Tuesday, January 17, 2017

خاطره‌ای شیطنت‌بار از "رفسنجانی" و دیدارش با مـن

خاطره‌ای شیطنت‌بار از "رفسنجانی" و دیدارش با مـن (!)
یادش به خیر! حدود 177 سال از این دیدارِ تلخ و شیرین می‌گذرد! رفسنجانی یکبار حضورم را درک کرد و دریافت و آن هم در یک شویِ هدایت‌شده‌یِ پرسش و پاسخ بود.
تا پیش از آن همواره یک سخنِ گهربار از ایشان خاطرم را قلقک میداد:
 "
کراوات افسار خر است!" که ریشه در سخن گهربار معمار کبیر داشت: "اقتصاد مال خر است!" هر چند هر دو بزرگوار براستی بر شاکله‌یِ "خر" احصاء نداشتند!‌
کل شیئی احصیناه فی  امام مبین. (همه‌یِ هستی در رهبری روشنگر نهاده شده -زنده‌ای که بر جزئیات و مکانیسم زنده‌گان اشراف دارد و مالک و قادر مطلق است و از رگِ گردن به همه نزدیکتر است، مثلِ وجدان.-) و براستی چه کسی بر باطنِ نیات دل و ذهنِ "خر" اشراف و بصیرت دارد، جز برِ صورت و ظاهرِ بارکشی و لگدها و نشخوار و البته عَرعرَش؟
 
مرگ جایِ تامل دارد نه خنده و استهزاء! شخصا از مرگ هیچ موجودی به وجد نیامده‌ام! مخصوصا که این موجود زبان همنوعان خویش را بداند و بتواند لااقل برای امنیت خویش آنها را مهار کند!‌ شاید از قبلِ امنیت او امنیتکی هم برای ریزه خواران و گدایان درباری و مرده خوارها و گورخوابها فراهم شود! حرف بر سرِ دنیای زندگان است.
 "
دنیایی که پرچمدارِ خیابان‌گردهایِ غیرخودی، می‌تواند یک خودیِ نفوذی باشد تا شما را به بن بستهای خود بکشاند و خفت کند!
 
این دومین درسِ روحانیِ سیاستبازان کاسبِ امنیتی ‌است که از منش و روشِ رفسنجانی دیدم و آموختم! تاکتیکی که در جنبشِ سبزِ لجنی، الگویِ آموزشی برای فرماندهان مبارزه با شورشیان غیرخودی بود. تاکتیکی برای موج سازی و موج سواری و موج شکنی بر امواجِ رعایایی صغیر که بر ارباب شوریده‌اند! حالا می‌توان "اعتماد" را معنا کرد! کدام مدعیِ عرصه‌ی سیاستِ ارباب و رعیتی، در بستر دروغین مردمسالاری، خوشگ‌لتر حرف می‌زند و می‌خندد و دل می‌برد؟ چرا خیال می‌کنید تاکنون فریفته‌ی این شعارهایِ غیرپاسخگو و از بالا به پایین نشده‌اید؟ طبقِ کدام "قانون و مکانیسم اعتمادِ ضمانت‌بار و مستمر و کدام "مکانیسمِ راستی آزمایی" فرقی قائل شده‌اید بینِ اعتماد به خان‌عمو و دایی‌جان، با یک سیاستمدار که قرار است با سرنوشتِ شما بازی کند؟
.
رگِ بریده‌یِ امیرکبیر:
در سال‌شبِ قتل امیرکبیر در حمام فین کاشان هستیم.
استعاره‌یِ غریبِ تاریخِ مرگِ رفسنجانی
آنکه خود را امیرکبیر زمان می‌خواند و می‌خواست!
آن‌که نتوانست به سرابِ امیرکبیر برسد، مگر در شبِ مرگش.
پیام از کیست؟
آئینه‌ی عبرت از آن‌که "نفس‌کش" می‌طلبد، شاید...!
مسیر مافیهایِ دنیایِ مافیا یکطرفه است و خروجی از آن نیست. عبرت این است!
 در شب قتل امیرکبیر، رفسنجانی (که خود را امیرکبیر زمان می‌خواست) در عرض دو ساعت در یکشنبه شبِ 20 دی 1395، تمام شد و اثبات کرد مسیر دنیای مافیا و مافیهایش یکطرفه است:
سرانجام امیرکبیر در روز ۲۰ دی ۱۲۳۰۰ در حمام فین کاشان به قتل رسید. رگ‌های دست و پاهایش را گشودند و پس از مدتی خون‌ریزی علی خان فراش به میر غضب اشاره‌ای کرد. میرغضب با چکمه به میان دو کتف امیر کوبید. چون امیر به زمین در غلطید دستمالی در گلویش کرد تا جان داد. فراش به سرعت برخاست و گفت دیگر کاری نداریم. وی و همراهانش با اسبان تند رو به تهران بازگشتند.
سال مرگ او، ۱۲۶۸۸، را به حساب ابجد در یک گفتگو بیان کرده‌اند. اولی می‌پرسد: «کو امیر نظام» و دومی جواب می‌دهد «مردی بزرگ تمام شد»
 سربریدن و رگِ گردن زدن با خنجر در خفا، به جرم اندیشه، هر چند شرعی و قانونی، اگر فریادِ عطوفتِ انسان را بر نیاورد، اما قابلیتِ کتمان و لبخند و خواب آرام و خوش را هم توسطِ امیرکبیر زمان و ملتزمینش ندارد، مگر به بلایِ آلزایمری تاریخی و یا بی رگیِ ناشی از سردیِ سنگی مصلحت‌پیشه. شهامت اقرار به خطا و صراحت لهجه و عربده را برای همین روزها آفریده‌اند؛ حتی اگر عقوبتش بریدنِ رگِ امیرکبیر باشد! بی‌انصافی نباید کرد که توهین و زورگیری به مالباختگانِ خفت‌شده از پشتِ تریبونِ فرعون بر بلندا با سایه‌ای بر سرِ ملتزمین و تماشاچیانِ مرعوبِ گرز و چماق، با اسلحه نیز کار ساده‌ای نیست و چنین احساسِ تبختری از وجودِ هر بی‌وجودِ ذی‌وجودی برنمی‌آید. این‌که تجاوز به جسم را به دلیلِ اندیشه، توسطِ مزدبگیران و ریزه‌خوارانِ اندیشه‌یِ خویش ببینی نمیری انسجامی به سختیِ سنگِ خارا می‌خواهد که از جنسِ عقل و دل نیست! در یک کلام:
ذاتِ نایافته از هستی‌بخش...کی تواند که شود هستی‌بخش؟
.
دیدار تاریخی!
دیدار در تاریخِ 11/11/78 و در کورانِ فعالیتهایِ هرازگاهی و صحراییِ حکومتیان در انتخاباتِ نمایشی-قانونیِ مجلس ششم شورای اسلامی برقرار شد؛ که نشستی بود برای پرسش و پاسخ دانشجویان با ایشان، که توسط دفتر ایشان تدارک دیده شده بود و به‌نام "نشست صمیمانه‌ی جنبش دانشجویی با رفسنجانی" نامگذاری شده بود! دروغ چرا؟ من هم در این نشست نمایشی بازی کردم و البته پرسشی خارج از متنِ پیش‌نویس‌شده مطرح نمودم که صدالبته بعد از جلسه با اعتراضِ رئیس دفتر ایشان مواجه و در ضیافت ناهار کوفتی با متلکی از سوی ایشان و ملتزمین نواخته شدم. گزارش ویرایش‌شده‌یِ پرسش و پاسخ‌هایِ مطروحه در این جلسه که با حضور نمایندگان برخی از تشکل‌های دانشجویی در مجمع تشخیصِ مصلحت نظام برگزار شد بعدا در کتابچه‌ای منتشر شد که به‌پیوست این نوشته، تصویر متنِ پرسش خودم و پاسخ ایشان را می‌توانید ملاحظه بفرمائید.
 در این جلسه من هم حضور داشتم. البته نه به عنوان یک فرد تشکیلاتی، بلکه به عنوان فردی که بر این جمع تحمیل شده بود! از کجا؟ از ستادِ حزبِ کارگزاران مرکز، به عنوان نماینده‌یِ دانشجویانِ حزبِ نوپای کارگزاران (در شُرُفِ تاسیس) به رهبریِ کرباسچی که آن روزها تازه اسیر زندان شده بود. دوران دورانِ از بیداریِ قادر مطلق از خوابی بود که رفسنجانی تدارک دیده بود! که: رهبرا بر تخت سلطنتِ ستادی آسود بخوابید، زیرا که ما در سنگرهایِ خط مقدمِ اقتصاد بیداریم! و این گزاره ای بود از سیاست اولویت توسعه ی اقتصادی بر توسعه ی سیاسی مورد نظر آقای رفسنجانی که همواره خود را سلطان واقعیِ در سایه می‌دید!
 تا با تصرف پایگاههای اقتصادی توسط شرکتهایِ صوریِ نیروهای اطلاعاتی و عناصر ملتزم به خود، به یک امپراطوری قدرتمند اقتصادی دست یابد تا قدرقدرت واقعی او باشد نه قادر مطلق قانونی... تا متعاقبا با فراهم آمدن بستر رفاه ناشی ازتوسعه‌یِ اقتصادی، کم کم به اصلاحات سیاسی دست یازد! حالا خاتمی در میدان بود! با شعار اولویت سیاسی.
 
