Saturday, January 13, 2018

چرا احمدی نژاد، موسوی است؛ و روحانی همان خاتمی

چرا احمدی نژاد، موسوی است؛ و روحانی همان خاتمی؟!
پیشنهاد: راه نجات از شَرِ ملایِ داعش‌مسلکِ فاسد (مصداقِ ملای زنجانی به تعبیر خمینی*):
مقصدِ مسافرانِ قطارِ قانون‌اساسی، جز تدارکاتِ صدورِ انقلابِ جنگ تا دیار قدس چیست؟!
وجه‌اشتراکِ تمام ملتزمین به قانون اساسی، تنها ادعایِ مسلمانیِ متشابه ایشان نیست! بلکه تسلیم بودن به اختیاراتِ قدرتِ مطلقه‌یِ فراملی نهادینه در بند یک اصل 110 است، تا تنها یک‌نفر بدون التزام و غیرپاسخگو به خردجمعی و ملت، بتواند سرنوشت تمام مردم را در جنگ با هر عنصر داخلی و جهانی بنویسد و شاهراههای تنش‌آفرینِ صدور انقلاب را در وجوهِ نظامی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی تعیین کند؛ تا مسئولین مکلف به جاده صاف‌کنی آن سرنوشت فراملی برای این نسل و نسل‌های نیامده باشند! بر اساسِ ریل‌گذاری این قانون، عملا جای کارفرما (ملت)، با پیمانکار (حاکمیت و دولتش) عوض شده! و همین اصل است که اراده‌ی ملی را از نوشتن سرنوشت خود در ملک مشاعی به‌نام وطن عقیم نموده است و امید به زندگی ملتی را در نبضِ ویژه‌یِ رگِ گردن و ذهنِ تنهای یک‌نفر حصر کرده است! بر این اساس قانونا و اصولا کسی نمی‌تواند از کارگزاری چون ملت سفارش بگیرد تا بتواند در راستایِ انتظارات و مطالبات مردم، وعده و شعاری بدهد! مگر به دروغ و فریب. از موسوی گرفته تا احمدی‌نژاد و خاتمی و روحانی و غیرروحانی... جمله‌گی باید سرباز صدور انقلاب به تشخیص یک نفر (ولایت مطلقه فقیه) باشند!
آقایان #گنجی ، #فرخ_نگهدار و #بهنود و رسانه‌هایِ غیرمستقل و خبرنگارانِ ویژه‌خوارِ اصلاح‌طبِ تبعیدی و داخلی! واقعیت این است! لطفا با عقلِ مصلحت‌گرایِ خویش، آدرس را اشتباهی نشان ندهید!
با نگاهی به ظرفیت قانون‌اساسی و عملکرد سردمدارانِ نظام در 40 سال گذشته، به‌سادگی می‌توان دریافت که:
مسیری که کارگذاران و کارگزارانِ جناحین موسوم به چپ و راست (اصلاح طلب و اصولگرا) طی می‌کنند، مو به مو (با کمی پیچ‌وتاب نامحسوس) همان سیر تکوینی هیتلر و استالین است! آن‌هم با بازی در چنبره‌ی بازیگردانِ نظام استعماری انگلیس و بازیِ نظام امپریالیستی امریکا، و بازیکنانِ پیش‌کسوت همچون فرانسه و این روزها روسیه... تا فروپاشی یک ملت بینوا و عقب‌مانده، میان قراردادهای استعماریِ تکنولوژیک، توسط دلالان و لابی‌ و مچ گیری و تحریم و باز لابی و تجدید توافق و دورباطل بده‌بستانی در پشت و روی صحنه و در غیاب اراده ملی و ملت، عملیاتی شود! تا از محل درآمدِ منابع تلف‌شده از جیب ملت‌های جهان‌سومی، با ادبیات تنش‌آفرین و رجز تا ایجاد جنگ و تنش بنیادی بین اربابانِ داخلی و خارجی، تحرک اقتصادی به نفع امنیت ملت جهان اولی خودشان تامین شود و البته در این تجارت میهنی هم ویرانه شد، فبها...! تا جهان اول و منابع طبیعی زمین برای رفاه‌طلبانِ ژن مرغوب، خلوت‌تر بماند! بدیهی است که استعمارگران همواره از استقرار اراده ملی ملتهای غیرخودی می‌ترسند، نه از سلاطین و اربابان بومی که با فحش و خشونت‌آفرینی و ادبیاتِ توهین‌آمیز و شعار مرگ و سیلی و مشت و لگد، به‌جای مدنیت و دیپلماسی حقوقی، مدام از دیوار این و آن بالا روند و برایِ آفرینش چنین جدالی، ملت خود و جهان را بین مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی تقسیم کنند! در واقعِ میدان باز کردن برای تاخت‌وتاز پیروانِ ایدئولوژی خودی-غیرخودی، همچون یک موتور پیشکشی و محرکِ تولید ادبیات و زبان استعماری و تاکتیکِ "تفرقه بینداز حکومت کن" تاریخی، یک استراتژی استعماری نوین است!
بنابراین، در یک جمله: آنچه این مقصد آتشین را در بستر قانونی تغییر می‌دهد، درخواستِ تغییر قانون اساسی به نفع ملت و احقاقِ اراده ملی بر اساس زبان مشترک حقوقی و مشارکت تمام مردم در نظام تصمیم سازی، با رویکرد "وحدت ملت با ملت" است! در این گزاره "درخواست" یعنی "درخواست"! و بر خلاف القاء و مغلطه و چاه‌نماییِ آقای #خاتمی، درخواست به معنای #براندازی و انقلابِ خونین علیهِ این و آن مسئول ناآگاه و ویژه‌خوار نیست! چه ایرادی دارد که همه (از جمله همین مسئولین نظام) در محضر و میانِ ملت حاضر باشند، اما حضورشان با تمکین به اراده و قانون ملی باشد! "درخواست تغییر قانون به نفع تمام ایرانیان" یعنی فرصتِ آشنایی به زبان مشترک حقوقی ملی! یعنی قائل بودن به اولویت "حق آب و گل طبیعی و اولیه‌ی هر شهروند"، بر "حق ایدئولوژی حصولی و ثانویه"... که بدون اولی دومی مقدور نیست!
آقای خاتمی!، #شورای_عالی_اصلاح_طلبان!
صراحتا بفرمائید: ایراد این خواسته چیست؟ لطفا با لبخند و شعارهای کلی و گمراه کننده‌ی ناممکن، طفره نروید!
.
پیاده یا سواره در قطار قانونی صدور انقلاب تا دیار قدس؟
این روزها برخی از ساده دلان سبز و بنفش، دل از دروغ بنفش کنده و اینک به سیاه‌بازی و معرکه‌گیری و تحصنِ باندِ #احمدی_نژاد دل بسته اند! براستی، ساده دلی و خوش‌باوری تا کی؟
اندکی میزان آنی، اندکی موزون این...دائما میزانِ خود باش! تا شوی موزون خویش.
لطفا با سفسطه و چاه‌نمایی، آدرس را اشتباهی نشان ندهید، که کلید قفل زندگی مردم در دست مسئولین نظامِ قانونمدار است! کدام قانون؟! که قفل کور، در قانون اساسی است و کلید به دست قانونمدار اساسا بی‌معناست!
چرا که شامورتی بازی و نقش‌پذیری بازیگران و ملتزمین کارگردانی که در چنبره‌ی قانون اساسی تک نفره، قانونا دارای هیچ اختیارِ مؤثری برای نوشتن سرنوشت خود از عراق تا سوریه و لبنان و نزوئلا ندارند را نمیتوان به حساب استقلال رای آنها گذاشت و دل بستن به شعارهای ایشان، عملا یاری رساندن به سناریوی بازی باورپذیری چالش اراده‌ای کاذب در حیاط خلوت نظامی ضد اراده‌ملی برای تصمیم سازی سیاستهای کلی میهن خود است!
در شرایطی که یک شهروند همچون ستار بهشتی به‌دلیل یک متن فیس بوکی زیر مشت و لگد می‌میرد، و کاربرانی مشابه چند سال است که به دلیل ابراز دیدگاه خود که قابل تفتیش نیست، در زندان به‌سر میبرند، راستین نشان دادنِ تاخت‌وتاز و بازیهای عوامفریبانه و بی‌ثمرِ جناحین چپ و راست و باند احمدی‌نژادها و سبزها و بنفش‌ها، جز وقت کشی از ملت و انحراف امید مردمی که قانونا هیچ کاره‌اند چه ثمری دارد جز موج‌سازیِ کاذب بر امواج قریب مردم و موج سواری و خریدن فرصت ازاین ستون تا آن ستون؟
براستی اگر این بازیگران تظلم‌خواه، از گذشته پشیمان بوده و یا از راه پیشین خود توبه کرده باشند، ابتدا باید از قانون اساسی تک نفره، با درخواست تغییر آن به نفع تمام ملت توبه کنند! و این درخواست ملی را با صدای بلند فریاد بزنند و بیش از این در بازی‌های اختاپوس هشت‌پای قدرت مطلقه‌ی قانونی که قانونا و بنا بر مصلحتهای امنیتی نظام، کمافی‌السابق می‌تواند تا ابد به ملت پاسخگو نباشد، بازی نکنند! که کشاندن بازی به حیاط خلوت قدرت مطلقه‌ی این اختاپوس قانونی، که گاه بازوان آن در مسئولیتهای میانی و پائینی از سناریوی جنگ زرگری کاذب القاء شده بی‌خبرند، عملا یاری رساندن به مکانیسمِ اعتماد روبنایی به نقشها و بازیگرانِ جدید و تسلیمی دیگر است، که قادر است نقشش را همچون پرچمدار سنگدل بنفش آنچنان ماهرانه آغاز کند که در ادامه وقتی خرش از پل بیعت مردم با نظام گذشت، مطالبات را به انحراف بکشاند! تا همچنان مکانیسم اعتماد سنتی، بدون در دست داشتن مکانیسم راستی‌آزمایی کارایی داشته باشد! مکانیسم اعتمادی که بدون در دست داشتن مکانیسم راستی آزمایی توسط ملت مستقل به عنوان ناظران مستقل بر سرنوشت خود، بر تار سیبیل دایی جان و قسم حضرتعباس خانعمو استوار است!
سرنوشت جنگ و تنشی از عراق تا سوریه و لبنان و ...
پرسش: آیا هیچ‌یک از این بازیگران امنیتی نظام، می‌توانند فراتر از اختیارات قدرت مطلقه بموجب بند یک اصل 110 سیاستهای کلی نظام را (برای صدور انقلاب از کربلا تا قدس) تعیین کنند؟ لطفا پاسخ دهید!
لطفا یک‌بار هم شده، هم خود و هم برای پیروان خود، امکان بهره‌گیری از اختیاراتِ قدرت تصمیم ساز و فراملی نهادینه در قانون اساسی را برای این بازی مصلحت‌آمیز با باور مردم را با صدای بلند بخوانید و نه خود هزینه شوید و نه اعتماد دیگران را هزینه کنید و به انحراف بکشانید!
براستی کدام اختیار مستقل برای مسئولین سه قوا سراغ دارید؟
لطفا پاسخ دهید!
سیاهکاران، آگاهانه آدرس را اشتباهی نشان می‌دهند...کار از دل بستن به این مهره و آن مهره و این بازیگر و آن بازیگر در سناریوهای کارگرانِ اتاق فکر قادر مطلقه گذشته است! هر وقت ایشان از قانون اساسی به نفع حضور تمام ملت و برای نوشتن سرنوشت خود توبه کردند، آنوقت حرفشان شنیدنی است! وگرنه جملگی سربازان جنگ و صدور انقلاب از عراق تا سوریه و لبنان و دیار قدسند! چون هیچیک از مسئولین نظام قدرتشان فراتر از اختیارات یک نفر بموجب بند یک اصل 110 نیست! و حرف مفت این خیانتکاران به ملت جز گرد و خاک و گل آلود کردن آب برای گرفتن ماهی به نفع صاحب پیچ رگلاژ و سوپاپ اطمینان تخلیه ی فشار ملی بر خلاف سیاستهای کلی صدور انقلاب نیست! تمام ایشان فتنه‌گران و دلالان ویژه‌خوار این جدایی و تفرقه و نفاق و ضدیت و تنش و جنگِ بنیادی و قانونی هستند!
چندی پیش رهبر نظام گفت: نقد سالم حتی به من هم جایز است! به شرط آنکه نقد مبتنی بر ضدیت نباشد! در این گزاره یک حکمت نهفته است:
و حکمت این است: وقتی قانون اساسی در بطنِ خود ضدیت با اراده ملی را نهادینه دارد، هر گونه تحلیل رفتار و نقد به بازیگران و بازیگردان و کارگردان و سناریست آن، همراهی و تقویت و تثبیتِ این ضدیت علیه ملت است!
بر این اساس، به باورم اگر بخواهیم بر خلاف قانون اساسی قدمی براندازانه و مبتنی بر ضدیت برنداشته باشیم، تا در دام صیاد قانونی صید نشویم و ضمنا بخواهیم در راه احقاق اراده ملی گامی برداشته باشیم، طی نمودن سه گام معرفتبار را که مبتنی بر فهم زبان مشترک ملی است را ضروری می‌دانم:
1)
گام اول: اجماع برای #توبه_از_قانون_حصر_ملت با دعوت از خاتمی و موسوی و شورای عالی اصلاح طلبان و تمام مدعیان ملت و مردمسالاری.
2)
گام دوم: درخواستِ تغییر قانون اساسی به نفع تمام ملت، و استقامت در حاشیه (نه در متن قانون و انتخابات و معرکه‌های کاذبش که ملت عقیم را منحرف و فاسد کرده است)
3)
تمکین به ملت و تغییر توسط خود نظام (نه اجنبی و نه شورش و نه رفتارهای خشونتبار و انقلابی). که ملت مالباخته و #زلزله زده به قانون اساسی ما پیش از هر حرکتی به فرصت کافی برای معرفت و تفکر و فهم این زبان مشترک ملی وحدتبخش بر اساس حداقل منافع مشترک ملی نیازمند است! که#انحصار_قانونی_ویرانگر_است !
و پرسش آخر: اگر ملای زنجانی دارای قدرت مطلقه می‌شد و دچار زوال عقل پیری می‌شد، چگونه ملت بی‌اختیار و ذوب در ولایتش می‌توانست اثبات کند که او با مالیخولیایش و سیاست‌های انقلابی و تنش‌آفرینش و نیز احکام اعدامش علیه مخالفین خود از قبیلِ شیخ فضل‌الله نوری‌ها (که خود بصورت بالفطره یک ملای زنجای دیگر بود)، دارد مملکت را ویران می‌کند؟ آنوقت چه کسی و چگونه و با کدام مکانیسمی (بدون امکان پاسخگویی)، باید و می‌توانست جلوی او را می‌گرفت؟ آیا این ادعا یک نقض غرض پارادوکسیکال و ویرانگر بدون منطق نیست؟
موضوع این نیست که این ملا خوب است آن ملا بد است! موضوع این نیست که این سلطان مطلقه خوب است و آن سلطان مطلقه بد است! اصلا تمام ملاها جز ابوبکر بغدادی و ملای زنجانی، خوب! موضوع این است که وقتی مکانیسم راستی آزمایی بصورت قانونی توسط ملت تعریف و تضمین نشود و با نظارت ملی نباشد و یک قدرت مطلقه چون قذافی خودش گزمه‌های مزدور خویش را برای تائید خود برگزیند، آنگاه ملت عقیم از قدرت چگونه میتواند اثبات کند، قذافی دچار زوال عقل شده و ملتی را با خود منهدم خواهد کرد و به ویرانی و فساد و زوال خواهد کشاند؟!
آقای خاتمی و حضرات اصلاح طلب پیرو معمار کبیر، لطفا پاسخ دهند!
خیام ابراهیمی
27
آبان 1396
پی نوشت:
1-
احمدی‌نژاد و نوچه‌ها، با سیملولیشن و بازآفرینیِ کاریکاتورِ مضحکِ سران مشروطه، در شاه‌عبدالعظیم بست نشستند:(
لینک خبر:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=83190
2-
ویدئو/ خمینی: یک ملای زنجانی خطرش از صد دیکتاتور بدتر است و می‌تواند جهان را فاسد کند!


