چه باید کرد؟ (4)
"قانون" فارغ از اینکه اسم عام باشد یا خاص، اسم رمزِ "ویرانی" و یا "آبادی" است!
"رانِ نپختهیِ شترِ" در "رودهی خشکِ آزادی و همزیستی مسالمت آمیزِ ملی"...و
جایِ خالیِ شوراهایِ مردمیِ بومی و محلی، برایِ تمرینِ و رشدِ آدابِ مدنیت، و تقویت معده و روده برای هضم همزیستی مسالمتآمیز و احقاقِ حقِ تابعیتِ دروغینِ ایرانیان در قوای سهگانه و در قانوناساسیِ غیرملی!
========
"قانون" فارغ از اینکه اسم عام باشد یا خاص، اسم رمزِ "ویرانی" و یا "آبادی" است!
قانون بسته به استخدام معنای آن بصورت عام و یا خاص، میتواند موجب سوءتفاهم و فریبکارانه، و یا موجب تفاهم و معرفت باشد. قانون در معنای عام آن خوب و ضروری است؛ اما در معنای خاص آن میتواند هم خوب و سازنده و یا بد و ویرانگر باشد!
قانونِ اساسیِ مستبدان و "داعشمسلکان"، قانونی استثماری و استعماری است و میتواند ملتی را برده و مزدورِ یکنفر و نهایتا قاتلِ غیرخودیها نماید!
قانون بد (مثل آب و هوای مسموم، قانون یک دیکتاتور، مثل قانون داعشمسلکان) مایهیِ بیماری و ویرانی و ممات، و قانونِ خوب (مثل آب و هوای سالم برای یک فرد)، برای زندگی اجتماعی، ضروری و مایهی حیات و بالندگی است! آب و هوای سالم اما برایِ همه "بیطعم" و مایهی حیات و تندرستی است! آب و هوایِ طعمدار و آلوده اما، میتواند موجب بیماری و درد و مرگِ تدریجی باشد. بویژه که در اجتماعیات، محل زیست مردم را بصورت فلهای و بدون توجه به نیاز و توانایی و مهارتِ شنا، به درون دریاچه انتقال دهیم و آنها را به زور و بدون اختیار، درونِ دریاچهای مملو از آب حیاتبخش بیندازیم؛ یا به زور شلنگ آب را درون حلقشان فرو کنیم و شیر فلکه را به دست خودمان بگیرم و آن را با فشار باز کنیم. آنگاه آب که مایهی حیات است به مایه ممات تبدیل شود! نیاز به آب و شیوه و میزان استفاده از آن بستگی به عطش هر فرد و اختیار او در استفاده از آن دارد و امری فردی است! به همین دلیل است که در زندگی مدنی، آب بی طعم را لوله کشی میکنند و کنتور و شیر را به دست فرد میدهند! آنگاه هر فرد خود میداند که به اختیار چه غذایی را با آب میل کند! در قوانین بیمارستانی اما کنترل در دست پزشک است. قوانینِ داعشمسلکانه و بیمارستانی، آب طعم دار و بودار را بنا به تشخیص دیگری در حلق بیمار میکنند و آزادی استفاده از آب را در جوامع مدنی از حیض انتفاء می اندازند! در جوامعِ داعشمسلکانه و بیمارستانی، از ابتدا تمام مردم، صغیر و بیمار تلقی میشوند!
بنابراین "قانون" فارغ از اینکه اسم عام باشد یا خاص، اسم رمزِ "ویرانی و یا آبادی" است! و به تنهایی بی معنا و موجب سوءاستفاده و سوءتفاهم است! به همین دلیل است که قوانین غیرمردمی و داعشمسلکانه، به عنوانِ بزرگترین دشمنِ اختیار و ارادهی انسان، ضد انسان و حقوق ابتدایی بشر عمل میکنند! اگر قانون اساسی یک کشور اختیار مردم را منوط به قدرتمطلقهی شاه و یا سلطان کند، عقوبت جامعه یا تبدیل به عقوبت جامعهی آلمانِ هیتلری میشود، یا عقوبت دوران قاجار و یا حکومتِ پهلوی و یا دولتِ عراق و شام... در قانون بد "قدرت مطلقهی فرد بر جماعت" به عنوان قاتل اختیار آحاد جامعه، حیات بالنده را در روح و جسم جامعه بیمعنا میکند! در قانون خوب اراده ملی باید ضامن اختیار فرد در استفادهیِ طبیعی از آب و هوا باشد!