Jفکر تاسیس حزب کارگزاران سازندگی هم ( که متشکل از تکنوکراتهای حکومتی بود، به همین دلیل به ذهن مبارک خطور کرده بود و حالا ما مدتی میهمان ایشان بودیم برای سیر آفاق و انفس در تکنیکها و تاکتیکهایِ بازی قدرت با جان و حیثیتِ مردم!
 و البته امیرکبیر زمان به گمان خود و به عنوانِ چرچیلِ بومی، رگِ خوابِ همه را می‌دانست! جز یکی را...
.
 حزب که چه عرض کنم. بازی انتخابات بود و سازماندهیِ هواداران و سمپاتهای علاقمند به شعارهایِ روبناییِ توسعه‌ی سیاسیِ کاذب در دوران خاتمی، برای موج سواری بر شور و شوقی که پس از سالها بسته بودن سیستم سیاسی، برای اولین بار برای خیلی از جوانها و برخی از کاسبانِ بازاری که دنبالِ رانت اقتصادی بودند جاذبه داشت!
 من که تا آن زمان در هیچیک از نهادهای دولتی حضور نداشتم (تاکنون نیز ندارم) و همواره فعالیتم در بخش خصوصی مستقل بوده، به دعوتِ دوستِ یکی از دوستان (به عنوان فردی مستقل که گرایش و باوری به هیچیک از ساختارهای دولتی و حکومتی ندارد و میتواند به عنوان فردی بی‌طرف حافظ حساب و کتابِ پولهای تزریق شده‌ی تبلیغاتی و نیز ساماندهی امور اداری و سازماندهیِ هوادارانِ تشکیلاتی هوادارانِ حزب باشد!) برایِ تصدیِ امور مالی و اداری و تشکیلاتی ستادِ مرکزیِ انتخاباتیِ حزب تازه تشکیلِ کارگزاران سازندگی در تهران در نظر گرفته شده بودم.
هر چند در ابتدا نپذیرفتم و اکراه داشتم اما ناگهان توسط یکی از شیاطین ابلیس وسوسه شدم تا  در این تجربه‌یِ منحصر به‌فرد حاضر شوم تا سر در بیاورم که کدام قشر از مردم و به چه انگیزه‌ای به این بازی دلخوشند؟
 ماجرای چند ماه حضور من در آن ستاد (از انتخابات مجلس ششم در ساختمان خیابان ولیعصر- بالاتر از سه راهِ عباس آباد- تا پیش از انتخابات شورای شهرِ تهران در ساختمانِ محمودیه – که پیشتر دفتر روزنامه زن به سردبیری فائزه رفسنجانی بود) شرح هفت من مثنوی است و خواندنی... که شاید روزی خاطرات و یافته‌هایم را همینجا بنویسم.
 یکی دو هفته پیش از آغاز این جلسه‌ی پرسش و پاسخ، من و حدود ده نفر از دانش آموختگان ادواری دانشگاهها و برخی از دانشجویان دعوت شده بودیم تا طی جلسات متعددی با مدیریت رئیس دفتر ایشان، نظرات خود را راجع به شکل برگزاری این نشست بررسی و تدوین کنیم تا به تصویب برسد: از انتخاب واژه و صفت و قید برای عنوان این نشستِ پرسش و پاسخ گرفته تا نحوه‌یِ نشستن آقای رفسنجانی بر بلندی و صندلی و روی زمین... و چگونه نشستن دانشجویان گرد ایشان بصورتی که صمیمیت و یا قدرت را به چشمان بیننده در تلویزیون القاء کند... تا طراحی و تصویبِ سؤال‌ها با توجه به ضروریاتِ جنبش دانشجویی و نسبت آن با رفسنجانی و نهایتا تحویل دو پرسش به نماینده‌ی هر گروه برای روز واقعه، و شکل برگزاری و آغاز و پایان جلسه و واکنش و شعارهای افراد و ...
 دو پرسشی که سهم دانشجوان فعال در حزب کارگزاران شد را به من تحویل دادند تا توسط دو نفر مطرح شود.
 قرار شد یکی از پرسشها را حتما خود من مطرح کنم... جلسه برگزار شد و ایشان بصورت نشسته بر زمین و مریدان گرد ایشان...
 پیش از ورود آقای رفسنجانی وقتی ما وارد جلسه شدیم در تالار جای سوزن انداختن نبود. حدود دویست تا سیصد نفر روی زمین تنگاتنگ نشسته بودند! من با همراهانم جلوی درب ورودی نشستیم که ناگهان آقای رفسنجانی وارد شد! در همین اثنا ناگهان متوجه شدم یکی دارد با ایما و اشاره مرا به نشستن در کنار آقای رفسنجانی دعوت میکند! از من انکار و از ایشان اصرار که باید بیایی نزدیکتر بنشینی، چون نماینده‌ی حزب کارگزارانی. یک گام به پیش و دو گام به پس با تعلل از میان جمعیت راه باز میکردم تا نرسم اما یکهو دیدم ایشان پرید وسط جماعت و دست مرا گرفت و چپاند در نفرات صفِ اول.
 بعد از آغاز کلام و چند پرسش مدیر جلسه مرا برای طرح پرسش فراخواند. قصد داشتم پرسش را به دست همراهم که یکی از دانشجویانِ عمرانِ ساده‌دل و بسیار صمیمیِ پلی‌تکنیک بود و از عشاقِ آقای کرباسچی و رفسنجانی (جوری که وقتی کرباسچی و یا رفسنجانی و یا علی افشاری-تحکیم وحدت- را می‌دید از ذوف بسیار تقریبا از هوش می‌رفت) یادش به خیر که هنوز که هنوز است همواره چهره‌ی صمیمی‌اش در خاطر دارم. تا آمدم پرسش را به دست این دوستم بدهم مدیر جلسه اعلام کرد، آقای رفسنجانی با محبت اعلام کرده‌اند که پرسش آزاد است!
 من هم که از صبح با خواندن روزنامه از هشداری از دکتر عبدلکریم سروش (حسین حاج فرج دبّاغ) به رفسنجانی در باب پرهیز دادن ایشان از نیالودنِ فضای دمکراتیکِ (؟!) انتخابات به قدرت خویش، پرسشی در ذهن داشتم اما می‌دانستم قابل طرح نیست، فرصت را غنیمت شمرده و با این اذنِ ملوکانه، به جای آن پرسش طراحی شده از قبل، پرسش خودم را مطرح کردم.
 پرسشی که به پس از جلسه به گفته‌یِ رئیس دفتر ایشان ( با حسرتی ناشی از عدم طرح نام حزب کارگزاران در صدا و سیمای حکومتی که آن روزها به نام منتقدینی از جمله گنجی و سروش برای خود حساسیت تولید کرده بود)، شاید زحمت فیلمبرداران را بر باد دهد و قابل نمایش در تلویزیون نباشد (که نشد)!
 پرسشم کمی طولانی بود و وسط دعوا حسابی نرخ تعیین کرده بودم تا بگویم چه تناسبی دارد سخن از ابزارِ ملتِ در حاشیه، در متنِ قدرت؟ البته در متن کتاب آن پرسش را با گلبرگِ قید و صفت آراستند و خارها از آن زدودند!
 یادم نمی‌رود، اخم و چهره در هم کشیدنِ رفسنجانی را نسبت به پرسش و واکنشش به طرح نام سروش و نقل قول از او! دقیقا به خاطر ندارم اما چیزی تحقیرآمیز راجع به سروش گفت که در متن کتاب حذف شده است.
چون سخن به درازا کشید تصویر متن پرسش و پاسخ و جلد کتاب را میتوانید در پیوست ملاحظه فرمائید!
...
رفسنجانی از قانون اساسی دوقطبی و تک بعدی، تا تمایل به تغییری نامعین در قانون اساسی، بمدت  38 سال در حاشیه و متنی سرخ طیِ طریق کرد.
 "همواره در میانه‌یِ انقلابیون تمامیتخواه، محافظه‌کارانه‌ رویِ پایِ راست ایستاد و خسته که شد اندکی از فشار را رویِ پایِ چپ انداخت و میانه‌رو ماند تا پایان"
او ده روز پیش از ضرورت "تغییر قانون اساسی" گفت؛ که لینک آن در پیام پیوست قابل مشاهده است.
 میدانیم که تغییر قانون اساسی قانونا از دست ملت عقیم خارج است؛ اما او هم بیشتر نماند تا ببینیم منظورش از تغییر قانون اساسی چیست؟ آیا از جنس بَدَلِ تغییرات سال 68 است که بر تمزکرِ قوای رهبری افزود، تا توسعه‌ی سیاست حکومتی را به یک نفر بسپرد و خود تنهایی به توسعه‌ی اقتصادِ رانتی بپردازد؟ و یا از جنسی دیگر علیه اراده ملی است؟ مثلا توسعه‌یِ متوازن سیاسی-اقتصادی (بدون الویت یکی بر دیگری) با سُسِ کچاپِ حکومتی؟
اما رفسنجانی نتوانست بعد از ساعت هفت و سی دقیقه‌یِ غروبِ روز یکشنبه 19 دی 13955، بیشتر از این که ماند، بماند! چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند!
 حالا نظام باید در سیستم دوقطبیِ قانونیِ خود، سراغِ یک قطبِ بی بو و خاصیتِ باورپذیر بگردد، تا بازی علیه اراده‌ملی، در زد و خوردی نمادین به کامِ خودی‌ها و به نام مردم غیرخودی، در شاکله‌ و پوستینیِ جدید تا انقلابِ بعدی ادامه یابد!
تا نوبتِ ملت کی فرا رسد.
خیام ابراهیمی
19 دی 1395
--------------
پی نوشت:
پرسش من: تصویر صفحه 39 ( پیوست)
پاسخ ایشان: تصویر صفحه 40 و 411 ( پیوست)