زندگیِ سگیِ یک گربه‌ی قانونا مرده

زندگیِ سگیِ یک گربه‌ی قانونا مرده
تکثیرِ ویروسِ زورگیری انقلابی و قانونِ اساسیِ آن
بـاز آهسته رد شو و به رویِ مبارک نیاور ای شریکِ رفیق‌کش! بر سر تو چه آمده با این ویروسِ انسان‌کش؟
که عیّارانِ فارغ‌التحصیل از نظام قبیله‌ای و زورگیرانِ عقیدتی میوه داده‌اند، به پیشوازِ شبِ چله‌ی چهل سال تمرینِ تعارفاتِ زورگیرانه و محترمانه!
1، 2، 3... لرزید و لرزاند سرنوشت را زلزله‌یِ انقلابِ استعماری
با ادبیات مکتبی تقسیم ملت واحد و جهان به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی و صدور خود به غیرخودی، با آتش به اختیاری و شعار مرگ و بالارفتن از دیوار سفارت و این و آن و گروگانگیری و گروگان‌فروشی و گروگان‌کشی و ترور و خشونت و جنگ و ویرانی، به جای ادبیات حقوقی و دیپلماتیک و همزیستی مسالمت آمیز و هم افزایی ملی و وحدت ملت با ملت و شراکت برابر در منابع ملی و سرنوشت خود.
و اینک حمله به کاروان آذوقه توسط گرسنگان عیار در راه امدادِ زلزله
1- حکومت قانونی با قدرتِ مطلقه و ملتِ خلع ید شده‌ و در حال زوال.
2- شیران روبه مزاج وطنِ محتاج دعا؟
3- مردان دلیر نان‌آور برای اهل بیت
تا به زلزله‌زده‌گان و مالباخته‌گانِ امنیت میلی از ما کمتران، از مال دزدی کمک کنند، واجب قربة الی الله.
ننگ بر قانونِ ویرانی و مزدورانش!
ننگ بر امیدواران به قانونِ اصلاح ناپذیر!
ننگ بر چاه نمایان خیانتکار و ویژه‌خوار و ژن مرغوب!
ننگ بر آن سید قریشی خودفروشِ لبنانی حرامخوار که از منابع ملی ملت مالباخته میخورد و مزدورانش دست و پا از سکوتِ 88 ایران شکستند و اینک به ریش فرهنگ پارسی می‌خندند و حکومت ایران را عرب می‌داند و سالهاست که به مفتخوران و مزدورانِ لبنانی از جیب ایرانیان در بیمارستانها و مراکز تجاری و فرهنگی مجهز بنا شده از ماال زلزله زدگان ایرانی خدمات بهداشتی و اقتصادی و مسکن و تحصیلات مجانی ارائه می‌دهد و به ریش ایران و ایرانیِ موریانه‌زده می‌خندد!
باز آهسته رد شو و به روی مبارک نیاور! خطر دارد!... اما در این چشم پوشی‌های خود، حتما یک نگاه به آینه بینداز و به خاطر بسپار دو چهره را...!
یک آتش به انفجار
24 آبان 1396
پی‌نوشت:
نمی‌توان ناامید مُرد و به کام مرده خواران ویژه خوار فِسُرد!
گام اول: به چالش کشیدن اصلاح طلبان سبز و حقوقدانِ امنیتیِ بنفش.
گام دوم:
#توبه_از_قانون_خودی_غیرخودی، #توبه_از_قانون_تفرقه ، #توبه_از_قانون_دروغ ،#توبه_از_قانون_فتنه ، #توبه_از_قانون_حصر ، #توبه_از_قانون_غصب ،#توبه_از_قانون_صدور_انقلاب
#توبه_از_قانون_زورگیری_عقاید ، #توبه_از_قانون_ضد_ملی
گام سوم#تغییر_قانون_برای_همه
با اولویت حق آب و گل طبیعی و اولیه، به جای حق ایدئولوژی حصولی و ثانویه...که بدون اولی، دومی آواره و سرگردان است!
در ویدئوی پیوست، انقلابیون ایرانی شمشیر از رو بسته‌اند و برون ریخته‌اند آنچه در دل دارند!
به یاد طغیانِ گرسنگان و عیّــارانِ بلشویک، در شورشِ اکتبر 1917 روسیه تزاری.