.
تاریخ اثبات کرده است که وعدهیِ سر خرمنِ "تغییرات تدریجی و اصلاحاتِ از بالا به پایین"، بدون درگیر کردنِ منافعِ و اراده تک تک شهروندان در نظام تصمیمسازی و تصمیمگیری، تحت سلطهیِ قانون بد، نخود سیاهی بیش برای سَربهنیست کردنِ "اراده ملی" نیست!
.
1) 110 سال پیش "ناصرالملک" به طباطبایی(از رهبران مشروطه) گفت:
آزادی برای مردم، حکمِ "رانِ شترِ نپخته" در رودهی خشک گرسنه دارد!
110 سال پیش وقتی عینالدوله (صدراعظم مظفرالدین شاه قاجار) پایفشاریِ مشروطهخواهان را در اجرایِ دستخطِ شاه مبنی بر استقرارِ مجلس ملی نمایندگان مردمی (عدالتخانه) دید، یک تحصیلکردهیِ خوشنام به نام ناصرالملک را مامور کرد که "طباطبایی" را منصرف کند! او به طباطبایی نوشت:
"... آرزو دارید که علاجی برای این دردها پیدا کنید و بابِ سعادت و نیکبختی را به رویِ این ملت که در شرفِ زوال است بگشایید؛ و همچو فهمیدهام که اینهمه داد و فریاد و قال و مقال شما از رویِ نفسپرستی نیست! مقصودتان چارهیِ امراضِ ملی است! ولی خیلی افسوس و غصه میخورم وقتی میبینم از شدتِ شوق و عجله که در علاج این مرض دارید نمیدانید به کدام معالجه دست بزنید و از کدام دوا شروع بفرمایید که به حالِ مریض مفید باشد! چون نتیجه رفعِ مرض و عودِ صحت را، در رفتارِ چستوچالاکِ مریض میدانید، این بیچاره مریض که قادر بهحرکت نیست، مدتهاست غذایی به معدهاش داخل نشده، و بَدَلِ مایتحللی به بدنش نرسیده، رَمَقِ حرکت و قدرت تکلّم ندارد، تازیانه برداشته کتکش میزنید که بِدَوَد و از خندق جستوخیز نماید، و این "بدبختی" که بواسطهیِ مرض و نخوردنِ غذا همه رودههایش خشکیده و امعاء و احشایش از کار افتاده، یک رانِ شُترِ نیمپُخته بهدهانش فرو میکنید که ببلعد!... واضح است نتیجهیِ آن دَوا و این غذا چه خواهدشد!
طبیبِ حاذق که تشخیصِ مرض داد: اول به استعمالِ داروهایِ مفیده دَمبِهدَم میپردازد، اگر از گلو نتوانست، "تزریق" میکند! آبگوشتِ غلیظِ روانی بدو اً آهسته آهسته به حلقش میچکاند، تا کم کم قُوّت بگیرد، بعد زیر بازوهایش را میگیرند روزی چند قدم تویِ اطاق راهش میبرند، پس از آن به حیاط و باغ آورده ملایم میگردانند... تا وقتی که تدریجاً قُوّت دویدن و استعداد جستوخیز را پیدا کند!
.
2) حدود 100 سال پیش شیخ فضل الله نوری گفت:
"آزادی کلیتا کفر است! لفظ آزادی را بردارید که این "حرف" ما را مفتضح خواهد کرد!"
او در حمایت از مظفراالدین شاهِ اسلامخواه (به تعبیر خود)، از ابتدا با مشروطیت مخالفت کرد! و در زمان استقرار مجلس اول، با تحریکِ محمدعلیشاه قاجار، با این توجیه که "با حضور مردم و اقدام به اصلاحاتِ ملی، شاه هیچکاره است"، حتی برای مقابله با " نظارت و تعیین تکلیفِ "مجلسی مردمی" بر رفتار شاه"، شاه را برانگیخت که با توسل به دولتِ کافر و دوستِ اجنبی روسیه "مجلسِ شورایِ مردمی و ملی" را به توپ ببندد! او مجلس شورای اسلامی با ریاستِ علماء ذیلِ سایهیِ شاه را میپسندید و اصولا برای مردم شان و شعوری قائل نبود جز اطاعت از علماء اسلام.
