"مکانیسم اعتماد" در دامِ "بد و بدترِ دروغین"
و فقدانِ "مکانیسمِ راستی آزمایی ملی" در انتخاباتی داعشمسلکانه چگونه
است؟ شما چگونه اعتماد میکنید؟ دیمی یا علمی؟ هزینه و درآمد این اعتماد و بیاعتمادی
برایِ شهروندانِ عقیم چیست؟ برای کاسبان چیست؟
#روزهی_انتخاباتی، تا تغییر قانون، و بیاعتمادی به شعارِ شاعرانِ درباری (2)
-------
شعار این است: "انتخابِ آزادانهیِ بهترین خودرویِ هشت سیلندر عالم، برای یک مسافرتِ دوردنیا بهدلخواه شما بمدت چهار سال، بین این چهار گزینه:
1-الاغِ شل، 2-دوچرخهی پنچر، 3-سه چرخه اسقاطی. 44-قطار سریع السیر مدرن همراه با سوزنبان. (جملگی ملتزم به فرامینِ قادرِ مطلقِ قانونی -نه شما-)"
در بهترین حالت، اگر چماقی بالای سرتان باشد برای این انتخابِ غلطاندازِ استعماری، تضمینی در کار نیست که سوزنبان عقوبت شما را به تصادف با قطاری دیگر منتهی کند و یا ته یک دره! چون قدرت نه دست مسافران و نه در دستان اپراتور قطار است.
براستی "مکانیسم اعتمادِ شما"، به یکی از این چهار گزینهیِ نامرتبط با موضوع چگونه است؟
اگر چماقی بالای سرتان نباشد آیا در این انتخابات مشارکت میکنید؟ یا نه؟... به چه دلیل؟
...
"انتخابات" یعنی شما به یک نفر در ساختاری پاسخگو به نظارتِ مستمرِ ملی (نه دستچین) اعتماد کنید و او را برگزینید!
اما وقتی "بد و بدتر" تنها در یک سیستم متکی بر اختیار اراده ی کاندیداتورها معنا دارد، و سیستم مورد نظر شما این اختیار اراده را هم در شما و هم در کاندیداتورها عقیم کرده است، کاربرد این اصطلاح، یک فریبکاری موذیانه است که شعور مردم را به بازیِ حماقت و استهزاء گرفته است!
نمیدانم شما چگونه اعتماد میکنید؟
گشته از اینکه، انتخابِ بهترین خودروی دلخواه شما، از بین خیار و گوجه سبز، در بطن خود سفسطه و مغلطه دارد و یک انتخابِ مقدور نیست! اما وقتی با چماق به شما بگویند انتخاب کن باید انتخاب کنی! با این اوصاف شما بین چند بردهیِ حلقه به گوشِ ارباب، چگونه به یک نفر اعتماد خواهید کرد؟
اما من:...
11- به قانونی که یک ملت واحد را بینِ خودی و غیرخودی و کافر و مؤمن تقسیم میکند، اعتماد و باور ندارم؛ و چنین قانونِ دوقطبی را عاملِ دوپارگی و نفاق و تفرقه و تبعیض و دروغ و فساد و پریشانی منجر به ویرانی میدانم. چنین قانونی ماهیتا ضد وحدت ملی است و بر اساسِ زورگیری عقیدتی بر اساس وحدت ملت با یک نفر (نه ملت با ملت) بنیاد گذاشته شده است. من به قانونی که خشت بنیادیاش ضدِ "همزیستیِ مسالمتآمیز" است باور و به ملتزمینش اعتماد ندارم!ِ
22- به هر فردی که حقبهجانبانه، این گزاره را مبنای پندار و گفتار و رفتار خود با مردمِ خودی و غیرخودی قرار دهد اعتماد ندارم: "و مکرو و مکرالله والله خیرالماکرین" (مکر کردند و مکر کرد خدا و خدا بهترین مکاران است)
33- به کسی که مبنایِ پندار، گفتار و رفتار خود را با مردمِ غیرخودی بر اساس گزارهیِ "رحماء بینهم و اشداء مع الکفار" (رحم به خودی، و سختگیری شدید با غیرخودی) قرار میدهد اعتماد ندارم.
44- به قانونی که سرنوشتِ من و فرزندانم و نسل به دنیا نیامده را به دستِ تنها یکنفر میسپرد اعتماد ندارم. (بند یک اصل در باب اختیارات ولایت مطلقه فقیه مبنی بر تعیینِ استراتژی و سیاستهایِ کلان و بلند مدت کشور بدونِ نیاز به تائید ملت)
.
پرسش:
براستی رویکردِ اعتماد شما احساسی است یا عقلانی؟ و یا آمیزهای از هر دو؟
مکانیسمِ "راستی آزمایی" اعتماد شما ساختاری است یا تصادفی و دیمی؟
مسلما پاسخ به این پرسش بستگی به عادت و منطق شما و به بسترِ حقوقی و موضوع مربوطه دارد!
بدیهی است که اعتماد به یک شریک تجاری، با اعتماد به یک شریک زندگی، و یا اعتماد به یک رهگذر، و یا فرد مشکوک به کلاهبرداری و مشهور به دروغ و مکر با هم فرق میکند!