Friday, January 12, 2018

بصیرت سید قریشی روی خط زلزله


بصیرتِ سیدِ قریشی رویِ خطِ #زلزله
زلزله یک حادثه‌ی طبیعی فورس‌ماژور و فراتر از توان و اراده‌ی انسان است؛ اما تدبیر و بصیرت انسانی برای مقابله و پیشگیری و مهارِ تبعات و خساراتِ آن (همچون ژاپن) تکلیفی حکومتی است! اما وقتی به‌موجب قانون، در سیاستگذاری کارگزاران حکومت، "خردجمعی" مشروعیت تصمیم‌سازی نداشته باشد؛ و کارگزارانِ قانون، خود را پاسخگویِ مطالبات و تکالیف ملی ندانند، آنگاه می‌توان تمامِ عواقبِ بدِ آن را به‌عنوان جنایتی فراملی به‌پای حاکمیتی نوشت که یا از حداقل بصیرت به‌نفع حقوق و مطالبات ملی ناتوان است، و یا به دلیل اختیارات مطلقه از حق قانونی خود بهره برده و از اعمالِ آن خودداری می‌کند! به هر روی در این جنایت تنها قانون مقصر است نه مسئولین! چرا که در قانون اساسی یک جابجاییِ نقشِ فرمانده و کارگزار اتفاق افتاده است، که مملکت را تبدیل به یک قبیله با یک رئیسِ همه‌کاره کرده است، که هر چه بکند و نکند، حرجی بر او نیست!
وقتی حاکمیت قانونا خود را کارگزارِ اربابی به نام ملت نداند، آنگاه مصدومین زلزله برایش سربار و هزینه‌اند! و در شرایط بحرانی خدمت‌رسانی پاسخگویانه به ملت توسط ایشان عاری از احساسِ عمیق انسانی برای ادایِ تکلیف ملی بصورت علمی و استاندارد خواهد بود! چنین حاکمیتی بنا بر قدرت معکوس قانونی، بدون احساس تکلیف و سنگدلانه، حاضر است سر به تن ملتِ زخمدیده که در راه سیاست‌های کلان رئیس قبیله، مزاحم است،‌ نباشد! بنابراین در چنین ساختاری اگر صد بار هم زلزله حادث شود، باز حاکمیت از سر اجبار و با اکراه، به همان رفتار هیئتی قبیله‌ای مزمن رفتار خواهد کرد! چون حاکمیت، ملت را فرمانده و صاحب حق‌ مسلم خود نمی‌داند! در واقع زلزله‌ی اصلی، پیش‌تر در قانون اتفاق افتاده و جای زمین و آسمان را عوض کرده است!
قانون زلزله:
قانون زلزله، مبتنی بر جابجاییِ نقشِ قدرت بین زمین و آسمان است!
زلزله بر سرنوشت مردم مؤثر است! اما وقتی تصویبِ سیاستهای کلی نظام و مدیریت بر مصارف و مخارج منابع ملی و برنامه‌ریزی برای تامینِ ایمنی و امنیتِ مردم و تعیینِ اهم و فی الاهم و نوشتن سرنوشت ملی، در ید قدرت مردم و نظارت ملی نباشد، آنگاه باید منتظرِ خساراتِ هر زلزله‌ی ویرانگرتری بود! از جنگ گرفته تا فروپاشی اخلاقی و فساد و دزدیِ پیمانکارانِ ویژه‌خوارِ حکومتی که همواره از ملت طلبکارند نه غیرپاسخگو! وقتی اهم فی‌الاهم امور وابسته به سیاست‌های کلی انقلابی توسط یک نفر آن هم ذیلِ هدف اصلیِ صدور انقلاب به جهان باشد، آنوقت بر پایه‌یِ اهداف روبنایی نفوذ و تصرف قدرت، کل و یا بخش عمده‌ای از منابع و ثروتهایِ ملی، می‌تواند به‌جایِ برنامه‌هایِ زیربناییِ رفاه و هم‌افزایی توان ملی، و افزایشِ ایمنی و استقرار امنیت و صلح و توسعه، مصروفِ امور روبناییِ جنگ و حضور در سوریه و عراق و لبنان و یمن و ونزوئلا شود! و آنگاه اگر صد بار هم که زلزله بیاید، باز باید شاهد پریشانی و شعار مفت و امدادرسانی هیئتی و بدون سازماندهی باشی و... باز روز از نو و روزی از نو!
این بار در زلزله‌ی غرب ایران، شاهد خرابی قابل توجه‌ مسکن مهر حکومتی، در مقابل مسکن‌های شخصی‌‌ساز شهروندان هستیم. و این یعنی بعد از زلزله‌های ویرانگر #بوئین‌زهرا و #رودبار و #بم، جز غصه و لابه و شعار و نصیحت و دعا، هنوز هیچ تدبیر ملی جدی حکومتی برای ایمن‌سازی بناها و پرهیز از آسیبهای ناشی از رفتار هیئتی و مدیریتِ ناکارآمدِ بحران اندیشیده نشده است! این یعنی حکومتی که معلوم نیست کدام محصولِ خود را لایق صدور به جهان می‌داند، یا عامدانه و یا سهل‌انگارانه، عاجز از عمل به نفع مردم است؛ و یا تمام تمرکز و توانش را در امور دیگری مصروف می‌کند که حقوق ملت در مقابل آن بی ارزش است! این یعنی وقتی قانون ملی حاکم نباشد و ملت برای مدیریتِ اموالش اختیار سرنوشت‌سازی نداشته باشد، همواره باید بازیچه‌یِ بازیگرانِ بی لیاقتی باشد که قدرت ملی را صرفِ مطامع خودشان می‌کنند و همواره و قانونا می‌توانند به عقوبت هر رفتاری پاسخگو نباشند! وگرنه هنگام زلزله باید بتوانند بعد از شناسایی سریع مناطق زلزله رده بر اساس گزارش پایگاههای ستادی ضد زلزله در اقصی نقاط کشور، با پشتیبانی و ابزار و لوازم مناسب از پیش تدارک دیده شده در نقاط معین، حداکثر ظرف 24 ساعت، نیروهای آموزش دیده را بر اساسِ یک پروتکل استاندارد و حقوقی با دستورالعملی معین و با شرح وظایف مشخص، با اعلام وضعیت اظطراری و فوق‌العاده سریع، شهرکهایی را با امکاناتِ کانکس و موتور برق و آب و مواد غذایی و پوشاک و لوازم و تجهیزات فنی و سازه‌های بهداشتی و بیمارستانی، در مناطقِ متعددِ از پیش مطالعه‌شده و بر اساس یک روش کار حرفه‌ای مستقر نمایند و برای چندمین بار مثل بیابانگردها به روش هیئتی عصر حجری، گرد خویش گیج نزنند و نیروهای سرگردان و غیرضروری بصورت فله‌ای از روی هم رد نشوند و به رسم یادگار و افتخار عکس سلقی نگیرند! اما آنچه مانع این اقدام حرفه‌ای است، ضمن آنکه به علت اطمینان از عافیت خود ناشی از عدم احساس درد و زخم و رنج مردم و عدم حس مسئولیتِ پاسخگو به صاحب حق است، نیز این است که قانونِ حاکمیت، ملت را تنها به عنوان برده و ابزار و سرباز یک فرمانده می‌نگرد، نه صاحب حق! چنین نگرش ایدئولوژیکی، بصورت ماهوی تمایل دارد که از شر مزاحمینِ زخمی که فرمانبر و سرباز هم نیستند زودتر خلاص شود! چون یک ریال هزینه‌ و خدماتِ اضافی، سربار و مزاحمتی است در راه سیاستهای کلان از پیش تدبیر شده! به همین دلیل پیش از هر اقدام امدادرسانی ابتدا به فکر تامین امنیت خود، برای پیشگیری از شورش است! اولویت‌ها در ساختار شبان‌رمه گی با نظام مردمسالاری از زمین تا آسمان با هم فرق می‌کند! چون جابجایی آسمان و زمین، جای فرمانده را با فرمانبر تغییر می‌دهد! در نظام دموکراتیک، حاکمیت همچون یک فرمانبر و کارگزارِ پاسخگوست که برای فرمانده و اربابش که ملت است جان می‌دهد، نه برعکس! به همین دلیل است که کیفیتِ نازل و مزخرف خدمات حکومتی را باید در فلسفه و ماهیت قانون جستجو کرد!
.
1) عاقبتِ دموکراسی و تفکیک قوا، و قدرت مطلقه و وحدتِ قوا
وقتی قانونا، قوای مقننه و مجریه و قضائیه از یک نفر دستور بگیرند (نه تمام ملت)، آنوقت تمام ملتزمین به قانون، جاده صاف کن و پاسخگوی همان یک‌نفرند نه ملت! بر اساس اختیارات چنین قانونی است که ملتی همواره ناگزیر است بی دست و پا، در بحران‌های فراملی منتظر معجزه و عنایت از بالا باشد و هزینه شود، بی‌آنکه مستقل و تاثیرگذار و تصمیم‌ساز و کارفرما باشد! و ملتی که قانونا، کارفرما نباشد، جز کارگزار و برده‌هایی با سرنوشتی مبهم و محتوم نیست!
گویا از #سر_پل_ذهاب تا سر پل صراط، باید روی خط زلزله و بی‌ثباتی در بحرانی ساختاری، بین زمین و آسمان تنها خون داد!
در تصویر ذیل، در سمتِ چپ شاهدِ سرنوشتِ ساختارِ حکومتی (مسکنِ مهر)، و در سمتِ راست شاهدِ سرنوشتِ ساختار مردمی (مسکن شمر) هستیم. بر هر دو سازوکار، استاندارد و نظارتِ دولتی و مهندسی شهرسازی حاکم است! پس از وقوعِ زلزله، از جناحِ چپ ویرانه‌ای مانده و جناحِ راست هنوز پای برجاست! تو گویی حکم تعادل و ثبات جهان نیز در همین‌جاست!
نتیجه: آنچه ضامنِ کارکرد نظام استاندارد و امنیت ملی است، نه نظارتِ مطلقه‌یِ حکومتی و پیمانکارانِ مطیعش در قوای سه‌گانه، بلکه تضمین قانونی به‌خواست و نظارتِ مردمی بر اموال و منابع‌ملی و سرنوشتِ خویش است! اما قانون اساسی فاقدِ این ضمانتِ ملی است و مشت نمونه‌یِ خروار است!
باید بر سرنوشتِ ملتی که به حکم قانونِ سلطه، با تقسیم ملتی‌ واحد به مؤمن‌وکافر و خودی‌وغیرخودی، از نظارتِ ملی بر منابع خود محروم است، خون گریست! که هیچ قانون و استاندارد زمینی و آسمانی ضامن امنیت ملی نیست، مگر با تضمینِ نظارتِ تمامِ ملت برای نوشتن سرنوشت خود و مدیریت منابع ملی و مشارکت در نظامِ تصمیم‌سازی وهم‌افزایی و صلح، به جایِ هزینه‌کردنِ هستی یک ملت در راه تنش و جنگ. حالا باید آماده باشی برای پرداختن بهای سمبل‌کاریِ غارتگران و دزدانِ اعتماد در پروژه‌های ملی، به قیمتِ تمرکز قوا در جنگی دیگر با نیروهایِ محرکِ گسل‌های زمینی و آسمانی مصادره شده در دستِ قدرت مطلقه.
وقتی نوشتنِ سرنوشتم قانونا با خودم نیست، آیا باز باید خون بدهم؟!
.
2) حکومت اعراب بر ایران به روایت نصرالله لبنانی
سال‌هاست که روی منابر رسمی خطابه می‌خوانند که ایران روی خط زلزله است و برای پیشگیری از خسارات لطفا مردم گناه نکنند! و همزمان با پول مردم و بدون مجوز مردم در فلسطین و لبنان و سوریه و عراق مشغول جنگ و تخریب و ساخت و سازند!
آیا ایران، پیمانکارِ پروژه‌ی مسکنِ مهر اعراب است؟
سیدحسن‌نصرالله رهبر حزب‌الله لبنان، در لینک ویدئوی ذیل، با خنده می‌گوید: بدون پول ایران، لبنان هیچ است و نان و خورد و خوراک و شراب و موشک و هستی ما همه مدیونِ شکستِ فرهنگی پارسیان است و دلمان به مسئولین حکومت اسلام که سید و عربند خوش است! همچنانکه در اینسو ملت سرگرمِ حجاب و فساد و اعتیاد و فقر و دلالی و زوال و مالباخته‌گی بانکی و قانونی است، اما در آنسو لبنانی‌های سید قریشی، بی‌حجاب و سرخوش و کیفور، همچو همسر احیاء شده و تازه‌نفسِ بی‌حجابِ بشارند که دلش را به کارخانه‌ی موشک‌سازی ایران در سوریه خوش کرده است!
و عراقی که خسارات جنگی را در عقیم بودنِ قانونیِ ملت ایران ملاخور کرده، خشنود از سردار سپاه عرب (به روایت نصرالله) که چون سلیمانِ نبی، یک روزه با واکنشی سریع و حرفه‌ای کرکوک را از شر کردها خلاص کرد، تا اینک سربازان جان بر کف، بدون امکانات کافی در شرایط بحرانی، با واکنشی لاکپ‌شتی با چنگ و دندان از زیر آوار زلزله جنازه‌ی پارسیان را بیرون بکشند و میان دست و پای مردم بینوا حیران بپیچند و از این بی دست و پایی ملی و بلای آسمانی و زمینِ غصبی، شاهدِ واکنش سریعِ دزدانِ گرسنه‌ از اموالِ زیر آوارِ قانون ضد‌ملی باشند.
الف) لینکِ افاضات سید قریشی در مورد پول ایران
https://www.youtube.com/watch?v=Xzh5io06xcM
.ب) لینک افاضات سید قریشی در مورد عرب بودن حکومت ایران.
https://www.youtube.com/watch?v=m7ntj_cu2CY
3) عبرت تاریخی
هوش ایرانی می‌گوید اگر قانون ضامن نظارت ملی بود، درآمد چند روز منابع ملی، اگر به جایِ فعالیتِ فراملیِ صدور انقلاب طبق اختیارات تک‌نفره‌ی قانونی، خرجِ ساماندهی و ساخت‌وساز و ترمیم زیرساختهایِ اقتصادی و رفاهی و ایمنی داخلی می‌شد، شاید در چنین مواقع بحرانی که مسبوق است، در عرض 24 ساعت می‌شد با امکانات امدادرسانی حرفه‌ای، به جایِ بیل و کلنگ و چادر و چراغ موشی، در این سرمای زیر صفر منطقه‌ی روسی، صدها کانکس و مراکز خدمات رسانی و بیمارستانی، توسطِ نیروهای ضدشورشِ ویژه‌یِ آموزش‌دیده‌ی لبنانی در وقایع سکوت 88 در تهران را به مناطق زلزله‌زده گسیل داشت که گاهی هم به جای دست و پا شکستن و جان گرفتن، دستی بگیرند و جان ببخشند به ملت مالباخته‌ و اسیرِ ایران!
قانون اساسی می‌گوید: همه که نیکلای دوم در انقلاب اکتبر روسیه نمی‌شوند که برای همراهی با ملت گرسنه، حکومت را به مردم و بلشویک‌ها تحویل دهد، و بعد با تمام خاندان تزاری در زیر زمینی توسط ایشان اعدام شوند! دور از جان هر قادر مطلقه.
براستی وقتی اراده و قلبِ مردم عقیم و محصور در قانون معنوی، در حال پاره پاره شدن است، دیگر لقلقه‌یِ #تسلیت چه سودی به حال نزارِ سرگردان و آواره‌شان دارد؟
تسلیت را باید آن عباشکلاتی گفت که مردم را لایق دموکراسی ندانست و 20 سال در برزخ سبز و بنفش معطل نگاه داشته است! تسلیت را باید به اعتماد ملی به این و آن ملتزم به قانون ضد اراده ملی گفت که بدون تغییر همواره قربانی زلزله‌های زنجیره‌ای از زمین و آسمان است!
خیام ابراهیمی
22 آبان 1396