.
3) حدود 65 سال پیش "آخوند کاشانی" در مخالفت با رای مردم و دولت ملی مصدق (که طی رفراندوم مردمی، درخواستِ تعطیلیِ مجلسِ وابستهیِ قبلی را برای تجدید نمایندگانی مردمی داشت) گفت: شرکت در رفراندومِ خانهبرانداز که با نقشهیِ اجانب طرحریزی شده، مبغوضِ حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه و حرام است!
البته مردم در انتخابات شرکت کردند و با اکثریت آراء رای به انحلالِ مجلس دادند! اما کاشانی با کمکِ شعبان بیمخ، عمله و مجریِ کودتایِ آژاکس به طراحیِ ام.آی.سیکس انگلیس (اجنبی) و فرماندهیِ روزولت امریکایی(اجنبی) شد! آن هم پس از اطلاع از رایِ مردم، نه پیش از آن.
نظر کاشانی در باره شاه این بود: "شاه مرد تربیتشده عاقل و مردی معقول، و با تحصیلات است. عقیده من این است که ایرانیان سالیان دراز حساسیت سلطنت دارند و فیالحقیقته وجود شاه یک جهت جامعی برای جمعآوریِ کلیه طبقات مردم بهدور این مرکز ثابت است." (در واقع او به وحدتِ روبنایی از بالا به پایین باور داشت نه وحدتِ اقناعی بر اساس منافع مشترکِ ملی)
کاشانی در باره خود گفته بود: "من سرمایه مملکت هستم! فقط رهبر مسلمین ایران نیستم، مرا همهیِ مسلمانان جهان به رهبری قبول دارند!"
.
4) 55 سال پیش ثابتی به شاه گفت: مردم ایران برای دموکراسی آمادگی ندارند!
پرویز ثابتی در سال ۱۳۴۵ به ریاست اداره یکم از ادارهکل سوم دستگاه اطلاعات رسید، سال ۱۳۴۹ معاون دوم اداره کل سوم بود و سال ۱۳۵۲ همه کاره و مدیر کل اداره سوم شد و به نسقگیری و بگیر و ببند خو گرفت. او نیز چون شیخ فضلالله و کاشانی خودرای و جاهطلب بود!
او حتی شبه انتقاداتِ خودیهایی چون ناصر عامری (از حزب مردم) را هم برنمیتافت و نقشه چید تا او را کِنِف کنند تا از دور خارج شود! او نیز فردی مدعی فهم، تمامیتخواه و خودرای و حقبهجانب بود!
شگفتا که مقام امنیتی "ابرو کمانی" (لقبی که چریکهای فدایی خلق به او دادند) ظرفیت مردم کشور خودش را دست کم میگرفت.
سال ۱۹۶۲ (1341) وقتی جان.اف.کندی، مقامات ایرانی را به انتخاباتِ آزاد سفارش کرد، شاه از تیمسار پاکروان خواست از اوضاع مملکت تحلیل جامعی ارائه دهد تا او به جمعبندی برسد. پاکروان، این وظیفه را به ثابتی سپرد. ثابتی در گزارشی که تهیه کرد اشاره نمود که "مردم ایران برای دموکراسی آمادگی ندارند" و همینکه شاه برایشان جذبه دارد و محبوب آنها است، کافی است! دادنِ آزادی و درانداختن انتخابات آزاد، دست حکومت را میبندد و کار دست ما خواهد داد..."
گفته شده شاه از کوره دررفت و بعدها گفت: "کسیکه این گزارش را تهیه کرده شایان محاکمه است و مغزش معیوب است. (نقل به مضمون)".
.
5) ده سال پیش آقایِ خاتمی ( پدرخواندهیِ اصلاحات) در یک سخنرانی گفت:
"مردم ما دموکراسی نمیخواهند! مردمِ ما مردمسالاریِ دینی میخواهند!"
بدیهی است که با توجه به التزام ایشان به قانون اساسی و ولی فقیهی همچون آقای خمینی، معنای سخن او بر مبنایِ اصولِ قانون اساسی، مردمسواری توسط دینداران ملتزم به ولایت مطلقهیِ فقیهی است که بنا بر قدرت فراملی خود، به آبخوردنی بتواند تمام قوانینِ بروکراتیکِ خود را با "حکم حکومتی" و فراملی، توسط "هیئت صحراییِ مرگ" دور بزند و "اسیرکشی" کند! و این امر را به حساب قدرت برآمده از قانونِ اسلامی بگذارد!