در اجتماعیات، از خانواده تا جمع دوستانه و محیط کسب و کار و سیاست، چگونه به افرادی که قرار است نقش و مسئولیتی در سرنوشت شما داشته باشند "اعتماد" میکنید؟
آیا بستر حقوقی اعتماد و راستی آزمایی شما در اجتماعیات، بدون حضور نمایندگان مورد اعتمادِ شما مبنایی علمی و وابسته به حضور و خواست و مطالباتِ مستقلِ شما دارد؟
آیا جنس اعتماد شما به یک مسئولِ تشکیلاتی مردمی، با یک سیاستمدار نورسیدهیِ غیرتشکیلاتی، از جنسِ اعتماد به دوستان و آشنایان و فامیل است که در ساختار و سازوکاری ملموس و حیاتی در روابطی زنجیرهای مبتنی بر حفظ اعتبار متعهد و دخیلند؟
آیا برای ارتباطی تشکیلاتی با مدعیان نمایندگی خود، در ساختاری مستمر و مسئولیت پذیر حضور دارید؟
به نظر شما، جاذبههایِ کاریزماتیکِ احساسی و عاطفی و تیپیکالِ ظاهری و شخصیتی تا چه حد میتواند در میزان اعتماد شما به یک فردِ غیرقابل کنترل و غیرپاسخگو در مسئولیتهای حکومتی مؤثر باشد؟ آنقدر که سرنوشت خود و عزیزان خود و یک ملت را تنها بر اساس اظهارات و شعارهای روبنایی و غیرحقوقی و ناممکن او به خطر بیندازید؟
.
مکانیسمِ "راستی آزمایی" اعتماد
388 سال است که مکانیسم اعتماد در مناسبِ حکومتی، بر حضور محدود و تصادفیِ رهگذرانِ غیرتشکیلاتی و مدعیانِ ناآشنایِ ملتزم به نظام و افراد برگزیده شده توسطِ شورای نگهبان منصوب یک نفر استوار است، نه برآمده از معتمدینِ مستقل و مستقیمِ خودِ مردم!
براستی این اعتمادهایِ غیرملتزم به ملت و از سر ناگزیری، چقدر ارزشِ راستین دارد، وقتی همانها نیز در یک مکانیسم "راستی آزمایی" توسط مردم مورد ارزیابی و نظارت مستمر برای گزارش و پرسش و پاسخگویی قرار نمیگیرند؟
مسلما دلایلِ اعتمادِ ما در بسترِ اعتقادی، بدون مکانیسم "راستی آزمایی" شعارها و ادعاهای مبهم و یا معتبر، بیانگر شخصیت خود ماست نسبت به منایع ملی و سرونشت عمومی خویش که براحتی و بدون داشتن حس تعلق و مسئولیت اخلاقی از کنار آن عبور میکنیم!
آیا ما در زندگی شخصی خود، در محل کار، و زناشویی نیز اینگونه بی احساسِ مسئولت و بدون واکنشیم؟ اگر چنین باشیم وای بر وطن و سرنوشت ما!
.
تقیه و مکر و دروغِ مصلحتآمیز و صدق
پرسش:
آیا شما به کسی که از لحاظ ایدئولوژیک به تقیه و مکر با غیرخودی معتقد است، اعتماد میکنید؟ آیا از همسر و فرزند خود انتظار تقیه و دروغ مصلحت آمیز و مکر دارید؟
طبیعی است که ما از یکدیگر توقع صدق و راستی در زندگی مشترک داریم.
پس چگونه در امور کلان مملکتی به مسئولین نظام که مدعی وکالت از سمت خدایند حق میدهیم که با هر کس که غیرخودی می پندارند بر اساس سیاستِ "ومکرو و مکرالله والله خیرالماکرین" مکر و خدعه کنند؟ و یا به مصداق "رحماء بینهم و اشداء مع الکفار" با خودی رحم و با غیرخودی با شدت برخورد کنند و این استراتژی که در بیانات قادرترین فرد مسئول نظام بارها و بارها در سخنرانیها به کرات تذکر داده شده، مبنای برخورداری و یا محرومیت از منافع و منابع ملی قرار گیرد؟
آیا ما ساده انگاریم؟ ساده دلیم؟ و یا ارزشی برای اعتماد خود قائل نیستیم؟
.
اخلاق
در ماجرایِ رفتار "آرش صادقی" یکی از دوستان به نکتهی جالبی در موردِ عزم او در راه عشق و باورش اشاره کرد:
"ایستادگی بر ویژگیهایِ اخلاقی و پرنسیبهایِ انسانی" تا سر حدّ جان دادن.
کار آرش یک واکنش انتحاری دفعتی در زمان کوتاه نبود! بدون تزلزل در خواستهاش تا پایانِ راه استمرار داشت.