گروتسکِ اختیار عقیم


گروتسگِ اختیار عقیم در قواعدِ بازیِ "تن‌فروشی"
امیــــــــد به قانونِ انتخابِ برده‌دار و برده‌فروشی
می‌توان بیعت نکرد و نـفِـسُــرد، تا "تغییر"
می‌توان بیعت نمود و لال مُــرد، با "تدبیر"
*****
گروتسکِ مسافران قانونِ قطار جنگ، و صدور خود به غیرخودی
امید به خودکشی و یا دیگرکشی است
امید به قانون ریلی که مقصدش به اختیار تو نیست
و سرنوشت مسافرین به زوالِ سلول‌هایِ خاکستریِ یک سوزنبان مرتبط است
که تو را بین خودکشی و دیگرکشی مختار کرده.
چنین امیدی عینِ بلاهت شیرین است؛
بویژه که لکوموتیوران و خدمه انتحاری باشند!
فرد عاقل و بالغ، یا از ابتدا سوارِ این قطار نمی‌شود
و یا فرمان ایست می‌دهد و در اولین ایستگاه پیاده می‌شود
احمقانه‌ترین مطالبه و امید به لکوموتیوران این قطار این است که
از او بخواهی روی ریل آهنی: به چپ بپیچد! یا به راست بپیچد!
و اشک و خنده و تهوع وقتی در هم می‌آمیزد که: مالکِ قطار تو باشی!
آتش به اختیار پیاده: خیام ابراهیمی
19 آبان 1396