بیهوده نبود که در سال 68 آنان که "قید و یا صفتِ" ملی را از مجلس شورای ملی زدودند و آن را اسلامی کردند، جملگی از رفسنجانی تا خود هیئت مرگ و خاتمی و حسن خمینی و روحانی و ... در زمانی که مقهور و یا مجذوبِ قادر مطلق بودند، رفتار فراملی حکومت را امری قانونی میدانستند! جایِ تعجب دارد که چرا نباید این روزها رفتار رهبر فعلی را فراملی بدانند؟! به همین دلیل است که اگر اصولا یادشدگان فوق به دلیل ملتزم دانستن خود به احکام فراملی ولایت مطلقه فقیه زمان، مردم را مجاز به اعتراض به حکم حکومتی ندانسته و صغیر میدانند، در واقع به "اراده ملی" باور ندارند، و این باور که "امروز برای درخواست تغییر قانونی فراملی و حاکم کردن مردم بر سرنوتشان زود است"، ادعایی گنگ را به فردای محال احاله کردن است و این دلیل، بهانهای بیش برای سلطه نیست! چرا که تا تمامیتخواهان و "پیروانِ یک قادر مطلق" بر اساس این قوانین غیرمردمی و غیرملی بر سرِ کارند، به حکم قانون اساسی، آن فردایِ محال هرگز طلوع نخواهد کرد و زیر عبایِ ممکنِ "حکم حکومتیِ قادر مطلق"، هیچ تغییر و اصلاحِ تدریجی، تضمین نشده، و تبعا تحول و توسعهای در کار نیست! چرا که اصل توسعه ی ملی نیازمندِ پشتوانهی قانونیِ "احقاق اراده ملی" است، حال آنکه چنین ارادهای اساسا قانونی نیست، مگر به احقاقِ درخواستی مصلحانه و فراگیر و همهجانبه، و یا معجزتی و یا انقلابی دیگر برای تغییر قانون اساسی.
بر این پایه، براستی "چه باید کرد"؟ و یا "چه میتوان کرد"؟
در نوشتهی بعدی به جمعبندیِ نوشتههایِ پیشین و نتیجهگیری برای دستیابی به "چه میتوان کرد؟" و "راهکاری عملی" از دید خود خواهم پرداخت! وگرنه بر اساسِ تجربهیِ تاریخی و بر مبنایِ این "قانون اساسی"، دورِ باطلِ ناتوانی ملتزمین به قدرتِ قادرِمطلقِ نهادینه در قانوناساسی که دارای "حکم فراملیِ حکومتی" است، تا ابد ادامه خواهد یافت!
خیام ابراهیمی
8 شهریور 1395
-------------------
پینوشت:
1- آقای خمینی (در بهشت زهرا- سال 57): "... مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟
به چه حقی ملت پنجاه سال(پیش) از این، سرنوشت ملتِ بعد را معین میكند؟ سرنوشت هر ملتی به دست خودش است! اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند؟ هر کسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ مگر آن اشخاصی که در صد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، میتوانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟ ..."
بر اساس همین منطق باید پرسید: مگر آقای خمینی و نسل گذشته ولیِ امروزِ ماست که 38 سال پیش قانونی را بر نسلهای بعدی تحمیل کرده که نسل امروز نتواند آنرا تغییر دهد؟
2- آقایِ خامنهای (در انتخابات ریاست جمهوری- سال 92):
رای و نظرِ مخالفینِ نظام و رهبری، خواندنی و مهم است...(نقل به مضمون)!
ایشان از مخالفین نظام علیرغم مخالفت با نظام و قانون اساسی، با تاکید بر عِرقِ ملی، دعوت به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری کرد. از اینرو ایشان برای اولین بار پس از انقلاب ایرانیانِ مخالفِ نظام و قانون اساسی را به رسمیت شناخت!
3- آقای خامنهای در 13 تیر 1395، در دیدار با دانشجویان:
حرف مخالفِ رهبری، جرم نیست / افراد را به غیرانقلابی بودن متهم نکنید!
4- لینکهایِ مرتبط با منابع این نوشته را میتوان در پیامهای پیوست جستجو کرد.