ما در راه باورها و عشق خویش که در راه دفاع و حضانت از حقوق مسلمِ خویش است چقدر استوار و پایداریم؟
آیا حق ما نباید موجبِ سلبِ حق دیگری شود؟ آیا ما برای حقِ اندیشه و معرفت و باور دیگری که حقوق ما را سلب نمیکند احترام قائلیم؟ آیا ما اهل تجسس در احوال دیگران و تفتیش عقاید دیگرانیم؟ آیا ما مخالف زورگیری عقیدتی هستیم؟ آیا ما با تمام صاحبان حقوق مشترک مهربانیم؟ آیا ما با سلایقِ شخصیِ دگراندیشانی که بصورت مسالمت آمیز با ما شریک یک ملک مشاعند اهل مدارائیم؟ آیا ما به مصدق چو عضوی به درد آورد روزگار...دگر عضوها را نماند قرار، از درد همنوعان خود دردمندیم؟ آیا ما به یاری نیازمندان و در راه ماندگان و محرومین می شتابیم؟
آیا دروغ به آنچه باور نداریم را ریاکاری و نفاق میدانیم؟ آیا از بر ملا کرد اسرار دیگری و بازی با آبرو و عیبجویی و عیبگویی و غیبت و پرده دری پرهیز میکنیم؟
اگر پاسخ ما به پرسشهای یادشده مثبت است ما شخصیتی اخلاقگرا داریم.
و اگر پاسخ ما منفی است، پس ما تحت سلطهی مرامی ضد اخلاقیم.
بر فرض اگر به هر دلیل افراد جامعهای، هیچیک از موارد فوق را رعایت نکنند، آیا آنها موجب گسترش اخلاقند یا مرامشان ضد اخلاق است؟
جامعهای اخلاق مدار را باید از خصیصهیِ همزیستی مسالمتآمیز و احترام به حریم خصوصیِ تمام شریکانِ حق آب و گل، بر اساس خصائص یادشده شناخت!
اگر مبنای رفتار آنها قانون باشد، آیا چنین قانونی مروج اخلاق است یا ضد اخلاق؟
من به دلیل ترویج تمام آن خصائص و ویژگیهای بدی که ملتزمینِ به قانون اساسی بر ما روا میدارند و ناگزیر میکنند، به چنین قانونی باور ندارم.
من به قانونی که بر خلاف اصلِ تفتیش عقاید، مرا مجبور به اقرار به یکی از ادیان رسمی به روایت ملتزمین به خود میکند و بر این اساس جزو غیرخودیان میداند و اگر به دروغ و زورگیری عقیدتی تن ندهم حق تابعیتم را پوشالی و عقیم میکند، و بر همین مبنا از تحصیل و ازدواج رسمی و شغل دولتی و مشارکت در قوای سه گانه در راه مدیریت منابع طبیعی و ملی مشترک (که به همه متعلق است) محروم میکند، باور ندارم و به ملتزمین به چنین قانونی اعتماد ندارم.
من چنین قانونی را بر خلاف شعارهای روبنایی خود، ضد اخلاق میدانم. و نتیجه ی آن را در سقوط اخلاقی متکی بر دروغ و تجسس و تفتیش عقاید و زورگیری عقیدتی و رانت و اختلاس و زرسالاری و اختلاف طبقاتی و غیبت و ریاکاری و رشوه و فساد و فقر و فحشاء و اعتیاد و بیماری و حاشیه نشینی و گورخوابی و ناامنیِ حریم خصوصی و عدم تعادلِ روانی و خشونت کلامی و فیزیکی و در یک کلام اضمحلالِ اخلاقیِ شهروندانِ گردِ خویش و در جامعه شاهدم.
پس به چنین قانون باور ندارم و به ملتزمینش اعتماد ندارم.
آشی که چنین قانونی برای من ساخته، آش مسمومی است و من آنرا نمیخورم و به کسی هم تعارف نمیکنم.
.
انقلاب خونین، نه! دفاع و التماسِ تغییر قانون آری!
بیعت و مشارکت با "قانون زورگیری عقیدتی"، و ملتزمینش، نه!
"عدم بیعت" و تحریمِ معرکههایِ "قانون زورگیری عقیدتی"، آری!
برای اعمالِ حاکمیت خود در ساختارِ بسته و تمامیتخواهِ ارباب و رعیتی مبتنی بر استراتژیِ "خودی-غیرخودی"، که راهِ ورودِ شهروندانِ مستقل، به نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری قانونا مسدود است، چه میتوان کرد؟ مقابله ی سخت خشونتآمیز مثلِ جنگ مسلحانه و چریکی و انقلاب؟ و یا مبارزات نرم از قبیل اعتماد به شعارهایِ رادیکال مردمی از سویِ ملتزمین به ارباب و قانونش؟ و یا اتخاذِ روشهایِ نرمِ مقابله و اعتراض از قبیلِ "فشار از پایین، چانه زنی از بالا"، "مبارزات منفی و یا نافرمانی مدنی خشونتپرهیز"،... و یا قهر و گریز؟
گزینش راهکار مناسب علاوه بر اینکه بستگی به میزانِ بن بست قانونی در نظر و عمل دارد، همچنان بستگی به توان سنجیِ شهروندان برای اعمالِ مؤثرِ قدرت محذوف خود دارد!
در شرایط فعلی، با توجه به بافت جامعه و سوابق تاریخی و غیرقابل پیشبینی بودنِ صاحبان قدرت جهانی و بومی، به باورم نیازی به چماق و خونریزی و خشونت و براندازی نیست. چرا که در هم تنیدگیِ و پیچیدگی ساختار امنیتی و موقعیت و منافع مادیِ شهروندان، عملا موانعی جدی در راه توفیقی مؤثر پیش روی دارد که شکست در آن ممکن است مدتها رسیدن به خواسته ی برحق ملت را به تاخیر بیاندازد! اما شرایط فعلی میتواند مناسبات طبیعی مردم را بیش از پیش آلوده و آسیب پذیر کند!
