمانتِ شیر آن گاوی که شاید این روزها بوفالویی وحشی به نظر آید را به تامینِ امنیتِ بینالمللی بر اساسِ ساختاری نوین در سازمان ملل و شورای امنیت پیوند زد؛ (شاید بر اساس اصلِ تفکیک قوایی بینالمللی)! برای این هدفِ متعالی میتوان با اتحادیِ بینالمللی تلاش کرد و بین فرمان و چرخ دوچرخهی جهانی، ساختارِ چرخدندهای نوین را تعبیه و تضمین کرد!) با این رویکرد که زبانِ مشترک بینالمللی، زبانِ "عدمِقطعیت" است. و زبانِ عدمِ قطعیت، "ایسم" نمیشناسد! در نوشتههایِ بعدی به این زبانِ ناگزیر که زبانِ طبیعی و زبانِ "همزیستیِ مسالمتآمیز" است خواهم پرداخت: "چرا زبانِ "عدم قطعیت"؟
(این ویدئوی جالب را -به همراه ترجمه فارسی- میتوانید در لینک زیر ببینید.)
خیام ابراهیمی
2 خرداد 94
-----------------
2 خرداد 94
-----------------
با تشکر از دوست فرهیختهام Mohamadmorad Yousefi Nejadi برای معرفی این ویدئو از صفحه بیگبنگ.
No comments:
Post a Comment