"قانون" فارغ از اینکه اسم عام باشد یا خاص، اسم رمزِ "ویرانی" و یا "آبادی" است!
"رانِ نپختهیِ شترِ" در "رودهی خشکِ آزادی و همزیستی مسالمت آمیزِ ملی"...و
جایِ خالیِ شوراهایِ مردمیِ بومی و محلی، برایِ تمرینِ و رشدِ آدابِ مدنیت، و تقویت معده و روده برای هضم همزیستی مسالمتآمیز و احقاقِ حقِ تابعیتِ دروغینِ ایرانیان در قوای سهگانه و در قانوناساسیِ غیرملی!
========
"قانون" فارغ از اینکه اسم عام باشد یا خاص، اسم رمزِ "ویرانی" و یا "آبادی" است!
قانون بسته به استخدام معنای آن بصورت عام و یا خاص، میتواند موجب سوءتفاهم و فریبکارانه، و یا موجب تفاهم و معرفت باشد. قانون در معنای عام آن خوب و ضروری است؛ اما در معنای خاص آن میتواند هم خوب و سازنده و یا بد و ویرانگر باشد!
قانونِ اساسیِ مستبدان و "داعشمسلکان"، قانونی استثماری و استعماری است و میتواند ملتی را برده و مزدورِ یکنفر و نهایتا قاتلِ غیرخودیها نماید!
قانون بد (مثل آب و هوای مسموم، قانون یک دیکتاتور، مثل قانون داعشمسلکان) مایهیِ بیماری و ویرانی و ممات، و قانونِ خوب (مثل آب و هوای سالم برای یک فرد)، برای زندگی اجتماعی، ضروری و مایهی حیات و بالندگی است! آب و هوای سالم اما برایِ همه "بیطعم" و مایهی حیات و تندرستی است! آب و هوایِ طعمدار و آلوده اما، میتواند موجب بیماری و درد و مرگِ تدریجی باشد. بویژه که در اجتماعیات، محل زیست مردم را بصورت فلهای و بدون توجه به نیاز و توانایی و مهارتِ شنا، به درون دریاچه انتقال دهیم و آنها را به زور و بدون اختیار، درونِ دریاچهای مملو از آب حیاتبخش بیندازیم؛ یا به زور شلنگ آب را درون حلقشان فرو کنیم و شیر فلکه را به دست خودمان بگیرم و آن را با فشار باز کنیم. آنگاه آب که مایهی حیات است به مایه ممات تبدیل شود! نیاز به آب و شیوه و میزان استفاده از آن بستگی به عطش هر فرد و اختیار او در استفاده از آن دارد و امری فردی است! به همین دلیل است که در زندگی مدنی، آب بی طعم را لوله کشی میکنند و کنتور و شیر را به دست فرد میدهند! آنگاه هر فرد خود میداند که به اختیار چه غذایی را با آب میل کند! در قوانین بیمارستانی اما کنترل در دست پزشک است. قوانینِ داعشمسلکانه و بیمارستانی، آب طعم دار و بودار را بنا به تشخیص دیگری در حلق بیمار میکنند و آزادی استفاده از آب را در جوامع مدنی از حیض انتفاء می اندازند! در جوامعِ داعشمسلکانه و بیمارستانی، از ابتدا تمام مردم، صغیر و بیمار تلقی میشوند!
بنابراین "قانون" فارغ از اینکه اسم عام باشد یا خاص، اسم رمزِ "ویرانی و یا آبادی" است! و به تنهایی بی معنا و موجب سوءاستفاده و سوءتفاهم است! به همین دلیل است که قوانین غیرمردمی و داعشمسلکانه، به عنوانِ بزرگترین دشمنِ اختیار و ارادهی انسان، ضد انسان و حقوق ابتدایی بشر عمل میکنند! اگر قانون اساسی یک کشور اختیار مردم را منوط به قدرتمطلقهی شاه و یا سلطان کند، عقوبت جامعه یا تبدیل به عقوبت جامعهی آلمانِ هیتلری میشود، یا عقوبت دوران قاجار و یا حکومتِ پهلوی و یا دولتِ عراق و شام... در قانون بد "قدرت مطلقهی فرد بر جماعت" به عنوان قاتل اختیار آحاد جامعه، حیات بالنده را در روح و جسم جامعه بیمعنا میکند! در قانون خوب اراده ملی باید ضامن اختیار فرد در استفادهیِ طبیعی از آب و هوا باشد!