بیماری از تنفسِ هوای آلوده و خوردنِ آب و غذایِ آلوده با دستانِ آلوده آغاز میشود!
نمیتوان با خوک کشتی گرفت اما به لجن آلوده نشد.
هر چند در رویارویی با متجاوز باید دفاع کرد "در جای خود"
ایستادگی بر پرنسیبهای انسانی استراتژی راهبردیِ نرمی است، به جایِ دست و پا زدن میان لجن!
وقتی در خودرویِ خصوصیِ یک ناشناس، در یک مسیر یکساعته ، راننده به شما ساندیس تعارف میکند! میتوان برای پرهیز از احتمالِ مسمومیت، آن محتوایِ دربسته و مشکوک را نخورد!
میتوان در ناامنیِ استقلال خویش در چاردیوارِ قانون استقلال یکی که قادر مطلق سرنوشت ماست، استقلال و سلامتِ خویش را در طول راه، با روزه و پرهیز از مسمومیت با غذای آلوده آغاز کرد:
پس در این راه بی تضمین که نه فرمان و نه انتخاب در دست من نیست
بیعت نمیکنم با ملتزمین به قانونِ ارباب و رعیتی
و روزهیِ انتخاباتی میگیرم تا تغییرِ قانون
تا از اکثریت مطلق بیفتد بیعت با قانونِ نفاق و دوقطبیِ خودی-غیرخودی
تا ثبت شود "عدم بیعت" و راه باز شود برای تغییر قانون
که در این بازیِ ملتزمینِ پوستینبرتن
هر ملتزمی با وعدههایِ دروغین و ناممکن
قانونا نمیتواند با "من و ما" باشد
بلکه باید ملتزم به سرآشپز و غذاهایِ ناگوارِ او در ذائقهیِ من و ما باشد!
با این پیشتعهدِ الزامی
چه فرقی میکند آشپزی قبای سبز بر تن کند یا سپید یا سرخ؟
زبانی سرخ داشته باشد یا سبز یا سیاه یا سپید یا خاکستری؟
لمپن باشد و یا حقوقدان و یا هرهری؟
چرا که "اعتماد" به مدعی در اجتماعیات، از جنسِ اعتماد در روابطِ عاطفی نیست!
اعتماد در اجتماعیات، نیازمندِ اطمینان از مکانیسم "راستی آزمایی" و نظارت ملی پایداری است که در قانون غایب است.
وقتی قدرت مطلقه در دستانِ "سرآشپزی" غیرپاسخگوست
هر معرکهیِ قانونی در چهارچوبِ حیاط خلوتِ قانونی اوست!
میگوید این قانون بد نیست!
پس بد چیست؟
بد یعنی "تابعیت دروغین و عقیم در قانون"
بد یعنی قدرتی فراملی که قادر است هر اصلی را با دلیل خود، معطل و عقیم کند!
بد یعنی تقسیم ملت بین کافر و مؤمن ( خودی و غیرخودی) به عقیده ی خویش
بد یعنی اولویت دادن نگاه یک نفر الی الابد، بر حقِ مسلم و ابتدایی چشمانی خاکیِ
بد یعنی امکانِ پوستین بره بر بدنِ گرگ غافله
بد یعنی "یا بامنی یا بر من"
بد یعنی تفرقه، نفاق، دروغِ مصلحتی با نگاهی که از آنِ تو نیست
"این قانون بد نیست" تنها یک جمله است!
بد یعنی هر ملتزمی با هر شعاری باید مجری سیاستهایِ کلانِ سرنوشتسازِ ملتی، بصورتِ تک نفره باشد! (بند یک اختیارات قادر مطلق در قانون اساسی)
شاید قانون اساسی یک قطارِ سریع السیر و خوشگل و مدرن به نظر بیاید
که تنها میتواند به چاهنمایی و آدرس یک نفر بر روی یک ریل رهسپار کند مسافرین را تا ته درّه یا تصادمی با قطاری دیگر که در بن بستی متوقف است بین راه.
در قانون این قطار همه کاره سوزنبانی است که سرنوشت قطار در دست اوست و قادر است قطار را به آتش بکشد یا نکشد!
سرنوشت یعنی مقصد و آدرسی که باید در دست مسافرین باشد!
به همین دلیلهاست که من ناگزیرم به "روزهی انتخاباتی" تا تغییر قانون اساسی تن دهم
تا قادر مطلق بداند که من از بیعت زوری ناتوانم
و زورم به آنها که با اعتمادیِ هیجانی و نامعقول و کور، بدون در دست داشتنِ مکانیسم "راستی آزمایی" به شال سبز و شعار سپید و زبان سرخ بیعت میکنند، نمیرسد! مگر اینکه قانون حضور نمایندگانِ مورد اعتماد راستین و معرفتبار و بدون واسطهی مرا تضمین کند!
"این قانون بد نیست"، تنها یک جملهی کلی و فریبنده است؛
قهوهای است که میتواند قجری باشد
یا جام زهر!