LikeShow more reactions
Comment

روزه انتخاباتی تا تغییر قانون چوپان-رمه‌گی


#روزه‌ی_انتخاباتی
 تا تغییرِ قانونِ "چوپان_رمه‌گی" (1)
نه! به: قانونِ اساسیِ حیواناتِ دَرَنده (در پوستینِ انسانِ دامپرور)
نه! به: قانونِ چوپان و کفترباز (برای صید و پرورشِ چرنده و پرنده)
مردمان گر يکدِگر را مي‌دَرَند...گرگ‌هاشان رهنما و رهبرند
اينکه انسان هست اينسان دردمند... گرگ‌ها فرمانروايي مي‌کنند
 وآن ستمکاران که با هم مَحرَمند...گرگ‌هاشان آشنايانِ همند (فریدون‌ مشیری)
ابوبکر بغدای گرگ گرسنه‌ای است در غیابِ شیر و ببری که نسلشان منقرض شده.
"گرگ" قانونی دارد به نام قانونِ اساسیِ حیواناتِ درنده (در پوستینِ چرنده و پرنده)
 قانونِ ابوبکر بغدادی، حیوانات را بینِ درندگان(خودی) و دریدنی‌هایِ چرنده و پرنده (غیرخودی) تقسیم کرده است.
غذایِ گرگ و ملتزمینش (یعنی: شغال و کفتار و روباه و لاشخور)، گوشتِ بره  و کبوتر است و بدونِ حضور آن‌ها از اعتبار و معنا خواهد افتاد و گرسنه خواهد ماند تا قانونِ غریزه‌اش بمیرد و یا علف‌خوار شود!
 این از استراتژی گرگ و ملتزمینش است که بتوانند به اتکاء قدرتِ غریزه‌یِ قانون اساسیِ خود و همراهانِ مکّار و فریبکارش، بصورت پیدا و پنهان، در کمین و با لطایف‌الحیل و دروغ و امیدِ ناممکن، چرنده‌ها و پرنده‌ها را در کویر و آسمانِ بی‌ابر به رویشِ چمنزار و باران امیدوار نگاه دارند! اما بره‌ها و کبوترها بصورت غریزی از گرگ و ملتزمینش می‌ترسند! مگر اینکه خود شبیهِ گرگ شده باشند! پس گرگ و ملتزمینش به پیشنهاد روباهِ حلیه‌گر پوستینِ انسان می‌پوشند تا چرندگان و پرندگان برای چریدن و دانه برچیدن به چوپان و کفترباز اعتماد کنند!
 در پیِ شکست‌هایِ پی‌درپیِ این ایام، مجریانِ جان بر کفِ قانونِ ابوبکر بغدادی قرار است بزودی انتخابات برگزار کنند: برایِ بهترین درنده‌یِ ملتزم به خویش در پوستینِ چوپان و کفترباز.
بره‌ها و کبوتران نمی‌توانند کاندیداتور شوند چون انحصارِ پوستینِ انسان در انحصارِ آن‌ها نیست!
 برای برگزیدنِ یک روباه و یا کفتار و شغال و یا لاشخور، که بداند با چه ترفندی می‌توان بره‌ها و کبوتران را یکبار دیگر پای صندوقِ رأیِ معرکه‌یِ قربانگاه بکشاند، این روزها نظرسنجیِ میدانی می‌شود!
 تا بدانند این روزها حیوانات به چه حرفِ مفتی نیازمندند؟ تا از حالا در زبانِ ملتزمینِ خود بگذارند و در یک جنگ زرگری میدان انتخابات ملتزمین را باورپذیر کنند! مثل بار قبلی که امنیتی ترین حقوقدان ملتزم ارباب یک‌شبه ادبیاتش مطابق با هیجانات جامعه، متحول شد! و هیچ هوشمندِ ساده‌دل و گرسنه‌ای هم پی به این معجزهِ ابزاری نبرد!
 انتخاباتِ داعش برای کشاندنِ پایِ رمه‌ و دسته‌یِ پرندگانِ امیدوار به قربانگاه، به چوپان و کفترباز ماهری نیازمند است که رمزِ تعبیر و ترجمانِ قانونش را برای فراخوانی طعمه‌ها خوب بداند و بداند چگونه باید از حالا نی بنوازد و یا "بیه بیه" کند و چگونه علف و دانه بپاشد! تضمین که نداراد! غیرپاسخگو هم هست، چون مال مفت است و دل بی‌رحم!
 چرندگان و پرندگان بسیاری هستند که بدون در دست داشتنِ "مکانیسیم راستی آزمایی"، فریب شعارها را می‌خورند و هرازگاهی در این میدان بیعت با قانون اساسی او و ملتزمینش، گرد بنیادهایِ علف و یونجه و ابر و باران جمع می‌شوند! غافل از این‌که هیچ اعتمادی به شعارِ علفِ سبز و کاه زرد و یونجه‌یِ یشمی و ارزنِ طلاییِ ارزان و پایدار نیست؛ چون مکانیسمِ "راستی آزمایی" در دستانِ گرگ غافله و درندگانش است و در دستِ چرندگان و پرندگان نیست! حالا چگونه الله‌بختگی "اعتماد" می‌کنند الله اعلم! شیر یا خط می آورند؟ الکی مجذوبِ شعر و شعار می‌شوند؟ خاکِ جنگ‌های زرگری توی چشمشان می‌رود؟ فریبِ چماق شبیه به هویج را می‌خورند؟! تاکنون کسی از قبیله‌ی آش و لاشِ خودشان ندانسته و نمی‌داند و نخواهد دانست!
سالها این دام و دامپروی ادامه داشت، تا سالِ خروس فرا رسید و مرغی از سر افسردگی قد قد کرد:
 "سال‌هاست که امثالِ من غذایِ جشن و عزایِ این درندگانند. مرا یارای پروازی نیست برای کوچ به آنسویِ آب‌ها، و یا حضور در بن‌بستِ اینِ جنگلِ خشکِ وحوش. یا کاری کن کارستان، یا خود را می‌کشم.
 خروس به پچ‌پچه قوقولی‌قوقو کرد و یواشکی گفت: دل قوی دار که در این رواجِ خودکشی و غیرخودکشی و بی‌ دان و ارزنی مستمر، عنقریب با هم خواهیم مرد... اما بگذار پیش از خودکشی بخت خویش را بیازمائیم: شاید کسی ما را یاری کرد!
 مرغ قد قد کرد: من برده‌یِ یک ارزنِ خونیِ ارباب نخواهم شد! مزرعه از آنِ ماست و نمی‌خواهم دانه‌ای از دزد و شاه دزد گدایی کنم! اگر می‌توانی خودت را آقا و مرا خانم سرزمین خودم کنی، بسم‌الله...
اما آیا کسی هست که ما را یاری کند؟
خروس گفت: یا بخت و یا اقبال...سنگ مفت و گنجشک مفت!
 پس شبنامه‌ای نوشت و به کبوتر نامه‌بر داد تا در آسمانِ دشت و جنگل بپراکند بر سرِ چرندگان و پرندگان گورخواب:
 ایهالمستضعفین! ایهالمنافقون! ایهالکاسه‌لیسان! ایهالگرسنگان و در راه‌ماندگان و دریوزگان و مرده‌خواران! به هوش و به گوش باشید که:
 "قانونِ داعش" بدونِ حضورِ چرندگان و پرندگانِ امیدوار به ابوبکر بغدادی و ملتزمینش خواهد مُرد، که او به بیعتِ شما در پای صندوق معتبر و زنده است! خود دانید و اختیار با شماست که ما بمیریم و شما زنده بمانید در دنیایِ گدایی و نانِ‌خشک در خون و آخرتِ لقمه‌شدن، و یا زنده بمانیم کنار هم با ثروت‌هایِ غصب‌شده و بی حساب‌وکتاب!
پس: هَلا که ما در دامگهِ انتخاباتِ قانونِ داعش‌مسلکان غیبت می‌کنیم، تا قانونِ دریدن را از سکه بیندازم!
 انتخاباتِ گرگِ داعش‌مسلک، دامِ قانونِ اربابِ گرگ و کفتار و شغال و روباه است برای امید به قانونِ دریده‌شدن توسطِ روباه خوب، و یا شغالِ بد، و یا کفتارِ بدتر...
#ما_رأی_نمی‌دهیم به رعیتِ ارباب و قانونش؛ که رأیِ ما: بیعت با قانونِ ارباب و رعیتی و تداوم قدرت مطلقه‌یِ ابوبکر بغدادی است!
بد و بدتر هر دو رعیتِ یک اربابند و قانون‌ِ غیرِخودی‌کُشَش
بد و بدتر: اسم رمزِ فریبِ گرگ است، بینِ روباه و شغال و کفتار و لاشخور در پوستین انسان.
#ما_رأی_نمی‌دهیم و #بیعت_نمی‌کنیم با قانون غاصبانِ درّنده تا: خانه از آنِ قانونِ صاحبخانه باشد.
تا: خانه از آنِ قانونِ زنده‌گان باشد، نه قانونِ گورکنِ گورخواب‌ها و نه قانونِ مرده‌هایِ دیروزی،
قانونِ شهروندانِ عقیم، خانه را گــــــور می‌کند
#ما_رأی_نمی‌دهیم ! تا روزی که همه‌یِ اهلِ خانه خودی باشند
غیرخودی: اسم رمزِ تفرقه و نفاق و جدایی و دوقطبی و دوگانه‌گی است.
مؤمن: اسمِ رمزِ حذف و قتلِ شریکانِ دگراندیشِ زندگی است.
کافر: اسم رمزِ براندازیِ مردم و شهروندان و آزادگی است.
ما با قانونِ براندازیِ زنده‌گان توسط مرده‌گان بیعت نمی‌کنیم!
#ما_رأی_نمی‌دهیم!
تـــا: احیـــاءِ و زایندگیِ تابعیتِ عقیم
تـــا: احیـــاء اصلِ عدمِ تفتیشِ عقاید
صاحبِ وطن همه‌یِ مائیم. تو، من، و ما شریکِ همیم!
تو، من، و ما بدونِ تفتیشِ‌عقاید؛ ما شریکِ ثروتِ یک دشت و یک جنگل و یک آسمان و یک وطنیم
بی حضور ما در پای صندوق‌هایِ رأی این دامگه و دامپروری، خالی از اعتبار و بیعت است.
ایهالمتفکرین!
برای خانه‌یِ خود... برایِ وطنِ خود
چه خدمتگزارِ فرمانبری را استخدام خواهیم کرد؟
فرمانبرِ عقل و بازوانِ خویش؟
یا فرمانبر و رعیتِ ذهنِ یک ارباب؟
ما برده‌یِ یک قادر مطلق، و بازیچه‌یِ رعیتِ یک ارباب نیستیم.
اگر خون گرگ و روباه و شغال و کفتار و لاشخور در رگهایتان نیست!
 پس بیائید گرگ و روباه و شغال و کفتار و لاشخور هم نباشیم و به تداومِ معرکه‌هایِ "قانون اساسیِ حیواناتِ درنده" با غیبت و عدمِ بیعت خود با سکوت فریاد بزنیم: نـــــــــه! تا مگر از حس این وحدت ملی به حرکت درآئیم.
 تا گرگ و قانونش از اعتبارِ "اکثریت مطلق" بیفتد و به قربانی شدنِ خویش در راه استراتژی‌هایِ تک‌نفره‌یِ قانونی اقرار نکنیم و مجوز ندهیم به ملتزمینِ بد و بدترِ قادرِ مطلقِ جنگل!
 که امنیتِ میلیِ "ابوبکرِ بغدادی" امنیتِ ملیِ ما نیست! وقتی تمام وطن همدل باشد! چنگال او و ملتزمینش بین خودی و غیرخودی امنیت نیاورده و نخواهد آورد برای همگان. وقتی وطن از آنِ همه باشد در مقابلِ قدرتِ‌ملتی همدل با منافعی مشترک، مخالفی یارایِ قد علم کردن ندارد!
 لولویِ ویرانگر، تبعیض است و دوگانه‌یِ تفرقه و نفاق بینِ درندگانِ‌خودی و چرندگان و پرندگانِ غیرخودی! لولویِ ویرانگر به سرزمینی تعلق دارد که هزار فرقه‌ و هزارپاره از یک جلاد است!
ما همه حیواناتِ بی آزارِ یک دشتیم، اگر قانون ما را یکی بداند و به جان هم نیندازد!
 پس فریبِ ویرانگریِ لولویِ داعش را نخورید که در بین ملتی که وحدتش را قانون تضمین کرده، داعش لولویِ سرخرمنی بیش است! لولویِ داعش در گورِ قانونِ "خودی و غیرخودی" برای یک لقمه نان در کمین است، نه در بیرونِ جنگل (مگر اینکه گرگِ غافله خود بچه بزاید و به مرگ بگیرد تا به تب راضی کند)!
 بیائید: از اعتبار بیندازیم قانونِ جیره‌بگیرانِ این نفاق ویرانگر را و اعتماد نکنیم به ملتزمینِ قانونِ اساسیِ حیواناتِ درّنده و بقاء روحِ درّندگی در کالبدِ وطن.
اگر شما بخواهید! وطن برایِ همه‌یِ ماست.
اگر نخواهید همچنان در چنگالِ گرگ و ملتزمین‌اش و در معرکه‌یِ لوطی و انترهایش باقی خواهد ماند‌!
 وگرنه این "قانون" یکی یکی همه را با کارد و پنبه‌یِ فریب و تهدید و تمجید و تحدید و تردید و تفخیذ خواهد درید! همچنان‌که دریده است و می‌دَرَد تا هستی هست! که گرگ را قانونش نگاه داشته و بچه گرگ‌ها و نویدِ نواله‌یِ سگان به ملتزمان.
چون مست شده از مال دزدی و هار شده وسط بازیهایِ دریدن و  توسعه‌ی‌ِ عراق و شامی دگر و قصدِ توبه و علفخواری ندارد! او معتادِ خون و گوشت شده و برای بقاء راهی جز مرده‌خواری ندارد! حالا باز اعتماد کن بین بد و بدتر و بیعت کن با قاتلِ خویش، با هزاران خروار برفِ توجیه که بر سر می‌ریزی در شراکتِ خویش در این حرامخواری از حقِ شریکانِ مالباخته‌یِ قانونِ اساسیِ حیواناتِ درنده.
 ما که بیعت نمی‌کنیم با قانون گرگ و روزه می‌گیریم تا از اعتبار بیفتد آن خوی گرگِ صفتانِ روبه‌مزاج و نمیرد روحِ آزادگی!
و دیگر تکرار نمی‌کنیم فرصتِ "کیست مرا یاری کند" را.
که: در شهر اگر کس است، یک حرف بس است!
وآن‌که از گرگش خورَد هردم شکست... گرچه انسان مي‌نمايد؛ "گرگ" هست!
وآن‌که با گرگش مُدارا مي‌کند... خُلق و خويِ گرگ پيدا مي‌کند!
چهار دیواری، اختیاری.
سالِ خروس مبارک!
مترجمِ زبانِ حیوانات: خیام ابراهیمی
17 دی  1395
LikeShow more reactions
Comment