.
تاریخ اثبات کرده است که وعدهیِ سر خرمنِ "تغییرات تدریجی و اصلاحاتِ از بالا به پایین"، بدون درگیر کردنِ منافعِ و اراده تک تک شهروندان در نظام تصمیمسازی و تصمیمگیری، تحت سلطهیِ قانون بد، نخود سیاهی بیش برای سَربهنیست کردنِ "اراده ملی" نیست!
.
1) 110 سال پیش "ناصرالملک" به طباطبایی(از رهبران مشروطه) گفت:
آزادی برای مردم، حکمِ "رانِ شترِ نپخته" در رودهی خشک گرسنه دارد!
110 سال پیش وقتی عینالدوله (صدراعظم مظفرالدین شاه قاجار) پایفشاریِ مشروطهخواهان را در اجرایِ دستخطِ شاه مبنی بر استقرارِ مجلس ملی نمایندگان مردمی (عدالتخانه) دید، یک تحصیلکردهیِ خوشنام به نام ناصرالملک را مامور کرد که "طباطبایی" را منصرف کند! او به طباطبایی نوشت:
"... آرزو دارید که علاجی برای این دردها پیدا کنید و بابِ سعادت و نیکبختی را به رویِ این ملت که در شرفِ زوال است بگشایید؛ و همچو فهمیدهام که اینهمه داد و فریاد و قال و مقال شما از رویِ نفسپرستی نیست! مقصودتان چارهیِ امراضِ ملی است! ولی خیلی افسوس و غصه میخورم وقتی میبینم از شدتِ شوق و عجله که در علاج این مرض دارید نمیدانید به کدام معالجه دست بزنید و از کدام دوا شروع بفرمایید که به حالِ مریض مفید باشد! چون نتیجه رفعِ مرض و عودِ صحت را، در رفتارِ چستوچالاکِ مریض میدانید، این بیچاره مریض که قادر بهحرکت نیست، مدتهاست غذایی به معدهاش داخل نشده، و بَدَلِ مایتحللی به بدنش نرسیده، رَمَقِ حرکت و قدرت تکلّم ندارد، تازیانه برداشته کتکش میزنید که بِدَوَد و از خندق جستوخیز نماید، و این "بدبختی" که بواسطهیِ مرض و نخوردنِ غذا همه رودههایش خشکیده و امعاء و احشایش از کار افتاده، یک رانِ شُترِ نیمپُخته بهدهانش فرو میکنید که ببلعد!... واضح است نتیجهیِ آن دَوا و این غذا چه خواهدشد!
طبیبِ حاذق که تشخیصِ مرض داد: اول به استعمالِ داروهایِ مفیده دَمبِهدَم میپردازد، اگر از گلو نتوانست، "تزریق" میکند! آبگوشتِ غلیظِ روانی بدو اً آهسته آهسته به حلقش میچکاند، تا کم کم قُوّت بگیرد، بعد زیر بازوهایش را میگیرند روزی چند قدم تویِ اطاق راهش میبرند، پس از آن به حیاط و باغ آورده ملایم میگردانند... تا وقتی که تدریجاً قُوّت دویدن و استعداد جستوخیز را پیدا کند!
.
2) حدود 100 سال پیش شیخ فضل الله نوری گفت:
"آزادی کلیتا کفر است! لفظ آزادی را بردارید که این "حرف" ما را مفتضح خواهد کرد!"
او در حمایت از مظفراالدین شاهِ اسلامخواه (به تعبیر خود)، از ابتدا با مشروطیت مخالفت کرد! و در زمان استقرار مجلس اول، با تحریکِ محمدعلیشاه قاجار، با این توجیه که "با حضور مردم و اقدام به اصلاحاتِ ملی، شاه هیچکاره است"، حتی برای مقابله با " نظارت و تعیین تکلیفِ "مجلسی مردمی" بر رفتار شاه"، شاه را برانگیخت که با توسل به دولتِ کافر و دوستِ اجنبی روسیه "مجلسِ شورایِ مردمی و ملی" را به توپ ببندد! او مجلس شورای اسلامی با ریاستِ علماء ذیلِ سایهیِ شاه را میپسندید و اصولا برای مردم شان و شعوری قائل نبود جز اطاعت از علماء اسلام.