قانون هولوکاست ملی


"فهرستِ شیندلر"* و قانونِ هولوکاست* ملی
"لبنان" سرنوشتِ قانونِ فراملی و گوشتِ کاذب روی پوست و استخوانِ ایران است! می‌توانی بی‌صدا سرت را برگردانی و قانونا به آن افتخار کنی، و یا با فریادی در چاهِ تنهایی از آن برائت جویی و از این شرک و خودفروشی و خودکشی و غیرخودکشی خلاص شوی!
تا به قانونِ خودنوشته‌ و بشریِ تقسیم "انسان" به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی و قطارِ جنگ با غیرخودی و صدورِ انقلاب به ناکجا باور داری، سرنوشتِ مبهم‌ات به دستِ سوزنبان است! امید بستن به لوکوموتیوران روی ریل آهنی که یک مقصد دارد، رؤیای سبز و بنفش است!
کارفرمایان و پیمانکاران و کارگران وکارگزارانِ قانونِ فراملی، فضای مجازی و واقعی را تصرف کرده‌اند و زوزه‌ی گورخواب‌هایِ مالباخته و عقیم جهنم به گوش اهالیِ قانونیِ بهشت نمی‌رسد. آنها مشغولِ خرج کردنِ سکه‌هایِ قانونی خودند و با سرخوشیِ امنیتی موقتی، غافلند که گرسنگانِ از حالا برای آرامششان در حالِ نقشه کشیدنند! همچون گرسنگانِ روسیه در شورشِ اکتبر... هر خیال و باوری عقوبتی دارد! دیر بجنبی و همین امروز از این قانون توبه نکنی، فردا شاید دیر باشد!
بدا به حالِ کارگزارانِ این قانون و هوچی‌گرانش که امیدِ بقایشان را در مناسباتِ قدرت و قانونِ کوره‌های آدمسوزی می‌جویند، که خروجیِ آن تلی از استخوانِ سوخته توسط کارگران اجیر به دست سربازانِ فرمانبر است!
به باور شما مسئله‌ی اصلی کدام است؟
1- امید به قانون کوره و دمیدن در آن؟
2- درخواستِ خاموشیِ قانونِ کوره، پیش از سوختن؟
مبانیِ ارزشی ما کجایِ متن و حاشیه‌یِ "فهرست شیندلر" پنهان است؟
شکی نیست که اصلاح‌طلبان در خوانشِ ویژه‌خواریِ قانونِ فراملی واقع‌گرایند!
و البته به قول یک چریکِ صاحب‌برندِ دیروزیِ امیدوار به خاتمی و موسویِ پناهنده در انگلیس، واقع‌بینی در تشخیصِ مصلحت و اهمیت رویکردِ "بهره وری بهینه از منابع" در امور فردی و اجتماعی قابل دستیابی است و میتواند تئوریزه و تکثیر شود! اما موضوع این است که چه در فردیات و چه در اجتماعیات، پروسه‌ی رشد انسان، علاوه بر مؤثر بودن عوامل ناشناخته، به وسعت وجودی متنوعِ شهروندان وابسته است و نیز به مناسباتِ قدرت در سیستم‌های محیطی (بیرونی) و محاطی (درونی) که جملگی در میزانِ توان بشری و مهارت او در دستیابی به اهداف شخصی و اجتماعی، عواملی تاثیرگذارند!
.
فکر می‌کنم، توفیق یا عدم توفیق در زندگی فردی و اجتماعی و برقراریِ روابط عمومی مفید و مؤثر و سازنده، ماهیتی کیفی است نه کمی. به همین دلیل بین نوع انسان، "انگیزه‌ی حرکت" معنا پیدا می‌کند! وگرنه الگوریتم پندار و گفتار و رفتار، نه از عهده‌‌ی مارکس(س) برآمد، و نه محمد(ص) مدعیِ آن بود... چرا که زندگی یک پروژه نیست!...بلکه یک پروسه است که در آن مؤلفه‌هایِ هزارتویِ غیرقابلِ احصائی دخیل است و هر موجود زنده با گذراندن 120 واحد درسی، الزاما آدم نمی‌شود که بتوان برایش نسخه‌یِ توفیق پیچید!
به همین دلیل است که یکی مثل داستایوفسکی باید با هزار بیماری مادرزادی و توان و استعداد فکریِ فرا ارادی و امکان شغل نان و آبدار، با درکِ زخمها و معرفتهای اکتسابی در بستر مناسباتِ زورگیرانه و نامتعادل و بیمار توزیعِ قدرت دورانِ خود، با لباسی مندرس در سرمای گزنده‌ی روسیه، نان ساندویچ نیمه خورده‌یِ یک فاحشه را از سطل زباله بجورد و سقّ بزند تا از گرسنگی نمیرد و بتواند کتاب خود را به پایان برساند و فرصت زندگی خود را که همواره در دردِ جسم و جان جامعه پیچده را ثبت کند و بفروشد، به یکی که کنار شومینه در قصری کوهستانی در دامنه‌ای برف‌گیر در لوزان سوئیس، همچنانکه از پشت شیشه‌ای قدی و سیکوریت در زمینه‌ی یکدست سپیدِ منظره‌ی شیب کوهستان میان درختان بلند سرو و کاج به اسکی کردن فرزندش می‌نگرد، در یک دست قهوه‌اش را بنوشد و در یک دست کتابِ قمارباز داستایوفسکی را بخواند و از فهم پیچیدگی موقعیت انسانی لذت ببرد و هم زمان تبسم بر لب به‌یاد خاطرهات شیرینِ دوران دانشجویی بیفتد که چطور این کتاب را با زرنگی مادرزادی از یک دست‌فروش کش رفته و با هم کلاسی‌ها کلی خندیده!
فراموش نکنیم که شمعی که در دست عابری در پیاده روست از پی و چربیِ آدم هم می‌تواند باشد و "فرصت زندگی" دارای قواعدِ کارخانه‌ی سوسیس و کالباس نیست که از سیستم کنترل کیفت رد شود و یا رفوزه شود و به چرخه‌ی تولید بازگردد!
هر کسی کار خودش، بار خودش، آتش به انبار خودش.
گاه، آن فیلسوفِ دیوانه‌ای که کنار پیاده رو خوابیده، با تمام حقارتی که بر چهره‌ی شهر نقش زده، به فرصت حیات عابرانِ تنبل و زرنگ، امکانِ دستیابی به محبتی را می‌فروشد که با هیچ قدرتی قابل خریدن نیست!
در مدنیت و اجتماعیات، دستیابی به زبانِ مشترک قابل مفاهمه توسط نوع بشر، تنها با تعهد والتزام عمومی به "حداقل منافع مشترک طبیعی" ممکن است؛ وگرنه باید به غــار پناه برد!
تا وقتی این مقدور نیست، گفتگو با زبان‌هایِ حقوقی انحصاری و متنوع، جز بر گرِه‌ کور کردنِ عقده‌ی سوء‌تفاهمات طبقاتی، نخواهد افزود!
زندگیِ اجتماعی یک حداقلی از مبانی حقوقی بین دارا و ندار (زرنگ و تنبل) از لحاظ کیفیتِ ژن و استعداد ذاتی (که افتخاری ندارد) لازم دارد، تا مدنیت معنا یابد! وگرنه شبیه همان کوره‌های انسانسوزی خواهد شد که افسر اس.اس‌اَش در "گتو" برای گشایشِ خلقِ تنگش لازم دارد تا به عابری پیاده که فقط پیرزنی یهودی است و در پیاده‌رو از دیگران به او نزیدکتر است، گلوله‌ای شلیک کند تا مزاجش متعادل شود! او حتما در ذهن خود دلایلی منطقی مونتاژ کرده است که می‌تواند با اعتمادبه‌نفسی خرکی، کیفور و مست و پاتیل سرش را بالا بگیرد و آدامسش را بجود و سیگارش را دود کند و با نیشخندی به بی‌عرضه‌گیِ کولبرهایِ پا در گلِ محرومیتی تاریخی-جغرافیایی و به تیرِ غیب در خون، عاروقش را بزند! آیا شیندلر از ابتدا یک انسان کامل بود؟ آیا در انتها که زار زار می‌گرید که چرا این اتومبیل لوکس و این حلقه‌یِ انگشتر طلا را هنوز در انگشت دارد و با آن‌ها جانِ چند نفر بیشتر را نجات نداده، انسان کاملی شده؟ آیا همه باید شیندلر باشند؟ و یا مجازند یک دستشان در جیب هیتلر گرم شود و دست دیگرشان در جیبِ شیندلر یخ نزند؟ فراموش نکنیم که بدون افسر اس.اس در ساختار نازیسم، فهرستی نبود تا شیندلری باشد! زندگی یعنی همین! افتخار هم، ربطی به ستاره‌های روی سینه و دوش هیچ افسر نازی ندارد که همسرش او را در یک میهمانیِ خانوادگی ودوستانه در حریم خصوصی خانه با عنوان "فرمانده" بخواند، و یا بگوید "آدولف جان"!
زندگی با تلاش معرفتبار و یا جاهلانه و دست و پا زدن و بالیدن میان همین مناسبات و رگ و ریشه‌هاست که معنا می‌گیرد! چه بپسندیم! چه نخواهیم بپسندیم! ارزش بین همین فروتنی و گردنفرازی و افتخارها شکل می‌گیرد! جوری که شیندلر در انتها با اینکه آخرین سکه‌هایش را خرج کرده بود، میان تشویق و اشک یهودیان نجات یافته، وقتی در حال فرار از عقوبت محاکمه در ساختار نازیسم بود، باز خود را بازنده می‌دانست! نه به دلیل اینکه با حماقت چوب دوسرباخت شده بود! بلکه به این دلیل که چشمانِ فرزندی بی پدر و مادر مانده بود و او هنوز حلقه در انگشت داشت!
امروز اگر با صدایِ بلند از قانونِ بردگی مطلقه توبه نکنی، فردا خیلی دیر است!
خیام ابراهیمی
20 آبان 96
پی نوشت:
*فیلمی آمریکایی به کارگردانی استیون اسپیلبرگ، محصول سال ۱۹۹۳ است. "فهرست شیندلر" بر پایه زندگی واقعی اسکار شیندلر، صنعتگر آلمانی ساخته شده، که در جنگ جهانی دوم و در جریان پاکسازی قومی یهودیان (هولوکاست) توسط هیتلر، جان بیش از هزار لهستانی یهودی را نجات داد.