مکانیسم اعتماد در دام بد و بدتر دروغین

"مکانیسم اعتماد" در دامِ "بد و بدترِ دروغین" و فقدانِ "مکانیسمِ راستی آزمایی ملی" در انتخاباتی داعش‌مسلکانه چگونه است؟ شما چگونه اعتماد می‌کنید؟ دیمی یا علمی؟ هزینه و درآمد این اعتماد و بی‌اعتمادی برایِ شهروندانِ عقیم چیست؟ برای کاسبان چیست؟
#روزه‌ی_انتخاباتی، تا تغییر قانون، و بی‌اعتمادی به شعارِ شاعرانِ درباری (2)
-------
 شعار این است: "انتخابِ آزادانه‌یِ بهترین خودرویِ هشت سیلندر عالم، برای یک مسافرتِ دوردنیا به‌دلخواه شما بمدت چهار سال، بین این چهار گزینه:
1-الاغِ شل، 2-دوچرخه‌ی پنچر، 3-سه چرخه اسقاطی. 44-قطار سریع السیر مدرن همراه با سوزنبان. (جملگی ملتزم به فرامینِ قادرِ مطلقِ قانونی -نه شما-)"
 در بهترین حالت، اگر چماقی بالای سرتان باشد برای این انتخابِ غلط‌اندازِ استعماری، تضمینی در کار نیست که سوزنبان عقوبت شما را به تصادف با قطاری دیگر منتهی کند و یا ته یک دره! چون قدرت نه دست مسافران و نه در دستان اپراتور قطار است.
براستی "مکانیسم اعتمادِ شما"، به یکی از این چهار گزینه‌یِ نامرتبط با موضوع چگونه است؟
اگر چماقی بالای سرتان نباشد آیا در این انتخابات مشارکت می‌کنید؟ یا نه؟... به چه دلیل؟
...
 "انتخابات" یعنی شما به یک نفر در ساختاری پاسخگو به نظارتِ مستمرِ ملی (نه دست‌چین) اعتماد کنید و او را برگزینید!
 اما وقتی "بد و بدتر" تنها در یک سیستم متکی بر اختیار اراده ی کاندیداتورها معنا دارد، و سیستم مورد نظر شما این اختیار اراده را هم در شما و هم در کاندیداتورها عقیم کرده است، کاربرد این اصطلاح، یک فریبکاری موذیانه است که شعور مردم را به بازیِ حماقت و استهزاء گرفته است!
نمی‌دانم شما چگونه اعتماد می‌کنید؟
 گشته از اینکه، انتخابِ بهترین خودروی دلخواه شما، از بین خیار و گوجه سبز، در بطن خود سفسطه و مغلطه دارد و یک انتخابِ مقدور نیست! اما وقتی با چماق به شما بگویند انتخاب کن باید انتخاب کنی! با این اوصاف شما بین چند برده‌یِ حلقه به گوشِ ارباب، چگونه به یک نفر اعتماد خواهید کرد؟
اما من:...
11- به قانونی که یک ملت واحد را بینِ خودی و غیرخودی و کافر و مؤمن تقسیم می‌کند، اعتماد و باور ندارم؛ و چنین قانونِ دوقطبی را عاملِ دوپارگی و نفاق و تفرقه و تبعیض و دروغ و فساد و پریشانی منجر به ویرانی می‌دانم. چنین قانونی ماهیتا ضد وحدت ملی است و بر اساسِ زورگیری عقیدتی بر اساس وحدت ملت با یک نفر (نه ملت با ملت) بنیاد گذاشته شده است. من به قانونی که خشت بنیادی‌اش ضدِ "همزیستیِ مسالمت‌آمیز" است باور و به ملتزمینش اعتماد ندارم!ِ‌
22- به هر فردی که حق‌به‌جانبانه، این گزاره را مبنای پندار و گفتار و رفتار خود با مردمِ خودی و غیرخودی قرار دهد اعتماد ندارم: "و مکرو و مکرالله والله خیرالماکرین" (مکر کردند و مکر کرد خدا و خدا بهترین مکاران است)
33- به کسی که مبنایِ پندار، گفتار و رفتار خود را با مردمِ غیرخودی بر اساس گزاره‌یِ "رحماء بینهم و اشداء مع الکفار" (رحم به خودی، و سختگیری شدید با غیرخودی) قرار می‌دهد اعتماد ندارم.
44- به قانونی که سرنوشتِ من و فرزندانم و نسل به دنیا نیامده را به دستِ تنها یک‌نفر می‌سپرد اعتماد ندارم. (بند یک اصل در باب اختیارات ولایت مطلقه فقیه مبنی بر تعیینِ استراتژی و سیاست‌هایِ کلان و بلند مدت کشور بدونِ نیاز به تائید ملت)
.
پرسش:
براستی رویکردِ اعتماد شما احساسی است یا عقلانی؟ و یا آمیزه‌ای از هر دو؟
مکانیسمِ "راستی آزمایی" اعتماد شما ساختاری است یا تصادفی و دیمی؟
مسلما پاسخ به این پرسش بستگی به عادت و منطق شما و به بسترِ حقوقی و موضوع مربوطه دارد!
 بدیهی است که اعتماد به یک شریک تجاری، با اعتماد به یک شریک زندگی، و یا اعتماد به یک رهگذر، و یا فرد مشکوک به کلاهبرداری و مشهور به دروغ و مکر با هم فرق می‌کند!
 در اجتماعیات، از خانواده تا جمع دوستانه و محیط کسب و کار و سیاست، چگونه به افرادی که قرار است نقش و مسئولیتی در سرنوشت شما داشته باشند "اعتماد" می‌کنید؟
 آیا بستر حقوقی اعتماد و راستی آزمایی شما در اجتماعیات، بدون حضور نمایندگان مورد اعتمادِ شما مبنایی علمی و وابسته به حضور و خواست و مطالباتِ مستقلِ شما دارد؟
 آیا جنس اعتماد شما به یک مسئولِ تشکیلاتی مردمی، با یک سیاستمدار نورسیده‌یِ غیرتشکیلاتی، از جنسِ اعتماد به دوستان و آشنایان و فامیل است که در ساختار و سازوکاری ملموس و حیاتی در روابطی زنجیره‌‌ای مبتنی بر حفظ اعتبار متعهد و دخیلند؟
آیا برای ارتباطی تشکیلاتی با مدعیان نمایندگی خود، در ساختاری مستمر و مسئولیت پذیر حضور دارید؟
 به نظر شما، جاذبه‌هایِ کاریزماتیکِ احساسی و عاطفی و تیپیکالِ ظاهری و شخصیتی تا چه حد می‌تواند در میزان اعتماد شما به یک فردِ غیرقابل کنترل و غیرپاسخگو در مسئولیت‌های حکومتی مؤثر باشد؟ آنقدر که سرنوشت خود و عزیزان خود و یک ملت را تنها بر اساس اظهارات و شعارهای روبنایی و غیرحقوقی و ناممکن او به خطر بیندازید؟
.
مکانیسمِ "راستی آزمایی" اعتماد
388 سال است که مکانیسم اعتماد در مناسبِ حکومتی، بر حضور محدود و تصادفیِ رهگذرانِ غیرتشکیلاتی و مدعیانِ ناآشنایِ ملتزم به نظام و افراد برگزیده شده توسطِ شورای نگهبان منصوب یک نفر استوار است، نه برآمده از معتمدینِ مستقل و مستقیمِ خودِ مردم!
 براستی این اعتمادهایِ غیرملتزم به ملت و از سر ناگزیری، چقدر ارزشِ راستین دارد، وقتی همانها نیز در یک مکانیسم "راستی آزمایی" توسط مردم مورد ارزیابی و نظارت مستمر برای گزارش و پرسش و پاسخگویی قرار نمی‌گیرند؟
 مسلما دلایلِ اعتمادِ ما در بسترِ اعتقادی، بدون مکانیسم "راستی آزمایی" شعارها و ادعاهای مبهم و یا معتبر، بیانگر شخصیت خود ماست نسبت به منایع ملی و سرونشت عمومی خویش که براحتی و بدون داشتن حس تعلق و مسئولیت اخلاقی از کنار آن عبور می‌کنیم!
 آیا ما در زندگی شخصی خود، در محل کار، و زناشویی نیز اینگونه‌ بی احساسِ مسئولت و بدون واکنشیم؟ اگر چنین باشیم وای بر وطن و سرنوشت ما!
.
تقیه و مکر و دروغِ مصلحت‌آمیز و صدق
پرسش:
 آیا شما به کسی که از لحاظ ایدئولوژیک به تقیه و مکر با غیرخودی معتقد است، اعتماد می‌کنید؟ آیا از همسر و فرزند خود انتظار تقیه و دروغ مصلحت آمیز و مکر دارید؟
طبیعی است که ما از یکدیگر توقع صدق و راستی در زندگی مشترک داریم.
 پس چگونه در امور کلان مملکتی به مسئولین نظام که مدعی وکالت از سمت خدایند حق می‌دهیم که با هر کس که غیرخودی می پندارند بر اساس سیاستِ "ومکرو و مکرالله والله خیرالماکرین" مکر و خدعه کنند؟ و یا به مصداق "رحماء بینهم و اشداء مع الکفار" با خودی رحم و با غیرخودی با شدت برخورد کنند و این استراتژی که در بیانات قادرترین فرد مسئول نظام بارها و بارها در سخنرانی‌ها به کرات تذکر داده شده، مبنای برخورداری و یا محرومیت از منافع و منابع ملی قرار گیرد؟
آیا ما ساده انگاریم؟ ساده دلیم؟ و یا ارزشی برای اعتماد خود قائل نیستیم؟
.
اخلاق
 در ماجرایِ رفتار "آرش صادقی" یکی از دوستان به نکته‌ی جالبی در موردِ عزم او در راه عشق و باورش اشاره کرد:
"ایستادگی بر ویژگی‌هایِ اخلاقی و پرنسیب‌هایِ انسانی" تا سر حدّ جان دادن.
 کار آرش یک واکنش انتحاری دفعتی در زمان کوتاه نبود! بدون تزلزل در خواسته‌اش تا پایانِ راه استمرار داشت.
 ما در راه باورها و عشق خویش که در راه دفاع و حضانت از حقوق مسلمِ خویش است چقدر استوار و پایداریم؟
 آیا حق ما نباید موجبِ سلبِ حق دیگری شود؟ آیا ما برای حقِ اندیشه و معرفت و باور دیگری که حقوق ما را سلب نمی‌کند احترام قائلیم؟ آیا ما اهل تجسس در احوال دیگران و تفتیش عقاید دیگرانیم؟ آیا ما مخالف زورگیری عقیدتی هستیم؟ آیا ما با تمام صاحبان حقوق مشترک مهربانیم؟ آیا ما با سلایقِ شخصیِ دگراندیشانی که بصورت مسالمت آمیز با ما شریک یک ملک مشاعند اهل مدارائیم؟ آیا ما به مصدق چو عضوی به درد آورد روزگار...دگر عضوها را نماند قرار، از درد همنوعان خود دردمندیم؟ آیا ما به یاری نیازمندان و در راه ماندگان و محرومین می شتابیم؟