.
3) حدود 65 سال پیش "آخوند کاشانی" در مخالفت با رای مردم و دولت ملی مصدق (که طی رفراندوم مردمی، درخواستِ تعطیلیِ مجلسِ وابستهیِ قبلی را برای تجدید نمایندگانی مردمی داشت) گفت: شرکت در رفراندومِ خانهبرانداز که با نقشهیِ اجانب طرحریزی شده، مبغوضِ حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه و حرام است!
البته مردم در انتخابات شرکت کردند و با اکثریت آراء رای به انحلالِ مجلس دادند! اما کاشانی با کمکِ شعبان بیمخ، عمله و مجریِ کودتایِ آژاکس به طراحیِ ام.آی.سیکس انگلیس (اجنبی) و فرماندهیِ روزولت امریکایی(اجنبی) شد! آن هم پس از اطلاع از رایِ مردم، نه پیش از آن.
نظر کاشانی در باره شاه این بود: "شاه مرد تربیتشده عاقل و مردی معقول، و با تحصیلات است. عقیده من این است که ایرانیان سالیان دراز حساسیت سلطنت دارند و فیالحقیقته وجود شاه یک جهت جامعی برای جمعآوریِ کلیه طبقات مردم بهدور این مرکز ثابت است." (در واقع او به وحدتِ روبنایی از بالا به پایین باور داشت نه وحدتِ اقناعی بر اساس منافع مشترکِ ملی)
کاشانی در باره خود گفته بود: "من سرمایه مملکت هستم! فقط رهبر مسلمین ایران نیستم، مرا همهیِ مسلمانان جهان به رهبری قبول دارند!"
.
4) 55 سال پیش ثابتی به شاه گفت: مردم ایران برای دموکراسی آمادگی ندارند!
پرویز ثابتی در سال ۱۳۴۵ به ریاست اداره یکم از ادارهکل سوم دستگاه اطلاعات رسید، سال ۱۳۴۹ معاون دوم اداره کل سوم بود و سال ۱۳۵۲ همه کاره و مدیر کل اداره سوم شد و به نسقگیری و بگیر و ببند خو گرفت. او نیز چون شیخ فضلالله و کاشانی خودرای و جاهطلب بود!
او حتی شبه انتقاداتِ خودیهایی چون ناصر عامری (از حزب مردم) را هم برنمیتافت و نقشه چید تا او را کِنِف کنند تا از دور خارج شود! او نیز فردی مدعی فهم، تمامیتخواه و خودرای و حقبهجانب بود!
شگفتا که مقام امنیتی "ابرو کمانی" (لقبی که چریکهای فدایی خلق به او دادند) ظرفیت مردم کشور خودش را دست کم میگرفت.
سال ۱۹۶۲ (1341) وقتی جان.اف.کندی، مقامات ایرانی را به انتخاباتِ آزاد سفارش کرد، شاه از تیمسار پاکروان خواست از اوضاع مملکت تحلیل جامعی ارائه دهد تا او به جمعبندی برسد. پاکروان، این وظیفه را به ثابتی سپرد. ثابتی در گزارشی که تهیه کرد اشاره نمود که "مردم ایران برای دموکراسی آمادگی ندارند" و همینکه شاه برایشان جذبه دارد و محبوب آنها است، کافی است! دادنِ آزادی و درانداختن انتخابات آزاد، دست حکومت را میبندد و کار دست ما خواهد داد..."
گفته شده شاه از کوره دررفت و بعدها گفت: "کسیکه این گزارش را تهیه کرده شایان محاکمه است و مغزش معیوب است. (نقل به مضمون)".
.
5) ده سال پیش آقایِ خاتمی ( پدرخواندهیِ اصلاحات) در یک سخنرانی گفت:
"مردم ما دموکراسی نمیخواهند! مردمِ ما مردمسالاریِ دینی میخواهند!"
بدیهی است که با توجه به التزام ایشان به قانون اساسی و ولی فقیهی همچون آقای خمینی، معنای سخن او بر مبنایِ اصولِ قانون اساسی، مردمسواری توسط دینداران ملتزم به ولایت مطلقهیِ فقیهی است که بنا بر قدرت فراملی خود، به آبخوردنی بتواند تمام قوانینِ بروکراتیکِ خود را با "حکم حکومتی" و فراملی، توسط "هیئت صحراییِ مرگ" دور بزند و "اسیرکشی" کند! و این امر را به حساب قدرت برآمده از قانونِ اسلامی بگذارد!
