زورگیریِ پیچکها*
===========
ذوب "نـــه"!
تشویشِ تَرَکهایِ ذهنِ سنگ شدهای از شکوفههایِ گیلاس...
خُرد و بیهــــوش ریختهای چون جذام از آتشفشانِ کوه
در پایتختِ استدلالِ چوبینِ نخلهایِ سوخته
آلتِ سنگسار شدهای، خار و خوار و... بیهُشدار
در حریمِ هِرَمسرایِ زوالِعقلِ درختانِ پـیـر و... بی بَر و بـار
گـاه پوستینی ســـبز شدهای
در رقابتِ وحشیِ برگها...
میخروشی، در پایِ دار و درخت -در حاشیه- ای پیچَک!
در جوششِ شهوتِ تصرفِ چــــند شاخهای "اِی پیچَک"!
در پیچ و تابِ هفت خط و خالِ افعیِ قبایلِ صحرایی
سِـــحر نه... مسخ شدهای، گوئیــا: لمس و مَست...
با جــــامهایِ زهــرِ پی در پی
در اصــولِ قانونِ اساسیِ عــــشقبازی و تفخیذِ عصمت**
و تاراجِ غریزهیِ وَحدت به عُنف
می خزی چون پوستِ سبزی رویِ جنازهها، ذغال سنگها...
رویِ فسیلها و خاطراتِ خشکِ جنگل
خش خشِ وعظی در سوراخِ خِــرَدِ گوش.
...
چون عَشَقِه بر تنِ پنجرهها مَپیــــــچ، اِی عشق!
که بی نـــور و هوا زرد میشود چشمانِ آبیِ نوزادِ اختیار
...
در هزارتویِ نایِ رگهایِ دل مَپیــــچ
برای رستگاری کافی است
تنها "یک" بال، یک بالِ پرنده باشی در آسمــــانِ اوج
در رقابتِ رقصِ همزیستیِ کبوترانِ نگــــاه با دو بال،
که بال در بال و فــوج فـــوج
میچکند از چشمانِ خونبار مــاهِ کامل...
تا دریا تُهی شود از مـــوج
و بمیرد آبِ حیات
در خیالِ بهشتِ دو دل
به یک مُرداب ...
سبزِ خود باش و بر من مپیچ!
................
خیام ابراهیمی
30 شهریور 1395
پی نوشت:
*محمود دولت آبادی:
"عشق را از عَشَقِه گرفتهاند و آن گیاهی است که در باغ پدید آید در بُنِ درخت... اول از بیخ در زمین سخت کند، پس سر برآرد خود را در درخت میپیچد و همچنان میرود تا جمله درخت را فرا گیرد، و چنانش در شکنجه کند که نم در درخت نماند ، و هر غذا که به واسطهیِ آب و هوا به درخت میرسد به تاراج میبرد تا آنگاه که درخت خشک شود ."
**تفخیذ: ادعایِ مجوزِ نوعی عشقبازیِ شرعی با نوزادانِ شیرخوارهیِ دختر (شرح در: مسئله 12/کتاب نکاح/ تحریرالوسیله)
===========
ذوب "نـــه"!
تشویشِ تَرَکهایِ ذهنِ سنگ شدهای از شکوفههایِ گیلاس...
خُرد و بیهــــوش ریختهای چون جذام از آتشفشانِ کوه
در پایتختِ استدلالِ چوبینِ نخلهایِ سوخته
آلتِ سنگسار شدهای، خار و خوار و... بیهُشدار
در حریمِ هِرَمسرایِ زوالِعقلِ درختانِ پـیـر و... بی بَر و بـار
گـاه پوستینی ســـبز شدهای
در رقابتِ وحشیِ برگها...
میخروشی، در پایِ دار و درخت -در حاشیه- ای پیچَک!
در جوششِ شهوتِ تصرفِ چــــند شاخهای "اِی پیچَک"!
در پیچ و تابِ هفت خط و خالِ افعیِ قبایلِ صحرایی
سِـــحر نه... مسخ شدهای، گوئیــا: لمس و مَست...
با جــــامهایِ زهــرِ پی در پی
در اصــولِ قانونِ اساسیِ عــــشقبازی و تفخیذِ عصمت**
و تاراجِ غریزهیِ وَحدت به عُنف
می خزی چون پوستِ سبزی رویِ جنازهها، ذغال سنگها...
رویِ فسیلها و خاطراتِ خشکِ جنگل
خش خشِ وعظی در سوراخِ خِــرَدِ گوش.
...
چون عَشَقِه بر تنِ پنجرهها مَپیــــــچ، اِی عشق!
که بی نـــور و هوا زرد میشود چشمانِ آبیِ نوزادِ اختیار
...
در هزارتویِ نایِ رگهایِ دل مَپیــــچ
برای رستگاری کافی است
تنها "یک" بال، یک بالِ پرنده باشی در آسمــــانِ اوج
در رقابتِ رقصِ همزیستیِ کبوترانِ نگــــاه با دو بال،
که بال در بال و فــوج فـــوج
میچکند از چشمانِ خونبار مــاهِ کامل...
تا دریا تُهی شود از مـــوج
و بمیرد آبِ حیات
در خیالِ بهشتِ دو دل
به یک مُرداب ...
سبزِ خود باش و بر من مپیچ!
................
خیام ابراهیمی
30 شهریور 1395
پی نوشت:
*محمود دولت آبادی:
"عشق را از عَشَقِه گرفتهاند و آن گیاهی است که در باغ پدید آید در بُنِ درخت... اول از بیخ در زمین سخت کند، پس سر برآرد خود را در درخت میپیچد و همچنان میرود تا جمله درخت را فرا گیرد، و چنانش در شکنجه کند که نم در درخت نماند ، و هر غذا که به واسطهیِ آب و هوا به درخت میرسد به تاراج میبرد تا آنگاه که درخت خشک شود ."
**تفخیذ: ادعایِ مجوزِ نوعی عشقبازیِ شرعی با نوزادانِ شیرخوارهیِ دختر (شرح در: مسئله 12/کتاب نکاح/ تحریرالوسیله)
No comments:
Post a Comment