 آیا دروغ به آنچه باور نداریم را ریاکاری و نفاق میدانیم؟ آیا از بر ملا کرد اسرار دیگری و بازی با آبرو و عیب‌جویی و عیب‌گویی و غیبت و پرده دری پرهیز می‌کنیم؟
اگر پاسخ ما به پرسش‌های یادشده مثبت است ما شخصیتی اخلاقگرا داریم.
و اگر پاسخ ما منفی است، پس ما تحت سلطه‌ی مرامی ضد اخلاقیم.
 بر فرض اگر به هر دلیل افراد جامعه‌ای، هیچیک از موارد فوق را رعایت نکنند، آیا آنها موجب گسترش اخلاقند یا مرامشان ضد اخلاق است؟
 جامعه‌ای اخلاق مدار را باید از خصیصه‌یِ همزیستی مسالمت‌آمیز و احترام به حریم خصوصیِ تمام شریکانِ حق آب و گل، بر اساس خصائص یادشده شناخت!
اگر مبنای رفتار آنها قانون باشد، آیا چنین قانونی مروج اخلاق است یا ضد اخلاق؟
 من به دلیل ترویج تمام آن خصائص و ویژگیهای بدی که ملتزمینِ به قانون اساسی بر ما روا می‌دارند و ناگزیر میکنند، به چنین قانونی باور ندارم.
 من به قانونی که بر خلاف اصلِ تفتیش عقاید، مرا مجبور به اقرار به یکی از ادیان رسمی به روایت ملتزمین به خود می‌کند و بر این اساس جزو غیرخودیان می‌داند و اگر به دروغ و زورگیری عقیدتی تن ندهم حق تابعیتم را پوشالی و عقیم می‌کند، و بر همین مبنا از تحصیل و ازدواج رسمی و شغل دولتی و مشارکت در قوای سه گانه در راه مدیریت منابع طبیعی و ملی مشترک (که به همه متعلق است) محروم می‌کند، باور ندارم و به ملتزمین به چنین قانونی اعتماد ندارم.
 من چنین قانونی را بر خلاف شعارهای روبنایی خود، ضد اخلاق می‌دانم. و نتیجه ی آن را در سقوط اخلاقی متکی بر دروغ و تجسس و تفتیش عقاید و زورگیری عقیدتی و رانت و اختلاس و زرسالاری و اختلاف طبقاتی و غیبت و ریاکاری و رشوه و فساد و فقر و فحشاء و اعتیاد و بیماری و حاشیه نشینی و گورخوابی و ناامنیِ حریم خصوصی و عدم تعادلِ روانی و خشونت کلامی و فیزیکی و در یک کلام اضمحلالِ اخلاقیِ شهروندانِ گردِ خویش و در جامعه شاهدم.
پس به چنین قانون باور ندارم و به ملتزمینش اعتماد ندارم.
آشی که چنین قانونی برای من ساخته، آش مسمومی است و من آن‌را نمیخورم و به کسی هم تعارف نمی‌کنم.
.
انقلاب خونین، نه! دفاع و التماسِ تغییر قانون آری!
بیعت و مشارکت با "قانون زورگیری عقیدتی"، و ملتزمینش، نه!
"عدم بیعت" و تحریمِ معرکه‌هایِ "قانون زورگیری عقیدتی"، آری!
 برای اعمالِ حاکمیت خود در ساختارِ بسته و تمامیتخواهِ ارباب و رعیتی مبتنی بر استراتژیِ "خودی-غیرخودی"، که راهِ ورودِ شهروندانِ مستقل، به نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری قانونا مسدود است، چه می‌توان کرد؟ مقابله ی سخت خشونت‌آمیز مثلِ جنگ مسلحانه و چریکی و انقلاب؟ و یا مبارزات نرم از قبیل اعتماد به شعارهایِ رادیکال مردمی از سویِ ملتزمین به ارباب و قانونش؟ و یا اتخاذِ روش‌هایِ نرمِ مقابله و اعتراض از قبیلِ "فشار از پایین، چانه زنی از بالا"، "مبارزات منفی و یا نافرمانی مدنی خشونت‌پرهیز"،... و یا قهر و گریز؟
 گزینش راهکار مناسب علاوه بر اینکه بستگی به میزانِ بن بست قانونی در نظر و عمل دارد، همچنان بستگی به توان سنجیِ شهروندان برای اعمالِ مؤثرِ قدرت محذوف خود دارد!
 در شرایط فعلی، با توجه به بافت جامعه و سوابق تاریخی و غیرقابل پیش‌بینی بودنِ صاحبان قدرت جهانی و بومی، به باورم نیازی به چماق و خونریزی و خشونت و براندازی نیست. چرا که در هم تنیدگیِ و پیچیدگی ساختار امنیتی و موقعیت و منافع مادیِ شهروندان، عملا موانعی جدی در راه توفیقی مؤثر پیش روی دارد که شکست در آن ممکن است مدتها رسیدن به خواسته ی برحق ملت را به تاخیر بیاندازد! اما شرایط فعلی میتواند مناسبات طبیعی مردم را بیش از پیش آلوده و آسیب پذیر کند!
بیماری از تنفسِ هوای آلوده و خوردنِ آب و غذایِ آلوده با دستانِ آلوده آغاز می‌شود!
نمی‌توان با خوک کشتی گرفت اما به لجن آلوده نشد.
هر چند در رویارویی با متجاوز باید دفاع کرد "در جای خود"
ایستادگی بر پرنسیب‌های انسانی استراتژی راهبردیِ نرمی است، به جایِ دست و پا زدن میان لجن!
 وقتی در خودرویِ خصوصیِ یک ناشناس، در یک مسیر یک‌ساعته ، راننده به شما ساندیس تعارف می‌کند! می‌توان برای پرهیز از احتمالِ مسمومیت، آن محتوایِ دربسته و مشکوک را نخورد!
 می‌توان در ناامنیِ استقلال خویش در چاردیوارِ قانون استقلال یکی که قادر مطلق سرنوشت ماست، استقلال و سلامتِ خویش را در طول راه، با روزه و پرهیز از مسمومیت با غذای آلوده آغاز کرد:
پس در این راه بی تضمین که نه فرمان و نه انتخاب در دست من نیست
بیعت نمی‌کنم با ملتزمین به قانونِ ارباب و رعیتی
و روزه‌یِ انتخاباتی می‌گیرم تا تغییرِ قانون
تا از اکثریت مطلق بیفتد بیعت با قانونِ نفاق و دوقطبیِ خودی-غیرخودی
تا ثبت شود "عدم بیعت" و راه باز شود برای تغییر قانون
که در این بازیِ ملتزمینِ پوستین‌برتن
هر ملتزمی با وعده‌هایِ دروغین و ناممکن
قانونا نمی‌تواند با "من و ما" باشد
بلکه باید ملتزم به سرآشپز و غذاهایِ ناگوارِ او در ذائقه‌یِ من و ما باشد!
با این پیش‌تعهدِ الزامی
چه فرقی می‌کند آشپزی قبای سبز بر تن کند یا سپید یا سرخ؟
زبانی سرخ داشته باشد یا سبز یا سیاه یا سپید یا خاکستری؟
لمپن باشد و یا حقوقدان و یا هرهری؟
چرا که "اعتماد" به مدعی در اجتماعیات، از جنسِ اعتماد در روابطِ عاطفی نیست!
 اعتماد در اجتماعیات، نیازمندِ اطمینان از مکانیسم "راستی آزمایی" و نظارت ملی پایداری است که در قانون غایب است.
وقتی قدرت مطلقه در دستانِ "سرآشپزی" غیرپاسخگوست
هر معرکه‌یِ قانونی در چهارچوبِ حیاط خلوتِ قانونی اوست!
می‌گوید این قانون بد نیست!
پس بد چیست؟
بد یعنی "تابعیت دروغین و عقیم در قانون"
بد یعنی قدرتی فراملی که قادر است هر اصلی را با دلیل خود، معطل و عقیم کند!
بد یعنی تقسیم ملت بین کافر و مؤمن ( خودی و غیرخودی) به عقیده ی خویش
بد یعنی اولویت دادن نگاه یک نفر الی الابد، بر حقِ مسلم و ابتدایی چشمانی خاکیِ
بد یعنی امکانِ پوستین بره بر بدنِ گرگ غافله
بد یعنی "یا بامنی یا بر من"
بد یعنی تفرقه، نفاق، دروغِ مصلحتی با نگاهی که از آنِ تو نیست
"این قانون بد نیست" تنها یک جمله است!
 بد یعنی هر ملتزمی با هر شعاری باید مجری سیاستهایِ کلانِ سرنوشت‌سازِ ملتی، بصورتِ تک نفره باشد! (بند یک اختیارات قادر مطلق در قانون اساسی)
شاید قانون اساسی یک قطارِ سریع السیر و خوشگل و مدرن به نظر بیاید
 که تنها می‌تواند به چاه‌نمایی و آدرس یک نفر بر روی یک ریل رهسپار کند مسافرین را تا ته درّه یا تصادمی با قطاری دیگر که در بن بستی متوقف است بین راه.
 در قانون این قطار همه کاره سوزنبانی است که سرنوشت قطار در دست اوست و قادر است قطار را به آتش بکشد یا نکشد!
سرنوشت یعنی مقصد و آدرسی که باید در دست مسافرین باشد!
به همین دلیل‌هاست که من ناگزیرم به "روزه‌ی انتخاباتی" تا تغییر قانون اساسی تن دهم
تا قادر مطلق بداند که من از بیعت زوری ناتوانم‌
 و زورم به آن‌ها که با اعتمادیِ هیجانی و نامعقول و کور، بدون در دست داشتنِ مکانیسم "راستی آزمایی" به شال سبز و شعار سپید و زبان سرخ بیعت می‌کنند، نمی‌رسد! مگر اینکه قانون حضور نمایندگانِ مورد اعتماد راستین و معرفتبار و بدون واسطه‌ی مرا تضمین کند!
"این قانون بد نیست"، تنها یک جمله‌ی کلی و فریبنده است؛
قهوه‌ای است که می‌تواند قجری باشد
یا جام زهر!
 شما را نمی‌دانم! اما من تا تغییر قانون، در تمام انتخابات روزه می‌گیرم و بدونِ امکانِ اعتماد وِ "مکانیسم راستی آزمایی، با این قانونِ استعماری، بیعت نمی‌کنم!
خلایق هر چه لایق.
خیام ابراهیمی
16 دی  1395
Image may contain: one or more people and text
LikeShow more reactions
Comment