شما را نمیدانم! اما من تا تغییر قانون، در تمام انتخابات روزه میگیرم و بدونِ امکانِ اعتماد وِ "مکانیسم راستی آزمایی، با این قانونِ استعماری، بیعت نمیکنم!
خلایق هر چه لایق.
خیام ابراهیمی
16 دی 1395
#روزهی_انتخاباتی، تا تغییر قانون، و بیاعتمادی به شعارِ شاعرانِ درباری (2)
-------
شعار این است: "انتخابِ آزادانهیِ بهترین خودرویِ هشت سیلندر عالم، برای یک مسافرتِ دوردنیا بهدلخواه شما بمدت چهار سال، بین این چهار گزینه:
1-الاغِ شل، 2-دوچرخهی پنچر، 3-سه چرخه اسقاطی. 44-قطار سریع السیر مدرن همراه با سوزنبان. (جملگی ملتزم به فرامینِ قادرِ مطلقِ قانونی -نه شما-)"
در بهترین حالت، اگر چماقی بالای سرتان باشد برای این انتخابِ غلطاندازِ استعماری، تضمینی در کار نیست که سوزنبان عقوبت شما را به تصادف با قطاری دیگر منتهی کند و یا ته یک دره! چون قدرت نه دست مسافران و نه در دستان اپراتور قطار است.
براستی "مکانیسم اعتمادِ شما"، به یکی از این چهار گزینهیِ نامرتبط با موضوع چگونه است؟
اگر چماقی بالای سرتان نباشد آیا در این انتخابات مشارکت میکنید؟ یا نه؟... به چه دلیل؟
...
"انتخابات" یعنی شما به یک نفر در ساختاری پاسخگو به نظارتِ مستمرِ ملی (نه دستچین) اعتماد کنید و او را برگزینید!
اما وقتی "بد و بدتر" تنها در یک سیستم متکی بر اختیار اراده ی کاندیداتورها معنا دارد، و سیستم مورد نظر شما این اختیار اراده را هم در شما و هم در کاندیداتورها عقیم کرده است، کاربرد این اصطلاح، یک فریبکاری موذیانه است که شعور مردم را به بازیِ حماقت و استهزاء گرفته است!
نمیدانم شما چگونه اعتماد میکنید؟
گشته از اینکه، انتخابِ بهترین خودروی دلخواه شما، از بین خیار و گوجه سبز، در بطن خود سفسطه و مغلطه دارد و یک انتخابِ مقدور نیست! اما وقتی با چماق به شما بگویند انتخاب کن باید انتخاب کنی! با این اوصاف شما بین چند بردهیِ حلقه به گوشِ ارباب، چگونه به یک نفر اعتماد خواهید کرد؟
اما من:...
11- به قانونی که یک ملت واحد را بینِ خودی و غیرخودی و کافر و مؤمن تقسیم میکند، اعتماد و باور ندارم؛ و چنین قانونِ دوقطبی را عاملِ دوپارگی و نفاق و تفرقه و تبعیض و دروغ و فساد و پریشانی منجر به ویرانی میدانم. چنین قانونی ماهیتا ضد وحدت ملی است و بر اساسِ زورگیری عقیدتی بر اساس وحدت ملت با یک نفر (نه ملت با ملت) بنیاد گذاشته شده است. من به قانونی که خشت بنیادیاش ضدِ "همزیستیِ مسالمتآمیز" است باور و به ملتزمینش اعتماد ندارم!ِ
22- به هر فردی که حقبهجانبانه، این گزاره را مبنای پندار و گفتار و رفتار خود با مردمِ خودی و غیرخودی قرار دهد اعتماد ندارم: "و مکرو و مکرالله والله خیرالماکرین" (مکر کردند و مکر کرد خدا و خدا بهترین مکاران است)
33- به کسی که مبنایِ پندار، گفتار و رفتار خود را با مردمِ غیرخودی بر اساس گزارهیِ "رحماء بینهم و اشداء مع الکفار" (رحم به خودی، و سختگیری شدید با غیرخودی) قرار میدهد اعتماد ندارم.
44- به قانونی که سرنوشتِ من و فرزندانم و نسل به دنیا نیامده را به دستِ تنها یکنفر میسپرد اعتماد ندارم. (بند یک اصل در باب اختیارات ولایت مطلقه فقیه مبنی بر تعیینِ استراتژی و سیاستهایِ کلان و بلند مدت کشور بدونِ نیاز به تائید ملت)
.
پرسش:
براستی رویکردِ اعتماد شما احساسی است یا عقلانی؟ و یا آمیزهای از هر دو؟
مکانیسمِ "راستی آزمایی" اعتماد شما ساختاری است یا تصادفی و دیمی؟
مسلما پاسخ به این پرسش بستگی به عادت و منطق شما و به بسترِ حقوقی و موضوع مربوطه دارد!
بدیهی است که اعتماد به یک شریک تجاری، با اعتماد به یک شریک زندگی، و یا اعتماد به یک رهگذر، و یا فرد مشکوک به کلاهبرداری و مشهور به دروغ و مکر با هم فرق میکند!