Image may contain: one or more people and outdoor

قدرتِ یک من

پول و قدرت‌پرستی یک "من" پس از 40 سال
نقدِ قانون و پندار و گفتار و رفتار پرچمداران، ضدیت کین‌ورزانه با ایشان نیست! حقِ خودشناسیِ ملی است!
1) خمینی به شاه در سال 1343:
فقط 10-15 سال به‌ما فرصت بدهید و یک وزارت فرهنگ و اوقاف به ما بدهید، ما با شمشیر مالیات اسلامی بگیریم، آنوقت ما همه‌ فقرای ایران را غنی خواهیم کرد! "من" برای شما راه می‌سازم و حتی برای شما کشتی هم می‌خرم 
:( اگر نخریدم ما را بیرون کنید! :(
برخلاف اظهاراتِ زاهدانه در روزهای پیش از سرنگونی رژیم شاه در سال 57 (به یاری انگلیس، فرانسه و امریکا)، خمینی از دیرباز در سال 43، خودِ "من‌اَش" را سلطانِ یک "ما" می‌دانست!
2) در یک هولوکاست ملی، پس از 40 سال، به‌جایِ دیپلماسی اخلاقی و حقوقی و رفتار مدنی و هم‌افزایی ملی و مهر و همزیستی مسالمت‌آمیز و شکوفایی و رشد و توسعه، تنها ادبیاتِ انقلابی و ضداخلاقِ فحش و کین و خشم و خشونت و شعار مرگ و از دیوارِ این‌وآن بالارفتن و گروگان‌گیری و تحریم و دلالی و گروگان‌فروشی و صدورِ خود به غیرخودی و تنش و جنگ و ناامنیِ سیاسی-فرهنگی و بی‌ثباتی اقتصادی و تهدیدِ حریم خصوصی و تجسس و آتش به اختیاری و خودسری و قتل‌های زنجیره‌ای و غیرخودکشی و آوارگی و فقر و فحشاء و اعتیاد و بیکاری و رانتخواری و اختلاس و فساد بنیادیِ ویژه‌خواریِ قانونی و مال‌باختگی و زندان و شکنجه و رعب و وحشت و آدمفروشی، نصیب دشمن یا همان ملتِ غیرخودی و ایرانی شد! و وحدت ملی تنها در مقابلِ نفرت و فتنه و جنگ، به جای وحدت در زمان صلح مستقر شد!
3) حسن نصرالله (رهبر حزب الله لبنان) با خنده: "تا در ایران پول هست، اینجا هم پول هست! ما خیلی صریح می‌گوئیم و شاید چنین چیزی در جهان وجود نداشته باشد: بودجه و هزینه و خرج خورد و خوراک و سلاح و موشک‌های حزب الله از جمهوری اسلامی می‌رسد! 
:( در ایران چیزی به نام پارسی و یا تمدن و فرهنگ پارسی وجود ندارد! تمام مسئولین نظام ایران سید و عربند!"
براستی این فرد خارجی، این جسارت را از کجا آورده که منابع مالی ملتی را بدون مجوز "صاحبانِ حق مسلم" همچو میهمانی نمک‌نشناس می‌خورد و علیه صاحبخانه دهان باز می‌کند و در این میان هیچ روباه ایرانی هم رگ غیرتش ورم نمی‌کند؟!
لینک سخنان نصرالله را (با خنده‌هایش) در مورد پول ایرانیان در جیب لبنان ببینیم که حتی محرومین و فقراء ایرانی که صاحب حق مسلمند و آن را به او نبخشیده‌‌اند، خود سهمی از آن ندارند:
https://www.youtube.com/watch?v=Xzh5io06xcM
آن‌کس که می‌خواست با پولِ من برایم کشتی بخرد، قانونی مستقر کرد که منِ ایرانیِ غیرخودی را حذف کرد! همان قانونی که "خاتمی" درخواستِ تغییر آن به نفع تمام ملت را، براندازی دانست! بدون آنکه توضیح دهد: مگر در قید "تمام ملت" براندازی هم جای دارد؟... این حرف او تاکید بر این حقیقت دارد که ملت، قدرت مطلقه را در دست یک‌نفر و ملتزمینش نمی‌خواهد! براستی ترسِ او از براندازی کدام قدرتِ غیرملی است؟!
#توبه_از_قانون_اساسی مبتنی بر تقسیم ملتی واحد به مؤمن‌وکافر و خودی‌وغیرخودی تا درخواست و احقاق #تغییر_قانون_اساسی به نفع تمام ایرانیان برای نظارت ملی و مدیریت منابع ملی توسط نمایندگان واقعی ملت مستقل از قدرت، در ملک مشاعی به‌نام وطن، پیش از ویرانی و عقوبت لیبی و سوریه و عراق و افغانستان؛ برای "وحدتِ ملت با ملت" و احقاق اراده ملی به‌عنوان برترین قدرت در مقابل اربابان استعماری داخلی و خارجی، با "زبان مشترکِ حقوقی ملی" و با اولویت‌دهی به "حق آب و گل طبیعی و اولیه" بر "حق ایدئولوژی حصولی و ثانویه"... که بدون اولی، دومی مقدور نیست!
خیام ابراهیمی
17 آبان 1396

توبه از قانون قذّافی

 توبه از قانون قذّافی
توبه از قانون فتنه، #توبه_از_قانون_حصر
قانونی که اختیارِ تصمیم‌سازیِ سرنوشت را از یک ملت بگیرد و به تکدستِ یک قدرت‌مطلقه بدهد، و پیوسته برای جاده صاف‌کن‌هایِ ملتزم به سیاست‌هایِ کلی او، کارگزار انتخاب کند و با او بیعت کند، آن قانون، جز حصر اراده ملی در زندانِ یک‌نفر نامی ندارد (چنین ملت خوش‌حال و پرچمدارانش چه نام دارند؟)
براستی: از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری؟ به قذافی در لیبی نگاه کنیم! از امید و بیعت با قانونِ قطاری که برای صدورِ خودی به غیرخودی منعقد شده، تا استقرارِ قانونِ "همزیستی‌مسالمت‌آمیز" چقدر راه است؟ از قانون سلطانی که از همان اولین‌گام، برای الگو‌سازی فرهنگِ انقلابی با بوق و کرنا و فحش و رجز و شعارِ مرگ و از دیوارِ این‌وآن بالارفتن و آتش و جنگ و تنشی مالیخولیایی ناشی از زوال عقل (به‌جایِ رفتار قانونی) خود را معرفی می‌کند، تا توبه از قانونِ حصر و تحریم قانون فتنه و جدایی و تقسیم ملت و جهان به خودی و غیرخودی، تا قانونِ همزیستی‌مسالمت‌آمیز و هم‌افزایی و مهرورزی و صلح، یک قدم فاصله بیش نیست: انتخابِ تغییر قانونِ کوره‌راهِ دروغ و خدعه و مصلحت و ریاکاری و فتنه‌ی یک نفره، به قانونِ راه راست و مستقیم صداقتِ وحدتِ همگانی؟ اما چرا پرچمدارانِ ویژه‌خوارِ سبز و بنفش، از آن قانون جدایی، به این قانون همدلی توبه نمی‌کنند؟ چون به ویژه‌خواری خود دلشادند! همین! فهمش سخت نیست! سرت را از زیر برف بیرون بیاور و به جای تعارف بر مبلغ بیفزای! دروغ بس است! ملت لیبی دارند در این فسادِ ویژه‌خواریِ قانونی جان می‌کنند!
دوست خیرخواهی فرمود: هیچ‌گاه خود را با شاخ گاو درنینداز! که با جفتکِ "خرانِ‌علف‌ در دهان از بالا" و "کاه در پالانِ حوالیِ شکم در پایین"، مواجه خواهی شد! پند او به من این بود که: آسته برو، آسته بیا، که گربه شاخت نزنه! و برایم خواند:
گاویـست در آسمان و نامش پروین
یک گــاوِ دگر نهفته در زیر زمین؛
چشمِ خِردَت بــاز کن از رویِ یقین
زیر و زبرِ دو گاو، مشتی خر بین! (خیام)
عرض کردم: این شعر آن خیامِ شاعر بود در "دستگاهِ مختصاتِ قانونِ ریاضیِ ارباب و رعیتی"، اما خیام این روزگار نه شاعر است و نه ریاضی‌دان و در دوران مدنیت می‌گوید: بیرون از دستگاه مختصاتِ قانونِ جنگ هم عالمی دارد که مجبور نیستی با تن‌فروشی به ادبیاتِ انسانسوزِ پرخاش و خشونت و جدایی، مدام در حصری قانونی جان بکنی و همواره درون دامِ سیاست‌های کلیِ ضدیت با غیرخودی محصور باشی و صید شوی! هر وقت از سوختن و ساختن و سوزاندن و حرکت در دور باطل سرگیجه در چرخ فلکی گرد یک محور که رو به جلو ندارد بصورت آهسته و شکسته بسته، به دروغ و ریا و ویژه‌خواری به قیمت خون محذوفان و محرومانِ عقیمِ این قانونِ استعماری خسته شدی، لطفا بعد از توبه از چنین قانونی، کمی کنار جوی آبِ معرفت در حاشیه بنشین! و نه در متنِ دستگاهِ قانونیِ قذافی، معمار کبیرِ صدور انقلابِ لیبی به جهان بر روی جنازه‌یِ برده‌ها، که عامل تروریسم و جنگ و فتنه و دیوانگی و زوال عقل پیری بود و توانِ تدبیرِ ملتی به بصیرت او نمی‌رسید!آن‌گاه با فریادِ توبه از ابزار شدن برایِ قانونِ ویرانی، به قانونِ هم‌افزاییِ ملی و همزیستی‌مسالمت‌آمیز و وحدتِ ملت با ملت و صلح در داخل و خارج روی آور و، شعار مفتِ گفتگویِ تمدن‌هایِ وحشی با مدنی را کنار بگذار و بشنو:
دوشیدنِ هر دو گـاو چون شـــد هدفی
پس خوردنِ شیرِ هر دو خواهد علفی
سی سال علف خوردنِ گــاوِ بی شیر
پـروار نمـوده گاو و یـــــابو به صفی
عــــادت شده این دورِ عبث با غمبــــاد
کـار از خر و خوردنش زِ یــابــو علفی
این زیـر و زِبـَر قاعده‌یِ هستی نیست
شعر است و شعار، نه از شعورِ حنفی
گر قاعده حکمِ سرمدی داشت، بت را
ابریشـــم هر پیــله نبـــــود جـز کنفی
گـاوان و خـران را کـه کند حـاکمِ دَهـر؟
جز سـاکنِ فرش و غاصبِ عرشِ خفی؟
از فرش به عرش، توبه‌کار حُرّ شد و او:
"مختـــــــــار"... پسرِ :ابی‌عبیده ثقفی"
بـــاری! نه من آن حُرّم و نه این مختار
لیکن نخـــــورم شیرِ هــــــوی با شعفی
گر مِی نخـــوری طعنه مَـزن مستــــان را
"همـــــراه" مشو! که گم شوی همچو کفی
چشم خِردَت بـــــــاز کن و توبه نما
چون دام شود تهی، خـرانند و رَفی.
بی توبه زِ قـانــونِ خــرِ قــذّافــــی
هم فتنه و حصری به قضایِ سلفی.
ارادت: خیام ابراهیمی
16 آبان 1396