بیهوده نبود که در سال 68 آنان که "قید و یا صفتِ" ملی را از مجلس شورای ملی زدودند و آن را اسلامی کردند، جملگی از رفسنجانی تا خود هیئت مرگ و خاتمی و حسن خمینی و روحانی و ... در زمانی که مقهور و یا مجذوبِ قادر مطلق بودند، رفتار فراملی حکومت را امری قانونی میدانستند! جایِ تعجب دارد که چرا نباید این روزها رفتار رهبر فعلی را فراملی بدانند؟! به همین دلیل است که اگر اصولا یادشدگان فوق به دلیل ملتزم دانستن خود به احکام فراملی ولایت مطلقه فقیه زمان، مردم را مجاز به اعتراض به حکم حکومتی ندانسته و صغیر میدانند، در واقع به "اراده ملی" باور ندارند، و این باور که "امروز برای درخواست تغییر قانونی فراملی و حاکم کردن مردم بر سرنوتشان زود است"، ادعایی گنگ را به فردای محال احاله کردن است و این دلیل، بهانهای بیش برای سلطه نیست! چرا که تا تمامیتخواهان و "پیروانِ یک قادر مطلق" بر اساس این قوانین غیرمردمی و غیرملی بر سرِ کارند، به حکم قانون اساسی، آن فردایِ محال هرگز طلوع نخواهد کرد و زیر عبایِ ممکنِ "حکم حکومتیِ قادر مطلق"، هیچ تغییر و اصلاحِ تدریجی، تضمین نشده، و تبعا تحول و توسعهای در کار نیست! چرا که اصل توسعه ی ملی نیازمندِ پشتوانهی قانونیِ "احقاق اراده ملی" است، حال آنکه چنین ارادهای اساسا قانونی نیست، مگر به احقاقِ درخواستی مصلحانه و فراگیر و همهجانبه، و یا معجزتی و یا انقلابی دیگر برای تغییر قانون اساسی.
بر این پایه، براستی "چه باید کرد"؟ و یا "چه میتوان کرد"؟
در نوشتهی بعدی به جمعبندیِ نوشتههایِ پیشین و نتیجهگیری برای دستیابی به "چه میتوان کرد؟" و "راهکاری عملی" از دید خود خواهم پرداخت! وگرنه بر اساسِ تجربهیِ تاریخی و بر مبنایِ این "قانون اساسی"، دورِ باطلِ ناتوانی ملتزمین به قدرتِ قادرِمطلقِ نهادینه در قانوناساسی که دارای "حکم فراملیِ حکومتی" است، تا ابد ادامه خواهد یافت!
خیام ابراهیمی
8 شهریور 1395
-------------------
پینوشت:
1- آقای خمینی (در بهشت زهرا- سال 57): "... مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟
به چه حقی ملت پنجاه سال(پیش) از این، سرنوشت ملتِ بعد را معین میكند؟ سرنوشت هر ملتی به دست خودش است! اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند؟ هر کسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ مگر آن اشخاصی که در صد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، میتوانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟ ..."
بر اساس همین منطق باید پرسید: مگر آقای خمینی و نسل گذشته ولیِ امروزِ ماست که 38 سال پیش قانونی را بر نسلهای بعدی تحمیل کرده که نسل امروز نتواند آنرا تغییر دهد؟
2- آقایِ خامنهای (در انتخابات ریاست جمهوری- سال 92):
رای و نظرِ مخالفینِ نظام و رهبری، خواندنی و مهم است...(نقل به مضمون)!
ایشان از مخالفین نظام علیرغم مخالفت با نظام و قانون اساسی، با تاکید بر عِرقِ ملی، دعوت به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری کرد. از اینرو ایشان برای اولین بار پس از انقلاب ایرانیانِ مخالفِ نظام و قانون اساسی را به رسمیت شناخت!
3- آقای خامنهای در 13 تیر 1395، در دیدار با دانشجویان:
حرف مخالفِ رهبری، جرم نیست / افراد را به غیرانقلابی بودن متهم نکنید!
4- لینکهایِ مرتبط با منابع این نوشته را میتوان در پیامهای پیوست جستجو کرد.
No comments:
Post a Comment