در اجتماعیات، از خانواده تا جمع دوستانه و محیط کسب و کار و سیاست، چگونه به افرادی که قرار است نقش و مسئولیتی در سرنوشت شما داشته باشند "اعتماد" میکنید؟
آیا بستر حقوقی اعتماد و راستی آزمایی شما در اجتماعیات، بدون حضور نمایندگان مورد اعتمادِ شما مبنایی علمی و وابسته به حضور و خواست و مطالباتِ مستقلِ شما دارد؟
آیا جنس اعتماد شما به یک مسئولِ تشکیلاتی مردمی، با یک سیاستمدار نورسیدهیِ غیرتشکیلاتی، از جنسِ اعتماد به دوستان و آشنایان و فامیل است که در ساختار و سازوکاری ملموس و حیاتی در روابطی زنجیرهای مبتنی بر حفظ اعتبار متعهد و دخیلند؟
آیا برای ارتباطی تشکیلاتی با مدعیان نمایندگی خود، در ساختاری مستمر و مسئولیت پذیر حضور دارید؟
به نظر شما، جاذبههایِ کاریزماتیکِ احساسی و عاطفی و تیپیکالِ ظاهری و شخصیتی تا چه حد میتواند در میزان اعتماد شما به یک فردِ غیرقابل کنترل و غیرپاسخگو در مسئولیتهای حکومتی مؤثر باشد؟ آنقدر که سرنوشت خود و عزیزان خود و یک ملت را تنها بر اساس اظهارات و شعارهای روبنایی و غیرحقوقی و ناممکن او به خطر بیندازید؟
.
مکانیسمِ "راستی آزمایی" اعتماد
388 سال است که مکانیسم اعتماد در مناسبِ حکومتی، بر حضور محدود و تصادفیِ رهگذرانِ غیرتشکیلاتی و مدعیانِ ناآشنایِ ملتزم به نظام و افراد برگزیده شده توسطِ شورای نگهبان منصوب یک نفر استوار است، نه برآمده از معتمدینِ مستقل و مستقیمِ خودِ مردم!
براستی این اعتمادهایِ غیرملتزم به ملت و از سر ناگزیری، چقدر ارزشِ راستین دارد، وقتی همانها نیز در یک مکانیسم "راستی آزمایی" توسط مردم مورد ارزیابی و نظارت مستمر برای گزارش و پرسش و پاسخگویی قرار نمیگیرند؟
مسلما دلایلِ اعتمادِ ما در بسترِ اعتقادی، بدون مکانیسم "راستی آزمایی" شعارها و ادعاهای مبهم و یا معتبر، بیانگر شخصیت خود ماست نسبت به منایع ملی و سرونشت عمومی خویش که براحتی و بدون داشتن حس تعلق و مسئولیت اخلاقی از کنار آن عبور میکنیم!
آیا ما در زندگی شخصی خود، در محل کار، و زناشویی نیز اینگونه بی احساسِ مسئولت و بدون واکنشیم؟ اگر چنین باشیم وای بر وطن و سرنوشت ما!
.
تقیه و مکر و دروغِ مصلحتآمیز و صدق
پرسش:
آیا شما به کسی که از لحاظ ایدئولوژیک به تقیه و مکر با غیرخودی معتقد است، اعتماد میکنید؟ آیا از همسر و فرزند خود انتظار تقیه و دروغ مصلحت آمیز و مکر دارید؟
طبیعی است که ما از یکدیگر توقع صدق و راستی در زندگی مشترک داریم.
پس چگونه در امور کلان مملکتی به مسئولین نظام که مدعی وکالت از سمت خدایند حق میدهیم که با هر کس که غیرخودی می پندارند بر اساس سیاستِ "ومکرو و مکرالله والله خیرالماکرین" مکر و خدعه کنند؟ و یا به مصداق "رحماء بینهم و اشداء مع الکفار" با خودی رحم و با غیرخودی با شدت برخورد کنند و این استراتژی که در بیانات قادرترین فرد مسئول نظام بارها و بارها در سخنرانیها به کرات تذکر داده شده، مبنای برخورداری و یا محرومیت از منافع و منابع ملی قرار گیرد؟
آیا ما ساده انگاریم؟ ساده دلیم؟ و یا ارزشی برای اعتماد خود قائل نیستیم؟
.
اخلاق
در ماجرایِ رفتار "آرش صادقی" یکی از دوستان به نکتهی جالبی در موردِ عزم او در راه عشق و باورش اشاره کرد:
"ایستادگی بر ویژگیهایِ اخلاقی و پرنسیبهایِ انسانی" تا سر حدّ جان دادن.
کار آرش یک واکنش انتحاری دفعتی در زمان کوتاه نبود! بدون تزلزل در خواستهاش تا پایانِ راه استمرار داشت.
ما در راه باورها و عشق خویش که در راه دفاع و حضانت از حقوق مسلمِ خویش است چقدر استوار و پایداریم؟
آیا حق ما نباید موجبِ سلبِ حق دیگری شود؟ آیا ما برای حقِ اندیشه و معرفت و باور دیگری که حقوق ما را سلب نمیکند احترام قائلیم؟ آیا ما اهل تجسس در احوال دیگران و تفتیش عقاید دیگرانیم؟ آیا ما مخالف زورگیری عقیدتی هستیم؟ آیا ما با تمام صاحبان حقوق مشترک مهربانیم؟ آیا ما با سلایقِ شخصیِ دگراندیشانی که بصورت مسالمت آمیز با ما شریک یک ملک مشاعند اهل مدارائیم؟ آیا ما به مصدق چو عضوی به درد آورد روزگار...دگر عضوها را نماند قرار، از درد همنوعان خود دردمندیم؟ آیا ما به یاری نیازمندان و در راه ماندگان و محرومین می شتابیم؟
آیا دروغ به آنچه باور نداریم را ریاکاری و نفاق میدانیم؟ آیا از بر ملا کرد اسرار دیگری و بازی با آبرو و عیبجویی و عیبگویی و غیبت و پرده دری پرهیز میکنیم؟
اگر پاسخ ما به پرسشهای یادشده مثبت است ما شخصیتی اخلاقگرا داریم.