امید من


اُمیـــدِ من!
دورَت بگردم!
قبایلِ گرسنه‌ای در من مُــرد
پرپر از شعرِ پروانه‌گی
قبایلِ گرسنه‌ای در تو جان‌ کند و جان گرفت و جان سـپُرد
در هوایِ آئینِ زندگی
بین آزادی و وادادن و بندگی
سال‌هــــاست که راهزنانِ قبیله را کشته‌ام در خویش
در ترس و درماندگی
دم به دم آب شده‌ام تا قطره‌ای
نشسته بر پوستِ نازکِ بادکنکی
که روز به روز متورم‌تر می‌شود و
شب به شب پژمرده‌تر و چروک‌تر
و مائیم و...
غم و شادی و حسرت و... فریبِ همراهی
میل و بی‌میلی و... هورت کشیدنِ چای و
جنگ و صلح و ســــوراخِ مــوش...
و گورستانی خموش
و سنگِ قبری میانِ رودی در خروش
که صیقل می‌خورَد مـــــدام و شکسته می‌شود
و به دریــــا نمی‌رسد
میـــانِ جنونِ سیل و جنازه‌هایِ زخمی
و یک لوبیایِ سحر آمیــز
خفته بر ماسه‌هایِ کــرانه‌ها‌یِ مسیل
میـــانِ ابر و باد و مَه و مِـه
بر نگاهی گسیل‌و در چشمی فسیل....
دورَت بگردم!
گِـردِ چاله‌ها و قله‌هایِ فرصت
در تَرَک‌هایِ پوستت از دانه در خاک تــا میوه
تا چین‌هایِ اخم و خنده
به دستانت گاهِ سقوط
به نگاهت گـــاهِ پـــرواز
در فــــرود و در فـــــراز
به برقِ کینه و خشمت
به نـــورِ نی‌نیِ چشمت
در فصل‌ها و وصــل‌ها
در فاصله‌یِ آغاز تا انجــــامِ رسالتِ یک تیرِخلاص
در روئیدنِ یک بوسه
در چشمه‌یِ قلب تا سِپَــرِ سینه
بینِ گلوله تا لب‌هایِ تشنه
برایِ نوشیدنِ طعمِ بخشنده‌ی مهر از باران
که حقِ توست با من
که حقِ من است با تو...
به تعداد دم و بازدم‌هایمان...چقدر درمانده‌ایم
مثل شمعی روشن... پت پت کنان
آچمز... به درگاه کوره‌هایِ آدمسوزی...
مِهرَت تابان
ایــــرانِ من!
از من گذشتی و رَد شدی
چون مه از لایِ شاخ و برگِ یکی درخت در فلق
بگذار از تو بگذرم
چون مهی از لایِ عطرِ گیسوانت بر بالِ نسیم در شفق
و بنشینم چو شبنمی
گــــاه که خسته‌ام
بر شکوفه‌یِ سپیدِ سیبی
بر ترکه‌یِ سبزی
یا بر خاکِ خیس و داغ و سرخی.
آوندهایِ دستم همیشه نیمه‌بــاز برایِ اجتماعِ انگشتانت
از پاییــن و از بـــالا
در اشتیاق ...
...
حماقت نیست باختن
فخری ندارد بُردن
حماقت یعنی
شعرِ نهی به وحی مفتخر باشد و
شعـــار به اَمرِ شاعرِ گورستان به مرده‌شور
بینِ خدایی در ناکجا و
منی در خدا و
بی‌خدایی در من،
وقتی کتاب از ریزگردهایِ هوا در یورشی حروف‌چینی می‌شود و
به سایه‌یِ دستِ سواری ویرایش و چاپ و تکثیر
و بُزی نشخوار می‌کند
که هستی بی او ناقص است و
منی با او کــامل
بـازنده... یـا بـرنده!
و برگ برگِ این کتاب، چو پنجه‌یِ خشکِ برگی
چنگالی بر چنگی ترانه می‌شود
بین مارشِ جنگ و لالایی
...
امیدِ من!
دورَت بگردم...
امـــان از عُمرِ نوزادِ دستــانِ ما
که در آغوشِ کرم‌هایِ شادخوار
رسیده و خشک و عقیم
نارَس و لزج و زاینده
شهیدِ ناکامِ راهِ شهدی‌اَند کامروا
چو شاهدانی بی‌نـــوا
مصلوب و مثله
میــانِ گرسنگیِ قبیله‌ها
در جستجویِ شهیدانِ قدّیسِ دیروز و
امروز به نشخوارِ فردا.
قبایلِ گرسنه‌ای در ما مُـــرد و زنده شد
جان کند...جان داد و ... جان گرفت
دورَت بگردم
امیـــــــدِ من
اما تو هستی هنــوز
چون دم و بازدم
در نفس‌هایِ مرده و زنده
بی دریغ، فراگیر، حیاتبخش...
خیام ابراهیمی
14 شهریور 1396
#استراتژی_عقیم_سازی_شرف
#استراتژی_تکثیر_کرم_زالو
.
امید و زمستان(شعری از اخوان ثالث):
https://www.facebook.com/khayyam.ebrahimi/posts/1923080604618434

.

اتاق تاریک


تقدیم به: جورج اوروِل
وَ قانونِ اساسیِ گـــوربه‌گــــورشده‌هایِ قلعه‌یِ حیوانات
===============================
اتــاق تاریک‌و... آب باریک‌و... بــرقِ‌چشمِ‌رَعنایی، به‌فانوسِ بدونِ‌نفت‌و...
راهی در هزارتویِ شبی خامــــوش، در کــــوخِ شبستانی‌و...گورستانِ شهری پُر دروغ
سَـرا نورانی‌و... بَختَک به‌پیشانی‌و... نفت در چــــاه‌و...چشمانی به‌راهی در هزارتویِ شبی خاموش، در کاخِ گلستانی‌و... آتشگاهِ شعری بی‌فروغ
کمی نفتم بده اِی بخت
که این فانوس خاموش است
از این قانون به‌جز شاه‌و ملیجک‌هایِ درگاه‌و خَس و خاشاک‌و موش‌و مور و مار و عقرب‌و اَنتَر نمی‌زاید!
خیام ابراهیمی
آولین شبِ اسفند 1395
---------------------
#روزه_انتخاباتی تـــا تغییرِ قانون به‌حُکمِ ثبتِ اکثریتِ مطلقِ جنازه‌ها در دفترِ گورستانِ تاریخی
به نفعِ حضورِ گوربه‌گورشده‌ها، در قوایِ سه‌گانه
LikeShow more reactions
Comment