روزه انتخاباتی، تا تغییر قانون چوپان-رمه‌گی


#روزه‌ی_انتخاباتی
 تا تغییرِ قانونِ "چوپان_رمه‌گی" (1)
نه! به: قانونِ اساسیِ حیواناتِ دَرَنده (در پوستینِ انسانِ دامپرور)
نه! به: قانونِ چوپان و کفترباز (برای صید و پرورشِ چرنده و پرنده)
مردمان گر يکدِگر را مي‌دَرَند...گرگ‌هاشان رهنما و رهبرند
اينکه انسان هست اينسان دردمند... گرگ‌ها فرمانروايي مي‌کنند
 وآن ستمکاران که با هم مَحرَمند...گرگ‌هاشان آشنايانِ همند (فریدون‌ مشیری)
ابوبکر بغدای گرگ گرسنه‌ای است در غیابِ شیر و ببری که نسلشان منقرض شده.
"گرگ" قانونی دارد به نام قانونِ اساسیِ حیواناتِ درنده (در پوستینِ چرنده و پرنده)
 قانونِ ابوبکر بغدادی، حیوانات را بینِ درندگان(خودی) و دریدنی‌هایِ چرنده و پرنده (غیرخودی) تقسیم کرده است.
غذایِ گرگ و ملتزمینش (یعنی: شغال و کفتار و روباه و لاشخور)، گوشتِ بره  و کبوتر است و بدونِ حضور آن‌ها از اعتبار و معنا خواهد افتاد و گرسنه خواهد ماند تا قانونِ غریزه‌اش بمیرد و یا علف‌خوار شود!
 این از استراتژی گرگ و ملتزمینش است که بتوانند به اتکاء قدرتِ غریزه‌یِ قانون اساسیِ خود و همراهانِ مکّار و فریبکارش، بصورت پیدا و پنهان، در کمین و با لطایف‌الحیل و دروغ و امیدِ ناممکن، چرنده‌ها و پرنده‌ها را در کویر و آسمانِ بی‌ابر به رویشِ چمنزار و باران امیدوار نگاه دارند! اما بره‌ها و کبوترها بصورت غریزی از گرگ و ملتزمینش می‌ترسند! مگر اینکه خود شبیهِ گرگ شده باشند! پس گرگ و ملتزمینش به پیشنهاد روباهِ حلیه‌گر پوستینِ انسان می‌پوشند تا چرندگان و پرندگان برای چریدن و دانه برچیدن به چوپان و کفترباز اعتماد کنند!
 در پیِ شکست‌هایِ پی‌درپیِ این ایام، مجریانِ جان بر کفِ قانونِ ابوبکر بغدادی قرار است بزودی انتخابات برگزار کنند: برایِ بهترین درنده‌یِ ملتزم به خویش در پوستینِ چوپان و کفترباز.
بره‌ها و کبوتران نمی‌توانند کاندیداتور شوند چون انحصارِ پوستینِ انسان در انحصارِ آن‌ها نیست!
 برای برگزیدنِ یک روباه و یا کفتار و شغال و یا لاشخور، که بداند با چه ترفندی می‌توان بره‌ها و کبوتران را یکبار دیگر پای صندوقِ رأیِ معرکه‌یِ قربانگاه بکشاند، این روزها نظرسنجیِ میدانی می‌شود!
 تا بدانند این روزها حیوانات به چه حرفِ مفتی نیازمندند؟ تا از حالا در زبانِ ملتزمینِ خود بگذارند و در یک جنگ زرگری میدان انتخابات ملتزمین را باورپذیر کنند! مثل بار قبلی که امنیتی ترین حقوقدان ملتزم ارباب یک‌شبه ادبیاتش مطابق با هیجانات جامعه، متحول شد! و هیچ هوشمندِ ساده‌دل و گرسنه‌ای هم پی به این معجزهِ ابزاری نبرد!
 انتخاباتِ داعش برای کشاندنِ پایِ رمه‌ و دسته‌یِ پرندگانِ امیدوار به قربانگاه، به چوپان و کفترباز ماهری نیازمند است که رمزِ تعبیر و ترجمانِ قانونش را برای فراخوانی طعمه‌ها خوب بداند و بداند چگونه باید از حالا نی بنوازد و یا "بیه بیه" کند و چگونه علف و دانه بپاشد! تضمین که نداراد! غیرپاسخگو هم هست، چون مال مفت است و دل بی‌رحم!
 چرندگان و پرندگان بسیاری هستند که بدون در دست داشتنِ "مکانیسیم راستی آزمایی"، فریب شعارها را می‌خورند و هرازگاهی در این میدان بیعت با قانون اساسی او و ملتزمینش، گرد بنیادهایِ علف و یونجه و ابر و باران جمع می‌شوند! غافل از این‌که هیچ اعتمادی به شعارِ علفِ سبز و کاه زرد و یونجه‌یِ یشمی و ارزنِ طلاییِ ارزان و پایدار نیست؛ چون مکانیسمِ "راستی آزمایی" در دستانِ گرگ غافله و درندگانش است و در دستِ چرندگان و پرندگان نیست! حالا چگونه الله‌بختگی "اعتماد" می‌کنند الله اعلم! شیر یا خط می آورند؟ الکی مجذوبِ شعر و شعار می‌شوند؟ خاکِ جنگ‌های زرگری توی چشمشان می‌رود؟ فریبِ چماق شبیه به هویج را می‌خورند؟! تاکنون کسی از قبیله‌ی آش و لاشِ خودشان ندانسته و نمی‌داند و نخواهد دانست!
سالها این دام و دامپروی ادامه داشت، تا سالِ خروس فرا رسید و مرغی از سر افسردگی قد قد کرد:
 "سال‌هاست که امثالِ من غذایِ جشن و عزایِ این درندگانند. مرا یارای پروازی نیست برای کوچ به آنسویِ آب‌ها، و یا حضور در بن‌بستِ اینِ جنگلِ خشکِ وحوش. یا کاری کن کارستان، یا خود را می‌کشم.
 خروس به پچ‌پچه قوقولی‌قوقو کرد و یواشکی گفت: دل قوی دار که در این رواجِ خودکشی و غیرخودکشی و بی‌ دان و ارزنی مستمر، عنقریب با هم خواهیم مرد... اما بگذار پیش از خودکشی بخت خویش را بیازمائیم: شاید کسی ما را یاری کرد!
 مرغ قد قد کرد: من برده‌یِ یک ارزنِ خونیِ ارباب نخواهم شد! مزرعه از آنِ ماست و نمی‌خواهم دانه‌ای از دزد و شاه دزد گدایی کنم! اگر می‌توانی خودت را آقا و مرا خانم سرزمین خودم کنی، بسم‌الله...
اما آیا کسی هست که ما را یاری کند؟
خروس گفت: یا بخت و یا اقبال...سنگ مفت و گنجشک مفت!
 پس شبنامه‌ای نوشت و به کبوتر نامه‌بر داد تا در آسمانِ دشت و جنگل بپراکند بر سرِ چرندگان و پرندگان گورخواب:
 ایهالمستضعفین! ایهالمنافقون! ایهالکاسه‌لیسان! ایهالگرسنگان و در راه‌ماندگان و دریوزگان و مرده‌خواران! به هوش و به گوش باشید که:
 "قانونِ داعش" بدونِ حضورِ چرندگان و پرندگانِ امیدوار به ابوبکر بغدادی و ملتزمینش خواهد مُرد، که او به بیعتِ شما در پای صندوق معتبر و زنده است! خود دانید و اختیار با شماست که ما بمیریم و شما زنده بمانید در دنیایِ گدایی و نانِ‌خشک در خون و آخرتِ لقمه‌شدن، و یا زنده بمانیم کنار هم با ثروت‌هایِ غصب‌شده و بی حساب‌وکتاب!
پس: هَلا که ما در دامگهِ انتخاباتِ قانونِ داعش‌مسلکان غیبت می‌کنیم، تا قانونِ دریدن را از سکه بیندازم!
 انتخاباتِ گرگِ داعش‌مسلک، دامِ قانونِ اربابِ گرگ و کفتار و شغال و روباه است برای امید به قانونِ دریده‌شدن توسطِ روباه خوب، و یا شغالِ بد، و یا کفتارِ بدتر...
#ما_رأی_نمی‌دهیم به رعیتِ ارباب و قانونش؛ که رأیِ ما: بیعت با قانونِ ارباب و رعیتی و تداوم قدرت مطلقه‌یِ ابوبکر بغدادی است!
بد و بدتر هر دو رعیتِ یک اربابند و قانون‌ِ غیرِخودی‌کُشَش
بد و بدتر: اسم رمزِ فریبِ گرگ است، بینِ روباه و شغال و کفتار و لاشخور در پوستین انسان.
#ما_رأی_نمی‌دهیم و #بیعت_نمی‌کنیم با قانون غاصبانِ درّنده تا: خانه از آنِ قانونِ صاحبخانه باشد.
تا: خانه از آنِ قانونِ زنده‌گان باشد، نه قانونِ گورکنِ گورخواب‌ها و نه قانونِ مرده‌هایِ دیروزی،
قانونِ شهروندانِ عقیم، خانه را گــــــور می‌کند
#ما_رأی_نمی‌دهیم ! تا روزی که همه‌یِ اهلِ خانه خودی باشند
غیرخودی: اسم رمزِ تفرقه و نفاق و جدایی و دوقطبی و دوگانه‌گی است.
مؤمن: اسمِ رمزِ حذف و قتلِ شریکانِ دگراندیشِ زندگی است.
کافر: اسم رمزِ براندازیِ مردم و شهروندان و آزادگی است.
ما با قانونِ براندازیِ زنده‌گان توسط مرده‌گان بیعت نمی‌کنیم!
#ما_رأی_نمی‌دهیم!
تـــا: احیـــاءِ و زایندگیِ تابعیتِ عقیم
تـــا: احیـــاء اصلِ عدمِ تفتیشِ عقاید
صاحبِ وطن همه‌یِ مائیم. تو، من، و ما شریکِ همیم!
تو، من، و ما بدونِ تفتیشِ‌عقاید؛ ما شریکِ ثروتِ یک دشت و یک جنگل و یک آسمان و یک وطنیم
بی حضور ما در پای صندوق‌هایِ رأی این دامگه و دامپروری، خالی از اعتبار و بیعت است.
ایهالمتفکرین!
برای خانه‌یِ خود... برایِ وطنِ خود
چه خدمتگزارِ فرمانبری را استخدام خواهیم کرد؟
فرمانبرِ عقل و بازوانِ خویش؟
یا فرمانبر و رعیتِ ذهنِ یک ارباب؟
ما برده‌یِ یک قادر مطلق، و بازیچه‌یِ رعیتِ یک ارباب نیستیم.
اگر خون گرگ و روباه و شغال و کفتار و لاشخور در رگهایتان نیست!
 پس بیائید گرگ و روباه و شغال و کفتار و لاشخور هم نباشیم و به تداومِ معرکه‌هایِ "قانون اساسیِ حیواناتِ درنده" با غیبت و عدمِ بیعت خود با سکوت فریاد بزنیم: نـــــــــه! تا مگر از حس این وحدت ملی به حرکت درآئیم.
 تا گرگ و قانونش از اعتبارِ "اکثریت مطلق" بیفتد و به قربانی شدنِ خویش در راه استراتژی‌هایِ تک‌نفره‌یِ قانونی اقرار نکنیم و مجوز ندهیم به ملتزمینِ بد و بدترِ قادرِ مطلقِ جنگل!
 که امنیتِ میلیِ "ابوبکرِ بغدادی" امنیتِ ملیِ ما نیست! وقتی تمام وطن همدل باشد! چنگال او و ملتزمینش بین خودی و غیرخودی امنیت نیاورده و نخواهد آورد برای همگان. وقتی وطن از آنِ همه باشد در مقابلِ قدرتِ‌ملتی همدل با منافعی مشترک، مخالفی یارایِ قد علم کردن ندارد!
 لولویِ ویرانگر، تبعیض است و دوگانه‌یِ تفرقه و نفاق بینِ درندگانِ‌خودی و چرندگان و پرندگانِ غیرخودی! لولویِ ویرانگر به سرزمینی تعلق دارد که هزار فرقه‌ و هزارپاره از یک جلاد است!
ما همه حیواناتِ بی آزارِ یک دشتیم، اگر قانون ما را یکی بداند و به جان هم نیندازد!
 پس فریبِ ویرانگریِ لولویِ داعش را نخورید که در بین ملتی که وحدتش را قانون تضمین کرده، داعش لولویِ سرخرمنی بیش است! لولویِ داعش در گورِ قانونِ "خودی و غیرخودی" برای یک لقمه نان در کمین است، نه در بیرونِ جنگل (مگر اینکه گرگِ غافله خود بچه بزاید و به مرگ بگیرد تا به تب راضی کند)!
 بیائید: از اعتبار بیندازیم قانونِ جیره‌بگیرانِ این نفاق ویرانگر را و اعتماد نکنیم به ملتزمینِ قانونِ اساسیِ حیواناتِ درّنده و بقاء روحِ درّندگی در کالبدِ وطن.
اگر شما بخواهید! وطن برایِ همه‌یِ ماست.
اگر نخواهید همچنان در چنگالِ گرگ و ملتزمین‌اش و در معرکه‌یِ لوطی و انترهایش باقی خواهد ماند‌!
 وگرنه این "قانون" یکی یکی همه را با کارد و پنبه‌یِ فریب و تهدید و تمجید و تحدید و تردید و تفخیذ خواهد درید! همچنان‌که دریده است و می‌دَرَد تا هستی هست! که گرگ را قانونش نگاه داشته و بچه گرگ‌ها و نویدِ نواله‌یِ سگان به ملتزمان.
چون مست شده از مال دزدی و هار شده وسط بازیهایِ دریدن و  توسعه‌ی‌ِ عراق و شامی دگر و قصدِ توبه و علفخواری ندارد! او معتادِ خون و گوشت شده و برای بقاء راهی جز مرده‌خواری ندارد! حالا باز اعتماد کن بین بد و بدتر و بیعت کن با قاتلِ خویش، با هزاران خروار برفِ توجیه که بر سر می‌ریزی در شراکتِ خویش در این حرامخواری از حقِ شریکانِ مالباخته‌یِ قانونِ اساسیِ حیواناتِ درنده.
 ما که بیعت نمی‌کنیم با قانون گرگ و روزه می‌گیریم تا از اعتبار بیفتد آن خوی گرگِ صفتانِ روبه‌مزاج و نمیرد روحِ آزادگی!
و دیگر تکرار نمی‌کنیم فرصتِ "کیست مرا یاری کند" را.
که: در شهر اگر کس است، یک حرف بس است!
وآن‌که از گرگش خورَد هردم شکست... گرچه انسان مي‌نمايد؛ "گرگ" هست!
وآن‌که با گرگش مُدارا مي‌کند... خُلق و خويِ گرگ پيدا مي‌کند!
چهار دیواری، اختیاری.
سالِ خروس مبارک!
مترجمِ زبانِ حیوانات: خیام ابراهیمی
17 دی  1395