و اگر پاسخ ما منفی است، پس ما تحت سلطهی مرامی ضد اخلاقیم.
بر فرض اگر به هر دلیل افراد جامعهای، هیچیک از موارد فوق را رعایت نکنند، آیا آنها موجب گسترش اخلاقند یا مرامشان ضد اخلاق است؟
جامعهای اخلاق مدار را باید از خصیصهیِ همزیستی مسالمتآمیز و احترام به حریم خصوصیِ تمام شریکانِ حق آب و گل، بر اساس خصائص یادشده شناخت!
اگر مبنای رفتار آنها قانون باشد، آیا چنین قانونی مروج اخلاق است یا ضد اخلاق؟
من به دلیل ترویج تمام آن خصائص و ویژگیهای بدی که ملتزمینِ به قانون اساسی بر ما روا میدارند و ناگزیر میکنند، به چنین قانونی باور ندارم.
من به قانونی که بر خلاف اصلِ تفتیش عقاید، مرا مجبور به اقرار به یکی از ادیان رسمی به روایت ملتزمین به خود میکند و بر این اساس جزو غیرخودیان میداند و اگر به دروغ و زورگیری عقیدتی تن ندهم حق تابعیتم را پوشالی و عقیم میکند، و بر همین مبنا از تحصیل و ازدواج رسمی و شغل دولتی و مشارکت در قوای سه گانه در راه مدیریت منابع طبیعی و ملی مشترک (که به همه متعلق است) محروم میکند، باور ندارم و به ملتزمین به چنین قانونی اعتماد ندارم.
من چنین قانونی را بر خلاف شعارهای روبنایی خود، ضد اخلاق میدانم. و نتیجه ی آن را در سقوط اخلاقی متکی بر دروغ و تجسس و تفتیش عقاید و زورگیری عقیدتی و رانت و اختلاس و زرسالاری و اختلاف طبقاتی و غیبت و ریاکاری و رشوه و فساد و فقر و فحشاء و اعتیاد و بیماری و حاشیه نشینی و گورخوابی و ناامنیِ حریم خصوصی و عدم تعادلِ روانی و خشونت کلامی و فیزیکی و در یک کلام اضمحلالِ اخلاقیِ شهروندانِ گردِ خویش و در جامعه شاهدم.
پس به چنین قانون باور ندارم و به ملتزمینش اعتماد ندارم.
آشی که چنین قانونی برای من ساخته، آش مسمومی است و من آنرا نمیخورم و به کسی هم تعارف نمیکنم.
.
انقلاب خونین، نه! دفاع و التماسِ تغییر قانون آری!
بیعت و مشارکت با "قانون زورگیری عقیدتی"، و ملتزمینش، نه!
"عدم بیعت" و تحریمِ معرکههایِ "قانون زورگیری عقیدتی"، آری!
برای اعمالِ حاکمیت خود در ساختارِ بسته و تمامیتخواهِ ارباب و رعیتی مبتنی بر استراتژیِ "خودی-غیرخودی"، که راهِ ورودِ شهروندانِ مستقل، به نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری قانونا مسدود است، چه میتوان کرد؟ مقابله ی سخت خشونتآمیز مثلِ جنگ مسلحانه و چریکی و انقلاب؟ و یا مبارزات نرم از قبیل اعتماد به شعارهایِ رادیکال مردمی از سویِ ملتزمین به ارباب و قانونش؟ و یا اتخاذِ روشهایِ نرمِ مقابله و اعتراض از قبیلِ "فشار از پایین، چانه زنی از بالا"، "مبارزات منفی و یا نافرمانی مدنی خشونتپرهیز"،... و یا قهر و گریز؟
گزینش راهکار مناسب علاوه بر اینکه بستگی به میزانِ بن بست قانونی در نظر و عمل دارد، همچنان بستگی به توان سنجیِ شهروندان برای اعمالِ مؤثرِ قدرت محذوف خود دارد!
در شرایط فعلی، با توجه به بافت جامعه و سوابق تاریخی و غیرقابل پیشبینی بودنِ صاحبان قدرت جهانی و بومی، به باورم نیازی به چماق و خونریزی و خشونت و براندازی نیست. چرا که در هم تنیدگیِ و پیچیدگی ساختار امنیتی و موقعیت و منافع مادیِ شهروندان، عملا موانعی جدی در راه توفیقی مؤثر پیش روی دارد که شکست در آن ممکن است مدتها رسیدن به خواسته ی برحق ملت را به تاخیر بیاندازد! اما شرایط فعلی میتواند مناسبات طبیعی مردم را بیش از پیش آلوده و آسیب پذیر کند!