مسافران قطارِ قانونی صدور انقلاب

مسافران قطارِ قانونی صدور انقلاب
39 سال است که مجریانِ "قانون اساسی" از محل منابع ملی، با غیرخودیان داخلی و جهان در حال جنگند برای صدور انقلاب! این یک تکلیف قانونی در اختیار قادر مطلقه است و هیچ رئیس جمهوری نمی‌تواند از زیر بار آن شانه خالی کند!
حسن نصرالله اقرار کرد که تمام حیثیت و وجودشان وابسته به پول ایران است و ایشان بدون ایران هیچند! و در ایران چیزی به نام پارس و فرهنگِ پارسی نیست و مسئولینِ نظام ایران سید و عربند!
دیروز سعد حریری نخست وزیر لبنان بعد از دیدار با ولایتی (نماینده رهبری)، به علت خطر جانی و ترس از ویرانگری نظام ایران در لبنان و سوریه و منطقه خاومیانه از مقام خود استعفاء داد!
براستی 39 سال است که منابع ملی ایرانیان، به مجوز چه قدرتی در منطقه هزینه می‌شوند جز اختیارات قانونی؟ باید از پرچمداران اصلاحات و پیروانشان که به این قانون امیدوارند پرسید: صدور انقلاب یعنی چه؟
جنگ افروزی و تنش و صدور انقلاب ربطی به محمود و حسن و حسین ندارد که مدام به این مدعی و آن مدعی دل می‌بندند! ریشه‌اش در قانونی است که جملگی ملتزم به تصمیم سازی قدرت مطلقه در آنند!
حقیقت این است: مقصد دیار قدس است، سوار شوید!
واقعیت این است: دعوای اصلاح طلبان و اصولگرایان بر سرِ انتخابِ لکوموتیوران قطاری است به مقصدِ دیار قدس! تا پیمانکاران و بهره‌مندان منابع ملی برای خدمات رسانی به مسافرین این قطار، هم‌قطارانِ خودشان باشند! آن هم از جیب ملت پیاده و محروم! موضوع ربایشِ جیب و جبینِ ملت پیاده، برای اهدافِ انقلابی است، نه بیشتر!
دوست اصلاح طلب و دوآتشه‌ای که نمی‌خواهد غبن خویش را باور کند، ناراحت شده است که چرا من پیشنهاد کرده‌ام که خاتمی و موسوی از قانون اساسی توبه کند؟ و با این حساب مردم از انتخابات ناامید شده و میدان برای جناح رقیب باز می‌ماند و سر ایشان بی کلاه! او معتقداست که اصولگرایان آرزو دارند که اصلاح‌طلبان از انتخابات دلسرد شوند! پرسش اینجاست که: خب! گیریم که شما بر خلافِ مقتدایتان میرحسین موسوی از مکانیسم راستی آزمایی صندوق رأی مطمئن باشید! اما این دعوا برای پیمانکاریِ جنگ و رسیدن به دیار قدس چه ربطی به ملتِ بینوا دارد که نه سر پیاز است نه ته پیاز؟
البته که شما پیوسته می‌توانید در هر انتخاباتی شرکت کنید!
آنقدر شرکت کنید تا این قانون شما را با لکوموتیورانیِ رؤسایِ برگزیده‌ی غیرملتزم به ملت و کارگزاران مجلسیشان، به دیار قدس برساند! و در این معرکه یکی در میان حرف بی بنیادِ "مردم مردم" بزنند و بعد به مصلحت از حرف خود توبه کنند و شما برای چندمین بار استدلال و سفسطه‌ی سربه تاق کوبیدن اعتماد مردمی را باور کنید و باز به روی مبارک نیاورید! و باز ایشان از شعارهایِ غیرحقوقی و غیرقانونی و ناممکن خود توبه کنند، اما از قانونِ بی‌اختیاری و بردگی و ویرانی اعتماد ملی توبه نکنند!
باور کردن شعار بدونِ تضمین، که داستان همان روباه است و زاغ... اما چرا تو باز از بازی در این دام شادی؟
دشمن ما جهل است هموطن! جهل به اینکه قطار انقلاب، قانونا تنها یک سوزنبان و یک مسیر بیشتر ندارد! و پرسش حیاتی این است که: زور زدن برای انتخاب لکوموتیوران و داغ کردن این بازی دوسرسوخت، آیا اساسا کار عاقلانه‌ای است یا جاهلانه؟
قطار پر باشد یا خالی در هر دو حالت معنا دار است!... پس چرا از معنایِ خالی بودنش، تو می‌ترسی؟
پرسش ماهوی این است: امید به صدور انقلاب با خودی‌ها مهم تر است و یا پا پس کشیدن از آن با مشارکت تمام مردم که در نظام تصمیم سازی هیچند؟
اگر کتمان کردن این حقیقتِ قانونی از سوی مدعیان مردم، که ملت قانونا در نوشتنِ ایجابیِ سرنوشت خویش عقیمند و جز نوشتن آن با رفتار سلبی راهی ندارند، خیانت نام نداشته باشد، پس چه نام دارد؟!
.
خیانت یا آگاهانه است یا جاهلانه... اما ندیدن این منطق شفاف و صریح که انتخابات تنها یک دام بیعت برای امید به قانونی است که سرنوشت یک ملت را تنها یک‌نفر می‌نویسد نه تمام مردم، و با تثبیت این امید، تو نمی‌توانی علیه مقاصد او قیام کنی و راهی هم نداری جز تن دادن به بازیگران همین سرنوشت از کربلا تا قدس... حالا هی شما در ذهن خود امیدوار باش و دل به مقصد این قطار ببند و به پیش برو... فقط به خطای خود اقرار نکن تا حرف مرد یک کلام بماند! 
:(
پرچمداران گمراهی حتما پیروانی دارند که با شعار دروغین همه را به قانون خویش امیدوار نگاه دارند... از کوزه همان برون تراود که دراوست! از این قانون جز تقسیم ملت به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی در جنگ جنگ تا پیروزی بیرون نمی‌آید!
موضوع حتی غرور ویرانگر نیست که "حرف مرد یکی است"، بلکه موضوع جریزه و شهامت است و پذیرفتن خطای استراتژیک نهادینه در قانون اساسی، که شهامت می‌خواهد و در چنته نیست! گیریم به قیمت ویرانی یک ملت.
بله! لازم است و باید به معرکه‌ی انتخابات بین خودیانِ قانون اساسی امیدوار بود، تا نرخ حضورِ اصلاح طلبان را از بالای 75 درصد در سال 76، در سال 92 و 96 به 52 درصد تعدیل شود تا تحولخواهان باور کنند که تنها 4 درصد با اصولگرایان فاصله دارند؟
آیا وقتی دشمنان اراده‌ی ملی، کیفیت و کمیتِ حضورت را خود شمارش و تعدیل می‌کنند و تو نمی‌توانی اثبات کنی که چند درصدی؟ و باور می‌کنی که تنها 4 درصد با اصولگراین تفاوت داری را میخواهی باور کنی و مواد اولیه در اختیار جمع بیعت کنندگان با قانونی که تو را عقیم کرده بگذاری، به معنای این است که فهمش مشکل است که چگونه میشود بازیچه‌ی امید به قانونی شد که تنها به تعداد امیدواران به قانون نیاز دارد نه این و آن...، و روحانی تنها یک وسیله است که در وقت مقتضی چرخشی می‌کند که تو حیران بمانی و کاری ازدستت ساخته نباشد!
آیا فهمش مشکل است؟
این ملت نیازی به غول چراغ جادو ندارد ...این ملت را تعصب و "حرف مرد یک کلام است" نابود خواهد کرد!
با حرص و ولع می‌خواهید سوار قطاری بشوید که شما را ببرد به جنگ با اسرائیل و امریکا و هر چه غیرخودی است؟ بسم الله... اما چرا از جیب ملت؟
آیا جز این است که عشق شما به شعارهایِ غیرقانونی خاتمی، تنها این قطار را پر از مسافر می‌کند؟!
پیاده نمی‌شوید؟! مبارکتان باشد! اما چرا روی جهل مردم به کارکرد قانون موج سواری می کنید؟ چرا مقصد واقعی و قانونی این قطار را لاپوشانی می‌کنید؟ گیریم که توی مسیر به جای ساندیس و کیک به مسافرین چلوکباب دادند! اما چرا نمی‌گوئید در مقصد هر چه خورده‌اند از دماغشان بیرون خواهد آمد؟
چه اصراری دارید ذغال سنگ به کوره‌ی موتور این قانونِ سنتی بریزید؟ جز مامورخریدی و پیمانکاری تامین ذغال سنگ و سوخت قطار چه امیدی هست؟
گیریم که به جای "محمود"، حسن و یا حسین لکوموتیوران این قطار شد!
آیا ایشان دارای اختیاراتِ قادر مطلقه طبق بند یک اصل 110 هستند که سرنوشت و مقصد قطار را به سفارش ملت تعیین کنند؟! مسئولین جز جاده صاف کنی برای این قطار انقلاب که باید به ناکجا صادر شود، چه کار فوق العاده‌ای می‌توانند بکنند که شما بدان امیدوارید؟
اصلاح طلبان گرامی!
چرا بصورت زنجیره‌ای و روبنایی به این سخنران و آن سخنرانِ بی‌اختیارتر از روز پیش، دل بسته‌اید و از رای خود در صندوق‌ها دلشادید؟ چرا از درخواست توبه‌ی خاتمی و پرچمداران اصلاح طلب از قانون حصر و جنگ روی برمی‌گردانید؟ و یا شاید بصورتِ زیربنایی از حصر یک ملت پیاده، خوشحالید و ما نمی‌دانیم!
به کجای این قانون و ملتزمین به سیاستهای کلی نظام دل‌بسته‌اید؟ با استدلال توضیح دهید تا ما پیاده‌ها هم با شما همدل شویم و سوار قطار صدور انقلاب شویم.
اختیار لکوموتیوران سرسبز شما برای تغییر مسیر طبق سفارش شما، چقدر است؟
این اختیار چقدر است که زور کارگزاران مجلس هم بدان نمی‌رسد؟
واقعا قرار است تا کی سر زیر برف داشت و امیدوار بود؟
آیا پاسخی هست؟
خیام ابراهیمی
14 آبان 1396

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...