LikeShow more reactions
Comment

گلرخ آزاد شد! آرش روزه شکست

گلرخ آزاد شد! آرش روزه شکست!
ایران ما، گلرخ ماست آیا؟
 پیروزی عشق؟ یا شکستِ ترس و وحشت از فروپاشی و مرگِ ایمان به تناقض‌هایِ قانونِ سلطه‌یِ یک تن بر اراده‌هایِ عقیمِ وطن؟
 پیروزی یا شکست در درز و فرقِ میانِ دوقطبیِ جدایی و تفرقه‌یِ "قانونِ خودی-غیرخودی" در جدالِ "قانونِ عشقِ ما" و "قانونِ عقلِ مَکارِ یک منِ سیّاس" با حذف و فریب و دروغ و مصلحتِ مقدس زاده می‌شود.
درس:
گاه تیرِ اعتراض به هدف می‌نشیند... گاه در چِلّه می‌شکند!
 چه بمیری و چه دو روز بیش‌تر بمانی، سزاست که لبخندِ مهر و صدق و عشق در قلبِ آزاده داشته باشی؛ که تمــــامِ نفس‌ها برای این دَمِ مسیحایی است.
 ... و یک نفر با جانِ نحیف اما اراده‌ و لبخندِ عشق می‌تواند بر اَخمِ قانونِ "زورگیرانِ عقیدتی" پیروز شود، حتی اگر جان دهد!
"شکست" در رفتنِ آرش‌ها و... "پیروزی" در ماندنِ سعیدها نیست!
 پیروزی در تاخت‌وتازِ آزادِ قانونِ قلدران و زورمداران‌ِ مکر و خدعه‌ و دروغ و مصلحت بر غیرخود نیست.
پیروزی از آنِ قانونِ صدق و فنا در راه همراهی همزیستیِ عشقِ تمام ماست و استقرارِ قانونِ آرش‌ها.
امشب چه کسانیِ از پیروزی قانونِ آزادگی و همراهیِ دل‌ها، بزرگتر و شادتر از دیروزند؟
سعیدها... و یا آرش و گلرخ‌ها؟
سخن از فردِ سعید و آرش نیست. سخن از قانونِ نجات‌بخش و یا ویرانگرِ آن‌هاست!
قانونِ "زورگیریِ عقیدتی"؟... و یا: قانونِ آزادیِ تمامِ اندیشه‌ها و همزیستیِ مسالمت‌آمیز دگراندیشان؟
بزرگی در وسعت و اتحادِ آزادنه‌ی قانونِ اراده‌یِ قلب‌های زاینده است... نه در تصاحبِ زورگیرانه‌یِ  قانونِ یک عقل‌ِ محدود که تمام اراده‌ها در تنگنایِ آن به زور جای بگیرند و کوچک شوند و خواب شوند و جملگی بمیرند در گورِ یکی.
فراموش نکنیم:
تیــر از چلّه‌یِ جان می‌کشد و
بر مرزهایِ زندانِ ما نمی‌افزاید
آرش.
چه جان‌سخت است کلید دار
با زندان‌هایِ تودرتوی‌
که جان می‌ستاند اما
جان نمی‌دهد
جان نمی‌بخشد!
به‌ داستانِ نخوانده‌یِ گلرُخ
که ایمان را رویِ منقلِ درون گــورها دود کرده‌
در چشم مرده خواران و انتظارِ موهومِ گورخواب‌ها!
به یادِ رقصِ شعله‌‌هایِ گل‌گون
میانِ دو صفرِ پیش و پس.
خیام ابراهیمی
--------------------------
* سه شنبه 14 دی 1395: امیر رئیسیان وکیل آرش صادقی در پیام جدید خود در توئیتر:
 ساعتي پيش گلرخ به مرخصي آمد، آرش هم اميدواريم تا شب به بيمارستان انتقال پيدا كند. در نتيجه اعتصاب آرش شكسته شد.
 ** علی شریعتی و سعید شیرزاد و دیگرانی هم اعتصاب غذا کرده‌اند و آب میشوند در هوای آزادی و در خاکِ خویش.

LikeShow more reactions
Comment

روحِ کیهانیِ فیلمِ انتخاباتی بزبازان

روحِ کیهانیِ فیلمِ انتخاباتی بزبازان
===================
 پس از رونماییِ مقاله‌یِ فکاهی-آموزشیِ "حقوق شهروندی" که برگرفته از ‌‌بخش‌هایی از "قانون اساسی" با حواشی شعارگونه و پارادوکسیکال است، اینک آقای روحانی با برگزاریِ یک شویِ تبلیغاتی، ‌کم کم آماده می‌شود بخش نهایی سکانسِ خود را پس از احمدی‌نژاد (بازیگر سکانس قبلی) به پایان برساند و به عنوان یک بسیجی ملتزم و ذوب در ولایت، جایزه‌یِ بهترین بازیگردانِ این فیلم و بازیگرِ نقشِ اولِ پشتِ صحنه‌یِ تمام سکانس‌ها و بازیگرِ نقش اول سکانس فعلی را به خود اختصاص دهد و باقی عمر را بر تختِ عافیتِ قبلی بنشیند و صحنه را به بازیگرِ ملتزم بعدی به کارگردان که همانا قادر مطلقِ قانونی است بسپرد!
.
فیلم‌نامه‌یِ جام:
 فیلم "جام" دارای چند سکانس است که عنوانِ خود را از جام زهر گرفته و پس از دورانِ خاتمی (که بزرگترین سوتیِ هزینه‌بارِغیرقابل کنترل صاحب سلیقه و اراده در میان ملتزمین به قانون اساسی بود) آغاز شد، و شاملِ سکانسهایِ پیشابرجام، برجام، و پسابرجام می‌باشد و سرانجامی ندارد مگر آغاز، تداوم و فرجامِ حق تابعیت عقیمِ قانونیِ ملتی مالباخته و ندار در جیبِ امتی دارا!
.
منطق بازیگران نقش اول:
 نقشِ بازیگر دورانِ پیشابرجام، کاراکتری می طلبید که بتواند مثل یک هوچیگر لمپن جاهل‌مسلک که در هیچ منطقی نمی‌گنجد با گرم کردنِ تنورِ نانی که باید برایِ همه پخته شود جوری جهان را به مرگ بگیرد که پس از او جمله‌یِ عالم با ورود بازیگری با پرنسیب شوکه شوند! بازیگری که به عنوان امنیتی‌ترین حقوقدانِ نظام و فردی برای تمام فصولِ حقوقیِ نظام (از ماجرایِ مک‌فارلین تا سعد آباد و پیشابرجام و برجام) نقشی حیاتی ایفاء کرده، و قادر است همه را به تب راضی کند و خمیر را به تنور داغ شده از قبل بچسباند!
.
باورپذیریِ نرمشِ قهرمانان در استراتژیهایِ کلانِ غیرملیِ تک نفره:
 تنها مشکلی که وجود داشت باورپذیریِ نقش او بود که تا یک ماه پیش از ورود به صحنه طیِ معجزتی کل ادبیاتش به نفعِ ملتِ غیرخودیِ فرضی تغییر کرد و به تماشاچیان اثبات کرد که یک اصلاح طلبِ اعتدالگرا با شعارهایِ عجیب و شگفت‌انگیز و (صد البته غیرحقوقی و ناممکن) است! البته کسی فکر نمیکرد که ایشان به عنوان امنیتی‌ترین حقوقدان نظام از ابتدا آگاه بوده است که اساسا اراده‌ای فراقانونی و فراولایی ندارد که بتواند آن شعارهای دهان پر کند را اجرا کند! قانونی که در خود قدرتی فراملی را نهادینه دارد و صاحبش طبق بندِ یک اختیاراتش قادر است سیاستهایِ تک‌نفره و کلان و بلند مدت نظام را به عنوان سرنوشتِ نسل‌هایِ فعلی و نیامده‌یِ بعدی تعیین کند، بدون اینکه قانونا مکلف باشد به کسی پاسخگو باشد؛ چون دستی بالای دستش به عنوان وکیلِ عرش اعلی نیست (چون: یدالله فوق ایدیهم = دست خدا بالاتر از تمام دستهاست)! پس ایشان به دلیل تخصص خود از ابتدا به بُردِ شعارهای ناممکن و غیرحقوقی خود نمی‌توانسته آگاه نباشد!
.
نقشِ بازیگران طبقه بندی شده در لایه‌های اطلاعاتی:
 همینطور ایشان به‌عنوان عضو برجسته‌یِ اتاق فکرِ طراحیِ استراتژیها، تاکتیکها، ساختارها، چارت سازمانی و شرح وظایف لایه‌های اطلاعاتی نظام به‌خوبی به قابلیت دسترسی مسئولین و مدیران ستادی و اجراییِ بالادستی و ارشد و میانی و پایین‌دستی آگاه بوده و معنایِ اطلاعات عادی؛ محرمانه و خیلی محرمانه، سِرّی، و فوقِ سِرّی را همواره می‌داند! همینطور به شور و شعورِ لایه‌های صف و ستادها به عنوان سر یک اختاپوس با بازوان بلند و دور از هم و بیگانه، بخوبی آگاه است؛ لذا به معنای تاکتیکهایی از جمله "جنگ زرگری" و "چماق و هویج" به شکلِ طبیعی و القائی نیز به نیکی اشراف دارد. چون باور پذیری چالش اراده در درونِ بدنه‌یِ خودی نظام برای غیرخودیان از اهم تاکتیکهای مدیریت مورد نیاز در جنگ قدرت برای موج‌سازی و موج‌سواری و موج‌شکنی است.
.
"اعتماد عقیم" در فقدانِ مکانیسم "راستی آزمایی":
 او بخوبی میداند که وقتی قانونا به دلیل تقسیم ملت به خودی و غیرخودی ( کافر و مؤمن) و دوست و دشمن، عملا "مکانیسم راستی آزمایی" در دست اراده ملی و غیرخودیان و خودیان ( مدیران و سیاهی لشکر صف و ستاد) پایین دستی، وجود ندارد! لذا از پیش خود را آماده کرده که کوچک زاده‌ها به برخی از بزرگزاده‌ها هر چه میخواهد دلِ تنگشان بگویند و گرد و خاک کنند تا تماشاچیان در معرکه‌هایِ تماشاچی‌کُش بتوانند تحت تاثیر شعارهایِ ناممکن و ممکن به برخی از بازیگران اعتماد کنند یا نکنند و تحت تئوریِ کاذب "بد و بدتر" خیال کنند می‌توانند به مدعیان و بازیگرانِ صحنه "اعتماد" و برخی را انتخاب کنند که بدتر نیستند! غافل از اینکه تاکتیک "بد و بدتر" تنها در بستری دموکراتیک معنادار است نه در بستری که حرف اول و آخر را در نظام تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری تک بُعدی و تک‌نفره، تنها یک نفر می‌زند و باقی مکلف به اجرایند... ولاغیر!
.
مکانیسمِ منابع ملی استراتژیهایِ کلان و اختلاس:
 بنابراین تحتِ چنین نظامی است که پوششِ "اختلاس" بهترین عنوان برای مانور اقتصادی در شرایط تحریم بوده، تا ضمنِ تامینِ منابع مالی لازمه برای احقاقِ استراتژیهای کلان نظام از فلسطین و لبنان و عراق و سوریه و یمن گرفته تا سرمایه‌گذاری در امریکای جنوبی و مالزی و اروپا و ...به تامینِ منابعِ مالی تبلیغاتی و نفوذ و صدور انقلاب با کمکِ سوپاپهای اطمینان برخی از لابی‌ها و ماهواره‌هایِ ژیگول‌پسندِ آن‌وَرِ آبی و ... بپردازد.
 عکس به‌یاد ماندنی دیدار روحانی با زنجانی هم مربوط به یکی از پلان‌هایی است که یک پارتیزانِ نابغه‌یِ بسیج-اقتصادی به نام "بز" را با نگاهی اطلاعاتی-امنیتی گرم می‌کند تا بعدها رویِ مین برود. حالا تماشاچیان هر چه می‌خواهد دلِ تنگشان بگوید، بگویند!
.
بازیگرِ استراتژیست و جان‌سپارِ همه‌فن‌حریف:
 ایشان خود استادِ رجزخوانی و دل‌ربایی و متلکهای نمایشیِ کتک خورهای راستِ درون گروهی و تحدید جریاناتِ برون‌گروهی و تهدید جنبش سبزی و دانشجویی وحرکتهایِ انتحاریِ رویِ مین است و آماده برایِ جان‌سپاری در راه تولید فیلم‌هایِ سینماییِ اکشن هسته‌ای، جنبش‌کشِ پلیسی، ملودرام انتخاباتی، جعلِ تاریخی و آمارهایِ کارتنی (این روزها باید خواند انیمیشن سیاسی) است.
یدالله مع التوفیق
خیام ابراهیمی
14 دی  1395
LikeShow more reactions
Comment