بیماری از تنفسِ هوای آلوده و خوردنِ آب و غذایِ آلوده با دستانِ آلوده آغاز میشود!
نمیتوان با خوک کشتی گرفت اما به لجن آلوده نشد.
هر چند در رویارویی با متجاوز باید دفاع کرد "در جای خود"
ایستادگی بر پرنسیبهای انسانی استراتژی راهبردیِ نرمی است، به جایِ دست و پا زدن میان لجن!
وقتی در خودرویِ خصوصیِ یک ناشناس، در یک مسیر یکساعته ، راننده به شما ساندیس تعارف میکند! میتوان برای پرهیز از احتمالِ مسمومیت، آن محتوایِ دربسته و مشکوک را نخورد!
میتوان در ناامنیِ استقلال خویش در چاردیوارِ قانون استقلال یکی که قادر مطلق سرنوشت ماست، استقلال و سلامتِ خویش را در طول راه، با روزه و پرهیز از مسمومیت با غذای آلوده آغاز کرد:
پس در این راه بی تضمین که نه فرمان و نه انتخاب در دست من نیست
بیعت نمیکنم با ملتزمین به قانونِ ارباب و رعیتی
و روزهیِ انتخاباتی میگیرم تا تغییرِ قانون
تا از اکثریت مطلق بیفتد بیعت با قانونِ نفاق و دوقطبیِ خودی-غیرخودی
تا ثبت شود "عدم بیعت" و راه باز شود برای تغییر قانون
که در این بازیِ ملتزمینِ پوستینبرتن
هر ملتزمی با وعدههایِ دروغین و ناممکن
قانونا نمیتواند با "من و ما" باشد
بلکه باید ملتزم به سرآشپز و غذاهایِ ناگوارِ او در ذائقهیِ من و ما باشد!
با این پیشتعهدِ الزامی
چه فرقی میکند آشپزی قبای سبز بر تن کند یا سپید یا سرخ؟
زبانی سرخ داشته باشد یا سبز یا سیاه یا سپید یا خاکستری؟
لمپن باشد و یا حقوقدان و یا هرهری؟
چرا که "اعتماد" به مدعی در اجتماعیات، از جنسِ اعتماد در روابطِ عاطفی نیست!
اعتماد در اجتماعیات، نیازمندِ اطمینان از مکانیسم "راستی آزمایی" و نظارت ملی پایداری است که در قانون غایب است.
وقتی قدرت مطلقه در دستانِ "سرآشپزی" غیرپاسخگوست
هر معرکهیِ قانونی در چهارچوبِ حیاط خلوتِ قانونی اوست!
میگوید این قانون بد نیست!
پس بد چیست؟
بد یعنی "تابعیت دروغین و عقیم در قانون"
بد یعنی قدرتی فراملی که قادر است هر اصلی را با دلیل خود، معطل و عقیم کند!
بد یعنی تقسیم ملت بین کافر و مؤمن ( خودی و غیرخودی) به عقیده ی خویش
بد یعنی اولویت دادن نگاه یک نفر الی الابد، بر حقِ مسلم و ابتدایی چشمانی خاکیِ
بد یعنی امکانِ پوستین بره بر بدنِ گرگ غافله
بد یعنی "یا بامنی یا بر من"
بد یعنی تفرقه، نفاق، دروغِ مصلحتی با نگاهی که از آنِ تو نیست
"این قانون بد نیست" تنها یک جمله است!
بد یعنی هر ملتزمی با هر شعاری باید مجری سیاستهایِ کلانِ سرنوشتسازِ ملتی، بصورتِ تک نفره باشد! (بند یک اختیارات قادر مطلق در قانون اساسی)
شاید قانون اساسی یک قطارِ سریع السیر و خوشگل و مدرن به نظر بیاید
که تنها میتواند به چاهنمایی و آدرس یک نفر بر روی یک ریل رهسپار کند مسافرین را تا ته درّه یا تصادمی با قطاری دیگر که در بن بستی متوقف است بین راه.
در قانون این قطار همه کاره سوزنبانی است که سرنوشت قطار در دست اوست و قادر است قطار را به آتش بکشد یا نکشد!
سرنوشت یعنی مقصد و آدرسی که باید در دست مسافرین باشد!
به همین دلیلهاست که من ناگزیرم به "روزهی انتخاباتی" تا تغییر قانون اساسی تن دهم
تا قادر مطلق بداند که من از بیعت زوری ناتوانم
و زورم به آنها که با اعتمادیِ هیجانی و نامعقول و کور، بدون در دست داشتنِ مکانیسم "راستی آزمایی" به شال سبز و شعار سپید و زبان سرخ بیعت میکنند، نمیرسد! مگر اینکه قانون حضور نمایندگانِ مورد اعتماد راستین و معرفتبار و بدون واسطهی مرا تضمین کند!
"این قانون بد نیست"، تنها یک جملهی کلی و فریبنده است؛
قهوهای است که میتواند قجری باشد
یا جام زهر!
شما را نمیدانم! اما من تا تغییر قانون، در تمام انتخابات روزه میگیرم و بدونِ امکانِ اعتماد وِ "مکانیسم راستی آزمایی، با این قانونِ استعماری، بیعت نمیکنم!
خلایق هر چه لایق.
خیام ابراهیمی
16 دی 1395
No comments:
Post a Comment