مفاهمه

مفاهمه
====
هر روز از "ســـوراخ" بیرون می‌آید خوش‌خیال
به توهُمی دل می‌بندد
_وقتی پنهانم در سکــوت_
خیال می‌کند
گربه‌ی گرسنه‌ای نیست در این حوالی.
هر روز
هر روز...
***
دلم یک شکمِ سـیـر علف می‌خواهد.
واژه‌ها بع بعِ بُزَند
اگر پبش‌تر
حروفِ الفبا را نیافته باشی
نزیسته باشی
مؤمن!
اعتماد نکن به امنیتِ جمله از آغاز
اگر آغاز نکرده‌ای خود، کلمه را.
آن‌گــــــاه
واگویه‌یِ حقیقتِ طعمِ سبزینه را به یاد خواهی آورد
با اشارتی.
این سکــــوت طبیعی نیست!
کسی در گرسنگی
از تشنگی دارد جان می‌کَنَد نم نم
از اَبــر.
تنهایی در راه نیست
در حجم من
در هــــــوا پنهان است.
نفس بکشی مرده‌ای
نفس نکشی مرده‌ای.
"کلمه" عطسه‌یِ مبهمِ بُـزَ است
اگر پبش‌تر
حروف را نخورده باشی
نزیسته باشی
در نخواهی یافت
احوالِ نگاهِ بُـز را.
خیام ابراهیمی
12 دی  1395
LikeShow more reactions
Comment

بازآفرینیِ تاکتیک‌هایِ استعمار


بازآفرینیِ تاکتیک‌هایِ استعمار(س)
از خیابان "بابی ساندز" تهران، تا خیابان "آرشِ صادقی" لندن راهی نمانده!
امیدواریم  خیابانِ پشتِ سفارت ایران در لندن، همچون خیابان "بابی‌ساندز" در تهران، به نامِ "آرش صادقی" تابلو نخورد و این کارها در انحصارِ کسی بماند که سرقفلی‌ دارد!
تفاوتِ "بابی ساندز" و "آرش صادقی"، تفاوتِ بین "اسلحه گرم" و "واژه" است!
جرمِ "بابی ساندز" حملِ اسلحه بود برای استقلالِ ایرلند، که زندانی شد! و پس از 666 روز اعتصاب غذا جان سپرد.
جرمِ گلرخ و آرش و علی شریعتی و شیرزاد و سایر اعتصاب غذا کنندگان در زندان، اما  حمل و نقلِ "کلمه و معنایِ مجازیِ آن" است، برای حمایت از طبیعت گل و بلبل و حیوان و زن و کودک، در دام و فتنه‌یِ حقوقِ شهروندیِ رعایایِ ناباب، و آهی مجازی زیرِ چماقِ قانونیِ زورگیریِ عقیدتیِ ارباب!
فرقِ انگلیس و ایران در همین چیزهاست: فرق بین واقعیت و مجاز.
1) لندن:
مارگارت تاچر(بانوی آهنین) و نخست‌وزیرِ وقتِ انگلستان در 1981، پس از مرگِ بابی ساندز و 9  تن از یارانش بدلیلِ اعتصاب غذا در زندان (برای اخذ عنوانِ زندانی سیاسی به جای زندانی عادی)، با لبخندی مطمئن و مشروع در مجلس عوام گفت:
 "بابی‌ساندزِ مرحوم، یک مجرم و محکومِ قانونی بود و خودش تصمیم گرفت با اختیار و اراده و آزادی جانِ خود را از دست بدهد."
 بعد از مرگ بابی ساندز، چندی دنیا شلوغ شد اما آب از آب تکان نخورد؛ مگر در ایران که حکومت ایران بعنوانِ مدافعِ بلاعزلِ حق‌طلبانِ ایرلند شمالی و جهان (باستثناء ایران)، نامِ خیابانِ پشتِ سفارت انگلیس در تهران را به "بابی ساندز" تغییر داد؛ تا متعاقبا آرش‌ها بیاموزند که اگر به قانون استعماری تن ندهند و با حمل کلمه (نه اسلحه) به چیزی اعتراض داشته باشند، حق مسلم‌شان است که در صورتِ نخوردن غذای مفت در زندان، قادر باشند بمیرند! به همین دلیل سفارت انگلستان دربِ سفارت را به خیابانِ فردوسی منتقل کرد تا ناگزیر نباشد در آدرس‌هایِ نامه‌هایِ پستی خود از نام "بابی ساندز" به عنوان آینه‌یِ دِقّ استفاده کند!
2) تهران:
 حالا آرش صادقی دارد از حق آزادیِ مشروع خود استفاده می‌کند و زیر بار سنگینِ سنگِ بزرگِ وثیقه‌یِ میلیاردی نمی‌شکند، تا بمیرد و حرفِ مارگارت‌تاچرِ حرفِ تمام فصول در جهان استعمار‌‌‌ باشد!
البته ارباب، عاقل‌تر از این است که زبانم لال  نامِ ِخیابانِ پشتیِ سفارت ایران در لندن را بگذارد: "آرش صادقی". او اهلِ بخیه و لبخند است و درآمد و فتیله پیچ... نه اهل شعار و اخم و هزینه و دیگر هیچ!
شنبه شب قرار شد امروز وثیقه ببرند و گلرخ آزاد شود و آرش روزه بشکند!
 اما امروز عصر یکشنبه، خبر پخش‌شده در دنیای مجازی به نقل قول از نزدیکانِ آرش، حکایتی دیگر دارد:‌ "آرش دارد از دست می‌رود! وثیقه‌یِ هنگفت، همان سنگِ بزرگی بود که به سختی تهیه و ارائه شد، اما عمل نکرد! امروز معده‌ي آرش آب را هم پس زده و دچار زخم بستر شده، خون بالا مي‌آورد و جلوي چشمانم نزديك است كه از دست برود! ... آرش صادقي همچنان در اعتصابِ غذاست و هر خبري مبني بر شكستنِ اعتصابش دروغ است و گلرخ هم امروز آزاد نشده"
پرسش: مگر می‌شود مسئول قانون، قانون و مردم را دور بزند؟
پاسخ: بله می‌شود! به شرطِ آنکه قانون در خود قدرتی فراتر از اصول خود را نهایدنه کرده باشد!
 علی شریعتی و شیرزاد و برخی دیگر نیز کم و بیش در همین احوالند! آسیاب به نوبت! یکی برای اعتراضِ بدون مجوز به اسیدپاشی به مردم‌، و دیگری برای بلند فکر کردن در حضور مشتاقان و جمله سازی با کلمات.
حکم آرش 19 سال و حکم گلرخ 6 سال از زندگی مشترکشان در زندان است = جمعا 255 سال از عمر نازنین تنها برای مشتی حرف (نه اسلحه و نه مشتی دلار بیشتر)، که ظاهرا ستونِ مستحکمِ ایمانِ راسخ و امنیتِ امنیتی‌ترین نظام خاورمیانه را سست و مخدوش کرده است!
 پیوست: عکس ده نفر از استقلال طلبانِ محبوس در زندانِ بریتانیا که جانِ خود را در اعتصاب غذای سال 1981 ایرلند از دست دادند.
LikeShow more reactions
Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...